بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

بحثی که در ذیل آیات 228 تا 243 سوره ی بقره داشتیم، به مناسبت اینکه در این آیات بحث طلاق، عده، عده ی وفات و امثال اینها مطرح بود، مرحوم علامه بحثی را در اینجا منعقد کردند به عنوان بحثٌ علمی که این بحث حول حقوق زن در اسلام، شخصیت و نگاه به زن در اسلام و همچنین مبنای پایه گذاری احکام زن در اسلام، همچنین به قیاس این، برای اینکه این که این خوب شناخته بشود، قیاس این حقوق زن با حقوق اقوام غیر متمدن سابق، اقوام متمدن سابق و اقوام امروزی، تمام اینها را به صورت اختصاری ایشان اینجا فهرست می کند و این فهرست کردنش هم یک حسنی دارد این است که … حسنش این است که اشاره به مبنای نگاه هم می کند؛ یعنی غیر از اینکه بیان نحوه ی رفتار و نحوه ی معاشرت و احکام و اینها می کند، آن منشأ آن را هم اجمالاً اشاره می کند که چرا به این نگاه، نگاه می کردند؟  هر کدام یک تفاوت هایی گاهی با هم دارد که به صورت اختصاری اینجا ایشان بیان کرده. در حقیقت یک نگاه اجمالی به حقوق زن در اسلام و اقوام دیگر است که با همین می شود در حقیقت چه کار کرد؟ یک نگاه اجمالی پیدا کرد و شناخت و جایگاه این را … ایشان هم نگاهش این است که وقتی می شود احکام اسلام را خوب شناخت که قیاس با احکام دیگر هم بشود. این جایگاه این حکم را بهتر نشان می دهد. گاهی ما به تنهایی وقتی که نگاه می کنیم، جایگاه بحث خوب آشکار نمی شود؛ اما وقتی که از باب «تعرف الأشیاء بأضدادها» وقتی که او خوب شناخته بشود، این ارزش و آن قوت این تازه خودش را برای ما بهتر هم می نمایاند؛ غیر از اینکه بقیه را که سنجیدی، مبدئی که این احکام از آن نشئت گرفته، تو آنها را هم پیدا کردیم، آن وقت با مبدئی که نگاه دین به این مسائل هست، تفاوت این دو مبدأ هم کار را برای مسائل آینده و احکام آینده روشن تر می کند؛ چون اصل آن نگاه ریشه اش حل بشود که معلوم بشود از کجا نشئت گرفته آثار دارد؛ لذا ایشان بحث علمی را چون این بحث در عین اینکه یک بحث مهمی در … امروز هم مبتلی به است و خیلی آثار دارد، مجبوریم یک خرده هم چون بحث مفصل است، سرعت بحثمان در این قسمت هایش بیشتر باشد؛ لذا دوستان هم ان شاء الله جلسات بعد هم با پیش مطالعه بیشتری می آیند. ما هم سعی می کنیم که چون بحث قابل مطالعه است، بعضی جاهایش بیشتر باید دقت کرد، همان جاها را بیشتر توجه داشته باشیم.

«بحثُ علمی: من المعلوم ان الاسلام و الذی شرّعه هو الله عزّ اسمه» اسلام که … با آن کسی که تشریعش کرده والذی شرعه که هو الله عز اسمه است، خداست، این بنای تشریعش را «لم یبن شرائعه علی اصل التجارب» این یک قاعده. تجربه …. این آنی نیست که بنیانگذاری شریعت … این ببینید یک قاعده ی مهمی است. بنیانگذاری شریعت شرایع الهی بر اساس تجربه نیست که تجربه ی سابق را دیده باشند یا تجربه ای را به عنوان آزمون و خطا گذاشته باشند و بعد این را دائماً تصحیح کرده باشند. قانون گذاری بشری بر اساس تجارب است؛ اما قانون گذاری الهی بر اساس مصالح و مفاسد واقعیه است؛ یعنی آنی که خدای سبحان به عنوان مصلحت و مفسده برای این در نظام وجود محقق است، بر آن مبنا قانون [گذاری کرده]. به نظر یک حرف ساده ای می آید؛ اما از همین جا با همین کلام اول و جمله اول مرز بین قانون گذاری الهی را با قانون گذاری غیر الهی دارد چه کار می کند؟ تفکیک می کند. بعد این مرز این قدر با هم تفاوت دارد کأنّه مقابل هم قرار می گیرند. این اساسش تجربه ی بشری است. آن اساسش مصالح و مفاسد واقعیه ی عالم وجود است که به غیر از خدای سبحان کسی بر او مطلع نیست. بشر بر او مطلع نیست که بخواهد بر آن اساس قانون گذاری بکند. آن کسی که این را خلق کرده و غایتی را که برای این قرار داده با تمام مراتب غایتش مطلع است و او عالم است، این راه رسیدن به آن را هم او می داند؛ اما بشر این جوری نیست. بشر بشر را تا همین مقداری که هست می شناسد؛ لذا پیش بینی اش هم از آینده یا لایه ی بشری انسان را فقط می شناسد یا زمان محدودی را … بر اساس همین در حقیقت تعقل خودش تازه خیلی از این قوانین هم که بشر می گذارد، بسیاری اش هم به راهنمایی انبیای سابق بوده. از همان ها استفاده کردند همین مقدار را هم قانون گذاری کردند؛ و الّا تجربه ی بشری به تنهایی این مقدار هم کشش گاهی نداشته؛ لذا می بینید اگر یک جایی حرف نفیسی، حرف مفیدی، حرف درستی در قانون گذاری های بشری که کلیت پیدا می کند، سرایت پیدا می کند، قابل تعمیم است، اگر جایی پیدا می شود حتماً یقین کنید که این مبدئش و منبعش چه هست؟ انبیای سابق بودند و از آنجا اخذ شده. چنانچه الآن حقوق بشر از همین سنخ است که بسیاری از آن جایی که دقیق است همه ی آنجاها از چه گرفته شده؟ بعد از تاریخ بشری با بالا و پایین شدن هایش، با انبیایی که آمدند، قوانینی که آنها گذاشتند، معارفی که ایجاد شده، یک قدری جا افتاده فرهنگ. اینها از او استفاده کردند و البته غلط هایش هم بر می گردد به همانی که فکر بشر به تنهایی باشد.

«یکی از حضار»: نامفهوم 6:20

«استاد»: نه حالا می گویند که آن تجربه … الآن بیانش می کنند. می گوید تجارب بشری روش های پیاده شدن را می تواند گاهی تغییر بدهد، تفاوت ایجاد بکند؛ اما اصل قانون گذاری کار بشر نیست. تقنین کار بشر نیست. روش های پیاده شدن … بله قانون جزئی که همان داخل می شود در روش ها. قانون جزئی که داخل می شود در روش های پیاده شدن آن قانون کلی؛ اما آنجا در قانون گذاری کار بشر نیست. «لم یبن شرائعه علی اصل التجارب» این خیلی قاعده است. این قاعده را باید خیلی ما برایمان اهمیت [داشته باشد] به خصوص امروز که این مسئله، خیلی در حقیقت به آن چه شده؟ به آن تأکید کردند. خلاصه آقا این …

بعد می فرماید که «لم یبن شرائعه علی اصل التجارب کما بنیت علیه سائر القوانین» غیر قانون الهی، قوانین دیگر همه بر اساس چه هستند؟ همه غیر قانون الهی همه بر اساس تجارب اند؛ یعنی لم یبن این و بقیه بنیت. لم یبن این بر تجربه؛ ولی بقیه حتماً بر این مبنا [بنا شده]؛ چون کاری غیر از این، راهی غیر از این ندارند. کما بنیت علیه سائر القوانین؛ لذا می بینید که قوانین بشری نقض و ابرام دارد. اول می گذارند بعد تصحیحش می کنند، نقضش می کنند، جا به جا می شود. اگر در قوانین الهی نسخ داریم، نسخ از ابتدا منسوخ معلوم بوده که برای مدتی آمده نه از ابتدا به عنوان کلی جعل شده باشد، بعد معلوم شده باشد که این اشکال دارد، بعد این را نسخ کنند. نه این جوری نبوده. به تعبیر مرحوم علامه تمام قواعدی که عنوان منسوخ پیدا می کند، ایشان آورده یک سری اش را هم. تمامش از ابتدا قرینه ای بر آن اقامه شده که ﴿حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦٓۗ﴾[1] که این تا وقتی است که آن امر نهایی بیاید؛ لذا برای یک مدتی بوده. از ابتدا روشن بوده نه اینکه آمد بعد دیدیم پاسخگو نیست بعد تغییرش دادند. هیچ گاه این جوری نیست. پس نگاه به نسخ هم از این باب هیچ گاه نباید باشد. دقت می کنید؟ اینها مهم است که بعد نقض نشود پس نسخ چگونه است؟ نه نسخ اصلاً از این سنخ نیست؛ بلکه از ابتدا مدتش چه بوده؟ معلوم بوده و قرینه ای هم برای اینکه مدت دار است بوده؛ اما حالا چه مدتی بوده ما نمی دانستیم؛ اما قرینه برای اینکه مدت دار است بوده.

«یکی از حضار» اگر این باشد نسخ معنا نمی دهد. همان حرفی که بعضی ها دارند تخصیص می شود.

«استاد» متوجه نمی شوم. چرا؟

«یکی از حضار» اگر اینی که شما می فرمایید باشد نسخ دیگر معنا نمی دهد. نسخ یعنی ظاهر قول به نحوی است که شما وقتی نگاه می کنید، امد ندارد. ظهورش ابدی است بعداً یک حکم دیگری می آید این را نسخ می کند. و الا نسخ معنا ندارد. اگر من از اول می دانم این حکم، حکمی نیست که ابدی باشد.

«استاد» هیچ گاه معلوم نیست امدش تا کی است؟

«یکی از حضار» معلوم نباشد ولی …

«استاد» اما همین مقدار …. مرحوم علامه این را می فرماید. مرحوم علامه می فرماید که … قرینه هم می آورد، آیات را هم می آورد که جاهایی که نسخ شده، از ابتدا قرینه ای برایش بوده و الا اگر که نسخ حکم ابدی جلوه می کرد و بعد در حقیقت ناسخ می آمد و آن را نسخ می کرد این معلوم می شود که همین از باب نقض و ابرام است. تصحیح مسئله است. معلوم می شود که تجربه ی بشری است که این تجربه چه شده؟ از این به بعد دیگر کارایی [ندارد]. قرار بود کارا باشد، قرار بود کارا باشد یا باید شما بگویید قرینه در دل مشرّع است که گذاشته، برای ما ابراز نکرده باز هم این مسئله تا این مقدارش هم قابل قبول است؛ اما اصل این است که از ابتدا روشن بوده که این چه هست؟ منسوخ می شود. حالا روشن بوده یا برای مشرّعش یا برای در حقیقت … قرینه هم قرار داده شده برای دیگران هم؛ ولی این نگاه این است که این نقض ندارد. اینگونه نیست که نسخ نقض شده باشد؛ بلکه این تشریع از ابتدا امد داشته؛ منتها امدش یا اجمالاً بیان کردند، ابهاماً بیان کردند یا آن کسی که قانون گذار بوده مثل رسول گرامی اسلام که او نقل می کند می دانسته؛ اما لزومی بر بیان برای ما ندیده بودند؛ ولی می دانستند؛ لذا بعد هم که می آید همین به عنوان نسخ دیده می شود و از اول هم معلوم می شود که این حکم تا همین مقدار اجلش بوده. حالا این الآن دعوایی سر این مسئله در مسئله کلامی اش نداریم.

پس این تفاوتش با قانون بشری است که نه قانون بشری واقعاً این را قانون وضع کردند و بعد معلوم شد که این قانون پاسخگو نیست. باید یا تکمیلش بکنند یا باید اصلاً حذفش بکنند و قانون جدید بگذارند. «لکنا فی قضاء العقل فی شرائعه» این جمله مستأنفه است از اینجا. باید این را ما «لکنا» را عطف به سابق [کنیم]. «لکنا فی قضاء العقل فی شرائعه» ما برای اینکه عقل را بتوانیم تبیین کنیم، آن تصدیقات عقلیه را، برای عقل این مسئله را روشن بکنیم فی شرائع الهی، در شرایع خدای سبحان «ربما احتجنا الی التأمل» برای این محتاجیم به اینکه تأمل بکنیم «فی الاحکام و القوانین و الرسوم الدائرة بین الأمم الحاضرة و القرون الخالیة». آن هایی که الآن هستند و آن هایی که قبلاً گذشتند. قرون خالیه یعنی قرن های گذشته. «ثم البحث عن السعادة الانسانیة و تطبیق النتیجة علی …» بعد باید سعادت انسانی را که غایت است، تبیین بکنیم. ببینید پس یک کسی … یکی این است که احکام و قوانینی که الآن هست غیر از این، احکام و قوانینی که قبلاً بوده، سعادتی که برای انسان در نظر [می گرفتند]، همه ی اینها را باید بشناسیم تا ببینیم جایگاه این حکم دینی تبیین در نظام بشری چگونه می شود؟ تبیینش چگونه می شود تا درست تر بشناسیم. «ثم البحث عن السعادة الانسانیة» این راه و روش دارد نشان می دهد دیگر برای یک حکم اگر بخواهد روشن بشود باید تاریخچه اش را دید. آنچه که در حقیقت الآن جای دیگر هم دارند بالقیاس انجام می دهند نظیر این، او را هم دید. بعد سعادت انسانی را هم تعریف کرد با این نگاه. با این نگاه بعد می آییم می بینیم جایگاه این حکم جای خودش را پیدا می کند.

«و تطبیق النتیجة علی المحصل من مذاهبهم و مسالکهم حتی نزن به مکانته و مکانتها» تا مکانت این در حقیقت این قوانین و این نگاه الهی روشن بشود و ما همچنین این تمییز بدهیم «نمیز به روحه الحیة الشاعرة من ارواحها» این حقیقت زنده ی این به اصطلاح دین را با حقایق دین های دیگر بتوانیم با حقایق مکاتب دیگر بتوانیم چه کار بکنیم؟ تمییز بدهیم و قیاس بکنیم. «و هذا هو ..» یعنی آن روح دین که… آن مبدأ این احکام می شود که از مجموع این برمی آید. از این نگاه ایجاد می شود. «هذا هو الموجب للرجوع الی تواریخ الملل و سیرها و استحضار ما عند الموجودین منهم من الخصائل و المذاهب فی الحیاة» تا اینجا بحث در حقیقت خواست نشان بدهد که ما چه جوری می خواهیم وارد بشویم. اگر روش ورودمان را به این بحث با همین مقدمه ترسیم کرد. هم در این بحث هم در بحث های دیگری که از این سنخ هست اگر کسی روش ورود می خواهد داشته باشد خود این غنیمت است که انسان چه کار بکند؟ روش ورود را هم یاد بگیرد.

«و لذلک نحتاج فانا نحتاج فی البحث عما یراه الاسلام و یعتقده فی» چهار موضوع: یک «هویة المرأة» در اسلام «و المقایسة بینها و بین هویة الرجل» اول باید ببینیم شخصیت زن در اسلام هویت مرأة یعنی شخصیت زن در اسلام در حقیقت چگونه است؟ و قیاس بکنیم بین زن و شخصیت مرد. این یک نکته.

نکته ی دوم وزن زن در نگاه اسلام در اجتماع که برای زن در اجتماع چه شخصیتی قائل است؟ پس یک هویت زن است یکی شخصیت زن است در نظام اجتماعی «حتی یعلم مقدار تأثیرها فی حیاة العالم الانسانی» تا بدانیم چه اثری در جایگاه عالم انسانی برای نقش زن در این مسئله دیده شده.

سومی: حقوق زن و احکامی که «شرعت لاجلها» احکامی که تشریع شده لاجل زن؛ یعنی احکام مختصه ی به زن که آنجاهایی که اختلاف … آنجاهایی که اشتراک دارند که با مرد مشترک است. آنجاهایی که اختصاص است حقوق و احکام مختصه ای که تشریع شده برای زن هم همین جور. «الاساس الذی بنیت علیه الاحکام المربوطة بها» آن مبدئی و آن جایگاهی و منبتی که آن احکام از آن نشئت گرفته آن چیست؟ یعنی آن در حقیقت روح این احکام از کجا نشئت گرفته این احکام؟ آن روح چیست؟ آن مبدأ چیست؟ یا غایت فرقی نمی کند.

«یکی از حضار» همان مصالح و مفاسد یعنی؟

«استاد» که برمی گردد به مصالح و مفاسد حقیقیه. یک بیانش این است. یک بیانش برمی گردد به یک نظام اجتماعی، نظام کلی دین است که در این نظام کلی معنای خودش را پیدا می کند. یعنی هیچ گاه ما بحث زن را به تنهایی در اسلام نمی توانیم نگاه بکنیم؛ بلکه بیانی هم ایشان داشت «وزنها فی الاجتماع» یعنی با قوانین دیگر در ارتباطات اجتماعی باید چه بشود؟ دیده بشود.

می گوید به خاطر همین «الی استحضار ما جری علیه التاریخ فی حیاتها» به خاطر اینکه بتوانیم یک اطلاع اجمالی پیدا بکنیم ما جری علیه التاریخ فی حیاة زن «قبل طلوع الاسلام و ما کانت الامم غیر المسلمة یعاملها علیها حتی الیوم من المتمدنة» تا ببینیم که آن امم غیر متمدن و امم متمدنه در رابطه با زن چه نگاهی دارند؟ «و الاستقصاء فی ذلک و ان» اگر چه استقصای این خارج از طوق کتاب است و آن خودش یک تفصیل و کتاب ها را می طلبد؛ اما «لکنا نذکر طرفاً منه» یک قسمتی از آن را، گوشه ای از آن را چه کار می کنیم ما؟ ذکر می کنیم به صورت اختصار. خیلی زحمت کشیده ایشان، تفحص کرده؛ اما مختصراً برای دوستان همین مقدارش را آورده. اول ایشان …

«یکی از حضار» از آن بحث تاریخی که می خواهد مطرح بکند را ذیل کدام از آن چهارتای بالایی است که گفتند نیاز داریم چهارتا بحث بکنیم؟

«استاد» این در حقیقت بیان … گفت که در پایانش. گفت «الی استحضار ما جری». می گوید ما وقتی می خواستیم همه ی این چهارتا بحث را بکنیم، احتیاج داریم برای این چهارتا بحث تاریخ مسئله را بدانیم؛ یعنی این تاریخ مسئله یک جنبه ی مقدمه دارد برای استنتاج آن چهارتا فرعی که می خواهیم بعد به آن برسیم. وقتی این تاریخ را گفتیم و نگاه آن امم غیر متمدنه یا متمدنه یا امم سابق را بیان کردیم، آن موقع تفاوت در هر کدام از اینها معلوم می شود. وزنش در اجتماع معلوم می شود. احکامش روشن می شود. مبدأ نگاهش معلوم می شود. دقت کردید؟ این مثل یک مقدمه ی کلی برای هر چهارتاست.

«حیاة المرأة فی الامم غیر المتمدنة» ایشان می فرماید که حالا بعضی اینها را آدم توقعی ندارد؛ اما تحلیلش خوب است بدانیم؛ یعنی اصلاً این وضعیت را بدانیم، آن موقع تازه آن نگاه عالی دین به زن برای ما تازه جدی تر می شود. ما الآن برایمان عادی است؛ چون با همین نگاه به دنیا آمدیم، با همین نگاه رشد کردیم، با همین نگاه داریم زندگی می کنیم. باورمان نمی شود که هم چنین نگاه هایی به زن بوده و حتی در زمانی که پیغمبر اسلام این احکام را آورده، نگاه های آن زمان چه بوده که پیغمبر این را آورده؟ چطور در حقیقت غیر قابل باور، متفاوت بوده که این نگاه را آورده و تثبیت هم کرده؛ چون مقابله ی با این نگاه هر چقدر مقابل شدیدتر باشد، مقابله با آن هم شدیدتر می شده. آمدن این احکام سخت تر می شده. عظمت این احکام بهتر روشن می شود.

«کانت حیاة النساء فی فی الامم و القبائل الوحشیة کالامم القاطنین بافریقیا و استرلیا و الجزائر المسکونة بالاقیانوسیة و امریکا القدیمة و غیرها بالنسبة الی حیاة الرجال کحیاة الحیوانات الاهلیة» پس حیات زن، نساء به نسبت به حیات رجال مثل حیات حیوانات … این چیزشناسی کاملاً ریشه را در آورده. می گوید این ریشه را شما ببین بعد تمام معاملاتشان بر همین اساس بوده. «کحیاة الحیوانات الاهلیة من الانعام و غیرها بالنسبة الی حیاة الانسان» چطور حیوانات اهلیه به نسبت انسان نسبت دارند، زن هم مثل حیوانات اهلیه به مرد این نسبت را داشته. این کلی در حقیقت کالبد شکافی … «فکما ان الانسان لوجود قریحة الاستخدام فیه یری لنفسه حقاً ان یمتلک الانعام و سائر الحیوانات» برای خودش حق می دیده؛ چون قوه ی استخدام در انسان هست به خودش حق می دهد که حیوانات را تحت استخدام در بیاورد. حیوانات اهلیه را تصرف بکند. «کیفما شاء و فی ای حاجة من حوائجه شاء یستفید من شعرها» از مویش، از کرکش، از گوشتش، از استخوانش، از دمش، از خلاصه جلدش، از شیرش، از در حقیقت «و حفظها و حراستها» نگه دارد اینها را. بعضی ها را حفظ کند، بعضی ها را نگهبانی بدهد از آنها. «سفادها» در حقیقت نژاد اینها را چگونه حفظ بکند که اینها مثلاً آن حیوان نر خاصی را در ادامه ی حیات اینها چه کار بکند؟ حفظ بکند تا نسل اینها قوی تر بشود. سفادها یعنی نکاح اینها، نکاح همان حیوانات. «و نتاجها و نمائها و فی حمل الاثقال» بارهایش را چگونه از اینها استفاده بکند؟ «و فی الحرث» شخم زدن و کوبیدن زراعاتش در کشاورزی استفاده بکنند. «و فی الصید» در شکار «الی غیر ذلک من الاغراض التی لا تحصی» می گوید چطور حیوانات را این جوری استفاده می کردند برای اغراضی حیوانات را به کار می گرفتند، خرجشان هم می کردند به خاطر اینکه چه بشود؟ به خاطر اینکه به این مقصدشان برسند می گوید همین نگاه را در حقیقت به زن داشتند.

«و لیس لهؤلاء العجم من الحیوانات» این بیچاره ها، بی زبان های حیوانات هم «من مبتغیات الحیاة لیس…» از آرزوهای حیاتشان چیزی … یعنی این جوری نبود که حیوان بیچاره هر آرزوی حیاتی که دارد برایش شدنی باشد نه دست انسان که می افتاد بستگی داشت که انسان برای او چه تصمیمی بگیرد. برای چه کاری او را استخدام بکند؟ «لیس لهؤلاء العجم من الحیوانات» اینها را عمداً دارد می گوید. عیناً می خواهد تطبیق کند بر چه؟ نسبت نساء با مردها؛ یعنی این بیان را کاملاً با چینش و دقت دارد بیان می کند. فقط نمی خواهد حیوانات را ترسیم بکند. دارد می گوید عیناً همین مسئله چه هست؟ نسبت بین نساء و رجال بوده. «و لیس لهؤلاء العجم من الحیوانات من مبتغیات الحیاة و آمال القلوب فی المأکل و المشرب و المسکن و …» این جور نبود که آزاد باشند حیوانات کی کدام را می خواهند؟ مسکنشان کجا باشد؟ مشربشان چه باشد؟ نمی دانم مأکلشان چه باشد؟ «و الراحة» کی استراحت کند؟ کی بخواهد خلاصه کار بکند؟ می گوید نه انسان که دست اینها را آزاد نمی گذاشت. «الا ما رضی به الانسان الذی امتلکها و لن یرض» این انسان «الا بما لا ینافی اغراضه فی تسخیرها» آن جایی راضی می شد انسان که با اهداف انسان در تسخیر این سازگار باشد. یک موقع دلش می خواست شب شخم بزند، شب اینها را به کار می گرفت. روز شخم بزند، روز به کار می گیرد. درست است؟ اگر در حقیقت به اصطلاح بخواهد این را مسکنش در یک جای تنگ قرار بدهد، در یک جای تنگ قرار می دهد. اگر بخواهد در یک جای راحت قرار بدهد … یک موقع می بینید یک خلاصه سگی گل می کند این سگ می رود میشود در هتل هم اقامت می کند. بستگی دارد که انسان چه بخواهد از این؟ یک موقع یک گربه ای خلاصه، یک اسبی برای این … حالا دیگر بنا به زمان ها، گاهی اسب بوده، گاهی حالا گربه است و خلاصه بعد شنیدیم بعضی حیوانات وحشی را هم الآن گل می کنند می برند در هتل ها زندگی می کنند برایش. «الا ما رضی به الانسان الذی امتلکها و لن یرض الا بما لا ینافی اغراضه فی تسخیرها و له فیه نفع فی الحیاة» باید یک نفعی برای انسان در حیاتش داشته باشد. «و ربما ادی ذلک الی تهکمات عجیبة» گاهی این تسخیر انسان نسبت به این انعام به یک زورگویی های عجیب «و مجازفات غریبة فی نظر الحیوان المستخدم» می گوید اگر از چشم حیوان نگاه بکنیم، حیوان تعجب می کند که چطور این را اینجوری به کار می گیرد؛ یعنی زورگویی هایی که به این می شود. بار بیش از حدی که بر او قرار می گیرد. کار بیش از اندازه یا در حقیقت غذای نامناسبی که به او داده می شود. «فی نظر الحیوان المستخدم لو کان هو الناظر فی امر نفسه» اگر این حیوان «لو» اگر این حیوان می توانست خودش نظر کند در امر نفسش می فهمید اینها چه امر عجیبی برایش بار می کنند، چه کارهای در حقیقت بی حساب و کتابی از او می خواهند و برخورد نامناسبی با او دارند. «لو کان ..» حالا شانس آوردند آن بیچاره اگر هم بفهمد قدرت ابراز ندارد. همین تعبیری که حیوانات عجم بی زبان نمی توانند به ما بگویند و الا اگر قدرت شکایت داشتند و سلیمانی بود که زبان اینها را می شنید و شکایات اینها را می شنیدیم آن موقع شاید دلمان رحم می آمد این کارها را با آنها نمی کردیم. تعبیر خوبی است «لو کان هو الناظر فی امر نفسه» اگر می شد خلاصه خودش نظر بکند در امر نفسش، خیلی این چیزها را برنمی تابید. «فمن مظلوم من غیر ای جرم کان اجرمه» مظلوم واقع می شود گاهی حیوان بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشد تنبیهش می کنند. یکی دیگر کاری کرده مثلاً حالا اینجا اصطبل شکسته حالا ممکن است یکی دیگر از بیرون این کار را کرده باشد، می آیند این را می زنند. این را می زنند؛ چون می گویند پای این حتماً [خورده]. آن بیچاره که حق ندارد که از خودش دفاع کند. نه شاهدی می خواهد نه بیّنه ای می خواهد، اولین کاری که می کنند … این در حقیقت مرغ خورده شده بیچاره سگ خانه را چه کار می کنند؟ محکومش می کنند. حالا از بیرون هم … این می گوید «فمن مظلوم من غیر ای جرم کان اجرمه و مستغیث» تعبیر خوبی است؛ یعنی یک نگاه جدیدی است که آدم گاهی نگاه به حیوانات از این منظر، از چشم خود حیوان به این نگاه نگاه بکند کأنه خودش را بگذارد جای او، بعد ببیند این کارهایی که با او می کنند رواست یا نیست؟ اگر خود انسان بود جای او چطور آنها را نمی پذیرفت و چقدر برایش سخت بود؛ ولی قدرت هم نداشته باشد بگوید. این ظلم دو طرفه می شود. هم ظلم به او شده هم قدرت بر ابراز ندارد. یک کسی که ظلم به او می شود وقتی قدرت داشته باشد ابراز [کند] یک خرده تخلیه می شود اقلاً که توانست بگوید، حرف بزند، داد بزند. اینها نه قدرت دارند از خودشان دفاع بکنند بیچاره ها نه خلاصه صدایشان به جایی می رسد. اینها جالب است خود این بیان، نگاه یک نگاه خوبی است که آدم گاهی … حتی خلاصه عیبی ندارد که … درست است که گاهی موذی هست بعضی از حشرات و بعضی از … ؛ اما با آنها هم برخورد گاهی متفاوت است. اگر برخورد حتی با موذی غیر در حقیقت عادلانه باشد، نه که نکشندشان آخر کشتن داریم تا کشتن. گاهی کشتن بیچاره را زجر کش می کنند. گاهی در حقیقت … می گوید این هم نمی شود؛ یعنی در حقیقت خود این نوع کشتن هم خلاصه معلوم نیست که در این نگاه روا باشد. دیگر بیشترش را نگوییم.

  «فمن مظلوم من غیر ای جرم کان اجرمه و مستغیث و لیس له ای مغیث یغیثه و من ظالم من غیر مانع یمنعه» بعضی اینها گل می کند پیش انسان. دستش را باز می گذارند هر کاری می تواند بکند به هر چیزی می تواند زور بگوید. همه باید در همین حیوانات، بقیه باید نسبت به این اگر کاری می کند این در حقیقت گل سرسبد، او تنبیه می شود، دیگر تنبیه می شود. «و من ظالم من غیر مانع یمنعه و من سعید من غیر استحقاق» یکی در حقیقت چه می شود؟ این خوش به او می گذرد مثلاً فحل الضراب. ما یک گاوداری رفته بودیم دیدم یکی از این گاوها را گذاشتند در یک اصطبل به تنهایی خیلی هم بزرگ و خوب، خیلی هم به او می رسند. گفتم چرا تنهاست؟ گفت این فحل الضراب مان است. حالا آنها اصطلاح دیگری داشتند که فحل الضراب مان است. این را به او خوب می رسیم در وقتی که می خواهیم نتاج می خواهیم این ماده ها را بیاوریم پیش این. این خانه ی به این بزرگی برای این برای در حقیقت باردار شدن آنهاست؛ لذا این باید خوش به او دائم بگذرد و این بماند تا آنها نسل خوبی را در حقیقت تولید بکنند. «و من سعید من غیر استحقاق کفحل الضراب یعیش فی انعم العیش و الذه عنده» این را خیلی خوب به او می رسند و خوب باید پروار بشود، خوب به اصطلاح بهترین حالت و قوت را داشته باشد. «و من شقی» خب بیچاره فحل دیگر هم هست. او فحل بدبخت دیگر را چه کار می کنند؟ گفت همه ی نرها را در یک جا بسته بودند یک جا، هوار می کشیدند، داد می زدند، گفتم چرا اینها اینجوری می کنند؟ جدی می گویم اینها دیدنی است گاهی آدم باید ببیند. می گفت اینها دیگر ممنوع اند از هر عیشی. اینها از هر عیشی ممنوع اند. او در حقیقت سلطان است. اینها را باید یک خرده بزرگشان بکنند، پروار کنند، می کشندشان. اینها را می کشند. اینها برای گوشتشان است. اینها به درد چیز دیگری به غیر از گوشت نمی خورند. خب این بیچاره هم همه ی اینها را می خواسته. حالا ببینید. بعد ببینیم انسانیم چقدر در عیش هستیم؟ چقدر راحتیم؟ چقدر باید شاکر باشیم؟ اگر جای حیوانات بودیم، چه می کردیم که بیچاره را بستند، چقدر حیوان کرده بودند در یک اصطبلی مثلاً محدود. اینها واقعاً نعره می کشیدند. گفتم چرا اینها نعره می کشند؟ گفت این بیچاره ها عیششان را می خواهند؛ ولی کسی به دادشان هم نمی رسد.

«یکی از حضار» اگر عیش کنند که چاق نمی شوند

«استاد» حالا دیگر برای خودمان می خواهیم دیگر. شما همین را می گویید. ایشان را هم همین را می گوید. می گوید ما برای آنها نمی خواهیم اینها را. برای خودمان می خواهیم؛ چون انسان استخدام گر است همه چیز را برای خودش می خواهد. بعد می گوید زنش را هم همین جوری می خواهد. زن را هم در آن اقوام نگاه این جوری بوده.

«و من شقی من غیر استحقاق» یک بیچاره بدبخت فلک زده ای هم می شود الاغ باربر. این بدبخت بیچاره هم همیشه بارش می کند. شقی من غیر استحقاق اینکه باربر خلق نشد پیش خدا که. انسان استخدام گری اش این را بار بر کرد. ذاتش که باربری نیست. انسان این را باربر نگاه کرده به او. «من غیر استحقاق کحمار الحمل و فرس الطاحونة» اسبی که آسیاب می کند در حقیقت چیز را، اسب عصاری. «و لیس لها من حقوق الحیاة الا ما رآه الانسان المالک لها حقاً لنفسه» انسان هر چه حق حیات به او داد، او می شود حق حیات او بیشتر نه. انسان هر چقدر حق حیات به او داد می شود حق حیات برای او. اینها جالب است تحلیلش. اینها را اگر آدم ….

«یکی از حضار»: می گوید حقا لنفسه. نفسه کیست؟

«استاد»: نفس انسان دیگر؛ یعنی حق لنفسه خودش انسان هر چه که قرار داد، این برای او در حقیقت همه ی اینها در مرتبط با این معنا می شود.

«فمن تعدی الیها» اگر کسی تعدی کرد به این گاو و خر و سگ این انسان، اگر تعدی کرد «من تعدی الیها» به این در حقیقت حقوق «من تعدی الیها» به این حقوق، «لا یؤاخذ» این در حقیقت مؤاخذه نمی شود «الا لانه تعدی الی مالکها فی ملکه» این تعدی کرده به مالک؛ یعنی در حقیقت حق مالک را زیر پا گذاشته نه حق حیوان را، نه حق این حیوانات را. به خاطر اینکه به حیوان تعدی کرده مورد مؤاخذه قرار نمی گیرد. به خاطر چه مورد مؤاخذه قرار می گیرد؟ چون این حیوان مال انسانی بود و این حق تصرف مربوط به او بود، به خاطر این مورد مؤاخذه قرار می گیرد نه اینکه بگوید این حیوان زبان بسته را چرا اذیت کردی؟ این به این عنوان محاکمه نمی شود. «فمن تعدی الیها» به این حیوانات یا «المالک لها» را بزنید به آن حیوانات «فمن تعدی الیها لا یؤاخذ الا لأنه تعدی الی مالکها فی ملکه لا الی الحیوان فی نفسه، کل ذلک لان الانسان یری …» این نتیجه [است]. «کل ذلک لأن الانسان یری وجودها تبعاً لوجود نفسه» انسان وجود آن حیوانات را چه می بیند؟ تبعاً لوجود نفسه تابع وجود نفس خودش می بیند. این نتیجه را الآن می خواهد گسترش بدهد و حیات آن حیوانات را فرعاً لحیاة خودش می بیند. مثل بدن خودش که تابع حیات است؛ منتهی این بدن دیگر حالا چه هست؟ شریف تریش است دیگر. بقیه را تابع خودش می بیند در این مسئله «و مکانتها مکانة الطفیلی» همه ی اینها مکانشان مکان … هیچکدام بالذات دیگر دیده نمی شوند. همه شان طفیلی وجود انسان و مالکشان هستند. اگر اجازه بدهید ببینیم «و کذلک کانت حیاة النساء عند الرجال فی هذه الامم و القبائل» یعنی همین نگاه ببینید منشأ نگاهشان به زن از کجا نشئت گرفته؟ از قدرت تصرفشان در حیوانات. همین قدرت تصرف در حیوانات ضعیف بودن وقتی که این ضعف را در آنها دیدند به مقداری که قدرت بر آنها پیدا کردند و این نگاه را در ایشان ایجاد کردند به همین نسبت نگاهشان به زن هم همین جوری شده؛ یعنی زن را هم ضعیف دیدند. قدرت تصرف بر آن پیدا کردند. این نگاه را در همان هم سرایت دادند. «و کذلک کانت حیاة النساء عند الرجال فی هذه الامم و القبائل حیاة تبعیة و کانت النساء مخلوقة عندهم لاجل الرجال» اصلاً اینها خلق شدند برای چه؟ برای مردها. خلق شدند لاجل الرجال. نه اینکه اینها مقصود به خودشان هستند و مخاطبند و اینها هم غایت دارند. می گوید نه غایت اینها تبعی است. به لحاظ این است که انسان ها، مرد غایت دارد، زنها و حیوانات هم چه دارند؟ غایت دارند به لحاظ انسان. «لاجل الرجال بقول مطلق، کانت النساء تابعة الوجود و الحیاة لهم من غیر استقلال فی حیاة» هیچ استقلال در حیات ندارند «و لا فی حق فکانا آبائهن ما لم ینکحن و بعولتهن بعد النکاح» در زمانی که خانه پدرند آبائشان ولیشان اند. وقتی هم که شوهر می کنند آنجا در حقیقت همسرانشان ولیشان هستند. دست به دست می شود. قبلاً ولیش پدر است بعد هم که می رود خانه شوهر ولیش چه هست؟ همه ی حق تصرف برای اوست و هیچ حقی برای این در کار نیست. این جور نیست که اگر تکلیفی برای او قرار می دهند حقی هم قرار داده باشند. نه فقط چه هست؟ فقط تکلیف هست و برای او چه شده؟ حقوق برای مرد است. تکلیف برای این است یکطرفه است. «کان للرجل ان یبیع المرأة ممن شاء و کان له ان یهبها …» این می تواند در حقیقت چه کار بکند؟ بفروشد، می تواند ببخشدش، می تواند در حقیقت قرضش بدهد، می تواند در حقیقت برای استیلاد و فرزند آوری یا خدمت، خدمتکاری، امثال اینها به کار بگیرد. «و کان له ان …» می تواند در حقیقت این را تنبیه بکند. در حقیقت سیاست کردن یعنی کتک زدن، تنبیه کردن «کان له ان یسوسها حتی بالقتل» تا مرتبه ی قتل هم حق داشته. دارد آن قانون آنها را می گوید. «و کان له ان یخلی عنها ماتت او عاشت» می تواند رهایش بکند. یخلی عنها بمیرد یا زنده بماند. رها کردن مطلق. «و کان له ان یقتلها و یرتزق بلحمها» حتی در بعضی از اینها می کشتنش و از گوشتش استفاده می کردند. زن را بله دیگر. دارد اقوام دیگر. «و خاصة فی المجاعة و فی المآدب» در وقت قحطی مثل حیواناتی که می کشتند و استفاده می کردند می توانستند زن را در قحطی بکشند و استفاده بکنند. و فی المآدب در جشن هایشان. یکی از آداب جشن هایشان این بوده که یک سری خانم ها را بکشند و آنجا سر سفره به عنوان زینت چیز بگذارند. «و فی المعاد و کان له ما …» هر چقدر که در حقیقت زن مالی داشته باشد یا چیزی برای او ایجاد شود در یک جایی «و خاصة من حیث ایقاع المعاملات من بیع و شراء و اخذ» برای مرد است هر چه که زن داشته باشد. ارث که نمی برده. اصلاً اینها نبوده؛ اما اگر به نحوی چیزی به دست آورد یا اختصاصی پیدا کرده همه ی آنها مربوط به مردش است. تا خانه ی پدر است مربوط به پدر است. تا خانه ی همسر است مربوط به همسر است. «و کان علی المرأة ان تطیع الرجل أباها او زوجها» پدر یا همسر «فی ما یأمر به طوعاً او کرهاً و کان علیه ان لا تستقل عنه فی امر یرجو الیه او الیها» هیچ گاه در امری که به او رجوع می شود هیچ گاه مستقل نیست «و کان علیها ان تلی امور البیت و الاولاد» باید کار خانه را انجام بدهد. کار فرزندان را انجام بدهد. «جمیع ما یحتاج الیه حیاة الرجل فیه» هر چه مرد احتیاج دارد برای او آماده بکند. «کان علیها ان تتحمل من الاشغال» باید در شغل ها «اشقها کحمل الاثقال و عمل الطین و ما یجری مجراهما» باید کارگری هم بکند برای این مرد «و من الحرف و الصناعات ارداها و سفسافها» بدترین و پایین ترین کارها در آن در نظر این ها مربوط به چه بوده؟ زن ها. مردها متکفل این کار را نمی شدند. «و قد بلغ عجیب الامر الی حیث ان المرأة الحامل» می گوید دیگر اگر بخواهید به اصطلاح شورش را دربیاریم بگوییم چه خبر بوده؟ می گوید وقتی که زن حامله می شد و می زایید «فی بعض القبائل اذا وضعت حملها قامت من فورها الی حوائج الرجال» باید به سرعت تا می زایید بلند می شد، کارهای خانه را می کرد در قبالش. «نام الرجال علی فراشها ایاما یتمرّض یداوی نفسه» این می رفت در رختخواب مرد می خوابید بعد این زن باید تا زایید بلند شود هم بچه داری بکند هم کار خانه بکند هم از این مرد پرستاری بکند؛ یعنی مردی که خودش را زده به مریضی هم باید پرستاری هم بشود. «و یداوی نفسه و هذا کلیات ما له و علیها و لکل جیل من هذه الاجیال الوحشیة خصائل و خصائص من السنن و الآداب القومیة باختلاف عاداتها الموروثة فی مناطق حیاتها و الاجواء المحیطة بها» البته گاهی با هم کم و زیاد داشته؛ اما همه شان در همین مسئله مشترک بودند. روح کلی شان نگاه به زن چه بوده؟ نگاه همان حیواناتی بوده که مربوط به اینها بوده. «یطلع علیه من راجع کتب المؤلفة فی هذه الشئون»[2] این در حقیقت مربوط به حیات چه بوده؟ امم غیر متمدنه.

بعد ایشان حیات امم متمدنه ی قبل از اسلام را می گوید که اینها قانون نداشتند؛ اما یک چیزهایی را رعایت می کردند. تقسیم بندی کرده. حیات امم وحشیه غیر متمدنه، حیات امم متمدنه ای مثل چین و هند و مصر قدیم و ایران و نحو اینها که اینها یک رعایت هایی داشتند؛ اما قانونی در اینجا نداشتند. بعد که این را می گوید بعد می آید سراغ امم دیگری که آنها قانون داشتند، کتاب داشتند. برای این مسئله تدوین قانون کرده بودند. بعد از اینها وارد می شود حال زن نزد عرب، همان قبل از اسلام و محیط حیاتهم که نزدیک اسلام می شود. آنجا را هم بررسی می کند. بعد ایشان می آید می گوید اسلام چه گفته؟ بعد که اسلام را گفت در انتها می آید می گوید حالا که احکام اسلام معلوم شد آن وقت وضع آن امم متمدنه ی امروز را بیان می کند در مدینه غربیه را بیان می کند و نتیجه ای که از این بحث در این قیاس تمام این موارد می گیرد که حالا احکام اسلام خودش و آن شخصیت زن و نگاه اجتماعی خودش را بهتر نشان می دهد. اگر دوستان مطالعه بکنند؛ چون اینجا با مطالعه بیشتر پیش می رود می توانیم تند از این پیش برویم. ان شاء الله که با یک نگاه اجمالی فقط اشاره بکنیم. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

«یکی از حضار» تسخیر حیوانات این جوری که ایشان تصویر کردند که حالا مثلاً حمار و اینها برای حمل و یا شما فرمودید ذاتاً این جوری نبودند، این را امضا داده در قرآن مثلاً بعضی جاها را اصلاً می گوید «فمن الانعام حمولة» و بعضی ها کارشان این است.

«استاد» ببینید آنجا که قرار داده اما در عین اینکه قرار داده قانون قرار داده، اینها بی قانون این کار را می کنند. فقط غایت خودشان را می بینند. خدا برای آن هم حق قرار داده؛ یعنی وقتی که پیغمبر می آید کاری که پیغمبر می کند این است که وقتی که پیغمبر حکومت در مدینه تشکیل می دهد، می گوید در حقیقت اسب ها و خرها و اینها الاغ هایی هم که اینها کار کشیدید وقتی که سنشان پیر می شود رهایشان می کردند تا بمیرند. اینها می گفت نه اصطبل برایشان درست کنید برای اینها. یک عمر خدمت کردند به شما. حق مسکن پیدا می کنند در دوره ی بازنشستگی. بی قانونی بودن است، بهره کشی بی حد مرز است. نمی شود هر باری را … اگر حیوان را بیش از بارش حمل کنی، بیش از ظرفیت حمل کنی برایش، از جهت نگاه دینی تو مسئولی؛ لذا اینها را خدا خلق کرد؛ اما به اندازه بهره مند شدن، رعایت استراحتشان. نمی شود آن حیوان این جوری اسیر کرد بیچاره را بگویی که نعره بکشد، اذیت بشود بعد تو بگویی من فحل الضراب فقط می خواهم. می شود این کار را کرد؟ می خواهم بگویم آن اذیت کردن است. او در حقیقت … ؛ لذا بعضی ها می آیند می گویند برای اینکه این کار هم نکنند دیگر بعد اصلاً اخته شان می کنند. دوره ای اخته شان می کنند. اینها در حقیقت

«یکی از حضار» الآن که همان هم فحل الضراب نیست همه را مصنوعی لقاح می کنند.

«استاد» حالا دیگر آن هم هیچ بیچاره. حالا فقط دیگر این گربه و سگ و تمساح و اینها را می برند در این هتل ها. از آنها …. یکی نوشته بود مرده ثروتش یک ثروت کلان به گربه اش رسیده. وصیت کرده این ثروت به گربه اش برسد. گفتم گربه چه کار کند؟ گفتند هیچ تا آخر عمر این گربه از انواع نعم و مکان از همه ی اینها متنعم باشد و به او بدهند تا این خلاصه مکیف باشد. بیش از اینکه گربه نمی تواند استفاده بکند که.

[1] . [البقرة: 109] ، [التوبة: 24]

[2].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج2، ص260-263.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 426” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید