بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العلمین، و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین، و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر آیات نورانی 108 و 109 سوره­ی آل عمران بودیم: «تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ»[1]، «وَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»[2]. که در محضر این آیات شریف نکات متعددی عرض شد و از نورانیت آیات و آن نگاه توحیدی شدید حاکم بر آیات نکاتی عرض شد. نکاتی هم باقی مانده است که إن شاء الله سعی می­کنیم مختصراً بیان شود تا در محضر آیات بعدی هم بتوانیم باشیم. از جمله نکاتی که در این آیه­ی شریفه 108 می­تواند مکمل مباحث سابق باشد این است که از «و ما الله یرید ظلما للعالمین» معلوم می­شود که ظلم فی الجمله در عالم موجود است، خدا در حقیقت اهل ظلم نیست، اما ظلم در واقع موجود است «و ما الله یرید ظلما للعالمین» و الا اگر منشأ و امکان ظلم اصلاً در عالم مطرح نبود نفیش هم از خدای سبحان معنی نداشت. درست است که نسبت به خدای سبحان به هیچ وجه امکان­پذیر نیست، همان طور که در جلسه­ی گذشته عرض کردیم به دلیل «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض» کسی که ظلم می­کند یا از باب نقص و احتیاج است یا از باب جهل است که مبتلا به ظلم می­شود و نه نقص و نه احتیاج و نه جهل در خدای سبحان راه ندارد. خدایی که نسبت به همه­ی هستی مالک علی الاطلاق است و آن هم مالکیت حقیقی نسبت به همه­ی هستی است، نه مالکیت اعتباری است و مالکیتش هم در عرض مالکیت­های دیگر نیست بلکه تملیک هر مالکیتی به غیر هم به واسطه­ی مالکیت حضرت حق است که باقی است پس ظلم نسبت به او معنا نمی­دهد، علم او هم که مطلق است. پس منشأ ظلم، چه به لحاظ علت فاعلی که نقصی در فاعلیت خدای سبحان باشد که بخواهد جبران کند، راه ندارد، چه به لحاظ علت قابلی عالم که ملک دیگری باشد که خدا تصرف در ملک غیر بخواهد بکند امکان ندارد. پس نه به لحاظ فاعلی و نه به لحاظ قابلی نسبت دادن ظلم به خدا معنی ندارد. اما معلوم می­شود که اصل ظلم در عالم امکان­پذیر است ولی خدا از ظالمین نیست.

مرحوم علامه طباطبایی در ذیل بعضی از آیات دیگر می­فرمایند اگر خدای سبحان کمترین ظلمی در عالم بکند ظلام است، علتش این است که ظلم خدای سبحان برداشتن چیزی از هستی است، ما می­توانیم به واسطه­ی اذن و قدرتی که خدا داده است در هستی تصرف انجام دهیم، تغییر و جابه­جایی می­توانیم انجام دهیم. اما اگر خدا بخواهد ظلمی انجام دهد ظلم برداشتن از هستی است اگر از جانب خدا بخواهد محقق شود. اگر چیزی بخواهد از عالم هستی برداشته شود چون هر چیزی روابطش با تمام موجودات عالم هستی برقرار است و از تمام معالیل و حقایق دیگر گسسته نیست هر چیزی که بخواهد برداشته شود اختلال در تمام هستی ایجاد می­شود. پس اگر کوچکترین ظلم از جانب خدا فرض داشت به ظلام بودن خدای سبحان منجر می­شد «لَیسَ بِظَلَّامٍ لِلعَبیدِ»[3]. پس اصلاً ظلم نسبت به خدای سبحان امکان­پذیر نیست، نه این که امتناعی بر خدا باشد و ما داریم حکمی را بر خدا تحمیل می­کنیم بلکه این «یمتنع عن الله» است، مثل «وجب عن الله» و «وجب علی الله». «وجب علی الله» یعنی با عقلمان حکمی را بر خدا واجب و لازم می­دانیم، اما «وجب عن الله» یعنی از جانب خود خدای سبحان این حکم واجب شده است، خودش کرده است، پس «وجب عن الله» هیچ معذوری ندارد، «وجب علی الله» است که قبیح است. کسی قدرت ندارد که بر خدا حکمی را لازم و ممتنع کند. نه «امتنع علی الله» را دارد و نه «وجب علی الله» را دارد. پس این وجوب از جانب خود خدای سبحان نشأت می­گیرد، اگر امتناعی هم هست صفت سلبیه­اش این گونه است که آن هم با توجه به کمال مطلق بودن و مالک مطلق بودن خدا ملکی در عالم برای دیگری نیست که بخواهد مورد تصرف خدا قرار بگیرد و ظلم به این واسطه محقق شده باشد. این یک نکته بود.

نکته­ی دیگر این است که قیامت اصلاً ظرف ظلم نیست اگر ظلمی امکان­پذیر است در دایره­ی عالم دنیا فقط ظلم امکان­پذیر است. چون عالم دنیا دایره­ی فعل عباد است و جایی که دایره­ی فعل بندگان باشد، بندگانی که اختیار دارند و عن علم فعل از آن­ها نشأت می­گیرد ظلم در این­جا ممکن است. اما در آخرت فقط ظهور فعل خدا است، دیگر در آن­جا فعلی از افعال بندگان راه ندارد. چون ظهور فعل خدا است اگر هم جهنم هست این فعل الهی است که به صورت جزای اعمال بندگان در آن­جا دارد آشکار می­شود. پس جهنم و بهشت هر دو ظهور فعل خدا هستند نسبت به آن سنتی که در دنیا قرار داده بود که هر کسی فعلش را انجام می­داد جزای او در آن­جا محقق می­شود. پس عالم آخرت عالم فعل بندگان نیست. چون عالم فعل بندگان نیست و فقط عالم ظهور فعل الهی است در آن­جا به هیچ وجه ظلم معنا نمی­دهد. پس دایره­ی ظلم فقط در دایره­ی عالم دنیا است آن هم در دایره­ی اعمال بندگانی که اختیار دارند عن علم کاری را انجام دهند و الا نسبت به موجودات دیگر هم ظلم مطرح نیست و راه ندارد. در نظام تکوین ظلم راه ندارد، ظلم فقط در نظام تشریع است. نظام تشریع هم آن­جایی است که موجودی اختیار و علم دارد و تکلیفی برای او مطرح می­شود. فعل او در مقابل فعل دیگران، امر و نهی او در مقابل امر و نهی دیگران مطرح می­شود، آن­جا امکان ظلم مطرح می­شود.

پس ببینید اگر حیطه­ی ظلم روشن شد آن موقع اولاً فقط در عالم دنیا امکان ظلم هست و در عالم آخرت راه ندارد، چون در عالم آخرت فقط فعل خدا است و در فعل خدا ظلم راه ندارد، پس عالم آخرت از ظلم مبرا است. در عالم دنیا امکان ظلم هست آن هم در صورتی که موجودی باشد که در دایره­ی اختیار خودش که خدای سبحان برای کمال به او عطا کرده است امکان ظلم برای او مطرح می­شود. پس ظلم در دایره­ی عالم انسان و نظیر عالم انسان، حالا اگر جن را ملحق می­دانند که ثقلین باشند، در همین حد امکان ظلم مطرح است. حتی اگر گاهی راجع به بعضی از حیوانات مسأله­ای مطرح می­شود که اگر حیوانی شاخ بی­موقع و بی­جا زده است یا مثلاً درنده­ای دریدن بی­جا داشته است شاید به لحاظ مرتبه­ای از درک و شعور که نسبت به آن­ها این برایش امکان­پذیر بوده است این در حقیقت معنا پیدا بکند و این راه پیدا بکند. همان طور که عرض کردیم انسان و آن چه که به انسان ملحق می­شود، یعنی اگر بعضی از موجودات دایره­ی شعور و فهم­شان و اراده­شان حتی در مرتبه­ی نازله مثل یک حیوانی که مرتبه­ای از این ادراک را داشته باشد به همان مقدار او ممکن است ظلم معنا پیدا کند و ممکن است عقاب اخروی به همان نسبت پیدا کند و الا به صورت کلی عالم حیوانات حشر دارند اما بعث ندارند. فرق بین حشر و بعث این است که موجودات در قیامت هستند اما بعث مربوط به آن­جایی است که عقاب و ثواب نسبت به عمل شکل می­گیرد. آن­جایی که می­فرماید «وَ إذَا الوُحُوشُ حُشِرَت»[4]؛ وحوش هم حشر دارند اما بعث نسبت به عالم انسانی و آن چه که ملحق به عالم انسانی است می­شود. این هم یک نکته که حدود حیطه­ی ظلم معلوم شد؛ اولاً نسبت به خدای سبحان به هیچ وجه راه ندارد، در عالم آخرت به هیچ وجه راه ندارد، در عالم دنیا هم در جایی است که اختیار و اراده مطرح می­شود ظلم معنا پیدا می­کند.

شاگرد: انسان در آخرت اختیار ندارد؟

استاد: انسان در آخرت فعل ندارد، نگفتیم اختیار ندارد. ما فکر می­کنیم اختیار در آخرت فقط در دایره­ی فعل است در حالی که در آخرت «لَهُم مَا یَشائُونَ فِیها»[5]؛ هر چیزی که می­خواهند در آن­جا محقق است. اما «شاء» و اختیار انسان در آخرت دایر مدار و متفرع بر آن عملی است که در دنیا داشته است و در آن­جا ثمرات آن اعمال آشکار می­شود. لذا هر انسانی در آخرت در حیطه­ی اعمالش در دنیا شاء، تقاضا و اختیار دارد. منتها آن اختیار دیگر یک­طرفه است؛ اگر در بهشت است آن اختیار کمالات اعمالی است که داشته است که می­تواند نتیجه­ی اعمالش را بخواهد و محقق است، «کُن فَیَکُون»[6] هم است، یعنی تا می­خواهد محقق است. اگر در قیامت اهل دوزخ است ترس از این که نکند عقاب آن عمل بیاید باعث می­شود نتیجه­ی آن عمل بیاید، آن هم ترس از آن است. در آن­جا اختیار در ضرر زدن نیست، چنانچه در بهشت «لا لَغوٌ فِیها وَ لا تَأثیمٌ»[7]؛ نه لغو است و نه تأثیم، این گونه نیست. یعنی ببینید اختیار ندارد بحث نازل است، در دنیا ضرر را که کسی می­خواست بزند یا از روی عناد بود یا از روی جهل و قصور بود. اما جایی که می­بیند، می­یابد و صحنه­ی علم است و دایره­ی شهود همه چیز است آن­جا معنی پیدا نمی­کند که کسی بخواهد به دیگری ضرر بزند. نه این که جلویش را بگیرند تا ضرر نزند، نه این که مجبور است ضرر نزند، فوق این­ها است. به جایی رسیده است که برایش مشهود است در آن­جا ضرر زدن نقص خود است و کسی به دنبال نقص خود نیست. دایره­ی علم حضوری است و چون دایره­ی علم حضوری است چنانچه نسبت به حضرات معصومین علیهم السلام مرتبه­ای از آن در عالم دنیا محقق است که چون می­بینند از گناه مبرا هستند. با این نگاه در آن­جا این مسأله برای اهل بهشت این گونه است و برای اهل جهنم هم نحوه­ای از این است که منتها برای آن­ها عقاب عمل است. حالا آن هم باز در جای خودش یک بحث جالبی دارد.

در ادامه­ی بحث نسبت ظلم به خدای سبحان را به عنوان صفت سلبیه همیشه می­توانیم نسبت دهیم که صفت سلبیه یعنی سلب سلب، «و ما الله یرید ظلما» در این­جا، یا مثلاً می­فرماید «وَ لا یَظلِمُ رَبُّکَ أحَداً»[8]؛ خدای سبحان به کسی ظلم نمی­کند، یا در روایت می­فرماید «إتَّقِ الظُّلمَ فَإنَّهُ ظُلُماتٌ یَومَ القِیامَهِ»[9]؛ هر ظلمی در دنیا، در قیامت ظلمت است، هر ظلمی تاریکی است. از یک جهل نتیجه می­گیرد، از یک عجز این­جا نتیجه می­گیرد و آن­جا ظهور این عجز و جهل است. این روایت خیلی زیبا است که در کافی شریف هست: «اتق الظلم فانه ظلمات یوم القیامه»؛ هر ظلمی که انسان به خودش بکند یا به ظاهر به دیگری بکند یا به ظاهر به حکم الهی ظلم کند هر ظلمی در دنیا که محقق شود در آخرت ظلمات است. هر چه قدر این شدیدتر باشد ظلمات آن­جا شدیدتر می­شود که اگر کسی هم با خودش، هم با دیگران، هم با احکام الهی ظالمانه رفتار کند تاریک­ترین وجه را در آن­جا این دارد که آیات قبل همین رابیان می­کرد که «أمَّا الَّذینَ أبیَضَّت وُجُوهُهُم»[10]؛ کسی که سفیدرو باشد یا سیاه­رو باشد که رابطه­­ی این آیه با آیه­ی قبل همین طور روشن می­شود که اسوداد و سیاهی وجه نتیجه­ی ظلمی است که در این­جا محقق می­شود. پس «و ما یظلم ربک احدا» که در این­جا آمده است که خدا بر هیچ کسی ظلم نمی­کند یا «و ما الله یرید ظلما للعالمین»، این در حقیقت نشان می­دهد که کسی سیاه­رو است که اهل ظلم باشد و خدای سبحان نور مطلق است که هیچ ظلمی از خدای سبحان نشأت نمی­گیرد.

شاگرد: ظلم از ظلمت نشأت می­گیرد یا منتهی به ظلمت می­شود؟

استاد: هم نشأت می­گیرد و هم منتهی می­شود. هم از ظلمت نشأت می­گیرد و هم باعث ظلمت بالاتر می­شود. یعنی مثلاً ظلمت رتبه­ی سوم باعث عمل ظالمانه­ای می­شود و این عمل ظالمانه وقتی که بروز پیدا کرد رتبه­ی ظلمت را به مرتبه­ی چهارم می­رساند. پس هم از ظلمت نشأت می­گیرد که «قُل کُلٌّ یَعمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ»[11] و هم دوباره ظلمت را تأکید می­کند و شدت می­دهد. پس هر عملی که از انسان ظاهر می­شود اگر ظالمانه باشد هر بار تکرارش هم عمل عقاب دارد و سر جای خودش محفوظ است، هم شدت مبدئیت برای ظلم را بیشتر می­کند و همین باعث می­شود که ظلم بیشتر از این امکان­پذیر می­شود.

در نکته­ی بعدی که عرض کردیم نکته این است که اصالتاً ظالم به خودش ظلم می­کند و ظلمش به دیگران عرضی است که در پایان جلسه­ی گذشته این بحث را عرض کردیم شاید برای بعضی از دوستان سؤال بود. عرض کردیم که خدای سبحان مظلوم واقع نمی­شود، ظالم هم نیست. امکان ندارد کسی که قدرتمند است مظلوم واقع شود. چون مظلوم در جایی است که عدم قدرت هست. اما چگونه است امیرالمؤمنین علیه السلام، حضرت زهرا سلام علیها و حضرات معصومین علیهم السلام ظلم مردم و حاکمیت نسبت به آن­ها امکان­پذیر شد عرض کردیم که این­ها قدرت داشتند تا مقابله کنند. امیرمؤمنان پس از این جریانات بود که در دوران جنگ صفین و نهروان و جمل قدرت خودش را آشکار کرد، اما دوران صبرش این بود که در آن دوران به کهولت رسیده باشد و مقابله نکرده باشد. این صبر مقتدران بود که با قدرت صبر کرد. می­دانست و عالم بود و وصیت پیغمبر به او بود که فرموده بود باید صبر کنی تا امت باقی بماند و الا اگر قیام کنی نمی­گذارند باقی بماند، اساسش را از بین می­برند، اساس دین از هم پاشیده می­شود. پس امیرمؤمنان قدرت داشت مظلوم نبود به این عنوان که قدرت نداشته باشد و مورد ظلم واقع شود اما لازم بود صبر کند. این، مظلومیت مقتدرانه است و با مظلومیتی که منفعلانه است متفاوت است. مظلومیت منفعلانه مربوط به آن­جایی است که انسان قدرت ندارد مجبور است صبر کند تا دورانی برسد که قدرت پیدا کند. مثل این که الآن اگر حاکمیت و نظام اسلامی صبورانه برخورد می­کند از ضعف حاکمیت نیست بلکه این اقتدار حاکمیت است، می­خواهد استعدادی ضایع نشود، کمترین خروج صورت بگیرد تا آن تبیین محقق شود تا جذب حداکثری شکل بگیرد، تا جهالت برطرف شود. این، صبر مقتدرانه است و درست است که ممکن است اطلاق مظلومیت هم بر آن بشود، مانع ندارد، اما بدانیم که این مظلومیت به چه معنا است، غیر از آن مظلومیتی است که از روی ضعف اطلاق می­شود. حکم خدا هم مورد تعرض قرار می­گیرد و خدا هم حلیم است و صبر می­کند، نه این که اگر حکم خدا مورد تعرض قرار گرفت و نعوذ بالله زیر پا گذاشته شد خدا قدرت نداشت، او حلیم است و اگر به ظالم مهلت می­دهد استدراج برای ظالم است، امهال ظالم به ضرر ظالم است، مکر خدا به ظالم است. حاکمیت هم برای آن ظالمینی که اهل عناد هستند مهلت می­دهد این هم سنت الهی است که دارد به کار می­گیرد تا یک عده از جهالت در بیایند اما آن­هایی که اهل عناد هستند سوء استفاده می­کنند. اما این مکر حاکمیت از جانب الهی به آن­ها است تا آن قباحتشان و نفرت مردم نسبت به آن­ها آشکارتر شود. بیداری مردم نسبت به آن­ها شدیدتر شود که دوباره قدرت استفاده­ی از این را پیدا نکنند. چنانچه در برهه­های مختلف این مسأله در جهات متعددی آشکار شد.

سؤال ایشان این است که چون همه چیز از جانب خدا است و دید ولی الهی این است که همه را از جانب خدا می­بیند آیا احساس ظلم به ولی الهی دست می­دهد؟ عرض کردم که ولی الهی یک نگاه از چشم خدا دارد که آن جنبه یلی الربی ولی الهی است که اصلاً ظلم به او امکان­پذیر نیست که بخواهد احساس ظلم به او دست بدهد یا ندهد. یک نگاه یلی الخلقی دارد که باید هدایت مردم را به عهده داشته باشد می­بیند که ظالمان برای هدایت مانع می­شوند. اگر ظلم را می­بیند، احساس ظلم می­کند مال این است که می­بیند دست او باز نیست در این که مردم را هدایت کند، مردم محروم از هدایت شدند. این را احساس می­کند. لذا پیغمبر اکرم بالاترین غصه را می­خورد که چرا همه­ی مردم هدایت نمی­شوند و ایمان پیدا نمی­کنند. که خدا می­گوید نمی­خواهد: «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفسَکَ ألّا یَکُونُوا مُؤمِنینَ»[12]، این حسرت پیغمبر هست که چرا همه ایمان نمی­آورند، دلش می­خواهد همه هدایت شوند. یا آن­جایی که می­فرماید: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى»[13]؛ نبی و رسولی نیست مگر این که وقتی که آرزو می­کند آرزویش ایمان همه است، «أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ»[14]؛ شیطان نمی­گذارد امنیه­ی پیغمبر و پیغمبران محقق شود. البته خدای سبحان هم «فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ»[15]؛ خدا هم نسخ می­کند آن چه را که شیطان القا کرده است. پس ادراک ظلم را این گونه می­کند اما در نظام الهی می­بیند که فعل فقط فعل خدای سبحان است.

نکته­ی دیگر این است که انسان از خدا طلبکار نیست تا از خدا احساس ظلم کند که خدا چرا به من این را نداده است. پس یک نگاه این است که خدای سبحان ظلمی نمی­کند، نگاه دیگر این است که حق ندارد از جانب خدا احساس ظلم به خودش بکند. چون طلبی ندارد که با آن طلب بخواهد بگوید این را به من کم داده است. کسی که طلبکار است و طلبش به درستی استیفا و داده نشده باشد ممکن است احساس ظلم کند. در حالی که انسان در عطایای الهی قابلیتش را هم خدا به او داده است، فاعلیت این قابلیت را هم که آن را به فعلیت رساندن است خدا داده است. طلبی نداشته است، چیزی نداشته است، در اصل وجودش و کمالات وجودش تمامش اعطای الهی است بدون این که قابلیتی از قبل داشته باشد. پس در این­جا طلبی باقی نمی­ماند که بخواهد بگوید به من ظلم شد و این داده نشد. اگر یک موقع نسبت به انسانی که مثلاً انگشتی اضافه دارد که خلاف قاعده است یا کم دارد که خلاف قاعده است در هر صورت، اولاً طلبی نداشته است که بگوید این گونه شده است ثانیاً این مسأله مربوط به یک سری سنت­ها و علل است که ممکن است بعضی از آن­ها افعال خود آبا و اجداد او باشد که یک حقیقت واحده است که به این صورت دیده می­شود و این اسثنا هم نیست، هرگاه این علت­ها تکرار شود این معلول­ها هم تکرار می­شود. این گونه نیست که اگر یک بار اتفاق افتاد فقط یک بار باشد. اگر علتش یک بار اتفاق افتاد معلول هم یک بار محقق می­شود، اگر علت تکرار پیدا کرد حتماً معلولش تکرار پیدا می­کند و این هم جزء سنن الهی است. پس همین طوری نیست که به من نداد! «به من نداد» معنا ندارد، چون جایی «به من نداد» معنا پیدا می­کند که طلب و قابلیتی در کار باشد. اگر دیگران داشتند و من نداشتم دلیل بر این نیست که باید حتماً همه داشته باشند، دیگر این اصل حساب شود آن وقت طلب محسوب شود. این هم یک سنت خوبی است. حواسمان باشد در نظام تربیتی جایی که طلب ایجاد شد به عنوان این که طرف خودش را در مسأله­ای طلبکار ببیند آن موقع شما هر قدر هم احسان کنید احسان دیده نمی­شود. بلکه وظیفه­ی شما دیده می­شود. گاهی پدرها و مادرها بلد نیستند و نوعی برخورد می­کنند که بچه طلبکار بار می­آید. وقتی بچه طلبکار بار آمد بچه را با این فعلش زایل کرده است. بچه باید یاد بگیرد در آن­جایی که وظایف واجب است عیب ندارد، وظایف و حقوق است. اما در آن­جایی که واجب نیست انسان طوری نکند که وظیفه­ی واجب برای بچه نسبت به پدر و مادر تلقی شود که باید این کارها را بکند تا احسان و شاکر بودن را یاد بگیرد، یاد بگیرد که طلبی نداشته است و یاد بگیرد که به او احسانی شده است و قدردان باشد. پدر و مادر این قدردانی را از ذهن بچه دور می­کنند، وقتی او را دور کردند نسبت به خدا هم همین حالت را پیدا می­کند. بچه­ای که تحت تربیت صحیح قرار نگیرد وقتی به خدا هم می­رسد نعوذ بالله خدا را هم خادم خودش می­خواهد، همچنان که پدر و مادر خادم او شده بودند خدا هم باید برای او خادم باشد، حالا حاجت­هایش بیشتر است خدا هم باید بدهد، چه حقی ندارد ندهد و اگر ندهد ممکن است جسارت هم بکند. این نکته­ی اخلاقیش از جهت تربیتی بود.

طلبکاری فطری نیست اما این که انسان به چیزی راضی نمی­شود که آن حدش شود فطری است. انسان را هیچ جایی قانع نمی­کند که آن را حد خودش ببیند فطری است، چون خدا استعداد نامتناهی را قرار داده است اما طلبکاری یعنی این که باید به من می­دادند، وظیفه­شان بود و من مستحق این بودم و باید به من می­دادند، چه حقی دارند که ندادند؟! اما کسی که احساس استعداد را بکند خودش به دنبال فعلیتش برمی­آید، دنبال فعلیت را می­گیرد نه این که بنشیند و بگوید چرا نمی­دهند؟! طلبکاری آن­جایی است که انسان بگوید چرا نمی­دهند؟! وظیفه­شان است که بدهند. من این­جا نشستم و خدا باید همه را محقق کند. اما این که انسان بدود تا برسد این را خدای سبحان مطلوب دانسته است و هیچ رسیدنی را هم منتهای کار ندیده است چون «أنَّ إلَی رَبِّکَ المُنتَهَی»[16]؛ منتها به سوی خدا است و چون خدا فوق ما لا یتناهی بما لا یتناهی است هیچ جایی منتها و محدودیتی ندارد.

شاگرد: تربیت والدین باعث می­شود بچه­ها نسبت به خدا هم طلبکار شوند؟

استاد: بله! تربیت دینی تأثیر می­گذارد به طوری که فعل والدین در این تربیت بچه را نسبت به خدا هم از همین سنخ طلبکار بار می­آورد و لذا باعث یک غلطی می­شود که شکل گرفته است و فقط در فعل والدین نمانده است که والدین بگویند ما به این خوب رسیدیم چرا این الآن نسبت به خدا بدبین شده است. کسی که در نظام خلقی شاکریتش مورد خدشه قرار بگیرد و بلد نشود حتماً محرومیت هم برایش می­آید و در نظام الهی هم شاکر نمی­شود و آن­جا هم محرومیت پیدا می­کند. همه­ی این­ها نتیجه­ی همان تعلیم و تربیتی می­شود که پدر و مادر ایجاد کردند.

این که بچه برای شیر گریه می­کند طلبکاری نیست بلکه حرکتی است که باید در آن دوره انجام دهد. یعنی حرکتی که در دوران طفولیت به دنیا آمدن انجام می­دهد تا به شیر برسد همان گریه است. بیش از این فعلی از او نمی­آید. اما کسی که حالا باید بدود بنشیند گریه کند و داد بزند و بگوید چرا نمی­دهند؟! این دیگر مربوط به این­جا نیست. آن گریه نهایت کاری بود که از او در آن حالت می­آمد چون دست و پایی نداشت تا حرکت کند و برود. این باید در آن­جا منتظر می­شد تا به او برسانند. به مقتضای آن تربیت فعلش آن است که تقاضایش این گونه است. اما در مرتبه­ی دیگری مقتضای آن تربیت حرکت و رسیدن است که باید حرکت کند.

این که چگونه تفکیک شود که وظیفه­ی پدر و مادر است یا نیست اولاً همان گونه که خدای سبحان احسان می­کند و احسان تلقی می­شود فرزند باید پدر و مادر را نسبت به خودش محسن ببیند. این، نگاه کلان مسأله است. اما خدای سبحان وجوب نفقه در حد ضرورت را که حد متعارفش معلوم است نسبت به پدر و مادری که موسع است واجب قرار داده است، پدر و مادری که موسع است نه مُقتَر، نه این که خودش در تنگنا باشد او وقتی نتواند تکلیف هم نسبت به او نیست. اما پدر و مادری که در وسعت است آن مقدار لازم عرفی برای او واجب قرار داده شده است. اما بیش از آن احسان است. این هم یک نکته بود که انسان در عطایای الهی طلبکار نیست تا بخواهد طلبکار باشد.

نکته­ی دیگر این است که منشأ هر کمالی فیض الهی است، یعنی هیچ نعمتی در عالم نیست که قایم به فیض خدای سبحان نباشد. هر چیزی که به انسان می­رسد حتماً دایره­ی فیض الهی است. اگر این گونه شد هر چیزی از هر کسی از هر کاری وقتی به انسان می­رسد انسان در آن­جا باید این را مرتبط با فیض خدا و شاکریتش نسبت به خدا ببیند. حتی آن­جایی که حقوق واجبی است که پدر و مادر دارند ادا می­کنند آن را هم باید فیض خدا ببیند که می­شد این پدر و مادر تنگنا داشته باشند و برایشان سخت باشد و ندهند. پدر و مادر از دنیا بروند و باب بسته شود یا خداوند این قانون را نگذارد که تکلیف برای پدر و مادر قرار داده باشد که نفقه واجب باشد. همه­ی این­ها را فیض خدا ببیند. وقتی این را این گونه دید همه جا حتی آن­جایی که لازم است حالتش حالت احسان است و مقام شاکریت در نظام تربیت است. ببینید این­ها آن عقده­های نظام تربیتی است که کسی که برنامه­ریز است باید این­ها را داشته باشد، البته باید به کودک به اندازه­ی کودکیش نوعش و بیانش و رفتارش را القا کرد. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

[1]– آل عمران/ آیه 108.

[2]– آل عمران/ آیه 109.

[3]– آل عمران/آیه 182.

[4]– تکویر/ آیه 5.

[5]– ق/ آیه 35.

[6]– آل عمران/آیه 47.

[7]– طور/آیه 23.

[8]– کهف/آیه 49.

[9]– کلینی، الکافی، ج2، ص332.

[10]– آل عمران/آیه 107.

[11]– اسراء/آیه 84.

[12]– شعراء/آیه 3.

[13]– حج/آیه 52.

[14]– همان.

[15]– همان.

[16]– نجم/آیه 42.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 820” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید