بحث مسلک‌های اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث شریفی بود که تحت عنوان اخلاق ایشان منعقد کردند و در این بحث اخلاق که سه مسلک را در این مسلک بیان فرمودند مسلک اول مسلک آراء محموده عند الناس بود که بر اساس آن حقیقت اخلاقی در اجتماع شکل بگیرد که شاید امروز در جوامع غربی به این مسئله مجبورند بیشتر توجه بکنند،‌ مجبورند توجه بکنند،‌ در حالی که سابق از این با توجه به نفوذ مسیحیت و سیطره مسیحیت می‌توانست آن مسلک دوم مورد اثرگذاری قرار بگیرد اما به لحاظ این که دین را از رابطه‌های اجتماعی کاملاً‌جدا کردند و ارتباط دین را با روابط اجتماعی کاملاً‌ منقطع کردند در روابط اجتماعی‌شان مجبورند بر اساس آراء محموده عند الناس قدم بردارند. تازه اگر بتوانند این را تثبیت بکنند چون بر اساس شکاکیت و نسبیت گرایی که در مبانی اساسی اخلاق این‌ها ترویج کردند در نسل جدید آن‌ها این مسائل حتی به نفع آراء‌ عند الناس قابل قبول نیست چون این هم دائر مدار یک قطعیتی است در او و لذا بعداً‌ در مسلک چهارم در بحث‌های بعدی بیان می‌کند که بنا بر آن حالت نسبیت هیچ سنگی روی سنگ بر اساس مبنای اخلاقی قرار نمی‌گیرد و نمی‌شود نگاه اخلاقی را در اجتماع رشد داد مگر با یک اعتباراتی که هیچ پایه و اساسی نداشته باشد و شکسته بشود و ریخته بشود. لذا مسلک اول که آراء محموده هم هست اگر امروز در جوامعی به کار گرفته می‌شود آن هم در جایی باید باشد که آن زیربنایش که بر اساس جزمیت است به هم ریخته نباشد که حالا بیشترش بحث در چند جلسه آینده کشیده می‌شود. در مسلک دوم که بر اساس نظام جزا بود،‌ یعنی نظام جزا با همه آن عظمتی که دارد آیات و جزائی که برای اعمال در نظر گرفته شده بود و اعمال به لحاظ او محقق می‌شود این مسلک انبیاء است که در طول تاریخ بشریت بر اساس نظام جزا سیر اخلاقی در دنیا محقق می‌شد. یعنی این که در دنیا آن‌چه که وعده‌های اخلاقی داده شده مربوط به آن ضمانت اجرایی جزائی آن است که اگر نبود بهشت و یا جهنم، اگر نبود که صالحین پاداششان نیکو اگر نبود این بسیاری از ما الآن اعمالی که داریم انجام نمی‌دادیم. اگر چه اعمال واجبی که در عباداتی که در داریم و در روابط اجتماعی‌مان داریم از ترس جهنم است و از شوق به بهشت است و معامله می‌کنیم. هر چند این بد نیست و آیات قرآن است و دعوت انبیاء است در طول تاریخ بشریت،‌ اما این در نزد امت ختمی و نبی گرامی و قرآن کریم غایت وسطی است نه غایت نهایی و غایت نهایی آن‌جایی است که انسان با شناخت و معرفت حضرت حق تمامی صفات مذموم در وجودش ریشه‌کن می‌شوند و تمامی صفات مدح در وجودش محقق می‌شوند آن‌ هم نه به لحاظ جزا و نه به لحاظ این که برای خودش ذاتی می‌بیند و اثر و کمال ذاتی بلکه به لحاظ این که خودش رب را می‌بیند و خودش را عبد می‌بیند. و عبد غیر از عبودیت چه کاری ازش می‌آید. در دایره عبودیت و فقر محض قدم برمی‌دارد که انه در نظام عالم وجود که اوامر الهی ساری است، در نظام وجود این عبد نظام تشریح و اختیارش مطابق نظام تکوین می‌شود یعنی آنی که خداوند می‌خواهد محقق است. یعنی احتمال مخالفت در وجودش نمی‌آید. چون آن‌چنان این شناخت برای او عبودیت ایجاد کرده که هیچ احتمال خلافی برای او متصوَّر نیست که معصوم این گونه می‌شود و در دایره عصمت به یک معرفت علمی می‌رسد که اگر بخواهیم مثال نازلی بزنیم و بدانم که این لیوان آبی که در این‌جا قرار دارد مسموم است و کشنده قطعاً‌ معصومم از خوردنش و دست برنمی‌دارم از خوردنش. چون در حقیقت جانم را دوست دارم مگر به زور به خورد من کسی بدهد. هیچ در حقیقت لزومی ندارد کسی به من بگوید این سم را نخور. معصوم در دایره عبودیت به جایی می‌رسد که هر امری خلاف اراده مولا مثل سم آشکار است برایش که عنانیت است. لذا دست به عنانیت نمی‌زند. لذا آن‌جا محو ذات و صفات است و محو افعال است. تمام وجودش و شؤون افعالیش توحید محض است. لذا می‌شود ظهور توحید در فعلش. یعنی تمام توحید در فعل او و صفات و ذات او آشکار می‌شود. منتها چون آشکار شدن در ذات به معنای ظهور صفات و فعل است می‌توانیم بگوییم هیأت و توحید فعل در وجود این آشکار است که این توحید در فعل توحید در ذات و صفات را حاکی است. چون او آشکار نمی‌شود مگر به فعل. لذا انبیاء تمام توحید در فعلشان آشکار است. یعنی هیچ چیزی در توحید در وجودشان نیست. کسی که مقصدش می‌شود خدا،‌ دیگر نظام جزا واسطه نیست برایش. هر چند کمال نظام جزا را دارد،‌ هر چند کمال نظام آراء محموده عند الناس را دارد،‌ اما غایت او این نیست،‌ اما این‌ها را دارد، البته او در بهشت متنعم است اما او به خاطر بهشت این کار را نکرده. او از جهنم دور است اما به خاطر فرار از جهنم مثلاً‌ این اعمال را انجام نداده بوده. پس این مسلک سوم خیلی سنگین است اما در عین حال وقتی محقق می‌شود به جای این که بیست سال در منزل صبر توقف داشته باشند چنان چه اخلاق مسلک دوم این‌گونه است،‌ بیست سال مثلاً‌ در مسلک صبر قدم بردارد، و بیست سال در مسلک خوف تا چه قدر عمر بکند تا این ملکات وجودی در وجودش متحقق بشود تا صابر باشد، شاکر باشد،‌ خائف باشد تا بتواند این صفات مختلف مدح را در وجودش متحقق بکند و ملکه‌اش را ایجاد بکند این معلوم نیست تا چند تا از این‌ها را در دوران عمرش قدرت دارد اما در مسلک سوم به قدم محبت و عشق هر گامی که برمی‌دارد چون آن هم تشکیکی است،‌ صفات ذم از او فرو می‌ریزد و صفات مدح در وجود او مرتبه به مرتبه متحقق می‌شود منتها نه یک دانه و یک دانه، همچنان که صفات ذم با قدم‌های او همه با هم فرو به ریختن می‌کنند مرتبه به مرتبه صفات مدح هم در وجود او همه با هم یک باره با هم مرتبه به مرتبه شروع به تحلی آن‌ها پیدا می‌کند. این مسلک سوم است که تحفه نبی ختمی و قرآن کریم و خدای بزرگ است برای امت ختمی. اگر این تحفه را قرار داده یعنی استعدادش در این امت است. چون او اعطای بدون استعداد نمی‌کند. معلوم می‌شود در رتبه قبل استعداد را داده و این تحفه اجابت آن استعداد است که مسلک سوم در حقیقت خداوند استعدادش را امت ختمی اعطا کرده، این وهبی است این استعداد و اعطا شده حالا در اجابت آن استعداد این شأن خداوند متجلی است که این مرتبه در وجود این مؤمنین متحقق بشود. البته تا به حال الا ماشاءالله این مکتبه به فرمایش علامه ساخته شده و تولید شده از این مسلک ارائه داده. یعنی این طور نیست که الگو هم نداشته باشیم. الگو هم ایجاد شده. انسان‌هایی که دستاورد این مسلک سوم هم هستند به جامعه ارزانی شدند و در معرض مردم قرار گرفتند. یک کسی می‌گفت یکی از بزرگان که امروز حیات دارد وقتی خدمتش رسیدیم به ایشان گفتیم دیگر آن بزرگان سابقی که بودند دیگر الآن نیستند انگار دیگر خیلی تهی شده مثلا امثال مختلفی که این دوران اخیر آیت الله خوشوخت و بهاءالدینی و بهجت و امثال این بزرگوارانی که چراغ منیری بودند و رابطه‌ای بین خلق و خالق راتصحیح می‌کردند و مردم می‌دیدند و قدم برمی‌داشتند، عرض کردم که امروز انگار کسی نیست، ایشان فرمودند هست ولی شناخته نیست. خداوند دارد،‌ او با یک اطمینانی دارد. شناخته شده برای همه نیست. پس اگر این دستاوردها همیشه بودند و یا به تعبیری که در رابطه با انبیاء‌داریم کاریم انبیاء‌ گاهی انبیاء‌ مستخفی بودند و گاهی انبیاء‌ مستعلمین. یعنی انبیاء در طول تاریخ همیشه بوده‌اند اما گاهی علنی بوده‌اند و همگی می‌شناختندشان و گاهی انبیاء مستخفی بوده‌اند انبیاء بوده‌اند واسطه بین خالق و خلق، اما مردم نمی‌شناختند اما این حجت بوده برای کسانی که نادرند و واحدند بعد واحد می‌خواستند هدایت بشوند حجت بر پا بوده. تعبیر به انبیاء مستعلمین و انبیاء مستخفین که در روایات ما مکرر آمده در مورد اولیاء هم صادق است که گاهی در دوره‌ای اولیاء مستعلمین هستند تا این اتمام حجت به گونه‌ای محقق بشود و گاهی انبیاء مستخفی هستند که همان اولیاء در همان قالب و در همان قواره موجودند اما به نحو آشکار و برای همه نیستند. این هم گاهی لازمه‌اش بصیرت علی حده است که قدم‌های واحد بعد واحد که باصطلاح به سمت او برداشته می‌شود و به آن‌هایی که مثل جریان امامان حاضر و امام غایب. امامان حاضر و امام غایب که بصیرت در دوران غیبت گاهی به لحاظ این کرامتی است که برای بشر دوران غیبت که اصل الغیبه از فضل الهی است که معلوم می‌شود که بشر دارد به دوران رشدی می‌رسد که لزومی ندارد در رابطه‌های بدنی و ارتباطات ظاهری عهد کمال بکند بلکه می‌تواند عهد کمال بکند بدون ارتباط حسی و ظاهری که از آن رابطه‌های حقیقی می‌شود. در دوران اولیاء‌ مختفین هم همین‌گونه است که آن‌ها رابطه برقرار می‌شود اثرگذاری‌شان هست اما آشکار نیستند. البته در رأس آن بزرگواران دور نیست که امام را در رأس آن اولیائی که بودند و الآن ما ازشان محرومیم یادمان نرود ایشان در رأس آن‌هایی که از دست ما به ظاهر خارج شده‌اند ایشان …

در این‌جا بحث اخلاق را تمام بکنیم که انشاءالله وارد بحث بعدی بشویم.

تا این‌جا تطبیق کردیم بعضی که همان ویل دورانت که صاحب تاریخ تمدن است آن‌ها بیان کردند که فعجب من قول بعض المستشرقین من علماء الغرب فی تاریخ… این آمده در تاریخ تمدن این بیان کرده که ادیان تفاوتشان با همدیگر در منظرهای اخلاقی و بایدها و نبایدهایشان هست فقط و نه در منظر معرفتی‌شان. همه‌شان کارشان یک چیز بوده در مرتبه معرفت یک بیان دارند. ایشان به شدت از این ناراحت می‌شود. می‌فرماید دعوت‌هایی که در مرتبه اخلاق و احکام محقق می‌شود تابع مرتبه معرفتی است. هر فعلی و هر ظهوری از آن عمق وجود نشأت می‌گیرد که آن اعتقاد است. اگر دینی دعوت می‌کند به مسلک سوم در اخلاق نشان دهنده این است که در مرتبه اعتقاد هم آن مستوای معرفتیش مستوای مرتبه ثالث است که آن توحید محض است و اگر دینی دعوت می‌کند به مسلک ثانی معلوم می‌شود مستوای معرفتی آن دین هم مسلک دوم است که این یک کد است که الآن عمق دعوت ما تنزل اعمال، تنزل اخلاق، اوامر و نواهی که برای ما شده از مرتبه مستوای توحید محض این نازل شده برای ما لذا عود ما در رجوع مطابق بدأ این حکم است. همچنان که بدأ این حکم، آغازش و ابتدایش از ریشه و منبط توحید محض بوده در عود هم ما به سمت توحید محض حرکت می‌کنیم. چه به او مطلع باشیم و چه نباشیم که اگر مطلع باشیم این حرکت سریع‌تر است اما اگر مطلع نباشیم با همان کلیات و اجمال این حرکت که تابعیت نسبت به دستورات و آن اوامر است به نحو شأنیت این حرکت محقق می‌شود که ما شأن نبی اکرم و امام معصوم می‌شود. که این شأنیت حرکت را می‌برد به آن سمت که به سمت توحید از آن‌جا چون این احکام نشأت گرفته روحش آن مرتبه است انسان را که می‌گیرد به سمت همان مرتبه دوباره سوق می‌دهد. هر حکمی هر عدمی که داریم ما در این دین بر می‌داریم عود به سمت توحید محض است اما در ادیان دیگر دعوت از مسلک ثانی بوده که جزا بوده، احکام،‌ مصالح و مفاسدشان از ان موطن مبدأ تنزل شده و عودشان هم به همان مرتبه است. لذا اگر آن‌جا می‌فرماید که چه امت وسط را حضرات معصومین قرار بگیریم و قرائنی که در آن‌جا در بحث ذکر شد و چه امت وسط آن حقیقت روح این امت بگیریم که امت وسط هستند نسبت به شهدا علی الناسی که امت‌های گذشته هستند این‌ها میزان برای آن‌ها می‌شوند چون شاهد و میزان استوا و احاطه دارد لذا کسی که مرتبه‌اش بالاتر است میزان مرتبه پایین‌تر قرار می‌گیرد نسبت به موطن خود او، موطن خود آن افراد پایین‌تر، اما آن پایینی هیچ گاه نمی‌تواند موطن امت بالاتر باشد همچنان که نبی ختمی میزان همه انبیاء‌است. این بحث‌ها یک واحد مرتبط است و همه‌اش یک رابطه است. یعنی این طور نیست که مجبور باشیم در این‌جا یک حرفی بزنیم و در جای دیگر جور دیگری. حرف‌ها و بردارها همه یک جهت است. در تاریخ تمدن بحث کرده از این بحث که در حقیقت این کسانی که تابع‌اند در بحث شؤون مدنی و اجتماعی نگاه بکنیم به اسلام. چون مرحوم علامه می‌فرماید تنها دینی است که دعوت به اجتماع کرده. درست است انبیاء گذشته دینشان اقامه حکومت داشتند حتی سلیمان نبی، مثل داود نبی، اقامه حکومت داشتند اما دینی که دعوت کرده به اجتماع و تمام دستوراتش بر اساس نگاه اجتماعی و اشباع نگاه اجتماعی است ایشان مدعی است که در چند جای المیزان فقط اسلام است. این یکی از بحث‌های جالبی است که قابل پیگیری است که تنها دینی که دعوت کرده به اجتماع، نه این که اجتماع را به کار گرفته،‌ دین اسلام است. لذا ایشان می‌فرماید و مستشرق هم می‌گوید که خوب است که در این بحث‌ها فقط تمایز بین اسلام را با بقیه ببینیم.

این دعوت مدنیت را دعوت دینی اسلام مدنیت را در بین ادیان دیگر بین پیروانش بسط داده. این فهمیده یک مسئله‌ای را که این بحث دین اسلام در بحث مدنیت و احکام اجتماعی خیلی قوی است. اما این را نفهمید که همه احکام منشأ‌گرفته از معارفند. همه آن‌ها در این یکسان هستند. و انت بالاحاطه… خیلی انسان ناراحت می‌شود که این بحث به این دقیقی را ببیند که ازش غفلت شده و جا افتاده و عمومیت هم پیدا کرده و همه هم نگاهشان این گونه باشد. تو با این نگاهی که ما برایت ایجاد کرده‌ایم می‌فهمی که چقدر این نظر ساقط و کوتاه است. چه اشتباه عظیمی مرتکب شده این را به عنوان یک دستاورد با این که ما فکر می‌کنیم دارد تعریف می‌کند از اسلام، با این که ممکن است خیلی‌ها خوششان بیاید بگویند که خوب یک تعریفی است و امتیازی دارد در احکام اجتماعی و معارف.

یک جایی که تعریفی دارد می‌شود آدم محو تعریف می‌شود این را شاهد کلام می‌آورد،  غفلت از این می‌کند که این چه ریشه عظیمی را دارد که آن مقصد و منظر اصلی آن است و این هم نازله آن است. لذا انسان مثل این می‌ماند که به دستی که دارد می‌نویسد توجه بکند از آن شخصی و ذاتی که این ملکه نویسندگی و خوشنویسی در وجود اوست غافل بشود. اعمال و احکام اجتماعی نسبتشان با آن حقیقت معارف مثل همین  نسبت است یک قلم است با آن ذات تازه این هم از باب تمثیل است. هر فردی هر نتیجه‌ای فرع مقدمه‌اش است. هر چیزی که ظهور پیدا می‌کند فرع آن مقدمه است. تعبیر فرع مقدمتان، صغری و کبری و نتیجه. نتیجه همیشه باید در مقدمات منتوی و آشکار باشد. لذا صغری و کبری وقتی کنار هم قرار می‌گیرند نتیجه در صغرا و کبری منتوی است. هنر این است که از این صغرا و کبری این نتیجه را ظاهر کنید و الا نتیجه ایجاد جدید نیست. انشاء جدید نیست بلکه خروج از اجمال به تفصیل است. نی که به نحو اجمال در مقدمات به نحو تفصیل در نتایج آشکار می‌شود. این هم یک اصل است همیشه یادتان باشد که در نتیجه ما هیچ گاه حرف جدید پیدا نمی‌کنیم بلکه در نتیجه آن حرفی را که در صغری و کبری در ارتباط این دو با همیدگر به نحو اجمال مندرج بود به نحو تفصیل ما او را بهش علم پیدا می کنیم.

آن اثر خارجی که مترتب بر تربیه است، که متعلم متربی این را به دست گرفته و می‌آورد از آن معلمی که از آن افق دارد برایش حرف می‌زند. و لیس استفاعا… این اقوال با هم یکسان نیستند. قول یدعوا الی حق النازل و کمال متوسط که همان دعوت انبیاء‌باشد. و قول یدعوا الی محض الحق و اقصی الکمال…

آنی که به حق مرگ و توحید صرف دعوت می‌کند با آنی که دعوت به حق می‌کند اما در حقیقت این دعوت به حق است جزا و نظام جزا دعوت به حق است اما این کمال متوسط است حق نازل است. اما آنی که به حق قسوی دعوت می‌کند آن مسلک ثالث است. و هذا مسلک الثالث فاول المصالح، حالا می‌گوید سه تا مسلک اول المسالک یدعوا الی الحق الاجتماعی، یک حق اجتماعی که همان آراء محموده عند الناس است این حق است و ثابت است بین مردم اما یک حق اجتماعی و اعتباری است. حق اجتماعی یعنی یک حق اعتباری که در بین مردم قرار دارد. این هم وقتی که نگاه بهش می‌کنند در مقابل نبودش در حقیقت آن نبودش می‌شود باطل. اما یک حق اجتماعی و اعتباری است.

سومی فقط دعوت به خدا می‌کند. که این حق وحدتش حقیقیه محضر دیگر به هیچ چیزی توجه ندارد. حتی به حق واقعی،‌چنان‌چه شما در فلسفه وسطا و حکمت وسطا وجودات مطرح است اما در نظام عرفان فقط حق مطرح است و ظهوراتش. حق مطرح است و مظاهرش. حق است و ظهوراتش لذا حق و ظهور. آن‌جا هر چیزی از آن منذر لذا این‌ها وقتی که بیان کردند گفتند که کل شیء حال الا وجه، فقط او باقی است. اگر کل شیء حالک یعنی در هر وجودی که رو بکنید شما قبل از این که چیز دیگری ببینید او را می‌یینید. قبله و معه و بعده آن حقیقت فقط دیده می‌شود. اگر قبله و معه و بعده آن حقیقت دیده شد آیا حقیقت دیگری هم دیده می‌شود؟ غیر از بطلان چیزی نیست. منتها آیا این باعث می‌شود که اشیاء قدرشان نازل بشود و حقیقتشان بی‌ارزش بشود یا حقیقتشان تازه ارزشمند می‌شود؟ لذا عظمت ظهورات حضرت حق و تجلیات در این نگاه تازه معلوم می‌شود این ظهور تجلی مرتبط است، و پیوسته است نه گسسته. در حالی که در نگاه‌های دیگر که به نظر استقلال وجهی از استقلال به اشیاء داده می‌شد اشیاء تحقیر شده بودند. اشیاء گسسته شده بودند. اشیاء پاره بودند، مرتبط با نامتناهی نبودند. به نظر اولی انسان فکر می‌کند دارد تخطئه می‌کند و ساقط میکند اشیاء را وقتی که می‌گوید فقط او. اما در این نگاه اگر دقیق بشویم تازه اشیاء قدر و جایگاه پیدا می‌کنند. چون ظهور می‌شوند. مرتبط می‌شوند. یک موقع هست که می‌گوییم این لباس مربوط به من است یک موقع هست که مثلا می‌زنیم این لباس مربوط به امام(ره) است. یا امام معصوم است. لباس است و منفصل است، اما وقتی که آن پیراهن امام رضا(ع) در دست مردم قرار می‌گیرد هر کسی یک تارش را برای خودش ارزش می‌بیند. اما الی ماشاء الله پارچه و لباس‌ در لباس فروشی است اما کسی کاری باهاش ندارد. اما آن حاضر است هزار هزار نقدی بدهد تا آن را بخرند ازش، عظمت پیدا کرده از لحاظ کسی که در حقیقت به او منتسب است. هر چیزی به مقدار ارتباطش با آن منتسب الیه ارزشمند می‌شود. لذا همه عالم وجود به لحاظ انتساب به خدا ارزشمند می‌شوند. نگاه ما به عالم وجود چقدر متفاوت می‌شود؟ در مراقبه انسان در ارتباطش با اطراف خودش چقدر تفاوت ایجاد می‌شود؟ کسی که همه عالم را ظهورات می‌بیند و مرتبط تا کسی که همه را گسسته می‌بیند و متفرق. لذا این مسلک سوم است که از این راه می‌آید که ریشه آن حضور حضرت حق همه جا محسوس است. ارتباط همه جا آشکار است با این نگاه جای تخلف باقی نمی‌ماند. هیچ مؤثر دیگری در عالم در کار نیست که این وحدت که عبودیت محض است را به دنبال خودش می‌آورد چون عبودیت‌های ما دائرمدار این است که اثر می‌بینیم از چیز دیگری. این که ما نسبت به دیگران خاضعیم که عبودیت است که هر اطاعتی عبودیت است مال این است که اثر می‌بینیم از دیگران اما اگر کسی فقط او را بداند که واحد است لا شریک له حقیقتاً در این نگاه. این نه وحدتی که ما هم همه می‌گوییم اثبات همه می‌کنیم و ادله هم می‌آوریم که واحد است اما نه آن که با دلیل ثابت می‌شود. آنی که در وجود باور می‌شود که مؤثر غیر از او نیست فقط یک حقیقت واحده است او در حقیقت عبودیت مطلقه دنبالش می‌‌آید. چقدر بین این‌ها تفاوت است، حتی بین مسلک دوم و مسلک سوم که همه از جانب خداوند است، اما این از حق نازل خبر می‌دهد و آن از حق محض است.

این حرکت و رشدی است که بر اساس نظام استعدادی کودک ابتدا دندان ندارد شیر غذایش است. دندان پیدا می‌کند، آمادگی معده پیدا می‌کند. دوباره به یک مرتبه‌ای می‌رسد که باید با همان خلاصه غذاهای روان را بخورد چون دیگر دندان کشش ندارد و معده هم کشش ندارد. این که در نظام وجود این سیر دارد محقق می‌شود همچنان که در نظام تکوین هم همینطور است. در نظام تکوین استعداد آخر را اول نمی‌دهند. پس تطابق دارد با نظام تکوین. شما سیر را این گونه نگاه بکنید که دوران انبیاء عظام در دوران گذشته دوران قبل از بلوغ بشریت بوده، دوران ابتدای بلوغ بشریت بوده که همه این حقیقت واحده دارد می‌رسد به جایی که حالا بالغ شده لذا خاتمیت در دایره همین است، یعنی آن دینی که احتیاجی به ترمیم و تکمیل ندارد یعنی بشر رسید به دورانی که اخذ می‌تواند بکند آخرین مرتبه کمال را. که تطابق پیدا می‌کند با نظام تکوین. نظام تکوین همه‌اش بر همین اساس است. تطابق با نظام تکوین کاملاً دارد.

در جلسات گذشته عرض کردیم که اگر کسی مانند انبیاء توانست رابطه برقرار بکند با آن مرتبه باطن عالم که اخذ بکند از آن موطن و از آن مبدأ راه بسته نبوده. اما خیلی نادر بوده، غیر از آن وقتی است که دعوت عمومیت دارد و همه به او دعوت شده‌اند، هر چند همه طی نمی‌کنند آن را اما همه دعوت شدند. یعنی این استعداد فراگیر شده. امکان رسیدن همه گیر شده اما هر چند همه حرکت نمی‌کنند و خیلی‌ها در حقیقت در همان حد امت‌های انبیاء هم حرکت نمی‌کنند در این امت.

یک نکته که این مسلک سوم به اجتماع انسانی هدیه کرده است. در دوران خودمان واقعاً می‌بینیم که شهدا آن‌چنان گاهی بر بعضی از مراتبشان آن‌چنان محو توحید محض بودند، آن‌چنان که حالا چه برسد به علماء بزرگ مثل علامه طباطبایی(ره)، امام خمینی و بزرگانی از این سنخ که حقیقت وجودی‌شان با تمام حفظ مراتبشان که تمام وجودشان محض حق بود. توحید محض بود. توحید محض بود که اطاعت‌پذیری شأن وجودی آن‌ها بود نه کمال وجودشان باشد که این اطاعت پذیری ظهور آن توحید محض بود. این در حقیقت اهدا کرده خداوند این مسلک ثالث به مردم که هدیه کرده یعنی اهتمام حجت که آدم در بین خودش ببیند کسانی را که اطراف خودش هستند و این‌ها مسلک سوم در وجودشان متحقق شده، مرتبه‌ای از آن‌ها چه برسد به نبی گرامی و در حقیقت حضرات معصومین که دیگر آن‌ها در اوج این مسئله هستند. برای یک دین این شرافت کفایت می‌کند که بتواند تمام دستوراتش را فردی متحقق کرده باشد، یعنی اگر نبود در دعوت پیغمبر، اگر وجود نازنین امیرمؤمنان کفایت می‌کرد بر حقانیت دعوت پیغمبر که این وجود در حقیقت دستپرورده این مکتب است. هر ارزیابی از این مکتب به واسطه این وجود محقق می‌شود، الگو ایجاد کرده ، لذا الگوسازی و دست زدن به این که اگر کسی افکاری در نظام تربیتی دارد بتواند در الگوهایی آن را مجسم بکند بهترین عرضه است که بتواند آن دستور تربیتیش را توسعه بدهد. یعنی به جای این که انسان بنشیند کتاب بنویسد و توضیح بدهد که یک مفاهیم انتزاعی باشد نمی‌گوییم منفی است اما آن کاری که نتیجه‌بخش است تربیت در صحنه عمل است که قرآن این‌گونه بوده بعد در کنار تربیت در صحنه عمل آن معارف و نظام تربیتیش را ارائه می‌دهد.  یعنی در کنار این با این وجود ارائه می‌دهد لذا قرآن در کتابش در حقیقت دائماً مصادیق را ذکر می‌کند که نظام تربیتی‌اند منتها معارف و مفهومات را از این‌ها نتیجه می‌گیرد، استیاد می‌کند.

به حسب نتیجه هم مختلف هستند. مسلک ثالث بنایش بر حب عبودی است، یعنی بنایش بر آن محبت محض عبد نسبت به رب است، نه بنا بر این که عبد چون بهشت را می‌طلبد معاوضه بکند. جزای بالاتر را می‌خواهد خودش را محروم می‌کند به خاطر جزای بالاتر. یا چون می‌ترسد این کار را می‌کند، بنابر حب عبودی است که این محبت عبودیه البته الی ماشاءالله مراتب دارد. عبد خودش را اختیاراً فانی می‌کند در اراده رب، در امر رب، در صفات رب و این را با اشتیاق تام هم می‌پذیرد.

تَین وادی‌ای است که آنقدر وسیع است و بی نشان و بی‌علامت است که انسان در آن‌جا راه را گم می‌کند و نمی‌داند. دیگر عقل و آن وسائل عادی کارساز نیست. چون آن مقام تَین که محبت عظیم است وقتی در وجود ایجاد می‌شود انسان اختیار از کفَش خارج می‌شود و تصمیم‌گیر دیگر خودش نیست و در وجود او تصمیم گیرنده دیگر او نیست و لذا اطلاق تَین به او می‌شود که کأنه در یک وادی‌ای قرار گرفته که تعبیر آیت الله بهجت خیلی زیبا بود بعد مطابقش هم روایتی بود که معلوم می‌شود اخذ از آن روایت بود که ایشان می‌فرمودند مثل برگ خشکیده این باید باشد انسان در دست باد، که برگ خشکیده در دست باد هیچ اختیاری از خودش نیست. دیگر این تَین است و خودش به نگاه خودش راه گم کرده است. یعنی از درون خودش و به لحاظ تصمیم خودش راه گم کرده است. یعنی او تصمیم گیر نیست. هر جا در حقیقت این باد اوامر الهی بوزد به همان سمت این می‌رود و سوق پیدا می‌کند، یا تعبیر است در روایت است کُن کالریشه، مثل یک پر باش در دست باد. این اختیاراً بنده به این جا برسد که خودش را نسبت به اوامر الهی این گونه کند نه نسبت به هر چیزی. نسبت به اوامر الهیه به این گونه باشد که هیچ مقاومتی در وجودش نباشد کمترین بادی از جانب الهی امری از جانب الهی، استحبابی از جانب الهی باشد این تأثیر می‌گذارد در وجود این. من حالا وجوبش هم تأثیرش با شدت و حدت و با همه آن وعده‌ها و وعیدهاست و گاهی هم از دست آدم خارج می‌شود بالاخره مرتکبش می‌شود. اما آن ها به قدری هستند که حتی آن نازل‌ترین‌ها که به نظر ما هیچ قابل اعتنا نیست در وجود آن‌ها تأثیر می‌گذارد و وجودشان محقق می‌شود، لذا ایشان می‌فرماید که ایثار جان. اما در مقابل غیر خدا المؤمن کالجبل الراسخ لا تحرکه الاواصف، آنی که کُن کالریشه بود نسبت به اوامر الهی همین این شخص نسبت به غیر خدا کالجبل الراسخ است. لا تحرکه الاواصف است. بادهایی که از جا می‌کنند همه چیز را در وجود او تأثیری ندارد. یعنی یک جوری بیان می‌کند و تعبیراتش مکمل همدیگر هستند که ضعفی برای انسان نیست. کالجبل الراسخ است در مقابل غیر اما در مقابل عظمت نامتناهی چون می‌یابد که آن نامتناهی است این به ادراک می‌یابد می‌فهمد که هیچ است. چون عظمت نامتناهی است. اگر کسی در مقابل عظمت نا متناهی خودش را چیز یافت معلوم می‌شود که ادراکش غلط است. یعنی واقع را ندیده. لذا هر کسی به هر مقداری در نظام اراده الهی این تابع‌تر باشد نشان دهنده این است که معرفتش به حق بیشتر است. آن هم اگر با قدم حب باشد. یعنی نشان می‌دهد عزت ربوبیت با ذلت عبودیت نسبتشان مستقیم است. هر گاه دیدید ذلت عبودیت در وجودی قوی‌تر است معلوم می‌شود که عزت ربوبیت در وجود او قوی‌تر جا گرفته. اگر کسی می‌بیند که تخلف در وجودش از اوامر الهی امکان‌پذیر است معلوم می‌شود که خدا را یک موجود قوی دیده اما یک موجود قوی که همچنان هم قوی نیست و الا جرأت تخلف نبود در مسلک دوم و امکان تخلف نبود در مسلک سوم.

همچنان که وَلَح می‌گویند که وقتی که مادر بچه‌اش را گم می‌کند چطور سرگردان است و نمی‌داند از کدام‌ طرف به دنبال بچه بدود. فقط می‌دود دنبال بچه. آن مادری که شدت محبت را دارد در آن لحظات اولی که عقل از سرش پریده تا این را پیدا بکند این را می‌گویند ولح، جدایی بین مادر و فرزند به گونه‌ای که مادر دارد دنبال فرزند می‌گردد و گم کرده آن را. آن وقت تَین بالاتر از این است و باز مراتب بالاتری که باز می‌رسد به هَیَمان که آن‌ها شدت‌های عظیمی است که گفتنش را هم ما نمی‌فهمیم یعنی چه. انّ الحب و الولح و التَین ربما یدل الانسان المحب علی امور… گونه‌ای انسان را هدایت می‌کند برای انسان عاقل قابل تصور نیست. علی امور لا یستحسبه الاجتماعی الذی هو ملاک الاخلاق الاجتماعیه که مسلک اول بود. او الفهم العام العادی الذی هو الاساس التکلیف العامة الدینیه که عقلی که مسلک دوم ملاک حکم بود برایش آن هم این را لا یستحسبه، این هم خلاف است. فللعقل احکاما. عقلی که در مرتبه مسلک اول باشد، عقلی که در رتبه مسلک دوم باشد و عقلی که در رتبه مسلک سوم است که العقل ما عبده به الرحمان که در آن‌جا ناظر به مرتبه دومش می‌شود اما ما عبد به الرحمان اگر منظور آن عبودیت مطلقه باشد مسلک سوم می‌شود. فللعقل احکام و و للحب احکام. عقل یک احکامی دارد و حب یک احکامی اما محبت که احکام محبت که احکام محبت حاکم می‌شود بعد العقل ملاک است نه محبت قبل از عقل، که می‌شود هوس. محبت بعد العقل آن محبتی است که سازنده است، خدایا من را با مسلک اهل الجزم به مسلک خودت هدایت کن، یا باصطلاح با محبت تو من از معاصی، من نمی‌توانم خودم از معاصی حفظ بکنم مگر در وقتی که تو مرا با محبت بیدار کردی. که این مسلک محبت عظیم‌ترین و سریع‌ترین حرکت دهنده است. یعنی اگر بخواهیم بگوییم شتاب‌دهنده‌اش الآن هیچ نظیری ندارد این شتاب‌دهنده درست گفتیم که این شتاب‌دهنده‌ای که این همه دارند زحمت می‌کشند که شتاب‌دهنده‌ها را به سرعت نور برسانند تا ببینند مبدأیت عالم را توجیه بکنند و پیدا بکنند راهکارهایی برایش این شتاب‌دهنده فوق تمام در حقیقت حرکت‌های انسانی است و لذا با این می‌تواند به یک قدم بر فرق عالم بگذارد و به مرز عبودیت تامه برسد.

 

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 213” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید