بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: داستان ذوالقرنین در قرآن کریم

موضوع برنامه: شرح داستان ذوالقرنين در قرآن کريم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 29- 07- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه شما دوستان عزيزم، خانم‌ها و آقايان، بيننده‌ها و شنونده‌هاي نازنين‌مان. به سمت خداي آغازين روز هفته ما خيلي خوش آمديد. براي همه شما آرزوي توفيق و سلامتي و تندرستي مي‌کنيم. انشاءالله خداي متعال پشت و پناه همه شما باشد. در محضر حاج آقاي عابديني عزيز هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به شما و همه بينندگان و شنوندگان عزيز. انشاءالله ورود به ماه صفر به گونه‌اي باشد که برکات اين ماه براي همه مقدر شود و از آسيب‌ها و آفاتي که ممکن است در اين ماه براي افرادي پيش بيايد مصون باشيم و با صدقه که توصيه شده است، انشاءالله خداي متعال همه ما را از آفات دنيايي و آخرتي محفوظ نگه دارد.
شريعتي: صدقه اول ماه، نماز اول ماه که در مفاتيح هست، در کانال برنامه هم گذاشته شده است و مي‌توانيد مراجعه کنيد. انشاءالله بهترين‌ها براي ما در اين ماه مقدر شود مخصوصاً اينکه زائر کربلاي معلي باشيم. دوستان ما منتظر هستند که ببينند قصه‌ي ذوالقرنين به کجا رسيد.
حاج آقاي عابديني: هنوز محبت ما به حضرت ذوالقرنين که يکي از اولياي الهي است و در قرآن مدح شده و در روايات به عنوان عبد صالح معرفي شده است، ما هم محبت‌مان را روز به روز با دقت و مطالعه بيشتر در احوال اين عبد صالح بيشتر کنيم. اميد به شفاعت اين افراد داريم.
بحثي که در گذشته در خدمتش بوديم اين بود که خداي سبحان ذوالقرنين را به عنوان شخصي که سه سفر کرده معرفي کرد و تمام شخصيت حضرت را در سه سفر بيان کرد. هرچند اين سه سفر خيلي رمز گونه است و اسرار آميز است و اصلاً شخصيت ذوالقرنين به تبع اين سه سفر خيلي اسرار آميز جلوه کرده است. لذا از اشخاصي در قرآن است که تطبيقات خيلي زيادي نسبت به او شده و افراد مختلفي را مصداق او گرفتند. با توجه به اينکه در قرآن هم با لقب و صفت ذکر شده که ذوالقرنين اسمي ذکر نشده است. اين خود رمز گونه بودن قصه و رمزگونه بودن اسم و جريان سفرهايي که ذکر شده که همه رمزي است، اين رمزگونه بودن‌ها در دو قصه اول با گره خوردن به خورشيد بود. تعبير دقيقي است که اولين سفرش در مغرب خورشيد بود و گره به غروب خورشيد خورده بود. دومين سفرش به مشرق خورشيد بود و طلوع خورشيد. آنجايي که شمس طلوع مي‌کند. اينها هم قابليت مباحث عظيمي را دارد که در تفاسير مختلف هم تفسيرهاي مختلفي شده و بعضي از رموز او بعضاً توانستند دست پيدا کنند و بسياري هم مکتوم است. انشاءالله خدمت حضرت که رسيديم با ظهور حضرت انشاءالله رمزهاي اين قصه‌ها هم آشکارتر خواهد شد و هدايتگري‌اش بيشتر جلوه مي‌کند.
الآن در محضر سفر سوم هستيم. يکبار اين قصه را با همان تعبيرات نگاه اولي و تعبيرات تربيتي بيان مي‌کنيم و بعد به صورت اختصار تطبيقاتي که براي اين مسأله شده است و يا نگاه‌هاي ديگري که غير از اين نگاه هست را به اختصار عرض خواهيم کرد بلکه امروز بتوانيم از قصه ذوالقرنين با توجه به قصه‌هاي عظيم ديگري که در پيش داريم، مجبور هستيم اين قصه را به اختصار عبور کنيم و الا جا داشت که ايام زيادي در مورد اين قصه‌ها گفتگو شود و باز شود.
ما در محضر حضرت ذوالقرنين به سفر سوم رسيديم. در سفر سوم يک سفر ذوالقرنين به سمت دريا داشت. آنجا غروب خورشيد بود. يک سفر به سمت کويرهاي بي‌پايان داشت که آنجا هيچ حاجبي بين مردم و خورشيد نبود که هيچ پستي و بلندي در کار نبود. حتي درختي نبود. سفر سوم ذوالقرنين به سمت کوهستان است. اينها هرکدام يک رمزي دارد. دريا و دشت کويري و کوهستان بلند که کوه‌هاي مختلفي آنجا بود و مردمي که در هر سرزمين هستند و خصوصيات آن مردم. اين خصوصيات مردم در هرکدام از اينها خيلي رمزگونه است. در سفر اول عده‌اي بودند که ظلم مي‌کردند و اهل ايمان و عمل صالح عده‌ي ديگري بودند. در قسمت دوم سکوت دارد از اينکه اينها از جهت عمل چگونه بودند اما نشان مي‌دهد حاجبي بين اينها و خورشيد نبود. در سومي نشان مي‌دهد عده‌اي به اين مردمي که «لا يَكادُونَ‏ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/93) آدم‌هاي ضعيفي از جهت فهم هستند يا از جهت لغت دور افتاده هستند، عده‌اي اينها را تحت تجاوز و زور و قلدري    قرار مي‌دادند و حضرت مي‌رود مانع بين اين دو دسته ايجاد کند که اينها محفوظ بمانند. يعني يک عده ضعيف را رسيدگي کنند. از جهت ظاهري نشان مي‌دهد که ذوالقرنين به اقصي نقاط عالم انساني سفر مي‌کرده و تحت سيطره او بوده است با توجه به قدرتي که خدا به او داده بوده و تعبيري که در قرآن هست «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ‏ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً» (کهف/84) ما او را مکنت داديم و اسباب را در اختيار او قرار داديم.
در سفر سوم «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/92) دوباره اين «أتبَعَ» سببيتي که برايش پيش آمد و داشت، به دنبال او حرکت کرد. «حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ» (کهف/93) به اين دو سد رسيد. حالا اين دو سد آيا دو کوه بودند، که اکثر تفاسير معنا مي‌کنند اين «سَدَّين» دو سد طبيعي بودند. دو سد طبيعي در آنجا در کار بود. از طرفي دريا بود. از طرفي دو کوه بود. مانع بلندي ايجاد شده بود که نمي‌توانستند اين يأجوج و مأجوج که بعد در آيه مي‌آيد و خصوصيات آنها را بيان مي‌کند که اينها اهل فساد و اذيت و آزار بودند و نسل و حرص را از بين مي‌بردند. يعني هم انسان‌ها را از بين مي‌بردند و هم کشاورزي و زراعت را از بين مي‌بردند. به گونه‌اي که اينقدر غذاي اينها زياد بود و جمعيت اينها زياد بود، هرجا وارد مي‌شدند همه محصول و نسل آنجا و حيوانات آنجا از اينها در امان نبودند و آنجا مثل يک سرزمين سوخته مي‌شد. لذا اين خصوصيت که هرچند گاهي اينها حمله مي‌کردند که برايشان قحطي پيش مي‌آمد و مي‌آمدند تمام ممالک مجاور را از بين مي‌بردند. در سفر سوم وقتي به «بَينَ السَدَّين» رسيد، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» اينها فهم برايشان سخت بود. وقتي به اينجا رسيد، کنار اين دو سد، قومي را يافت. يعني حرکتش انساني بود. به دنبال انسان‌ها بود. سياحتش فقط به ديدن کوه و صحرا نبود. موضوع انسان‌ها هستند. هرچند در قرآن ذکر اين موانع و حوادث در قصه مدخليت دارد. «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» واقعاً امکان گفتگوي با اينها نبود. بعضي گفتند: زبانشان يک زبان سختي بود و دور از شهرنشيني بود. بعضي گفتند: از جهت وجودي و کمالي قابل گفتگو نبودند. زياد نمي‌فهميدند. نمي‌شد با آنها خيلي محاوره داشت. به هرگونه‌اي بود مي‌شود با اشخاص اينچنيني هم ارتباط برقرار کرد. «لا يکادون» يعني نزديک بود. نه اينکه قطعاً نمي‌فهميدند. نزديک به اين مرتبه بودند. لذا با همه اينها مي‌گويد: «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» حالا چگونه اينها ذوالقرنين را مي‌شناختند که تا وارد شد و از راه رسيد، اولين تقاضايشان از ذوالقرنين اين است «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» (کهف/94) اينها فساد مي‌کنند و فسادشان فساد حرص و نسل است. هم کشاورزي و هم نسل‌ها و هم حيوانات را از بين مي‌بردند. اينها اهل فساد هستند و راهي که بين اين دو کوه باز است، راه آمدن اينهاست. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً» آيا مي‌شود ما مالي به شما بدهيم يا خراجي بدهيم، يا ساليانه از درآمدهايمان بدهيم، شما اين سد را براي ما بساز تا مانع ايجاد شود؟ «عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا» قدرت و مکنت ذوالقرنين را شناخته بودند که تا او را ديدند، اين را مي‌گويند. فقط شوکت ظاهري نيست. هرکسي که شوکت ظاهري دارد قدرت بر اين ندارد. اين يک قدرت علمي نياز دارد. يک توانايي و مهندسي عظيم مي‌خواسته که يک سد عظيمي که بين دو کوه قرار گرفته را بخواهد بسازد تا اينها را حفظ کند. دارد قبل از اينکه ذوالقرنين به اين شهرها برسد، آوازه و سخن در رابطه با او مي‌رسيد و حتي نصرت به رعب مي‌شد. يعني اگر کسي مي‌خواست در مقابلش مقاومت کند اين نصر به رعب مي‌شد. به گونه‌اي که در روايات دارد که آوازه و شوکت او عظمت داشت و اين را مي‌ديدند. لذا بسياري از کساني که مي‌خواستند مقاومت کنند قبل از مقاومت دست از مقاومت برمي‌داشتند. اين نصر به رعب از خصوصيات امام زمان هم خواهد بود.
دارد که جواب ذوالقرنين اين است، «قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي» (کهف/95) آنچه خدا به من مکنت داده، «خَيْرٌ» چون اينها گفتند: ما پولش را مي‌دهيم و شما بساز. چون گفتند: «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَل‏» آيا ما خرجش را بدهيم و شما بسازي؟ حضرت فرمودند: «قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» اين نشان مي‌دهد که ذوالقرنين پادشاه تنها نبود. چون هيچ پادشاهي بدون اينکه مالياتي بگيرد و خرجي بگيرد کاري نمي‌کند. چون چيزي در دستش نيست و اگر نگيرد نمي‌تواند اداره کند. نشان مي‌دهد اين به معناي پادشاه عادي نيست. و الا پادشاهان معروف و مشهور هم که سلطه جهاني داشتند، نقل شده تمام آنها خراج مي‌گرفتند. ماليات مي‌گرفتند. در قبال ماليات براي مردم کار مي‌کردند. اگر اينها عادل بودند. اگر دلسوز بودند در قبال پولي که مي‌گرفتند کار مي‌کردند ولي اينجا نشان مي‌دهد ذوالقرنين مثل سيره انبياء است. چون انبياء مي‌گويند: «ما أَسْئَلُكُمْ‏ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر» (فرقان/57) ما از شما هيچ پولي نمي‌خواهيم. يعني کاري که کار هدايتگري و کار خدايي است اصلاً پول در مقابلش معنا ندارد. نشان مي‌دهد ذوالقرنين اعمالش هاله الهي داشته است و با نگاه الهي بوده است. «ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» اين خير يعني بهتر و بهترين! آنچه من دارم، توانايي و قدرت، آنچه خدا به من داده را قدر مي‌دانم و پول در مقابل اين ارزشي ندارد.
گاهي خدا يک سرمايه و عقلي به انسان‌ها داده، يک توانايي علمي و مديريتي به انسان‌ها داده بدون اينکه هزينه کند مي‌تواند جمعي را به بهترين نتايج برساند. به کارگيري عقل هزينه ندارد. به کارگيري علم هزينه ندارد. لذا در نگاه الهي در مقابل علم پول گرفتن مضموم است. يعني عالمي بخواهد کار علمي بکند و در مقابلش پول بگيرد مضموم است. لذا مي‌گويند: اگر هم مي‌خواهند پول بدهند، هزينه رفت و برگشت بدهند. در مقابل علم ندهند که اصلاً در مال در مقابل علم معنايي ندارد. اين خودش يک نکته تربيتي است. اما اگر مي‌خواهيد اين سد ساخته شود، مهندسي و مديريت و توانايي و شناختش با من، اما شما نيرو بياوريد. اين نيرو آوردن، خودتان باشيد نه اينکه پول بدهيد و بگوييد: بساز. «فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ» شما از توانايي‌هايتان اينجا بياوريد و به من کمک کنيد. اين کار نياز به نيرو دارد، نيرو با شما. اين دو حسن دارد. اولاً اين مهندسي با آمدن اين نيرو که در متن کار بيايند، انتقال تکنولوژي مي‌شود چون اينها آدم‌هاي بسيطي بودند. حضرت نمي‌گويد: من مي‌سازم و تحويل شما مي‌دهم. مي‌گويد: شما وسط بياييد! تک تک کارهاي مرا ببينيد. جزئيات کار و مهندسي را به اينها واگذار مي‌کند. اين انتقال تکنولوژي و علم و فناوري است. فناوري که براي مردم مفيد است. نکته ديگر اين است که وقتي اينها کنار هم قرار مي‌گيرند که اين را بسازند، اين اجتماع اينها در پي ساخت يک هدف و کار اينها را به هم نزديکتر مي‌کند. چون در مقابل يک دشمن بودند، اينها قبلاً فرار مي‌کردند، کارشان اين بود که وقتي آنها مي‌آمدند، حداکثر اينها فرار مي‌کردند. اما وقتي اينها دست به کاري بزنند و در کنار هم قرار بگيرند و سرمايه گذاري در يک کار واحد کنند اجتماع اينها قوي‌تر مي‌شود. اينها قوم ضعيفي بودند لذا وقتي که ذوالقرنين اينگونه اينها را تحويل مي‌گيرد که شما هم مي‌توانيد سد عظيمي بسازيد که تا به حال براي شما تصور پذير نبوده است. اما وقتي در ميدان بياييد مي‌بينيد شما ساختيد و کس ديگري از جاي ديگري براي شما نساخت.
در اقتصاد مقاومتي يک کار دروني است، از بيرون کسي نمي‌آيد و موادش را از همان‌جا تهيه مي‌کنند. حضرت دو سه تا کوه را نشان مي‌دهد. آهن را از اينجا بياوريد، مس را از آنجا بياوريد. آتش را اينگونه به پا کنيد. همه اينها از همان جا تأمين مي‌شود. يک سد عظيم فولادي ساخته مي‌شود. اما اين سد عظيم فولادي بلند غير قابل نفوذ با امکانات همان محدوده‌ي مردمي که در آن ساکن هستند و با دست خود مردم، بدون اينکه هزينه مالي بدهند، اما هزينه عملي و جاني و قوت و قدرت را دادند و با تمام شوق و ذوق اين کار را انجام مي‌دادند. چقدر نکته درونش است و خداي سبحان چقدر راه را به ما نشان مي‌دهد و ذوالقرنين چه حاکم عادلي بوده است. دنبال سود نبود. اينها حاضر بودند هر هزينه‌اي را بدهند. مثل پدري که براي فرزندش کار مي‌کند. فرزندي که قابل اعتنا نيست بخاطر اينکه هيچ فهم و شعوري در او وجود نداشته است. اما با اين حال اينها را تحويل مي‌گيرد و با دلسوزي عظيم‌ترين کار را براي اينها بنا مي‌گذارد. اين نگاه نشان مي‌دهد که حال ذوالقرنين يک حال نبي الهي بوده است. هرچند در روايات به عنوان نبي ذکر نشده اما اوصياي الهي که حال انبياء را داشتند ولي نبي نبودند و خداي سبحان از طريق ملائکة الله با آنها گفتگو مي‌کرده در وجود ذوالقرنين کاملاً آشکار است. لذا در روايات دارد اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايد: من مثل ذوالقرنين اين امت هستم. يا حضرات معصومين فرمودند: مثل ما در بين گذشتگان مثل خضر و ذوالقرنين است که آنها از جهت وجودي به ما نزديک هستند. آنها نبي نبودند اما اولياي الهي بودند و با خداي سبحان گفتگو داشتند و مأموريت الهي داشتند. چقدر اين نگاه زيباست. يعني ذوالقرنين را در يک اوج عظمت و قدسي قرار مي‌دهد که اينگونه دلسوزي عملي براي مردم داشته و فقط هم حرف نمي‌زده، کار مي‌کرده و مردم را نجات مي‌داده است.
خدا به رهبري سلامتي بدهد و ايشان را حفظ کند که مي‌فرمودند: روحانيت بايد علاوه بر گفتن و تبليغ، عصر و دوره‌اي است که بايد در بعضي از کارها در عين اينکه تبليغ مي‌روند، دخالت کنند و جلو بروند و کارها را عملي انجام بدهند. با مردم مشکل‌ها را حل کنند. اين حل کردن مشکل مردم ارتباط بين دل مردم و روحانيت ايجاد مي‌کند. لذا اين مي‌تواند عمق بدهد و ارتباط را حفظ کند. لذا وظيفه ماست که اگر جايي مي‌رويم و توان داريم، کاري انجام بدهيم. تمام سفرهاي ذوالقرنين هدفمند بود و به هرجا سفر مي‌کرد نتيجه‌اي به دنبال داشت. مردم وقتي به جايي مي‌رفت از او مي‌خواستند آنجا بماند. مي‌گفت: دل من دست ديگري است که من را به سفر وا مي‌دارد. همان «فَاَتبَعَ سَبَبا» او مي‌گفت: کجا برود و چه بکند. همه اينها به دست خدا بود. تعبير اين آيه که «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» (کهف/91) خدا فرمود: ما احاطه داشتيم به آنچه نزد او بود. يعني دل او دست ما بود و ما او را روانه مي‌کرديم.
«قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ» اگر شما قدرت‌تان را آورديد و همراه کرديد، «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً» من بين شما و بين اينها رَدم مي‌زنم. اينها سد خواستند. سد يک ارتفاعي دارد که حداکثر محدوديت دارد. اما رَدم يک حقيقت بلند غير قابل نفوذ است. يعني اينها توقع داشتند سد بسازد که يک حدي اين ديوار بالا بيايد تا مانع ايجاد شود و اينها ديده نشوند. اما غيرقابل نفوذ نبود. اينجا تعبير رَدم آمده است، يعني يک چيزي فراتر از توقع آنها! يعني با اينکه پول نمي‌گيرد و براي مردمي که فهم و شعورشان کم است، مثل بعضي که در آسايشگاه معلولين هستند و توانايي فکري کمي دارند، اما يک کسي برود و بهترين کارها را براي اينها انجام بدهد. چقدر زيباست. رَدم يعني يک چيزي باشد که خيالتان راحت باشد که غيرقابل نفوذ است. بعد مي‌گويد: کمک بدهيد. «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ» (کهف/96) کوه آهن را نشان مي‌دهد و مي‌گويد: اينها را تکه تکه ببريد. در بعضي روايات دارد که ماده‌اي را براي اينها بدست آورد که مي‌توانست آهن را ببرد. بعضي مي‌گويند: الماس بود، بعضي مي‌گويند: قدرت داشت کوه را تکه تکه کند. تعبير روايت اين است که اين کوهي بوده که درصد آهنش زياد بوده است.
«آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ» زُبُر الحديد تکه‌هاي بزرگ آهن است. يعني تکه‌هاي بزرگي از سنگ اين کوه را ببريد، براي من زُبُر حديد را بياوريد. «حَتَّى إِذا ساوى‏ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ» وقتي اينها را روي هم مي‌گذاريم به اندازه‌ي ارتفاع اين دو کوه بالا بيايد. «قالَ انْفُخُوا» بعد از اينکه آهن‌ها را اينطور کرديم، منفخ‌هايي را بين اينها قرار داد و آتش گذاشت تا اين آهن‌ها آب شوند. اين آب شدن حفره‌ها را پر کند. «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» وقتي اين آتش قوي و شديد شد، «قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً» (کهف/96) مسي را که قبلاً قطعه قطعه کرده بودند، از جاي ديگري اين مس را آورده بودند، در اين آتش شديد مس‌ها را قرار دادند، مثل ملات اين آجرها، که وقتي آتش شديد شد مس آب مي‌شد و تمام اينجا را با يک لايه‌ي آلياژ محکم پوشاند. اين دو اثر داشت يکي اينکه همه سوراخ‌ها را پوشاند و غير قابل نفوذ کرد. ثانياً آلياژ مس که روي آهن قرار گرفت، از اينکه اين در اثر مدت زمان اکسيده شود و پوسيده شود جلوگيري کرد. اين رَدم، غيرقابل نفوذ بودن، هم از ارتفاع بود و هم خود آلياژي که قرار داد که به سادگي پوسيده نمي‌شد.
«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ» (کهف/97) اگر اينطور شد ديگر نمي‌توانند بر اين غلبه کنند. «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» نه مي‌توانند بالا بيايند و نه سوراخش کنند. يعني آلياژ اينقدر قوي است که ديگر قدرت سوراخ کردن ندارند. بعد که اين کار را انجام داد. فرمود: «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» (کهف/98) اين رحمت از جانب پروردگار من است. يعني يک کار عظيمي که وقتي همه ديدند و مبهوت شدند، معمولاً آدم مي‌گويد: بله ما بوديم. «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» مثل قارون نيست که بگويد: اينها را علم من ايجاد کرد و مال را بدست آوردم با علم خودم. اين نگاه توحيدي او خيلي زيباست. «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» چقدر توحيد قوي است. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي» با همه قدرت و قوت و محکمي که دارد و قرآن هم تأييد کرده است که «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» نه قابل سوراخ کردن و نه قابل بالا آمدن است، اينجا مي‌گويد: اما اگر اراده رب من تعلق بگيرد به اينکه اين از بين برود، «جَعَلَهُ دَكَّاءَ» اين زمين صاف مي‌شود. هروقت قدرت اين را ديديد به فکر اين بيافتيد که اراده رب هست که اين همينطور بماند! و الا هرگاه اين اراده به ماندن اين تعلق نگيرد دَکَّاء مي‌شود. دَکَّاء يعني چيزي که با ارض يکسان شود. «وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» وعده رب من حق است که بالاخره روزي اين فرو خواهد ريخت.
اما اين چه روزي است؟ «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» (کهف/99) که در روز نفخ صور از جمله‌ علائم که جزء پيشگويي‌هاي قرآن است اين است که اين سد آشکار مي‌شود و از بين مي‌رود. يکي از علائم نفخ صور است و يأجوج و مأجوج، «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ» اينها هجوم مي‌کنند.    يکي از فتنه‌هاي آخرالزمان هجوم اينهاست، وليکن پس از آن نفخ صور مي‌شود و «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» تا اينجا نگاه اولي بود که سه سفر را براي حضرت ذوالقرنين عرض شد که همه حالت اصلاحي داشت.
نگاه قرآن هيچگاه به حکومت به عنوان حکومت نبوده است. يعني در قرآن حکومت به عنوان حاکميت به تنهايي مطرح نيست. قرآن اساس حاکميت را نبوت مي‌داند. يعني اساس حاکميت که مورد ارزش گذاري قرآن است، حکومت انبياء است. لذا در طول تاريخ انبياء که آمدند، غالب به اتفاق انبياء حاکميت ظاهري پيدا نکردند اما به تعبير قرآن اينها همه موفق بودند و رسالتشان محقق شد و مأموريت آنها انجام شد. اگر خداي سبحان در نظرش اين حاکميت ظاهري ارزشمند بود و اين مقصود    بود، قطعاً انبياء بايد اکثريت به حاکميت مي‌رسيدند، پس تنها حاکميت در منظر الهي نقشي ندارد. لذا از حاکمان حرفي نزده است. هرجا از حاکمان حرفي زده به عنوان فساق و فجاري که در مقابل انبياء ايستادند حرف زده است. تنها در مورد سليمان نبي يا قدري در مورد داود نبي يا اينجا در مورد ذوالقرنين است که بحث حاکميت مطرح مي‌شود که اين هم نشان مي‌دهد در راستاي همان نگاه الهي و قرآني است که حاکميت في نفسه نيست. لذا حاکميتي است که تحقق وعده الهي است تا بتوانند به مستضعفين برسند وهدايتگري ايجاد کنند. اگر ما با اين نگاه به مسائل نگاه کرديم، آنوقت اصلاً روح قرآن که به چه چيزهايي پرداخته و به چه چيزهايي نپرداخته و آن ذوق قرآن که اگر ما جايي نگاه مي‌کنيم، منظور چيست با توجه به روح قرآني که در جاي ديگر هست، بتوانيم جاهاي ديگر قرينه شود بر اينکه فهم ما از اين جهان قوي‌تر شود. روح قرآن بر اين است که حاکميتي که مورد تأييد قرآن است، حاکميت در دلهاست. حاکميتي است که قلوب را متحول کند و منقلب کند. انبياء به دنبال اين بودند که حاکميت ظاهري را محقق کنند که حاکميت قلوب     هم محقق شود. اما به تبع اين بوده که حاکميت قلوب را مي‌خواستند. لذا اگر اينجا قيام به قسط مي‌کند تا حاکميت ظاهري هم محقق شود باز اين حد وسط هدف انبياء است و حد نهايي نيست. حد وسط يعني اينکه مي‌خواهند مردم را به توحيد سوق بدهند. قيام به قسط هم جزء مراحل قيام براي توحيد است.
يکي از مسائلي که هست اين که قرآن اينجا با اجمال عبور کرده است. همين با اجمال عبور کردن باعث شده مصاديق و انطباق‌هاي زيادي براي مسأله پيش بيايد. هم مفهوماً اجمال دارد و هم مصداقاً اجمال دارد. وقتي آيات را نگاه مي‌کنيم کامل انسان منتقل نمي‌شود که همه حقيقت اين سفرها چه بوده است؟ چرا به مشرق رفت و آنها را ديد که بين آنها ساتري با خورشيد نبود. چرا بين اينها اين سد را درست کرد؟ سد چه شد؟ خود ذوالقرنين چه کار کرد؟ اينها مسکوت است و ذکر نشده است. اين قصه و قصه خضر نبي و اصحاب کهف که هرچه به اين سمت مي‌آيد رمزي‌تر مي‌شود. قصه اصحاب کهف رمز گونه هست که 309 سال خوابيدند و بعد بيدار شدند و بعد غار بسته شد و مسجدي بنا شد. در اين 309 سال چگونه زنده بودن اينها رمزگونه است. قصه موسي و خضر رمزگونه‌تر از آن است که يک نبي و رسول اولوالعزمي، يک عالم و ولي الهي با او بيايد به گونه‌اي ارتباط برقرار کند که از بعضي از مسائل و باطن عالم او را مطلع کند. آيا اين در عالم ظاهر محقق شد يا يک حقيقت تمثليه بوده است؟ در نظام مثالي موسي بوده يا در نظام ظاهري؟ اينها همه رمزگونه است و بايد بيشتر بحث شود.
جريان ذوالقرنين هم يک حقيقت عظيمي است. آيا اصل مسأله يک واقعيتي بوده که در تاريخ اتفاق افتاده؟ نگاه اولي اين است که يک واقعيتي بوده که در تاريخ اتفاق افتاده است. قرائن و شواهد هم دلالت بر اين دارد. روايات هم به اين دلالت مي‌کند. هرچند به غير از اين دلالت دارد. اما دلالت اوليه اين است که يک واقعيتي بوده که در تاريخ اتفاق افتاده و قرآن اخبار از او مي‌کند. خبر دادن از او به نحو رمز گونه است. امام صادق(ع) در روايتي مي‌فرمايد: اين سدي که بنا شده، «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً، إذا عملت بالتقية» (تفسير العياشي) مسأله را از يک نظام ظاهري بيروني به يک مسأله باطني معنوي مي‌برد که حقيقت تقيه يک سدي است که حفظ مي‌کند از يأجوج و مأجوج! يعني از حملاتي که باعث آسيب مي‌شود، از تمام هجمه‌هايي که مي‌شود، اين تقيه حافظ است و حفظ کننده است. بعد مي‌فرمايد: اگر تقيه کردند، نمي‌توانند بر اينها غلبه کنند. با توجه به اين نگاه تمام قصه از ابتدا معناي ديگري پيدا مي‌کند. سفرها يک سفرهاي ديگري مي‌شود. طلوع و غروب خورشيد يک معناي ديگري پيدا مي‌کند. ايجاد سد يک معناي ديگري پيدا مي‌کند. همه اينها با يک کدي که حضرات معصومين مي‌دهند محقق مي‌شود. بعد مي‌فرمايد: «إذا عملت بالتقية لم يقدروا في ذلک على حيلة و هو الحصن الحصين» تقيه حصن حصين است. يک قلعه نگه دارنده است. يک قلعه حافظ است. «و صار بينک و بين أعداء الله سدا لا يستطيعون له نقبا» يک سدي مي‌شود که اصلاً امکان نفوذ در آن نيست. لذا حضرت آيت الله بهجت (ره) مي‌فرمود: اين تقيه در شيعه بود که باعث شد چهار نفر امروز حدود چهارصد ميليون نفر شيعه شود. حتي نسبت به عمار ياسر دارد وقتي که زير شکنجه حرفي زد که ظاهرش کفرآميز بود، پيغمبر به او وعده داد که اين اصلاً براي تو اشکالي ندارد چون قلب تو اين نبود. با کراهت مجبور شد کلامي بگويد که از دست مشرکين و کافرين نجات پيدا کند. قرآن اين را تأييد کرده است. لذا اين تقيه به عنوان يک سپر در جايي که انسان قدرت دفاع ندارد و ظالمين او را اذيت مي‌کنند، اين تقيه حصن حصين است که شيعه به خاطر مظلوميتش و حالتي که در طول تاريخ هميشه مورد هجمه بوده است، حکايت تقيه حکايت همان سد ذوالقرنين است. از يأجوج و مأجوجي که به دنبال از بين بردن شيعيان بودند، اينها را حفظ کرده است.
«فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ» (کهف/98) وقتي وعده رب بيايد، يعني زماني که حضرت ظهور مي‌کند و قدرت غالب بر ايمان مي‌شود، ديگر اين سد لزومي ندارد و اين تقيه کنار گذاشته مي‌شود.
از اين سنخ تفسيرها هم شده که با استفاده از نگاه معصوم و گاهي هم نه، ممکن است به قرينه جاهاي ديگري که حضرات، گاهي يک جاي ديگري يک قرينه را در موضوعي اقامه کردند، همان موضوع را توسعه دادند. لذا خود جريان حرکت ذوالقرنين را گاهي تمثلي مي‌گيرند. يعني يک چيز واقعي در بيرون! بعضي گفتند: اصلاً ذوالقرنين خود امام زمان(عج) است. منتهي ما با توجه به نکته‌اي که قبلاً داشتيم که تمام آنچه که در مورد اولياء و انبياء در قرآن کريم ذکر مي‌شود، وقتي همه اينها کنار هم قرار بگيرد، در نقطه کمالشان و ارتباط و اجتماعشان مي‌شوند سيره معصومين و حقايق پيغمبر اکرم و اهل‌بيت محمدي(ص) که اينها کمال همه اينهاست. لذا در روايت دارد سنن و ميراث تمام انبياء در وجود حضرات محقق است. تمام آنچه اولياء و انبياء در طول تاريخ داشتند، حضرات دارند و غير از آنکه همه را دارند امام زمان (عج) همه را آشکار مي‌کند و به کار مي‌گيرد. نه فقط در وجودشان هست بلکه در ظهور همه را به کار مي‌گيرد. عصاي موسي، خاتم سليمان، قدرت ذوالقرنين.
شريعتي: اين قدرت ذوالقرنين و مکنتي که داشت تجلي يک بخش از وجود مقدس حضرت ولي‌عصر است.
حاج آقاي عابديني: لذا در همين مسأله و رواياتي که هست، بعضي روايات مي‌فرمايد: وقتي خداي سبحان خواست به ذوالقرنين اعطي کند، او را مختار کرد به اينکه ابر ملايم را به او بدهد. دو تا ابر بودند که قدرت ذوالقرنين از اينها نشأت مي‌گرفت. ذوالقرنين آن سهل را انتخاب کرد. چون صعب در توانايي ذوالقرنين نبود. ابر صعب قدرت امام زمان است که او با آن قدرت خودش را آشکار خواهد کرد. اينها هرکدام کد است.
يک بحث ديگر اينکه مرحوم علامه طباطبايي و برخي مفسرين مثل آيت الله مکارم شيرازي در تفسير نمونه فرمودند: احتمالات مختلفي که در رابطه با جريان ذوالقرنين هست، شش يا هفت احتمال آوردند که اسکندر اول باشد، اسکندر دوم باشد، داريوش باشد، يا يمني باشد، يا کوروش باشد، مرحوم علامه طباطبايي در الميزان نقل مي‌کنند نزديک‌ترين احتمال در بين اين احتمالات شايد در طول تاريخ، شايد کوروش نزديک‌ترين شخصي باشد که با توجه به سفرهايش و بعضي از کارهايي که از او نقل شده، به ذوالقرنين نزديک است. منتهي بعضي جاها نمي‌خورد. وقتي جريان کوروش را نگاه مي‌کنيم، همه جريانات کوروش در تاريخ ثبت نشده است. آن هم به اجمال نقل شده است. از اين طرف جريان ذوالقرنين هم به اجمال نقل شده است. بعضي از نقاط اينها با هم اشتراک پيدا مي‌کند. شايد اين اشتراک بخاطر اين مسأله اشتراکي که پيش مي‌آيد نزديک‌ترين احتمال اين باشد که ذوالقرنين همان کوروش است. اما عده‌اي هم کتاب نوشتند و اين را رد کردند. هيچکس قطعي نگفته اما يک احتمال است. خصوصيات ذوالقرنين که يک خصوصيات الهي و يک رجل الهي است، ضد اين از افعال و رفتار آنچه از کوروش رسيد بر ما نرسيده باشد و ما نديده باشيم و با اين نگاه به کوروش نگاه کنيم. کسي باشد که مثل انبياء اينگونه رفتار الهي داشته و قرآن اينگونه تمجيدش مي‌کند. بعضي مي‌خواهد تطبيق کنند و بگويند: ذوالقرنين کوروش است و بعد هرچيز ديگري که به کوروش نسبت مي‌دهند را تصحيح کنند و بگويند: اين خوب است. اين نمي‌شود! کوروشي با ذوالقرنين احتمال دارد که يکي باشد که آن کوروش حقيقتاً خصوصيات ذوالقرنين را داشته باشد. يعني اين خصوصيات الهي در وجودش باشد. موحد باشد. عدالت طلب باشد. کارش کشورگشايي نباشد و نگاهش هدايتگري باشد. اگر اين خصوصيات در کوروش هم بوده البته احتمال نزديک است ولي هيچگاه قطعي نيست.
شريعتي: دعا بفرماييد و اگر نکته‌اي باقي مانده بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال ما را قدردان اولياء و انبياء خودش قرار بدهد و همانطور که از ذوالقرنين و انبياء تعريف کرده است آنچنان عبد صالحي براي خدا باشيم که مورد تمجيد الهي قرار بگيريم.
شريعتي: اين هفته قرار است ياد کنيم از علامه جليل    القدر مرحوم آيت الله کاظم قزويني، که اولين باري که با اين شخصيت آشنا شدم با مطالعه کتاب «فاطمه الزهرا من المهد الي اللحد» بوده که خيلي کتاب خوبي است. انشاءالله روح اين بزرگمرد با حضرت صديقه طاهره محشور باشد. آيات 37 تا 41 سوره مبارکه مائده در سمت خداي امروز تلاوت خواهد شد.
«يُرِيدُونَ‏ أَنْ‏ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ «37» وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «38» فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «39» أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ «40» يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ «41»
ترجمه: آنان مى‏خواهند از آتش دوزخ بيرون آيند در حالى كه از آن بيرون آمدنى نيستند و برايشان عذابى دائم و پايدار است. مرد و زن دزد را به جزاى كارى كه انجام داده‏اند دستشان را قطع كنيد. اين كيفرى است از سوى خداوند و خداوند مقتدر حكيم است. پس هركه بعد از ظلمش توبه كند و (كارهاى فاسد خويش را) اصلاح كند، قطعاً خداوند توبه او را مى‏پذيرد، همانا خداوند، آمرزنده‏ى مهربان است. آيا ندانستى كه حكومت و فرمانروايى آسمان‏ها و زمين تنها از آن خداست، هركه را (طبق حكمت و عدالت خود) بخواهد عذاب مى‏كند و هركه را بخواهد مى‏آمرزد و خداوند بر هر چيزى تواناست. (محارب و مفسد و سارق را عذاب مى‏دهد، و تائب پشيمان را مى‏پذيرد و مى‏بخشايد). اى پيامبر! كسانى كه در كفر شتاب مى‏كنند، غمگينت نسازند، (خواه) آن گروه كه (منافقانه) به زبان گفتند: ايمان آورده‏ايم، ولى دلهايشان ايمان نياورده است. (و خواه) از يهوديان آنان كه براى دروغ سازى (و تحريف) با دقّت به سخنان تو گوش مى‏دهند و همچنين (به قصد جاسوسى) براى قوم ديگرى كه نزد تو نيامده‏اند، به سخنان تو گوش مى‏دهند (و يا گوش به‏ فرمان ديگرانى هستند كه نزد تو نيامده‏اند) آنان كلمات (تورات يا پيامبر) را از جايگاه خود تحريف مى‏كنند و (به يكديگر) مى‏گويند: اگر اين مطلب (كه مطابق ميل ماست) به شما داده شد بگيريد و بپذيريد، ولى اگر (آنچه طبق خواسته‏ى ماست) به شما داده نشد، دورى كنيد. (اى پيامبر!) هر كه را خداوند بخواهد آزمايش و رسوايش كند تو هرگز در برابر قهر الهى هيچ كارى نمى‏توانى برايش بكنى. آنان كسانى‏اند كه خداوند نخواسته است دل‏هايشان را پاك كند. براى آنان در دنيا ذلّت و خوارى و برايشان در آخرت، عذابى بزرگ است.
شريعتي: صدقه و نماز اول ماه را فراموش نکنيد. داريم براي رسيدن اربعين حسيني لحظه‌شماري مي‌کنيم که انشاءالله از برکات اين اربعين همه بهره‌مند شويم و انشاءالله همه دوستان عزيز ما زائر کربلاي معلي باشند. از امروز بيست روز تا اربعين حسيني باقيمانده است.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | داستان ذوالقرنین در قرآن کریم” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید