بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: علم در زمان ظهور(6)؛ طینت باطنی و روحی شیعیان از طینت ظاهری امامان است یعنی امام روح شیعه است و عمل شیعیان عمل امام محسوب میشود به حسب مراتب اعمال
در خدمت بحث علم در زمان ظهور بود. عرض شد که غایت و مقصد ما را تشکیل میدهد. بی ربط به حرکت امروز ما نیست. موضوع محوری که در چند جلسه گذشته در خدمتش بودیم بحث علم در زمان ظهور بود. حدود 4-5 جلسه راجع به این مسئله گفتگو شده است. یکی از مسائل مهمی که باز تاکید داریم که قبلا گفتگو شد این است که همه آنچه در صحنه هستی اتفاق می افتد، وقایعی که هست، از منظر روایات ما تعبیر دارد. در ارتباطش با انسان. این رابطه ظاهری انتهای مقصود نیست. بلکه مثل خوابی است که تعبیر دارد. تعبیر روایات این است که الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا. وقتی انسان از دنیا میرود حقایق این وقایع را میبیند و میبنید که در دنیا با حقایق این معانی مرتبط بوده ولی خواب آنها، ارتباط صوری با آنها را داشته است. لذا کسانی که امروز بیدار بشوند، با همین وقایع و حقایق، تعبیر این خواب را میابند. چنانچه در خواب انسان خواب میبیند و معبر عبور میکند و به واقع میرسد، در عالم ظاهر تمام روابط ما چون نازله است و از یک حقیقتی تنزل کرده است و آمده است اینجا، هی حجابی بعد حجاب پیدا کرده است تا شده است این وقایعی که ما میشنویم. میبینیم. اینها نازله یک حقایقی هستند. اگر اینها نازله هستند، چنانچه خواب نازله بود و تعبیر داشت و حقایقش تعبیرش بود، همه وقایع عالم هم نازله اس تو به تعبیر روایات رویاست. حقیقتش را کسی میبیند که مثل حضرت ابراهیم که در خواب متن واقع و هستی را میبیند. لذا حکم و عمل است. انی اری فی المنام انی اذبحک. یا حضرت یوسف وقتی سجود را میبیند، تعبیرش خیلی ساده است. یعقوب میفرماید این را از برادرانت پنهان کن. وقتی میرسند خدمت یوسف و سجده میکنند در مقابل یوسف به خداوند سبحان، میگوید این تعبیر همان رویای من بود.
قبل از ظهور انسان با خواب همراه است. مثل کسی که در خواب دارد خواب میبیند. نمیفهمد خواب است. بیداری میبیند. اگر بیدار نشود، تمام وقایع را بیداری میداند. وقتی بیدار میشود میفهمد خواب بود. آن هم قدرت و مکنت و … در خواب بود. در بیداری خبری نیست. انسانی که در این عالم با اعتبارات زندگی میکند روابط اعتباری را حقیقت میبیند، وقتی از این عالم پایش را میگذارد بیرون، میبیند همه خواب بود. همه اینها جا ماند. مثل کسی که خواب طولانی دیده است. این نگاه که الان محقق است و روابط ما با تمام وقایع هستی که ارتباط با ما پیدا میکند، نازله یک حقیقت عظیمی است که آن حقیقت عظیم حقیقت و تاویل این است. اینها همه خواب و نازله اوست. این یک بحث دقیق و بحث معرفت شناسی مهمی است. قرآن هم می فرماید و اعلموا انما الحیات الدنیا لعب و لهو. دار آخرت لهی الحیوان است. دار الآخرة هم جای دیگر نیست. همراه این است.
اگر برای کسی در دوران غیبت و ظهور این تعبیر برایش پیش می آید و جذبه ای می آید و منتقل به حقیقتش میشود، انسان هایی که در دوران ظهور زندگی میکنند، دیگر هر واقعه را با حقیقتش مشاهده میکنند.
چقدر جان باید محکم شده باشد در حوادث، شرح صدر ایجاد شده باشد تا چیزی که در زمان های گذشته مختص انبیاء خاص بوده است، تعبیر خواب را همانجا میافتند، با صورت ها محشور بودند، اما حقیقتش را میافتند. در آن دوره همه انسان ه با حقایق هستی زندگی میکنند. مراتب دارد البته. اما خواب نیست.
وقت رفتنشان از خواب بیدار نمیشوند.
مثل انبیائی که وقتی میرفتند بیدار بودند. موت برایشان بیدار کننده نیست. بیداری شان همین جا محقق شده است. این بحث مهمی است. انسان باید چقدر آماده شده باشد، چقدر از اعتبارات، چیزهای که دست و پای انسان را میبینند گسسته باشد تا تمام حقیقت را بتواند ببیند، تمام واقعیت یک چیز را بتواند ببیند. فقط نازله را نبیند. نازله یعنی خواب. معبر امام است. در هر عصر و دوره ای عبور دهنده از ظاهر به باطن امام است. امام رساننده به باطن عالم است. در دوره ظهور این حقیقت کاملا بروز میکند.
از باب اینکه بحث خیلی مهم است، برای توجه بیشتر بیان کردیم.
در جلسه گذشته بحثی مطرح کردیم. در روایات زیادی که بعضی اش را خواندیم تبیین نظام وجودی رابطه بین امام و ماموم را به گونه ای کرده است که عنوان این روایات روایات طینت است. فرمودند ابدان ما از علیین خلق شده و قلوبمان از اعلی علیین. شیعیان ما قلوبشان از علیین خلق شده و ابدانشان از دون علیین. چون از مرتبه ابدان ما خلق شدند، تحن الینا. قلوبشان به سمت ما میل دارد. مشتاقند. چون اینها از مرتبه ابدان ما خلق شده اند، ما هم به سوی آنها میل داریم. چطور یک وجودی که نفسی است که بدن دارد، نفس به بدن میل دارد و مراقب بدن هست، تا این بدن را به کمالش برساند و آسیبی بهش نرسد، وقتی میفرماید ما از مرتبه آن طینتی که ابدان معصومین خلق شده، خلق شدیم، در حقیقت بیان این است که شیعیان ابدان امام معصوم هستند. یعنی نظام بدن و روح چه نظامی است؟ حاکم است حکمش در بدن. روح و نفسی که قوی است، حکمش نافذ است در بدن. اراده میکند راه بیوفتد راه می افتد. اگر مرتبه خلق شیعیان از مرتبه ابدان امام معصوم است و مرتبه قلب امام معصوم از فوق این مرتبه است، یعنی در نظام وجود نظام شیعیان، ارواحشان تابع نظام روح امام است. ارواح اینها که میشود مدبر ابدانشان، تابع نظام روح امام است. چون روح امام در مرتبه اعلی علیین بود. اینها در علیین بودند. تبعیت و اطاعت را، همراه شدن و نزدیک شدن و مرتبه طینت را بارز کردن معنا پیدا میکند. هر اطاعتی که از شیعه محقق میشود، دارد خودش را بدن امام میکند با این اطاعت. حکم امام دارد نافذ میشود درش. چون اطاعت یعنی نافذ کردن حکم امام. بدن چه نسبتی با روح و نفس داشت؟ تابع بود. بدن ما تابع نفس و روح ما بود. هرچقدر این تابعیت شدیدتر بشود به نسبت روح، بدن نسبت به روح شان میشود. هرچقدر تابعیت نباشد، بدن تخطی بکند، قدرت مدافعه داشته باشد، بدن در مقابل روح است. لذا روح را با سمت خودش جذب میکند. کسانی که نظام بدنی شان قوی است به این معنا که تعلقات بدنی شان شدید است، هرزه خوری دارند، هرچیزی را میبینند هوس میکنند، اینهایی که در نظام وجودشان بدنشان حاکم است، هرچه بدنشان میل پیدا میکند روح اراده آن را میکند، یعنی روح تجسد پیدا کرده است. میل بدن حاکم است. اما کسی که نفس و روحش حاکم بر بدنش است، میبینید کارهای سختو اراده های بزرگ از این محقق میشود و بدن انجام میدهد. خستگی بدن تابع اراده روح میشود. ما ضعف بدنٌ عما قویت علیه النیة. چون تابع روح شده است. نظام روح توانایی اش غیر قابل احصاء است، به تبع روح بدن هم خسته نمیشود.
شالوده بحث را که داریم میچینیم، بحث خیلی دقیق است. نگاه معرفتی به اطاعت با این منظور که هر مرتبه از اطاعت که دارد محقق میشود، به همین نسبت دارم خودم را در مرتبه شان امام قرار میدهم که میشود بدن امام. وقتی شدم شان امام، روایات جلسه گذشته این بود که ما چنگ زده ایم به حجزه رسول خدا و رسول خدا چنگ زده است به حجزه رسول خدا، یعنی تابع محض خداست. ما هم تابع محض رسول خدا هستیم. شیعیان ما هم مطیع محض ما هستند.
جابر بن یزید جحفی در آخر روایت عرض کرد
فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ الْتَفَّتِ الْعُلْيَا بِالسُّفْلَى وَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ضَرَبْنَا بِأَيْدِينَا إِلَى حُجْزَةِ نَبِيِّنَا وَ ضَرَبَ أَشْيَاعُنَا بِأَيْدِيهِمْ إِلَى حُجْزَتِنَا فَأَيْنَ تَرَى يُصَيِّرُ اللَّهُ نَبِيَّهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ أَيْنَ تَرَى يُصَيِّرُ ذُرِّيَّتُهُ مُحِبِّيهَا فَضَرَبَ جَابِرٌ يَدَهُ عَلَى يَدِهِ فَقَالَ دَخَلْنَاهَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ ثَلَاثاً.
میگوید من تابع امام شدم در عمل. یک وقت عمل را سبک سنگین میکنم و انجام میدهم. این تابع مرتبه من است. یک وقت میگویم امام فرموده، خدا فرموده، من انجام میدهم. نمیدانم هم امام چه رتبه ای از وجود است. نه اینکه امام فرموده و این امر خوبی است و انجام میدهم. یعنی تصدیق خودش بعد از تصدیق به این است که این از امام است. اگر اینطور شد عمل در رتبه این است. اما اگر به این مرتبه رسید که امام فرموده من انجام میدهم، مثل دست و پای امام میشود. یکبار رسیده است به اینجا که امام معصوم است. امام ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی. وقتی امر می آید بلافاصله اطاعت است. امر بیاید اطاعت باشد میشود شان. اگر امر آمد، فکر آمد، تروی آمد، اطاعت شده است، جنت هم دارد، اما جنت این با جنت کسی که تروی ندارد… تروی ندارد نه به این معنا که این دون عقل است. این فوق عقل است. یعنی در مرتبه عقلانیت رسید به اینکه امام معصوم است. با برهان و دلیل رسید. پس هر دستوری که میدهد دستور خداست. پس تا دستور او آمد دیگر اطاعت است. دیگر تروی نمیکند. این تروی بعد تروی و فکر بعد فکر دیگر در کار نیست. چون یکبار فکر کرده است. مثل وقتی که روح به بدن تعلق بگیرد، بدن میداند که این روح و نفس مرتبه عالی اوست و کمال او را میخواهد. دیگر هر جا نمیپرسد چرا من را میخواهی راه بیندازی. بدن میفهمد که اینجا تابعیت… هرگاه در نظام اطاعت امام انسان به این مرتبه رسید که وقتی اول یافت که امام ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی که عصمت است، وقتی این را یافت، امام فرموده انجام میدهم. امیر المومنین وقتی فرمودند که آن سه نفر را هر کسی یافت، بگیر و بکشد، امیر المومنین رفت. منتظر نشد. دستور که آمد تحقق.
آیت الله بهجت میفرمودند اگر در مورد فلان مسئله امر خدا آمده است، تعلل و تنبلی یعنی چی؟ یعنی من فکر میکنم خوابم می آید حال ندارم بلند شوم، تنبلی میکنم. دستور را فهمیده ام ،اما تنبلی میکنم. اما اگر بدن نسبت به روح شد، بدن تخطی ندارد. دست که دارد تکان میخورد تمامش اراده های روح من است. روح تا اراده میکند تحقق است. اطاعت است.
اگر میگوید شیعیان ما خلق شده اند از مرتبه ابدان ما، یعنی حکم شیعیان به جایی میرسد که اینها در اطاعت پذیری و دامنه وجودی ما شدن میشوند مثل ابدان ما. چنانچه ابدان ما مطیع نظام روح ما هست، ابدان با این نگاه حسابرسی جدا ندارند. وقتی روحی را میخواهند حساب برسند، بدن را جدا حساب نمیکنند. میگویند بدن تابع بوده. ذاتی در مقابل آن ذات نیست. اگر اینطوری شد نتیجه اش میشود یوم ندعو کل اناس بامامهم. به امامش میخوانند که جزای عمل او را بواسطه اطاعت از امام که نفس و روح او بوده است بدهند. اگر قرار شد عمل امام محسوب شود، با این نگاه که اطاعت محض باشد، اگر این نگاه باشد عمل امام محسوب میشود هرچند عمل امام مراتب دارد. امام یک وقت غذا میخورد، یک وقت در حال عبادت است. با اینکه دائما در حال حضور است. یک آیه میشود تبت یدا ابی لهب و تب، یک آیه میشود قل هو الله احد. هر دو وحی است. اما هر کدام اثری دارد. در روایت دارد که قل هو الله احد، معلوم میشود که اختصاص و ویژگی درش هست. تبت یدا ابی لهب این خصوصیت را ندارد. هر دو از عمق وجود عالم نازل شده اند. جایی که حکم ظاهری هست هم همینطور است. اما مبدئیت اینها متفاوت است.
اطاعت از امام میتواند مثل تبت یدا ابی لهب باشد، میتواند مثل قل هو الله احد باشد در تاثیر.
اگر کسی در اطاعت این نگاه در وجودش ایجاد بشود که هرچقدر اطاعت شدت پیدا بکند، شدت مراتبش باشد، شوق به اطاعت شدیدتر باشد، وقتی امام را به عنوان نفس و روح حقیقی و مطلق خودم بشناسم، شوق اطاعت شدیدتر است. آن موقع تاثیر عمل بالاتر است. عمل متصف است به کسی که از او نشات گرفته میشود. میشود امام. از این سوال نمیکنند که تو چه کردی. اینجا که اطاعت بوده است. مثل شئون امام وارد بهشت میشود. مثل شئون امام از مواقف عبور میکند. انهم لمحضرون الا عباد الله المخلصین. اینها محو اراده رب بودند. ازشان چی سوال بکنند وقتی برای خودشان ذاتی ندارند. عملی که انجام میدادنند عمل خودشان نمیدیدند که بگویند صحیح است یا سقیم است. در این مرتبه بودند. ما یشاؤون الا ان یشاء الله. حاکمیت خدا را در عالم وجود و خودشان میدیدند.
این روایات معارف عظیمی را دارد بیان میکند. خلق ارواح شیعیان است از ابدان امام. اینطور نیست که گلی باشد که از بقیه اش شیعیان را درست بکنند.
قلب مومن از این گل درست شده است. قلب مومن حقیقت مومن است. گل گل مادی نیست. بدن امام اینقدر عالی است که در مرتبه قلب مومن قرار دارد. لذا قلب مومن میشود بدن امام.
وقتی اینطوری شد قلوب مومنین میشود ابدان امام. تصرف قلب امام در بدنش چگونه است؟ اگر اینطوری شد نقشه راه ما را در زندگی ترسیم میکند. این نقشه راه است که باید رابطه مان را اینطوری قرار بدهیم. به جایی برسمی که در نظام ارتباط با امام مثل بدن امام بشویم برای روح امام. ذاتی در مقابل ذات نیست. اطاعت پذیری اش بعد از تروی نیست. شان امام است.
فرمایش و حکم امام کاملا نافذ است. تا اراده میکند دست تکان بخورد و پا حرکت کند، حرکت میکند. هیچ کم نمیشود. اگر اینطوری شد جزایش هم میشود فلنجزینهم باحسن ما کانوا یعملون.
این نگاه با تعبیری که از ایات و روایات برمی آید جمع کنیم نگاه بسیار عالی میشود. نشان میدهد که کجا را دارد تبیین میکند. معلوم میشود مادی نیست قلب شیعه.
یک سلسله واحدی میشوند که از اطاعت الهی نشات میگیرد. حجزه الهی را رسول خدا گرفته است. حجزه رسول خدا را اهل بیت گرفته اند و حجزه اهل بیت را شیعیانشان گرفته اند.
میدانی خدا با رسول خودش و اهل بیتش چه میکند و میدانی خدا با محبین اهل بیتش چه میکند، این هم خوب فهمید که دخلناها و رب الکعبه. قسم میخورد. سه بار هم گفت.
کاروان دار امام است. وقتی مهر روی عبور امام خورد که خورده است، تابعین امام. دقت کنید تابعین. نه هر کسی که اظهار کرد و ادعا کرد. تابع یعنی هیچ شانی از خودش ندارد. اما کسی که خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، باید تسویه بشود، او هم ملحق میشود، اما عقب های کاروان. لنگ لنگان. وقتی فشارها آمد و اینها ریزش پیدا کرد.
روایاتش هر کدام نکته ای اضافه دارد. هر روایت از یک منظر نگاه میکنند و نکته ای اضافه میکنند.
امروز در ارتباط با امام به نحو شخصی امکان پذیر است. به نحو فرج شخصی. چی تبیین این مسئله است که آن روز اینقدر سرعت در وصول محقق میشود؟ فهم این مرتبه و این حقیقت است. وقتی کسی این فهم برایش آمد حرکت حبی میشود. سرعت در سیر ایجاد میشود.
عرفا با یک الفاظ سنگینی و مقدمات پیچیده ای همین بحث را دارند مطرح میکنند. با یک مباحث دقیق و پیچیده. اما روایات ما با کمترین مقدمه و با زیباترین الفاظ و ساده ترین بیان، میگوید ارواح اینها از مرتبه ابدان اینها خلق شده است. ان ظاهم باطن الخلائق و باطنهم عین الحقایق.
و أن ظاهرهم باطن الخلائق، و باطنهم عين الحقائق، و غيب الإله الخالق،
کار امام این است که دست را بگیرد و ببرد. مثل اینکه بدن خودش را میبرد. اراده میکند میرود. این میشود ایصال الی المطلوب. کار امام رساندن است نه گفتم.
پیامبر اکرم هم از حیث امامتش این کار را میکرد. این نگاه اگر دیده بشود، در هر اطاعتی انسان احساس میکند که دارد نزدیک میشود. تابع میشود. دارد حقیقت امام در وجودش پیاده میشود. دارد شان میشود. هر تخلفی دارد انسان را دور میکند. دستش را کشیده است و دارد از دست امام خارج میکند. اگر انسان شان نشد باید پاسخگوی عملش باشد. اگر شان شد پاسخگویی ندارد. امام پاسخگو است. اگر میفرمایند در سوال قبر که این تابع ما بوده، سوال نکنید، یعنی همین بیان. وقتی به آنجا رسید امام پاسخگوی اوست. امام در مواقف پاسخگوی اوست. اگر میفرماید دم در بهشت ایستاده است میگوید این برود بهشت و این برود جهنم ،یعنی اراده امام حاکم است. هر کسی تبعیت کرده است، شان امام است، و چون امام بهشتی است، او بهشی است. لذا میفرماید حب او جنت و جنة است. این یک بحث دقیق و پیچیده و معرفتی و در عین حال کاربردی و اثر گذار است. منتها باید دقیق مطرح کرد.
یاد بگیریم که اصطلاحات مربوط به کار درونی ما طلبه هاست. برای مردم … علم باید آنقدر در دستمان غوطه خورده باشد که با الفاظی که مردم میشناسند که اصطلاح نیست بیان کرد برای مردم.
من هم سعیم بر این است که هیچ اصطلاحی را به کار نبرم. گاهی پیش می آید در جواب سوال.
یاد بگیریم با زبان روایات تبیین بکنیم تا تاثیر گذار باشد. مقاومت هم نمیشود در مقابلش. بحث قرآنی و روایی است. همه مخاطب به این هستیم. چرا بحث را عرفانی بکنیم تا خاص بشود. بله، عرفان هم یک نحوه بیانی کرده است. همچنان که کلام و فقه هم نحوه بیانی کرده اند از کلام معصوم. عیبی ندارد. همه اش هم درست است. اما در عین حال اگر بتوانیم با همان الفاظ امام صحبت بکنیم تاثیر گذار تر است.
در پاسخ: در روایات داریم که وقتی امام در حال عبادت است مرتبه اش فرق میکند با وقتی مشغول صحبت با مردم یا در حال غذا خوردن است.
تا اطاعت و تابعیت باشد، تابعیت و اطاعت برای انسان شان شدن می آورد. بدن امام میشود. بالاترین افتخار مومن این است که بشود بدن امام. یعنی اراده امام در وجود این کاملا نافذ است و چیزی از خودش ندارد.
آنهایی که خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا باید مراتبی را طی بکنند تا آن سیئات بریزد. به مقدار اعمال صالحه اش میشود شان.اعمال بد پس از این عالم اگر ذاتی نشده باشدامداد نمیشود. با عقاب و نظام تطهیری اعمال بد زائل میشود. اعمال صالح چون مطابق عالم است، میماند.
تعبیر روایات این است که اگر کسی ذره ای ایمان در وجودش باشد بالاخره وارد جنت میشود. به شرطی که ذره ای از ایمان باشد. منتها با چه بدبختی و بیچارگی. وقتی ریخت، همان ذره ایمان میماند و این. به همین نسبت میشود تابع و شان.
یک تار موی امام هم برای ما مبارک است. مثال میزنیم. یک کسی ناخن پای امام است. یک کسی چشم امام است. سلمان منا اهل البیت. سلمان منا اهل البیت همین تعبیر است که به مرتبه منا رسیده است.
13- حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ زِيَادٍ الْعَبْدِيِّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عِيسَى الْهَاشِمِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَا وَ أَبِي عِيسَى فَقَالَ لَهُ أَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص- سَلْمَانُ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ أَيْ مِنْ وُلْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ أَيْ مِنْ وُلْدِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ إِنِّي لَا أَعْرِفُهُ فَقَالَ فَاعْرِفْهُ يَا عِيسَى فَإِنَّهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ طِينَتَنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ طِينَةَ شِيعَتِنَا مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَهُمْ مِنَّا وَ خَلَقَ طِينَةَ عَدُوِّنَا مِنْ سِجِّينٍ وَ خَلَقَ طِينَةَ شِيعَتِهِمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ وَ هُمْ مِنْهُمْ وَ سَلْمَانُ خَيْرٌ مِنْ لُقْمَانَ.
جلسه قبل خواندیم. منا یعنی هیچی از خودش ندارد. حضرت به صدرشان اشاره کردند. حبی است رابطه. محبتی است. آن چیزی که فکر تو رفته است نیست. من ولد ابی طالب یا عبد المطلب. نه.
فَقُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا وَ قُلُوبُنَا تَعْطِفُ عَلَيْهِمْ
تحن یعنی تمام توجهش. تعطف یعنی میل دارد.
تَعَطُّفَ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ
ولد را نتایج خودش میبیند. به تعبیر روایات دیگر میشود تعطف روح به بدن. روح به بدن چه تعطفی دارد؟ مثل تعطف والد به ولد.
وَ نَحْنُ خَيْرٌ لَهُمْ وَ هُمْ خَيْرٌ لَنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَنَا خَيْرٌ وَ نَحْنُ لَهُ خَيْرٌ.
3- وَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي نَهْشَلٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ (راوی اصلی ابوحمزه ثمالی است)قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَى عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا مِنْهُ وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْنَا
روایات خلق قلوب و ابدان شیعیان چند دسته روایات است. بعضی تفصیل امام را میگوید بعضی تفصیل شیعیان را میگوید. بعضی هر دو را میگوید. اعلی علیین، علیین، دون علیین.
چون اینها از این مرتبه خلق شده اند، قلوب اینها عشق ما را دارد. هوی یعنی شوق. این هوای او به سرش زده است، یعنی شوق. قلوب شیعیان فطرتا مایل است به امام. همان تعبیری که در زمان امیر المومنین زمان پیغمبر هم بود برای اینکه یک فرزندی را ببینند حلال زاده است، این مرسوم بوده است آن زمان، تاریخ نقل کرده است، ما از باب اینکه مسئله را مسکوت گذاشته اند… میبردند بچه را پیش امیر المومنین، اگر دوست داشت، میگفتند حلال زاده است. خود اهل سنت نقل کرده اند. این همان تهوی الینا است. چون کل مولود یولد علی فطرة. وقتی نگاه میکنند آن وجود را، هنوز شکل و رنگ نگرفته است، روی نظام فطرتش دوست داشت. حال محبت و شوق داشت. این نظام فطری اش بود. حالا نمیشود خیلی مطرح کرد.
لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقْنَا ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ
چون قلوب شیعیان از علیین… کتاب ابرار در علیین… کتاب ابرار یعنی نامه عملشان؟ یا بالاتر؟ حقیقتی که عمل اینها ازشان نشات میگیرد. یک وقت مگوییم نامه آنه به آنجا میرسد. یک وقت میگوییم یعنی عمل آنها از آن موطن نشات میگیرد و رجوعش هم به آن موطن است. این صحیح تر است. انا کنا نستنسخ ما کنتم تعلمون. نه مینویسیم. استنساخ یعنی از روی نسخه اصل نسخه برداری کردن. یعنی عمل شما از یک مبدئیتی نشات گرفته بوده که ما از آن مبدئیت مینوسیم. نه از روی عملتان. ما استنساخ میکنیم. ان کتاب الابرار لفی علیین، از آنجا نشات گرفته و بازگشتش هم به آنجاست. کما بداناکم تعودون. برگشت مطابق آغاز است.
وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ «1»
نمیگوید کتاب مقربون است. میگوید مقربون شاهد او میشوند. پس معلوم میشود که کتابی است که مقربون به آنجا میرسند. به آنجا میرسند و شاهد میشوند.
وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّينٍ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِي إِلَيْهِمْ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ «2»
کتاب اینها هم از آنجا نشات گرفته است.
5- حَدَّثَنِي الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ النَّبِيِّينَ مِنْ طِينَةِ عِلِّيِّينَ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ
یعنی حد اقلش از علیین است. اگر قلبی از اعلی علیین بود، در علیین هم هست. روایت دیگر این را تخصیص میزند. قلب در مرتبه علیین هست. البته عمق و عظمت قلب در اعلی علیین است.
وَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ «3» مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ وَ خَلَقَ أَبْدَانَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ الْكُفَّارَ مِنْ طِينَةِ سِجِّينٍ قُلُوبَهُمْ وَ أَبْدَانَهُمْ فَخَلَطَ بَيْنَ الطِّينَتَيْنِ
نسل ها با هم قاطی شده است
فَمِنْ هَذَا يَلِدُ الْمُؤْمِنُ الْكَافِرَ وَ يَلِدُ الْكَافِرُ الْمُؤْمِنَ وَ مِنْ هَاهُنَا «4» يُصِيبُ الْمُؤْمِنُ السَّيِّئَةَ وَ مِنْ هَاهُنَا يُصِيبُ الْكَافِرُ الْحَسَنَةَ
مومن از کافر زاییده میشود، کافر هم از مومن زاییده میشود. این یک نگاه است.
گاهی از مومن سیئه سر میزند. گاهی از کافر حسنه سر میزند. سر زدن حسنه به لحاظ طینت خوبی بوده که در عملش بوده است.
اگر مقصد کافر از حسنه فقط دنیا بوده، جزایش هم در دنیاست. در قیامت نمیشود بهش داد. چون باور ندارد. حسنه کافر دنیایی است. همین جا هم جزایش داده میشود.
فَقُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ
یعنی ابدان امام. همان مرتبه علیین
وَ قُلُوبُ الْكَافِرِينَ تَحِنُّ إِلَى مَا خُلِقُوا مِنْهُ.
میل اولیه شان به سجین است. لذا حرف حساب به راحتی در حرف کافر… کافر یعن یکسی که کفر ثبوت پیدا کرده است در کفرش. نه جاهل. کافر عن علمٍ. تصدیق عن علمٍ. بین اینها دسته های زیادی هستند. بعضی ملحق به اینور میشوند، بعضی ملحق به آنور میشوند.
میلشان به یک سمت بوده، عنود عنود نیستند، اما ملحق میشوند. جهنم هم مراتب دارد. عنودها یک جایی هستند، مراتب پایینتر هم هستند.
7- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَارِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِينَةِ الْجَنَّةِ
علیین میشود جنت. ابدان امام از جنت است. قلوب امام از فوق جنت است.
وَ خَلَقَ النَّاصِبَ مِنْ طِينَةِ النَّارِ
هر چیزی هم به اصلش رجوع میکند.
این روایات همه موید همدیگرند
وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً طَيَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ
معنایش در ادامه آمده است
فَلَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ إِلَّا عَرَفَهُ
هیچ خیری به گوشش نمیخورد الا اینکه میشناسد خیر است. شناخت خیر کم نیست. طیب الله روحه یعنی خدا در وجود او حاکم میشود. و تا شناخت خوب است انجام میدهد.
روحه و جسده، هم در نظام عملی و هم در نظام اعتقادی. هم عقل عملی و هم عقل نظری. قدرت تشخیص دارد. در نظام عقل عملی خیر و شر را تشخیص میدهد. اکثر ابتلائات ما به خاطر این است که خلط بین خیر و شر و حق و باطل میشود. کار شیطان مزج بین حق و باطل است. کلام امیر المومنین است. لباس حق را بر تن باطل میکند تا انسان حق طلب را به سمت آن بکشاند. قدرت تشخیص ندارد که از ظاهر عبور بکند. اطاعت میکند و با همان وارد آتش میشود.
آیت الله بهجت میفرمود گااهی شیطان انسان را اغوا میکند، یک سره انسان را وارد جهنم میکند. تا این مرتبه باطل را حق میبیند. مثل این داعشی ها.
وَ لَا يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْمُنْكَرِ إِلَّا أَنْكَرَهُ
در ادامه میفرمایند طینت ها سه دسته هستند. اعلی علیین صفوه علیین است. طاهر این میشود اعلی علیین. بینونتی نیست. مرتبه بالاتر و پایینتر یک حقیقت واحده است. همه اینها بیان دارد.
قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ الطِّينَاتُ ثَلَاثَةٌ طِينَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْكَ الطِّينَةِ إِلَّا أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ هُمْ صَفْوَتُهَا وَ هُمُ الْأَصْلُ وَ لَهُمْ فَضْلُهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ مِنْ طينة «2» [طِينٍ] لَازِبٍ كَذَلِكَ لَا يُفَرِّقُ اللَّهُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ شِيعَتِهِمْ
وقتی این فرع اوست، خداوند بین اینها و بین انبیاء فرق نمیگذارد. جدایی نمی اندازد.
پس اگر جایی از صفوه بود و این تابع شد و فرع او شد، خداوند بین اینها تفرق و جدایی نمی اندازد. این بیان همان شانیت است.
وَ قَالَ طِينَةُ النَّاصِبِ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ أَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَمِنْ تُرَابٍ لَا يَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِيمَانِهِ وَ لَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ وَ لِلَّهِ الْمَشِيَّةُ فِيهِمْ جَمِيعاً.
برای اهل نصب هم همینطور است.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 63” دیدگاه میگذارید;