بسم الله الرحمن الرحیم

حساب خدای سبحان عین حساب واقع است، نه کشف مجهول از معلوم

حساب در جایی بود که ظرف علم و جهل بود. ما یک چیزی را می‌دانستیم، یک چیزی را نمی‌دانستیم، از آن چیزهایی که می‌دانیم به نحوی حرکت می‌کنیم و می‌چینیم کنار هم تا به آن چیزی که نمی‌دانیم برسیم. این محاسبه بود از این طریق تا به آن برسیم. اما حساب در نظام الهی به متن واقع است. متن واقع هم عملی است که از انسان محقق می‌شود. و لذا به دنبال این متن واقع، جزایش از همان لحظه ای که عمل شروع شده است محقق است. مثل علت و معلول. در اینجا اصلا حرکت من المعلوم الی المجهول در کار نیست. و چون حرکت از معلوم به مجهول در کار نیست، آن حسابی که در ذهن های ما در کار است، این در نظام الهی و در حساب الهی اصلا معنا نمی‌دهد.

علامه طباطبایی می‌فرمایند چون علم خدای سبحان یک علم حضوری است و علم حضوری به متن واقع است و متن واقع با علم حضوری جهل بهش راه ندارد. جهل برای جایی بود که صورتی از معلوم بیاید تا ببینیم مطابق هست یا نیست، صدق است یا کذب است. اما جایی که متن علم حق متن هستی باشد نه صورتش، و نه مجهولی از آن صورت، اینجا این محاسبه معنای دیگری پیدا می‌کند. لذا ایشان می‌فرمایند که در اینجا حساب خدای سبحان عین حساب واقع است. یعنی آن چیزی است که متن واقع است. فقط می‌توانیم حساب را اگر بخواهیم در آنجا معنا بکنیم، معنایش را بگوییم ترتب النتائج علی المقدمات. همین. این امور و این حقایقی که بودند، نتیجه اش که برش مترتب می‌شود را بگوییم حساب. پس آنجا اگر می‌گوییم روز حساب است، نه به معنای اینکه مجهولی معلوم می‌شود. و لذا هر کسی هم که آنجا قرار می‌گیرد، مجهولی برایش معلوم نمی‌شود. بلکه ترتب نتیجه بر عملش برایش آشکار است. در اینجا با غفلتی که داشت، این ترتب را نمی‌دید. آنجا چشم باز شده، ترتب را می‌بیند. با این نگاه تمام آنچه در نگاه اول برای ما در حساب فهم شده، متفاوت می‌شود. یک نگاه دیگری می‌شود. که خدای سبحان مجهولی ندارد، حسابرسی در آنجا برای این نیست که آن چیزهایی که مجهول بوده آشکار بشود تا بعد ببیند چکار می‌خواهد بکند با این بنده. نه. ترتب نتیجه است بر آن عمل. اگر ترتب نتیجه شد بر آن عمل، این فقط آشکار شدن است، واضح شدن برای بنده است. دنیا و آخرت برای خدا یکسان است. او عالم الغیب و الشهادة است. آنچه نتیجه بر عمل مترتب بود، در همین دنیا هم مترتب بود. چشم ما باز نبود تا ترتب نتیجه بر عمل را ببینیم. و الا این در جانب عمل بوده، این می‌خواهد در جانب سعادت باشد، می‌خواهد در جانب شقاوت باشد. این حقیقت فرقی نمی‌کند.

سرعت و کندی محاسبه برای افراد، به لحاظ محاسَبین (خود افراد مورد محاسبه) است، نه به لحاظ خدای سبحان که محاسِب است

در جایی که وقتی می‌خواهد نتیجه بر عمل مترتب بشود، (… دقت بکنید، این در حساب یسیر و اسرع الحاسبین خیلی معنا را دقیق می‌کند)، وقتی می‌خواهد نتیجه بر عمل مترتب بشود، اگر اصطکاکات و موانع باشند، این نتیجه بر عمل طول می‌کشد تا محقق بشود و نشان داده بشود. باید آن موانع را رفع بکند، آن ها را کنار بزند تا به نتیجه برسد. مثل ما که می‌خواهیم یک کاری را انجام بدهیم، طول می‌کشد تا به نتیجه برسیم. چون باید اصطکاکات و موانع را از سر راه برداریم. اما اراده الهی در اینکه بخواهد یک حقیقتی بر آن عمل مترتب بشود، یک نتیجه ای، هیچ مانعی در مقابل این اراده الهی نیست. درست است که عمل موانع داشت برای انسانی که می‌خواست محقق بکند، اما ترتب نتیجه بر عمل مانع ندارد. و لذا وقتی ترتب نتیجه بر عمل اولا مانع نداشت، ثانیا قدرت حق در این ترتب تام بود، پس هر عملی به سرعت به نتیجه خودش می‌رسد. این می‌شود حساب الهی. با این نگاه خدا سریع الحساب هست یا نیست؟ اسرع الحاسبین هست یا نیست؟ چون سرعت حساب برمی‌گشت به توان و قدرتی که این نتیجه را بتواند بر آن عمل مترتب بکند. اگر قدرت در اوج است و نهایت قدرت است، پس ترتب نتیجه بر عمل در بالاترین سرعت محقق می‌شود که اسمش می‌شود اسرع الحاسبین، اسمش می‌شود سریع الحساب. هیچ فاصله ای در کار نیست. این تعبیر دیگری است که حساب الهی، در حکمت الهی و حکم خدا هیچ بطئی، کندی، تأخیری، هیچ نیست. چه در جانب سعادت و چه در جانب شقاوت. این هم یک نکته.

اگر سوء حساب یا حساب یسیر هم اطلاق می‌شود، یخافون سوء الحساب یا حاسبناه حسابا شدیدا، یا حسابا یسیرا، این ها که آمده است به لحاظ محاسَبین است نه به لحاظ خدا. به لحاظ محاسِب که خداست نیست. چون خدا قدرتش نامتناهی است اولا. ثانیا شقی و سعید در برابرش از جهت حسابرسی یکسان هستند. و لذا نه سوء حساب نسبت به خداست، نه سرعت و بطؤ نسبت به خدا معنا می‌دهد. بلکه سریع الحساب بودن، حساب یسیر داشتن، سوء حساب، حساب شدید، این هایی که در آیات آمده است، تمام این ها به لحاظ محاسَبین است. آن هایی که دارند حساب پس می‌دهند. لذا بعضی سوء حساب دارند در آنجا. بعضی حساب شدید دارند. بعضی ها حساب یسیر دارند. بعضی ها اسرع الحاسبین است نسبت بهشان. یعنی سرعت حساب است. این هم یک نکته است.

روایت ابو سعید خدری از پیغمبر اکرم است که می‌فرماید: قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ، آن روز چقدر طولانی است؟ فَقَالَ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنَّهُ لَيُخَفَّفُ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَتَّى يَكُونَ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَكْتُوبَةٍ يُصَلِّيهَا فِي الدُّنْيَا، مثل یک نماز واجبی که در دنیا می‌خواند، تشبیهش هم به یک نماز واجب تشبیه جالبی است که در وقتش باید توضیح داده شود. حسابرسی اش مثل همین می‌ماند.

بعد امام صادق علیه السلام می‌فرماید لَوْ وَلِيَ الْحِسَابَ غَيْرُ اللَّهِ، اگر قرار بود حساب را غیر خدا متولی بشود، لَمَكَثُوا فِيهِ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَفْرُغُوا، پنجاه هزار سال طول می‌کشید هنوز فارغ نمی‌شدند. اما وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَفْرُغُ مِنْ ذَلِكَ فِي سَاعَةٍ، فی ساعة هم یعنی فی لحظة. نه یک ساعت. بدون زمان. چون قدرت نامتناهی است، موانع در برابر این قدرت هیچ عرض اندامی ندارند.

گستردگی تاثیر عمل انسان در تمام عالم هستی

عمل انسان ترتب نتیجه اش خیلی عظیم است بر این عمل. هم از عمق باطنی عمل که از کجا نشأت گرفته است، مبدا عمل، نیت، که چقدر عظیم است عالمش. هم از جهت اثر. اگر می‌خواهد این حسابرسی بشود، عمر یک انسان فقط کافی نیست. چون انسان یک عمل را در یک لحظه انجام داد، اما نتیجه این عمل چقدر است؟ به گستردگی تمام زمان و مکان. نه گستردگی مکان فقط. همین عمل امروز من به گستردگی همه زمان و مکان تاثیر دارد. بلکه فراتر از زمان و مکان، در ملکوت عالم هم تاثیر می‌گذارد. بلکه در جبروت عالم هم تاثیر می‌گذارد این عمل من. و و اگر بخواهد نتیجه این عمل دیده بشود، هر یک عمل من پنجاه هزار سال کم است برایش تا اثرش دیده بشود. لذا عمل انسان در آنجا یک عمل زمانی که من فکر می‌کنم در دو دقیقه نماز خواندم و تمام شد، اینطوری نیست. این نماز چه غوغایی در ملکوت عالم به پا می‌کند، در نظام هستی چه تاثیری در سراسر دره و ذره هستی این تاثیر را می‌گذارد، ریز تا درشت، تمام این ها باید در آنجا دیده بشود و جزا داده بشود. باید ترتب پیدا بکند، ترتبش دیده بشود. اگر بخواهیم این را در ظرف زمان بیاوریم، خیلی زمان می‌خواهد. لذا در آنجا فقط این قدرت الهی است که این توان ترتب همه این اثرها را بر عمل محقق می‌کند و انسان از منظری به این نگاه می‌کند که با توجه به ایمانش و مراتب ایمانش و کفرش و مراتب کفرش طول دوران حساب برایش متفاوت می‌شود.

کفار طول مکث در حساب دارند، و مؤمنین بقدر درجات بالاتر ایمان، سرعت در حساب دارند

برای بعضی امر ساعت کلمح البصر است. تعبیر علامه این است که چون این ها به خدای سبحان ناظرند، وجوههم یومئذ ناضرة، الی ربها ناظرة، فیرون الامر علی حقیقته و ما امر الساعة الا کلمح البصر. برای این ها به تبع نگاه الهی… چون از چشم خدا دارند نگاه می‌کنند. الی ربها ناظرة. این ها به رب قیامت دارند نگاه می‌کنند. با همه عمقی که این عمل و نتیجه اش دارد، نگاه بهش می‌کنند، اما و ما امر الساعة الا کلمح البصر. این لمح بصر است. و یطول علی الکافرین و الفاسقین، لانهم یومئذ عن ربهم لمحجوبون، از چشم خدا نمی‌توانند نگاه بکنند. این ها می‌خواهند از چشم خودشان نگاه بکنند، یک چشم انسان اگر بخواهد نگاه بکند نتیجه عملش را در تمام این هستی ببیند چقدر طول می‌کشد؟ خود این طول حساب عذاب است. مومن این عذاب را ندارد، لذا طول حساب ندارد. آنجا داشت که اشد حساب برای مومنین این است که اعمالش را می‌شمارند، یتصفح، فیغفر. یتصفح، شمردن عمل، نه نتیجه. من می‌گویم یک نماز خواندم، این عمل است. اما نتیجه این عمل که چه حقیقتی در عالم ایجاد می‌کند و از کجا نشأت گرفته است، این خیلی طولانی می‌شود تا بخواهد نتیجه برش متفرع بشود. لذا کفار طول مکث دارند در حساب. مومنین به قدری که ایمانشان قوی تر باشد، طول مکثشان کمتر است. خفت مکث دارند. بطؤ مکث دارند. یعنی مکثشان کمتر است در اینجا. این هم یک نکته که از چشم خدا آن مومن عالی نگاه به عمل می‌کند و همانطور که خدا اسرع الحاسبین است، این مومن می‌شود مظهر اسرع المحاسَبین، یعنی محاسبه اش با سرعت است.

تمام مدارج حساب افراد با تنوعشان، نسبت به خدای سبحان یک امر واحد است

این تفاوت ها در نظام حسابرسی نسبت به مردم و مومن و غیر مومن، نسبت به خدای سبحان یک امر واحد بیشتر نیست. از جانب خدا یک نظر است. به لحاظ محاسبین متفاوت می‌شود. این هم خیلی زیباست. یعنی از منظر خدا محاسبه یک محاسبه است. این در تمام مراتب بحث های قیامت سرایت دارد. اگر می‌گوییم توفی، توفی از جانب خدا یک توفی است، اما از جانب متوفاها که توفی می‌شوند، یکی ملکی متوفی اش است، یکی رسل متوفی اش است، دیگری خدا متوفی اش است. این ها متفاوت می‌شوند. ولی از جهت توفی یک توفی بیشتر نیست. نفخ صور همینطوری است. عذاب قبر همینطوری است. احتضار همینطوری است. سوال قبر همینطوری است. تمام این ها از منظر خدا یک رابطه است، یک واقعه است، از منظر این عبد مومن باشد به مراتب ایمان، کافر باشد به مراتب کفر، متفاوت می‌شود. همانطور که در نفخ صور عرض کردیم که دو دهانه داشت، یک دهانه به سمت بالا، ملکوت عالم، سماوات. یک دهانه به سمت ارض. و آن دهانه ای که به سمت ارض بود به تعداد انسان ها سوراخ داشت که هر انسانی با نفخ خودش مرتبط می‌شد. اما از جانب سری که به دهان اسرافیل بود-تعبیر برای تشبیه است- یک دهانه بیشتر نیست. اما خروجی اش متکثر است. ورودی یک ورودی است. اما خروجی به تعداد انسان هاست که مرتبط می‌شود با خروجی هر فردی. هر کدام می‌فهمند که خروجی خاص خودشان را دارند. این هم یک نکته.

قیامت روز ظهور حساب در ادراک انسان است، و الا در دنیا هم حساب الهی برپاست، ولی انسانها در ادراکشان توجه ندارند

اگر امر حساب را به قیامت موکول کردند، در دنیا نگفتند، مثل این است که می‌گوییم خدای سبحان بروزش در قیامت است. آیا خدا بروزش فقط در قیامت است و برزوا لله الواحد القهار، یا لمن الملک الیوم، لله الواحد القهار، آیا اگر بروزش در قیامت است، یعنی در دنیا خدای سبحان بارز و مالک نبود؟ می‌گوید چرا، بارز و مالک خدا بود، آنجا برای همه آشکار می‌شود. حتی غافلان هم آنجا می‌فهمند. پس آنجا روز مالکیت نیست. روز ظهور مالکیت است. در رابطه با حساب هم همینطوری است. آنجا روز حساب نیست که روزهای دیگر روز حساب نباشد، بلکه روز ظهور حساب است برای دیگران. این نگاه دقت هایش باعث می‌شود که نگاه توحیدی و صحیح به خدای سبحان که انفعال به هیچ وجه درش راه ندارد، تدریج و تدرج به هیچ وجه در آنجا راه ندارد، حتی با اینکه اینجا مقام فعل خداست نه مقام ذات، با این حال باید در همین جا هم حیث تنزیه را آدم مطابق فعل داشته باشد. با اینکه مقام فعل است. اما در عین حال نمی‌شود بگوییم حالا چون مقام فعل است، پس هر نسبتی را هر طوری بدهیم.

جزا عین عمل هست و از ابتدا تفکیک و گسستی بین عمل و جزا در کار نبوده، که در قیامت تازه بخواهد الحاقی صورت بگیرد

این هم روشن شد که اگر می‌گویند در روز قیامت روز حساب است، یعنی روز ظهور حساب است برای دیگران، و الا برای خدای سبحان دنیا و آخرت یک حقیقت است، عمل و جزا یک حقیقت است برای خدای سبحان. چون جزا عین عمل هست و تفکیک و گسستی بین عمل و جزا در کار نبوده که بخواهد آنجا الحاقی صورت بگیرد. این هم یک نگاه.

روز قیامت ظهور تمامیت نتیجه خلقت انسان است

نکته بعدی در این بحث که خیلی نکته زیبایی است این است که روز قیامت ظهور تمامیت خلقت است. یعنی خلقت انسان قرار بود به آن نتیجه نهایی برسد، همانطوری الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی، هر چیزی به آن غایتی که برایش قرار داده شده بود رسیده است، در روز قیامت انسان می‌بیند که به آن غایت خلقتش رسیده است. و لذا روز رسیدن انسان است به غایت خلقتش. نه اینکه برای خدا آنجا آشکار می‌شود. نه. برای انسان روز رسیدن است. چون انسان غافل بود، توجهش به جای دیگری بود، نرسیده بود. آن روز روز رسیدن انسان است به غایت خلقتش. همین یکی را اگر کسی کدش را درست بفهمد، که روز رسیدن انسان است به غایت خلقتش که تمام هستی به غایت خلقتشان در دنیا رسیده بودند، ولی برای انسان در آخرت این روز رسیدن به غایت خلقت محقق می‌شود، این خودش از آن حقایق عظیم بشارتی است که انسان ببیند که آنجا می‌رسد به لقاء، به وصال. لذا روز لقاء الهی است، روز وصال است. چون غایت خلقت انسان… انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه بود، لقاء بود. لذا آن روز روز لقاء است.

دو گروه حساب ندارند، گروه مؤمن محض (مخلَصین) که خودشان میزان حساب اند، و گروه کافر محض (اشقیاء) که اعمالشان همه حبط شده است

انسان هرچقدر در طریق سعادت بیشتر ملازم صراط مستقیم باشد، در اطاعتش از صراط مستقیم به چپ و راست منحرف نشده باشد، حساب یسیرتر است. چون کسی که در صراط مستقیم حرکت کرده است و وسط، اصلا حسابی ندارد. هرچقدر انحراف به چپ و راست شده باشد حساب ایجاد می‌کند. کسی هم که در صراط مستقیم اصلا حرکت نکرده باشد، آن هم حساب ندارد. پس یکی کسی که در صراط مستقیم حرکت کرده باشد و به چپ و راست منحرف نشده باشد حساب ندارد، یکی هم کسی که اصلا در صراط مستقیم حرکت نکرده باشد. او هم حساب ندارد. لذا مومن محض و کافر محض حساب ندارند. کی ها حساب دارند؟ حساب مربوط به خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا است. تا محاسبه نشان بدهد کجا این انحرافی داشته است از مسیر تا حالا یا با انابه در دنیا و توبه، یا با شفاعت در آخرت، یا با دیدن بعضی از عذاب ها در برزخ و … این تسویه بشود و درست بشود.

-اینکه اصلا کسی در صراط حرکت نکرده باشد که نمی‌شود، چون فطرت دارد و روی صراط بوده، منحرف شده، پس نمی‌توانیم بگوییم کسی اصلا حرکت نکرده روی صراط.

وقتی کسی برایش حبط محقق می‌شود، مثل کسی می‌ماند که اصلا در صراط حرکت نکرده است. با اینکه ابتدای حرکتش در کودکی شاید حرکت در صراط بوده است مطابق فطرتش. ابتدا خوب و بد را، الهمها فجورها و تقواها را می‌فهمید، حرکت اولی را داشت، اما با شقاوتی که پیدا می‌کند، تمام آن مسیر را برگشته و لذا حرکتی در مسیر صراط برای این محقق نشده است. برگشته است همه را. با حبط همه را از دست داده است و کسی که به کفر محض می‌رسد، حرکتی در صراط برای او محقق نشده است. این هم یک نکته است که نکته جالبی است.

پس اگر هرچقدر در جانب صراط بوده است حساب برایش یسیر است، هر چقدر از صراط دور بشود حساب برایش عسیر است، سخت است، مشکل است. تا جایی که اگر اصلا در صراط نباشد، حساب ندارد. اگر تماما در صراط باشد، حساب ندارد. این هم دو طرفش است.

این ها همه آیه دارد. ایشان آیاتش را هم آورده اند. می‌فرمایند و ینتهی الامر من الطرفین، از دو طرف، الی من لا حساب له ممن لایلیه الا ربه، اگر ولی کسی فقط خدا بود، حساب ندارد. ولی او خدا بوده است دیگر. یعنی تمام اراده این به اراده رب گره خورده بود. این حساب ندارد. چیزی از خودش ندارد که بخواهد حساب داشته باشد. فلا عمل له. اصلا عمل ندارد. عمل این عمل الهی بوده است. فلا کتاب، نه فقط حساب ندارد، کتاب اعمال هم ندارد. و هم المخلَصون المقربون فإنهم لمحضرون الا عبادالله المخلصین. این ها اصلا محضَر نیستند. در صحرای محشر حاضر نیستند تا محاسَب باشند، تا کتاب اعمال بهشان بدهند. کسی که آنجاست به او کتاب اعمال می‌دهند و بعد محاسبه می‌شود. فانهم لمحضرون، همه حاضر می‌شوند در آنجا الا عبادالله المخلصین. و هر چیزی که به حضور آنجا مربوط می‌شد تا دنباله حضور آن حقایق باشد مثل حساب و کتاب و …، این ها ندارند. چون لمحضر نیستند. خیلی جالب است. ولی به ما چه ربطی دارد؟! حسرتش هم خوب است. و امر هم تشکیکی است. چون امر تشکیکی است، امید ایجاد می‌کند که به مقداری که انسان اخلاص در عمل داشته باشد، به همان مقدار اعمالش حساب ندارد. به مقداری که انسان گره خورده باشد، به همان مقدار حساب ندارد.

پس از یک طرف این ها بودند که مقربون مخلصون هستند، و همینطور کسانی لا مولی لهم حساب ندارند. کسانی که اصلا ولی ندارند. پس یا ولی شان خداست و حساب ندارند، یا اصلا ولی ندارند. اگر ولی نداشتند، این ها هم حساب ندارند. فحبطت اعمالهم فلا کتاب لهم، این ها هم کتاب ندارند، فلا وزن، میزان ندارند، و لا حساب. برای این ها هم هیچ کدام از این ها در کار نیست. جالب است این ها. اگر آدم بداند که محاسبه الهی چگونه است و ما اینجا داریم چکار می‌کنیم… اینکه لا مولی لهم بدترین عذاب در قیامت نداشت مولی است. در دنیا این اینقدر آشکار نیست. بلکه اصلا آشکار نیست. اگر ما در دنیا داریم تمرین ولایت می‌کنیم، تازه آخرت می‌فهمیم این ولایت چه چیزی و چه تحفه ای برای انسان است که کسی که لا مولی لهم، بالاترین عذاب برایش این است که لا مولی لهم. وارد یک وادی می‌شود که آن وادی هیچ چیزی اش برای این آشنا نیست. ننشئکم فی ما لاتعلمون. آشنا نیست. آن ولی که وقتی انسان در دنیا به او تکیه داد، در آنجا هادی و تکیه گاه و مستند او آنجاست و این با خیال راحت در آنجا حرکت می‌کند، مولی اوست. آنجا هادی اوست. می‌بیند که همه چیز آنجا برایش آشناست. به همه چیز آشناست و ارتباط دارد، تحت اختیارش است. و این هم تحت اختیار اوست به مقدار ولایتی که دارد. پس از چی بترسد و از چی وحشت بکند؟ ننشئکم فی ما لاتعلمون برای این معنا پیدا نمی‌کند. چرا؟ چون این در آنجا انشاء نشده است، بلکه ولایتش انشاء شده است و ولایتش آنجا آشناست.

بحث شفاعت در قیامت طبق مضامین آیات قرآن: اذن در شفاعت همان رضای خداست

بحث شفاعت از آن بحث های مهم قیامت است. و خیلی در توحید ولایی این بحث شفاعت نتیجه بخش است. آیات قرآن گاهی دلالت می‌کند که شفاعتی در آخرت نیست. بعضی می‌فرماید شفاعت هست با اذن، بعضی می‌فرمایند شفاعت هست برای کسی که … الا من رضی له قولا و قال ثوابا. اذن چیست؟ با توجه به همین آیات، این ها را مرحوم علامه بیان کرده اند، اذن همان رضای خداست.

 اذن این نیست که بایستند و بگویند ما می‌توانیم شفاعت بکنیم؟ خدا یک نگاهی بهشان بکند، یک براندازی بکند، بعد بگوید تو انجام بده. عیبی ندارد. اذن تشریعی نیست. اذن تکوینی است. یعنی خدا از بنده ای که راضی است، به مقدار رضایت این بنده می‌بیند که اذن دارد. چون وقتی خدا از کسی راضی است، یعنی قرب دارد. وقتی قرب دارد یعنی قال ثوابا. غیر صحیح نمی‌گوید. و اگرنه قرب امکان پذیر نبود. در این قرب کی از همه قربش بیشتر است؟ پیغمبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام. حتی از انبیاء دیگر.

پیامبر اکرم (ص) هم شفیع امت خویش است و هم شفیع بر تمام شفیعان (شفیع الشافعین)

لذا شفاعت پیغمبر نه فقط نسبت به همه امت خودش و امت های دیگر است، بلکه انبیاء را هم شفاعت می‌کند. شفیع الشافعین است. یعنی همانطور که شهید الشهداء است، یوم جئنا من کل امة بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیدا. تو شهید بر امتت هستی، شهید بر شهدا که انبیاء هستند هم هستی. شفیع امتت هستی، شفیع بر شفعاء که انبیاء هستند هم هستی. پس پیغمبر اکرم هم شفیع است، یعنی در مقام رضای الهی و قرب الی الله است، لذا اذن در شفاعت دارد.

پیامبر اکرم (ص) خودش حقیقت اذن الهی است که اذن برای شفاعت کردن به خوبان میدهد

 بالاتر از اینکه پیغمبر اذن در شفاعت دارد، این است که پیغمبر اکرم اذن به شفاعت می‌دهد. این خیلی زیباست. یعنی رضای دیگران و قرب دیگران در مسیر الی الله از کانال وجود پیغمبر محقق می‌شود. لذا همه انبیاء در قیامت تِلو پیغمبر قرار می‌گیرند. همه انبیاء و اوصیاء تلو پیغمبر و پشت سر او قرار می‌گیرند. لذا وقتی امت هایشان به دنبال شفاعتشان هستند، یکی یکی سراغ هر نبی می‌آیند، آن نبی با امتش سراغ نبی بعدی می‌آید و همینطور تا به در خانه پیغمبر اکرم می‌رسند. و پیغمبر اکرم سر به سجده می‌گذارد در مقابل حق و آنجا سر بلند نمی‌کند تا این آیه بر او خوانده می‌شود که لسوف یأتیک ربک فترضی، اِشفع تُشفع، تو شفاعت کن هرچه می‌خواهی تا لترضی، تا آنجایی که تو راضی بشوی.

پیغمبر کجا راضی می‌شود؟ تا پیغمبر بعث می‌شود در قیامت، اولین سوالی که می‌کند این است که جبرئیل، امت من چه شدند؟ کجا هستند؟ نمی‌پرسد اینجا کجاست، من کجا هستم، الان چی شد؟ می‌گوید امت من چه شدند؟ آنجا جبرئیل خطاب می‌کند که تو اولین کسی هستی که بعث شدی. هنوز کسی بعث نشده است تا سرونوشتشان معلوم باشد. سر به سجده می‌گذارد در مقابل عظمت حق، بلند نمی‌کند تا این وعده به او داده می‌شود که و لسوف یأتیک ربک فترضی.

مقام محمود و تمام قرب و تمام شفاعت برای پیامبر خاتم است که مقامش «حمد مطلق» است

 لذا مقام محمود مربوط به پیغمبر است. مقام محمود یعنی تمام کمالات مربوط به این مقام است. کسی که تمام کمالات را دارد، تمام قرب را دارد. لذا کسی که تمام قرب را دارد، تمام شفاعت را نسبت به همه دارد. هر کسی در هر جهتی نقصی دارد، نقص او با کمال پیغمبر جبران می‌شود. این هم یک نکته مقام محمود داشتن است که مقام محمود مربوط به امتش است که این مقام محمود همه کمالات مربوط به پیغمبر است. و هر کسی هرچقدر هم کمال داشته باشد باز محتاج به پیغمبر است. چون مقام محمود که حمد مطلق است مربوط به پیغمبر است.

شفاعت در اعمال، برای نجات اهل کبائر، نیاز به سنخیت در ذات دارد که ولایت را در عقیده ذاتیشان داشته باشند

پس اذن خدا همان رضای اوست. رضای خدا لایتعلق الا بکمال شیء، و قول مرضی هم همان کمال است، پس ماذونون، کسانی که اذن در شفاعت دارند، مرضیون هستند، کسانی که مورد رضای خدا هستند. حالا این مرضیون مرضی در عمل یا مرضی در ذات. می‌گوید در آنجا مرضی در عمل به تنهایی معنا ندارد که مرضی در ذات نباشد. پس این ها مرضی در ذاتند. لذا در اوج مرضی ها که شافع هستند انبیاء و اوصیاء قرار می‌گیرند که مرضی ذاتی و عملی هستند. کسی می‌تواند ذاتش خوب باشد، اما عمل ناصالح هم داشته باشد. می‌شود. اما نمی‌شود کسی عمل صالح داشته باشد اما ذاتش ناصالح باشد. هیچ ذات صالحی درش نباشد. لذا ظاهرش صلاح است اگر عمل صالحی از ذات ناصالح می‌بینید. چون نسبتی ندارد با او. اما عمل ناصالح برگشت می‌کند به اینکه انسان گاهی اگر معصوم نباشد، یک خلط هایی در وجودش هست. پس آن امکان پذیر می‌کند مسئله را.

بعد بحث این است که اگر شفاعت می‌شود، شفاعت در ذات ایجاد می‌شود یا در عمل. یعنی اگر شفیعی شفاعت می‌کند، شفاعت در عمل برای آن مشفوع می‌کند؟ یا شفاعت در ذاتش؟ آنجا شفاعت در عمل است اما شفاعت در عمل الحاق در ذات را به دنبال دارد یا نه؟ حتما باید سنخیت باشد. چون گفتیم امکان ندارد عمل صالح و ناصالح با هم از کسی سر بزند مگر اینکه ذات صالح حتما داشته باشد. پس این ذات باید سنخیت ایجاد بکند برای شفاعت. پس کسی که ذاتا ناصالح است هیچ موقع مورد شفاعت قرار نمی‌گیرد. لذا شفاعتی لاهل الکبائر من امتی. شفاعت برای اهل کبائر است اما اگر کسی در ولایتش نقص داشت، در ذاتش نقص داشت، ولایتش ذاتش است دیگر، اگر در ولایت الهی اش نقص داشت، شفاعت الحاق را در ذات ایجاد می‌کند. چون سنخیت بوده است. ملحق می‌کند این را به ولی اش. لذا یوم ندعو کل اناس بامامهم، امام فقط در تبعیت عملی نیست، امام در محبت ذاتیه همه هست. پس شفاعت از عمل شروع می‌شود، به ذات منجر می‌شود. این هم یک نکته در رابطه با شفاعت.

شفاعت با کمک سببی در درون انسان است (عقیده ایمانی در ذات) که تاثیر در تقویت ایمان و تطهیر اعمال میگذارد، بمانند دارویی که مزاج بدن را برای سلامتی یافتنش تقویت میکند

یک بیانی را مرحوم علامه طباطبایی دارند که بیان خیلی خوبی است. ایشان می‌فرمایند شفاعت را اگر بخواهیم تشبیهش بکنیم، ببینید یک بدن وقتی مریض می‌شود گاهی اوقات خودش قدرت ترمیم خودش را دارد. در مقابل این مریضی ترمیم می‌کند خودش را. گاهی نه، احتیاج به امداد از بیرون هم دارد. گاهی کسی که به سیئه مبتلا می‌شود، با توبه و ایمان ترمیم می‌کند خودش را. اما گاهی با توبه و ایمان یا نکرده است، توفیق پیدا نکرده است، یا نه، آن شدت و مریضی بیش از توبه این و عمل این و ایمان این است. آنجا آن امداد بیرونی نسبت به این اسمش شفاعت می‌شود. منتها این امداد بیرونی که محقق می‌شود، بدن را قوی می‌کند در اینکه بتواند مبارزه بکند. دقت بکنید، بدن را تقویت می‌کند. ایمانش را مضاعف می‌کند با شفاعت. خیلی بیان زیباست. یعنی شفاعت یک سبب بیرونی منفصل نیست. یک سبب درونی متصل است که از راه درون ایمان این را مضاعف می‌کند. عمل صالحی را برای این در وجودش در دنیا محقق می‌کند که آن عمل ناصالح با این طرح و درع می‌شود. یا در آنجا مانع ظهور عمل صالح را برمی‌دارد. مانع ایمان را برمی‌دارد. محبت ها را موانعش را برمی‌دارد. لذا از درون این بدن قدرت معارض پیدا می‌کند با آن ناصالح و بدی. این حرف اگر درست دقت بشود، رابطه ولی را با انسان در دنیا خوب آشکار می‌کند که ولی الهی مطلق وجود انسان است. چون با او رابطه از درون ایجاد می‌کند نه از بیرون. این خیلی بحث را در نظام معرفتی که داریم عالی می‌کند. تشبیهی که کردند تشبیه بسیار دقیقی است. فمثل الشفاعة كمثل البدن إذا اعتراه مرض أو قرحة مخطورة ، بیماری یا زخم، فإن المزاج إذا كان قويّا و الطبيعة البدنية سالمة، اگر مزاج قوی بود و بدن سالم بود، أصلحت الصحة، صحت خودش محقق می‌شود. و دفعت المرض عنه و إلّا احتيج إلى علاج بالضد و دواء يبطل فعل المرض و ينصر الطبيعة في إعادتها صحة البدن إليه، بعد دارد که این کار را با شفاعت انجام می‌دهند و تبديلها المواد الفاسدة المجتمعة فيه إلى الصالحة الملائمة له، که مواد فاسده را تبدیل به حسنه می‌کند. لذا شفاعت کارش این است که اولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات است. یا الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه، این رفع کار شفاعت است. خیلی تعبیر دقیقی است. تطبیق کرده است ایشان. هم با یبدل الله سیئاتهم حسنات، هم با این و العمل الصالح یرفعه.

بعد توضیح داده اند که شفیع ناصر است. ولی است. ولی حمیم است. این هایی که در قرآن آمده است. نصرت می‌کند. برای نصرت باید ماده درونی باشد. نصرت به چیزی که نباشد معنا نمی‌دهد. آن حقیقت باید باشد، نصرت یعنی او را امداد می‌کند. و این نصرت هم از درون محقق می‌شود. و لذا شفاعت از درون است. این هم یک نکته.

فعل شفاعت کنندگان، ظهور اسم شفیع الهی است ولذا منحصرا تمام شفاعت ها فعل خدای سبحان است برای نجات بندگان مؤمنش

شفیع با شفاعتش که خدا به او اذن داده و راضی بوده خدا ازش، فعل شفیع فعل خدا می‌شود. و لذا فعلی در مقابل خدا نیست. لذا آیاتی هم که می‌گوید آنجا شفیع در کار نیست، درست است. آنجا که می‌گوید شفیع هست بعد اذن، آن هم درست است. آنی هم که می‌گوید من رضی قولا و قال ثوابا باشد، همه این ها در یک معناست که شفیع در حقیقت فعلش در آنجا فعل خودش نیست. بلکه فعل خدای سبحان است. لذا توحید ولایی به توحید الوهی منجر می‌شود خود به خود. چون دیگر ولی در آنجا چیزی برای خودش ندارد. مرضی خداست، مقرب عند الله است، فناء است. و لذا چیزی ندارد. این هم یک نکته است که بعد از اذن فعل شافع فعل خداست. چون مرضی از اوست.

بعد دارد که يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ‏، کسی که مورد رحمت خدا قرار گرفته باشد. بعد می‌گوید اگر الا من رحم الله شفاعت است، شفاعت رحمت است، اگر کسی شد رحمة للعالمین چی می‌شود؟ شفاعت مطلق می‌شود. خودش شده است رحمت. همه بواسطه انتساب به رحمت شفیع می‌شوند. اگر کسی خودش شد رحمة للعالمین، پس تمام شفاعت است. پس شفاعت تمام شفعاء از این نشأت گرفته است. این هم برای آن است که شفاعت بقیه از پیغمبر نشأت گرفته است.

بعد فرموده اند که عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً، این ولایت کبری است. ولایت کبری یعنی تمام ولایت های دیگر شأن این ولایت می‌شوند. مقام محمود است. لذا در روایت می‌فرماید که ما من نبی من لدن آدم الی محمد صلی الله علیه و آله و سلم الا و هم تحت لواء محمد صلی الله علیه و آله و سلم. همه تحت لواء پیغمبرند که لواء حمد است. ما من احد من الاولین و الآخرین الا و هو محتاج الی شفاعة محمد یوم القیامة، همه آن ها در آنجا محتاج به این شفاعتند چون خودش رحمت مطلقه است و ولایت کبری دارد.

اقسام شفاعت کنندگان

بعد در رابطه با اینکه اقسام شافعین کی ها هستند بحث می‌شود که اقسام شافعین انبیاء و اولیاء و مومنون و هر کسی که نسبتی پیدا می‌کند، سنخیتی ایجاد می‌کند، آنی که بالاتر است سنخیت پیدا کرده با دیگری، همین سنخیت سبب شفاعت می‌شود. لذا ادنی سنخیت هم شفاعت به دنبالش دارد. یک سلام به همدیگر می‌کنند شفاعت به دنبال دارد. یک ترحم و محبت به همدیگر می‌کنند این شفاعت را به دنبال دارد. یک لیوان آب داده است بهش خورده است، شفاعت ایجاد می‌کند. باب شفاعت گشوده می‌شود. لذا ملائکه، قرآن، امانت داری، رحم، اعمال صالح، همه این ها شفیع هستند و جزء اقسام شافعین هستند. در بحث شفاعت نکات دیگری ماند.

شفاعت در مواقف برزخ هم هست، و شفاعت خاص تبدیل اعمال در قیامت است

سوال: شفاعت فقط در قیامت است یا در برزخ هم شفاعت هست؟

پاسخ: شفاعت در برزخ هم هست. اگر آن روایت شریف می‌فرماید که ما مومنین را در قیامت امدادشان می‌کنیم اما در برزخ… شفاعت به معنای خاص شفاعت که می‌آیند تبدیل عمل انجام می‌دهند، آن در قیامت است. اما به معنای ارتباط حضرات با مومنین، مثلا در وقت احتضار حضرات هستند و می‌گویند ارفق، وقتی سوال قبر است هستند، وقتی فشار قبر است هستند، تمام این ها را حضرات هستند و دائما هم سفارش می‌کنند. اما آن جایی که این را می‌خواهند ملحق بکنند و دیگر کارش تمام بشود و یکسره بشود، آن را می‌گویند در قیامت است.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “انسان‌شناسی قرآنی | جلسه 53” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید