بحث مسلک‌های اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحیم

خوب در آیه شریفه‌ای که بودیم به مناسبت وارد بحث‌های مختلفی ذیل آیه شدیم از جمله بحث‌ها، بحث اخلاق بود. در این بحث اخلاقی که وارد شده بودیم ایشان مسالک اخلاقی را در این بحث بیان کردند، مسلک اول که بر اساس آراء محموده عند الناس بود که آن‌چه که مردم می‌پسندند و نیکو می‌نامند و خوشنامی در بین مردم و آن‌چه که مورد پسند مردم است. مسلک اول که مسلک یونانیون بود. مسلک دوم بر اساس مسلک انبیاء بود که نظام جزا مطرح بود، غایات اخروی مطرح بود. نظام مبادی اعمال مطرح بود. از این باب در حقیقت نظام حقیقت و اعمال را تنظیم می‌کردند. در مسلک سوم که وارد شدیم بنا براین بود که در نظام معرفتی و علمی شخص سالک به مرتبه‌ای می‌رسد که قدرت، قوت، عزت و شوکت، همه چیز را از او می‌بیند. وقتی که همه قوت و ربوبیت و الوهیت را فقط و فقط در او می‌بیند این معرفت هر قدر باور بهش عمیق‌تر بشود ریشه تمام غیریت‌ها کنده می‌شود و رذایل اخلاقی همه‌اش بر اساس غیریت‌ها شکل می‌گیرد. حالا یا غیریت نگاه دیگران است که ریاء و سمعه و این‌ها باشد یا این است که عجب و تکبر و این‌ها است که باز این غیریت دیگران را دیدن است، یا در حقیقت از باب این است که پیش دیگری خودش را محبوب بکند، همه این‌ها هر رذیله اخلاقی که تصور بکنید در جایی مطرح می‌شود که یک غیری دیده شده باشد. اما اگر غیری دیده نشده باشد انسان هر قدر هم که کمال طلب است در این راه که کمال مطلق را باهاش رابطه برقرار بکند لذا شوق مؤکد پیدا می‌کند و مرکب حرکت این مسلک سوم هم محبت و عشق است که بیان می‌شود. این مسلک ثالث را ایشان می‌فرماید انحصار دارد در قرآن و علتش هم این است که نوع معرفتی که در این مکتب القاء شده یک همچنین اخلاقی را تقاضا می‌کند نه این باشد که فقط اخلاق این مکتب با اخلاق مکاتب انبیاء دیگر و ادیان دیگر متفاوت… نه می‌گوید این اخلاق از مبدأیت معرفتی است که این دین نشأت گرفته، چنان که این دین در رابطه با توحید خالص و محضر اخلاقش هم اخلاق توحیدی است که اخلاق توحیدی ندیدن اغیار است بر اساس اغیار است. حتی اغیاری که در نظام جزا به عنوان خود خدا این‌ها را اغیار قرار داده منتها این در کمالی است که انجام می‌شود. این‌جا دیگر شوقاً انجام می‌دهد. این‌جا دیگر عشقا انجام می‌دهد نه تبدیلا و این که می‌خواهد در قبالش جنت و ناری باشد. لذا در قرآن کریم آن چه که به عنوان نظام جنت و نار و جزا مطرح می‌شود همراهی قرآن است با ادیان دیگر در حرکت دادن مردم است در این رتبه. آن‌جایی که عبور می‌کند و می‌برد در مرتبه بالاتر آن مربوط به خواصی است که از این موطن بالاترند و دعوت کرده آن‌ها را به این موطنی که اخلاقشان هم در این موطن قرار می‌گیرد. هم معرفتشان و هم اخلاقشان. لذا قرآن حرکت را بر اساس حرکت انبیاء قرار داده لذا می‌بینید که دو سوم بیش از ثلث قرآن در مورد انبیاء است و الگو گرفتن از آن‌ها است که عموم مردم در این مسلک دوم می‌توانند حرکت بکنند اما دعوتش انحصارش در مرتبه و مسلک ثالث است که دیگری کسی شریک در آن نیست که دعوت کرده همه را به آن موطن اما نقطه آغاز را در این موطن مسلک دوم قرار داده که از این‌جا آغاز می‌شود اما به آن‌جا می‌رسد که جلسه گذشته مقداری هم راجع به این که آیا می‌شود از ابتدا وارد مسلک سوم شد یا نه؟ صحبت شد که بعداً مطرح بشود. خوب به این‌جا رسیدیم که ایشان فرمودند که… مصداق ساده‌اش این است که اگر بخواهیم به مصادیق هم رجوع بکنیم امام(ره) می‌فرمود اگر همه هم جدا بشوند هیچ جا هم راهم ندهند من حرفم را می‌زنم، من خلاصه فریادم را می‌زنم. شده فرودگاه به فرودگاه برم. هیچ جا هم راهم ندهند. هیچ کسی خلاصه پشتیبانی نکند. کسی که به توحید به خدا متکی است اصلا موکول به این نیست که دیگران … موسی(ع) خداوند می‌گوید برو به سوی فرعون. تنهایی موسی با یک لا قبا، برو به سراغ فرعون. این از کجا نشأت می‌گیرد، این از این نشأت می‌گیرد که فقط خدا را این‌ها مؤثر می‌دانند. و الا امروز اگر کسی بگوید که امریکا، کدخدای جهان است، و ما هم اگر می‌خواهیم حیاتی داشته باشیم باید دم کدخدا را ببینیم دیگر. اگر کسی دم کدخدا را نبیند زندگی ندارد. این نگاه مربوط به کسی است که ایمان در وجودش مطرح نیست. یعنی ایمانش مربوط به یک پستوی خانه‌اش است و وقت نمازش است، اما در صحنه اجتماع خدا را قبول ندارد. در صحنه اجتماع آن کسی که می‌گوید امریکا اگر یک موشک بزند تمام امکانات ما نابود است و ما دیگر باید فاتحه مان خوانده شود… این معلوم می‌شود که قدرت او را باور دارد. ما نمی‌گوییم این‌ها قدرت نیست، چنان چه در جنگ ایران و عراق همین بود، هر کسی ملاحظه وسایل و تجهیزات را می‌کرد، میگفت این چه جنگی است که ایران دارد انجام می‌دهد، خودکشی است. انبیاء مسلکشان و خودشان بر این اساس بوده که از خودشان از مسلک ثالث بودند. دعوت به آن مسلک بودند خودشان چون امت ختمی هستند. اگر امروز کسی در مسلک دوم هم تازه این حرکت پسندیده نیست که بگوییم دم کدخدا را ببینیم. این مسلک دوم هم شرک است، یعنی آن‌جا هم جزای اخروی را انسان قبول داشته باشد باز هم آن را خدا گفته که این کار را انجام بدهید و از طاغوت نباید اطاعت بشود. نباید بر آن‌ها سر تعظیم فرود بیاید. در مسلک دوم هم آن سازگار نیست. حتی با مسلک اول هم این سازگار نیست. یعنی حتی نازل‌ترین مسلک …این مربوط به این است که انسان ضعفی در وجودش است که قوت‌های ظاهری واقعاً وجودش را پر بکنند.

روایت است که اگر مهمانی آمده خانه‌تان این مهمان اگر پولدار بود عزت و احترامی که برای این که کردید فرق بکند با مهمان دیگری که فقیر بود، دو ثلث دین‌تان را انجام دادید، به خاطر این است که آن دو ثلث دین از دیدگاه معرفتی ما این نشأت گرفته. یعنی قدرت و مالکیت این منشأ احترام من باشد. یعنی برای قدرت این مبدأ اثر می‌بینم. هر چند به من کاری ندارد و چیزی طلب ندارم اما مؤثر می‌بینم. لذا حواسمان باشد از همین جزئی‌ها این نگاه نهادینه می‌شود، تا آن‌جایی که در منظر اجتماع انسان صحبتی می‌کند که آن وقت آن صفحات وجهی است که خودش را آشکار می‌کند. یعنی انسان گاهی خودش را کنترل می‌کند اما یک دفعه می‌ریزد بیرون از آدم. که از این حالتی که انسان باطنش آشکار بشود. این در حقیقت مشکل امروز ماست. رهبری وقتی که داد می‌زند می‌گوید همه ارزش‌های ما با این ارزش ضد استکبار بودن گره خورده که استکبار یک ضد ارزش است. این‌ها هم استکبارشان را کنار نگذاشته‌اند. اگر هم ما مذاکره می‌کنیم، مذاکره ما با یک دشمن است، ما باید حواسمان باشد که این مستکبر است. این قصدش این نیست که تن بدهد به خواسته ما. اما اگر در حقیقت مذاکره به جایی رسید که مجبور شد کوتاه بیاید ما از این راه هم استفاده می‌کنیم که اگر او مجبور شد کوتاه بیاید، اما نه این که ما دنبال این باشیم که فکر کنیم واقعاً اگر بفهمد که ما سلاح هسته‌ای نمی‌خواهیم و دیگر قصد شیطنتی نداریم اون هم می‌گوید این بچه خوبی است. حالا یک مقدار چموش‌تر از آن‌ها است. او اصلا ماهیتا ما را نمی‌خواهد ببیند. گاهی می‌گویند نسل‌شان و ژنشان باید ریشه کن بشود. این‌ها گاهی خصوصی‌شان را علنی می‌کنند. این حرف همه‌شان است. این حرف استکبار است که کسی در مقابل آن‌ها نباید باشد.

در موضع‌گیری و گفتار و کردار در تمام رفتارهای انسان، آدم می‌تواند میزان بندی بکند که الآن با توجه به این گفتار آشکار این طرفی که این گفتار را دارد کدام مسلک است و کدام مرتبه معرفتی را دارد. کاملاً قابل دسته‌بندی است. بترسیم از این که خودمان در آن دسته‌های نازل باشیم. بترسیم از این که در همین موطنی که ما هستیم در آن دسته‌های نازل باشیم.

امت ختمی دامنه دارد. انبیاء سابق و دعوت انبیای سابق داخل در امت ختمی هستند. اما آنی که انحصار دارد در حقیقت این است در امت ختمی که ممتاز می‌کند امت ختمی را نه این که فقط امت ختمی دعوت کرده فقط و فقط به این موطن. پس همه کسانی که در رتبه دوم هم حرکت بکنند که مسلک انبیاء است در امت ختمی می‌توانند باشند اما آنی که انحصاراً مربوط به امت ختمی است این مسلک سوم است. لذا این فضل ختمی است. در ادامه آیاتی که ایشان فرمودند، حالا با این نگاه آیات قرآن در نگاه اول بسیاریش مسلک دوم را دارد بیان می‌کند. در نگاه دوم همان آیات، دارد مسلک سوم را بیان می‌کند و بسیاری از آیات اختصاصاً مسلک سوم را بیان می‌کند. در نگاه اول بسیاری از آبات مسلک دوم را بیان می‌کند. اما در نگاه دوباره به آن آیات و با توجه به این مرتبه همان آیات هم مسلک سوم را دارد بیان می‌کند، اگر یادتان باشد عرض کردیم که امت ختمی طوری نازل کرده، یعنی در ادیان الهی به گونه‌ای نازل شده حقایق که کاسته نشده لذا اگر الآن دعوت به مسلک دوم دارد می‌کند به گونه‌ای است که می‌خواهد برسد به مسلک سوم. لذا همان آیات دلالت بر مسلک سوم درشان است اما در نگاه اول انسان منتقل می‌شود به مسلک دوم اما وقتی می‌بینید که این مسلک دوم دنباله این راه است نگاه دوباره که می‌کند می‌بیند همان آیات هم که دارد از راه جزاء می‌آید طوری بیان کرده که آن نظام جزائی غایت منحصر نیست، بلکه غایت متوسط است، بعد از آن‌جا عبور می‌شود به غایت نهایی. اگر یادتان بود آن‌ها به عنوان فوائد مسئله گاهی ذکر می‌شد.

مالکیت و ملوکیت مربوط به خداست، هم سلطه و هم مالکیت. هر دو هم ملوکیت و هم مالکیت مربوط به خداست. چون ملوکیت بالاتر از مالکیت است. یعنی مالکیت شئون ملوکیت می‌شود. حقیقتش این است که هیچ استقلالی غیر از خدا ندارند. یعنی شئون هستند، یعنی مثل این است که کسی دست شما را اکرام بکند، خوب این دست چیزی از خودش ندارد غیر از حیثیت ارتباط با شما. اگر کسی قربان صدقه دست شما برود و آن را مرتبط به شما نبیند و از شأن شما نبیند خوب اشتباه کرده و اگر دست را مستقل ببیند. وقتی اولیاء به ما نگاه می‌کنند خنده‌شان می‌گیرد و جا هم دارد. ما قربان صدقه دست و پا داریم می‌ریم اما آن حقیقت که این‌ها دست و پایش هستند را نمی‌بینیم. حتی اگر افراط بشود در جهت انبیاء گرامی که آن‌ها را هم کسی مستقل ببیند. آن‌ها هم همین طوری هستند. اگر کسی در حاجت‌خواستن‌هایش همین طور باشد که آن‌ها را مستقل ببیند. یک کسی گفته بود من اعمالی داشتم به یکی از اولیاء الهی گفتم من می‌خواهم این‌ها را هدیه کنم به امام رضا(ع)، بعد آن‌ آقا گفته بود این را هدیه کن به اصل کاری نه به عنوان هدیه، اصلا تو چه شأنی می‌بینی برای خودت که بخواهی هدیه بکنی به این آقا، یعنی این که انسان شأن ببیند برای کار خودش باعث می‌شود که… یعنی مسلک دوم.

هیچ موجودی استغنا ندارد از او. خدا مالک ذات است و هر چیزی که مربوط به اوست. اگر به این مالکیت و ملوکیت کسی ایمان پیدا بکند و تحقق پیدا بکند این در وجودش… منتها استقلال که ما می‌گوییم فکر نکنید استقلال یعنی مخلوق خدا نمی‌بینیم. این منافاتی ندارد که انسان همه را مخلوق خدا می‌بیند اما اثر را از این‌ها می‌بیند. این استقلالی که یک موحد برایش ایجاد شده نه استقلال یک مشرک که اصلا خدا را قبول ندارد استقلال از موحد که از اشیاء داشته باشد. این فرو می‌ریزد، برای اشیاء استقلالی نمی‌بیند. یعنی اگر عمل الهی برو در دل دشمن به تنهایی اصلا همان مثالی که عرض کردم امام رضا می‌زند که وقتی خطاب شد به نبی که برو این کوه را بخور، چون یقین دارد که امر الهی بر محال نیست اگر برو بخور حتما شدنی است، بعد بهش نشان دادند که این در حقیقت آن مقام صبر تو بوده، که این نگاه از امر الهی اصلا شوق به انجام دارد، وقتی خدا می‌گوید برو به سمت فرعون، حضرت موسی نمی‌گوید نمی‌شود چند نفر دیگر هم دنبال ما بفرستید، از این باب که فرعون از ما بترسد. در حقیقت بنا بر این بود که هم موسی در این‌جا محک می‌خورد و اوج کمالش آشکار می‌شود. یا ابراهیم خلیل الله، وقتی همه بت‌ها را می‌شکند خوب می‌داند چه بلایی سرش می‌آورند، می‌داند که آن‌ها می‌فهمند که کار چه کسی بوده. خوب تا کسی با خدا این طور مرتبط نباشد مگر جرأت دارد که طرف مقابل تحریک بکند. خوب این چقدر ایمان می‌خواهد. کسی که دارد این حرف‌ها را می‌زند مثل امام، مثل رهبری اگر آن قوت ایمانی نباشد این‌ها نسبت به ذره ذره خون مردم و ناموس مردم و اموال مردم حساسیت‌شان از ما بیشتر است. این طور نیست که بگویند آخرش هم می‌آید می‌زند همه را درب و داغان می‌کند تمام می‌شود می‌رود دیگر. نه آن‌ها با این‌ نگاه که هر صدمه‌ای خورده می‌شود این‌ها باید جواب داشته‌ باشند. امام وقتی شب بیست بهمن وقتی فرمود حکومت نظامی اعلام شده مردم بیایند در خیابان‌ها ابتدای انقلاب، خوب این از کجا نشأت می‌گیرد؟ خوب این خیلی حجت می‌خواهد پیش خدا. این اقلا زیبایی‌اش را انسان بچشد و در وجود دیگران ببیند و حسرتش را ببیند، این حسرتش هم شاید برای ما حسرتش هم ممدوح باشد. باورش داریم که خوب است. خیلی‌ها فکر می‌کنند این طور حرف زدن تحریک‌کردن است، الان بعضی از بزرگان در حوزه گفتند اینقدر ور نرید با این ابرقدرت‌ها. چرا اینقدر در کت و کول این‌ها می‌پرید. آقا دیروز فرمودند این که ما می‌گوییم در حقیقت این‌ها دشمن ما هستند ما به عنوان جنگ طلبی ما نیست، ما این را باور داریم که این‌ها دشمن ما هستند. فکر این‌ها را انسان می‌شناسد.

کسی که برای امر عبث خضوع بکند بی فایده است. خضوع موسی در مقابل فرعون برای موسی خنده‌دار بود. همچنان که این حرکت موسی برای فرعون خنده دار بود. که موسی می‌گوید اگر ایمان بیاوری به من تضمین می‌کنم حاکمیتت را. این هیچ چیزی ندارد و در کاخ فرعون این حرف را می‌زند. از این کاخ که عبورش دادند تا موسی بیاید این قدر این درها و سالن‌ها و عظائمی که برایش چیده بودند تا این ببیند تا شکسته بشود آن هم در مقابل آن عظمتی که چیده بود و همه نشسته بودند این وارد شده آن‌جا بعد به او می‌گوید که اگر ایمان بیاوری به من، من حکومت تو را تضمین می‌کنم. ما باشیم نمی‌خندیم؟ همین را خدا می‌گوید شیطان وقتی که امر به سجده شد در رابطه با آدم همین طوری بود. اگر حقیقت و واقعیت آدم را می‌دیدید ساده بود تعظیم در مقابل آدم، اما آدم را یک گل دید، و خداوند فرموده بود که بر این خاک در حقیقت سجده بکن. این برایش خیلی سنگین بود. با این که مثل آن نبی که وقتی بهش می‌گوید برو آن کوه را بخور می‌گوید می‌روم چون خدا گفته. خوب آن یقین به انسان می‌فهماند که او افضل است اگر می‌فرماید سجده کن، لذا در روایت دارد که ان الله عباده المستکبرین بعباده المستضعفین. خدا این‌ها را امتحان می‌کند. یک موقع یک آدم ساده‌ای حرفی می‌زند و خیلی عظیم است. ما هم که چون او ساده است و عامی نمی‌پذیریم. گاهی یک آدم ساده‌ای حرفی می‌زند که انسان می‌بیند این حرف خیلی عمیق است برای او و خیلی اثرگذار است. باید انسان نسبتش هر جا حق را دید حتی از یک آدم ساده در حرف و در نظام معرفت. برای هر کسی به طوری پیش می‌آید. لذا می‌فرماید لا یمکنه خیلی کار می‌رسد ان یرید غیر وجهه تعالی… اصلا نمی‌تواند غیر وجه خداوند را اراده بکند. امکان ندارد برای دیگری خضوع بکند. در وجود این اصلا امکان ندارد از چیز دیگری بترسد یا امید به چیز دیگری پیدا بکند. لذا وقتی می‌رفتند پیش امام در رابطه با بعضی روابط و شفاعت ها صحبت می‌کردند اصلا ایشان هیچ این‌ها را نمی‌دید و قبول نمی‌کرد. راه نداشت برایش نسبت به شاه، اصلا راه نداشت. این از آن ایمان است. این‌ها فقط سیاست نیست، این سیاست از ایمان نشأت می‌گیرد، نه سیاستی که کاری ندارد به ایمان مستقل باشد خودش. و بالجمله لا یرید و لا یطلب الشیئا … بقیه را باطل و سراب می‌بیند و اعتنایی ندارد به آن‌ها. رکون و میل به چیزی پیدا بکنند. بگوید حالا بالاخره با کمک این وسیله این کار را می‌خواهیم انجام بدهیم. قسمتی از کارش را به شیء دیگری واگذار بکند. می‌گوید آن راه ندارد چون شیئی را برش مؤثر نمی‌بیند اما همه این‌ها یعنی این که دیگران را نمی‌بیند؟ می‌بیند اما دیگران را وجه حق می‌بیند. به آن حیثیتی که دیگران را وجه حق می‌بیند و مؤثر را فقط او می‌بیند همه این‌ها را هم به کار می‌گیرد اما در وجه حق لذا هیچ تعدی به وجودش به غیر حق نشده. لذا در نگاه تغییر ایجاد می‌شود یعنی این که امام هم دولت تشکیل می‌دهد و حاکمیت تفویض می‌کند. امر الهی یک ذره کوتاهی بشود می‌گذاردش کنار. چون فقط می‌گوید این مأمور بر این است که امر الهی را اطاعت بکند و نه بیشتر. این اگر از او دارد تخطی می‌کند می‌گذاردش کنار. با هیچ ترسی داد می‌زند که این نباید باشد. این مال این است که همه امور را می‌بیند. اما وسائل را فقط مرتبط به آن وجه می‌بیند. کل شیء حال الا وجه. آن وجه باقی در آن‌ها را به کار می‌برد. لذا همه را هم رشد می‌دهد با این حرکت خودش چون آن وجه را در این‌ها می‌بیند. لذا به تبع آن همه هم رشد می‌کنند. همه هم بالا می‌روند یک دفعه یک مملکتی الهی می‌شود. تا سرحد شهادت می‌روند و باکی هم نیست. این مال آن است که آن وجه الهی در وجود این‌ها بیدار شده و آن بیدار کرده و او ارتباط برقرار کرده. غیر وجه با هیچ چیزی رابطه ندارد اما وجه کجاست، یکی است در مقابل این‌ها یا وجه یکی است ساری در همه این‌ها. ساری با آن معنای اطلاقش.

از باطل فرار می‌کند، که آن باطل غیر اوست. هیچ اعتنایی به غیر ندارد. این آیه شریفه الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی یا علت این است که الله لا اله الا هو چرا؟ چون له الاسماء الحسنی، چون همه اسماء حسنی برای اوست. یا برگردد به مسائل آیات قبل که آن آیات قبل همه‌اش زمینه‌ چینی این بود که فقط ربوبیت مخصوص خداست لذا این نتیجه قبل باشد که خبر از قبل باشد، چون این گونه است پس الله این گونه است. مرحوم علامه هردو را قبول کرده که امکان پذیر است. الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی. که این همان آیه‌ای است که در مرتبه مسلک سوم است. انحصار دارد. هر اسمی که حسنی است مخصوص اوست کس دیگری از او بهره‌ای ندارد. عرض هم کردیم افعل التفضیل نسبت به خدا به معنای افعل التفضیل نیست بلکه به معنای تنزیه است اگر یادتان باشد. هر جا به معنای افعل التفضیل خدا به کار رفته یادتان بیاید آن حدیث الله اکبر من ان یوصف، اکبر من کل شیء نیست که افعل التفضیل باشد بلکه من ان یوصف، تنزیه است، این‌جا هم که می‌گوید له الاسماء الحسنی، چون حسنی افعل التفضیل است.

این که خالق همه چیز است رب شماست. چون خالقیت یعنی تمام آن شیء در اختیار اوست. خالق نه به معنای خلق در او مستقل باشد، خالقیت لحظه به لحظه است. همه تحت وجود این. لذا وقتی که می‌گوید رب آن است این ربیت با خالقیت سازگار است. ذلکم الله ربکم لا اله الا هو…. چون خالق کل شیء عبادت منحصر در اوست. به چیز دیگری خضوع نداشته باشید. خضوعتان فقط نسبت به او باشد. او بر هر چیزی وکیل است. حواستان باشد که چیز دیگری را وکیل نبینید. که هر چیزی را خلق کرد احسن خلق کرد.

ایشان قبلاً هم فرمود در همان سوره حمد بین خلقت و حسن توازن هست. هر جا خلقت باشد حسن است. یعنی اگر چیزی حسن باشد خلق شده و اگر چیزی خلق شده باشد حسن است. همه وجود ذلیل‌اند، که در مقابل آن حقیقت قاهره همه وجوه، چون اولین آثار ذلت در چهره آشکار می‌شود.

انت الوجوه در آن‌جا للحیّ القیوم، این ذلت همان عبودیتی است که عین ربوبیت است. این ذلت در مقابل خداست. این ذلت افتخار است.

قنوت و خضوع و ذلت این‌ها فقط و فقط برای اوست. کل له قانتون، همه فقط برای او قانت و ذلیل و خاضع هستند. همه آسمان‌ها و زمین برای او قانع هستند. بل کل شیء مما فی السماوات، کل شیء ما فی السموات و الارض، کجا راه پیدا می‌کند ولد. خدا این حکم را کرده است که تقاضای اخلاص از خدا مطابق واقع عالم است. یعنی اخلاص یک امر تعبدی نیست بلکه تطابق با نظام تکوین است. چون همه چیز مالکش اوست و همه چیز ملک اوست پس اگر قضا ربک اَلاّ تعبدوا حکم خدا این است که کسی عبادت نشود الا او، یعنی نظام تشریح تطابق با نظام تکوین پیدا بکند. یعنی اخلاص تطابق وجود با نظام وجود می‌شود.

هر چیزی را که تو نگاه بکنی خدا مشهود در آن‌جاست. شهید به معنای مشهود است که در تفسیرها هم همین وارد شده نه به معنای شاهد. اولم یکفی انه علی کل شیء شهید، شهید به معنای مشهود یعنی اگر کسی چیزی را دید و خدا را ندید این غافل است. این مغرض است. علی انه بکل شیء محیط، او به هر چیزی احاطه دارد به قیوم که با آن شهید هم سازگار است. و انّ الی ربک منتها، همه چیز به سوی او ختم خواهد شد. ان الی ربک المنتها و از او نشأت می‌گیرد در نزول. یعنی مبدأیت در نزول منتهاییت در عروج که انّ الی ربک المنتها، در نقطه نشأت گرفتن و مبدأیت از او نشأت می‌گیرد و در منتها هم به او منتهی می‌شود منتها این بین آیا این بین چیزی باقی مانده که منتها در این که وقتی گفتید اول عین آخر است اگر گفتی هو الاول و الآخر پس وسط چیزی باقی می‌ماند؟ پس بگوییم این وسطه ما ماییم اولمان خدا بوده و آخرمان خداست و ما هم اینجا ماییم.

تاریخ تمدن ویل دورانت در آن‌جا گفته ادیان همه در مسائل اعتقادی واحدند، تفاوت در نگاه‌های مختلف اخلاقی و اجتماعی‌شان است، لذا می‌گوید اسلام در مسائل اجتماعیش تفاوت می‌کند در ادیان دیگر. این امکان ندارد، تمام احکام و مسائل اجتماعی و اخلاقی و اعمال مبتنی بر معرفت است. اگر این تغییر کرده حتماً او تغییر کرده.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 212” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید