بسم الله الرحمن الرحیم

ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم ان شاء الله.

هفته گذشته توفیق نداشتیم در خدمت دوستان باشیم. بحثی را تدارک دیده بودیم که در طول دو هفته گذشته و این هفته در باب غدیر و تشکیلات داشته باشیم که مرتبط با موضوع زمانی که درش قرار گرفتیم که یکی از عظیم ترین ظرفیت های تشکیلاتی شیعه است، از جهات متعددی، هم از جهت اینکه قطب انسانیت از جهت امامت رابطه و اجعل افئدة من الناس تهوی الیهم را شکل می‌دهد که همه قلوب به آن سمت شکل پیدا می‌کند و به آن قبله متوجه می‌شود و رابطه امامت است که در نظام شیعه پایه گذاری شده است و بلکه در نظام همه انبیاء این پایه گذاری شده بوده و در شیعه به نحو اشدش محقق شده است و هم از جهت آن نظام محبت و ولایت بود. آن بحث ها چون فرصتش از دست رفت، ان شاء الله فرصت دیگری این بحث ها را در خدمت دوستان خواهیم بود. اما حقیقت غدیر شعوب و شعبه هایی دارد که این شعبه های مختلف نکته اساسی اش این است که تا قبل از غدیر کف ایمان در مرتبه شهادت بر توحید و شهادت بر رسالت بود. اما از آغاز غدیر کف ایمان بالاتر آمد. به طوری که کسی که این شهادت را نداشت، مومن محسوب نمی‌شد. هر چند قبل از غدیر ایمان محقق بود و مقبول بود برای کسی که این اعتقاد را نداشت، چون هنوز ابراز و اظهار نشده بود، اما پس از غدیر نشان دهنده این است که کف ایمان بالاتر آمده بود و مردم آمادگی بالاتری برایشان محقق شده بود و خدای سبحان توفیق بیشتری را برای جامعه انسانی ایجاد کرده بود که آمدن غدیر به تعبیر بعضی بزرگان فصل اخیر عالم انسانی است و آن جزء نهایی و فصل اخیر علت انسانیت است که پس از بعثت نبوی به تمامیت و اوج خودش رسید. با این نگاه که جای بسط دارد و حرف بسیار دقیقی است که غدیر فصل اخیر انسانیت انسان هاست و نهایت کمال را به دنبال خودش دارد، می‌توانیم آن موقع آیات قرآن را که الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم فاخشون، و همچنین آنجایی که به پیغمبر می‌فرماید فان لم تفعل فما بلغت رسالتک که تعبیر خیلی تعبیر بلندی است، یا الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت… این ها دیگر خودش را خوب نشان می‌دهد که اگر غدیر جریان فصل اخیر عالم انسانی است، آن موقع این تعبیراتی که در قرآن کریم آمده است، به راحتی در دل انسان جا می‌گیرد که چرا این این قدر عظمت دارد. البته غدیر خودش یک حقیقت ذو مراتبی است که از روز غدیر آغاز شد اما تا ظهور کشیده می‌شود و لذا ظهور تمام حقیقت غدیر است و تمام بروز غدیر است. به همین جهت جریان ظهور جلوه تام غدیر محسوب می‌شود که آن ولایت بتمامه خودش را آشکار خواهد کرد و انسان ها از این ولایت بهره مند خواهند شد. هم در جانب فاعلی ظهور تام خواهد شد و هم در جانب قابلی پذیرش تام خواهد شد. که این تام بودن پذیرش و ظهور در روز ظهور، غدیر را به سرانجام می‌رساند. غدیر که می‌گوییم، منظور ما از غدیر حقیقت ولایت است که روشن است.

از این بحث گذشتیم که عنوان بحث غدیر در راستای سنت تمحیص است. یعنی ابتلائاتی که انسان ها را به سمت سنت محوضت، محض شدن، تمحیص، محص شدن و پاک شدن و طاهر شدن پیش می‌برد. و لذا جریان غدیر رسیدن به مرتبه دیگری از طهارت است. همان طوری که انبیاء هر کدام که آمدند یکی پس از دیگری در دایره سنت تمحیص بود تا نبوت نبی ختمی که آخرین مرتبه تمحیص بود، و در دایره نبوت نبی ختمی غدیر و عاشورا و ظهور سه مرتبه از مراتب تمحیص در دایره دین ختمی هستند که این ها همه نماد یک تشکل کامل دینی است. سنت انبیاء و اوصیاء نماد یک تشکل دینی است که چگونه باید حرکت بکند از ابتدا، از آدم سلام الله علیه به عنوان اولین خلق بشری، تا آخرین فردی که اگر دو نفر در روی زمین باقی بمانند، تعبیر روایت این است که یکی از آن ها باید امام باشد تا اتصال بین آسمان و زمین برقرار باشد. پس با این نگاه اگر بقاء عالم ارض به امام است، قطعا بقاء تشکیلات هم به ارتباط با امام است که اگر این ارتباط قوی نباشد، به مقدار شدت ارتباط یک تشکیلات با نظام ولایت و امام، تشکیلات بقاء پیدا می‌کند و از بقاء بهره مند است و این هم در حرف نیست که اسم این را آدم بگذارد. بلکه در یک کار عملی و اقدام عملی در کنار یک نگاه اعتقادی است که باید اینگونه باشد. پس تابعیت هر چقدر در نظام تشکیلات از جهت ولایت پذیری امام، نه ولایت پذیری به صورت عام که هر کسی مسئول شد آدم بگوید ولایت پذیری، از جهت امام هر چقدر این تابعیت قوی تر باشد، این تشکیلات بقائش قوی تر می‌شود چون رابطه اش با ولایت قوی تر شده است، همچنان که در دایره سنت الهی در دایره انبیاء همینگونه بوده است. از همه مردم برای انبیاء میثاق گرفتند. در روایت دارد. و از انبیاء برای اولوالعزم از انبیاء میثاق گرفتند، و از اولوالعزم از انبیاء برای پیغمبر ختمی و اوصیائش پیمان گرفتند. لذا کسی می‌تواند اولوالعزم باشد که قدرت فهم و عمل به میثاق پیامبر ختمی و اوصیائش را داشته باشد. این می‌شود اولوالعزم. پس اگر ما به عنوان امت ختمی در دورانی قرار گرفتیم که این اقرار را از ما خواستند مانند این می‌ماند که در طول تاریخ نقش انبیاء اولوالعزم را از امت ختمی خواستند. یعنی همانطور که این بار سنگین را در طول تاریخ بر دوش انبیاء اولوالعزم گذاشته بودند تا این اقرار به جریان نبوت نبی ختمی و اوصیائش را داشته باشند، عظمت و سنگینی این بار بر دوش امت ختمی است که این قابلیت هست. در آنجا به نحو فعلیت هم رسید، در اولوالعزم از انبیاء، اما در امت ختمی قابلیت این مسئله هست. و این قابلیت امکان به فعلیت رسیدن دارد که این را خواسته اند که نبی شان بشود نبی ختمی و اوصیاء او بشوند عند بر میثاق آن ها. لذا یوم غدیر یوم میثاق ماخوذ است در تمام هستی نه فقط در امت ختمی. 18 ذی الحجة منحصر به جریان دین ختمی نیست. بلکه این در ادیان سابق هم به عنوان عهد معهود سرایت داشته است و از همان جاها جریان وصایت و جریان ولایت دائما تازه شدن عهد وصایت در دوران سابق از این هم هر سال به عنوان روزی که تازه می‌شد آن عهدهای وصایت و انبیاء و نبوت، بین انبیاء گذشته و اوصیائشان محفوظ بوده است و لذا در روایات هم به این تذکر داده شده که سالی یکبار این مسئله بوده است. حتی جریان یوم الزینة ای که معارضه سحره با موسی کلیم است که فرعون وقتی می‌خواهد مهلت بدهد به موسی کلیم، آنجا می‌گوید به تو مهلت می‌دهیم تا یوم الزینة، در قرآن کریم می‌فرماید. یوم الزینة در روایات ما بیان شده است که همان 18 ذی الحجة است که موسی کلیم در ماه ذی القعده مبعوث به رسالت شد و در ابتدای ذی الحجة، روز اول ذی الحجة وارد مصر شد و روز دهم ذی الحجة که عید قربان بود بر فرعون وارد شد و آن دعوت را کرد و آنجا وعده دادند برای 18 ذی الحجة که ان معارضه سحره با موسی کلیم صورت بگیرد که آنجا غلبه موسی کلیم بر سحره هم در روز یوم الزینة بوده که جشن عمومی بوده است که این یوم الزینة معروف بوده، جشن عمومی بوده. منتها مردم گاهی جشن عمومی را به عمقش مطلع نیستند، اما پایه گذاری این جشن های عمومی از طریق انبیاء که بوده، عمق مسئله بوده، هر چند مردم به سطح ظاهری آن فقط نگاه بکنند. عرضم این بود که جریان غدیر یک جریان پر فروعی است که در نظام تشکیلات بسیار کاربرد دارد که در تشکیلات چطوری باید به آن نظام عهد معهود و پیمان ها و میثاق ها پایبند باشند. چطور سالی یکبار باید در این روز برگشت کنند، یادآوری کنند این عهد را و این رابطه را تقویت بکنند و آن اهدافی که باعث شد کنار هم جمع بشوند، آن ها را به هم تذکر بدهند و این را مرتبط کنند با میثاق نبوت، با میثاق ولایت، این رابطه را گره بزنند دوباره. چون آدم گاهی در ابتدای کار اساس نامه را می‌نویسد، این گره ها را درست می‌کند. اما وقتی در کار می‌افتد، اساس نامه به کناری است و کار هم به کناری. اما این یادآوری سالیانه عهد معهود که خدای سبحان قرار داده بود بین انبیاء و اوصیاء که یادآوری کنند با فرزندانشان، با دیگران، با آن عهد خواص از مومنین، این را یادآوری بکنند، این یک کار بسیار دقیق در نظام تشکیلات است که باید حتما برای این برگشت به آن اصول اساسی، ایجاد ارتباط با امام، آن ها زنده بکنند، تازه بکنند، نو بکنند تا این از دست نرود. البته این بحث مفصلی داشت و دلم می‌خواست در دو جلسه این را بیان بکنیم. ولی چون جلسه اولش قبل از غدیر از دست رفت و محروم شدم من و نتوانستم در خدمت دوستان باشم، این بحث را اصلش را و فروع و شعباتش را می‌گذاریم مفصل تر از این برای ایام دیگری که ان شاء الله در محضر بحث ولایت باشیم و استفاده بکنیم، بر اساس سنت خالص سازی و تمییز و محوضت. کلان چهارچوبش را همین ببینید.

بحثی که امروز عنوانش را مطرح می‌کنیم، اگر توفیقی داشتیم هفته آینده امتدادش را ایجاد می‌کنیم و باز هم آنجا بحث دیگری است این است که از جمله شعبه های جریان غدیر، جریان اخوت است. لذا در روز غدیر مستحب است که بین برادران ایمانی عقد اخوت بسته بشود. یکی از کارهای عظیمی که پیغمبر اکرم کردند این بود که وقتی وارد مدینه شدند، جزء اولین کارهای تشکیلاتی شان که یک جامعه ایمانی را مستحکم بکند، این خیلی کار سیاسی قوی ای بوده است، شاید هنوز به جریان سیاسی و قوت این کار ما هنوز پی نبردیم. این بود که بین مهاجرین و انصار، مهاجرینی که از مکه آمده بودند و انصاری که در مدینه بودند، آن ها همه چیز را رها کرده بودند، این ها هم فقیر بودند، چیزی نداشتند، اما یک پیمان اخوتی برقرار شد که این پیمان اخوت باعث شد که جامعه دینی از دو قطبی خارج بشود. این دو قطبی شدن جامعه را کاملا نجات داد. این ها برادر شدند، حتی به نحوی که در ابتدا از هم ارث می‌بردند. یعنی اگر یک کسی از این ها دنیا می‌رفت، از این دو نفری که بینشان پیمان برادری بسته شده بود، مثل برادری که از برادر اثر می‌برد، از هم ارث می‌بردند. البته بعدا این حکم نسخ شد، اما برای ابتدای حاکمیت این لازم بود. می‌گویند در زمان ظهور، حضرت که ظهور می‌کنند بر اساس نزدیکی و رابطه برادری بین افراد از هم ارث برده می‌شود دوباره. یعنی این قاعده قاعده ای نیست که نسخ شده باشد و دیگر برنگردد. از آن قواعدی است که در زمان ظهور هم باز محقق می‌شود. حالا آیا اثر در آنجا نظام مادی است؟ پول و این هاست؟ یا ارث آنجا نظام شفاعت است؟ بالاتر است؟ الان در صدد آن بحث نیستیم.

نظام اخوت و پیمان برادری فقط منحصر به مدینه نبود. پیغمبر اکرم قبل از اینکه به مدینه تشریف بیاورند، بین خود مومنین در مکه هم پیمان اخوت چندبار انجام داده بودند و در مدینه هم یکبار انجام ندادند، چندبار این را تکرار کردند. نشان دهنده اهمیت این کار در قوام جامعه است. این جامعه ممکن است یک تشکیلات باشد، ممکن است یک حاکمیت باشد، یک جامعه ممکن است یک دو قطبی پیش آمده باشد که با این کار می‌شود این دو قطبی را تبدیل به… و این دو قطبی را از حالت اهل مکه و مدینه تبدیل کردند به مهاجر و انصار. یعنی شعار را یک شعار ارزشی قرار دادند. به جای اینکه پرچم پرچم ملی باشد، نمی‌گوییم پرچم ملی بد است، اما به جای اینکه پرچم ملیت مکه و مدینه باشد، مکیون و مدنیون باشند، پرچم را به عنوان مهاجر و انصار بلند کردند. هر دو درش ارزش است. در هر دو ارزش نهفته شده است. این نشان می‌دهد که ما اگر می‌خواهیم پرچمی هم بلند بکنیم و نامگذاری داشته باشیم، نامگذاری ها و پرچم ها… عیبی ندارد تکثرها در کنار همدیگر، تکثرها مخل نیست، به شرطی که تکثرها حدودشان به هم تنه نزند. بلکه حدودشان هم افزایی برای هم ایجاد بکند. مهاجر به انصار تنه نمی‌زند که تو برو کنار من هستم، بلکه مهاجر با انصار هم افزایی ایجاد می‌کند.اگر پرچم ها بر اساس نظام ارزشی باشد، به جای تنه زدن ها و مخالفت ها و ایجاد حدود، ایجاد هم افزایی می‌کند. معاضدت و کمک ایجاد می‌کند. این هم باز مورد بحث من نبود. فقط استشهادم به این بود که پیغمبر اکرم از جریان اخوت در نظام تشکیلات به عنوان یک بحث عمیق برای حفظ جامعه استفاده کردند. این فقط به عنوان یک کار تاکتیکی ساده نبوده است، در کنار اینکه یک تاکتیک بود و یک روش بود و یک کار در صحنه عمل بود، یک عمق استراتژیک درش هست، یک عمق عمیق توحیدی درش هست. از یک عمق تفکری نشات گرفته است. یعنی اگر کثرت ها می‌خواهد به وحدت برگردد و جامعه به سمت توحید حرکت بکند، راه کار حرکت تکثر ها به سمت توحید، ارتباط ولایی و اخوت ولایی بین مومنین است. این به عنوان منشا بحث که از آنجا آغاز کردیم، اما وقتی می‌آییم لابه لای روایات، می‌بینیم ابواب متعددی از روایات و روایات زیادی این بحث را خیلی عمیق مطرح کرده اند. یعنی وقتی بیان می‌کنند که توحید الهی باید در صحنه هستی در نظام تشریع محقق بشود، در نظام تکوین که هست، این تحقق توحید تنها و تنها و تنها راهش از راه ولایت ولی الهی است و رسیدن به ولایت ولی الهی تنها راه و نزیک ترین راه و سریع ترین راهش از راه ولایت بین مومنین است. یعنی هر چقدر ولایت بین مومنین، اخوت بین مومنین گسترده تر بشود، رابطه ها متکثرتر بشود،. گاهی من با شما یک رابطه دارم، این یک مقدار توحید ایجاد می‌کند، یک مرتبه از توحید است. اما گاهی رابطه های ما مکرر است. هرچه این رابطه ها مکررتر باشد، مرتبط تر باشد، رابطه توحید و تحقق توحید سریع تر و شدیدتر می‌شود. اگر بین جامعه مومنین بین افراد ایمانی جامعه روابط متکثری با هم پیدا بکنند، اخوت های متعددی از دو طرف ایجاد بشود، چون اخوت مضاف است، ما گاهی بین متضایفین، متضایف متباینة الاطراف داریم، مثلا می‌گوییم این اب است، این ابن. ابوت از یک طرف است و از طرف دیگر بنوت است. این متباینة الاطراف است. اما گاهی متساویة الاطراف است. هم او اخ این است و هم این اخوت دارد با او. اخوت از متضایفینی است که متساویة الاطراف هم هستند. این پیمان هر چقدر قوی تر شکل بگیرد، در روایت می‌خوانیم که رسیدن به ولی الهی نزدیک تر است. نزدیک ترین راه ولایت ولی الهی که رابطه با ولی الهی رابطه با ولایت الهی است و رسیدن به توحید است، از راه ولایت بین مومنین است.

این اصل طرح مسئله است. کلان مسئله است. در یک تشکیلات اگر می‌خواهیم تکثرها به توحد تبدیل بشود، باید در رابطه های بین مومنین اخوت شدیدتری ایجاد بشود.

یک فرمایشی مقام معظم رهبری دارند که فرمایش دقیقی است نسبت به این مسئله، می‌فرمایند کوه نوردها وقتی می‌خواهند بروند کوه، با یک طناب هایی خودشان را می‌بندند و متصل می‌کنند. گاهی بوران هاست، گاهی سقوط است. وقتی یک کسی سقوط می‌کند یا راه را نمی‌بیند، با این طناب این ها به یکدیگر متصلند. یک فرد واحدند. یعنی اگر یک کسی پایش می‌لغزد، دیگران او را حفظ می‌کنند. چون یک واحد شدند. چنانچه پای انسان اگر دارد سر می‌خورد، آن پای دیگر و دستش او را حفظش می‌کنند. یعنی این ها باعث می‌شود که این فرد بماند. افراد در رابطه با ریسمانی که به هم بسته می‌شوند، همان رابطه اخوت است. همان نگاه اخوت که اگر بخواهیم تمثیل مادی بکنیم، رابطه اخوت اینطور به هم پیوسته شدن است که اگر یک کسی زیر پایش خالی می‌شود، اگر یک کسی برایش اشکالی ایجاد می‌شود، برایش مصیبتی و ابتلائی ایجاد می‌شود، کأنه این ابتلا و مصیبت بر همه وارد شده است، همه با هم تحملش می‌کنند، همه با هم حفظش می‌کنند. اگر به کسی مشکلی وارد بشود، همه با هم در صدد تحملش بر بیایند، قطعا این مشکل ساده تر حل می‌شود، اگر این نگاه ایجاد بشود. چطور در کوه حاضرند این ریسک را همه داشته باشند؟ چون برای هر کدام ممکن است این حادثه پیش بیاید، ولی بودن با همدیگر حفظ همه را به دنبال دارد. این نگاه در جامعه ایمانی باعث می‌شود در یک تشکیلات دینی، به خصوص در تشکیلات دینی آماده می‌کند این ها را که همدیگر را حفظ بکنند. آن وقت امر به معروف و نهی از منکر و مسائلی شبیه به این که در نظام دینی هست، در تشکیلات باید در اوج خودش خودش را نشان بدهد که حافظ همدیگر باشند.

در روایات که وارد می‌شویم، روایات ما این مسئله را خیلی زیبا بیان کردند که چطور رابطه بین مومنین نزدیک ترین و سریع ترین رابطه رسیدن به ولی الهی است و رسیدن به ولی الهی تنها راه رسیدن به خدای سبحان است. تنها راه ولایت ولی الهی است و نزدیک ترین راه برای ولایت ولی الهی، رابطه بین مومنین است. شبیه ترین است. تقریبا مثل این می‌ماند که این نازله اوست که اگر می‌خواهید به او برسید، این تمرین ولایت بین مومنین رسیدن به ولایت ولی الهی است. این مسئله از طرق مختلفی امکان رسیدن بهش هست و در روایات ما مطرح شده است.

اگر بخواهیم روایات را بررسی بکنیم، گاهی در روایت مثلا می‌فرماید المومن للمومن بمنزلة البنیان یشد بعضها بعضا. بنیانند مومنین نسبت به همدیگر، ریشه هستند. این ریشه تقویت می‌کند و حفظ می‌کند. هر چند در ظاهر این ها به هم مرتبط دیده نمی‌شوند، اما ریشه در عمق زمین این ها را با هم مرتبط کرده و یشد بعضها بعضا. هر آسیبی که برای کسی می‌خواهد پیش بیاید، این ریشه حفظش می‌کند. المومنین للمومن بمنزلة البنیان، آن بن اساسی و ریشه اساسی، یشد بعضها بعضا. این روایت خیلی روایت زیبایی است.

من به خاطر اینکه فرصت ممکن است کم باشد، بعضی از روایات را با سرعت بیشتری خدمت دوستان عرض می‌کنم.

یکی از روایاتی که در این مسئله است، روایت اسحاق بن عمار است. در این روایت که روایت زیبایی هم هست، اسحاق بن عمار کسی بوده که در کوفه زندگی می‌کرده و در زمانی بود که شیعیان تحت فشار مالی بودند و امکان اینکه وسعت پیدا بکنند برایشان فراهم نبود. حتی شهروند درجه دو محسوب می‌شدند و شغل های اساسی برای این ها امکان پذیر نبود. اسحاق بن عمار می‌گوید لما کثر مالی، به هر جهتی بود، من پولدار شدم در دوره ای که آن قدر سخت بود. یک شیعه که از سران شیعیان هم هست، از شاگردان مرتبط با امام صادق علیه السلام هم هست، و هر سال هم خدمت حضرت می‌رسد در مدینه و مکه و اظهار علاقه می‌کند و همراه حضرت در جریان حج حضور دارد. شیعیان این را می‌دانند. خب از چنین کسی وقتی پولدار می‌شود در جامعه ایمانی چه توقعی هست؟ توقع این است که رسیدگی به محرومین بکند، رجوع به محرومین بکند. اما شرایط هم به گونه ای است که دشمن به دنبال شناخت روابط بین شیعیان است. دارد رصد می‌کند تا مرجعیت ها را در شیعه بشناسد. روابط شناخته بشود تا سران شیعه را بزند. این ها را حساب کنید. یک کسی در دوره ای که همه مضطرند و فشار رویشان است، از طرفی برای او گشایشی ایجاد شده است، ولی اگر روابط و ارتباط با یکدیگر بخواهند ایجاد بکنند، منجر به سقوط و زدن سران شیعیان می‌شود. این روابط پنهان بوده است. می‌گوید لما کثر مالی اجلست علی بابی بوّابا. یک نگهبان از داخل خانه قرار دادم که اگر کسی می‌آید رد کند. نایستند. چون ایستادن و پول گرفتن و دیدن و دیده شدن مصادف بود با لو رفتن تشکیلات شیعه. چون دوره ای بود که شیعه تازه داشت تشکیلات شکل می‌داد. یردّ عنی فقراء الشیعه. تا این ها را رد کند. نه از باب توهین، نه از باب اینکه پول دوست بوده و نمی‌خواسته بدهد، نه. این شیعه مخلصی هم بوده است. بعدها هم نشان می‌دهد که این همیشه تابع بوده است. فخرجت الی مکة. می‌گوید آن سال رفتم مکه خدمت امام صادق علیه السلام برای حج مشرف شدم. فسلمت علی ابی عبدالله علیه السلام، سلام کردم بر امام صادق علیه السلام، فردّ علیّ بوجه قاطب مزور، با یک روی عبوس در هم کشیده ناراحت جواب من را دادند. ابروهای در هم کشیده، قاطب یعنی ابروها در هم رفته، و مزور، عبوس و خیلی ناراحت. فقلت له جعلت فداک ما الذی غیرک حالی عندک. جانم فدایتان، نمی‌گوید چی باعث شده حال شما نسبت به من تغییر بکند، ما باشیم می‌گوییم چی شده باعث شده حال شما تغییر کند نسبت به من، می‌گوید چی باعث شده من تغییر کنم پیش شما؟ لایق آن نگاه محبت آمیز شما نباشم. یعنی شما نگاهت محبت آمیز است، ما الذی غیر حالی عندک، این از آن لطافت های بیان است که شیعه چقدر امام شناس است، به امام انفعال نسبت نمی‌دهد، انفعال را به خودش نسبت می‌دهد. خیلی جالب است. این ها توحید را عملا درک کردند. چنانچه به خدا انفعال را نسبت نمی‌دهد، انفعال را به امام هم نسبت نمی‌دهد، ما الذی غیر حالی عندک، چی باعث شده حال من نزد شما تغییر کند، یعنی تغییر را به خودش نسبت می‌دهد. که من لایق آن نگاه محبت آمیز شما نیستم. قال تغیرک علی المومنین، رابطه تو با مومنین تغییر کرد، رابطه من با تو تغییر کرد. من همین الان هم که می‌گویم باور کنید بدنم یخ می‌کند و موهایم سیخ می‌شود. یک قاعده عظیم است. یک واقعه نیست. یک قاعده است که ارتباط امام با ما، این فقط به عنوان اسحاق بن عمار نیست. این یک قاعده سلوکی و اخلاقی و ایمانی است که رابطه امام با مومنین دائر مدار رابطه مومنین با همدیگر است. این فقط هم به این روایت منحصر نیست. اما اگر ما از لاتنقض الیقین بالشک این همه استدلال در می‌آوریم، این همه فروع در می‌آوریم، استنباط ازش می‌شود، استفاده می‌کنیم و همه را هم درست می‌دانیم، از این رابطه که ما الذی غیر حالی عندک؟ قال تغیرک علی المومنین. این یک قاعده است که اگر رابطه کسی با مومنین تغییر کرد، رابطه امام با او تغییر می‌کند. حالا اگر این تغییر در جهت صلاح باشد، رابطه امام در جهت صلاح بالاتر است، اگر در جانب فساد باشد، رابطه امام با او در جانب فساد قرار می‌گیرد یعنی امام با او رابطه اش ضعیف تر می‌شود. اگر این نگاه را به عنوان یک قاعده ببینیم، و در زندگی مان به دنبال ارتباط با امام باشیم، نزدیک ترین راه برای ارتباط با امام و اصلاح رابطه خودمان با امام کجا می‌شود؟ در رابطه با مومنین می‌شود. اگر این را باور کردیم، کجا دنبال خدمت به امام هستیم؟ نمی‌نشینیم فقط گریه کنیم، نمی‌گویم نمی‌نشینیم گریه بکنیم، نمی‌نشینیم فقط گریه بکنیم، فقط دارد اینجا، فقط گریه بکنیم تا از امام بخواهیم که رابطه ما را با خودش درست بکند. تا آماده بشویم. اقدام می‌کنیم. گریه هم سر جایش می‌کنیم. توسل هم لازم است، تضرع هم لازم است. اما به دنبال این هستیم که به ما راه را نشان دادند. حالا این مومنین از فرزند انسان، همسر انسان، پدر و مادر انسان، دوستان انسان، مومنین جامعه، همه این ها آغاز می‌شود تا بالاتر از این. از اضعف مومنین تا نسبت به اشد مومنین و افضل مومنین سرایت پیدا می‌کند. اگر خدمت به امام مومنین، به ولی مومنین، مرتبه ای از اثر را دارد، مرتبه پایین ترش هم نسبت به اضعف مومنین هم همین اثر را دارد. یک حد مشترک دارد، یک حد مضاعف دارد. پس اگر این نگاه را داشتیم، قال تغیرک علی المومنین، رابطه تو با مومنین تغییر کرد، رابطه من امام با تو تغییر کرد. پس اینجا امام ظاهر کرد یک قاعده را. عملا نشان داد که ما همه بفهمیم. اگر مومنین آمد و ما بی اعتنایی کردیم و کم اعتنایی کردیم، همانجا اگر لحظه بعد می‌توانستیم خدمت امام برسیم، قطعا امام به ما رو ترش می‌کرد به خاطر این کار. اگر این را ببینیم و باور بکنیم چقدر در رابطه هایمان تغییر ایجاد می‌شود؟ چقدر تحمل مومنین بالا می‌رود در وجود آدم. یعنی انسان می‌فهمد اگر حتی مومنین یک جایی اختلالی دارد، نقصی دارد، اشکالی دارد، اما چون می‌داند که به همین نسبتی که مومن است، به همین نسبت ایمانی اش تابع امام بوده است. به همین نسبت. این ظهور امام است. این شأن امام است. که اگر من به شأن امام بی اعتنایی کردم، مثل این است که به دست امام بی اعتنایی بکنم. به پای امام بی اعتنایی بکنم، به بدن امام بی اعتنایی بکنم. هر چند احساس کنم دارم به روح امام احترام می‌کنم. نه، نمی‌شود. مومنین در هر رتبه ای از ایمان که هستند، به همان نسبتی که اطاعت کردند از امام، این تبعیت از امام، من تبعنی فانه منی. به همین مقدار طبیعت منّا شدند. و چون منا شدند، به همین نسبت ظهور امام هستند، شأن امام هستند. مرحوم آقا سید محمد حسن الهی طباطبایی، برادر علامه طباطبایی این نکته را خیلی زیبا می‌فرمایند. می‌فرمایند مومنین همه شان مثل آینه هایی می‌مانند که در اندازه های مختلف هستند. به همان نسبت ایمانشان دارند امام را نشان می‌دهند. ایشان در ارتباط با بحث امام زمان می‌فرمودند. لذا اگر کسی با این نگاه به مومن نگاه بکند غیبت ندارد. چون امام دائما از همه اطراف برایش متجلی است. و اگر بخواهد چشم باز کند ببیند، می‌بیند با این نگاه که هر مومنی به مقدار ایمانش دارد او را نشان می‌دهد. پس کجا غیبت هست؟ این ها را ایشان می‌فرمودند که از جهت مرتبه علمی بعضی ایشان را… به خصوص در مرتبه عملی حتی قوی تر از علامه می‌دانستند، منتها به لحاظ فقر شدید قرار بود یکیشان کار کند، دیگری درس بدهد و مشهور بشود. ایشان مشغول کار شد تا علامه بتواند در حوزه تدریس بکند. در دنباله این روایت شریف دارد که فقلت جعلت فداک و الله انی لاعلم انهم علی دین الله، من باور دارم که این ها بر دین خدا هستند، من نمی‌خواستم این ها را تحقیر بکنم، و لکن خشیت الشهرة علی نفسی، از شهرت می‌ترسیدم. شهرت اینجا گاهی برگشت به شهرت شخصی می‌کند که آدم از شهرت می‌ترسد، گاهی همان جریان رابطه های تشکیلاتی است. هر دو امکان پذیر است. که یک نظام حقوقی در کار است، فقط یک حق شخصی نبود، من مرتبط با شما هستم، در این ارتباط که دارم سوالات مومنین را می‌پرسم بعد پخش می‌کنم و اداره می‌کنیم، این رابطه ها اگر لو برود، نظام تشکیلات از هم پاشیده می‌شد. فقال یا اسحاق أما علمت أن المومنین إذ التقیا، دو مومن وقتی به هم می‌رسند، فتصافحا، وقتی با هم مصافحه می‌کنند و دست می‌دهند، انزل الله بین ابهامیهما مائة رحمة تسعة و تسعین لأشدهما حبا، صد درجه رحمت نازل می‌شود، نود و نه درجه از این درجات رحمت به آن کسی از این دوتا می‌رسد که دیگری را بیشتر دوست داشته باشد. خیلی زیباست اگر باور بشود. سبقت در محبت به همدیگر و دوست داشتن. این سبقت سبقت ممدوح است. این از آن سبقت های ممدوح است که هرچه در جامعه دینی این سبقت شکل بگیرد، این جامعه به سمت وحدت سوق پیدا می‌کند. به سمت توحید می‌رود. که سبقت بگیرند در محبت به همدیگر تا این نود و نه درجه شامل حال این بشود و او سبقت بگیرد تا شامل حال او بشود. اگر این سبقت در هر دو وجود بود و هر دو این طلب را داشتند، خدای سبحان هر صد درجه را به هر دو می‌دهد. چون به دنبال این بودند، هرچند ممکن است او توانش همین حد باشد، ولی دنبال این بود که تمام توانش را در محبت به دیگری به کار بگیرد. روایت ادامه دارد. مراتب این بحث را بالا می‌برد. آخرش می‌گوید به جایی می‌رسند این ها که وقتی می‌نشینند دو مومن با هم حرف بزنند، ملاحظه رقیب عتید می‌گویند ما باید کنار بگیریم. این ها با هم در مرتبه ای هستند که ما محرم راز این ها نیستیم. یعنی ملائکه سری که مراقب انسان هستند، می‌گویند این ها در رتبه ای هستند که و فإن لهما سرا و قد ستره الله علیهما، قال قلت جعلت فداک، اینجا اسحاق بن عمار یک خرده کم آورده است، اگر می‌گذاشت امام ادامه می‌داد، خیلی مطلب عالی بود، اما سوال می‌کند که جعلت فداک، فلاتسمع الحفظة قولهما و لاتکتبه و قد قال تعالی ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید، می‌گوید این ها وقتی می‌روند کنار، دیگر وقتی این ها هرچه می‌گویند ثبت نمی‌شود در حالی که خدا فرموده ما من قول الا و لدیه رقیب عتید؟ چطور با هم جمع می‌شود؟ یک خرده کم آورد. این ها مراتب ایمان است. دارد که حضرت فنکس راسه طویلا، حضرت سرش را یک قدری پایین می‌اندازد، کأنه می‌خواست او را آماده بکند برای این مرتبه فهم که آن قدر مطلب عمیق بوده که باید متوجه می‌شد، اما خب، البته این سخت بوده. این مقدار را هم شما پیدا نمی‌کردید. الان روایت را داریم می‌بینیم این را می‌فهمیم، ما این شعور را هم نداشتیم، آن هم در محضر امام. ثم رفعه و قد فاضت دموعه علی لحیته، فاضت اشک پر اشک را می‌گویند. وقتی یک ظرفی سر می‌رود، نه قطره قطره می‌چکد، سر می‌رود، یک شیر آب مفصلی باز بوده، یک هو می‌بینید سر می‌رود، این فاضت، فیضان، حالت سر رفتن است. فاضت دموعه علی لحیته، این اشک ها بر محاسن مبارک جریان شدید داشت و قال ان کانت الحفظة لا تسمعه و لا تکتبه، آن ها محرم نبودند و آنجا حاضر نبودند، فقد سمعه عالم السر و اخفی. آنجا خدا فقط محرم است با این ها. توحید محض. یعنی مومنین در ارتباط با هم، محبت به هم، به جایی می‌رسند که وسائط حذف می‌شود، حتی ملائکة الله. که این ها منافات با توحید ندارد. اما این قدر سرعت توحید در وجود این ها شدید می‌شود. یا اسحاق خف الله کأنک تراه، از خدا بترس انگار که او را مبینی، فإن کنت لا تراه، اگر تو نمی‌بینی، فإنه یراک، این یک مرتبه قبلش، اصل این است که تو ببینی، اما اگر تو نمی‌بینی، یک مرتبه قبلش، کمترش، ضعیف ترش این است که فإنه یراک، او که می‌بیند تو را، فإن شککت أنه یراک، اگر در این شک کنی که او تو را می‌بیند فقد کفرت. این دیگر کفر است. مرز بین کفر و ایمان است. و إن أیقنت أنه یراک، اگر یقین کردی که او تو را می‌بیند، ثم بارزته بالمعصیة فقد جعلته أهون الناظرین إلیک، اگر اینجا دست به معصیت بزنی، من را خیلی پست دیدی. این را خدا می‌فرماید. خدا را أهون ناظرین دیدی. این را رجال کشی نقل می‌کند، ثواب الأعمال هم دارد، در بحار هم آمده است. این روایت یکی از روایات زیبا بود.

یک روایت دیگری هست که از عبدالعظیم حسنی است. روایت بسیار زیبایی است از امام رضا علیه السلام، اختصاص شیخ مفید نقل کرده است این را. حضرت عبد العظیم با چند امام ارتباط داشته است. با امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام قطعا ارتباط داشته است. اما اینکه با امام رضا علیه السلام هم مستقیم ارتباط داشته است، و با امام عسگری علیه السلام ارتباط داشته است در بعضی نقل ها هست، حضرت عبدالعظیم با امام رضا علیه السلام نقل بیشتری است که ارتباط داشته است. آن دو امام حتمی است، این دو امام این ور و آن ور را بعضی قبول کرده اند و بعضی نه. اما این روایت دلالت می‌کند که مستقیم با امام رضا ارتباط داشته است. ظاهرش این است که عبدالعظیم داشته خدا حافظی می‌کرده است از خدمت حضرت بیاید. قال یا عبدالعظیم، حالا که داری می‌روی، ابلغ اولیائی عنی السلام، من هر موقع این روایت را بخوانم که امام رضا علیه السلام به حضرت عبدالعظیم می‌گوید که برادران ما، دوستان ما، شیعیان ما را از جانب ما سلام ما را بهشان برسان، ما هم اینجا عرض می‌کنیم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا، سلام شما را حضرت عبدالعظیم به ما رساند با همین روایت. ما لایق سلام شما نبودیم، اما سلام شما به ما رسید، ما هم خودمان را جزء دوست داران شما می‌بینیم و امید داریم که جواب سلام ما را با همان اذن دخولی که در ورود به امام رضا علیه السلام داریم که ما قائلیم به اینکه یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردون سلامی و أنک حجبت سمعی عن کلامهم و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم. شما گوش ما را از شنیدن جواب بستید و محجوب کردید، اما علامتش را همان حال نجوایی قرار دادید که بین ما و شما پیش می‌آید. فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم. همین حال نجوایی که الان دلمان را رضوی کرد، پس از غدیر، این را بشارتی می‌بینیم.

آنجا می‌فرماید یا عبدالعظیم ابلغ عنی اولیائی السلام، به دوستان ما سلام من را برسان و قل لهم أن لاتجعلوا للشیطان علی انفسهم سبیلا، شیطان را بر خودتان مسلط نکنید با دست خودتان. چطوری؟ و مُر هم، با این کار که بهشان بگویید اگر می‌خواهید شیطان بر شما مسلط نشود این کار را بکنید، مر هم بالصدق فی الحدیث و اداء الامانة و مر هم بالسکوت و ترک الجدال، به جان هم نیوفتید، در پوست هم نروید بیخودی، و اقبال بعضهم علی بعض، به مومنین بگویید روابطتان را با هم قوی کنید، رفت و آمدتان را زیاد کنید. دنبالش می‌فرماید و المزاورة، به زیارت همدیگر بروید، به دیدن همدیگر بروید، فان ذلک قربة إلیّ، اگر می‌خواهید به من نزدیک بشوید، به منی که امام هستم، رابطه تان با امام اگر می‌خواهید قوی بشود، راه ارتباط با امام از کدام طریق است؟ مزاوره و اقبال مومنین با همدیگر. در یک تشکل وقتی یک عده ای مومنین می‌خواهند کنار هم جمع بشوند، یعنی می‌خواهند یک روابط ویژه ای با همدیگر ایجاد بکنند که این رابطه ویژه یعنی پیچیده تر، شدیدتر، ارتباط بیشتر، تا بتوانند کاری ازشان بیاید که آن کاردر راستای تحقق اقامه دینی است که امام معصوم علیه السلام می‌خواهد. چون هدف ما این است. این نگاه می‌فرماید هر چقدر روابط بین مومنین قوی تر بشود، رابطه ها بیشتر بشود، قرب به امام رضا علیه السلام و به امام معصوم شدیدتر است. این اختصاص به عبدالعظیم ندارد، اختصاصی هم به امام رضا علیه السلام ندارد. یک قاعده است که در نظام ولایی هر چقدر رابطه بین مومنین شدیدتر بشود، رابطه بین مومنین با امام معصوم شدیدتر و نزدیک تر می‌شود و قرب بالاتر می‌رود. قرب یعنی نزدیک شدن، امامی شدن و ولایی شدن. این حقیقت است. پس اگر ما به دنبال تحقق این هستیم، باید افراد تشکیلات هر چقدر که می‌توانند روابطشان با هم نزدیک تر، قوی تر، دلسوزانه تر، محبانه تر. می‌فرماید که فإن ذلک قربة إلی و لا یشغلوا انفسهم بتمضیق بعضهم بعضا، حواستان باشد در قبال این نروید در پوست همدیگر، دنبال له کردن هم نباشید، دنبال کد گرفتن از هم نباشید. بگویید یک کدی از این بگیرم داشته باشم. فإنی آلیت علی نفسی، قسم خوردم أنه من فعل ذلک، اگر کسی در بین مومنین و شیعیان ما دنبال این روابط و این گونه حرف ها باشد، و اسقط ولی من اولیائی، یکی از اولیاء ما را بخواهد اینطوری به زحمت بیندازد، قسم خوردم که دعوت الله، نفرینش کنم، از خدا بخواهم لیعذبه فی الدنیا اشد العذاب، نه فقط در آخرت، موکول به آخرت باشد، در همین دنیا اشد عذاب بهش وارد بشود و کان فی الآخرة من الخاسرین و عرفهم أن الله، به مومنین بگو ان الله قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسیئهم، آن هایی که اهل احسانند که خداوند مغرفت را درجاتش را می‌دهد، آن ها هم که اهل عصیانند، تجاوز عن مسیئهم، از آن ها در می‌گذرد، الا من اشرک بی، الا کسی که به خدا شریک بورزد، او آذی ولیا من اولیائی، یا ولی ای از اولیاء خدا را بخواهد آزرده خاطر بکند. این دو دسته آمرزیده نمی‌شوند. یعنی ولایت بین مومنین و ارتباط بین مومنین را مقابلش را مثل شرک به خدا قرار داده است. اذیت بین مومنین را مثل شرک به خدا قرار داده است، ولایت بین مومنین را توحید الهی قرار داده است. نه فقط آذی ولیا من اولیائی، او أضمر له سوء، یا در دلش حتی بد گمان باشد به مومنی. این خیلی عجیب است. اگر در دلش هم بد گمان باشد نمی‌گذرد خدای سبحان. فإن الله لایغفر له حتی یرجع عنه، تا از این حالتش برنگردد خدا نمی‌آمرزد او را. فإن رجع عنه فبها و الا نزع روح الایمان عن قلبه، تعبیر را ببینید، روح ایمان از قلبش کنده خواهد شد. یعنی از جرگه اهل ولایت خارج می‌شود، با یک اضمر له سوء، با یک آذی ولیا من اولیائی. و خرج عن ولایتی، از ولایت هم خارج خواهد شد، و لم یکن له نصیب فی ولایتنا، از ولایت ما این دیگر بهره ای ندارد و اعوذ بالله من ذلک. این هم یک روایت از امام رضا علیه السلام است. روایت در این مسئله زیاد است.

یک روایت دیگری را انتهائش را بگویم. وقتی معلی بن خنیس خدمت امام صادق علیه السلام می‌رسد و از حضرت می‌پرسد که روابط مومنین و حقوق مومنین با همدیگر چگونه است، آنجا حضرت استنکاف می‌کند از بیان، می‌گوید إنی شفیق علیه، من تو را دوست دارم، مهربانم، می‌ترسم بگویم نتوانی انجام بدهی و بعد همین دانستن و انجام ندادن تو را از جرگه اهل ایمان خارج بکند. اصرار می‌کند و می‌گوید از خدا می‌خواهم که کمکم بکند که بتوانم انجام بدهم، بعد حضرت آنجا هفت حق را می‌شمارد که آن ها جزء حقوق مومنین هستند. اصرارش این است که بروید در روایتش ببینید. آخرش می‌فرماید اگر کسی این رابطه را رعایت کرد وصل ولایته بولایتنا، ولایته یعنی آن شخص مومنی را که بهش خدمت کرده است به ولایت خودش متصل کرده است، و وصل ولایتک بولایتنا، و ولایتنا بولایة الله، یعنی یک حلقه اتصالی سریع در حرکت از ولایت آن مومنین تا ولایت خود این تا ولایت ولی الهی تا ولایت الهی را ایجاد کرده است. در کافی شریف هست روایت. ولایت الهی از طریق ولایت ولی الهی، از طریق ولایت بین مومنین.

این ها اگر به عنوان یک راهکار عملی دیده بشود در تشکیلات، چه در جانب آسیب هایش که چکار باید بکنیم که به آن ها مبتلا نشویم، به سوء استفاده ها مبتلا نشویم، چون ممکن است به سوء استفاده ها کشیده بشود، نه، آنجا هم سر جایش روایت دارد، چه آن قدر که محبت آن قدر شدید باشد که اساس بر این باشد که در مقام اثبات با اینکه مومن ساده لوح نیست، حواسش جمع است، با اینکه مومن می‌داند که چه چیزهایی ممکن است آسیب بزند، اما در مقام اثبات و ارتباطی، کاملا اهل محبت با مومنین است. رحماء بینهم. هر چند اشداء علی الکفار است. همه بغضشان را آن ور سرمایه گذاری می‌کنند، و همه رحمتشان را این طرف. که إن کنت تحب اهل طاعة الله فأنت فیک خیر، در تو خیر است. اما إن کنت مبغضا لأهل طاعة الله، تو از اهل شر می‌شوی. اگر دیدیم نسبت به مومنین بی اعتناییم، محبت نداریم، برایمان مهم نیست، هر چند ممکن است خیلی هایشان را دوست داشته باشیم، اما نسبت به بقیه هم، اگر این حالت در نظام الهی ما واقعا دیده بشود، روابط بین یک تشکیلات را اولا و ثانیا جامعه ایمانی را کاملا متفاوت می‌کند.

حالا مباحث و قصه ها و روایات دیگری دارد، ان شاء الله اگر عمری بود جلسه آینده در محضر این بحث هستیم که اخوت بین مومنین… پس خلاصه بحث این شد که اخوت بین مومنین راه رسیدن به ولایت ولی الهی است و راه رسیدن به ولایت ولی الهی تنها رسیدن به ولایت الهی است و تشکیلات باید تجربه این ولایت بین مومنین را بین کادر اصلی شان ایجاد بکنند و بعد از طریق کادر اصلی شان این را منتشر بکنند بین جامعه ای که با آن مرتبط هستند. جزء اهداف اصلی شان در هر کاری که در نظر می‌گیرند، این جزء زمینه کارشان باشند. یعنی هر کاری را روی این سوار کنند، روی این مجرا پیش بروند. اگر تشکیلات روی این اساس شکل گرفت، آن وقت می‌بینید تعریف ها و روابط خیلی متفاوت می‌شود.

ان شاء الله خدای سبحان توفیق خدمت به مومنین و محبت مومنین را که راه رسیدن به امام است را نصیب همه مان بکند، به برکت ایام غدیر و ایام ذی الحجة و ایام ولایت که این ماه ماه ولایت امیر المومنین علیه السلام است و مناسبت های این ماه همه در راستای همین تحکیم ولایت بین مومنین و ولایت با ولی الهی است.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “حرکت کاروانی، جلسه 12” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید