بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:بحث مناسبتی؛ظهور امام زمان نتیجه ی بعثت پیامبر و مقدمه یوم البعث قیامت است – ادامه احادیث غربال در شدت فتنه هایی که خواص را ساقط میکند
حقیقت قیامت یوم البعث است. بعثت نبی ختمی با یوم البعث تناسب دارد. این نازله ای از اوست. دوران ظهور مرتبه ای از بعثت قیامت است. روز ظهور مرتبه ای از یوم البعث است. همانطور که الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا، بعثت انبیاء و بعثت نبی ختمی بیدار کردن مردم بود در این دنیا که موتوا قبل از تموتوا محقق بشود و در ظهور، موتوا قبل از تموتوا تحقق پیدا میکند در دنیا. بعثت نبی ختمی برای تحقق بود. در یوم الظهور این متحقق میشود. لذا در یوم ظهور وعده بعثتی که خداوند برای نبی ختمی داده بود که اثر آن بعثت باشد، در یوم الظهور محقق میشود. لذا آن روز انسان ها بیدار میشوند قبل از اینکه بمیرند. همانطور که انبیاء نسبت به بقیه بیدار بودند و بقیه خواب، انبیاء با بعثشان زنده بودند و بقیه مرده، بعثت یعنی بیدار شدنی در بین مردگان. در بین خواب ها. روز ظهور تحقق این بعثت است در امت. روز مبعث تحقق بعثت بود در نبی ختمی و آغاز بعثت امت بود. اما روز ظهور تحقق بعثت است در امت. روز ظهور به معنای حاکمیت امام زمان علیه السلام. با این نگاه خیلی بحث زیبا و عالی میشود. یعنی همان حالتی را که نبی ختمی نسبت به دوران بقیه علی فترة من الرسل، ایجاد شد و خداوند او را در آن دوره مبعوث کرد، در دوران نبی ختمی رشد به مرتبه ای میرسد که با ظرفیت مردم این تحقق پیدا میکند در بین مردم. یعنی با این نگاه مردم ملکوت عالم را میبینند. همانطور که نبی ختمی با بیدار شدنش عبور از ظاهر عالم کرد و باطن عالم را میدید، در روز ظهور این حقیقت برای عموم مردم با مراتبشان محقق میشود که ملکوت عالم را میبینند. حشر انسان ها با ملکوت عالم میشود در روز ظهور تام مقدمه قیامت بشود. لذا بعث امت میشود. همچنان که در روز مبعث بعث رسول بود، در روز ظهور بعث امت میشود. منتها بعث امت با ظرفیت امت است.
این بحث دقیقی دارد که از شاخه های این بحث است که ظهور از مراتب قیامت است. همانطور که یوم القیامه یوم البعث است، و برزوا لله الواحد القهار، که توحید آشکار میشود، در روز ظهور هم مرتبه ای از مسئله بعث که موتوا قبل ان تموتوا است محقق میشود. برزوا لله الواحد القهار آشکار میشود. یعنی حقیقت بعث آشکار شدن توحید است که برای پیامبر اکرم شد تا برای مردم آشکار کند. برای مردم در روز ظهور این محقق میشود. در زمان مبعث رسول گرامی اسلام برای اوحدی محقق شد. اما در روز ظهور برای عموم محقق میشود. یعنی غالبا این حقیقت برایشان محقق میشود. و روز ظهور عالی ترین دوران بشریت است که اهداف همه انبیاء در طول تاریخ در روز ظهور محقق میشود و لذا همانطور که لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط، لازمه این تحقق، حاکمیت است. اگر میخواهد ظهور توحید کامل محقق بشود، طاغوت ها نبایدباشند. لیقوم الناس بالقسط. لذا در روز ظهور این حاکمیت توحیدی با قیام به قسط و حاکمیت توحید محقق میشود. مردم در روز ظهور به تمام کمالات متوقعشان میرسند. هیچ مانعی در رسیدن به کمال موجود نیست. حتی در روایت دارد که شیطان در روز ظهور سر بریده میشود. یعنی از جهت بیرونی هیچ مانعی و حدی برای محدود کردن اینها وجود ندارد. لذا رابطه بین یوم البعث و یوم الظهور و مبعث که آغاز بعثت بوده است، خیلی دقیق و عمیق میشود. یک خط سیری محقق میشود که آغاز و مبداش مبعث است، تحققش در یوم الظهور است. ثمره و نتیجه اش در یوم البعث است. آنجایی که تاما دیده میشود در یوم البعث قیامت است. از طرفی ظهور دنبال مبعث است و از طرفی نازله قیامت است. حقیقت مبعث را به قیامت، ظهور مرتبط میکند.
-شیطان تا روز قیامت نیست؟
شیطان وقتی مهلت خواست که
قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿36﴾
قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ﴿37﴾
إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ﴿38﴾
تا وقت معلوم. در روایات گفته اند که یوم الوقت المعلوم یعنی یوم ظهور. لذا تا روز ظهور شیطان حیات دارد. ظهور در اینجا به معنای استقرار حاکمیت است. حضرت شیطان را سر میبرد.
شیطان دوبار سر بریده میشود. یکبار در روز ظهور و یکبار در قیامت. بعضی روایات دارد که در رجعت است و در قیامت نیست.
قیامت روز بروز و ظهور است، دوران ظهور هم یوم الظهور است. با توجه به اینکه موتوا قبل ان تموتوا ذکر شده و الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا، بیدار شدن ظهور است. همچنان که بعث است. کسی که از خواب بیدار میشود، بعث صدق میکند برش. لذا یوم الظهور چون روز بیدار شدن است، به این عنوان یوم البعث است. و الا لفظ یوم البعث به این صورت برای یوم الظهور ذکر نشده است.
رابطه بین بعث و بعثت و ظهور، یک رابطه جالبی است که تکلیف ما را معلوم میکند. فقط بحث نظری نمیخواهیم بکنیم. انسان در ارتباط با یوم الظهور دارد به سمت موتوا قبل ان تموتوا حرکت میکند. به سمت الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا حرکت میکند. دارد به سمت این بیدار شدن حرکت میکند. قبل از اینکه تحقق اجباری اش برای همه محقق بشود، تحقق اختیاری اش میخواهد برای همه محقق بشود. پس حقیقت یوم الظهور بیدار شدن است و فرج شخصیِ این یوم الظهور، بیدار شدن شخصی است. که انسان از نوم الغفلة بیدار بشود. اثرش چیست؟ اثرش این است که در ارتباط با اطرافش متفاوت از بقیه است. شخصی که خواب است، دور و برش هرچقدر اتفاق می افتد متوجه نمیشود. دور و برش خیلی وقایق اتفاق می افتد. اما او نمی افتد. وقتی بیدار میشود و بهش میگویی که این همه وقایع دور و بر تو اتفاق افتاده بود، میگوید من نفهمیدم. متوجه نشدم. یعنی کسی که خواب است، وقایع دور و برش را نمیفهمد. نسبت به دور و بر خودش خواب است. غافل است. علامت شخص بیدار این است که کم کم به اطراف خودش هشیار میشود. این هشیاری عالم دنیا را آفت است. تعبیر زیبایی که مثنوی کرده است این است که استن عالم ای جان غفلت است. هشیاری این جهان را آفت است. یعنی اگر کسی هشیار شد، اطرافش اخبار را میبیند، پیک های الهی را میبیند، عالم را میبیند که همه با او مرتبطند. همه عالم با او در ارتباطند. بیگانه نیستند. هرچقدر این ارتباط بیشتر دیده بشود، هشیاری بیشتر شده است و غفلت برطرف شده است و از عالم دنیا خارج شده است. لذا در یوم الظهور این حقیقت برای انسان محقق میشود که میبیند همه عالم با او در ارتباطند. همه عالم برای او پیام دارند. همه عالم دارند او را حرکت میدهند به جلو. نه تنها مانع نیستند و جذبش نمیکنند به ماندن، بلکه دارند حرکتش هم میدهند به جلو، این حالت اگر محقق بشود برای انسان، امروز فرج شخصی اش محقق شده است. اگر نه، در یوم الظهور محقق میشود برای کسانی که در کنار حضرت باشند. از یاران حضرت باشند. برای مومنین محقق میشود. بقیه هم که در مقابل حضرت می ایستند. کسی که غافل باشد… خواب در مقابل است. کسی که خواب بماند در مقابل است. همچنان که امروز کسی در خواب باشد در مقابل است. این بحث رابطه بعثت و ظهور بود که میخواستیم توجهی بشود. بعثت بیدار کردن است. بیدار کردن نتیجه اش ظهور است. انسانی که بیدار بشود ظهور برایش محقق شده است. قیامتی شده است. پس انسان در مرتبه ظهور انسان قیامتی است. یعنی انسانی است که با همه عالم مرتبط میبیند خودش را. با همه عالم خودش را در ارتباط میابد. و همه عالم را کمک کار خودش در حرکت میبیند. خیلی تفاوت پیدا میکند. انسان مثل کاروانی میشود که او قافله سالارش هست و دارند حرکت میکنند. همه کمکش میکنند. همه در خدمتش هستند. همه لشگریان او هستند. سجده ملائکه بر آدم هم یعنی همین. سجده ملائکه بر آدم یعنی همه عالم در خدمت انسان قرار گرفت. همه عالم انسان را سوق میدهند به حرکت. برای انسان میشوند لشگرش. برای انسان غیر کامل میشوند سوق دهنده اش. نه مانعش. سوق دهنده اش. حرکت دهنده اش. این بحث طلیعه ای بود که تذکری باشد برای رابطه بین ظهور و بعثت که نزدیک است.
در تتمه آخرین روایتی که از بحث قبل باقی مانده بود که روایت را از دست ندهیم…
روایت 36 این است ج52 بحار ص115
36- ني، الغيبة للنعماني الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ ع قَالَ قَالَ لِي إِنَّ حَدِيثَكُمْ هَذَا لَتَشْمَئِزُّ مِنْهُ الْقُلُوبُ قُلُوبُ الرِّجَالِ
این کنه اعتقادی که شما دارید، کنه بحث ولایت که شما بهش معتقد شدید، فکر نکنید که یک چیزی است که همه به راحتی میفهمند. یک حقیقت سنگینی است که در نگاه اول وقتی بخواهید ارایه بدهید، خیلی از قلوب برنمیتابند. خیلی از افراد تحمل این را ندارند. گاهی به عنوان اینکه خلاف توحید است. گاهی به عنوان اینکه او همه بشر مثل ماست. و انواع … همان اتهاماتی که به انبیاء میزدند. تعبیر را دقت بکنید. حدیثکم هذا، یعنی این امر ولایت شما. این امری که شما بهش معتقدید. حدیثکم یعنی قصه شما. این شان شما. حدیثکم نه یعنی گفتار شما فقط. حدیثکم یعنی قصه شما. این امر ولایتی که شما بهش معتقدید، این لتشمئز منه القلوب. آن هم نه قلوب آدم های عادی و افراد معمولی. بلکه قلوب الرجال. رجال یعنی کسانی که تشخص دارند. مشتخصین. کسانی که خیلی برای خودشان شانیت قائلند. لذا از ابتدا نمیشود حرف نهایی را برای مبتدی آنها زد. آنها نسبت به این حرف مبتدی اند. هرچند که تشخص رجالی دارند.
خداوند سلامتی بدهد به آیت الله حسن زاده آملی. ایشان میفرمودند که اگر امروز شیخ طوسی، شیخ مفید، ابن سینا، شیخ انصاری، شیخ صدوق، خواجه نصیر طوسی، فارابی، همه بزرگان بشریت تاریخ را جمع کنند، صدق میکند که اذ بعث فی الامیین رسولا منهم. همه اینها نسبت به چیزی که پیغمبر صلوات الله و سلامه علیه آورده است، همه امی اند. اینها امی اند. یعنی فهم این مطلب برای اینها به طریق عقل خودشان امکان پذیر نیست. اینها با عقل خودشان به این راه پیدا نمیکنند. این بحث را مفصل در اصول کافی داشتیم، روایاتی که در این باب بود که لازم است آن ارتباط بین انسان و خدا…در المیزان هم به نحوی بود، لازم است شخصی مرتبط باشد که اخذ عن الله بکند که آن اخذ عن الله در هیچ قیدی و حدی و تعینی از تعینات بشری نیست. و الا اگر بشر بخواهد برای خودش قانون بنویسد و بشر بخواهد برای خودش حدی تعریف بکند که دیگران شریک باشند، امکان ندارد. چون حد خودش مانع از این است که حدود دیگر را ببیند. هرچی هم فرهیخته و فرزانه باشد، در حد خودش میتواند حرف بزند. نه در لا حدی و لا بشرطی مطلق. کسی میتواند لابشرط مطلق و بدون هیچ حد و قیدی حرف بزند که این حرف را عن الله اخذ کرده باشد. لذا نبوت ضروری ضروری است برای انسان تا اختلاف انسان ها را بردارد. حل کند این اختلاف را.
اینجا هم امام باقر علیه السلام میفرمایند که حدیث شما و امر ولایت، لتشمئز قلوب آن هم قلوب رجال. نه اینکه این حرف بد است. نه اینکه این حرف منطقی نیست. حرف سنگین است. حرف مثل این میماند که اگر یک کلام سنگین تخصصی ترین حرف را بخواهی برای کلاس اول بزنی سنگینی میکند برایش. برای شاگرد اول های کلاس اول هم سنگینی میکند. قلوب الرجال در اینجا کلاس اولند. لذا این حرف برایشان قابل تامل نیست.
فَانْبِذُوا إِلَيْهِمْ نَبْذاً
یک ذره، مثل قطره چکان. نبذ یعنی انداختن یک چیزی از روی بی اعتنایی. انداختن یک چیزی که خیلی … مثل اینکه یک جرقه میزنی و ول میکنی. اصلا خیلی دنبالش را نمیگیری. این باید یک ذره یک ذره خیس بخورد. باید خیلی تحمل بکنید تا ذره ذره بتوانید جذب بکنید. لذا خیلی از روایات منع کرده اند که حرف خودتان را نزنید. چون هر کسی قدرت ندارد که این را انتقال بدهد. انتقال دادن این حقیقت برای همه مقدور نیست. ما فکر میکنیم که این از باب این است که بخواهیم این حرف را پاک و … نه. برای این است که حرف خیلی سنگین است. اگر بد منتقلش کردی و ذهن طرف بد شکل گرفت، ممکن است نسبت به این بد بین بشود و دیگر جذب نشود. لذا میگوید حتی نسبت به قلوب الرجال، فانبذوا الیهم نبذا. یعنی یک ذره قطره چکانی برای اینها قرار میدهی تا یوایش یواش قدر این را بفهمد، مثل کلاس اول. در حد کلاس اول بهش بده. نگو این همه علم است و حیف است و بگذار همه را بدهم. ما عادت کرده ایم تا یک چیز خوبی یا میگیریم فکر میکنیم باید همه جا بگوییم. خیلی خوب است. یا اگر کسی سوالی میکند، آخرین جواب را میخواهیم بهش بدهید. فانبذوا الیهم نبذا دارد این را نفی میکند. میگوید اگر غذای سنگین را دادی به بچه ای که دندان در نیاورده و معده اش آماده نیست، بچه را از بین بردی، غذا را هم ضایع کردی. دیگر بچه معده اش به هم میریزد و غذای خودش را هم نمیتواند بخورد. با این نگاه روش تبلیغ را هم به ما یاد میدهند. قدر این نکته را بدانید که حدیث شما… فکر نکنید که شما چون عادت کردید بهش و روان و راحت است برایتان، برای همه اینطوری است. نه. قلوب الرجال هم اینجا مبتدی اند. طفل دبستانی اند. ما باورمان به این نیست. اگر میدانستیم چی دستمان است و چه گوهری است، به این راحتی ازش نمیگذشتیم. خودمان هم قدر نمیدانیم. نه اینکه خودمان قدردان باشیم و به دیگران… نه خودمان هم خیلی قدردان نیستیم.
فَمَنْ أَقَرَّ بِهِ فَزِيدُوهُ
اگر اقرار کرد به این و قرار گرفت در وجودش این نبذ، این کم، فزیدوه. یک خورده بیشترش بکنید.
یعنی نیایید آخرین مراتب باطنی ولایت تکوینی و وساطت بین ارض و سماء و حقایق صادر اول و نفس رحمانی و مشیة الله و نحن اسماء الله الحسنی را نیایید از اول برای مبتدی بگویید. اگر اینها را گفتید، سنگین ترین غذایی که ممکن است، هم معده او را به هم میریزد، هم غذا ضایع میشود و قابل استفاده برایش نمیشود.
حالا چه ربطی به بحث ما دارد؟ الان میفرمایند. این را مقدمه چیدند تا ربط بدهند به بحث ظهور
وَ مَنْ أَنْكَرَهُ فَذَرُوهُ
اگر کسی انکارش کرد دیگر دنبالش را نگیرید. کم را که تحمل نداشت، هی بیشتر بهش نده. آنجا جا ندارد. شاید باید کمترش هم کرد برای او. معلوم میشود که دُزش زیاد بوده است. باید از یک معنای لازمی و … از این بیشتر نکن. و الا به انکار بیشتر میکشد. چون اگر کسی به انکار رسید نجات پیدا نمیکند. اما اگر نفهمیدو انکار نکرد، امید نجات برایش هست. لذا کاری نکنیم که عده ای را به انکار برسانیم. نمیگوید تبلیغ نکنید، نمیگوید دنبال مردم نروید، اما میگوید بلد باشید چطور میروید. شل و سفت باید بکنید. نه اینکه از اول هی بریزید. باید طرف را رها کرد. بعد از چند وقت ممکن است طرف بگوید تو یک چیزی گفتی به من. مثلا چی شد؟ حالا معلوم میشود که یک ذره آمده است جلو. یک ذره دیگر آن هم از یک راه دورتری که یک خورده برای این تحمل پذیر تر باشد. حواسمان باشد که مردم را به سمت انکار نبریم. اگر به یک جایی رسید که گفتند نه این حرف ها غلط است، پوچ است، باطل است، به انکار رسیدید، ما اینها را به انکار رساندیم و منکر نجات پیدا نمیکند. کی سببش شده است که این از نجات دور بشود؟ تبلیغ کردن کار ساده ای نیست. آدم در منبر میخواهد صحبت بکند، در جایی میخواهد صحبت بکند، فکر نکند که مردم بعضی هایشان از حرف های عرفانی خوششان می آید، باید دقیق، روایات ناب، همه را بخوانیم. چند نفر خوششان بیاید. این چند نفر که خوششان می آید، عده دیگری که تحمل این مرتبه کلام را ندارند، اگر به انکار رسیدند کی پاسخگو است؟ نگوییم این چندتا آمدند و گفتند به به. نگاه بکنیم ببینیم چند نفر دور شدند. اینها مهمترند. آن چند نفر را توانستی جدا فزیدوه. نشد نشد. این مقر است. منکر نیست. این مرتبه فهمیده است. اما اگر نتوانستی، امر دایر شد که تو یک وقت داری، اگر صحبت بکنی یک عده ای به رشد میرسند و یک عده ای به انکار میرسند، امر آن منکرین اولی است از اینکه مقرین را زیاد بکنی. چرا؟ چون اگر به انکار رسیدند، انکار رابطه را قطع میکند. خیلی سخت و سنگین است. نمیشود هر حرفی را هرجایی زد. باید یکمی مزه مزه کرد. باید یکمی شل و سفت کرد. نباید خیلی آدم برود در آخرین مراتب حرف.
إِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تَكُونَ فِتْنَةٌ
فتنه ای که در آخر الزمان می آید
يَسْقُطُ فِيهَا كُلُّ بِطَانَةٍ وَ وَلِيجَةٍ
هر چیزی که در اخفای وجود انسان هم بوده است، ولیجه مثل جنینی میگویند که در درون انسان هست. دورن است. یولج النهار فی اللیل، یعنی نهار در لیل ذره ذره داخل میشود. ذره ذره یعنی آنقدر تدریجی و آرام است که خیلی احساس نمیشود. ولی دارد داخل میشود. نظام الهی با نظام تدریج خیلی شیب ملایم خلقت است. در بحث های مختلف. مثل کودکی که به نوجوانی میرسد. ذره ذره. یولج نوجوانی در صباوت. همچنین جوانی در نوجوانی. بطانة باطنی تر است. پنهان تر است. یولج در تدریجش باعث میشود انسان خوب نبیند. بطانة یعنی در ظاهر نیست. آشکار نیست.
میفرمایند فتنه ای است که هر بطانه ای که پنهان است در وجود ما و هر ولیجه ای که تدریج است و ما مطلع برش نیستیم و حواسمان بهش نیست، ذره ذره دارد خودش را نشان میدهد به ما، اینها همه باید یسقط فیه. همه اینها باید ساقط بشود. یعنی ظهور پیدا بکند. آشکار بشود. یسقط یعنی از درون ما یولج ذره ذره. یا این باطن ذره ذره آشکار میشود.
اینجایش خیلی سگنین است. میگوید آنقدر فتنه در آن دوره سخت و سنگین است که همه باطنی ها باید آشکار بشود. میدانید اگر باطنی ترین … یعنی گاهی انسان خودش نمیداند اینها را. نه اینکه خودش میداند و اخفا کرده است. یک جاهایی میرسد که اخفای وجود انسان است. صدها متر زیر وجود انسان است که خود انسان هم باید خودش را زیر و رو بکند تا خودش را در آن مرتبه پیدا بکند. اینطور نیست که آشکار باشد. اما میگوید این فتنه آنقدر زیر و رو میکند انسان را و به هم میزند تمام مراتب وجود انسان را از ظاهرش و باطنش، خفی اش، اخفایش، سرش، سر متسرش، همه را به هم میزند همه لایه ها، لجن هایی که در عمق عمق وجود انسان است و ظاهر نیست، حتی خود انسان مطلع نیست، میگوید آنقدر فتنه ها سهمگین است، همه اینها را به هم میزند و میریزد بیرون. باید ریخته بشود بیرون. در راستای محض شدن. یعنی محض شدن فقط با امتحانات ساده اتفاق نمی افتد. با این رابطه های ساده انسان محض نمیشود. باید به مرتبه ای برسد با این شدت که ذری ترین لایه هایی که خود انسان هم ازش خبر ندارد بیرون بریزد. خدا نکند که آن ذره ها آشکار بشود. بلکه ان شاء الله خداوند در همان عمق وجود ما آنها را از بین ببرد. به ظهور نکشد. و الا گاهی میبینید بوی گند آنها شدتش از آنهایی که ظاهر بود بیشتر است. کان او در خود انسان یحسبون انهم یحسنون صنعا است نسبت به آنها. گاهی انسان در روابط ظاهری یک چیزهایی را پنهان میکند چون میداند اینها بدند. وقتی خودش میداند بد است، بویش کمتر است. اما یک چیزی را که بد است ولی نمیداند بد است، یا اصلا خبر ندارد که بد است، یا اصلا خبر ندارد که این بد در وجود او هست، اینها بویش خیلی زیادتر است. گندش خیلی… لذا شیطان اینها را ذخیره کرده است. اینها دانه است. اینها که در درونی ترین لایه ها هستند دانه است که کاشه شده است. یعنی شیطان اینها را به عنوان دانه دارد استفاده میکند. بذر است. که اینها رشد بکنند. جایی که ظاهر است، با یک تکان آدم میریزد بیرون و آشکار میشود. اما آنهایی که باطن است، به این سادگی. هرچقدر حادثه عظیم تر باشد آنها بیشتر بیرون میریزند. نشان میدهد که آنها خیلی عمیق و شدیدند. لذا قطعا لحظه مرگ آنها برای انسان آشکار میشود. اما خوب است که قبل از مرگ آنها برای انسان آشکار بشود. آشکار بشود یعنی خداوند پاکشان بکند قبل از مرگ. و الا در لحظه مرگ، حول مرگ به گونه ای است که این به هم ریختگی وجود و تلاطم وجودی همه این لایه های باطنی را آشکار میکند. لذا میفرماید که فتنه های در زمان قبل از ظهور مثل مرگ که تمام لایه های وجود انسان را به هم میریزد و آشکار میکند، مثل مرگ این فتنه اینقدر عظیم است. چون انسان را دارند از تمام اغیارش جدا میکنند. نه فقط از بدن. از تمام اغیار وجودی اش دارند جدا میکنند. اول در نظام ظاهری از بدن جدا میشود. اما حقیقتا دارد از تمام اغیارش، صفاتش، اخلاقش، ملکاتش، اعتقاداتش، از همه چیزهایی که غیر از آن حقیقت و واقع باشد میخواهد جدا بشود. این خیلی سهمگین و سخت است. یعنی عین مرگ این واقعه فتنه برای انسان سنگین است. یک مردن و زنده شدن است این فتنه ها.
در این فتنه ها کی ها ساقط میشوند؟ آدم های ساده؟ میگوید نه.
حَتَّى يَسْقُطَ فِيهَا مَنْ يَشُقُّ الشَّعْرَةَ بِشَعْرَتَيْنِ
کسانی که اینقدر بصیر و دقیق بودند که میتوانسند یک مو را تقسیم بکنند به دو مو، چقدر آدم باید دقیق باشد، چقدر باید بصیر باشد که این مو به این نازکی را میتواند تشخیص بدهد لایه هایش را و میتواند زوایای پنهانش را ببیند. بصیرت و بینایی اش اینقدر… دارد تشبیه میکند به چشم. چطور مو که اینقدر باریک است، این میتواند اینور و آنورش را… بشعرتین یعنی تشخیص بدهد اینور و آنورش را. آدم یک مو میبنید، آن هم به زور. این میگوید میتواند تشخیص بدهد اینور و آنورش را. اینقدر دقیق است بینایی اش. بصیرت اینها کسانی که در این رتبه هستند ساقط میشوند. رجال این کار ساقط میشوند. بصیر ها ساقط میشوند. اگر بصیرها که در این حد بصیرند ساقط میشوند، بقیه چکار میکنند؟ بقیه این فتنه ها اصلا کان برای آنها نیست. میگفت زنجیر ها را دید، به شیطان گفت کدام زنجیرها برای من است؟ گفت اینها برای تو نیست. تو که زنجیر نمیخواهی. آن زنجیر برای پهلوان هاست. تو که دنبال مایی. تو که شرک مایی. تو ریسمان مایی. اینجا که می فرماید این فتنه ها پهلوان ها را زمین میزند. پهلوان ها زمین میخورند خیلی سخت است. یعنی بقیه جای نگاهشان نیست.
حَتَّى لَا يَبْقَى إِلَّا نَحْنُ وَ شِيعَتُنَا.
شیعتنا. نه محبینا. که تفاوت بین شیعه و محب خیلی است.
البته این ریزش است. بعد از این ریزش، وقتی معلوم شد که کی ها در مرتبه خلوص و اخلاص تام هستند، جدا شدند، این میز محقق شد، جاذبه بعدی افراد دیگر را، آنهایی که انکار نداشتند، آن هایی که عناد نداشتند، آن هایی که مقابل نایستادند، آنها که در این مرتبه نیامدند، کم کم یواش یواش برمیگردند. در این امتحان رفوزه میشوند. اما در امتحانات مرتبه بعدی که پایینتر است، اینها در این مرتبه رفوزه میشوند، اما در مرتبه های پایینتر قبول میشوند.
امام زمان علیه السلام می آیند که هدایت بکنند. نمی آید که همه را طرد بکند. نمیخواهد اینها را به عنوان زباله انسانیت… نه. اینها را میخواهد هدایت بکند. لذا اینها جذب میشوند بعد از این ریزش منتها.
-اگر کسی در این ریزش ریزش کرد و در همان حین از دنیا رفت…
این مصیبت است. به ما گفته اند اگر انسان در حال گناه از دنیا برود، معلوم نیست در حال ایمان از دنیا رفته باشد. چون لحظه گناه روح ایمان از انسان جدا میشود. این خودش یک خطر است. رحمت الهی بر این است که به سرعت اینها برگردند تا نمانند در این مرتبه. لذا اینها رجوعشان طولانی نیست. در امتحان رفوزه میشوند، اما در دلشان هست و اقرار به این مسئله دارند که این حق است. همین اقرار مرتبه قبلی ایمان را برایشان تثبیت میکند. در این مرتبه رفوزه شدند. گاهی در این مرتبه رفوزه شده اند، اما مطلقا رفوزه نشده اند. یعنی در درگاه الهی رفوزه شدن مطلق نیست. همانطور که حضرات انبیاء کسانی را که قبول نمیکردند، مطلقا در مقابل خودشان نمیدیدند. بعضی از اینها برایشان حل نشده بود مسئله. بعضی از اینها به یقین اینور نرسیده بودند. لذا اینهایی که آمدند مدینه و با پیامبر بیعت کردند، در آخرین سال، گفتند ما 73 نفرمان ایمان آوردیم و آمدیم، حدود 430 نفرمان هم آمدیم، دلشان مایل شده است، اما ایمان ندارند. اینها هم هوادارند. اگر کسی هوادار بودند، اما در امتحان قبول نشد، نیامد جبهه تا پای جان بایستد، اما در شهر هم که بود دعا میکرد. دلش با اینها بود. اهل اخلاص را میدید و میگفت خوش به حال اینها که قبول شدند. خودش ریزش کرد. فرار کرد. دید در جبهه نمیتواند بایستد. اما یک وقت آدم فرار میکند و خودش را تطهیر میکند و میگوید حق با من بود که فرار کردم. یک وقت میگوید من ضعیف بودم که فرار کردم.
طارق وقتی با نجاشی فرار کردند، نجاشی در زمان حاکمیت امیر المومنین علیه السلام، روز اول ماه رمضان، روزه بود، یکی آمد و این را وسوسه کرد که شاید ماه دیده نشده باشد و … گفت روز اول ماه رمضان است. گفت خودت دیدی؟ گفت من یک کله پاچه دبشی آوردم، همراهش هم چیزهای دیگری هست. آمدند و کله پاچه را خوردند و دنبالش زهر ماری هم خوردند. نجاشی شاعر امیر المومنین علیه السلام است و شعرهایش پدر معاویه را در آورده است در جنگ ها. شاعر حماسی حاکمیتی. صدای عربده اینها رفت بالا. به گوش امیر المومنین رسید، فرمودند بیاوریدشان. آن طرف زرنگ بود. تا فهمید در میزنند، از پشت بام فرار کرد. نجاشی را گیر آوردند، با همین وضع بردند پیش امیر المومنین. حکم کردند 80 تازیانه بهش بزنند به خاطر شرب خمر. 20 تا هم بزنند چون ماه رمضان بوده است. 100 تا را که زدند، نجاشی خودش را خراب کرد. بچه ها شروع کردند مسخره کردنش. یک نفر یک عبایی رویش انداخت و این را برد. یکی دو روز که گذشت یا همان شب، یکی از هم شهری هایش… قبل از اینکه حضرت مجازات کنند، آمدند و گفتند این نجاشی است. بزنی، آبرویش برود، آبروی خودت رفته است. این شعرهایش زبان به زبان میچرخد در وصف شما. مدح شما و ذم معاویه. امیر المومنین فرمود فرقی نمیکند.
بعد طارق رفت پیش نجاشی و نجاشی را تحریک کرد که دیگر جای ما اینجا نیست. با این وضعی که بچه ها تو را مسخره میکنند، دیگر آبرویی نداری. رفتند پیش معاویه. خبر دادند به معاویه که اینها دارند می آیند. عمرو عاص خیلی خوشحال شد. گفت نجاشی آمده خیلی مهم است. معاویه هم تسامحی کرد. آمد. شروع کرد به نجاشی گفت دیدی علی لایق نیست. بالاخره اینها ولایی بودند. ولی به اینجا رسید. طارق رو کرد به معاویه، گفت ما آمدیم پیش تو از بدی علی نبود که سوء استفاده بکنی بگویی علی بد بود از پیش علی آمدیم پیش آدم خوب. اینطوری به خودت نگیر. ما بد بودیم، تحمل خوبی علی را نداشتیم. خیلی حرف دقیقی است. لذا اگر از علی در رفتیم، نه به خاطر بدی علی است. ما تحمل نداشتیم و فرار کردیم. معاویه ناراحت شد. عمرو عاص گفت اینها را کار نداشته باش. بدرد میخورند. خشمگین نشد. امیر المومنین فرمود اگر آنجا طارق کشته میشد شهید بود. طارق است. در رفته است. یکی دیگر را هم با خودش برده است پیش معاویه پناهنده شدن به معاویه. اما جوری پناهنده شدند که سابقه کسانی که پیش امیر المومنین هستند را بد ندانستند. گفتند ما تحمل نداشتیم
جریان نجاشی و طارق
و منهم النجاشي الشاعر «3»
فكان شاعر عليّ عليه السّلام بصفّين فشرب الخمر بالكوفة فحدّه أمير المؤمنين عليه السّلام فغضب و لحق بمعاوية و هجا عليّا عليه السّلام.
عن عوانة «4» قال: خرج النّجاشيّ في أوّل يوم من رمضان فمرّ بأبي سمّال
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 534
الأسديّ «1» و هو قاعد بفناء داره فقال له: أين تريد؟. قال: أريد الكناسة. قال:
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 535
هل لك في رءوس و أليات قد وضعت في التّنّور من أوّل اللّيل فأصبحت قد أينعت و تهرّأت؟
قال: ويحك في أوّل يوم من رمضان؟! قال: دعنا ممّا لا نعرف «1» قال: ثمّ مه؟ قال:
ثمّ أسقيك من شراب كالورس يطيّب النّفس «2» و يجرى في العرق و يزيد في الطّرق يهضم الطّعام و يسهّل للفدم «3» الكلام. فنزل فتغدّيا ثمّ أتاه بنبيذ فشرباه فلمّا كان من آخر النّهار علت أصواتهما و لهما جار يتشيّع من أصحاب عليّ عليه السّلام، فأتى عليّا عليه السّلام فأخبره بقصّتهما، فأرسل إليهما قوما فأحاطوا بالدّار، فأمّا أبو سمّال فوثب إلى دور بني أسد فأفلت، و أمّا النّجاشي فأتى به عليّا عليه السّلام فلمّا أصبح أقامه في
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 536
سراويل فضربه ثمانين ثمّ زاده عشرين سوطا فقال: يا أمير المؤمنين [أمّا الحدّ فقد عرفته] فما هذه العلاوة الّتي لا تعرف؟ قال: لجرأتك على ربّك و إفطارك في شهر رمضان «1». ثمّ أقامه في سراويله للنّاس فجعل الصّبيان يصيحون به: خرى النّجاشي؛ فجعل يقول: كلّا و اللَّه إنّها يمانية [وكاؤها شعر «2»] و مرّ به هند بن عاصم السّلولي «3» فطرح عليه مطرفا «4» ثمّ جعل النّاس يمرّون به فيطرحون عليه المطارف حتّى اجتمعت
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 537
عليه مطارف كثيرة ثم أنشأ يقول «1»:
إذا اللَّه حيّا «2» صالحا من عباده | تقيّا فحيّا اللَّه هند بن عاصم |
و كلّ سلوليّ إذا ما دعوته | سريع إلى داعي العلى و المكارم |
ثمّ لحق بمعاوية و هجا عليّا عليه السّلام فقال:
ألا من مبلغ عنّي عليّا | بأنّي قد أمنت فلا أخاف «3» |
عمدت لمستقرّ الحقّ لمّا | رأيت قضيّة فيها اختلاف «4» |
.
عن أبي الزّناد «5» قال: دخل النّجاشي على معاوية و قد أذن معاوية للنّاس عامّة فقال لحاجبه: ادع النّجاشي، قال: و النّجاشي بين يديه و لكن اقتحمته عينه،
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 538
فقال: ها أنا ذا النّجاشي بين يديك يا أمير المؤمنين، إنّ الرّجال ليست بأجسامها إنّما لك من الرّجل أصغراه «1» قلبه و لسانه، قال: ويحك أنت القائل «2»:
و نجّى ابن حرب سابح ذو علالة | أجشّ هزيم و الرّماح دوان |
إذا قلت: أطراف الرّماح تنوشه | مرته له السّاقان و القدمان «3» |
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 539
ثمّ ضرب بيده إلى ثديه و قال: ويحك إنّما مثلي لا تعدو به الخيل، فقال:
[يا أمير المؤمنين] إنّي لم أقل هذا لك إنّما قلته لعتبة بن أبي سفيان.
و لمّا حدّ عليّ عليه السّلام النّجاشي غضب لذلك من كان مع عليّ [من اليمانية] و كان أخصّهم به طارق بن عبد اللَّه بن كعب بن اسامة النّهديّ فدخل على أمير المؤمنين عليه السّلام فقال: يا أمير المؤمنين ما كنّا نرى أنّ أهل المعصية و الطّاعة و أهل الفرقة و الجماعة عند ولاة العدل و معادن الفضل سيّان في الجزاء، حتّى رأيت ما كان من صنيعك بأخي الحارث، فأوغرت صدورنا، و شتّت أمورنا، و حملتنا على الجادّة الّتي كنّا نرى أنّ سبيل من ركبها النّار. فقال عليّ عليه السّلام: إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ «1». يا أخا بني نهد «2» و هل هو إلّا رجل من المسلمين انتهك حرمة [من حرم اللَّه فأقمنا عليه حدّا كان كفّارته] إنّ اللَّه تعالى يقول: وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى «3».
قال: فخرج طارق من عند عليّ و هو مظهر بعذره قابل له. فلقيه الأشتر النّخعيّ- رحمه اللَّه- فقال له: يا طارق أنت القائل لأمير المؤمنين: إنّك أوغرت صدورنا
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 540
و شتّتّ أمورنا؟- قال طارق: نعم؛ أنا قائلها. قال له الأشتر: و اللَّه ما ذاك كما قلت؛ و إنّ صدورنا له لسامعة، و إنّ أمورنا له لجامعة. قال: فغضب طارق و قال: ستعلم يا أشتر أنّه غير ما قلت، فلمّا جنّه اللّيل همس هو و النّجاشي [إلى معاوية، فلمّا قدما عليه دخل آذنه فأخبره بقدومهما و عنده] «1» وجوه أهل الشّام منهم عمرو بن مرّة الجهنيّ «2» و عمرو بن صيفي «3» و غيرهما. قال: فدخلا عليه، فلمّا نظر معاوية إليه «4» قال: مرحبا بالمورق غصنه، المعرق أصله «5»، المسوّد غير المسود، في أرومة لا ترام و محلّ يقصر عنه الرّامي، من رجل كانت منه هفوة و نبوة باتّباعه صاحب الفتنة و رأس الضّلالة و الشّبهة الّتي اغترز في ركاب الفتنة حتّى استوى على رحلها «6» ثمّ أوجف في عشوة ظلمتها و تيه ضلالتها، و اتّبعه رجرجة «7» من النّاس و هنون «8» من الحثالة، أما و اللَّه ما لهم أفئدة أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «9» فقام طارق فقال: يا معاوية إنّي متكلّم فلا يسخطك أوّل دون آخر ثمّ قال
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 541
و هو متّكئ على سيفه: إنّ المحمود على كلّ حال ربّ علا فوق عباده فهم منه بمنظر و مسمع، بعث فيهم رسولا منهم لم يكن يتلو من قبله كتابا و لا يخطّه بيمينه إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ «1» فعليه السّلام من رسول كان بالمؤمنين [برّا] رحيما.
أما بعد فإنّا «2» كنّا نوضع [فيما أوضعنا فيه بين يدي إمام تقيّ عادل «3»] في رجال «4» من أصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله أتقياء مرشدين، ما زالوا منارا للهدى و معلما «5» للدّين خلفا عن سلف مهتدين «6» أهل دين لا دنيا، و أهل الآخرة كلّ الخير فيهم، و اتّبعهم من النّاس ملوك و أقيال «7» و أهل بيوتات و شرف، ليسوا بناكثين و لا قاسطين، فلم تك رغبة من رغب عنهم و عن صحبتهم «8» إلّا لمرارة الحقّ حيث جرّعوها، و لو عورته حيث سلكوها، و غلبت عليهم دنيا مؤثرة و هوي متّبع وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً «9»
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 542
[و قد فارق الإسلام قبلنا جبلة بن الأيهم فرارا من الضّيم و أنفا من الذّلّة «1»] فلا تفخرنّ يا معاوية أن قد شددنا إليك الرّحال و أوضعنا نحوك الرّكاب، فتعلم و تنكر «2» [أقول قولي هذا و أستغفر اللَّه العظيم لي و لجميع المسلمين] «3».
ثمّ التفت إلى النّجاشي و قال: ليس بعشّك فادرجي «4» فشقّ على معاوية ذلك [و غضب و لكنّه أمسك] فقال: يا عبد اللَّه ما أردنا أن نوردك مشرع ظماء، و لا أن نصدرك عن مكرع رواء «5» و لكنّ القول قد يجرى ألمعيّه «6» الى غير الّذي ينطوي عليه من الفعل، ثمّ أجلسه معه على سريره و دعا له بمقطّعات و برود فصبّها «7» عليه ثمّ أقبل عليه بوجهه يحدّثه حتّى قام.
فلمّا قام طارق خرج و خرج معه عمرو بن مرّة و عمرو بن صيفي الجهنيّان
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 543
فأقبلا عليه يلومانه في خطبته إيّاه و فيما عرّض لمعاوية «1».
فقال طارق لهما: و اللَّه ما قمت [بما سمعتماه] حتّى خيّل لي أنّ بطن الأرض أحبّ إليّ «2» من ظهرها عند إظهاره «3» ما أظهر من البغي و العيب و النّقص لأصحاب محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و لمن هو خير منه في العاجلة و الآجلة [و ما زهت به نفسه و ملكه عجبه و عاب أصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و استنقصهم «4»] و لقد قمت مقاما عنده أوجب اللَّه عليّ فيه أن لا أقول إلّا حقّا، و أيّ خير فيمن لا ينظر ما يصير إليه غدا؟! و أنشأ يتمثّل بشعر لبيد بن عطارد التّميميّ «5».
لا تكونوا على الخطيب مع الدّهر | فانّي فيما مضى لخطيب | |
أصدع النّاس في المحافل بالخطبة يعيى | بها الخطيب الأريب | |
و إذا قالت الملوك من الحاسم | للدّاء؟ قيل: ذاك الطّبيب | |
غير أنّي إذ قمت كاربني الكربة «6» لا يستطيعها المكروب | و في النّاس مخطئ و مصيب | |
و خطيب النّبيّ أقول بالحقّ | و ما في مقاله عرقوب «8» |
و كذاك الفجور «7» يصرعه البغي
الغارات (ط – الحديثة)، ج2، ص: 544
إنّ من جرّب الأمور من النّاس | و قد ينفع الفتى التّجريب |
لحقيق «1» بأن يكون هواه | و تقاه فيما إليه يؤوب |
فبلغ عليّا عليه السّلام مقالة طارق و ما قال لمعاوية فقال: لو قتل أخو بني نهد يومئذ لقتل شهيدا.
و زعم بعض النّاس أنّ طارق بن عبد اللَّه رجع إلى عليّ عليه السّلام و معه النّجاشي.
لذا اینهایی که رفوزه میشوند متفاوتند. رفوزه میشوند اما گاهی رفوزه شدن به این است که میفهمند خودشان بد بودند. اینها نجات پیدا میکنند قطعا. اگر در همان حال هم از دنیا بروند نجات پیدا میکنند. حال ماست که اقلا اگر یک مرتبه ای از کمال را نداریم، حسرتش را داشته باشیم.
-نجاشی نجات پیدا کرد.
در بعضی جاها دارد که برگشتند. در بعضی جاها دارد که ماندند مدتی.
تاریخ هر دو را نقل کرده است. من از الغارات نقل کردم. بعضی از نقل ها هست که مدتی ماندند. در الغارات دارد که طارق به نجاشی گفت جای ما اینجا نیست. بعد از چند روز برگشتند.
بعضی جاها دارد که مدتی ماندند و برگشتند. چون حکومت امیر المومنین هم خیلی طولانی نشد دیگر. دوتا نقل هست.
به جزئیاتش کار نداریم. همین مقدار که شاهد مثال ما بود خیلی مفید است بر حال ما که اگر اقلا یک جایی تحمل شهادت و جهاد و اخلاص و کمال نداشتیم، حال حسرت آنها که این حال را دارند داشته باشیم. نخواهیم تطهیر بکنیم خودمان را و آنها را تخطئه بکنیم. بگوییم آنها غلطند. چون آدم میخواهد خودش را تطهیر بکند همیشه. کم پیش می آید که آدم یک جایی اشتباه بکند و بعد نادم باشد که من اشتباه کردم. آنها درست بودند. من تحمل نداشتم.
در جنگ احد عده ای که فرار کردند و برنگشتند… عده ای امنه نعاس آمد برگشتند. عده ای فرار کردند. یک فرار طولانی. به طوری که وقتی پیامبر آمد به مدینه بعد از حمراء الاسد آمدند، اینها بعد از سه روز رسیدند. پیامبر گفتند کجا رفته بودید؟ اینقدر هم دور نیاز نبود فرار بکنید. یعنی یک فراری کرده بودند که کان دیگر هیچ کسی به گردشان نرسید. اسم هم برده است در تاریخ.
-یسقط فیها کل بطانة تطهیر است؟
نه. تطهیر نیست. یعنی چیزهایی که درون ماست و ازش مطلع نیستیم، اخلاق بد، ملکات بد آشکار میشود.
فتنه برای این است که محض ها بروند بالا. این یک نحوه آشکار شدن است. گاهی در درون درون ما یک نیت هایی است که ازش خبر نداریم. یکهو در یک واقعه شدید می آید جلو میریزد بیرون. این که میریزد بیرون آدم تطهیر میشود یا وقتی میریزد بیرون آدم ضایع میشود.
-تا آشکار نشود که آدم قصد اصلاحش را نمیکند.
نه. اینطوری نیست. تا آشکار شد، قوی تر شده است. تا حالا پنهان بوده است. آدم باید آنجا ریشه اش را از بین ببرد. لذا آشکار بشود قوت پیدا کرده است. هرچیزی که آشکار شد، بهتر نیست. حتما بدتر است. چون هر چیزی که ظهور پیدا بکند از درون ما، لایه های بدی ما ظهور پیدا بکند قوی تر شده است. بله. ممکن است در اثر این ظهور من این را بشناسم، بعد از اینکه شناختم در صدد برطرف کردنش هم بر بیایم. این بند زدن بعد از شکستن است. اما آنجایی مهم بود که وقتی این حوادث پیش می آید، آدم در لایه های دقیقش وقتی میبیند دارد این جولان پیدا میکند که ظاهر بشود، همانجا جلویش را بگیرد. نگذارد به ظهور برسد. این مهم است. آنقدر در مقابلش قوی باشد طرف مقابل وجود انسان که این تا حرکت کرد از لایه های باطنی با آن تمطراق و خواست بیاید و بروز پیدا بکند، انسان نگذارد. آنجا خفه اش کند. اگر انسان در آنجا خفه اش کرد، این البته تطهیر شده است. اما اینها وقتی به ظهور رسید، یسقط فیه کل بطانة و ولیجة، یسقط یعنی ریختند بیرون. ریختند بیرون یعنی ضایع شد این شخص. ساقط شد. یسقط کل ولیجة و بطانة وجود این شخص است. حقیقت این شخص است. ساقط شدن این شخص است ظهورش.
این روایتی بود که از سابق مانده بود که خیلی روایت در عین حال هشدار دهنده ای است برای ما و خیلی خطرناک است.
یک بحث دیگری که از جلسه بعد در خدمتش هستیم، این است که نقش توقیت و وقت تعیین کردن در نظام ظهور. اولا این بحث که وقت تعیین کردن همانطوری که بحث قیامت هیچ وقتی برایش معلوم نیست و این معلوم نبودن وقت نظام تربیتی قیامت بر این اساس است، نظام ظهور هم عین قیامت همینگونه است. لذا در تعبیر روایات خیلی زیباست.
44- ني، الغيبة للنعماني الْكُلَيْنِيُّ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ شُيُوخِهِ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَطَائِنِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا نُوَقِّتُ ثُمَّ قَالَ أَبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُخَالِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِينَ.
اگر وقت کسی تعیین کرد، سنت الهی این است. ما که اهل تعیین کردن وقت نیستیم. اما اگر کسی وقت تعیین کرد و در جامعه این را پیچاند که وقت فلان است، و اینطور است و عده ای با این وقت، به این دل سپردند، ابی الله یعنی سنت الهی است در مقابل این مسئله. اگر وقتی تعیین بشود حتما آن نمیشود. دقت بکنید چقدر عجیب است. لذا اگر کسی وقت تعیین میکند دارد دور میکند نه نزدیک بکند. روایت به این زیبایی فرموده است. حتما خدا با این مخالفت میکند.
-میشود هم جلو بیوفتد.
این یک احتمال [ضعیف] است. اصل این است که این نمیشود. غیر از این را وقت قرار میدهد. اگر جلو بیوفتد انسان خودش را برای آن موقع آماده کرده باشد ضرر کرده است. اگر عقب بیوفتد مایوس میشوند. لذا اگر کسی تعیین وقت کرد خداوند یقینا غیر از این خواهد کرد و اگر یقینا خداوند در غیر این زمان واقع کرد این یاس ایجاد میکند در بقیه. چرا نشد. دب بسته بودند به این. در نزدیک ظهور کسانی که اهل توقیتند زیاد میشوند. هی علائم را میبینند، میگویند این هفته میشود. آن هفته میشود. بله. باید لحظه به لحظه منتظر بود. معلوم نیست جمعه محقق میشود، یا ماه مبارک رمضان محقق میشود، یا شب بیست و سوم محقق میشود یا فلان عین محقق میشود. هیچ کدام اینها معلوم نیست. همه به صورت احتمالی ذکر شده است. هیچ کدام اینها به عنوان علائم حتمیه نیست که اگر این جمعه نشد تا جمعه دیگر باید صبر بکنیم یا باید تا عید صبر بکنیم. اما آن ایام به لحاظ اینکه حال انسان ها به سمت الوهیت بیشتر حرکت میکند، تطهیر در نظام وجودی بیشتر است. یوم العباد است، توجه به تحول وجود زیاد است چه در ماه مبارک رمضان و چه در جمعه که یوم العید و یوم العباده است و … اینها من باب اینکه آمادگی درشان بیشتر است، احتمال ظهور در آن ایام بیشتر است. چون آمادگی عمومی بیشتر است. اما این دلیل بر این نمیشود که حتما جمعه باشد. در اشراط حتمیه و شرایط حتمیه که فرموده اند، هیچ کدام اینها جزء شرایط حتمیه نیست.
اگر دوستان خواستند به الشموس مراجعه بکنند، بابی در بحث زمان آمده است. آنجا هم روایات خوبی آورده است. باب ثالث، فصل اول. فی بیان ان وقت الظهور هل هو مشخص و معلوم ام لا. اولین روایتی که می آورد خیلی روایت قوی و سنگین و پرمعناست در تشبیه بین ظهور و روایت.
جمع این روایات را میخوانیم و استفاده میکنیم البته سعی میکنیم نکته هایش را بیشتر مطرح کنیم. آنجایش که تکرار باشد را نمیخوانیم.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 37” دیدگاه میگذارید;