بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- آيات 52 و 53
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 12-08- 97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، در يک روز پاييزي ديگر همراه شما و در محضر حاج آقاي عابديني عزيز هستيم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم. به همه زائرين عزيز که از سفر کربلا برگشتند خوشامد مي‌گوييم. انشاءالله همانطور که در روايات وعده داده مثل روزي است که از مادر زاييده شدند و از تمام بدي‌ها پاک شدند، حقيقت «يا مبدل السيئات بالحسنات» که مظهريتش در امام حسين(ع) بوده شامل حال همه ما و کساني که آنجا بودند و دلشان آنجا بود شامل شود و کشور ما سرشار از رحمت الهي، آماده تنزل رحمت الهي باشد. انشاءالله خداي سبحان امداد کند اين رحمت باعث شود دشمنان ما هم به زودي سرکوب شوند.
شريعتي: انشاءالله همه زير سايه سيدالشهداء(ع) باشيم. حاج آقاي عابديني هم زائر کربلاي معلي بودند. خوشحال بوديم که شما آنجا بوديد و نايب الزياره ما و همه دوستان بوديد.
حاج آقاي عابديني: ما هربار که براي زيارت رفتيم طبق عهدي که داشتيم ياد دوستان بوديم. (قرائت دعاي سلامت امام زمان) «حتي تسکنه ارضک طوعاً» هم ارض بيروني را شامل مي‌شود، هم ارض بدن و وجود ما را شامل مي‌شود که حتماً بايد در نظام دروني ما اين اطاعت محقق شود تا در نظام بيروني هم اين اطاعت محقق شود. از خداي سبحان مي‌خواهيم که ارض درون ما را به اطاعت خودش و اطاعت امام زمانمان منور بگرداند تا انشاءالله ارض بيروني هم منور شود و حضرت در وجود ما «تمتعه فيها طويلاً» طاعتش و سلطنتش پايدار باشد. انشاءالله اين دعا را داشته باشيم که هميشه در نگاه بيروني نبينيم و در نگاه انفسي هم اين دعا راه دارد.
در جلسه گذشته اين بحث مطرح شد که سر بالايي‌هاي اين قصه که يکي پس از ديگري سخت مي‌شد و سختي پس از سختي، حالا به قله‌ سختي‌ها رسيديم و از آنجا شروع به حل کردن اين گره‌ها کرديم و آسايش بعد از آسايش و يُسر بعد از يُسر که در زندگي ما هم گاهي ممکن است سختي پس از سختي پيش بيايد اما قله اين سختي کجا باشد که از آنجا تبديل به راحت باشد، کجا باشد نمي‌دانيم، اما قطع داريم که خداي سبحان اين گشايش‌ها را ايجاد کرد و فرج بعد از شدت خواهد رسيد. لذا صبر و تحمل در رابطه با خداي سبحان، در رابطه با موانع ظاهري بايد انسان بکوشد تا موانع را برطرف کند، اما نسبت به امر الهي و خداي سبحان صبر  تحمل و رضا است که هرچقدر صبر و رضا و تسليم بيشتر مي‌شود گشايش سريعتر مي‌شود تا انسان تسليم و راضي شود. انشاءالله خداي سبحان اين صبر و رضا را به همه ما بدهد. از خدا مي‌خواهيم اگر مي‌خواهد ما را به اين چيزها امتحان کند، حتماً صبر و تحملش را به ما بدهد تا بتوانيم به راحتي تحمل کنيم و الا گستاخي نداريم که بگوييم کاري نيست، باکي نيست و سخت نيست. بعضي از مردم با سختي‌هاي فراواني دست و پنجه نرم مي‌کنند. بعد خداي سبحان گشايش ايجاد کرد. اينطور نيست که من اينجا باشم و همه چيز مهيا باشد و در مورد تسليم و رضا بگويم، اگر انسان مبتلا شود آنوقت مي‌فهمد چقدر سخت است و تحمل به اين راحتي نيست. خداي سبحان حتماً به ما طاقت مي‌دهد، اما طاقت فراوان بدهد که اين سختي‌ها در مقابل آن طاقت کم باشد. گاهي طاقت به اندازه سختي است و تحمل مرز به مرز مي‌شود اما يک موقع هست طاقت فوق سختي است. انشاءالله خدا آن را به ما بدهد و سختي‌هايي که براي ما پيش مي‌آورد به راحتي قابل تحمل باشد و خداي نکرده به ناسپاسي و ناشکري و کفر کشيده نشود.
در محضر آيات سوره يوسف بوديم. باز به حضرت يوسف سلام مي‌کنيم و اذن مي‌گيريم که در اين آيات وارد شويم و از سرگذشت ايشان عبرت بگيريم و در نظام تربيتي بهره‌مند باشيم. در محضر آيات 52 و 53 بوديم. بعد از آنکه براي آزادي يوسف خطاب شد، يوسف گفت: من نمي‌آيم تا جريان خانم‌هايي که دستشان را بريدند معلوم شود و پادشاه هم آنها را خواست و معلوم شد جريان اين است که آنها توطئه چيده بودند و بعد زليخا هم اعتراف کرد. عرض کرديم يوسف(ع) هيچکس را مورد ملامت و سرزنش و تقاضاي عتاب قرار نداد. نه زليخا که از کساني بود که عليه او توطئه و کيد کردند، نه خانم‌ها، فقط گفت: اين مسأله روشن شود. مي‌خواست تبرئه شود. تبرئه شدن هم دو علت داشت. يک علت مربوط به نظام الهي و نبوتش بود، يک علت هم مربوط به اين بود که بعد از اين مي‌خواست نجات مردم مصر را به عهده بگيرد و بر خزائن آنها حاکم شود و کسي مي‌توانست بر خزائن آنها حاکم شود که امانت‌داري او ثابت شده باشد. وقتي اينها اقرار کردند ما اين کار را کرديم و بعد زليخا اعتراف کرد و شکسته شد، اين شکسته شدن زليخا خيلي عظيم بود. چون خيلي‌ها به سختي که گرفتار مي‌شوند به يأس کشيده مي‌شوند. وقتي به شکست منجر مي‌شود حالشان حال يأس مي‌شود. اما اينجا زليخا از جهت توطئه‌گري شکست اما سرافرازانه، يعني به گونه‌اي شد که اقرار کرد که من بدي کردم. اين اقرار کردن به اينکه من بدي کردم و يوسف را تطهير کردن و اينکه از کلامش استفاده مي‌شود سنت‌هاي الهي را هم فهميد که کيد و مکر دوام ندارد، تنبه به اين نتايج نشان مي‌دهد اين شخص شکستش باعث يأس او نشد و در عشقي که داشت پايدار ماند. هرچند اينجا مجبور شد از برج عاجي که داشت و در جايي که احساس سرافرازي و قدرت مي‌کرد شکسته شد اما وجودش به يأس کشيده نشد و ادامه پيدا کرد. هزينه اينکه اينجا اعتراف کرد و صداقت را ابراز کرد، داد و اين خيلي زيبا بود که اگر عشق انسان غلط هم بود و در نتيجه‌اش شکستن آن صحيح باشد و اعتراف به بدي بکند، حاضر باشد، خداي سبحان او را نجات مي‌دهد. اما اگر کسي بر بدي و کذب اصرار کرد البته خداي سبحان نسبت به اهل کيد،کيد به کار مي‌برد و آنها را ذليل مي‌کند.
از اين دو آيه که در محضرشان هستيم، اين دو آيه اختلاف است، آيا اين دو آيه کلام زليخا است که بيان مي‌کند يا کلام يوسف است. بعد از اينکه اينها اقرار کردند، حالا يوسف دارد مي‌گويد. مشهور اين است که کلام يوسف است. اما بعضي مفسرين قائل شدند به اينکه کلام زليخا است. همين مقدار که احتمال دادند کلام زليخاست عظيم است به اين عنوان که يک چنين کلمات بلندي را امکان دادند از آن صادر شود. هرچند مشهور اين نيست اما همين مقدار نشان مي‌دهد که اين شخص قابليت اين را داشت تا به شکست او اگر منجر مي‌شود اينطور عظمت پيدا کند. اما قول مشهور کلام يوسف است که يوسف(ع) اينطور فرمود: «ذلِكَ لِيَعْلَمَ» تا پادشاه بداند يا عزيز مصر، «أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» آنوقتي که عزيز مصر حاضر نبود و در جلسه خلوتي که زليخا ايجاد کرده بود، من هيچ خيانتي به او نکردم با اقراري که زليخا کرد که در جايي که تنهايي و خلوت بود و او حضور نداشت، من خيانت نکردم ديگر به طريق اولي در جايي که امکان حضور بود ديگر خيانت محقق نشده است. زليخا هم به اين اقرار کرد که من مراوده با يوسف کردم و هم به اين اقرار کرد که يوسف از صادقين است. هم نفي بدي را از او کرد، هم اثبات خوبي برايش کرد. اينجا هم مي‌فرمايد: «أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» چرا قبل از اينکه اين ثابت نشد از زندان حاضر نشد؟ خيانت در امانت باعث مي‌شد نه نبوت او تثبيت شود و نه مالکيتي که مي‌خواست بر خزائن و اينکه مردم را تجهيز کند که به دست يوسف بدهند و او امين بر خزائن مملکت باشد. کسي که خائن است نمي‌شد. لذا اين بايد ثابت مي‌شد تا هم عزت يوسفي در بين مردم در حاکميت ايجاد شود، لذا اين جرياني که در آيات قبل داشتيم و بعضي مي‌گفتند: مي‌خواهد از زندان آزاد شود، بر همين اساس بود که وقتي ساقي مي‌خواست از زندان آزاد شود گفت: «أذکرني عند ربک» مي‌خواست بگويد: جريان در زندان بودن من و اتهام من به خيانت اين را بگو که من خيانت نکردم. بعد مي‌فرمايد: «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ» (يوسف/52) خيلي زيباست که آيات قرآن قواعدي را بيان مي‌کنند که اين قواعد در نظام تربيتي و نظام نگاه انسان به عالم و هستي و زندگي خيلي تأثير گذار است. اينجا چند کلمه است اما اين چند کلمه     «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ» چون هرچه مي‌خواهد به ثمر برسد بايد با توجه الهي به ثمر برسد. خيانت و کيد همانطور که در قصه پيراهن مطرح کرديم، دروغ در نظام عالم پا برجا نمي‌ماند چون در نظام سلسله علّي عالم همه صدق است. يکجا که شما خواستي يک چيزي را دروغ بکني، تمام سلسله عالم عليه شما مي‌شود. اگر توانستي تا چند مرتبه هم دروغ‌سازي کني باز مي‌بيني اطرافش دروغ آشکار مي‌شود. «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ» خدا در مسيري که صراط مستقيم هدايت اوست، همه بايد به او برسند، کيد خائن را تأييد نمي‌کند، لذا کيد خائن تا يک جايي جلو مي‌رود و باطل مي‌شود. به نتيجه نهايي نمي‌رسد تا مدتي ممکن است اين کيد جلو برود اما رسوا مي‌شود مثل جريان يوسف(ع). درست است يوسف دوازده سال در زندان بود، اما «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ» دوازده سال بعد آشکار کرد. ممکن است يکجا بيست سال بعد، يکجا يک سال بعد و يکجا يک روز بعد آشکار کند. لذا توقع نداشته باشيم اگر کيد است بگوييم: همان لحظه بايد آشکار شود اما يقين داشته باشيم که هرجا کيد و خيانت هست، چون خيانت و کيد از سنخ بطلان است. از سنخ مقابل حق است و از سنخ کذب است و چون عالم براساس صدق و حق استوار است قطعاً اين رسوا است. منتهي کسي که چشمش باز است و رسوايي را همان لحظه مي‌بيند، اما به لحاظ ظاهر اين رسوايي آشکار خواهد شد. اينها قواعد کلي است ولي نگاه آدم را به عالم تغيير مي‌دهد که عالم يک مجموعه به هم پيوسته است. اينطور نيست که انسان يک تافته جدا بافته باشد و در عالم بي ربط باشد. نه مرتبط با تمام هستي است و انسان با تمام هستي مرتبط است. هر فعلش با تمام هستي مرتبط است و تمام هستي هر کاري دارند با انسان مرتبط است. يک مجموعه به هم پيوسته است که اگر کسي در طريق درست جلو برود دائماً تأييد است. اگر کسي بر خلاف اين حرکت کند، دروغ و خيانت و کيد داشته باشد، در نهايت له مي‌شود. لذا باطل دائماً له مي‌شود! اگر زليخا مي‌خواست اين کيد او ثمر بدهد بايد خيلي زحمت مي‌کشيد تا همه را توجيه بکند، يعني شنا کردن بر خلاف مسير آب است.
بعد هم چقدر زيبا همه افعال را به خدا نسبت مي‌دهد. يعني نمي‌گويد بالاخره من اينقدر صبر کردم تا کيد اينها آشکار شد. اينها خواب ديدند، در خوابشان به تعبير احتياج داشتند مجبور شدند نزد من بيايند، بعد مجبور شدند اقرار کنند. «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ» اين نگاه الهي در سر تا سر وجود يوسف در تمام لحظاتش حاکم بود. چه آنجايي که مي‌فرمود: «معاذ الله انه ربّي» اينجا مي‌فرمايد: «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ». يا آنجا که مي‌فرمايد: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَ‏ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» (يوسف/24) ما هم همينطور هستيم اما نمي‌بينيم. چون نمي‌بينيم، کسي مي‌گفت: زنده ماندن در فضايي که تنفس کردنش دائماً با درون بردن ميکروب‌هاي زيادي در فضاست که همينطور در فضا هستند يا در غذا هستند که بدن ما مي‌تواند با اينها مقابله بکند، زنده ماندن عجيب است. اما ما گاهي يک مريضي را مي‌فهميم اما بدن ما دائماً با اين ويروس‌ها جنگ مي‌کند. هيچ راهي هم براي خلاصي از اينها نيست. اما نمي‌بينيم چون نمي‌بينيم ترس هم نداريم. اگر مي‌ديديم و مي‌ترسيديم زندگي سخت بود. بعضي که وسواس دارند زندگي برايشان سخت مي‌شود. اما آن کسي که مي‌بيند، مي‌بيند که خدا حفظ مي‌کند. يعني اين حالتي که اينقدر عجيب است و هرکدام از اينها کفايت مي‌کند براي اينکه انسان را از پا بياندازد، اما مي‌بيند باز هم اصل بر سلامت است. اصالت بر سلامت است نه مريضي. انسان گاهي مريض مي‌شود. اين نگاه الهي است که خدا اين را نگه مي‌دارد. ولي ما اينطور نگاه نمي‌کنيم لذا يک زماني که مريض مي‌شويم احساس مي‌کنيم يک آفتي پيش آمد. در حالي که خدا دائماً اين آفات را برطرف مي‌کند.
اين نگاه الهي در ما هم هست اما نمي‌بينيم و اظهار نداريم. ياد بگيريم اظهار کنيم کم کم شهودمان هم ممکن است با اين واقع شود. در جريان اربعين انسان اين الهيت را بيش از پيش مي‌بيند. ملکه وجودي او آنجا بيشتر است. اين نگاه در انسان که خدا حاکم است. محبت حاکم است، حبّ الحسين که مظهري از مظاهر الهي است، حاکم است. اما حيف که اين در ذخاير سال ما باقي نمي‌ماند و اين نگاه در وجود ما ملکه نمي‌شود. لذا بايد کمي حواسمان را جمع کنيم. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» (يوسف/53) تا اينجا گفت که من خيانت نکردم، تا يک چيزي را به خودش نسبت داد بلافاصله در آيه بعد مي‌فرمايد: اما اينطور نيست که اگر مي‌گويم: «لَم أَخُنه» به دست من نبود، خداي سبحان مرا امداد کرد که من خيانت نکردم و الا اگر رها شوم لجنزار وجود انسان آشکار مي‌شود. اگر ما محفوظ هستيم خدا ما را حفظ کرده است. اگر خيلي از چيزها در وجود ما آشکار نيست، اگر شما مي‌ديديد حتي همديگر را دفن نمي‌کرديد. اينقدر از همديگر بيزار مي‌شديد. يوسف فرمود: من نفس خودم را هيچوقت تبرئه نمي‌کنم. با اينکه همه اقرار کردند يوسف طاهر است اما گردي از اين تعريف‌ها به وجود يوسف ننشست که به خودش بگيرد. اگر من باشم من نفسم را تطهير نمي‌کنم و بري نيستم. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» تعبير أماره خيلي سنگين است. پشت سر هم، خستگي ناپذير، در اينکه انسان را مي‌خواهد به سوء بکشاند. «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي» بلافاصله يک سختي را بيان مي‌کند اما بلافاصله اميد را مي‌گويد. مگر اينکه پروردگار من رحم کند و رحمتش شامل حال ما شود. آنجا انسان مي‌تواند در امان باشد. اول بترسيم که نفس اينقدر سنگين است. اما وقتي به خدا نگاه کنيم نترسيم، خدا پشت ما هست، اگر به خدا پناهنده شديم و از خدا خواستيم، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي» شامل حال ما مي‌شود. لذا ما سعي کنيم که تخطي کنيم از اين أماره بالسوء بودن نفس، همين مقدار که تخطي کنيم و در مقابلش بايستيم. «إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» اينجا سه تا «ربّي» آورد. يکي«إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي» يکي «إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» قبلش دارد «أنّ الله» اين با «أنّ ربّي» خيلي متفاوت است. اين سه تا «ربّ» که آورده بزرگان فرمودند: هرجا که اينطور آمد نشان مي‌دهد يک فيض ويژه براي يوسف ايجاد شده است.  يعني براي يوسف يک فيض خاص از جانب خدا ايجاد شده و ارتباط ايجاد شده است. آنجايي که «وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ‏» مربوط به زليخا بود. لذا الله آورد. دقت مي‌کنيد چون کيد خائنين است، اما اينجا که مي‌گويد: «ربّي» همه مرتبط با يوسف است. «إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَ‏ عَلِيمٌ» (يوسف/50) پروردگار من که مرتبط با من است بر کيد اينها عالم است و نمي‌گذارد کيد اينها به من صدمه بزند. اينجا هم مي‌فرمايد: «إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ» خيلي زيباست که غفور آنجايي است که نقص را جبران مي‌کند. نقص وقتي جبران مي‌شود حالا يا گناهي است که آمرزيده مي‌شود يا حدودي است که خداي سبحان اين حدود را ناديده مي‌گيرد. حدود عام‌تر از گناه است. گناه يک حد اختيار ايجاد کردن است، اما حدود گاهي يک نقصي است که انسان دارد. خداي سبحان همه اين حدود را مي‌پوشاند و وقتي مي‌پوشاند اين قابل رحمت حق مي‌شود. يعني غفور مقدم بر رحيم است. تا زمينه بهره‌مندي از رحمت را بيش از پيش ايجاد کند. لذا در غفور پوشاندن است و در رحيم تجلي و بهره‌مندي از رحمت است.
شريعتي: بعد از همه اين سختي‌ها که حضرت يوسف تحمل کرد هنوز هم همان نگاه را دارد و کم نشده است. اين خيلي عجيب است.
حاج آقاي عابديني: او را از پا نيانداخت بلکه دائماً او را صافتر کرد و بالاتر و بالاتر برد و رابطه‌اش را شفاف‌تر کرد. تمام حوادثي که پيش آمده در اين سوره نشان مي‌دهد که هم مربوط به اين است که يوسف را بالا ببرد، کسي به غير خدا نمي‌تواند حادثه‌اي براي ما ايجاد کند. تمام حوادث حتماً بايد به امضاي رب باشد حتي اگر ظالمي ظلم مي‌کند. درست است آنجا گفتند: بايد با آن مبارزه کرد، اما آن هم در نظام هستي به اذن رب هست. ظالم خارج از اذن رب نمي‌تواند کاري با انسان داشته باشد. اگر اينگونه است پس معلوم مي‌شود اينها دائم مي‌خواهند انسان را بالا ببرند. و اين را در اين سوره آشکار کرده است. اين را به عنوان يک قصه‌اي بيان مي‌کند که قصه زندگي همه ماست، منتهي اين را در يک اوجي از يک فرزندي که محبوب پدر بوده، در يک رفاهي بوده در چاه بيافتد با حسادت و بعد عبد شود و بعد مورد کيد واقع شود و بعد به زندان بيافتد، همه اينها يکي پس از ديگري سختي‌هايي که يکي کافي است که ديگري را از پا بياندازد، اما اين را مي‌شکفد و چقدر الهيت در وجود اين است.
بعضي خواستند بگويند: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» مگر نفس يوسف(ع) أماره بالسوء است؟ اقتضاي أماره بالسوء بودن در همه هست. اين قبلاً هم بيان شده است. آيا در يوسف و انبيا شهوت هست يا نيست؟ طبيعت وجود انساني است که شهوت دارند. اما آن با نظام عقلي اين شهوت را مهار مي‌کند. اين مهار کردن را هم از خدا مي‌بيند. «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي» مي‌بيند. لذا مي‌گويد: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَ‏ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّه‏» اگر برهان رب نبود، اين هم ميل پيدا مي‌کرد. لذا برهان رب براي همه ما در مرتبه ما هست. «الا ما رحم ربّي» براي همه ما در مرتبه ما هست، هرجا ما از نفس أماره تخطي کنيم، خداي سبحان رحمت و فيضش را بر وجود ما جاري و ساري مي‌کند و ما را در مرتبه بعدي حفظ مي‌کند. اما ما رها کرديم، حتي آنجايي که آيات بينّه هستي نمي‌بينيم. حتي آنجايي که انسان وقتي مي‌خواهد به گناهي آلوده شود، يا غفلتي مرتکب شود، توجه پيدا مي‌کنيم که اين گناه است. اما عبور مي‌کنيم از خط‌هاي قرمز! اين خطور همان «ما رحم ربّي» است. گاهي مي‌بيني مي‌خواهي يک کاري انجام بدهي، يک مانع بيروني ايجاد مي‌شود اين همان «ما رحم ربّي» است. اين خطور «ما رحم ربيّ» است. اين بحثي که اينجا آمده در قرآن کريم پنج نفس ذکر شده است که يکي از آنها نفس ملهمه است. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) خداي سبحان فجور و تقوا را بر نفس الهام کرده است. انسان از ابتدا مرز بين بدي و خوبي را به صورت کلام کلي مي‌شناسد. يک کودک مرز بين خوبي و بدي را مي‌شناسد. از اول در اين مسأله شناخت دارد و هرچه انسان رشد مي‌کند مرز بين خوبي و بدي پر‌رنگ‌تر مي‌شود. هرجا رعايت نکنيم مرزها کمرنگ مي‌شود. هرجا رعايت کنيم به آن فجور و تقوايي که الهام به انسان شده است، فاصله بين فجور و تقوا زيادتر مي‌شود و امکان خلط بين اينها کمتر مي‌شود و هرچقدر جلوتر بياييم بين خوب و خوبتر تمايزها ديده مي‌شود و بين بد و بدتر هم تمايز ديده مي‌شود. هرچقدر انسان اعتنا بکند. آنوقتي هم که زائل شود، اول بين بد و بدتر مرز از بين مي‌رود. بين خوب و خوبتر مرز از بين مي‌رود. بعد مرز بين خوب و بد از بين مي‌رود. اينها يک قاعده است.
يک نفس بعد از اين داريم که نفس مُسَوّله است «سَوَّلَتْ‏ لَكُمْ‏ أَنْفُسُكُم‏» (يوسف/18) يکبار در اين مورد بحث کرديم. اما آنجا تسويل مي‌کند. چون انسان از ابتدا دنبال خوب و خوبي است، انسان از ابتدا از بدي بيزار است. اگر يک موقع مبتلا به بدي شد حتماً آنجا بدي را براي خودش خوب جلوه داده است. اين را تسويل مي‌گويند. يعني لباس خوب بر تن کردن است. درون انسان قدرتي است که براي اينکه خودش را راضي بکند و يک عمل بد را در ابتدا انجام بدهد، رنگ خوبي بزند و توجيه کند و بعد انجام بدهد. اينجا خيلي‌ها ساقط مي‌شوند. وقتي يعقوب گفت: «سَوَّلَتْ‏ لَكُمْ‏ أَنْفُسُكُم‏» نفس شما تسويل کرد براي شما و اين دروغ را براي خودتان راست ديديد، مي‌دانيد دروغ است اما تسويل مي‌کنيد. نفس مُسوله خيلي‌ها را از پا مي‌اندازد. يعني اينجا مرز آنجايي است که انسان را مي‌خواهد از ايمان فطري‌اش خارج کند. بعد کم کم به جايي مي‌رسد که نفس مُسوله لازم ندارد. نفس مُسوله يک پل است از نفس مُلهمه انسان را برساند به نفس أماره.
نفس أماره سومين نفس است. انسان در نفس أماره طوري مي‌شود که مي‌داند بد است اما انجام مي‌دهد. قبل از اين مي‌خواست خوب باشد، حتي اگر بدي مي‌خواست انجام بدهد دنبال اين بود که يک رنگ خوبي به اين بزند، توجيه کند. اين آن مرتبه‌اي است که امکان نجات انسان خيلي زياد است. چون خوب را خوب مي‌بيند و بد را بد مي‌بيند، اگر مي‌خواهد بد را انجام بدهد بايد خوبش کند به طوري که دلش نمي‌خواهد بدي را انجام بدهد. اما يکجايي مي‌رسد که ديگر باکي ندارد بگويند: اين بي حيا است. اين سارق و قاتل است. اينجا ديگر نفس مسوله نيست، اين نفس أماره بالسوء است. ديگر به بدي امر مي‌کند. اين نفس أماره بالسوء که شد ديگر سرعت در بدي زياد مي‌شود.
نفس چهارم نفس لوامه است، اگر انسان عملي را با نفس مُسوله انجام داد، بعد پشيمان شود و خودش را ملامت کند، اگر انسان خودش را ملامت کند، اين ملامت کردن نشان مي‌دهد خوب را خوب مي‌بيند و بد را بد مي‌بيند و اميد به نجات برايش هست که دارد ملامت مي‌کند، اين نفس ملامت‌گر به شرط اينکه به يأس نرساند خيلي مفيد است. لذا نفس لوامه از نفوس الهيه است. يعني از جنود عقل است همچنان که نفس أماره بالسوء از جنود شيطان است. اگر ما به اين بها داديم و برايش ارزش قائل شديم، اين نفس لوامه مي‌تواند مرز خوبي و بدي را با همين ملامت پر رنگ کند تا بار ديگر به آن مبتلا نشويم. اما اگر يک موقع به آن اعتنا نکرديم، خودمان را مشغول کرديم     به کثرتي، که اين نتواند هي ملامت کند، فرار کرديم و نگذاشتيم يک جاي خلوت ما را گير بياورد، محاکمه‌مان کند، بعد مي‌بينيم کم کم بي باک مي‌شويم. ديگر نفس لوامه ضعيف مي‌شود و ملامت‌هايش تأثير ندارد. البته اگر نفس لوامه تأثير گذاشت کم کم به نفس مطمئنه که آخرين مرتبه نفس است مي‌رسيم. اين ديگر راضية مرضيه است، مطيع حق است. تعبيري که مي‌کنند مثل يک اقيانوس عظيم است که هرچه موج در دل اين اقيانوس ايجاد مي‌کنند، در اين اقيانوس اضطرابي ايجاد نمي‌شود. همه حوادثي که در وجود اين نفس مطمئنه ايجاد مي‌شود هيچ اضطرابي در اين نفس ايجاد نمي‌شود. همه اينها انگار از زير پاي اين عبور مي‌کنند، آنچنان طمأنينه در وجود اين حاکم است، بلندترين موج‌ها در درون اين آرام است. «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» (فجر/27 و 28) اينجا يوسف(ع) مي‌فرمايد: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» ما نفس أماره بالسوء داريم. همچنان که أماره بالسوء است، يک قسمتي هم قبل از نفس لوامه مي‌شود أماره بالحسن، در وجود بعضي أماره بالحسن است که اگر اين پيش بيايد، در مرتبه نفس ملهمه اگر کسي وجودش فطري باشد، نفسش امر به خوبي مي‌کند. دوستان به کتب اخلاقي رجوع کنند. در مورد اين گفتارهاي زيبا، قصه‌هاي عالي آمده است که مي‌تواند براي تذکر انسان و تکان دادن انسان و بهره‌مندي از روش‌هاي تربيتي مفيد باشد.
شريعتي: انشاءالله قرآن بيايد و سبک زندگي ما را و مسير ما را تعيين کند. امروز صفحه 492 قرآن کريم، آيات نوراني 34 تا 47 سوره مبارکه زخرف را تلاوت خواهيم کرد.
«وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ «34» وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ «35» وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ «36» وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ «37» حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ «38» وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ «39» أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ «40» فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ «41» أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ «42» فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «43» وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ «44» وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ «45» وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ «46» فَلَمَّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ «47»
ترجمه: پس هرگاه تو را از (ميان آنان) ببريم، از آنان انتقام خواهيم گرفت. يا (اگر زنده باشى) عذابى را كه به آنان وعده داده‏ايم به تو نشان مى‏دهيم، پس بدون شك ما بر نابودى آنان مقتدريم. پس آنچه را به تو وحى شده محكم بگير، همانا تو بر راه مستقيم هستى. و همانا قرآن براى تو و قومت وسيله يادآورى (و عظمت) است و به زودى (درباره آن) از شما سؤال خواهد شد. و از رسولانى كه قبل از تو فرستاده‏ايم (از طريق پيروان يا كتابشان) سؤال كن، آيا غير از خداوند رحمان، معبودان ديگرى براى پرستش مردم قرار داده‏ايم؟ و براى خانه‏هايشان درب‏هاى متعدّد و تخت‏هايى كه بر آنها تكيه زنند (قرار مى‏داديم). و هر گونه زينتى (براى آنان فراهم مى‏كرديم) ولى اينها همه جز وسيله كاميابى زندگى دنيا نيست، در حالى كه آخرت نزد پروردگارت مخصوص اهل تقواست. و هر كه از ياد خداى رحمن روى گردان شود شيطانى بر او مى‏گماريم كه همراه و دمساز وى گردد. و آنها (شياطين) مردم را از راه (حقّ) باز مى‏دارند ولى گمان مى‏كنند كه هدايت يافته‏اند. (همراه بودن شيطان ادامه دارد) تا زمانى كه (مجرم در قيامت) نزد ما آيد (و به شيطان همدم خود) گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشينى بودى. (ولى به آنان گفته مى‏شود) امروز (آرزوى دورى از شياطين) براى شما سودى ندارد چرا كه ظلم كرديد، شما (با شياطين) در عذاب مشتركيد. (اى پيامبر!) آيا تو مى‏توانى سخن خود را به گوش كران برسانى يا كوران و كسانى را كه در گمراهى آشكارند هدايت كنى؟ و همانا ما موسى را همراه با آيات (و معجزات) خود به سوى فرعون و اشراف قومش فرستاديم پس گفت: همانا من فرستاده پروردگار عالميانم. پس چون موسى با آيات ما به سراغ آنان آمد، آنان به آن (آيات و معجزات) خنديدند.
شريعتي: انشاءالله قدر روزهاي باقيمانده از ماه صفر را بدانيم و مهيا شويم براي عزاي نبي مکرم اسلام حضرت محمد(ص)، امام مجتبي و ولي نعمت ما امام رضا(ع)، اشاره قرآني امروز را بفرماييد. اين هفته قرار هست از عالم پارسا مرجع بزرگ و دوست داشتني آيت الله مرعشي نجفي بشنويم.
حاج آقاي عابديني: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» انسان هر مقداري که رابطه‌اش با خدا سست شود و قطع شود، به همان مقدار رابطه‌اش با شيطان محکم شده است. به جايي مي‌رسد که ابتدا شيطان او را وسوسه مي‌کند اما سلطه ندارد. کم کم اين وسوسه به جايي مي‌رسد که مي‌تواند بر بعضي از لحظات او سلطه پيدا کند. کم کم او را مَس مي‌کند که تعبير قرآن هست «مَسَّهُم طائفٌ من الشيطان» اينقدر مي‌چرخد تا راه نفوذ پيدا کند. رها نمي‌کند، بعد کم کم مي‌تواند در درون او لانه کند. همينطور ادامه پيدا مي‌کند تا ولي شيطان مي‌شود. اينجا تعبير قرآن اين است که هرکس خودش را از اين دور بکند، خودش را از ذکر رحمان دور کند «نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» شيطاني بر او گماشته مي‌شود که ديگر جدايي ندارد. چون از خدا دور شد شيطان به او نزديک شد. هر لحظه از وجودمان از خدا دور باشيم همان لحظه قرين شيطان هستيم. زندگي انسان سخت مي‌شود، پيچ و خم زندگي، کسي که با خدا محشور است، زندگي‌اش آسان است. يعني خدا در همه جا پشتيبان اوست. اگر شيطان قرين نباشد، خدا با او قرين است. حواسمان باشد در هر لحظه اگر خالي از خدا باشيم همراه شيطان هستيم.
آيت الله مرعشي نجفي که از نادرهاي عصر ما بود که در دوران انقلاب و جريانات مرجعيت بعد از آيت الله بروجردي(ره) جزء کساني بود که نقش اساسي ايفا کردند. در جريان انقلاب نقس اساسي ايفا کردند. در جريان تبعيد امام که باعث شد علماء، من يادم نمي‌رود پدر ما نقل مي‌کردند وقتي که امام را گرفتند، جمعي از تجار تهران آمدند خدمت مراجعي که براي جريان مرجعيت امام و رفع اين حکم اقدام کنند، اولين مرجعي که امضاء کرد حضرت آيت الله مرعشي نجفي بود. در روابط هم پسر ايشان نقل مي‌کند که نزديکترين رابطه را بين علماي ديگر حضرت آيت الله مرعشي با امام داشت. حتي وقتي در عراق بود مرتب مرا براي ديدن امام مي‌فرستاد. چقدر امام براي آقاي نجفي نامه فرستاده و حتي وقتي امام به پاريس رفت، اولين کسي که به پاريس رفت، پسر آقاي نجفي بود براي ديدن امام. البته آقاي نجفي مرعشي يک جريان زيبايي را نقل مي‌کنند، وقتي يک جا ديده بود کتاب‌هاي علمايي که از دنيا مي‌رفتند، چون در کتابخانه‌هاي خصوصي کتاب‌هاي خطي داشتند، يک کسي بود مي‌آمد کتاب‌ها را حراج مي‌کردند، يک کسي همه اين کتاب‌ها را مي‌خريد و بعد به سفارت انگلستان مي‌برد. آقاي نجفي مي‌گويد: در يکي از جلسات که ديدم اين دارد اين کتاب‌ها را مي‌خرد و قيمت بالاتر از همه مي‌گويد و قدرت دارد، از همان‌جا تصميم گرفتم که نگذارم مواريث ما دست آنها بيافتد، از همان‌جا با روزه و نماز استيجاري و کار کردن در برنج کوبي در قم، کتاب مي‌خريدم. در نسخه‌هايي که الآن جزء يکي از بزرگترين کتابخانه‌هاي ايران و سومين کتابخانه جهان اسلام است، دارد که در حالي اين کتاب را خريدم که چند روز است نتوانستم چيزي بخورم و در حال روزه هستم و فشار گرسنگي بر من زياد شده ولي خوشحالم که توانستم اين کتاب را بخرم و اينطور مواريث ما را حفظ کردند.
انشاءالله خداي سبحان نقشه‌هاي دشمنان ما را به سرعت به خودشان برگرداند. به طوري که آيت اعجازي براي کشور الهي ما باشد و دلها را به سوي اين کشور بيش از پيش نرم کند. به خود مردم ما اين باور را برساند که کشور ما مورد تأييد خداي سبحان است. فردا روز مبارزه با استکبار است. انشاءالله مردم ما حضور پررنگي داشته باشند تا اين رحمت حق را به جوش بياورد. خيلي‌ها مريض دارند، خيلي‌ها دِين دارند، انشاءالله خداي سبحان قرض اينها را ادا بکند و مريض‌ها را هم شفا بدهد.
شريعتي: «السلام عليک يا رسول الله»

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید