حرکت کاروانی، سلوک تشکیلاتی در جامعۀ ایمانی ویژۀ نخبگان جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی، با هدایت استاد محمدرضا عابدینی و هم­افزایی هستۀ منظومۀ فکری علامه طباطبایی، مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام.

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

ان­شاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

اگربدانیم بعداً هرکدام از این صلوات­هایی که می­فرستیم چه اثری در سرنوشت ما دارد مشتاق می­شویم که دائماً هیچ وقتمان بدون این برکتِ ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد نباشد. یک صلوات دیگر.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ایام دهۀ ذیحجه است دهۀ توحیدی عظیمی که بی­نظیر است حتی نسبت به ماه مبارک رمضان که بعضی فرمودند این دهه افضل از ماه مبارک رمضان است، این دهه ایامش روایات دارد و به­خصوص ماه ذیحجه که سرشار از مناسبات­های ولایی است که تثبیتِ غدیر، آیۀ تطهیر، آیۀ اکمالِ دین، نزول سورۀ توبه، هَل أتی، بحثِ درحقیقت مباهله، خیلی مناسبت­ها همه در همین ایام ذیحجه محقق شده لذا حتماً حواسمان باشد که بهره­های کافی را در سیر ولاییمان از این ایام ببریم و خدای نکرده این منزلِ عظیمِ سلوکی خالی از آن بهره­های ما نماند ان­شاءالله، برای بهره­مندی از این و برای اینکه این بهره­مندی را گره بزنیم به وجود مبارک زهرای اطهر سلام الله علیها هرچقدر عشق و علاقه به حضرت داریم صلوات بر محمّد و آل محمّد ابراز کنیم.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

دو تا بحثِ کلیدی را در دو جلسۀ گذشته عرض کردیم که می­تواند این دو بحث دو سرفصلِ کتاب­ها شود، این را با  دقت دارم می­گویم که معارفی که در این دو بحث هست امکان دارد که کتاب­هایی را بشود براساس این دو فصل تدوین کرد که این دو فصل عبارت بود یکی بحث تشکیلات و ارتباطش با نظام تکوین که چگونه از نظام تکوین ما می­توانیم آن سوژه­های تشکیلاتی را استخراج بکنیم و بتوانیم بهره‌مند باشیم تا نظامی که قالبی که قرار می­دهیم تطابق کامل با هستی داشته باشد تا بقا پیدا کند، هرچیزی که هرچقدر توافقش با نظام هستی بیشتر بشود بقاءش بیشتر می­شود و چون تشکیلاتی که ما می­خواهیم بنا بکنیم اساسش این است که به­دنبال بقای آن هستیم آن­چیزی که نتیجۀ تشکیلات می‌تواند باشد در راستای اقامۀ دین بقای آن حقایق است لذا هرچقدر توافق داشته باشد با هستی این توافق با هستی سبب بقا می­شود و هرچقدر تنازع داشته باشد با هستی سببِ اصطکاک و زود ازبین رفتن می­شود و لذا آنچه که در روایات ما وارد شده که اگر انسان خلوص نیت داشته باشد، قصدش خالص باشد، ابتغاءً لوجه الله باشد کارهایش، لمرضات الله باشد کارهایش، فی سبیل الله باشد علتش این است که خدای سبحان مسبب الاسباب است وقتی­که دارد با خدا هماهنگ می­کند درحقیقت با همۀ اسباب دارد هماهنگ می­کند چون خدا مسبب الاسباب است این هم خودش یک بحث بسیار زیبایی است که اگر انسان وقتی ابتغاءً لوجه الله دارد کاری را انجام می­دهد توجه دارد که با سببِ همۀ هستی و سبب­ها دارد خودش را توافق می­دهد وقتی با این سبب خودش را موافق کرد و توافق داد با همۀ اسباب هستی خودش را چه کار کرده؟ توافق ایجاد کرده و همراهی کرده و لذا کار بقا پیدا می­کند و هرچقدر این کار به خدا بیشتر گره بخورد بقای کار هم بیشتر می­شود این یک نکتۀ اساسی راجع به آن جلسۀ نظام تکوین و تشکیلات است که این­ها حرف­های کلی­گویی نیست شاهد مثال­های فراوانی هست و امکان به­اصطلاح تحلیل مسائل زیادی هم باقی است یعنی یک چیزهایی تحلیل شده آماده است امکانِ عرضه دارد ولی باقی آنچه که باقی مانده و تحلیلش لازم است و امکان‌پذیر است الی ماشاءالله است که همۀ رشته‌های پزشکی، رشته‌های زیست­شناسی، زمین­شناسی­، فیزیک، شیمی این رشته‌هایی که چقدر شاخه‌ها و شعوباتی دارند به­شدت در این مسأله می‌توانند کمک کار کسی باشند که بخواهد تطابق بین نظام تکمیل و تشکیلات را به دست بیاورد لذا همنشینی با عالمانِ این فنون و این علوم خیلی تأثیرگذار است در اینکه شاید خودِ او هم متوجهِ این نیست اما کسی­که از این منظر به این مسأله نگاه می‌کند به­سادگی می‌بیند آنچه که به­عنوان تحلیلِ یک واقعۀ وجودی است درمنظرِ او حالا این می‌خواهد اتم باشد مولکول باشد می‌خواهد سلول باشد می‌خواهد یک ترکیب باشد می‌خواهد یک تحلیلِ یک موجود باشد هرچه که هست از منظرِ او یک تحلیلِ هستی­شناسانه است اما از منظر یک عالم به معارف دین این یک الگو نشان دادن و یک چراغ راه است برای بایدهای حرکتش، برای بایدهای حرکتش، یعنی در نظرِ او اِخبار است، در نظر آن عالِم، در نظرِ این عالِم انشاء است یعنی باید این­جوری حرکت کرد باید به این سمت رفت باید این را به کار گرفت، این­ها حرف خیلی سنگینی است یعنی باور به این یک­دفعه بابی را به روی انسان در معارف و ارتباطات و حقایق باز می­کند آن­وقت تازه توحید آشکار می­شود یعنی چه، ما الآن نسبت به توحید در معارف و علوممان هم درحقیقت مشرکیم یعنی هر علمی را جدای از علوم دیگر می­بینیم و هرچیزی را بی‌ربط به بقیه می­بینیم، اگر این نگاه ایجاد بشود تازه معلوم می­شود که همانی که انسان را خلق کرده و به او درحقیقت دستورِ سیر و سفر و حرکت داده و مقصد را برایش تعیین کرده همان هم هستی را هم خلق کرده و همان دارد آن‌ها را هم سیر می­دهد و آن­ها را هم مرتبط با این دارد سیر می­دهد همۀ آن­ها تجلیاتِ وجودِ این هستند که دارند سیر می‌کنند “أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ”[1] همه را او خلق کرده و هدایت می‌کند و توحید باید در این متجلی باشد، اگر انسان این “أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ” را دید و فقط کثرت را دید و وحدتِ حاکم بر او را ندید این ندیده، حقیقتاً ندیده، کودکانه دیده که متوقف بر سطحِ ظاهرند، خب با این نگاه سوژه‌هایی که از نگاه توحیدی درمنظر تکوین برای انسان پیش می­آید الی ماشاءالله سوژه است که برای مراتب تشکیلات و انواع کارها چنانچه موجودات انواع موجودات هستند و انواع کارها برایشان می­آید هر موجودی تحلیلش به­لحاظ غایتی که برای آن موجود مترتب است می‌تواند سوژه‌ای برای تشکیلاتی که با غایتی که برای آن تشکیلات می­خواهد مترتب باشد هم هماهنگ باشد لذا اینگونه نیستش که اتفاقی برویم سراغ یک موجودی باید غایتِ موجود شناخته بشود “أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ” در هدایتِ خاصۀ آن موجود که آن نتیجه­ایست که این باید برسد به آن کمالیست که این باید به او برسد اگر این دیده شد تطابقِ این با آنچه که ما می‌خواهیم و طلب داریم می­تواند انسان را چه­کار بکند؟ می­تواند انسان را رهنمون بکند که برای این نوع تشکیلات از کدام سوژه باید بیشتر استفاده کرد و الگو گرفت درعینِ اینکه قواعدِ همه­اش واحد است، این نکتۀ مهم است، در عین اینکه قواعد همه­اش واحد است اما ترکیب‌ها و نتایج متفاوت است به­لحاظ ماموریت‌هایی که متفاوت است، خب خیلی زیباست این مسأله در مثلاً مرحوم علامه طباطبایی در المیزان می‌فرماید که در قرآن کریم قرآن یک غرض واحدی دارد که هر سوره‌ای ناظر به این غرض یک مأموریت ویژه دارد، یعنی هر سوره‌ای یک مأموریتِ ویژه دارد، هر سوره یک غرضِ خاص دارد اما این غرضِ خاص تحت غرضِ آن به­اصطلاح کلِّ قرآن می­گنجد لذا وقتی­که سوره‌های مختلف کنار هم قرار می‌گیرند قرار گرفتنِ سوره‌های مختلف کنارِ هم آن غرض مثل پازل‌هایی می‌ماند که آن غرضِ واحد را تکمیل می‌کند و آماده می‌کند اما هر سوره، لذا تعبیر امام این است رحمت الله علیه که اگر کسی به قصد خواندن مثلاً سوره‌ای در قرآن کریم بعد از حمد سوره­ای را آغاز کرد بسم الله را گفت اگر نظرش عوض شد که سورۀ دیگری را بخواند نمی‌تواند بگوید بسم الله­اش را گفتم پس ادامه­اش  را بخوانم این بسم الله مشترک نیست چون “بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ قُل هُوَ اللهُ أَحَد” یعنی این «باء» متعلّق به غرضِ سوره است وقتی­که این «باء» متعلّق به غرض سوره شد و غرض سوره این بسم الله با او هماهنگ بود اگر می­خواهد این سوره عوض بشود غرض عوض شده و لذا بِسمِ اللهِ الَّرحمنِ الرَّحیم که الآن گفته شده با آن غرض دیگر تناسب ندارد، این­ها حرف ساده­ای نیست این­ها کار خیلی عظیمی است، آن­وقت غیر از اینکه هر دسته‌ای از آیات نسبت به سوره غرضی دارد در انجامش لذا مرحوم علامه سعی کرده در بسیاری از جاها دسته‌های آیات را غرضش را بگوید بگوید این دستۀ آیات که با هم مثلاً نازل شدند در کنارِهم قرار گرفتند یک غرضی را دارند که این غرض ذیلِ غرضِ سوره می­گنجد و غرضِ سوره ذیلِ غرضِ کلِّ قرآن می­گنجد لذا می­گویند بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ سورۀ حمد دو غرض دارد: یک غرض غرضِ واحدِ عام است که متعلّق به کلِّ سوره است و یک غرض متعلّق به سورۀ فاتحة­الکتاب است که اولین سوره است، پس دو غرض داریم یک غرضِ عام را که این هم خودش یک کمالی است که فاتحةالکتاب دوبار نازل شده یا مثانیست یا انواع این بحث‌هایی که دارد یکی از نکاتش این است که خودش به­عنوان هیمنۀ بر کلِّ کتاب و آن انموذجِ کلِّ کتاب است لذا بسم الله اش هم ناظر به کلِّ کتاب است، یک­جا این فاتحة­الکتاب یکی از اغراض قرآن را دارد بیان می‌کند لذا آنجا هم یک نزول خاصِّ خودش را برای این مسأله داشته است که حالا دور می­شویم از مسأله تازه این­ها را داریم مقدمه­چینی می­کنیم تا واردِ آن بحث امروزمان بشویم، خب این در نظام تکوین پس رابطه‌ها با اهداف و اغراضی که دارند هر موجودی کلِّ هستی یک غرض واحد دارد هر سوره‌ای در این هستی که موجودی از هستی است غرضی دارد و هر آیه‌ای از این سوره غرضی نسبت به سوره دارد و مأموریتی دارد که اگر این درست شناخته بشود دائماً غرض و مأموریت هر جزئی ناظر به کل و آن کلِّ بالاتر تحلیل بشود این دائماً کثرت مؤکد وحدت می­شود، تشکیلات به­جوری شکل می‌گیرد که هیچ­گاه کثرت همه را خرج نمی­کند هضم نمی‌کند که کثرت بماند بلکه دائماً این تشکیلات حرکتش به سمت چیست؟ همچنان­که در نظام تکوین این­جوری است، همچنان­که در نظام تکوین هر جزئی مأموریتش مرتبط، اگر مثلاً دست من اجزایش و سلول‌هاش مأموریتی دارند که از آن حیرت­آورترین درحقیقت مأموریت‌ها نظام تحلیل است کاش یک موقع بشود بگوییم یکی از این دکترها بیایند از این پزشک­های متخصصِ درحقیقت ژنتیک بیایند بحث را مطرح بکنند بگویند چه درحقیقت خصوصیاتی در هر ژنِ ما در هر سلول ما در هر خلاصه ذرۀ ما وجود دارد که این مأموریت ویژه دارد که این مأموریت ویژه است انقدر زیبا بیان می­شود اصلاً آدم حیرت می‌کند هر پروتئینی که بخواهد حرکت کند برسد به آنجایی که باید مصرف بشود و مأموریتش انجام بشود خیلی زیباست این­ها! این­ها را من ترسیمی دیدم یعنی شکلش هم خلاصه چیز کرده آورده بودند، این یک مسیر برایش ساخته می­شود یعنی این­جوری نیستش که مثل کانال هوایی هواپیما باشد که بگویند این کانال هوایی هست هر هواپیمایی مثلاً از اینجا بخواهد بلند بشود از این کانال [برود]، نه، برای هر کدام از این­ها که می­خواهد برسد به مقصد که دائماً این­ها دارند می­روند می­رسند به مقصد، هر کدام یک مسیر ویژه‌ای مثل ریل راه‌آهن جلوی این درحقیقت دائم دارد ساخته می‌شود این روی این مسیر مثل چرخی که قرار می‌گیرد در یک حرکت می­رود جلو وقتی رسید به مقصد این اتصال قطع می­شود دوباره یک پروتئین دیگریک اتصال دیگر و یک مسیر دیگر درحقیقت برای حرکتِ این، خیلی حیرت­زاست! تکرار ندارد، اما با همۀ این عدمِ تکرارش وحدت دارد یعنی این همه کثرت، این همه کثرت، شما حساب کنید در نظام طبیعت، ببینید این­ها خیلی چیز [یا سوز یا؟؟؟ 15:00] از درونش درمی­آید، یک درخت گیلاس یا آلبالو ببینید این قبل از گیلاس یا آلبالو ساقه را قطع کنید آن ساقه­ای که به آن هست را قطع کنید ببینید یک شیرۀ بی‌رنگ است، درست است؟ که این شیرۀ بی‌رنگ وقتی می­رسد به این درحقیقت آلبالو یا گیلاس چقدر تبدل درونش صورت می‌گیرد: رنگ می­شود، حجم می­شود، بو می­شود، طعم می­شود، تمام این­ها، مثل یک سلسلۀ زنجیروار کارخانه‌های عظیمی که نیامده یک دانه قرار بدهد برای همه­اش بلکه برای هر گیلاس و آلبالو هر دانه­اش یک سلسلۀ زنجیرِ کارخانه را خدا قرار داده که این مادۀ بی‌رنگ در این سلسلۀ زنجیره تا می‌رسد به این تبدیل به رنگ بشود چه رنگ دلنوازی که اگه بخواهند این رنگ را در نظام طبیعت دربیاورند بخواهند این رنگ را این­جوری چقدر باید به­اصطلاح مواد اولیۀ مختلفی را و به­اصطلاح فرمول‌های پیچیده‌ای را با دستگاه‌های درحقیقت بتوانند این رنگ متالیک زیبای دلنواز چشم­نواز را چه کار بکنند؟ ایجاد کنند آن هم وقتی یک درخت پر از گیلاس می‌شود بعد یک درخت بغلی­اش بعد اگر کسی با دقت این­ها را ببیند می­بیند هیچ ذره‌ای از رنگش با ذرۀ دیگرِ رنگِ خودش یکسان نیست چه برسد با ذرۀ رنگ دیگری، یکسان نیست، یعنی در تمامِ این‌ها لاتکرار فی­التّجلّی ظهور کرده و بروز کرده، خب این خیلی عظمت است این! این­ها مدل دارد ارائه می­دهد برای ما که خدای سبحان ببینید چقدر درحقیقت به کار گرفته و امکان هست، این قدرت انسان است که می‌تواند در حرکتش این همه درحقیقت علم را به­دست بیاورد به کار بگیرد، اصلاً عبث نیست اصلاً بیهوده نیست یعنی این­جوری نیست که بگویی سرمایه را حرام کرد خب یک دانه درست می‌کرد همه از این در می­آمدند دیگر، یک ساقه بود مثلاً هزار تا آلبالو به آن بود همه از این، نه برای هر درخت در هر گیلاس یا آلبالو یا سیبی یا اناری یا نمی­دانم برای هر کدام جدا جدا این رشتۀ تغذیه را قرارداده در درونِ وجود انسان همین است در بیرون همین است در تک تکِ مولکول‌های هستی که بی­جان به ظاهر می­آیند همین نسبت‌های عظیم است آن­وقت این کثرت‌ها با این همه شدتِ کثرت وحدت­زاست مؤکدِ وحدت است، این ترکیب خیلی سحرآمیز است یعنی هرچه دست می‌زنیم می­گوید لاتکرار فی­التّجلّی اما لاتکرار فی­التّجلّی یعنی یک حقیقت واحده است که این درحقیقت ظهورِ متکثّر پیدا کرده دائماً این متکثرات هم دارند آن وحدت را نشان می­دهند، اگر این نگاه آدم باشد در یک تشکیلات مُترائای؟؟؟ [18:00] تشکیلات تکثر باشد اما وقتی انسان وارد می­شود این تکثر فقط یک واحد را نشون بدهد با اینکه تکثر هست [مطمئن نیستم درست شنیده باشم جمله را 18:08] تکثر را محو نمی‌خواهد بکند تکثر را درحقیقت می‌خواهد تازه دامن بزند اما دامن زدنِ به این تکثر به قیمت ظهور توحید است خب این خیلی چینش مهمی را برای ما که توحیدِ کثیر، توحیدِ کثیر یعنی به جای اینکه انسان وقتی وارد یک تشکیلات می­شود از هر کسی یک چیزی می‌شنود یک مدلی یک جوری به­طوری­که خودِ افراد اگر بشینند کنار همدیگر بخواهند گفتگو کنند که چه کار می‌خواهند بکنند دور هم می‌نشینند، ما گاهی بعضی تشکیلات‌ها بود هرچند وقت یک بار یکی از کارهایشان این بود گفتیم بنشینیم بیاییم اهدافمان را یک بار دیگر بگوییم، هرچند وقت یک­دفعه، وقتی می‌نشستیم اهدافرا یک بار دیگر می‌گفتیم [می­دیدیم] چقدر اختلاف داریم، یعنی اگر قرار شد که بگوییم نه یک جمله را حفظ کنیم بگوییم واقعاً می‌خواهیم چه کار کنیم؟ وقتی می­خواهیم بگوییم واقعاً می­خواهیم چه کار بکنیم دوباره می­بینیم چقدر [اختلاف هست]، این تکثر در وجود باعث می­شود که آن نتیجه وحدتش محقق نمی­شود، هر چقدر این که در رابطه با مبدأِ این تجلی است وحدتِ درونش بیشتر بشود آن­وقت آن نتایجِ تکثرِ بیرونی هرچقدر هم کثیر باشد نتیجۀ این وحدت است وحدت را می­نمایاند‌ اما اگر اینجا کثرت بود این کثرت از درونش وحدت در نمی­آید و هر ظهوری از این دامن می­زند به کثرتی که برگشت­ناپذیر است لذا اختلاف پیش می­آید لذا تنازع پیش می­آید لذا بقا پیدا نمی‌کند لذا می‌بینید که این‌ها به زوال می‌رسد، این ببینید نوع مدلِ هستی که تکثر را به رسمیت می­شناسد اوج هم می­دهد تکثر را شدت هم می­دهد تکثر را که تعبیرِ حافظ هم این است که: زلف آشفتۀ یار موجب جمعیتِ ماست/ چون چنین است پس آشفته­ترش باید کرد که زلف آشفته سبب وحدت است، جمعیت یعنی وحدت، چون چنین است پس اگر کثرت سبب وحدت است چون چنین است، پس آشفته­ترش باید کرد، پس هرچه تکثرش بیشتر وحدت مؤکدتر، در بدنِ ما چند تا سلول است؟ این همه درحقیقت سلول متکثر ولی انقدر وحدت درونش شدید است هرچه این­ها بیشتر می‌شود انسان احساس تکثری نمی­کند بلکه احساس قوت بیشتر و توحّد بیشتری می­کند، این عیتنً یک مدل برای یک تشکیلات است که تکثر به رسمیت شناخته شده اعضا و جوارح متفاوتند مأموریت‌ها متفاوت است اما انقدر این‌ها با هم متناظرند و مرتبطند که این ارتباط درحقیقت هرچه جلو می­رود این تکثر وحدت بیشتری را می­نمایاند. خب این حالا به­عنوان یک مقدمه‌ای بود برای اشارۀ به بحثی که در نظام تکوین و تشکیلات گذشت که خیلی جای بحث دارد خیلی جای کار دارد حسرت انسان است که این همه معارف در این زمینه بدون نگاهِ برداشت برای نظام انسانی و علوم انسانی، یعنی علوم انسانیِ ما کاملاً متناظر به درحقیقت چه هستش؟ علوم تجربی است که الآن محقق است البته علوم تجربی­ای که با استفاده از چه به دست آمده؟ با استفاده از آن نظامِ منطق حسی که مبتنی بر منطقِ تعقل است نه منطق حسِّ تنها، بله ما آنچه که آن­ها آوردند را می‌گیریم اما به تعبیر شهید مطهری بسیار تعبیر بلندی دارد ایشان شاید ابتدای کتاب منطق و فلسفه­اش باشد در آن علوم اسلامی، ایشان می‌فرماید که اسلام فرهنگش یک فرهنگ زنده است و خصوصیتِ موجود زنده این است که چیزی که وارد می­شود با او نمی­آید بچسبد به او بلکه چه می­شود؟ این می­خورد این را و وقتی خورد هضمش می‌کند و آنچه که برای این مناسب باشد را با هضم که از سنخِ خودش شدن است ما اگر غذا را می‌تونستیم در بدنمان بفرستیم این غذا که وارد بدن ما بشود اگر هضم نشود وارد بدن بشود به­عنوان بیگانه شناخته می­شود و چون به­عنوان بیگانه شناخته می­شود مورد هجوم سلول‌های ایمنی ما قرار می‌گیرند و از بین می­روند و همین سبب هلاکتِ ما می­شود اما وقتی غذا در معده هضم می­شود هضم شدنِ غذا در معده یعنی از سنخِ خودی شدن یعنی لباسِ خودی یعنی آن تحلیلی که این را به خودی تبدیل می‌کند وقتی خودی می­شود واردِ هر جای بدن که می‌شود کاملاً امن حرکت می‌کند سلول‌های ایمنی هم حمایتش می­کنند به جای اینکه با او معارضه بکنند حمایتش می­کنند، اگر یک چیزی در فرهنگ اسلام به­عنوان بیگانه بخواهد بیاید جذب بشود فقط این بیگانه است و سلولِ ایمنیِ این نظام وجود باید با آن برخورد کند و حذفش کند اما اگر آمد داخل این نظامِ زنده و فرهنگِ زنده هضم شد و این وقتی هضم شد تمام خصوصیات بیگانگی او و حدود او شکسته شد و گرفته شد حالا به­عنوان یک خودی در سراسرِ درحقیقت وجودِ این فرهنگ که می‌دود خودی است و موردِ تأیید تمامِ درحقیقت چه هستش؟ تمامِ اجزاءِ دیگر این فرهنگ قرار می‌گیرد، ببینید این­ها در نگاه تکثر و وحدت این­جوری است یعنی این خودش یک راهِ وحدت است که اگر می‌خواهد یک محتوایی یک قالبی یک چیزی اگر می­خواهد بیاید نمی­شود یک چیزی را از یک جا آورد به یک جای دیگر گذاشت قرار داد و چسباند این می­شود همان غذایِ چی؟ غذایی که بخواهد تزریق بشود در بدن اما اگر این غذا آمد قالبش و محتوایش هر دو هضم و  و جذب شد آن­موقع و دفع شد آنچه که لازم نیست و مضرّ است و قابلِ جذب نیست این درحقیقت از سنخ خودی می­شود و این وحدت تولید می‌کند نه کثرت اما او کثرت تولید می­کرد نه وحدت. خب هی می‌خوایهم خارج بشویم ولی نمی­شود، آره بحث گرفته بله، درست است اخذ کرده خودش را رها هم نمی­کند ولی حالا بالأخره به زور خودمان را از چنگش خارج می­کنیم.

 دومین بحثی که کردیم که،

سؤال: [جمله نامفهوم و فقط چند کلمه از میانِ آن می­شنوم 24:10]

 پاسخ: ببینید یک ارتباط تعاملیِ دوطرفه است یعنی من وقتی در ارتباطم با نظام تکوین رابطه برقرار می‌کنم یک­طرفه نیست از یک طرف اشتیاق و شوق است برای اینکه خودش را به انسان برساند چون می­داند مسیر کمالی برای او منحصر به انسان است، از یک­طرف نیاز است که در انسان است که برای اینکه رفع نیازش بکند باید رجوع بکند، او نیاز دارد چون می‌خواهد از حدّش خارج بشود این نیاز دارد چون لازمۀ حرکت در این موطنش استفادۀ از این­هاست لذا از کودکی که به دنیا می­آید تا جنینی که در رحم مادر است تا نطفه­ای که بسته می­شود تا درحقیقت کودکی که رشد می‌کند تا بلوغ همۀ این‌ها در هر دوره­ای می­بینی ارتباطات هی گسترده‌تر می‌شود هر چقدر انسان جلو می­آید نیازِ انسان شدیدتر می­شود و این نیاز ارتباط را ایجاد می‌کند و انسان هر چقدر بزرگ­تر و عظیم‌تر باشد ازجهتِ وجودی نیازش بیشتر است و لذا ارتباطش گسترده‌تر است و لذا هر انسانی که ازجهتِ وجودی عظیم‌تر شد ارتباطش با هستی وسیع­تر می­شود تا می‌رسد به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که وجودش خافقین را پر می­کند شرق و غربِ هستی را نه شرق و غرب زمین را، شرق و غرب هستی را پر می‌کند که “دَنَا فَتَدَلَّىٰ- فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ”[2]، خب حالا این تعاملی است او یک­جور اشتیاق دارد هرچقدر این تعامل شدیدتر بشود وحدت قوی­تر می­شود. خب البته بحث دارد که حالا خودِ این مراتبِ وجودِ انسان چه­جوری با هم چیز باشند تا وحدت ایجاد بشودد.

دومین بحثی که انجام دادیم که آن هم یک بحث بسیار گسترده‌ای بود که از آن بحث‌هایی است که واقعاً باید روی آن خیلی کار بشود جلسۀ گذشته بحث نظام تشریع و تشکیلات بود، دیگر الآن نمی‌رسیم آن را یک دوره بخواهیم بکنیم که همان اگر می‌خواهیم دوره­اش بکنیم. اما در نظام تشریع و تشکیلات که شاید به اندازۀ 43جلدِ جواهر که درحقیقت در نظام تحلیلش کتاب نوشته شده که یکی از کتاب‌هاییست که نوشته شده به­عنوان فقه جواهری که آمده جواهرالکلام ما قدرت داریم در علوم انسانی 43 جلدهایِ درحقیقت عظیمی را، 43 جلدهایی را نه 43 جلد را، عظیمی را در مباحث مختلف علوم انسانی از این­ها استنباط بکنیم علتش این است که این مثل موجود زنده که این موجود زنده ارتباط محض داشت با انسان و این نظام وجود انسان را ؟؟؟؟ [27:10] این اشدِّ از آن­هاست چون این اصلاً مخصوص، بی‌واسطه برای حرکت انسان جعل شده، مخصوصِ آن هَدایِ انسان است “أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ” هَدای انسان با این درحقیقت روایات جعل شده و با این نظام فرهنگ جعل شده که این حرکت اگر باور کردیم که فقه یعنی حقیقتِ آنچه که در نظام باطنِ عالَم است آمدنش به نظام ظاهر و صورتِ ظاهر پیدا کردن یعنی این باور برایمان شکل گرفت که این حقایقِ احکامی که گاهی گفته می‌شود که مثلاً انسان اگر می­خواهد واردِ درحقیقت بیتُ­الخلا بشود پای چپ را بگذارد اگر می‌خواهد خارج بشود پای راست را بگذارد که یک تعبدی به­عنوانِ مسأله نگاه می­شود که جا هم دارد درست هم هست اما در نظام هستی چه غوغایی به پا می‌کند و چه غوغایی به پا شده تا امام معصوم این رؤیت را که چیست که یک واقعیت عظیم است از آن باطنِ عالَم که یک وجود بوده تبدیلش کرده به یک حکم برای ما بیان کرده تا ما برسیم به آن وجود، به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی خیلی تعبیر زیبایی است ایشان می‌فرماید احکام که به­لحاظ ما اعتبارات است، احکام که اعتبارات است به­لحاظ اینکه، اعتبار یعنی امر و نهی اوامر و نواهی که داریم، این اعتباراتی که در احکام است حقیقتِ این اعتبارات از یک مصالح و مفاسد پیشین که یک حقایقند نشأت گرفته و متصل می‌شود به بهشت و جهنم که حقایقند یعنی این اعتبارات بین دو حقیقت است حقیقتِ مصالح و مفاسدِ سابق از این که این بروزِ اوست ظهورِ اوست آن مصالح و مفاسد را امام معصوم برای ما چه کار کرده؟ آشکار کرد با اوامر و نواهی و این متصل می‌کند انسان را به یک حقیقت دیگری که بهشت است یا جهنم است که آن هم حقیقت است آن هم ابدیت دارد با همین امر و نهی، این امر و نهی که به تعبیرِ ایشان یک وجود ربطی است این وجودِ ربطی که دو حقیقت را به هم متصل می‌کند مگر می‌شود اصلاً که حقیقت نباشد؟! وقتی یک وجود ربطی دو حقیقت را به هم متصل می‌کند این حتماً باید ربط بین اینکه در یک جمله می­گوییم که مثلاً  زید قائم است این قیامِ عمرو یا قیام زید که «است» آمده بین این دوتا این «است» معنای استقلالی ندارد مگر مندکِ در موضوع و محمول است دیگر، چیزی غیر از موضوع و محمول ما نداریم یک وجود سومی در کار نیست، ربط است بین این دوتا که این ربط دیگر خودش موجودِ بالاستقلالی نیست لذا در اینجا هم این امر و نهی اگر این نگاه شد انسان می‌بیند که وقتی دارد یک امری یا نهی را اطاعت می­کند درحقیقت دارد باطن عالم را به ظهور می­کشاند و از این ظهور به باطن عالم می­رود دوباره، باطن یعنی مصالح و مفاسد، آمدنِ به ظاهر یعنی آمدن به دایرۀ امر و نهی و از این ظاهر دوباره به باطن که بهشت و جهنم است که الدّنیا فی­الآخرة [3] دنیا در اخرت است یعنی همین الآن آخرت موجود است و دنیا در آخرت است. خب این را داشتم برای چه عرض می­کردم که اگر نگاه ما به احکام به این عظمت باشد به این درحقیقت شدت باشد با این درحقیقت دقت باشد اولاً وقتی به احکام می‌رسیم موقعِ مطالعه یا استنباط یا گفتگو دنبال این عظمتیم نه یک فقط حکمِ مفهومی را به دست آوردن، دنبال اتصال بین عوالم قبلِ دنیا با دنیا و بعد دنیایمی یعنی انسان قبلِ دنیا را به انسان فی­الدنیا و انسان بعد الدنیا دارد احکام متصل می‌کند اگر این نگاه را انسان کرد آن­وقت می­بینیم شوقش هم به احکام چه می­شود؟ خیلی زیاد می­شود به راحتی از احکام نمی­گذرد.‌ حالا چون بالأخره فرصت کم شد من می‌خواستم مقدماتی را بچینم خیلی از فرصت گذشت یکی از آن بحث‌های مهمی که چون قول داده بودیم که دایرۀ زمان و مکان را در بحثمان و این حرکت بحث تشکیلاتمان حتماً ببینیم در جلسات اول اگر یادتان باشد در ماه مبارک رمضان بود و در رابطه با سنت هبوط و تشکیلات و جریان روزه و تشکیلات صحبت کردیم خب امروز الآن پنجم ذیحجه است قاعده این است که الآن بالأخره دل‌ها کجایی باشد؟ دل­ها با بیت الله باشد و آمادگی برای مراسم آن واجبات قدرمتیقن حج که آن مواقف و آن اعمال خاصّ و رمی و خلاصه وقوف در عرفات و مشعر و منا و رمی و خلاصه آن­ها آماده برای آن­ها بشویم، این جریان حج از عظیم­ترین احکام الهی است که برای نظام تشکیلات الی ماشاءالله سوژه دارد یعنی از آن جاهایی است که الی مشاءالله سوژه دارد، هرچقدر انسان دقیق بشود در اولاً خودِ بنای کعبه، خود بنای کعبه دقت بکنید در قرآن کریم به این بحث چندین بار پرداخته، چندین بار پرداخته، که ابراهیم خلیل سلام الله علیه پس از اینکه موردِ ابتلائاتِ عظیم قرارگرفت و همۀ آن­ها سرافراز بیرون آمد و به طهارتِ مطلق رسید و آن جریان ذبح فرزندش محقق شد و آنجا هم موفق بیرون آمد آنجا بود که بعد از تولدِ فرزند بعد از هجرانِ فرزند بعد از مقام ذبح فرزند بنای کعبه از آنجا آغاز می‌شود که درحقیقت آن “طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ”[4]  “إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ”[5] که ابراهیم و اسماعیل پس از این امتحانات و ابتلائات که هم اسماعیل سلام الله علیه مورد ابتلا قرار گرفت گفت “يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ”[6] خیلی تعبیر عظیمی است که یک نوجوانِ 13، 14ساله 15 ساله­ای مثلاً چه بشود؟ تا این حد تسلیم فرمان الهی باشد، خیلی ابتلا [عظیم است] که ابراهیم خلیل هم، خب این ابتلائات باعث شدش که چه بشود؟ یعنی مراتب طهارت باید ایجاد بشود به مقدارِ مراتب طهارت بنیان­گذاری ایجاد می‌شود، سنتی که ابراهیم خلیل در نظام حج ایجاد کرد “أَذِّنْ فِي النَّاسِ”[7] تو ندا بده يَأْتُوكَ … كُلِّ ضَامِرٍ” یعنی ما ندای تو را به همه می‌رسانیم و هرکسی با هرزحمتی و مشقتی در هر عصری که حرکت کرد به سمتِ حج اجابت دعوت توست، به ابراهیم خلیل می­گوید که این اجابتِ چیست؟ اجابت ندای توست، اگر آیاتش را نوشته بودم می‌آوردم حالا به­اصطلاح این آیۀ شریفه­اش را “وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ”[8] ما خانه را مثابه، مثابه با ث سه نقطه یعنی محلِّ رجوع، محلِّ رجوع می­گویند انسان وقتی­که هبوط کرد رجوعش درحقیقت چه هستش؟ با رجوع ِبه بیت محقق می‌شود، مثابه رجوع است لذا گفتند مثابه گاهی درونش تکرار هم خوابیده یعنی تکرارِ به­اصطلاح رفتن و آمدن هم ممدوح است  یک بارش واجب است به­عنوانِ حجةُ الاسلام و تکرارش مستحب است که این رجوعِ بعد رجوع محقق بشود، بعضی­ها مثل فخررازی رجوع را حتی واجب کردند تکرار حج را واجب دانستند از همین مثابه خواستند استفاده بکنند که تکرّر در مثابه خوابیده، “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ” محلِّ رجوع آن هم برای چه؟ نه للمؤمنین، برای کی؟ ” ِللنَّاسِ”، این خیلی عنوان زیباییست که در نظام تشکیلات بعضی از اهداف و اغراض باید چه باشد؟ ” ِللنَّاسِ” باشد، بعضی از اهداف باید لِلمُتَّقین باشد، بعضی از اهداف باید لِلصّابِرین باشد، اهداف مختلفی ما تعریف بکنیم کارهای مختلفی [تعریف بکنیم] اما آن هدف‌گذاری‌ها خودِ ” ِللنَّاسِ” بودن باید مورد توجه باشد تا درحقیقت آن مجموعۀ تشکیلات بتوانند درحقیقت یک هدف­گذاری [بکنند] یعنی وقتی ” ِللنَّاسِ” بود از بینِ ” ِللنَّاسِ” یک عده‌ای درحقیقت از شرک خارج می­شوند به ایمان می­رسند بعد مرتبۀ بعدش این است که از ایمان مراتبِ ایمان به مراتبِ درحقیقت محوضتِ ایمان می­رسند، از مراتبِ ایمان که، “وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ[9] که مراتب شرکِ خفی، پس یک موقع هست از شرکِ جلی نجات می­دهد یک موقع هست از شرک خفی نجات می­دهد، این تعبیری که می‌فرماید “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ” یعنی این بیت هم نسبت به مشرکین مشرکین را نجات می­دهد هم نسبت به مؤمنین مؤمنین را نجات می­دهد، هر کدام را کاری با آن­ها می‌کند، کاری دار، خیلی زیباست! “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً” محلِّ رجوع قرار داده شد ” ِللنَّاسِ” برای همۀ مردم، “أَمْنًا” آن هم درحالی­که این امنیت از آن مسائلِ مهمِّ تشکیلات است که در تشکیلات باید محیطِ امنی باشد به­لحاظِ اغراض، به­لحاظِ اغراض و اهدافی که دارند، که اگر این محیطِ امن تبدیل شد به یک محیطِ آلوده به یک محیطی که امنیت درونش نیست دائماً این کثرت‌ها چه می‌شوند؟ از وحدت به کثرت می­رود انسان، دائم، می­آید آنجا حرف و حدیث‌ها، مشکلات، اختلافات، گفتگوها، نمی‌دانم، اینجا می­گوید نه امن است، امن است یعنی وقتی کسی آنجا وارد می‌شود یک احساس ایمنی و وحدت و توحیدی به او دست می­دهد که خود به خود می­شود مثابه، مشرک قرار بگیرد مثابه­ست اگر که عناد درونش نباشد مؤمن قرار می­گیرد مثابه است که به مرتبۀ بالاترِ ایمان می‌رسد، این تشکیلات را دارد درحقیقت چه کار می‌کند؟ اگر محیطِ تشکیلات یک محیطِ درحقیقت الهی بشود به همان نسبتی که مظهرِ بیت می­شود به همان نسبتی که مظهرِ توحید می­شود می­شود مثابه گاهی حرف زدن نمی‌خواهد اغراض با این مثابه محقق می‌شود پس باید تشکیلات حقیقتش مثابه باشد یعنی چه باشد؟ هرکسی قرارمی­گیرد در اینجا هرکسی آمد امروز رفت خانه­اش آمدن و رفتن یک حالِ امنیتی در وجودش چه شده باشد؟ دیده بشود برایش ملموس بشود و این با توحّدِ بینِ افراد امکان‌پذیر است اگر تفرّقِ بینِ افراد باشد آن تفرّق وقتی آدم می­آید می‌بیند که یک تکثّری و یک درحقیقت اشمئزازی و یک حالتِ به­اصطلاح تکثّر و تفرّقی در وجودش رفته در ذهنش هم مشغول می­شود به جایِ اینکه ذهن آرام بشود از آن عرض کردم مثالش را مثل آن براده‌های آهنی که وقتی میا­آیند در محلِّ جاذبۀ مغناطیسِ آهن­ربا همه به یک سمت می­شوند تشکیلات باید یک حالتِ مغناطیس داشته باشد که وقتی افراد می­آیند در آنجا این مغناطیسِ وجود همه را به یک سمت و سو قرار بدهد بردارهای انرژی و نیرو را یکسان کند این یکسان کردن با همۀ تفرّق­ها یکسان شدن هم­افزا می­شود اما اگر نه این مغناطیس نداشت این درحقیقت براده‌ها متفرق بودند آن­موقع می‌بینید که این تفرّق وقتی آدم می­آید من هم که می­آیم من هم یک چیزی به این آش اضافه کردم و کثیرترش کردم نه فقط این آش ملاتش واحد نشده خب این­ها باعث می­شود نتیجه نمی­آید، نتیجه کثیرتر می­شود، تفرقه بیشتر می­شود، جدا شدن‌ها و بی‌اثر بودن‌ها زیاد می‌شود تا این­ها حل نشود و این نسبت­ها درست نشود که “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا “ که وقتی می­آید آنجا یک پشه آنجا امن است، یک حیوان موذی امن است آنجا برایش، حیوان موذی مثل مشرک است، مشرک یعنی مثل حیوان موذی باز هم از آن هم حیوان موذی را هم آدم نباید[بگوید] “بَلْ هُمْ أَضَلُّ “[10] است اما در عین حال وقتی در محیط امن قرار می­گیرد کسی­که مشکل دارد در محیط امن قرار می‌گیرد وقتی محیطِ امن قرار گرفت به جای اینکه برایش استدلال بکنید محیطِ امن این را تثبیتش می‌کند یعنی آنجایی که هدایتگری می‌خواهد محقق بشود هدایتگری‌ها به جای گفتگوهای بسیار از آن امنیتِ محیط این هدایتگری محقق می‌شود یعنی وقتی می­آید طرف آنجا احساسِ فشار نمی­کند احساس آرامش می­کند، آن­وقت یک تعبیر زیبایی که حالا اینجا به­اصطلاح بیان شده بعضی بزرگان بیان کردند اینکه می‌فرماید “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا” این نه به معنای اِخبار است بلکه به معنای انشاء است یعنی باید بیت را این­جوری اداره کنید، یعنی باید بیت را این­جوری اداره کنید، نظام تشریع است غیرِ نظام تکوین، این نظام تشریع است یعنی موظفید اگر بیت دست شماست کعبه دست شماست کعبه امن باشد، این کارکردِ کعبه است تا هرکسی می­آید آنجا این کارکرد در وجودش مثل براده­های آهن به سمت کعبه جذب بشود و آرامش پیدا کنند لذا وقتی کسی برمی­گردد از به­اصطلاح حج «كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ»[11]یعنی آنچنان این وجودش ریست شده حالا به تعبیرِ امروزی‌ها که برگشته به تنظیماتِ اولیه «كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ» مثل روزی می‌ماند که مادرش او را زاییده و فطرت تنظیم شده فطرت برگشته، حالا فطرتی که برگشته به تعبیر امام رحمت الله علیه فطرتِ مخموره که ایشان فرمودند یک فطرتِ محجوبه است یک فطرتِ مخموره، فطرتِ محجوبه آن است که انسان به کثرت­ها، غفلت­ها، گناه­ها از آن حالِ اولیه و تنظیم اولیه­اش خارج شده هی دست خورده اما فطرتِ مخموره آن است که برمی‌گردد درحقیقت به آن چیزی که خدای سبحان خلق کرده منتها پس از این اعمال که این فطرتِ مخمره است، خب، چی آمدم بگویم این را گفتم؟ آره حالا داشتیم یک چیزی می­گفتیم که این مثال را زدم. “وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ” که این انشایی است، حقیقتِ انشایی بودن این نیست باید ایجادش کرد، این را در تشکیلات باید ایجاد کرد خودبه خود نمی­شود، این امن بودن و مثابه بودن، که اگر کسی آمد اینجا نگویند سرّی است به­طوری­که نباید کسی بیاید، نه، آنچنان مثل مؤمنی که اعمالش روی دایره اگر روی این طبق­ها گفتند بچرخانند باکی ندارد اگر این تشکیلات لو رفت باکی ندارد چون در طریقِ الهی داشته کار [می­کرده] بله ممکن است یک اهداف سرّی هم داشت که آن اهداف سرّی برای آن اغراضی است که الهی می­خواهد پیش برود علیهِ منافقین علیهِ [برخی] اما اگر لو رفت این چیزی برایش ایجاد نمی­شود چون این­ها هم خلاصه الهی بوده بلکه تازه به عزتش افزوده می­شود که می­گویند این کارهایش هم مخفی بود همه کار بود اما مخفی بود نه اینکه عیبی باشد شینی باشد نه بلکه زینی است و زینتی است و این تازه عزتش را مضاعف می‌کند چنانچه مثل شهدای ما که وقتی شهید می­شوند خیلی­ها فکر می­کنند این­ها آدمِ ساده­ای هستند اما بعضی از این­ها بعداً معلوم می­شود که چه بودند؟ چه گوهرهایی بودند وقتی لو می­روند تازه عزیزتر می­شوند، وقتی لو می­روند تازه چه می­شوند؟ عزیزتر می­شوند، انسان مؤمن این­جور باید باشد که وقتی لو می­رود تشکیلات باید این­جور باشد اگر هم کار سرّی دارد داشته باشد اما اگر لو می­رود این لو رفتن او را چه کار بکند؟ عزیزترش بکند که نگوییم پس کارِ سرّی نباید داشته باشیم، چرا، منتها کارِ سرّی با این نگاه. بله، خب بعد می­فرماید که “وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى” به پیغمبر خطاب می­کند که این­ها درحقیقت به همۀ مردم ما می­گوید امر کردیم که “وَاتَّخِذُوا” امر کردیم که از مقام ابراهیم مصلّا قرار بدهیم، مصلّا یعنی محلّی که اینجا عبادت برای خدا سرعتِ تأثیر دارد درکنارِ چه؟ کعبه، کعبه خودش بیتی است بیتِ من است، درست است؟ اما این بیتی که انقدر اضافۀ عظیم پیدا کرده با آن اخلاصِ ابراهیم و اسماعیل سلام الله علیهما به­اصطلاح بنا شده درعین حال می­گوید برای ابراهیم “اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى” نامِ ابراهیم باید باقی بماند کارِ ابراهیم باید نماد پیدا کند نشان داده بشود اگر او درحقیقت اهلِ اخلاصِ تام بود ما اهلِ اظهاریم خدا می­فرماید، ما اهلِ اظهاریم این مقام اینقدر عظیم است تا امروز که امروز است که اسلام است همه باید آن نماز را در مقام ابراهیم چه کار بکنند؟ اقامه بکنند “وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّىاین را مصلّا و محلِّ ارتباطِ با من قرار بده یعنی ابراهیم واسطۀ ارتباطِ تو با من است یعنی انسانِ کامل واسطۀ ارتباط است تو نگاه کن که اینجا را ابراهیم بنا کرده منتسبِ به ابراهیم است اینجا را مصلّایِ برایِ من قرار بده با اینکه بیت اینجاست فاصلۀ مصلّا با بیت که فاصله نیست که چند قدم فاصله است این بینِ به­اصطلاح مقامِ ابراهیم و بیت؟ اما درعین حال می­گوید این مقام ابراهیم مصلّاست هرچه طواف کردی اما بیا درانتها چه کار کن؟ بعدِ هر شوط بیا اینجا درحقیقت اینجا نماز را بخوان باید پشتِ این باشی نماز بخوانی اگر تو پشت ولیّ نباشی در آنجایی که می­خواهی حتی نماز بخوانی نمازت مقبول نیست، خیلی عجیب است! این نمازی که حج را به قبول می‌رساند تتمیمِ حج می­شود آن فصلِ اخیرِ حج است که این باید محقق بشود آن نمازی است که تو را رساند در این طواف به این چی؟ به این پشتِ سرِ [ولیّ]، خیلی حرفِ زیبایی است این­ها! “وَاتَّخِذُوا” یعنی ببینید هرچقدر نظام تشکیلاتی است که دارد ولیِّ خودش را وقتی که بیتش را دارد مطرح می­کند ولیّش را پررنگ می‌کند خدای سبحان که پشت او باید حرکت بکنید که “وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ”  این “بیتی” مظهرِ تشکیلاتِ الهی است، “طَهِّرَا بَيْتِيَ” بیتِ من را، مثل مسجد که یک محلِّ تشکیلات است، مثل درحقیقت کعبه که محلِّ تشکیلات است، مثلِ یک مؤسسه، “طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ”هر کسی می‌خواد بیاید و برود در رفت و آمدها “طَهِّرَا بَيْتِيَ” این بیت را طاهر قرار بدهید، چه­جوری طاهر قرار بدهید؟ وضو بگیرید؟ وضو گرفتن هم درست است خوب است اما فقط وضو است؟ یک مرحله­اش است، هر چقدر این محلِّ تشکیلات طاهرتر باشد افرادی که در آنجا هستند طهارتشان بالاتر باشد تأثیر بیشتر است، خب ما مگر دنبال تأثیر نیستیم؟ می­گوید تأثیر به دویدنِ زیاد نیست، تأثیر به وقت گذاشتنِ زیاد نیست، تأثیر به طهارتِ بالاتر است، ببینید این­ها چقدر زیباست! ببینید از هر آیه‌ای وقتی درست نگاه بشود به آن چقدر حرف درمی­آید! یک آیه‌ای که بی‌ربط به کارِ ما بود به ظاهرِ اولیه وقتی آدم می­آید نگاه می‌کند “أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ” طائف آن است که می­آید طواف می‌کند و می­رود سرمی­زند و می­رود اما عاکف این است که آنجا مستقر می‌شود عکوف می‌کند می‌ماند یعنی کادری که آنجا می‌خواهند باشند و آن کسانی­که مراجعینند این­ها استحسان نیست استفاده است نمی‌خواهیم بگوییم این آیه آمده این را بگوید اما از این آیه برای این موضوع کاملاً قابل [استفاده است]، خدا رحمت کند علامه طباطبایی را ایشان فرمودند که آنچه که از قرآن، از دلالتِ مطابقی قرآن، دلالت تضمّنی قرآن و دلالت التزامی قرآن امکان دارد به قرآن نسبت بدهیم همۀ این‌ها را می‌توانیم بگوییم قرآن است، دلالت مطابقی یعنی آن ظاهرِ اولیۀ لفظ و معنا، دلالت تضمّنی یعنی جزءِ معنا یعنی جزءِ الفاظ و جزءِ معنا را بتوانیم از این [به دست بیاوریم]، دلالت التزامی آن است که به مفهوم دلالت بکند به التزام و ملازمه دلالت بکند صریحِ مطابق نیست اما ملازمۀ این معنا هست، می­گوید چون کسی این حرف را زده که از هیچ­کدامِ از این‌ها غافل نبوده، من ممکن است وقتی حرف می­زنم بعد از اینکه به من بگویند که حرفِ تو این دلالتِ التزامی را دارد بگویم من آن­موقع حواسم نبود غافل بودم از این می­گوید رواست اگر متخصصِ فن نباشد رواست لذا در فقه می­گویند اگر که یک وکیلی خواست بگوید من غافل بودم از این قاعدۀ حقوقی و آنجا حواسم نبود می­گویند از تو پذیرفته نیست تو وکیلی و متخصصِّ این قوانینی اما اگر یک آدم عادی بگوید من حواسم نبود این قانون این­جوری است آن­جوری است می­گویند پذیرفته است، در معاملات آنجایی قابلِ فسخ است اگر حقِّ فسخ نباشد که طرف اظهارِ غبن بکند که بگویند متخصصِّ فن نبوده اما اگر متخصصِّ فن بوده این اگر کوتاهی کرده کوتاهی خودش کرده دیگر، دیگر برای او غبن قرار داده نمی­شود، این­ها مهم است، لذا علامه می­فرماید غافل نیست خدای سبحان می‌توانست کلامی را به کار بگیرد این دلالتِ التزامی را نداشته باشد پس اگر دلالت‌های التزامی قابل استناد باشد حقیقتِ قرآن عظمتش و گستردگی القاءِش و آثارش خیلی بیشتر از این حرف­ها می­شود که ما در نگاهِ اولی می­بینیم. خب “أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ” آن کسانی­که راکع و ساجدند آن هم “رُکَّعِ السُّجُود” نه راکع و ساجد، “رُکَّعِ السُّجُود” دیگر شدّتِ سجده و رکوع است یعنی کسانی­که مثل که عکوف کردند و این در عکوفشان دارند طهارتِ بعدِ طهارت و حرکتِ بعدِ حرکت دارند پیدا می‌کنند که حالا این به­اصطلاح بحث خیلی مباحث دارد که اگر دوستان حالا مایل بودند البته نه این­جوری ولی به نحو ساده‌ترش ما در سمتِ خدا این را در کتابِ حضرت ابراهیم در همین کتاب سیرۀ تربیتی حضرت ابراهیم فصل نهمش که بنای کعبه است این آیات را آوردیم یک سری از آن را و یک سری نتایج را گرفتیم آنجا قصدمان بحثِ تشکیلات نبوده که این تطبیقات را بکنیم اما خیلی از خلاصه نکات را آنجا آوردیم که می‌تواند قابل تطبیق باشد که امنیتِ مسجدالحرام را بعد فرمان خدا به پاک ساختن کعبه را که مراتب طهارت مراتب توحید است و یک تشکیلات براساس مراتب طهارت باید بنا بشود تا مراتب توحید را القا بکند که آنجا آمده و بعدش هم خلاصه ویژگی‌های کعبه که یک چندین خصوصیت را از ویژگی‌های کعبه آنجا شمردیم که این کاملاً با ویژگی­های تشکیلات قابل صدق است که ویژگی‌هایی که یک تشکیلات باید داشته باشد چون کعبه مظهر تامِّ تشکیلاتِ طاهر و توحیدی است، کعبه مظهر تامِّ یک تشکیلات توحیدی و طاهر است لذا به مقداری که نازلۀ این باشد می­تواند این ظهور را داشته باشد.

 من دیگر خسته شدم خلاصه اگر حالا فرصت هم هست. این فصل را دوستان ببینند نکات خوبی است که ان­شاءالله برایشان قابل استفاده باشد و حقایقی از حج را هم در فصل دهم گفتیم که در فصل دهم رابطۀ حقیقتِ ولایت و حج که آن هم یک بحث مهمی است، جریان قرآنی که آن هم خیلی بحث‌های مهمی است حالا هرچی را نگاه می‌کنم که در انتهایش هم نقش کعبه در تمدن­سازی اسلامی که نقش کعبه در تمدن­سازی اسلامی هم یک بحث مهمی است که ما تشکیلات­هایمان همه دنبال تمدن­سازی اسلامی هستند دیگر آن­وقت کعبه به­عنوان یک حقیقتی که در تمدن­سازی [نقش دارد]، لذا حرکتِ تمام انبیا از آدم سلام الله علیه تا خاتم الاوصیا امیرمؤمنان علیه السلام تا درحقیقت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف متّکی برکعبه است، آدم سلام الله علیه بر به­اصطلاح مکّه نازل شد یا آن­وقت بعد از اینکه نازل شد آنجا اقامت کرد، دو قول است دیگر: یا همان­جا نازل شده هبوط کرده یا در سرندیبِ هند هبوط کرده و آنجا رسید و آنجا اقامت کرد که حتی اولین به­اصطلاح خیمه را در خودِ محلِّ کعبه که هنوز ساخته نشده بود بعد جبرئیل آمد گفت باید این خیمه­تان را بزنید این­طرف تا اینجا محلّی است که “طَهِّرَا بَيْتِيَ” اینجا جایِ درحقیقت برای اقامت نیست، تنها کسی­که از بیرون به داخل بردن او را امیرالمؤمنین علیه السلام است که این ماه هم خلاصه همۀ علائم و همۀ وقایع مربوط به جریان ولایت است که همه را خارج کردند به مریم سلام الله علیه گفتند که دور شو از اینجا اینجا درحقیقت محلِّ عبادت است نه محلِّ ولادت ولی به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که داخل شو تو باید اینجا به دنیا بیایی که مادرِ حضرت وارد شده، این اتفاق نیست یک تکریمِ ساده نیست یک تکریمِ تکوینی و تشریعی است که همۀ هستی را با این می­شود تفسیر و معنا کرد، همه باید به­سوی کعبه نماز بخوانند هرجایی هرکسی در هرفعلی هرجایی دارد لحظه به لحظۀ عمرش باید به­سوی کعبه باشد بعد آنجا محلِّ ولادتِ آن قطب عالَم و مغناطیس عالَم می­شود که ولایتِ امیرمؤمنان علیه السلام و امام زمان هم از آنجا ظهور می­کنند و اولین ندایشان از[آنجاست]، این­ها اتفاق نیست کاملاً در نظام الهی حساب شده است لذا در تشکیلات اگر این­ها سوژه‌ها را درست آدم بگیرد می­داند از کجا چه­جوری با چه منطقی گفتگو کردن حرف زدن اعلام کردن چه­وقت اعلام بکند چگونه اعلام بکند مدلِ اعلام این­ها همه قابلِ اصطیاد [اگر درست نوشته باشم 52:50] است. ان­شاءالله خدای سبحان به همه­مان آن قدرتِ فهمی را بدهد که لذتِ از این دین ببریم که انقدر عظیم است و انقدر شیرین است و عمیق است  و به سادگی از این عبور نکنیم و سطحی نبینیم. حالا سؤال مانده؟ اگر سؤال مانده [بفرمایید].

سؤال: [خودِ استاد می­خوانند 53:10] می­فرمایند که اگر این همه طهارت برای ساختن بیت الله الحرام لازم است پس چرا امروز دست و[هابیان است؟]

پاسخ: این سؤال خوبی است، ببینید آنچه که بیت الله را بنا کرد تمامِ مراتبِ این بنا با تمامِ مراتبِ طهارت بود اما این بنا منحصر به بنای ظاهر فقط نیست، همین که قبله را در سراسر هستی قرار دادند که به وزانِ این کعبه بیت المعمور است و وزانِ بیت المعمور عرش الهی است که جلسۀ گذشته عرض کردیم اگر کسی امروز دارد در مسجد نماز می‌خواند یا درخانه به سمت قبله دارد نماز می‌خواند حسرتِ ارتباطِ، من اصلاً این را می‌خواستم بگویم که آخرش این را بگویم خوب شد این سؤال را گفتید، این را می­خواستم بگویم [که] دیگر خسته شدم، حسرتِ رفتن به حج برایش محقق شد اینجایی که اینقدر اثر دارد اگر این حسرت محقق شد و امکان رفتن برای او نبود این حسرت او را حاجی می­کند هرچند حکمِ حاجیِ فقهی درکار نیست اما حکمِ حاجیِ معنوی درکار است و آثارش برقرار است، آثارش برقرار است یعنی اگر انسان الآن حسرت بودنِ در کعبه برایش که امروز پنجم ذیحجه است و حاجیان آماده دارند می­شوند   کم کم برای مواقف و حرکت کردن در مواقف اگر این حسرت حتی اگر تا به حال نرفته در دلش شکل گرفت قطعاً به ما گفتند همراه است لذا اگر کسی شرایط باشد و نرفته باشد می­گوید این یهودی هذا الامة[12] است که امکان داشته باشد ولی نرود اما اگر کسی نمی‌توانست برود اما دلش بود گفتند او حاضر است و حتی بعضی از روایات بعضی از نقل‌ها و بعضی از افراد دیدند که افرادی آنجا حاضر بودند که در شهرهایشان بودند چون این دلش می‌خواست، این آقای توحیدی را می­شناسید که، آقای توحیدی داماد آقای بهاءالدینی است به تعبیری مظهرِ اسمِ یا مَن حُضُوره دائِم است همه جا هست، خلاصه این گاهی با ما می­آید می­رویم سمت خدا می­آید همراه ما می­رویم و میاییم خلاصه در مسیر و این­ها، می­گفت خدمت مقام معظم رهبری بودیم یک سالی خلاصه وقت حج بود گفت آقا یک خنده­ای کرد گفت آقای توحیدی چطور اینجایی؟ شما الآن که باید آنجا باشی چون یا مَن حُضُوره دائِم آنجا را هم اقتضا می­کند که آنجا باشی، گفت گفتم آقا اتفاقاً این­هایی که می­روند حج و برمی­گردند بعضی­ها می­گویند ما آنجا دیدیم تورا، ؟؟؟ [55:23] هست که گفتند ما آنجا دیدیم تو را، بعد گفت آقا سال بعد ما را مهمان کرد با خانواده که برویم خلاصه حج پولش هم ایشان داد که این مظهرِ یا مَن حُضُوره دائِم  ظاهر هم پیدا بکند. حالا این درحقیقت بحثی که اگر قبله برای انسان قرار داده شود و این طهارت قرار داده شود این طهارت موکول به این نیستش که یک درحقیقت ظالمی بتواند جلوی امر الهی را بگیرد اگر راه را بستند این راهِ درحقیقت مکانی را بستند اما راهِ دل­ها و آن رابطه امکانِ قطع ندارد لذا ابراهیم راهِ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ” [13] که خدایا من دل­های درحقیقت مردم را به­سوی این­ها که فرزندان من در کعبه هستند “فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ” به­سوی آن­ها درحقیقت چه کار کن؟ مشتاق کن، که می­گوید هر کسی باید، در روایت دارد که هر کسی درحقیقت دارد می­آید حج دارد می­آید تا پیشِ ما بیاید امام می‌فرماید، دارد می­آید تا پیشِ ما بیاید، اگر با این نگاه آمد حجّش تمام است که می­آید پیش ما بعد باید بیاید طواف را بکند بعد باید خودش را بر ما عرضه بکند این به دنیا آمدنِ امیرالمؤمنین از مظاهرِ همین مسأله است و لذا هیچ مانعی و رادعی امکان ندارد که جلوی این حج را بتواند بگیرد هرچند در نظام ظاهری ممکن است راه را ببندند و نگذارند اما راه فقط از راهِ ظاهری نیست بلکه راهِ دل­ها همان­جور که امام زمان از آنجا ندا می­کند وظالمین هم هستند و همه هم می‌شنوند همین ندا امروز هم هست “وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ” [استاد کامل نمی­خوانند و می­گویند الآن کامل یادم نیست] درحقیقت همه می­آیند، این رابطه اگر در دل ایجاد شد لذا این طهارت کارِ خودش را کرده طهارت فقط در نظامِ ظاهر نیست و بنای ابراهیم فقط در نظام ظاهر نیست البته نظام ظاهر تأثیر خودش را دارد ونتیجۀ نهایی در این طهارت مطلقۀ ظاهر و باطن محقق خواهد شد ان­شاءالله.

سؤال: [استاد می­خوانند 57:17] طائفین و عاکفین را بر مراجعه کنندگان و کادر تشکیلات…. [نامفهوم] رکوع کنند و سجده کنند.[کامل نمی­خوانند که سؤال مفهوم نیست]

 پاسخ: این حالا باشد که من خیلی خسته شدم دیگر که عرض کردیم بین عاکفین خودشان مراتب دارند که راکعین و رکّع السّجود مراتبِ درحقیقت خودِ عاکفین هستند که رُکَّع و ساجد می‌توانند باشند که مراتبِ وجودیِ آن­هاست.

ان­شاءالله خدای سبحان ما را در حرکتِ در این مسیری که انقدر زیبا ترسیم کرده موفق بکند و بتوانیم ان­شاءالله آن برکات دینش را به جهانیان معرفی بکنیم تا پرچم توحید زودتر و زودتر ان­شاءالله بر بامِ عالَم به اهتزاز دربیاید.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

در پیام­رسان ایتا و بله همراه ما باشید. آدرس: karavani@

[1] طه/ 50

[2] نجم/ 8-9

[3] اگر حدیث است من پیدا نکردم.

[4] بقره/ 125

[5] بقره/ 127

[6] صافات/ 102

[7] حج/ 27

[8] بقره/ 125

[9] یوسف/ 106

[10] اعراف/ 179

[11] من لایحضره الفقیه- الشیخ الصدوق- محقق/ مصحح: علی اکبر غفاری- دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‌- ج 2- کتاب الحج- ص 480. استاد می­فرمایند «کیوم…» اما من این­گونه پیدا کردم، البته این پاداش برای اعمال مختلفی ذکر شده که در آن­ها به همان شکلی که استاد فرمودند موجود بود و همچنین در منابع اهل سنت و به روایت ابوهریره نیز در مورد حج حدیثی به آن شکل موجود است.

[12] در الکافی- الشیخ الکلینی- الاسلامیة- ج 4- ص268- بَابُ مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ وَ هُوَ مُسْتَطِيعٌ‌ آمده است: «أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ ذَلِكَ حَاجَةٌ تُجْحِفُ بِهِ أَوْ مَرَضٌ لَا يُطِيقُ فِيهِ الْحَجَّ أَوْ سُلْطَانٌ يَمْنَعُهُ فَلْيَمُتْ- يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً». البته این مجازات برای گناهان و ترک فعل­های دیگری نیز آمده است.

[13] ابراهیم/ 37

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “حرکت کاروانی، جلسه 11” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید