بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علم در زمان ظهور(8)؛ در ظهور حقیقت امامت به أحسن وجهش ظاهر می‌شود چون معرفت شیعیان به امام در ظرف معرفت و نگاه خود امام است به خودش که به لفظ و بیان در نمی‌آید

موضوع بحث در ارتباط با امام زمان بود و از ابواب مرتبط با امام زمان، باب علم در زمان ظهور بود که علم در زمان ظهور چگونه است. رسیدیم به احادیثی که در ارتباط با این موضوع بود محورش که ان امرنا صعب مستصعب. سر مستسر. این روایات زیادی که این نحوه بحث را بیان میکند و روایاتش هم کم نیست. در ابواب مختلفی از کتب حدیثی جمع آوری شده است، از جمله در بصائر الدرجات. در دو سه باب آمده است. جلسه گذشته اولین بحث این مسئله و روایاتش را مطرح کردیم. امروز در ادامه بحث هستیم.
در این روایات میفرمایند ان حدیثنا یا امرنا، صعب و مستصعب و ذعور و وعر و ذکوان، یا ان امرنا حق و حق الحق. ظاهر الظاهر، باطن الباطن. تعبیراتی که شاید بی نظیر است. این بحث را مرحوم علامه در رساله الولایه مطرح کرده اند به عنوان اخباری که دلالت میکند که عالم باطنی دارد. بواطن عالم را میخواستند مطرح بکنند که این حیات ظاهری انسان را مشغول نکند. دسته های مختلفی از روایات را ذکر کردند.
از جمله انا معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم. فرمودند از جمله روایات خبر مستفیض است که ان امرنا صعب مستصعب…
این روایات را تفسیر و تاویلی میکنند. بیانشان این است که امر وجودی حضرات معصومین یک امر تشکیکی است که فهم آن و حقیقت فهمیدن آنها مقدور همه کس نیست. بعضی از مراتب ظاهری اش را ممکن است ما بفهمیم، نتیجه اش از سنخ علم حصولی نیست. بالاتر که میرود فهم و شناخت این حقیقت از سنخ علم حصولی نیست. یعنی اینگونه نیست که از باب فهم این مسئله بفهمیم و بعد بگویند نگویید. جایی که فهم مسئله است را میگویند نگویید، قسمتی از مسئله است که قابل فهم است. قسمت دیگری از این فهم و علم که در دروه ظهور بروز خواهد کرد و همه میابند، چقدر باید آن بروز و تجلی و آمادگی مردم برای فهم و ادراک و ارتباط و علم حضوری در آن دوره اشد شده باشد تا این مرتبه علم حضوری که در طول تاریخ بشریت که لایحتمله الا ملک مقرب او نبی مرسل او مومن امتحن الله قلبه للایمان.
سنخ علم ملائکه از سنخ علم حصولی نیست. در بین ملائکه که همه شان علمشان از سنخ علم حصولی نیست، میگوید ملک مقرب. معلوم میشود که به صرف علم حضوری هم قابل یافت نیست. مرتبه ملک مقرب این قابلیت را دارد. علم انبیاء هم حصولی نیست. از خزانه علم الهی است. در ارتباط با وحی است علمشان. در آن رابطه هم همه انبیاء نه. نبی مرسل. نه همه انبیاء. بین مومنین هم عبدی که امتحن الله قلبه للایمان. قلبش را به ایمان امتحان کرده باشند. امر ساده ای نیست. اگر امتحن الله قلبه للایمان نه اینکه امتحاناتی که پیش می آید و ممکن است موفق باشیم. امتحن الله بالایمان، یعنی ایمان مطلق. در این مرتبه عبد مومنی است که امتحن الله. نه یک امتحان. امتحانات عظیمی پیش آمده است. به طوری که ایمان این مستقر است نه مستودع. که ممکن است یک مانعی پیش بیاید، یک امتحانی پیش بیاید زائل بشود. میگوید امتحانات متعددی داده است که ایمانش شده است مستقر. این عبد میتواند حامل این علم باشد. تازه بعضی از روایات میفرمایند لایحتمله نبی مرسل. اینها نه اینکه الا را کاتب ننوشته باشد. نه. علم نسبت به اینها مراتب دارد. مراتبی دارد که کسی دسترسی ندارد.
در یک تعبیری در کتاب بحار هم راجع به این مسئله آمده است. در جلد دو دسته ای از روایات را آورده است.

پس این نگاه که امر ما یک امر عظیمی است، به تعبیر بعضی روایات جسیم است. ثقیل است. اجرد است. ذکوان است. امر اینها امر مستوری است که در آن دوره آشکار میشود. نطق به و صدقه القرآن. یعنی حقیقت معرفت ما و تمام این دوره هایی که گذشته است نسبت به امام، یک حقیقت کاملا ابتدایی مفهومی استن. اصلا ما معرفت امام نداریم. ما فکر میکنیم معرفت مفهومی پیدا کردیم. این روایات میگوید در فهم نمی آید. اولا علم به امام و شناخت امام، تعبیر بعضی روایات این است که کلمه ای بین زبان مومنین افتاده است و اینها نمیدانند این چیست.
1- حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ مُخَلَّدِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ نَصْرٍ عَنْ أَبِي رَبِيعٍ الشَّامِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كُنْتُ مَعَهُ جَالِساً فَرَأَيْتُ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ ع قَدْ قَامَ‏ فَرَفَعَ‏ رَأْسَهُ‏ وَ هُوَ يَقُولُ يَا أَبَا الرَّبِيعِ حَدِيثٌ تَمْضَغُهُ الشِّيعَةُ بِأَلْسِنَتِهَا لَا تَدْرِي مَا كُنْهُهُ قُلْتُ مَا هُوَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ قَوْلُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ يَا أَبَا الرَّبِيعِ أَ لَا تَرَى أَنَّهُ يَكُونُ مَلَكٌ وَ لَا يَكُونُ مُقَرَّباً وَ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مُقَرَّبٌ وَ قَدْ يَكُونُ نَبِيٌّ وَ لَيْسَ بِمُرْسَلٍ وَ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مُرْسَلٌ وَ قَدْ يَكُونُ مُؤْمِنٌ وَ لَيْسَ بِمُمْتَحَنٍ وَ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مُؤْمِنٌ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ.
باور به اینکه حقیقتی هست که ما نمیفهمیم و در حد شعور ما نیست و فهم به آن تعلق نمیگیرد، چون تعلق گرفتن فهم، روایت این بود که اگر فهم بهش تعلق بگیرد حد خورده است به آن. چون کسی که فهمیده است د درون او قرا رگرفته است. اگر فهم بهش تعلق بگیرد حد بهش خورده است.

مومن هم چون در این شان ارتباط دارد با آنها، شناخت مومن هم امکان پذیر نیست.
خالطوا الناس، اما به اندازه فهم مردم از ما بگویید. همین مقداری که شما میدانید همه مردم کشش ندارند. اگر گفتید و مردم نپذیرفتند و تکذیب کردند، راه ارتباطشان را با ما شما بستید.
دارد که جوری برای مردم بگویید از ما که جذب بشوند. اگر جوری که ما هستیم بگویید، مردم نمیفهمند و بیزار نمیشوند. مرتبه ای از ما را بگویید. ظهوری را بگویید که میفهمند و میل پیدا میکنند.
دنبال این نباشید که نسبت به ما کنه مطلب را بگویید. با ما در حدی که مردم میپسندند و قبول میکنند در آن حد با مردم صحبت بکنید.
همین مقدار مفهومی را نباید بگوییم.
در روایت دیگری از امام باقر میفرمایند:
3- حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ثَقِيلٌ مُقَنَّعٌ أَجْرَدُ ذَكْوَانُ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ أَوْ مَدِينَةٌ حَصِينَةٌ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا نَطَقَ وَ صَدَّقَهُ الْقُرْآنُ.
حصن شهر حافظ شهر است.
در روایت دیگر میپرسد مدینه حصینه چیست. حضرت میفرمایند قلب مجتمع است.
1- مع، معاني الأخبار ل، الخصال لي، الأمالي للصدوق عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ شُقَيْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يُوسُفَ الْأَزْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ بُزُرْجَ الْحَنَّاطِ «1» عَنْ عَمْرِو بْنِ الْيَسَعِ عَنْ شُعَيْبٍ الْحَدَّادِ قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ‏ إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ أَوْ مَدِينَةٌ حَصِينَةٌ قَالَ عَمْرٌو فَقُلْتُ لِشُعَيْبٍ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ الْمَدِينَةُ الْحَصِينَةُ قَالَ فَقَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ ع عَنْهَا فَقَالَ لِي الْقَلْبُ الْمُجْتَمِعُ.
یعنی قلبی که تمرکز دارد، تکثر ندارد، قلبی که توان حمل و نگه داری دارد. میتواند در خودش نگه دارد، حصین یعنی نگه دارنده. تا به این رسید نمیرسد به دیگران. تا بهش گفته شد بازگو کند برای دیگران. این قلب حصین نیست. قلب مجتمع نیست. قلبی که قدرت نگه دارندگی این را داشته باشد نیست.
جابرجعفی 30 یا 50 یا 70 هزار از احادیث سر میدانستند. حضرت بهش گفتند چاله ای بکن و آنجا بگو.
آدم میفهمد که چقدر عظمت دارد این حرف ها و مردم چقدر نیاز دارند و نمیشود بهشان گفت.
اگر آدم بداند که این نیاز ضروری اینهاست، از طرفی اینها قابلیتی برای این مسئله در وجودشان نیست و اگر بگویی ضایع شده است. چقدر حسرت آور است؟ چون آنها قابلیت ندارند.
بعد حضرت گفتند پر کن چاله را.

این دسته روایات نشان میدهد که بهره ما از امام معصوم خیلی ضعیف است. اینکه اینها ظاهری از حیات دنیا را میشناسند، ذیل همین بحث مرحمو علامه آورده اند. ما ظاهر امام را شناختیم. بدن امام را شناختیم. همه این کمالاتی که داریم پیدا میکنیم و استفاده میکنیم از ظاهری ترین لایه امام است و الا در تعبیر روایات چقدر اینها دنبال دارد.
4- وَ رُوِيَ عَنِ ابْنِ أَبِي مَحْبُوبٍ عَنْ مُرَازِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ إِنَّ أَمْرَنَا هُوَ الْحَقُّ وَ حَقُ‏ الْحَقِ‏ وَ هُوَ الظَّاهِرُ وَ بَاطِنُ الْبَاطِنِ وَ هُوَ السِّرُّ وَ سِرُّ السِّرِّ وَ سِرُّ الْمُسْتَسِرِّ وَ سِرٌّ مُقَنَّعٌ بِالسِّرِّ.
هر کدام اینها یک وادی عظیم از وجود معصوم است. میفرماید این امر در زمان ظهور نطق به و صدقه القرآن. چقدر معارف باقی مانده است و رشد و قرب. ما در چه لایه ای داریم حرکت میکنیم. تازه فکر میکنیم بعضی حرف ها که میزنیم غلو هست. بله، بعضی حرف های غلط زده میشود. باب حرف صحیح هم بسته میشود. تا بخواهی حرف را عمق بدهی، میگویند پس خداست. پس رازق اوست. رب اوست. اله اوست. این قطعا غلط است. نزلونا عن الربوبیة. لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلق. او عبد است. من هم عبدم. اما این کجا و آن کجا.
تعبیر مرحمو علامه این است که است
أقول: و هذا التعبير إنّما يحسن إذا كان‏ هناك‏ من‏ الأمور ما لا يبلغه فهم السامعين من النّاس، و هو ظاهر.
و قوله صلّى اللّه عليه و اله: «نكلّم … الخ»، و لم يقل: نقول، أو نبيّن، أو نذكر، و نحو ذلك، يدلّ على أنّ المعارف التي بيّنها الأنبياء عليهم السّلام إنّما وقع بيانها على قدر عقول أممهم، ميلا من الصعب إلى السهل، لا أنّه اقتصر بهذا المقدار من المعارف الكثيرة إرفاقا بالعقول، اقتصارا من المجموع بالبعض.
اگر کسی اینها را بگیرد میتواند بالا ببرد. نازل کرده اند. نکاسته اند از مفهوم. تنزل پیدا کرده است. آمده است در مرتبه ای که این برایش قابل فهم باشد. ناس ببینند یا بزرگترین عالمان ببینند، دنباله بیانش درش هست.
بیانش در حد عموم است. نه خودش در حد عموم باشد. همه حرف را زده است. چیزی را باقی نگذاشته است. اما در حد فهم این که این هم میهفمد. اما کسی این ریسمان را بگیرد و بیاید بالا به خزائن این حرف میرسد.
این هم حسرت آور است که حرف زده شده است. باقی نمانده که نگفته بانشد. راه ما بسته است چون وجود ما قابل نیست.
نمیگویند نیست. هست. دم دستتان هم هست. اما شما به ظاهر حیات دنیا اکتفا کردید و جلو تر نرفتید.
در همه کارمان همینیم. واعلموا انما الحیاة الدنیا لعب و لهو. یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة همه غافلون. همین حیات دنیا دارد آخرت را آشکار میکند
جای دیگری دنبال این نگردیم.
دنبال حقایق و عمق، همین اطراف خودمان بگردیم. تمام اینها متصلند. و لقد علمتم النشائة الاولی فلولا تذکرون. مگر دنیا را نشناختید؟ چرا به آخرت منتقل نمیشوید؟ معلوم میشود که انتقال به آخرت در همین دنیاست.

و بعبارة أخرى: التعبير ناظر إلى الكيف دون الكمّ،
کیفیت یعنی نازل شده است.
فيدلّ على أنّ هذه المعارف حقيقتها التي هي عليها، وراء هذه العقول التي تسير في المعارف بالبرهان و الجدل و الخطابة،
برای عالمان هم باید تنزل بدهند.
و قد بيّنها الأنبياء عليهم السّلام بجميع طرق العقول من البرهان و الجدل و الوعظ كلّ البيان، و قطعوا في شرحها كلّ طريق ممكن.
و من هنا يعلم أنّ لها مرتبة فوق مرتبة البيان اللفظي؛ لو نزلت إلى مرتبة البيان دفعتها العقول العادية، إمّا لكونها خلاف الضرورة عندهم، أو لكونها منافية للبيان الذي بيّنت لهم به، و قبلته عقولهم.
اگر بیان لفظی در کار نیست و زمان ظهور این حقیقت آشکار میشود که بیان لفظی در کار نیست، خیلی زیبا میشود. علم بر اساس شهود میشود. لذا دارد که علم در آن موطن کذب پذیر نیست. همچنان که در قیامت کذب پذیر نیست. علمی که کذب پذیر نباشد علم حضوری است. تمام علوم قابل صدق و کذبند. اما علمی که کذب پذیر نیست علم شهودی است.
دفعتها العقول. روایت دارد که امر ما را همه جا نگویید. به ما؟ ما که چیزی نمیدانیم. معلی بن خنیث، یک سری چیزها را گفته بودند بهش، نمیتوانست نگه دارد، اظهار میکرد. بعد هم کشتند او را. شیعیان گفتند او را کشتند. حضرت فمرودند به او گفته بودند. به انکار و تکفیر میکشد. در مورد سلمان و ابوذر دارد که سلمان را میکشت. در این مسئله آنهایی که مو را دو قسمت میتوانند بکنند، اینقدر هوششان زیاد است، آنها ساقط میوشند. اینقدر مسئله سنگین است.
این اتفاق که می افتد مرحوم علماه میگوید خلاف ضرورت عندهم است. ضرورت هایی پیش ما شکل گرفته است که این ضرورت ها ضرورت عقلی نیست. ضرورت مرتبه فهم ماست.عادت های ماست که ضروری شده است برایمان. اگر خلاف این باشد قطعا رد میکنیم.
یک کسی آمد پیش حضرت و گفت ما یک چیزهایی را میشنویم و انکار میکنیم.
3- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السيط [السِّمْطِ] قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَأْتِينَا مِنْ قِبَلِكَ فَيُخْبِرُنَا عَنْكَ‏ بِالْعَظِيمِ‏ مِنَ الْأَمْرِ فَيَضِيقُ بِذَلِكَ صُدُورُنَا حَتَّى نُكَذِّبَهُ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَيْسَ عَنِّي يُحَدِّثُكُمْ قَالَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَيَقُولُ لِلَّيْلِ إِنَّهُ‏ نَهَارٌ وَ لِلنَّهَارِ إِنَّهُ لَيْلٌ
بطلانش اینطور است؟ اینقدر واضح است. اینقدر واضح نیست که همه بفهمند. اما حرف حرفی است که برای ما قابل تحمل نیست.
قَالَ فَقُلْتُ لَهُ لَا قَالَ فَقَالَ رُدَّهُ إِلَيْنَا فَإِنَّكَ إِنْ كَذَّبْتَ فَإِنَّمَا تُكَذِّبُنَا.
واگذارش کنید به ما. نمیخواهد شما دخالت بکنید. نمیخواهد تصدیقش بکنید. اما تکذیبش نکنید. خب تکذیب کردن دخالت است. اگر مثل شب را روز جلوه دادن است، یعنی اینقدر آشکار باشد و اینقدر این مسئله روشن باشد، نه محال عادی شما باشد، محال عقلی باشد،
تعبیر علامه زیبا بود. خلاف ضرورت عندهم. اینها خلاف ضرورت میبینند.
اگر در اینجایی که خلاف ضروری نزد توست تکذیبش کردی، ما را تکذیب کردی. اگر اینطور باشد، خیلی از رابطه های ما مورد سوال قرار میگیرد. خیلی از حرف هایی که نمیفهمیم و رد میکنیم به سرعت و یا فکر میکنیم خلاف ضرورت…
مرحوم مجلسی هم تعبیری که میکند:
بيان فيما وجدنا من النسخ فتقول بتاء الخطاب و لعل المراد أنك بعد ما علمت أنه منسوب إلينا فإذا أنكرته فكأنك قد أنكرت كون الليل ليلا و النهار نهارا أي ترك تكذيب هذا الأمر و قبحه ظاهر لا خفاء فيه و يحتمل أن يكون بالياء على الغيبة كما سيأتي أي هل يروي هذا الرجل شيئا يخالف بديهة العقل قال لا فقال فإذا احتمل الصدق فلا تكذبه و رد علمه إلينا و يحتمل أن يكون بالنون على صيغة التكلم أي هل تظن بنا أنا نقول ما يخالف العقل فإذا وصل إليك عنا مثل هذا فاعلم أنا أردنا به أمرا آخر غير ما فهمت أو صدر عنا لغرض فلا تكذبه.
اگر کسی این را فهمید مثل نفی کردن شب است. فهمیده است که به ما منسوب است، ولی رد میکند. این دسته روایات هم زیادند. که حواستان باشد تکذیبتان… چون امر ما خیلی عظیم است، سر است و سر سر است، شماها خودتان راه ندارید. اگر صریح مخالف بود با مسلمات ضروری، نه مسلمات ضروری عندنا که هر کسی میشنود عالم و غیر عالم، مثل شب روز است و روز شب است، اگر اینطور بود تکذیب کنید.
اگر مضمونش مخالف فهم شماست رد نکنید.

39- ير، بصائر الدرجات إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ عَنْ يُونُسَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ حَدِيثَنَا هَذَا تَشْمَئِزُّ مِنْهُ قُلُوبُ الرِّجَالِ فَمَنْ أَقَرَّ بِهِ‏
______________________________
(1) و في نسخة: عن فرات بن احنف.

بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏2، ص: 194
فَزِيدُوهُ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ فَذَرُوهُ إِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تَكُونَ فِتْنَةٌ يَسْقُطُ فِيهَا كُلُّ بِطَانَةٍ وَ وَلِيجَةٍ حَتَّى يَسْقُطَ فِيهَا مَنْ كَانَ يَشُقُّ الشَّعْرَ بِشَعْرَتَيْنِ حَتَّى لَا يَبْقَى إِلَّا نَحْنُ وَ شِيعَتُنَا.
و ذكر أبو جعفر محمد بن الحسن أنه وجد في بعض الكتب و لم يروه بخط آدم بن علي بن آدم قال عمير الكوفي في معنى حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله ملك مقرب و لا نبي مرسل فهو ما رويتم أن الله تبارك و تعالى لا يوصف و رسوله لا يوصف و المؤمن لا يوصف فمن احتمل حديثهم فقد حدهم
اگر شرح از کتب سابقین هم باشد، شرح خیلی نزدیک به کلام معصوم است. اگر کسی محتمل حدیث اینها نشد فقد حدهم
و من حدهم فقد وصفهم و من وصفهم بكمالهم فقد أحاط بهم
وصف دائر مدار حد است. اگر حد زد میتواند وصف بکند.
نشان میدهد که حقیقت وجود معصوم،
شما فهم نسبت به امام بخواهید پیدا بکنید حد زده اید. نمیتوانید وصف کنید یعنی چی؟ اگر وصف کردید احاطه بهش پیدا کردید. این فقط در رابطه با خداوند سبحان آمده است. امیر المومنین در خطبه نهج البلاغه که فمن عده فقد حده… تعبیر خیلی بلند است. هرچقدر انسان بالا برود د رمرتبه معرفت نسبت به امام، نمیتواند وصف امام را بکند. چرا؟ چون وصف امام احاطه است. احاطه این محیط شده است و در درون این قرا رگرفته است. تعبیری که نسبت به خداوند سبحان است این است که سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین. وصفی که از امام معصوم میتوانیم بکنیم وصفی است که از خودشان نقل بکنیم.
در وصف ما هم وصفی است که خودشان کرده اند. وصفی هم که خودشان کرده اند، برای ما قابل ادراک به کنه نیست. به وجه هست. و الا نمیگفتند. ادراک به وجه میشود.
و هو أعلم منهم و قال نقطع الحديث عمن دونه فنكتفي به لأنه قال صعب فقد صعب على كل أحد حيث قال صعب فالصعب لا يركب و لا يحمل عليه لأنه إذا ركب و حمل عليه فليس بصعب.
همانطور که خداوند لایوصف، رسول هم لایوصف، چون شان اوست. مومن هم متصل به رسول است. لذا شان اوست. لذا لایوصف.
صعب برای یک عده ای نیست. صعب علی کل احد است.
صعب آنی است که نزدیکش میشوی ولی نمیتوانی سوارش بشوی. مستصعب آنی بود که از دور هم نمیتوانی بهش نگاه بکنی.
مستصعب به انکار میرساند.
در همین معارفی که از معصومین داریم، میشود همه اش را همه جا گفت؟ نه. همین مقدارش هم به نسبت مفهوم صعب مستصعب است.
آنجایی که یحتمله ملک مقرب، مرتبه ای از وجود آنهاست. و الا آنجا هم احاطه است. اگر احاطه داشتند، محدود میشوند. پس ملک مقرب هم به مرتبه ای است.
در مرتبه علم به علم وقتی گفته شود این است و غیر این نیست، این کذب میشود
مشاهدات قابل تخطئه است، چون یک مرتبه را یافته است، ولی میگوید این است و جز این نیست. به تعبیر بعضی بزرگان نور وضویش را دیده است فکر کرده است خدا را دیده است.
ملائکه هم وقتی نور وجودی نبی معظم را میدیدند، میخواستند سجده بکنند. فکر میکردند نور رب را دیدند. با اینکه علمشان حضوری اس. سبحنا و سبح الملائکه. حضرت که تسبیح میکردند میفهمیدند این نور حق نیست. نور یکی از تجلیات است.
اگر این میخواهد محقق بشود، چقدر باید ظرفیت سازی بشود. ما زمان ظهور را مثل الان میبینیم. خیلی ظرفیت سازی باید بشود. اگر امروز امکان فرج شخصی هست که نطق به و صدقه القرآن، نطق یعنی آشکار کردن. آن چیزی که
مقنع به سر بودن به لحاظ وجود ما بوده. به لحاظ حد ما بوده. اگر در آنجا افراد میشوند شان امام که این را چندبار بحث کردیم، ظهور آن آسان میشود. شان میشوند. از چه چشمی نگاه میکنند؟ امام.
همچنان که اولئک ینظرون الیه بنظری الیهم، به رضا رسیدند، به چشم من نگاه میکنند، در زمان ظهور ینظرون به حضرات از نگاه خود حضرات. چون شان شده اند. نه چون حدشان محفوظ است. الا عباد الله ملخصین، چون شان شده اند، مثل عباد مخلص میشوند. شان هم به اندازه ای که شان شده است.
شانیت ظهور میکند. اگر شانیت ظهور کرد و همه شان شدند، نطق به و صدقه القرآن. دیگری انکار نمیکند. چون شان که انکار ندارد. شان اظهار است.
این شان شدن با چی محقق میشود؟ با اطاعت. این شان شدن با اطاعت محقق میشود. شانیت با اطاعت محقق میشود. منتها باب معرفت را باز میگذارد.
ملائکه وقتی تسبیح میکردند، شان شدند. قبل از اینکه تجلی صورت بگیرد و سبحنا و سبحت الملائکه، تسبیح صورت بگیرد… تسبیح ما علت تسبیح ملائکه است. با این تسبیح شان شدند. وقتی به مقام تسبیح رسیدند شدند شان.
وَ قَالَ الْمُفَضَّلُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ذَكْوَانُ أَجْرَدُ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ أَمَّا الصَّعْبُ فَهُوَ الَّذِي لَمْ يُرْكَبْ بَعْدُ وَ أَمَّا الْمُسْتَصْعَبُ فَهُوَ الَّذِي يَهْرُبُ مِنْهُ إِذَا رَأَى وَ أَمَّا الذَّكْوَانُ فَهُوَ ذَكَاءُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الْأَجْرَدُ فَهُوَ الَّذِي لَا يَتَعَلَّقُ بِهِ شَيْ‏ءٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ‏ اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ‏ فَأَحْسَنُ الْحَدِيثِ حَدِيثُنَا
بهترین قصه تابع بهترین نبی است. لذا احسن القِصص نیست. احسن القَصص است. بهترین بیان است. اگر بهترین قِصص بود، حضرت یوسف هم بهترین انبیاء میشد.
لَا يَحْتَمِلُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلَائِقِ أَمْرَهُ بِكَمَالِهِ حَتَّى يَحُدَّهُ لِأَنَّ مَنْ حَدَّ شَيْئاً فَهُوَ أَكْبَرُ مِنْهُ.
وقتی انسان ها شان شدند، به مقام عصمت عملی میرسند. به جایی میرسند که عصمت بهشان اعطا میشود.
غیر از معصومین هم میشود کسی مخلَص بشود. به شرطی که قدم ها را مطابق برداشته باشد.
گاهی انسان ها متحد میشوند با عمل امام. فنای عملی میشود. فنای فعلی. گاهی در مرتبه صفات اس و گاهی در مرتبه ذات. یعنی ذاتی در مقابل ذات امام ندارند. احاطه نیست.
مثل مخلصین است در رابطه با خدای سبحان. لهم ما یشائون فیها. اراده خدا حاکم اس. ذاتا و صفة و فعلا چیزی از خودش ندارد
36- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنِ الْبَزَنْطِيِّ عَنْ عِيسَى الْفَرَّاءِ عَنْ أَبِي الصَّامِتِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ إِنَّ مِنْ حَدِيثِنَا مَا لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ قُلْتُ فَمَنْ يَحْتَمِلُهُ قَالَ نَحْنُ‏ نَحْتَمِلُهُ‏.
غیر ما امکان ندارد کسی تحمل بکند، اما کسی که شان شده باشد.
6- 34- ير، بصائر الدرجات أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ أَبِي الصَّامِتِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ شَرِيفٌ كَرِيمٌ ذَكْوَانُ ذَكِيٌّ وَعْرٌ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ قُلْتُ فَمَنْ يَحْتَمِلُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ‏ مَنْ‏ شِئْنَا يَا أَبَا الصَّامِتِ قَالَ أَبُو الصَّامِتِ فَظَنَنْتُ أَنَّ لِلَّهِ عِبَاداً هُمْ أَفْضَلُ مِنْ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةِ.
ذکوان یعنی تیزرو. هرچقدر بدوی نمیرسی.
اجرد یعنی برهنه. به طوری که هیچ دستگیره ای برایش نیست که تو خودت را بهش آویزان بکنی. از همه حدود مجرد و پیراسته باشد.
حدیثنا گفته ما نیست. یعنی امر ما. شان ما. چیزی که مربوط به ماست.
وَ قَالَ الْمُفَضَّلُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ذَكْوَانُ أَجْرَدُ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ أَمَّا الصَّعْبُ فَهُوَ الَّذِي لَمْ يُرْكَبْ بَعْدُ وَ أَمَّا الْمُسْتَصْعَبُ فَهُوَ الَّذِي يَهْرُبُ مِنْهُ إِذَا رَأَى
قابل ارتباط نیست.
وَ أَمَّا الذَّكْوَانُ فَهُوَ ذَكَاءُ الْمُؤْمِنِينَ
ذکاوت که انتقال سریع است، ببینید چطور محقق میشود. ذکوان اینطور است.
آن چیزی که بی مقدمه، میگویند قوه حدس، بلکه بالاتر از حدس که میشود قوه قدسی. تیزرویی وجود اینها اینطوری است.
وَ أَمَّا الْأَجْرَدُ فَهُوَ الَّذِي لَا يَتَعَلَّقُ بِهِ شَيْ‏ءٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ
هیچ دستگیره ای ندارد که کسی بتواند به آن تعلقی پیدا بکند.
وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ‏ اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ‏ فَأَحْسَنُ الْحَدِيثِ حَدِيثُنَا
الله که اسم جامع است، یعنی شان ما را اسم جامع نازل میکند.
از بصائر
16- وَ قَالَ الْمُفَضَّلُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ ذَكْوَانُ أَجْرَدُ لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ أَمَّا الصَّعْبُ فَهُوَ الَّذِي لَمْ يُرْكَبْ بَعْدُ وَ أَمَّا الْمُسْتَصْعَبُ فَهُوَ الَّذِي يَهْرُبُ مِنْهُ إِذَا رَأَى وَ أَمَّا الذَّكْوَانُ فَهُوَ ذَكَاءُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَمَّا الْأَجْرَدُ فَهُوَ الَّذِي لَا يَتَعَلَّقُ بِهِ شَيْ‏ءٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ‏ اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ‏ «3» فَأَحْسَنُ الْحَدِيثِ حَدِيثُنَا لَا يَحْتَمِلُهُ أَحَدٌ مِنَ الْخَلَائِقِ أَمْرَهُ بِكَمَالِهِ حَتَّى‏ يَحُدَّهُ‏ لِأَنَّهُ مَنْ حَدَّ شَيْئاً فَهُوَ أَكْبَرُ مِنْهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى التَّوْفِيقِ وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ.
راه ها را بستیم. اما انکار نکنید. انکارش کفر است.
کفر یعنی پوشاندن و از این قطع شدن. دیگر شانیت نمیشود. کفر مراتب است. یک وقت من به این مرتبه کفر ورزیدم، دیگر این مرتبه روزی من نمیشود.
12- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الْكُوفِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ الْأَسَدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ فُرَاتِ بْنِ أَحْمَدَ «1» قَالَ قَالَ عَلِيٌّ ع‏ إِنَّ حَدِيثَنَا تَشْمَئِزُّ مِنْهُ‏ الْقُلُوبُ‏ فَمَنْ عَرَفَ فَزِيدُوهُمْ وَ مَنْ أَنْكَرَ فَذَرُوهُمْ.
از جای کم شروع کنید. نیایید از اول ما را ببرید در مرتبه ای که بگویند اینها تافته جدا بافته ای هستند. بگوییم اینها صالح ترینند اشکال ندارد. از اینجا آغاز کن. شروع کن. که امکان فهمش هست. بعد هرچقدر کشش داشت فزیدوهم.
تشمئز به معنای فرار است. نفرت درش نیست. قلب ها فرار میکنند.
این چون آشنا نیست اشمئزاز پیدا میکند.
مثل معده ای که مسموم است. از غذای خوب فراری است. چون او نمیتواند بپذیرد.
قلوب از فطرت اولیه شان دور شده اند لذا نمیتواند بپذیرد. برایش نفرت ایجاد میشود و میبرد. وقتی برید راه برایش بسته میشود.
اصرار نکنید همه چیز را به همه بگویند. اگر دیدید کشش ندارند، در همه ذره نگه دارید. چقدر این حکیمانه بیان کرده است ولی ما اینطوری عمل نکنیم.
این احادیث را نمیشود به راحتی همه جا گفت. سنگین است تحملش. سخت است گفتنش و بیانش و شنیدنش و فهمش. همینقدر که انکار نکنیم.راه را نبندیم.
13- وَ عَنْهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ سَالِمٍ الْفَرَّاءِ قَالَ: كَانَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ يَخْدُمُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ فَقَالُوا كَيْفَ كُنْتَ تَخْدُمُ أَهْلَ هَذَا الْبَيْتِ فَهَلْ أَصَبْتَ مِنْهُمْ عِلْماً قَالَ فَنَدِمَ الرَّجُلُ
ما هم خدمتگذار حضرات هستیم. محشوریم با روایات. حشر با روایات حشر با حضرات است. چقدر نفع برده ایم؟
فَكَتَبَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَسْأَلُهُ عَنْ عِلْمٍ يَنْتَفِعُ بِهِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ حَدِيثَنَا حَدِيثٌ هَيُوبٌ ذَعُورٌ
خیلی هیبتش زیاد است. ترسناک است. ذعره یعنی ناله انسان در می آید. اگر بخواهیم برای شما بگوییم تحملش را ندارید.
فَإِنْ كُنْتَ تَرَى أَنَّكَ تَحْتَمِلُهُ فَاكْتُبْ إِلَيْنَا وَ السَّلَامُ..
اگر میبینی اهلش هستی، بنویس برایمان که اهلش هستی. حضرات را میشناخته. تصدیق داشته است. پیش حضرات بوده ارتباط پیدا نکرده است. وقتی حضرت میگوید هیوب ذعور است…
حضرت میتوانست نصیحتش بکند. یک مسئله اعتقادی ساده را بگوید. معلوم میشود که این اینقدر کشش داشته و باور هم داشته است. میدیده چه کسانی م ایند و میروند. آنها ظرف این هستند. این نامه نامه خیلی زیبایی است.
میدیده چه کسانی می ایند و میروند. میفهمد چه کسانی ظرف بودند و این قابل برای ظرف بودن نیست.

ما هم اگر باورمان شد که حدیث حضرات هیوب ذعور است، نامه بنویسیم که ما میخواهیم.
اگر انسان جسارت کرد و خودش را بیش از آن نشان داد که میتواند، انسان را بیچاره میکنند. یک چیزی نشان میدهند که زهره ترک میشود. این باعث میشود راه را نبندیم.
هیوب ذعور یعنی شهودی است. علم مفهومی نیست.
حضرت در اتاق ایستاده بود. اسم اعظم را میخواست. اتاق شروع کرد دور سرش چرخیدن. گفت رها کنید. نمیخواهم.
آن وقت میفهمیم جابر بن یزید جعفی در چه رتبه ای بوده است. سلمان. معلی بن خنیث. اینکه جابر میگوید دارم منفجر میشوم، نه اینکه حرف بلدم بگویم کسی نیست گبویم.
یعنی این حقایق وجودیه درون من را آنچنان پر کرده است و ملیء است و میدانم عالم باید با این به کمال برسد، کسی نیست متحمل بشود. انسان میخواهد سرایت بکند و بقیه را ببرد. میفهمد چقدر زجر میکشیده است.
47- ير، بصائر الدرجات مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مَالِكٍ الْكُوفِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ زِيَادِ بْنِ سُوقَةَ قَالَ: كُنَّا عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْحَسَنِ فَذَكَرْنَا مَا أَتَى إِلَيْهِمْ فَبَكَى حَتَّى ابْتَلَّتْ لِحْيَتُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَمْرَ آلِ مُحَمَّدٍ أَمْرٌ جَسِيمٌ مُقَنَّعٌ لَا يُسْتَطَاعُ ذِكْرُهُ وَ لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا عَجَّلَ اللَّهُ تَعَالَى فَرَجَهُ لَتَكَلَّمَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ الْقُرْآنُ.
با اینکه میگوید لایستطاع ذکره، بعد میگوید لتکلم به، چطور جمع میشود؟ لفظی نیست. تکلم تکلم لفظی نیست. تکلم شهودی است. تصدیق قرآن هم زبانی نیست. انسان میفهمد حقیقت قرآن دارد این را نشان میدهد.
22- كش، رجال الكشي جَبْرَئِيلُ بْنُ أَحْمَدَ عَنِ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ ع تِسْعِينَ‏ أَلْفَ‏ حَدِيثٍ لَمْ أُحَدِّثْ بِهَا أَحَداً قَطُّ
همه این القائات در قالب لفظ نیست. بعضی گفته اند 90هزار حدیث این مقدار وقت میگرفته است. بعد گفته اند امکان پذیر نیست. نگاهشان لفظ و معنای ظاهری است.
گاهی یک روایت الف باب باز میکند. آنجا باب شهود است. ارتباط در نگاه شهودی زمان بردار نیست. قیاس میکنند در مرتبه خودشان.
وَ لَا أُحَدِّثُ بِهَا أَحَداً أَبَداً
بابش مسدود میشود؟ نه. ارتباطش محفوظ میماند. هر کسی برسد به این مرتبه میابد.
قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّكَ قَدْ حَمَلْتَنِي وِقْراً عَظِيماً بِمَا حَدَّثْتَنِي بِهِ مِنْ سِرِّكُمُ الَّذِي لَا أُحَدِّثُ بِهِ أَحَداً فَرُبَّمَا جَاشَ فِي صَدْرِي حَتَّى يَأْخُذَنِي مِنْهُ شِبْهُ الْجُنُونِ
اینقدر در سینه من فشار می آورد و غلیان ایجاد میکند که شبیه جنون برایم ایجاد میشود.
قَالَ يَا جَابِرُ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاخْرُجْ إِلَى الْجِبَالِ‏ «3» فَاحْفِرْ حَفِيرَةً وَ دَلِّ رَأْسَكَ فِيهَا ثُمَّ قُلْ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بِكَذَا وَ كَذَا.
برو آنجا با نقل هم بگو.
در بعضی نقل ها دارد که خاک بریز روش

در بعضی روایات دارد که تا بنی امیه نگو. بعدش اگر نگویی ظلم کردی.
در بعضی درد که هیچ وقت نگو.
ظهور یک مسئله ظاهری سطحی نیست. ظهور یعنی حقیقت معصوم در آن روز آشکار میشود که چیست. خیلی عظیم است که حقیقت معصوم در ان روز با تمام مراتب سرش و سر مقنع به سرش و سر مستسر به سرش آشکار میشود. علتش هم شانیت است. و الا اگر جدا باشند احاطه میشود.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 65” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید