بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: علم در زمان ظهور (9)؛ با سنّت مُحوضَت هر قدر مرز حق و باطل روشنتر شود ظهور نزدیکتر شده – حقّ محض در امام حقّ و شئونات زیبایش شکوفا میشود – و باطل محض در امام باطل و شئونات زشتش رسوا میشود
بحثی که در دو جلسه گذشته به صورت خاص و در چندین جلسه گذشته به صورت عام بود، بحث علم و بحث مقامات امام بود که ان حدیثنا صعب مستصعب. عرض شد که هر کدام از این حقایق حدیثنا که حقیقت امام است، صعب موطنی است، مستصعب موطن دیگری است. سر. سر متسر بسر. سر مقنع بسر. ان امرنا حق و حق الحق. و هو الظاهر و باطن الظاهر و باطن الباطن. این مواردی که در روایات وارد شده، هر کدام از اینها مرتبه ای از مراتب امام است. در روایات هم این آمد که لایحتمله الا ملک مقرب …. بعضی روایات داشت که لایحتمله ملک و … . اینها هم حمل نمیکنند. سوال شد که کی حمل میکند؟ فرمودند خودمان. همانطور که نسبت به خداوند متعال و سبحان عرض میکنیم که آن مقام کنه و حقیقت حق هیچ راهی برای ادراکش نیست فقط خودش نسبت به خودش علم دارد و هیچ حقیقت دیگری راه ندارد، در نظام معرفت صادر اول و امام معصوم و ولی کامل، بغیر از خودشان هیچ کسی راه ندارد. رتبه پایینتر یحتمله ملک مقرب است. اینها حامل هستند. بین ملائکه مقربین، انبیاء مرسلین و و ممتحنین مومنین، در رتبه های پایینتر بنده صالحی که مطیع است. این هم مرتبه ای از دامنه وجودی امام را ادراک میکند. آن ظاهر را ادراک میکند.
اما مراتب صعب و مستصعب و ظاهر و باطن ظاهر و … . آنها را آن سه دسته درک میکنند. جاهایی که عامتر است، صعب مستصعب نیست. حمل آن امکان ندارد برای غیر اینها.
یکی از روایات زیبایی که در اینجا هست، شاید دوتا روایت هم هست، این است که اگر کسی این امور را مفهوما درک کرد یا مصداقا فهمید اما اینها را آشکار کرد. الان ما داریم حرفش را میزنیم و نمیدانیم هم چیست. اما برفرض که کسی فهمید. برفرض که کسی رسید. فهمید به علم حصولی یا رسید به علم حضوری، راه فهمیدن هم دارد، اینها صورت هم دارد. نفعی ندارد. فقط حسرت ایجاد میکند که ما نداریم. آنجا آشکار کرد این امر مخفی را و امر صعب مستصعب را، میفرماید اذله الله. خدا او را ذلیل خواهد کرد. این مراتب تشکیکی دارد. یعنی بعضی روایات ما باید در یک رتبه ای بماند. ما اینطور مجاز نیستیم که هر چی در روایات آمده است را اظهار بکنیم. منع داریم. نباید با هر کسی گفتگو بکنیم. این امر ولایت است برویم بالای منبر مطرح بکنیم. باعث میشود عده ای موضع بگیرند، وقتی موضع گرفتند، این موضع گرفتن اینها را در مقابل ولایت قرار میدهد در حالی که قبلا نبودند.باعث میشود از دایره ایمان خارج بشوند. کی سببش شد غیر از جهل خودشان و عناد خودشان که اینجا پیش آمده بود؟ آن کسی که افشا کرده بود. به همین مقدار کسی که افشا کرده مقصر در دور شدن این است. لذا خدای سبحان فرج را تاخیر انداخته است. تا سنت محوضت که مومنین در اصلاب غیر مومنین هستند، این محقق بشود. یعنی اگر رتبه و درجه و عمل صالحی هم از غیر مومنی میشد سر بزند که سبب نجاتش بشود، آن هم باید بیرون بریزد. در رابطه با قوم نوح روایت دارد که اگر کشتی نوح زودتر ساخته میشد و عذاب زودتر نازل میشد، اهل نفاق تبدیل میشدند به اهل کفر. وقتی قرار میشد عذاب بیاید، در دایره اهل کفر بودند. اما تا وقتی عذاب نازل نشده بود، اهل نفاق بودند. ممکن بود یک روزی برگردند. نفاق مرضی که برگشت پذیر نباشد نبود. مذبذب بودند. هم میخواستند مزایای آنور را داشته باشند و هم اینور.
اینها اگر یک دفعه مرزها بخواهد روشن بشود، بسیاری از اینها تحمل بودن در کنار مومنین را ندارند. چون آنجا سختی و مشکلات و ابتلائات است. خود به خود کشیده میشدند به سمت کفار. اگر کشیده میشدند به سمت کفار، استعدادهایی که در درون اینها بود، همه از بین میرفت. لذا خدای سبحان با تانی و مدارای با اینها عذاب را نازل کرد. همین سنت را از مومنین هم میطلبد. در رابطه با ظهور هم محقق میشود. طول کشیدن دوران ظهور یکی از علتهایش این است که باید ودایع مومنون محقق بشود. اگر این ودایع محقق نشود… حتی تظهر ودایع الله. فاذا ظهرت ظهر علی من ظهر.
سنت تمحیض کی تحقق پیدا میکند؟ وقتی بینات کاملا محقق باشد. آشکار باشد. مرز بین حق و باطل کاملا که روشن باشد، حالت تاریک و روشن نمیماند که یک عده ای نفهمدن حجت چیست. لذا هرچی عالم به سمت روشن شدن مرز بین حق و باطل میرود. ظهور نزدیکتر میشود.پس مرزهای بین حق و باطل باید کامل روشن بشود. بین این روشنایی تا تاریکی، خیلی حدود زیادی است که اکثر مردم عالم با توجه به آن حالت وجودی شان که بیش از این هم نقطه ادراکی ندارند در این مرز سایه روشنند. چون در این مرزند، الان حجت تمام نمیشود. بله. نگوییم پس خیلی طول میکشد. نه. گاهی ممکن است یک واقعه ای پیش بیاید و آنچنان مثل توپ صدا بکند، که مرزها روشن بشود. اصلح الله امر ولیه فی لیلة. امری باشد کاملا آشکار. کسانی مخالفت بکنند که… این امر دارد نزدیک میشود.
نسبت به وقایع بین المللی قبلا رسانه های مقتدری که داشتند میتوانستند کاملا یک امر را آنطور که میخواهند پوشش بدهند. الان این قدرت نیست. الان گاهی خلاف میلشان، چیزهایی که نمیخواهند آشکار میشود. نه اینکه قدرت نداشته باشند. اما قدرت سابق نیست. لذا مرزهای دیپلماسی وجدان را مجبورند بهش تن بدهند. این نماد آشکار شدن بینه است. حق و باطل باید جدا بشوند. روایت هم زیاد است. سنت محوضت را چند جلسه در رابطه باهاش صحبت کردیم که به سمت محض شدن میرود.
-زکات العلم نشره چی میشود؟
منافات ندارد. فرمود یک مسئله را بگویید. ببینید عکس العمل مردم چیست.
حضرت وقتی ظهور میکنند، وقتی باز میکنند و عمل میکنند، وقتی حضرت باز میکنند و برای مردم میخوانند، مردم پراکنده میشوند. مثل وقتی که گرگ به گله میزند. بعد حضرت آن نامه را میبیندند. شروع میکنند به صحبت دیگری. بعد مردم جمع میشوند.
کار نهایی که ماموریت حضرت است، اول نمیشود گفت. اگر قرار است بمانند، باید با حد اینها و موطن وجودی اینها آغاز کند.
2- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الْكُوفِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي الْيُسْرِ قَالَ حَدَّثَنِي زَيْدُ بْنُ الْمُعَدِّلِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَ أَمْرَنَا هَذَا مَسْتُورٌ مُقَنَّعٌ بِالْمِيثَاقِ مَنْ هَتَكَهُ أَذَلَّهُ اللَّهُ.
من هتکه یعنی آشکارش بکند. مستور است، از ستر درش بیاورد. مقنع است، از قناع درش بیاورد، هتکه منظور بی احترامی نیست. بی احترامی که مومن اینکار را نمیکند. این خطاب به کسی است که توانسته است دست پیدا بکند. اگر کسی آمد و توانست به اینجا دست پیدا بکند، حواستان باشد، فکر نکنید که هر نکته دقیقی یافتید باید بیایید اعلام بکنید.
لذا یک کلام روایتی که میتواند در جای خودش نجات دهنده و اثر گذار باشد، وقتی بی جا مطرح میشود، همان میشود یک ضربه علیه اسلام و دستاویز علیه دیگران. برای اینکه تمسخر بکنند.
ما باید چیزی که یقین داریم گفتنش مانع ندارد بگوییم. آنهایی هم که یقین داریم گفتنش مصلحت نیست را نگوییم. جایی هم که شبهه داریم نباید بگوییم.
جایی که شک داریم جزء اسرار است یا نه، باید توقف کنیم. تبیین اینها کار هر کسی نیست و در هر جمعی امکان پذیر نیست.
انسان حق ندارد هر حرف عالی را در هر مرتبه ای بخواند. ضایع میکند آن حرف را. چون درست نمیفهمد در آن مرتبه، فهمش را ملاک میگیرد و بعد بسته میشود فهمش. با همین زاویه کج دیوارش تا ثریا میرود.
اگر این معرفت امام با این مراتب هستش، دسته هایی از روایات…
5- حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَرَأْتُ عَلَيْهِ آيَةَ الْخُمُسِ فَقَالَ مَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ وَ مَا كَانَ لِرَسُولِهِ فَهُوَ لَنَا
این قاعده عام است. فقط در خمس نیست. اگر کسی به عمق روایت برود و به عنوان قاعده ببیند، به عنوان القاء اصل ببیند، خیلی کار ازش می آید. تفویض هم نیست. چون تفویض معنا ندارد. تفویض در عرض است. خداوند مالکیتش مطلقه و حقیقیه است. برای خدا بالقیومیه است. برای رسول بالتقوم. بالربطیه. منتها این سعه در مالکیت الهی بالربط و بالتقومش برای رسول هم هست.
استفاده به جا از روایت القاء قاعده میکند.
ثُمَّ قَالَ لَقَدْ «1» يَسَّرَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَنَّهُ رَزَقَهُمْ خَمْسَةَ «2» دَرَاهِمَ وَ جَعَلُوا لِرَبِّهِمْ وَاحِداً وَ أَكَلُوا أَرْبَعَةً حَلَالًا «3»
مالکیت خدا بر همه چیز است. نگاه ما این است که پنج تا برای ماست. یکی میدهیم به خدا. نگاه حضرات این است که 5 درهم برای خداست. 4 درهم را به شما داد.
هم نظام ولایی ظاهری را چرخشش را درست میکند. امکان حاکمیت باشد و نظام حاکمیت شکل بگیرد. هم اینکه در نظام فردی برای دل کندن از این یک درهم، خودش به امر وقتی این امر محقق میشود، دارد به امر این یک درهم را میدهد. اگر به امر دید اجازه تصرف در آن چهار درهم را دارد، احساس میکند همانجا هم محشور است. نه اینکه حیطه مباحش است. آنجا هم با اذن و ارتباط است. به او اذن داده اند. احساس خوشایندی پیدا میکند که به اذن امام است که دارم تصرف میکنم. کان نامه ویژه نوشته اند که تو حق تصرف داری. همه این نکات در می آید. خیلی بیشتر از اینها استفاده میشود.
ثُمَّ قَالَ هَذَا مِنْ حَدِيثِنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَعْمَلُ بِهِ وَ لَا يَصْبِرُ عَلَيْهِ إِلَّا مُمْتَحَنٌ قَلْبُهُ لِلْإِيمَانِ.
این روایت که یک درهم خمس بده و چهار درهم حلال میشود، اینکه خیلی ظاهر و آشکار است. همین بحث خمس من حدیثنا صعب مستصعب. پس بحث امتحان قلب بالایمان، از کجا آغاز میشود؟ فکر نکنیم که فقط میرود در ابتلائات خیلی عظیمی که آنجا فقط عبد ممتحن قلبه للایمان، میگوید از اینجا آغاز میشود. منتها یک وقت به طوع و رغبت است. یک وقت با اکراه و سختی است.
امتحان قلب به ایمان از اولین دستوری است که آغاز میشود. اینکه این میشود حامل آن صعب مستصعب زکوان سر، از کجا آغاز میشود؟ نقطه آغازش کجاست؟ چطور میشود این را در خودمان تحقق بدهیم؟
با این نگاه. عمل به این و صبر بر این و قبول کردن این با شوق و اطاعت، یک امتحان است. یک مرتبه از… ببینید چقدر ساده میشود.
امری که احساس میکردیم اصلا در رصد ما نیست که بتوانیم ولایت امام را بتوانیم تحمل بکنیم، میگوید نه. امکان پذیر است. یک جایی حال است فاگر حال ملکه شد، ملکه مرتبه ای میشود که از مرتبه بالاتر از این صعب مستصعب بهره مند میشود. از سر مقنع بالسر بهره مند میشود.
دارد مالکیت او را میابد. نزدیک میشود به اینکه او فقط مالک است. آنی که خدا مالک است رسول مالک است و امام مالک است. این خودش امر سر است. مالکیت را برای خودش نمیبیند. دارد نزدیک میشود به امر سری که مالکیت مطلقه برای امام میبیند. هر تصرفی را به امر او مجاز میبیند.
100%زندگی اش میشود مطیع. جایی هم که مباح است، به امر مباح است. این همان حیطه ای است که قبلا هم توضیح دادیم که انبیاء تمام لحاظ زندگی شان به امر بود. سکوتن و حرکتشان به امر بود. اینطور نبود که حیطه مباح داشته باشند. مومنی که به این سمت حرکت میکند دائما حیطه مباحش تنگ تر میشود. امورش به امر میشود. هرچقدر امور انسان به امر شد، حیطه تحمل پذیری و امتحانش بالاتر رفته است. وقتی همه چیزش به امر شد، میشود شان. شان امام نه سوال دارد نه حساب و کتاب دارد. در نهایتش اینطور میشود. نه در ابتدا.
-مثلا مسئله خمس را نباید بگوییم؟
یک وقت میداند خمس هست، ولی نمیدهد.
یک وقت نه، جهل دارد، وقتی میگویی انکار میکند. اینجا باید تبیین کرد. یواش بگوید. میبینی راحت میشود. خداوند چطور حکم روزه را بیان میکند. ما بر همه واجب کردیم. فقط بر شما واجب نکردیم. مخصوص شما نیست. بعد بلافاصله میفرماید که به هر کسی گفته باشیم. نه. ان کنتم علی سفر او مرضی… ففدیة. تبدیل میشود. اگر همه طاقت تو را میخواست… اینطوری بیان میکند حکم را. اگر بگوید باید بگیرید، چشمتان کور و دندتان نرم. ما واجب و حرام را بدون زمیه چینی بیان میکنیم. خدای سبحان هم که دارد بیان میکند با کلی مقدمات بیان میکند. با کلی آداب و وعده ها بیان میکند که ساده و تسهیل بشود. اینجا هم اینطور است. اگر میخواهد حرفی زده بشود، باید زمینه های تسهیل و قبولش را فراهم بکنیم. نمیشود با مستمعی که تا به حال نشنیده است، یک دفعه مطرح بکنیم.
انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم.
2- حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ الْخَطَّابِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَالِطُوا النَّاسَ مِمَّا يَعْرِفُونَ
اینها روش است. میخواهیم به سمت ظهور برویم. هدف روشن است. اما شروع را از کجا قرار بدهیم؟ از جایی که میشناسند رابطه برقرار بکنید.
وَ دَعُوهُمْ مِمَّا يُنْكِرُونَهُ
از اینجا آغاز نکنید. نه اینکه هیچ موقع مطرح نکنید. در آغاز از آنچه میشناسند آغاز بکنید.
وَ لَا تَحْمِلُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ عَلَيْنَا
مردم را بار نکنید بر دوش ما. هی نخواهید مردم را روی دوش ما سوار بکنید.
إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ
فهم حقیقت ولایت خیلی سخت است. این دلیل نیست که اگر شما یک گوشه را فهمیدید، بروید همه جا جار بزنید که ما فهمیدیم. اینجا داریم خودمان را مطرح میکنیم به جای اینکه امام را مطرح بکنیم.
مردم انکار میکنند. کسی که انکار ندارد از دایره خارج نیست هرچند نشناسد. اما آنی که به انکار رسید از دایره خارج شده است. کی باعث شد؟ کسی که بیجا مطرح کرد. اگر کسی از دایره خارج کرد باید پاسخگو باشد. اذله الله، خدا او را ذلیل میکند.
لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ.
یک روایت دیگری میخواهیم بخوانیم که باب جدیدی را باز میکند. از روایات زیبایی است که دسته ای از روایات از این سنخند
2- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِي وَهْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَبْداً صَالِحاً ع
معمولا به امام کاظم علیه السلام اطلاق میشود.
عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ «3» فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَجَمِيعُ مَا حَرَّمَ فِي الْكِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ
هر چیزی که خدای سبحان حرام کرده است، آن میشود ظاهر. میگوید زنا حرام است. دزدی حرام است. آن حرام است. همه اینها که حرام کرده است میشود ظاهر.
وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ
حقیقت همه سیئات، همه محرمات، امام جور است. یعنی سیئه شان آن امام جور است. همه سیئات جانش میشود امام جور. روحش میشود امام جور. اینها بدن او هستند. اگر این انجام میدهد، او انجام میدهد، هر کسی با عمل سیء و حرامی که انجام داده است، متحد شده است با امام جور. امام جور است که افسار او را به دست گرفته است. او را بر خودش سلطه داده است. امام جور بر او سلطه پیدا کرده است. امام جوری که در هر دوره این امام جور مظهری پیدا میکند. اینطور نیست که فقط یک نفر باشد. امام جور گاهی ام است. ظهوراتی دارد. در هر شهر و محله و جمعی امام جور میشود شاخه ای که بقیه از او خط میگیرند. همینطور این هم به صورت درختی، یک تنه دارد و شاخه هایی. شاخه هایش ب همقدار تاثیر گذاری شان امامت دارند. ائمه جور هستند.
پس حقیقتا وقتی انسان با سیئه برخورد میکند، با کی ارتباط برقرار کرده و مطیع شده است؟ حتی در اخفی مراتب خانه اش. تمیکن کرده است به امام جور. یعن یمثل کسی که در ملا عام با او بیعت کرده و سلطه داده است به او. یعنی این گناه پنهانی میشود سلطه امام جور و تقویت او. بله. اگر گناهی در علن انجام بشود سلطه بیشتر است. ولی میگوید آنی هم که در خفاست، هر سیئه ای در هر گوشه ای، همه آنه ارتباط با امام جور است. خیلی حرف عالی ای است. یک نگاه منظومه ای، یک نگاه مرتبط، یک نگاه واحد برای انسان ایجاد میکند. رگ و ریشه ها و … آنچه از فواحش که انسان جدا جدا و کوچک میدید، میبیند که این هم میوه و شاخه ای از شجره زقوم است. از شجره خبیثه است که امام جور است.
از این زیبا تر در مقابلش است.
وَ جَمِيعُ مَا أَحَلَّ مِنَ الْكِتَابِ
یا واجب شده است
وَ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْحَقّ
حقیقت حلال امام حق است. اگر کسی این را فهمید غیبت معنا میدهد؟ من عرف هذا الامر دیگر برایش فرق نمیکند تقدم هذا الامر او تاخر. فهمید که هر عمل صالح و هر حلالی حتی جایی که یک درهم را داده است و چهار درهم حلال است برایش، رابطه با این چهار درهم حلال رابطه با امام است. این رابطه است. اگر این رابطه را دیدیم غیبت معنا پیدا نمیکند. غیبت برای کسی استکه رابطه ندارد. لذا لایرون شخصه. اما با حقیقتش مرتبطند. مثل خورشید پشت ابر است. نورش هست، اما شخص خورشید دیده نمیشود. اتفاقا دوران غیبت عبور از اسم الظاهر به اسم الباطن است. یعنی عبور از ظاهر حسنه به باطن حسنه که امام است. که حسنه…ان ذکر الخیر کنتم اوله و آخر و معدنه و ماواه و منتهاه، و الله الحسنة ولایت امیر مومنین علیه السلام. یا شجره طوبی که قبلا راجع بهش گفتگو شده است.
بنفسی انت من مغیب لم یخل منا. فدای کسی که غایب است اما لم یخل منا. از ما جدا نیست. به این صریحی. خیلی تعبیرات دقیق است. دقت بکنید، یک موقع هست که من در جلو امام قرا رمیگیرم. سلام میکنم. یک موقع هست که وقتی عمل صالح را انجام میدهم، این لقاء نزدیکتر است یا اینکه امام روبرویم قرار بگیرد؟ جایی که سلام میکنم نزدیکترم یا جایی که عمل صالحی که وجود امام است در جان من قرار میگیرد؟ کجا نزدیکتریم؟ به شرطی که این نگاه را داشته باشیم. البته الجمع مهما امکن اولی.
در دامنه وجودی امام داریم میرویم بالا با عمل صالح. نمیشود از امام جدا شد. اگر بخواهی فرار بکنی از امام داری در دامنه وجودی امام فرار میکند. اگر این نگاه برای انسان پیش بیاید، آن وقت میفهمد که چرا دوران غیبت ضروری است. چون میخواهد عبور از اسم الظاهر باشد. باید جدا باشد تا مردم به این فهم راه پیدا بکنند. لذا میفرماید ایمان این افارد از همه بالاتر است. یقین اینها به این درجه میرسد که از شخص میرسد به حقیقت. ظهور امام را در همه جا میابد. در زمان ظهور این برای همه قطعی میشود. امروز در دوران غیبت دستور به این است. اما در دوران ظهور قطعا محقق است. هر کسی هر جا هست میابد که این نزدیکترین فرد به امام است. از کج میفهمد؟ غیر از اینکه میفهمد همه اینها شئون اوست و گسسته نیست و پیوسته است و با همه اینها میتواند ارتباط به این نزدیکی
چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است.
در دوران ظهور این رابطه محقق میشود. میابد واقعا حقیقتا. نه تعارف باشد که فکر کند. حقیقت است. در این رابطه با این عمل صالح ارتباط محض بی واسطه پیدا کرده است. حائل بینش نیست. نزدیکترین راه همین است.
میگوید باطن هر عمل حلالی امام حق است. از این صریحتر میخواهیم؟ از این گویاتر؟ در عین اینکه حرف شاذی که کسی سوء استفاده بکند نزده است. اما در عین حال همه حرف را هم زده است. هرچقدر عارفان بخواهند حرف عرفانی و قلمبه بزنند، امام با یک حرف ساده بیان کرده است و جای شک و شبهه نگذاشته است.
لذا میفرماید حرم ربی الفواحش، ما ظهر منها و ما بطن را ببین امام به چی تفسیر کرده است.
4- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها
ببینید امام چقدر زیبا از آیه استفاده میکنند.
قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ «5» فَقَالَ أَ رَأَيْتَ أَحَدٌ يَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ «6» بِالزِّنَاءِ وَ شُرْبِ الْخَمْرِ «7» أَوْ بِشَيْءٍ مِنْ هَذِهِ الْمَحَارِمِ فَقُلْتُ لَا
امام میفرمایند کسی این حرف را نمیزند. پس این را نمیگویند. فاحشه یعنی خیلی روشن است. بین است.
فَقَالَ مَا «8» هَذِهِ الْفَاحِشَةُ الَّتِي يَدَّعُونَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِهَا «9» فَقُلْتُ اللَّهُ أَعْلَمُ وَ وَلِيُّهُ «10» قَالَ فَإِنَّ هَذِهِ فِي أَئِمَّةِ الْجَوْرِ
این برای امام جور است که میگوید من خلیفه رسول الله هست. خدا هم امر کرده است ما را..
حقیقت فاحشه این است. همانجا گفت فاحشه ما ظهر منها و ما بطن است. میگوید دنبال فاحشه نروید که فساد و فحشا را نگاه بکنید. مبدئیت اینها را ببینید. اصل و اساس اینها را ببینید که میشود امام جور.
ادَّعَوْا أَنَّ اللَّهَ أَمَرَهُمْ بِالايتِمَامِ بِقَوْمٍ لَمْ يَأْمُرِ اللَّهُ بِالايتِمَامِ بِهِمْ
معاویه میگفت من چاره ندارم. جبری هم بود دیگر. اگر میتوانستم نمیکردم. قبل اینها هم همینطور.
فَرَدَّ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ أَخْبَرَنَا أَنَّهُمْ قَدْ قَالُوا عَلَيْهِ الْكَذِبَ فَسَمَّى اللَّهُ «11» مِنْهُمْ فَاحِشَةً.
حضرت میفرمایند فاحشه این است که امر خدا را ببندد به خودش و در امامت بگوید من از جانب خدا هستم. مردم هم قبول بکنند و بگویند آباء ما بر اینها بودند و ما تخلف نمیکنیم.
این روایتی که اینجا خواندیم، دسته هایی از روایت به این مضمون هست.
روایت دیگری هم هست که جالب است.
2- وَ رَوَى بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّيَّارِيِّ قَالَ وَ قَدْ سَمِعْتُ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو مُحَمَّدٍ عُبَيْدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْفَارِسِيُّ وَ غَيْرُهُ رَفَعُوهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْكَرُوبِيِّينَ قَوْمٌ مِنْ شِيعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ
ویژه هستند. نزدیک به مهییمین هستند.
خلق اول به لحاظ زمان نیست. ممکن است در آخر الزمان باشد. به حسب رتبه است. کروبیین قوم من شیعتنا. شیعه یعنی تابع. عمل به دستور میکنند.
دسته هایی از ملائکه، هم درجات. درجاتی هستند که مومنین در مراتب کمالی شان با این درجات متحد میشوند. هر کدام از ملائکه، درجه ای هستند، هم درجات طبق آیات قرآن که مومنین در کمالاتش با این رتبه متحد میشود. میشوند کروبیین. میشوند مهییمین. میشود در آخر الزمان باشد، ولی متحد بشود میشود خلق اول.
جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ
اینها پشت عرش قرار میگیرند. در جلو نیستند. یعنی ظهوری ندارند. مثل اینکه در پرده هستند. در پرده بودنشان یکی از حکمتهایش را الان بیان میکنند. یعنی ظهور ندارند.
لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَكَفَاهُمْ
برای همه کافی است، یعنی تمام هدایت برای اینها امکان پذیر میشود. نور هدایت که این همه کمالات را میخواهد… اگر نور اینها آشکار بشود برای همه کافی است. در همه مراتب کمالی که میخواهد.
ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَى لَمَّا سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ
قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَ لٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً
أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْكَرُوبِيِّينَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَ جَعَلَهُ دَكًّا
اول گفت ان الکروبیین قوم من شیعتنا.
این را بخواهیم در جمع عمومی بکنیم انکار به دنبالش می آورد. میگوید موسی رسول اولوالعزم است. قوم من شیعتنا. آنجا میفرماید تجلی ربه للجبل. اینجا میگوید کروبیین.
اگر بدانیم که ولایت امام معصوم مطلق ولایت است، ولایت تمام انبیاء و اولیاء در طول تاریخ شانی از شئون این ولایت است، تعینی از تعینات این ولایتت است، تجلی ای از تجلیات این ولایت است.
خضر بر موسی تجلی کرد، موسی معترض شد. با اینکه رسول اولوالعزم است. در آن سه واقعه نتوانست تحمل بکند. از خدا خواست که به عالم من را برسان. بعد هم تاویل سه جریان را برایش گفت و موسی قبول کرد. نشان میدهد که با اینکه رسول اولوالعزم بود… اگر خضر نبی نبود، اگر ولایتی داشت، اگر جریان تمثلی بود، در قرآن ذکر شده است. پس میشود از رسول اولوالعزم… قوم من شیعتنا شاید در نظام ظاهری نباشد. اگر در نظام ظاهر باشد تابع شریعت موسی است. قوم من الکروبیین اگر در زمان حضرت موسی بودند قطعا تابع شریعت موسی بودند. اما تجلی موطن ولایی او بر موسی ممکن است موجب فزع موسی بشود.
اگر ولایت مطلقه ر ادیدیم، ولایت بقیه شانی است.
اگر سلمان بر ابوذر تجلی میکرد آنچنان که بود، ابوذر او را میکشت. در بین انبیاء موسی خضر را تخطئه کرد. اقتلت نفسا زکیه. برای چی میکشی؟ این هنوز تکلیف هم نشده است. کشتی را برای چی سوراخ میکنی. یا دیوار را چرا اقامه میکنی؟ این سه واقعه سه واقعه از وقایع زندگی موسی است.
به آب انداختنش بود.
پیامبر فرمود اگر برادرم موسی صبر میکرد، صدها واقعه از وقایع زندگی اش را بهش نشان میدادند.
از همه انبیاء در طول تاریخ میثاق بر این ولایت گرفته شده که تابع باشند. ان شاء الله خداوند مراتبش را بچشاند.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 66” دیدگاه میگذارید;