بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین، و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین، و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

با تشکر از همه­ی اظهار مودت­ها و محبت­های دوستان که در این ایام داشتند إن شاء الله خداوند به همه سلامتی عنایت بفرماید و عافیت و معافاتش را شامل همه­ی ما إن شاء الله بگرداند و در دنیا و آخرت در عافیت حضرت حق باشیم، إن شاء الله. تشکر فراوارن نسبت به محبت­های دوستان!

در محضر آیات 107، 108 و 109 سوره­ی مبارکه­ی آل عمران هستیم: «تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ»[1]، «وَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»[2]. خدای سبحان در آیات مبارکه­ی قرآن حشر توحیدی را در ذره ذره­ی افعال و رفتار انسان دارد تعلیم می­دهد و لذا هر کاری را که مطرح می­فرماید به سرعت آن­چنان آن را از صدرش، تا ذیلش، تا مسیرش، مبدأش، منتهایش و راهش، همه را با توحید آمیخته می­کند و این آمیختگی با توحید را دارد برای ما اساس کار قرار می­دهد. شاید اگر عرض کنیم که تمام این بیان معرف صدر و ذیل برای این است که فقط حشر انسان توحیدی شود و سبک زندگی و رفتارش توحیدی شود گزاف نگفتیم که دنبال این است این محقق شود و توحید در وجود محقق شود. خیلی به دنبال این نباشیم که حالا مبدئیت توحیدی چگونه است، منتهای توحید چگونه می­شود، در جای خودش خوب است، اما فرع است نسبت به آن چه که انسان باید زندگی توحیدی را از این آیات بیابد و با او محشور باشد. لذا اصل را فدای فرع نکنیم، اگر اصل آمد فرع هم می­آید. اما اگر فرع بیاید دلیل بر این نیست که اصل بیاید. لذا ممکن است انسان خوب هم مطلع باشد که چگونه با خدا حشر دارد در مبدئیت، منتها و مسیر، اما موحد هم نباشد. اما اگر کسی موحد بود حتماً می­چشد که مبدئیت و منتها و مسیرش با خدا چگونه خواهد بود. نمی­خواهیم دانستن را نفی کنیم اما این که معمولاً ذهن­ها به دنبال این است که این مفاهیم را اخذ کند اما از آن جهت عمل و حشر و زندگی که مقصود خدای سبحان از آیات الهی است، که همان هدایت و حرکت انسان است، غفلت می­شود. لذا برای انسان آن جهت عالم شدن راحت­تر است تا آدم شدن. در حالی که اصل آدم شدن است نه عالم شدن، عالم شدن فرع بر آدم شدن است که به دنبال آن بیاید نه این که مطلوب نباشد اما مطلوب بالاصاله نیست، چون تعبیری که ابن­سینا هم در نمط دهم اشارات دارد که «مَن آثَرَ العِرفانَ لِلعِرفانِ فَقَد قالَ بِالثّانی»؛ کسی عرفان را برای خود عرفان بخواهد، علم را برای خود علم بخواهد، او هم مشرک است: «فقد قال بالثانی»؛ این هم به ثانی قایل شده است، که «آثر العرفان للعرفان»؛ عرفان را برای عرفان انتخاب کند این هم در حقیقت «فقد قال بالثانی»، که این در حقیقت موحد نیست، این یک چراغی است تا مسیر را روشن نماید تا انسان حرکت کند. اگر حرکت به سمت چراغ اصل شد و گفت­وگوی راجع به چراغ اصل شد انسان از مسیر بازمانده است، توقف کرده است، این توقف حتماً مطلوب نیست.

لذا در این دو آیه­ی شریفه که با «تلک» آغاز کرد که اشاره به این است که این چند نکته­ای که در این آیات گذشته، از آیه­ی 102 و 103 که «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا»[3]، بعد فرمود که «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ»[4]، بعد فرمود «وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا»[5] که به صورت مفصل راجع به این­ها گفت­وگو کردیم، می­فرماید که «تلک آیات الله». این «تلک» هم اشاره به همه را شامل شود از جهت بعد این که چند آیه بوده است، هم از جهت عظمت مسأله است که «تلک» ناظر به عظمت است، که گاهی یک چیزی که دور از دسترس برای انسان است و باید خیلی زحمت بکشد تا به دست بیاورد را با «تلک» بیان می­کنند تا عظمت و ابهت مسأله را آشکار کند. «تلک» یعنی این­ها را کم نگیر! عظیم است! این­ها آیات خدا هستند: «آیات الله»، که آیات به الله اضافه شده است، که این اضافه شدن به الله، خود کلمه­ی الله هر جا که ذکر می­شود نه اشتقاقات، نه ضمیر، نه اسمای دیگر، دلالت بر آن جامعیت و مظهریت تام را می­کند. خود الله در این­جا چون اسم جامع جمیع اسماء است، یعنی یک دلالت جامعیت و جمعیت در آن خوابیده است که «تلک آیات الله نتلوها علیک». «نتلوها» خودش یک سنت در قرآن است، دایماً متذکر می­شود که پیغمبر اکرم در بیانش مستقل نیست که از جانب خودش بخواهد چیزی را بیاورد بلکه «نتلوها» است، او دارد آیات ما را تلاوت می­کند، یعنی این­جا آن جنبه­ی مستقیم بودن آیات الهی را که از جانب خدای سبحان است را با «نتلوها» تصریح می­کند که کسی گمان نکند که این بیاناتی که گذشت یعنی «و اعتصموا بحبل الله و لا تفرقوا»، «و لتکن منکم»، پیغمبر صلوات الله و سلامه علیه این­ها را برای اجتماع مؤمنین به عنوان یک امر خوب دارد بیان می­کند. نه! بحث فوق این­ها است که «تلک آیات الله نتلوها علیک»، که در حقیقت ما این این­ها را داریم بر تو پیغمبر می­خوانیم تا تو آن­ها را برای مردم بیان کنی! این هم یک نکته است که «نتلوها علیک بالحق». خدا حضرت آیت الله حسن­زاده را رحمت کند! کلماتی که در این مواضع به این سبک بود را یک نحو خاصی در تلفظش هم به کار می­برد کأنه آن حقانیت را با همان تلفظ هم القاء می­کرد، خیلی زیبا بیان می­کرد. حالا در این­جا «بالحق» که ظرف آمده است این ظرف متعلق به چیست؟ آیا این ظرف متعلق به «آیات الله» است، یعنی «آیات الله بالحق»؟ یا متعلق به «نتلوها» است که «نتلوها بالحق»؟ کدام یک از این­ها است؟ مرحوم علامه (پایان دقیقه­ی 10:00) در بیانی که دارند می­فرمایند متعلق به یک مقدری است که مصاحباً و ملابساً بالحق است، که این ملابسه بالحق و مصاحبه بالحق در تمام این آیات قرار دارد که «نتلوها علیک بالحق» که این آیات ملابسه بالحق دارد. یعنی هیچ جا از آن طریق حق و مبدئیت حق و رجوع به حق خالی نیست. همه جایش در حقیقت تأکید بر این است که کسی در انجام این کار سست نشود و کوتاهی نکند، چون این بالحق است، «و اعتصموا بحبل الله» بالحق است، «و لا تفرقوا» بالحق است، «و لتکن منکم امه یدعون الی الخیر» بالحق است، «و لا تکون کالذین تفرقوا» بالحق است. یا «وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ»[6] بالحق است. اگر انسان این بیان بالحق را ببیند آن موقع می­یابد که وقتی مشغول به این امور است و در طریق این کار است، حشرش مع الحق است، ملابساً للحق است. چون اگر خدا بخواهد برای ما ظاهر شود که برای ما قابل حشر باشد این ظهورش و حشر ما با او در این احکام الهی است، که این­جا می­شود بالحق. یعنی انسان در این­جا حشر با حق را در وجود خودش به خوبی می­تواند بیابد، که تعبیر این است که این بالحق است. نزولش بالحق است، عمل به آن بالحق است، رجوع با این احکام به سوی خدا بالحق است، که این­ها همه در آیه اشراب شده است. حالا همین جا هم بیان می­کند که بالحق است. «و ما الله یرید ظلما للعالمین»؛ اولاً الله آورد که عرض کردیم وقتی الله می­آید در حقیقت عظمت مطلب را دارد می­رساند که به این مطلب توجه ویژه کنید، مخصوص یک اسمی از اسماء الهی فقط نیست. هر چند هر اسمی عظیم است اما الله در بین این­ها عظیم­ترین است چون جامع است. بعد هم فاعل را بر فعل مقدم کرده است: «و ما الله یرید ظلماً»، نفرمود «ما یرید الله ظلماً»؛ خدا اراده­ی ظلم نکرده است، بلکه «ما الله»؛ یعنی اصلاً امکان ندارد، این شدت تأکید است. بعد هم نفرمود که خدا ظلم نمی­کند، فرمود «و ما الله یرید ظلماً»؛ یعنی اراده­ی ظلم هم نمی­کند که مبدئیت ظالم بودن در وجود خدای سبحان راه ندارد که «یرید» اگر نمی­آمد جمله تمام بود و مانع نداشت که ظلمی از جانب خدای سبحان شکل نمی­گیرد. اما وقتی به صورت «و ما الله یرید ظلماً» می­آید خیلی لطیف­تر و عالی­تر است که هیچ اراده­ی ظلمی هم از جانب خدای سبحان شکل نمی­گیرد و راه ندارد که «ما الله یرید ظلماً للعالمین»؛ که برای هیچ کسی خدای سبحان اراده­ی ظلم نمی­کند.

حالا این که «و ما الله یرید ظلماً للعالمین» آمده است علت این که خدا ظالم نیست و اراده­ی ظلم نمی­کند را در آیه­ی بعد مفصل بیان می­کند. حالا می­گوییم مفصل، منظور با همان چند کلامی است که آمده است، اما این در قرآن کریم تفصیل است که علت را در آن­جا بیان می­کند. حالا آن علت را هم می­خوانیم، بعد اگر نظر تفصیلی­تری امکان­پذیر شد در آیات داشته باشیم که نکات زیبایی را در آیات دارد. بعد می­فرماید: «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض». چرا «و ما الله یرید ظلماً للعالمین»؟ چون ظلم از جایی نشأت می­گیرد که من نقصی دارم و می­خواهم نقصم را جبران کنم، در مال غیر عدواناً تصرف می­کنم. یا جاهل هستم و جهلم باعث می­شود که ندانسته مرتکب ظلم شوم بدون این که بدانم و جهلم مانع می­شود. اما اگر کسی عالم مطلق است که جهل نسبت به او راه ندارد و مالکیتش نسبت به تمام هستی علی الاطلاق است و ملکی و مالکیتی در مقابل ملک و مالکیت او راه نداشته باشد، ظلم معنا ندارد. چون شما وقتی در مال خودت تصرف می­کنی که ظلم نیست! بالخصوص آن­جایی که این حقیقت وجودیه که مالک است، جواد علی الاطلاق هم است، این حقیقت غنای مطلق هم است که نیازی هم به غیر ندارد، وقتی این­ها در کنار هم قرار می­گیرد آشکار و معلوم می­شود که از جانب خدا هیچ ظلمی امکان­پذیر نیست. نه این که «یَمتَنِع علی الله» که ما داریم حکم می­کنیم بر خدا ممتنع است که ظلم کند، بلکه این امتناع عن الله است که این وجود مبارک و متعالی خدای سبحان است، آن الله تبارک و تعالی با آن جامعیت کمالیه و «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» است که نشان می­دهد نه فاعلیت ظلم از جانب خدا امکان­پذیر است با آن «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و نه قابلیت این که عالم به گونه­ای باشد که ظلم الهی به او راه داشته باشد، چون اگر عالم برای خودش مالکیتی داشت امکان قابلی برای ظلم بود. من اگر نسبت به چیزی مالکیتی داشته باشم امکان این که کسی به ملک من تعرض کند وجود دارد. پس نه جهت فاعلی از جانب خدا برای ظلم وجود دارد، چون خدا مالک علی الاطلاق است، غنی مطلق است، جواد مطلق است، عالم مطلق است، نه علت قابلی برای ظلم وجود دارد، چون مالکیتی برای غیر در کار نیست که بخواهد به ملک او تعرضی صورت بگیرد. لذا نه از جانب خدا به عنوان علت فاعلی ظلم امکان­پذیر است و از جانب خدا ممتنع عن الله است، خودش در حقیقت این را نشان می­دهد، و نه امکان قابلی مطرح است که چیزی باشد که خدا نداشته باشد، دیگری مالک باشد، حالا خدا بخواهد تعرضی نسبت به آن ملک غیر داشته باشد، چون هیچ مالکیتی در مقابل مالکیت خدا مطرح نمی­شود. این هم خیلی زیبا است که نه از جانب فاعلی و نه از جانب قابلی امکان ظلم مطرح نیست که «و ما الله یرید ظلماً للعالمین»، چون «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض». «ما فی السماوات» را هم بر «ما فی الارض» مقدم کرد. این لطافت­های مختلفی دارد.

در روایاتی که در رابطه با قبض روح عالَم هست که در قیامت محقق می­شود خیلی زیبا می­فرماید که ابتدا عالم مُلک قبض روح می­شود، یعنی انسان­ها قبض روح می­شوند، بعد از این که انسان­ها قبض روح شدند ملایکه­ی مدبره­ی عالم که سماواتی­ها هستند قبض روح می­شوند. چون تمام وجود ملایکه­ی مدبره­ی عالم به لحاظ غایتی است که برای خلقت انسان بود که خلافت انسانی است، تا این محقق شود و وقتی این از عالم برچیده شد جایی برای تدبیر عالم باقی نمی­ماند چون غایت برداشته شده است. لذا دارد که صور اسرافیل دو خروجی دارد، حالا به تعبیری که ما بتوانیم بفهمیم؛ یک خروجی به طرف عالم ملک و ارض است و یک خروجی به طرف عالم سماوات و امر است. که ابتدا عالم خلق و سپس عالم امر و در نهایت خود ملایکه­ی اعظم و اسرافیل (پایان دقیقه­ی 20:00) و طبق بعضی از روایات عزراییل سلام الله علیهم اجمعین. بعد آن وقت در برخاستن، خلاف این می­شود، در نفخ صور ثانی ابتدا سماواتیان زنده می­شوند و بعد عالم خلق. این هم خیلی زیبا است. لذا تا عالم سماوات نباشد عالم ارض بقایی ندارد، پس سماوات بر ارض تقدم دارد و لذا در مالکیت حق هم «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض»، که این ترتب در نظام وجودی و در نظام بقا و در نظام رجوع خیلی زیبا است که همه­ی این­ها در این آیات لحاظ شده است و از آن استنباط می­شود. «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض» جا برای مالکیتی برای غیر باقی نگذاشت، پس «و ما الله یرید ظلما للعالمین»؛ جایی برای ظلم باقی نمی­ماند وقتی کسی، چه آسمانیان و چه زمینیان، مالکیتی در مقابل خدا ندارند. آن هم «وَ لِلّه»، تعبیر الله دارد، یعنی فقط نمی­خواهد بگوید مالکیت. مالکیت یک شأن است. «لِلّه» یعنی برای خدا است، «ما فی السماوات و ما فی الارض»، که آمدن «الله» خیلی لطافت ایجاد می­کند که مسأله را با آن خلافت تام انسانی نزدیک می­کند که انسان مظهر الله است. موجودات دیگر هر کدام مظهر بعضی از اسماء هستند اما انسان مظهر اسم جامع الهی است که وقتی با این نگاه الله در این جاها بیان می­شود آن خطاب اصلی به حقیقت انسانی است که مظهر تام الله است که همه­ی هستی با الله مخاطب می­شوند اما چون الله آمده است خطاب اصلیش با مظهر تام می­شود که دارد چه کسی را مخاطب قرار می­دهد؟ «و لله». این «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض» در دنیا و آخرت همه جا «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض» است اما در آخرت این بروز و ظهور تام می­شود. در دنیا در خفا است و ممکن است کسی از آن غافل باشد هر چند هست. اما در نظام آخرت غفلت معنا ندارد: «بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»[7] که در آن­جا بروز است یا «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»[8]. آن­جا دیگر غفلت معنا ندارد.

پس با این نگاه که «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» همه­ی مراتب هستی را دارد شامل می­شود، دنیا و آخرت را شامل می­شود. پس اگر این آیات بالحق آمده است و خدا ظلم نمی­کند، یعنی خدا نه در دنیا ظلم می­کند و نه در آخرت. ظلم از او به هیچ وجه معنا پیدا نمی­کند چون مالکیتش در دنیا و آخرت مطلق است. حالا اگر انسان ظلمی می­بیند که مثلاً این ظلم نسبت به عصیان انسان­ها نسبت به احکام الهی واقع می­شود، آیا ظلم به خدا است؟ نه! «وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»[9]؛ خودشان به خودشان دارند ظلم می­کنند. خدا نه ظالم است و نه مظلوم. یعنی هیچ­گاه احساس نکنید که خدا مظلوم است و هر انسان کاملی که هر قدر به خدای سبحان در تجلی و مظهریتش نزدیک­تر می­شود مظلوم واقع نمی­شود. اگر مظلومیتی اطلاق می­شود در بهره­مندی ما از آن­ها است که «و لکن کانوا انفسهم یظلمون»، که ما به خودمان ظلم می­کنیم در این که از برکت وجود امیر مؤمنان محروم شدیم. شأن انسان کامل ارفع و اجل از این است که از فعل من منفعل شود چون در رابطه با مقام «راضین» می­فرمایند که «ما یبالی بعسر ام بیسر»[10]؛ این­ها برای­شان مهم نیست که سختی همه­ی هستی باشد یا راحتی آن، چون اصلاً فوق این­ها است. حالا امام معصوم فوق مقام «راضین» است. پس اگر اطلاق مظلومیت بر مثلاً امیر مؤمنان علیه السلام یا حضرت زهراء سلام الله علیها و مانند این موارد می­کنیم، حقیقتاً شأن آن­ها از این که مظلوم واقع شوند به لحاظ قرب­شان الی الله اجل است چون مظلوم واقع شدن مرتبه­ای از انفعال است، اگر می­گوییم مظلوم هستند البته به لحاظ محرومیت ما است، این درست است. پس مظلوم اطلاق کردن صحیح است اما به چه جهتی؟ به جهتی که ما خودمان را محروم کردیم. پس حواس­مان هم هست در عین این که اصطلاح عرفی را به کار می­گیریم اما در معنای ادقش حواس­مان هست که هر چه موجودی به آن ظهور حضرت حق نزدیک شود هیچ­گاه انفعال در او راه ندارد. انسان کامل ارفع شأناً و اجل شأناً از این است که از افعال ما مورد انفعال قرار بگیرد. انفعال مربوط به یک موجودی است که قوت و قدرتش کم است، از یک ضعف است. بله ما خودمان را محروم می­کنیم از این که از این وجود بهره­مند باشیم. به مسأله خوب دقت کنید که یک موقع برداشت غلط نشود.

اگر می­گوییم ظلم، به لحاظ این که آن­ها انسان­ها را شأن خودشان می­دانند و یک وجود جامع کاملی هستند ظلم به لحاظ مراتب دون خودشان است، یعنی همان که آن­ها به خودشان ظلم کردند: «و لکن کانوا انفسهم یظلمون». این «و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون» نسبت به خدای سبحان مرتبه­ی اَتَمَّش است و نسبت به اولیا و انبیایش مرتبه­ی نازل­تر و ظهورش است که «و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون». وقتی نوح نبی را آن چنان می­زدند که سه روز در حالت بیهوشی می­افتاد وقتی به هوش می­آمد اولین جمله­اش این بود خدایا قوم من را بیامرز! این­ها نمی­دانند که چه کار می­کنند! این­ها قوم جاهل هستند! این نشان می­دهد که هیچ انفعالی در وجودش نیست. اگر جایی امیر مؤمنان علیه السلام می­فرماید که خدایا من را از این­ها بگیر! این هم مربوط به جزای فعل خود آن­ها است نه این که امیر مؤمنان علیه السلام خسته و منفعل شده باشد، خستگی در اولیای الهی راه ندارد. در روایت دارد که انبیا و اولیا خسته نمی­شوند. لذا انسان­ها به لحاظ بهره­مندی باید مورد عتاب قرار بگیرند بلکه با این جملات متنبه شوند. این نگاه برای این است که بداند یک ولی الهی از او آزرده شده است به این معنا است که خودش را محروم کرده است که شدت تحذیر و ترس ایجاد شود. اما انفعال در آن­ها راه ندارد، خسته شدن در آن­ها راه ندارد، چون کسی که دارد امر خدا و وظیفه­اش را انجام می­دهد خسته نمی­شود. خستگی معنا ندارد، نتیجه­اش همان است که دارد انجام می­دهد. اگر نوح نبی می­فرماید این­ها دیگر «وَ لَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا»[11]، باز هم اگر امید داشت یک نفر هدایت شود آن نفرین بر عذاب را نمی­کرد، بعد از نهصد و پنجاه سال نبوت خسته نمی­شد.

پس این که «و ما الله یرید ظلماً للعالمین» تابلوی عظیمی است که اصلش نسبت به خدای سبحان است و بعد مظاهرش نسبت به تمام انبیا و اولیا است. هر فردی به هر نسبتی به خدای سبحان در اطاعت نزدیک شود قرب پیدا می­کند و این ظلم نسبت به عالمین از او کمتر محقق می­شود، استعدادی به دست او ضایع نمی­شود، چیزی به دست او تفریط نمی­شود. تصرفی در عالم بدون اذن الهی از آن­ها صادر نمی­شود. تصرف خداوند مالکانه است، تصرف این­ها به اذن مالک است، پس ولایت دارند. اگر انبیا و اولیا ولایت دارند بدین خاطر است که تصرف­شان به اذن الهی است. این­ها همه زیبایی لطافت زندگی توحیدی است. بعد انسان حسرت این را می­خورد که یک زندگی مادی و غرق در شهوت و ماده چگونه است و چه تفسیری دارد و چه حالی؟ یک زندگی الهی و مرتبط با خدا و توحید چه حالی برای انسان موحد ایجاد می­کند. «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ»[12]، انسان در آن روز این حالت را مشاهده می­کند که با غیر خدا اصلاً محشور نبوده است بعد می­بیند با همه چیز حشر داشت غیر از خدا. این آیه­ی شریفه که «و ما الله یرید ظلماً للعالمین، و لله ما فی السماوات و ما فی الارض و الی الله ترجع الامور»، که «الی الله ترجع الامور» معاد است نسبت به مبدأ، که حشر و نشر، مبدأ و معاد در اختیار حق است. إن شاء الله جلسه­ی آینده بیشتر در محضر دوستان باشیم، و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

[1]– آل عمران/ آیه 108.

[2]– آل عمران/ آیه 109.

[3]– آل عمران/ آیه 103.

[4]– آل عمران/ آیه 104.

[5]– آل عمران/ آیه 105.

[6]– آل عمران/ آیه 107.

[7]– ابراهیم/ آیه 48.

[8]– غافر/ آیه 16.

[9]– بقره/ آیه 57.

[10]– مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج6، ص27.

[11]– نوح/ آیه 27.

[12]– زمر/ آیه 56.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 819” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید