بحث مسلک‌های اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث اخلاقی که مرحوم علامه مطرح کردند و مسائل ثلاثه‌ای که ذیل این بحث اخلاقی داشتند مسلک اول که آراء‌ محموده عند الناس معیار و ملاکش بود بیان شد و مسلک دوم که نظام غایات و از طرفی نظام مبادی معیارش بود هم بیان شد. مسلک سوم که ایشان می‌فرماید مسلک اول اختصاصی به انبیاء‌ نداشت بلکه این مربوط به عموم مردم بود و عموم عالمان بود که برای مردم مطرح می‌کردند و ادراک مردم بود و آراء‌ محموده عند الناس بود،‌ مسلک دوم اختصاص به انبیاء‌ داشت از این راه مردم را به سمت خداوند سوق میدادند، و مسلک سوم اختصاص به رسول گرامی اسلام دارد. مسلک سوم که اختصاص به نبی گرامی و قرآن کریم دارد این مسلک حتما وقتی که در آن مباحث اخلاقی‌اش این خیر را می‌خواهد ایجاد بکند در مباحث اعتقادی هم به تناسب با همین خیری که در مسلک اخلاقیش دارد در مبدأ اعتقادیش هم همین نوع اختصاص را دارد لذا ایشان در بحثی که در رسائل توحیدیه در رسالت التوحید اولین رساله می‌فرماید آن‌جا می‌فرماید که مقام احدیت مقام اختصاصی است که نبی گرامی اسلام فقط به آن دعوت می‌کند و انبیاء‌ گرامی دیگر به این موطن دعوت نمی‌کنند. این نشان می‌دهد یک تشابهات و تناظمی بین آن مبدأ‌ اعتقادی و این مسلک اخلاقی و افعالی دارد. لذا در بین مفسرین اسلام تفتن به این مطلب گاهی با توجه و تفتن،‌ یعنی تمایز بین این دو مکتب را خیلی آشکار نکردند،‌ اما مرحوم علامه به این مسأله بسیار با توجه زیاد. از ابتدای المیزان پرداخته تا انتهای المیزان و این مسلک را از جهت اعتقادی و اخلاقی و افعالی مرتبط با هم معنا کرده. خوب قطعا دوستان متوجه این مسأله هستند که به خصوص آن مسلک معرفت نفسی که در سده‌های اخیر بهش توجه ویژه شد و به عنوان یک مکتب اخلاقی مطرح شد یک رابطه مستقیمی با این مسأله پیدا میکند که از راه همین مسلک که آن نتیجه و محور فقط توحید و خداوند قرار می‌گیرد مورد توجه قرار می‌گیرد. حتی غایات و مبادی و جزا این‌ها به عنوان غایات عمل انسان قرار نمی‌گیرند. اگر یادتان باشد یک باری من این را شاید بیش از یک بار چند بار این را در جلسات مختلف عرض کردم که نظامی که در مرتبه عالی قرار دارد تمام مراتب سابق را حد کنده دارد. این دائما باید بهش متذکر باشیم که این سه مسلک در عرض هم نیستند. بلکه در طول همدیگر هستند. درست است که مسلک اول آراء‌ محموده عند الناس به طور مطلق مورد قبول انبیاء‌گرامی و همچنین نبی ختمی واقع نشد، چون آراء‌محموده ممکن است خلاف فطرت باشد و ممکن از روی عادات غلط آراء‌محموده انتخاب شده باشد لذا دین هر جا که وارد میشد عمده عادات آن قوم را قبول می‌کرد اما بعضی از غایات را رد می‌کرد و رد و نهی نسبت به آن‌ها داشت و لذا این گونه نبود که آراء محموده نزد هر قومی مورد امضای شارع قرار بگیرد اما در معاملات اکثر آن سیره متشرعه و عقلا و آن آداب و رسوم اقوام مختلف مورد امضای شارع قرار گرفت و بعضیش هم نهی شد و نسبت به آن‌ها رد تعلق قرار گرفت. پس این که می‌گوییم در طول همه آراء‌ محموده‌ای که با فطرت سازگار است. آرای محموده ای که از فطرت نشأت گرفته‌اند نه این که بر اساس سنت های غلط و عادت‌های کج این‌ها شکل گرفته باشند و عمومیت پیدا کرده باشند. چنان چه بعضی از کفار و مشرکین وقتی پیامبر به آن‌ها اعتراض می‌کرد در جواب پیامبر می‌گفتند ما تبعاً‌ لآبائنا این کار را می‌کنیم یعنی همان محموده عند الناس برای این که نشان بدهند که آراء‌محموده است می‌گویند پدران ما همه همین طور عمل می‌کردند و شکی به این نداشتند. این لذا ممکن است ببینیم آراء‌محموده یکی از روش‌های شکل گیریش هم همین بوده لذا این مطلقا صحیح نیست و بعد ایشان مرحوم علامه در بحثی که بعد از یک فاصله کوتاهی انجام می‌دهند مسلک چهارمی را بیان می‌کنند که در مسلک چهارم که مبین این مسلک اول بهتر می‌شود این است که اصلا هیچ ثبات و امر ثابت و اساسی در اخلاق در کار نیست بلکه اخلاق دائرمدار آداب و رسوم اقوام و مللی است که هستند و هر ملتی و هر قومیتی برای خودش یک اخلاقی دارد. لذا اخلاق آن قوم را امضا می‌کنند که آن می‌شود مسلک چهارم که نسبیت اخلاقی. هیچ اساس ثابتی در کار نیست. حالا این باز آراء‌محموده عند الناس می‌شود سرش را بر یک بالین فطرتی به عنوان مبدأش گذاشت که بگوییم اساسش از این جا نشأت می‌گیرد و یک متغیرهایی دارد که ممکن است گاهی غلط از آن نتیجه شده باشد اما آن‌جا نه، اصلا تصریح به این دارند که هیچ ثابتی در کار نیست. بلکه زمان‌ها و مکان‌های مختلف آداب و رسوم مختلفی را می‌طلبد که آن مسلک چهارم را ایشان بعدا در یک بحث دیگری با یک فاصله نزدیکی مفصل بیان می‌کند. و به شبهات مسأله جواب می دهد و یکی از بحث‌هایی است که امروز هم بسیار کاربرد دارد. و با توجه به آن‌ چه که در فلسفه غرب که از این فلسفه لیبرالیستی یا شعوب دیگرش نشأت می‌گیرد همه بر همین اساس نسبیت استوار هستند که اگر آن‌جا پاسخ صحیحی و متینی داده نشود آن‌موقع در جواب آن‌ها ما جوابی نداریم که آن‌جا بحثش مفصل می‌آید. در پایان بحث اول اشاره می‌کند به همین سه مسلک و فروعاتی را برایش ذکر می‌کند منتها چون نمی‌دانیم امسال مثلا تا انتهای سال تحصیلی می‌توانیم با به اصطلاح این که وسطش را نخوانیم به آن بحث و متمم این قرار بدهیم به آن برسیم یا نه؟ اگر رسیدیم آن را انجام بدهیم. هر چند آن دو بحثی که وسط واقع شده هم بی‌اثر نیستند اما به آن بابی که تا ذهن‌ها آماده است.

حالا در این مسلک سوم ایشان اساس را می‌گذارد بر یک مطلب توحید. حقیقت توحید که انسان مرکبش در این راه محبت است. یعنی وقتی صفات جمیله الهی و آن حقایق کمالیه و اسماء حسنای خدا را می‌بیند آن‌چه که برای او مطلوب می‌شود همان حقایق جمیله توحیدیه و کمالات و قوت و قدرت و سیطره و غلبه و احاطه همه اسماء الهی همه این‌هاست لذا حرکت می‌کند به آن سمت و آن‌ها طلب دارد بدون این که در قبالش جزائی بخواهد. و مرکبش می‌شود مرکب محبت و عشق که سرعت حرکت بسیار زیاد می‌شود و در رفع رذائل هم به نفع رفع قدم برمی‌دارد که حقایق رذایل و به اصطلاح صفات غیر فضیلت آن‌جا مرفوع می‌شوند ریشه‌ای. مثلا به عنوان مثال یک بزرگواری بود قبلا هم این مثال را عرض کرده‌ام،‌ بزرگواری بود و اهل زهد و تقوا بود و خیلی با صفا و مستجاب الدعوه بود، دیگران هم از حالش استفاده می‌کردند اما این خودش مثلا نقل می‌کرد که من باید شب‌ها گاهی بروم سراغ این مرغ و خروس‌هایی که داشت و به این‌ها یک سری حرف‌های تندی بزنم تا تخلیه بشوم. این تخلیه شدن باعث می‌شود که در ارتباط با دیگران اگر هم با من برخورد خوبی ندارند راحت باشم. این تخلیه شدن است. خوب این از این نشأت می‌گیرد که صفات رذیله را جلویش را توانسته بگیرد اما هستند. جلویش سدی زده‌اند و جلوی صفات رذیله را گرفته اما این‌ها دائما آماده رخنه‌اند لذا این برای این که رخنه پیدا نکنند اختیارا در موطنی که آن اشکالی ندارد، جایزه است و مشکلی نیست آن‌جا خودش را تخلیه می‌کند. اما این فرق می‌کند با آن کسی که کلا ریشه رذیله در وجودش کنده شده است نه فقط ریشه رذیله در وجودش کنده شده است بلکه این که به خاطر فضیلت هم این کار را بکند در وجودش بالاتر رفته و از این عبور کرده یعنی این گونه هم نیست که به خاطر حتی فضیلت مثلا آن صفت خوب این کار را بکند که جزا باشد برایش،‌ نه فقط او ریشه کن شده در وجودش بلکه علت حرکتش حتی ایجاد فضیلت هم نیست نه فضیلت را دوست ندارد، نه محبت و شوقش به مرتبه بالاتر باعث شده که او را طلب دارد،‌ این دیده نمی‌شود این هست اما دیده نمی‌شود. این را خداوند برای او محقق کرده و می‌کند اما به نحو این که با مبدئیت این و حد کنده این کمال را.

مثل الذین ینفقون اموالهم ابتقاء مرضات الله و… یعنی پایه در آن‌جایی که فی سبیل الله است که همان موطن مسلک دوم است، فی سبیل الله مسلک دوم است که همان در قبال و جزاء است. در راه خدا می‌دهد تا خداوند پاداش به او بدهد. او می‌شود کمثل حبةٍ که حالا آن حبه رشد می‌کند و آن مراتب کمالی حبه و آن جزای عظیم اما بلافاصله دو آیه بعد می‌فرماید اما کسی که ینفقون اموالهم ابتقاء‌ مرضات الله. این دیگر فی سبیل الله به عنوان آن جزاء‌ مقابل این که خواسته شد چون فی سبیل الله با جزاء‌ سازگار است حالا این در مطالب بعدی مقابلش خواهد آمد اما ابتغاء‌ مرضات الله آن‌جایی است که فقط و فقط برای خدا این کار را انجام می‌دهد و طلب مقابل و اجری هم در مقابلش ندارد حتی اجری که خداوند بدهد. حتی آن را هم طلب ندارد، آن قدر محبت او به محبوب اوج گرفته که این فقط در راه محبوب است که این کار را انجام می‌دهد این کمثل جنة، تا می‌گوید کمثل جنة‌ ما بلافاصله حبه را به جنت قیاس می‌کنیم می‌بینیم تفاوت خیلی است اما فوق این است. این‌جا بحث کمثل الجنة که نشان می‌دهد این نظام وجودیش با نظام او کاملا متفاوت است. همین را مرحوم علامه در الولایه خیلی دقیق و مختصر می‌فرمایند وقتی که آن‌جا تقسیم می‌کنند مؤمنین را و می‌فرمایند اصناف مؤمنین را تقسیم می‌کنند دسته‌ای از مؤمنین را که به عنوان اصحاب یمین ذکر می‌کنند اصحاب یمین حرکت و سیرشان بر اساس مسلک ثانی هست و مسلک دوم هست. جزاء‌ و نظام توجه به غایات و مبادی است اما می‌گوید ایشان تا آن‌جا هست خوب به نقص در کار است. یعنی تا قدم دوم هست و تا مسلک دوم هست هنوز حب ذات و حب نفس مطرح است که انسان به خاطر ذات خودش و محبت نفس خودش حرکت می‌کند این را هم دین پسندیده و قبلاً‌ هم اگر یادتان باشد بسیاری از مراتب حرکت با مرکب حب ذات طی می‌شود  این با مرتب حب ذات طی شدن یک مرتبه عظیمی است که به خصوص در نوجوان و کودک خیلی قابل تبیین است که حب ذات این را قبلا مفصل اگر یادتان باشد عرض کردیم. بعد ایشان می‌فرماید به جایی می‌رسد که یک دفعه تحول در وجود این ایجاد می‌شود. و حب ذات به حب الله تبدیل می‌شود. یعنی حتی آن‌جایی که اصحاب یمین معاوضتا جزائا به امر الهی حتی به عنوان جزا،‌قدم برمی‌دارند آن‌جا باز هم محبت نفس است که منشأ می‌شود که انسان را آن بهتر را در مقابل این کمتر معاوضه بکند،‌ از حیات دنیا می‌گذرد تا به حیات آخرت برسد. از این فانی حالک عبور می‌کند تا به آن باقی دائم برسد. یعنی این یک معاوضه و امر الهی هم هست و این کسی که این کار را می‌کند کار خوبی می‌کند اما این‌ها اصحاب یمین‌اند. این‌ها محبت ذات در وجودشان هست هنوز و این در مرتبه همان دعوت انبیاء‌است. اگر بعداً‌مسلک دوم را و مسلک سوم را و حتی مسلک اول را جزء جزء‌بکنیم تمام آن‌ چیزهایی که به عنوان خصوصیات ذکر می‌شود در تک تک این‌ها در جدول در بیاوریم یعنی مسلک اول خودش در حقیقت مسائلش می‌شود این‌ها و نتایجش می‌شود این‌ها و ثمراتش که انسان‌های ساخته شده‌اش می‌شوند این افراد. یعنی در طول تاریخ افرادی که بر این اساس ساخته شده‌اند می‌شوند این‌ها. بعد در مسلک دوم آن‌چه که به عنوان مسائلش هست مطرح بشود، اهداف و غایاتش مطرح بشود و نتایج و آن ثمراتی که به عنوان افرادی که به عنوان نتیجه مسلک دوم بودند هم بیان بشود و این جدول بندی بشود و در جدول سوم همین طور نسبت به مسلک سوم آن موقع عظمت این مسلک سوم نسبت به مسلک دوم و اول خوب آشکار می‌شود. هر چند این قابل بحث است، این قابل بحث است. آیا برای رسیدن به مسلک سوم حتما باید از مسلک دوم عبور کرد یا نه؟ اگر حتما باید از مسلک دوم عبور کرد پس ما باید در تعلیم و تربیتمان رعایت شیب مطلب را بکنیم تا اول برای بچه‌ها و نوجوان و خودمان از کجا شروع بکنیم از خلاصه همان آن نظام جزا و داشتن جزا و محبت ذات. اما این که آیا امکان دارد که از ابتدا وارد مسلک سوم شد و جوری مطرح کرد که مسلک سوم اعتقادا علما و عملا و صفتا همه این ها او تبیین بشود یا این که راه سوم این است که اگر نظام مسلک دوم را مطرح می‌کنیم به گونه‌ای مطرح بکنیم که ناظر به مسلک سوم باشیم، دقت می‌کنید که وقتی که می‌خواهیم عبور بکنیم کاملا قابل عبور باشد نه این که بعد موقع عبور تحافظ ایجاد بشود چون مسلک دوم قابل ارائه است با نظارت مسلک سوم. یعنی می‌شود طوری حرکت داد که در عین این که در مسلک دوم دارد حرکت می‌کند اما دارد به سمت مسلک سوم سوق پیدا می‌کند از اول تمام اعتقادات بر این چیده شده، این جهت دار سوق داده می‌شود. البته این راه سوم عمومیتش بیشتر است اما این که از ابتدا بشود به مسلک سوم دعوت کرده نفی نشده، راه دارد اما خیلی سخت است که از ابتدا کسی به مسلک سوم مستقیما دعوت بشود. هر چند آن راهی که به عنوان راه سوم عرض کردیم دعوت به مسلک سوم است از ابتدا اما با یک شیبی که مسلک دوم را دارد ظاهرش این است که مسلک دوم را. این در روش بزرگان سابق بود، یعنی وقتی که می‌خواستند حتی همین مسأله توحید را در وجود افراد جا بیندازند این طور نبود که بیایند سخنرانی در مورد توحید بکنند و توحید را مفهوما موشکافی بکنند و باز بکنند به هر مسأله‌ای می‌رسیدند منتقلش می‌کردند به بحث توحیدی،‌ به هر بحث عملی می‌رسیدند گریز می‌زدند به یک مسأله توحیدی،‌ خود به خود همین ها به هم ارتباط پیدا می‌کردند و تأکید می‌کرد و او قوی می‌شد و به صورت یک ملکه می‌شد. و وقتی مسأله را خودش می‌دید بدون این که کسی دیگر بخواهد بهش تذکر بدهد این ملکه انتقال به توحید در وجود ایجاد شده بود همین بلافاصله منتقل می‌شد من سعیم بر این بوده که در مطالب… یک چند سالی یک دانشگاهی می‌رفتم و یک جوانی آمد و گفت حاج آقا یک چیزی می‌خواهم بگویم ببینید درست است یا نه؟ شما هر چیزی که می‌گویید آخرش می‌رسانیدش به توحید، گفتم اگر واقعا تو این را فهمیدی من مقصودم بوده، اما اگر تو این را فهمیدی خیلی حرف بزرگی است. یعنی من توانستم در آن مقصودی که داشتم اقلا یک نفر را توانستم بدون این که صریحا اسم ببرم، بدون این که بخواهم به عنوان کار مفهومی ذکر بکنم همه مباحث را خواستم برگردانم در نظرم هم بوده این گونه و توجه هم داشته‌ام،‌حواسم هم بوده اما هیچ گاه درصدد تصریحش نبودم، چون تصریحش آفتش می‌شود و مخل می‌شود اما وقتی که خود به خود رساندی این مسیر در حقیقت اگر بخواهیم مثال بزنیم مثل این شعاع‌هایی می‌ماند که در دایره می‌آورند به سمت مرکز، وقتی که این‌ها زیاد شد خود به خود نقطه‌ای که یک نقطه بود پر رنگ می‌شود اطرافش و این شعاع‌ها در نزدیک آن نقطه به هم نزدیک می‌شوند و نزدیک به مماس می‌شوند،‌ و پررنگ‌تر می‌شود و هر چه این خطوط بیشتر ترسیم می‌شود و آن عظمت و پررنگیش بیشتر می‌شود حالا این‌جا هم که گریز زدیم این مسلک ثالث اگر از طریق حتی مسلک اول راهی برای او پیدا بشود قرآن هم عرض کردیم که استفاده کرده از راه آراء‌ محموده اما علت را او ذکر نکرده،‌ در مسلک دوم هم گاهی که اگر از راه مسلک سوم بخواهیم حرکت بکنیم آن وقت علت نمی‌شود او باز هم.یعنی حواسمان باشد وقتی که داریم علت را بیان می‌کنیم علت را آن جزا مطرح نمی‌کنیم بلکه جزا می‌شود غایت متوسط،‌ هدف متوسط جوری بیان می‌کنیم که از جمله منافع حرکت در مسلک سوم این‌ها هم هست که هم شوق و کمال آن مرتبه را با این به دست بیاوریم و هم متوقف در او نشویم. هم آن حرکتی که نسبت به آراء محموده که قرآن مطرح کرد و از آن‌ها به عنوان فائده استفاده کرد در مسلک سوم از آیاتی که مربوط به مسلک دوم است همین استفاده بیان می‌شود. این حالا بیانی بود که راجع به خلقت. حالا این یک نکته مهمی است که انبیاء‌خودشان داخل در امت ختمی بودند. لذا خودشان حقیقتشان دعوت شده بودند به این مرتبه توحید اما خود آن‌ها این بحث را داشتند و نگاه توحیدی در وجودشان بود این بحث در مسلک دوم خودشان حرکتشان نبود اما امتشان را چون قابلیت امت نبود به مسلک دعوت می‌کردند اما به گونه‌ای نیست که مسلک دوم که متوقف کننده امت در مسلک دوم باشد. اما غایت دعوتشان برای امتشان به مسلک دوم بود. غایتشان این گونه بود اما متوقف کننده هم نبود چون این‌ها دعوت به سمت توحید بود. لذا اگر در آن آیه شریفه می‌فرماید که: یوم جئنا من کل امةٍ‌ بشهید و جئنا بک علی هؤلاء‌شهیدا، این در حقیقت پیغمبر میزان است برای انبیاء، یعنی انبیاء‌ امت پیغمبر است، یعنی آن‌ها به همان چیزی که پیغمبر دعوت کرده با همان او خودشان سنجیده می‌شوند. میزانشان اوست اما امت‌هایشان میزانشان آن‌ها هستند. فرمایش علامه این است که نه در تورات و انجیل و دیگر کتب آسمانی و نه در آن‌چه که قرآن نسبت به آن‌ها نقل شده این مرتبه ثبت نشده که انبیاء‌ دعوتشان برای مردم به موطن سوم باشد. با این که ابراهیم قوی‌ترین نبی توحیدی است اما در عین حال دعوت امت به موطن سوم است. و آن‌جا را قیاس نکنید با آن‌ مسائل و مطالبی که ابراهیم نسبت به آن تقاضاهایش که آن ذریه‌اش بوده که در آینده می‌آیند که آخرین مرتبه اسلام بود که قبلا مطرح شد که اسلام محض است که می‌شود همین پیغمبر اکرم آن‌جا یک بحث دیگری است که او را می‌دید و او را تابع هم می‌دید و او را تقاضای الحقنا به آن‌ها هم داشت که لحوق به آن‌ها را هم خودش می‌خواست، او در مرتبه در حقیقت با امامش است، رابطه با امامش است. اما در آن‌جایی که دعوت امتش بوده، ایشان ادعایش این است، البته ادعای بزرگی است یعنی جای تحقیق دارد و جای تفحص دارد این که انسان زود هم آدم نباید باور بکند، باید خودش هم در صحنه عمل وارد بشود و بلندترین دعوت‌های انبیاء‌ را در رابطه با امت‌هاشان نگاه بکند بعد ببیند آیا می‌تواند سازگار با این باشد با ملاکات این، اما اگر باشد و این مسأله تثبیت بشود و برای انسان تحقیقی بشود خیلی شرافت خدا برای ما قرار داده که دعوت ما به این موطن عظیمی که در طول تاریخ بشریت انبیای عظام هیچ کدام از امت‌هایشان را با آن موطن استعدادش نبوده که دعوت بکند،‌ لذا این استعداد در این امت قرار داده شده، حتی اگر در بعضی باشد این دعوت شده باشد دعوت خیلی عظیم است. و هاهنا مسلک ثالث… ایشان اهل ادعا نیست اما این‌جا کاملا با ادعا بیان می‌کند یعنی به نحو احتمال بیان نمی‌کند، این منشأ می‌گیرد از این که ایشان در رابطه با بحث اعتقادی عرض کردم با یک قاطعیتی بیان می‌کند که این موطن اعتقادی اختصاص دارد به اسلام و اسلام به این موطن اعتقادی دعوت نکرده و این مسلک اخلاقی ناشی از آن موطن اعتقادی است و لذا بعدا هم بیان می‌کند که مستشرقین عده‌ای‌شان نفهمیدند و فکر کردند که تفاوت ادیان بعضی از ماها هم همین حرف‌ها را می‌زدیم و در نوشته‌هایمان هست و من دیدم همین نوشته‌های امروزی که تفاوت اسلام با مکاتب ادیان دیگر در اعتقادات نیست بلکه در احکام است. تفاوت بین ادیان فکر می‌کنیم این وحدت ادیان را این طوری در حقیقت ترسیم کردن کار عظیمی محقق شده که بگوییم همه ادیان دعوت به یک حقیقت واحده کرده‌اند و یک چیز بوده و یک موطن است اما در حقیقت در احکام با همدیگر متفاوتیم. مرحوم علامه می‌فرماید امکان ندارد تفاوت در احکام ناشی از مراتب اعتقاد است یعنی اگر امتی دعوت به این احکام می‌کند ناشی از این مرتبه اعتقاد است و اگر دعوت به احکام می‌کند که آن احکام منافی با این نیست که لزومی ندارد در عرض احکام قبلی باشد نه در طول آن باشد ناشی از یک مرتبه دیگر از اعتقاد است لذا اگر احکام در دین مبین اسلام متفاوت با ادیان دیگر،‌ این‌ها مسائل دقیقی است. رابطه بین تک تک احکام که نشأت گرفته از آن عمق اعتقاد است یعنی اگر یک امر مستحب ساده در خلاصه یک فرع فرع فرع که محقق می‌شود ناشی از آن اعتقاد عالی‌ترین مرتبه اعتقادی است که این دین از آن‌جا دارد اخبار می‌کند تا آن احکام عام کلی همه این‌ها از او نشأت گرفته و دین دیگری که احکام مختلف دیگری دارد آن ناشی از مبدأیت اعتقادیش است. حتی اگر دو حکم مساوی و یکسان باشد در دو دین این دین مبدأیت اعتقادیش اگر فلان مرتبه است و آن دین فلان مرتبه این دو حکم مساوی به نظر فعلی و نگاه عینی مساویند ولی حقیقتا کاملا دو حکم مختلف هستند چون مبدأیت این از آن موطن است و مبدأیت این از این موطن. این که مختلف هستند یعنی در طول هم هستند، یعنی هیچگاه افق نهایی آن حکمی که در دینی که از مرتبه پایین‌تر نشأت گرفته با این حکمی که از مرتبه بالاتر نشأت گرفته هیچ گاه تساوی ندارد. این‌ها همه برکات دین مبین اسلام است که اگر انسان بنشیند و شاکر باشد سر به سجده بگذارد و شاکر باشد که خدایا تو من را بر آن دینی بر من پسندیدی که عالی‌ترین و دقیق‌ترین بوده، حسرت انبیاء بوده، آن دین این خیلی عظمت است و مراقبه البته ویژه‌ای می‌خواهد که انشاء الله قدردانش باشیم.

آن‌ها که به مرتبه ولایت می‌رسیدند مستقیما اخذ می کردند و می‌توانستند اما آن‌جا دعوت دین نبود اما می‌رسیدند،‌ آن یک بحث دیگری دارد که اوصیاء‌ آن ادیان به تبع ادیان‌شان به موطن نبی ختمی دعوت می‌شدند اما آن دعوت دین نبود.

بعضی از احکامشان هم متفاوت می‌شد اما تفاوت در احکام به این نبود که این یک طوری انجام بدهد و آن یک طور دیگری، تفاوت به طول بود. یعنی وقتی که او این حکم را انجام می‌داد، منظر عبور از این حکم برای او نشأت گرفته از کدام موطن با آن کسی که با دیگری انجام می‌داد. حتی بعضی از احکام برای این‌ها واجب بود برای امتشان واجب نبود. حتی بعضی از احکام برای این‌ها اضافه بود اصلا برای امت در حد استحبابش هم نبود. البته تکلیف بالاتر می‌رود. شدت تکلیف بیشتر می‌شود. انسانی که می‌خواهد موحد بشود، انسانی که می‌خواهد فناء تام داشته باشد شدت و کثرت تکلیف برای او به خصوص شدت، برای او بیشتر می‌شود لذا هر قدر به سمت توحید نزدیک‌تر بودند مثل خود انبیاء نسبت به امت‌هایشان تکالیفشان سنگین‌تر بود.

نوع تکلیف گاهی به ظاهر اولیش یکسان است اما مبدأیت تنزلشان متفاوت است. مبدأیت نزول این حکم مبدأیت مصالح و مفاسد این حکم که برای این شخص با این نگاه از کجا نشأت گرفته. لذا ممکن است کسی در دین ما باشد با این که مبدأیت حکم او از مسلک ثالث نشأت گرفته اما در حد مسلک دوم عامل به اوست. اشکالی ندارد. عروجش با این که نزولش از مبدأ‌ مسلک ثالث است اما اوجش در مسلک دوم باشد اشکالی ندارد. اما امکان ندارد که نزول از مسلک ثانی باشد و عروج در مسلک ثالث باشد. صعود در مسلک ثالث باشد. آن‌جا راه ندارد. حالا بحث آن همان بوده که عرض کردیم. رویش یک مقدار فکر بکنید بگذارید خیس بخورد حالا بحث یک بحث پژوهشی دقیق است و در تمام مباحث اعتقادی و اخلاقی و افعالی،‌ در تمام این‌ها این مسئله سرایت دارد. اگر این ادعای مرحوم علامه است و به این مُصِرّ است. در کتاب‌های مختلف در زوایای مختلف به این مصر است. عده‌ای دیگر هم این گونه هستند و منحصر فقط به ایشان نیست اما شمول و عمومیت ندارد که همه این را قبول کرده باشند. لذا در بحث کلامی بسیاری از حتی امروز شیعیان و متکلمین ما قائل اند به این که نه مبدأیت اعتقادی و آن بحث دعوت اعتقادی همه انبیاء‌ واحد است. همان طور که قرآن فرموده تعالی … کلمة سواء بیننا و بینکم… که همه مشترک اند اما در این که مراتبی در این مسئله تعالی باشد، موطن واحدیت باشد، احدیت باشد،‌ مواطن این الله مختلف باشد این را دیگر قائل نیستند در این مسئله و این طور نیست. هاهنا مسلک ثالث… و تعالیم انبیاء‌ ماضی(س) چیزی از آن‌ها لا یوجد منزل الینا من الکتب السماویه و تعالیم الانبیاء‌ الماضی و لا… نه فقط در کتب انبیاء و انبیا که خودشان بالاترینند بلکه ولا فی المعارف المعصورة من الحکماء‌ الهیین، که حکما الهیین هم یک همچنین مسئله ای در کلماتشان سابقه ندارد. این خیلی ادعای بزرگی هست. کسی که این گونه می‌گوید کأنه اشراف دارد آن هم یک کسی هست که حکیم می‌فهمد که این همه حکمای الهی عظیم در طول تاریخ بوده اند، این همه انبیاء‌بزرگ و انبیاء‌ اولاالعزم با بصیرت به این و با توجه به این که این ادعا موطن آن‌ها را در یک رتبه ای قرار می‌دهد امت‌هاشان را که خیلی متفاوت می‌شود با همه این بصیرت این ادعا را دارد ایشان. می‌خواهم بگم در این دو سه خط ایشان خیلی ادعای عظیمی کرده و همچنین شرافت ویژه‌ای را برای امت اسلامی قائل شده‌اند. و لا فی المعارف المعصورة من الحکماء‌ الهین و هو تربیة الانسان وصفا و فعلاً، چون تربیت با وصف و فعل سازگار است، یعنی اخلاق و افعال. چون بعدا هم در صفحه بعد یک بار دیگر این تکرار میشود به نحو وصفا و فعلا. فکر می‌کنم در این جا کتابت تایپ اشتباه شده باشد. وصفا و فعلا به استعمال علوم و معارفی که لا یبقی معها با این علوم و معارف موضوع الرذائل، دیگر موضوع برای رذائل باقی نمی‌ماند. سالبه بانتفاع موضوع می‌شوند. یعنی یک بحث این است که رذائل ریشه کن می‌شوند به نحو سالبه به انتفاع موضوع، یک موقع هست که می‌گوید که موضوع رذیله هست اما جلویش گرفته می‌شود. می‌فرماید امت‌های پیشین با رذایل مقابله می‌کردند انبیاء‌به نحوی که می‌خواستند رذایل آشکار نشود. رذایل موضوعش بود، می‌خواستند رذایل را از بین ببرند در وجود افراد، اما موضوع رذیله ریشه کن نمی‌شد. موضوع رذیله از آن درونی‌ترین و عمیق ترین لایه‌های وجود انسان نشأت می‌گیرد. اگر می‌خواهد آن ریشه کن بشود باید نفوذ در آن عمق بشود. باید در آن عمق ریشه آن زده بشود و آن مرتبه عظیم توحید است. که دیگر در آن مرتبه توحید و عظمت توحیدی و آن قوت و قدرت و سیطره مطلقه حضرت حق جایی برای غیر باقی نمی‌گذارد. نه ذاتاً‌ و نه صفتا و نه فعلا. یعنی وقتی که ذات طرف به عنوان ذات مستقل، ذاتی که حتی ذات له الرفع به این نفع دیده نشد آن موقع موضوع رذیله ریشه‌کن شده. که این حکمت متعالیه با آن فلسفه‌ای که در آن‌جا  بین کرد، آن فلسفه ناظر به همین بحث هم هست. یعنی از جمله مباحثی که مؤید این بحث می‌تواند باشد از جهت نظری و تبیین نظری مسئله آن حکمت متعالیه هست که حکمت متعالیه برمی‌گرداند بحث را به این نحو نگاه. مقدمه سازی می‌کند در اعتقادسازی این مرتبه نگاه، همه وجودات عین فقرند نه ذات له فقر. عین فقرند که در آن‌جایی که میگوید عین فقرند یعنی به آن عنوان آن‌ها دیگر ذاتی برای آن‌ها قابل تصور نیست لذا می‌شوند ظهور و شأن لذا دیگر شأن و ظهور استقلالی ندارد، موضوعی برای رذایل باقی نمی‌ماند. با آن نگاه ریشه‌کن می‌شود و به عبارت الاخری ازالة اوصاف رذیله بالربط لا بالدفع. یعنی موضوع برداشته می‌شود لا بالدفع که موضوع باشد آثارش را نگذارند که ظهور پیدا بکنند این بیان خیلی جالبی است که تفاوت بین ربط و ذلک کما ان کل فعل یراد به غیر الله سبحانه، هر فعلی که غایتش غیر خدا باشد فالغایة مطلوبة هر انسان فعلی که انجام می‌دهد آیا دنبال عزت هست یا نیست. او مطلوبش میداند آن را یا نه؟ یعنی آن را برای خود بهتر می‌داند. او را برای خودش شیرین میداند او را برای خودش کمال می‌بیند. چون دنبال این است فالغایت المطلوبة منه اما عزة‌ … یا این که یک قوه ای است که زورش نمی‌رسد و می‌ترسد لذا مطابق او حکمی را انجام می‌دهد از ترسش این را انجام می‌دهد. مثل این که یک حکم پادشاهی در جایی باشد و با سیطره کامل انجام می‌دهد اما از ترسش است. لذا یا شوق دارد چون کمال خودش می‌بیند یا خوف دارد از ترس جانش می‌گوید که عیبی ندارد این کار را انجام می‌دهم جانم محفوظ بماند. اگر این کلام در وجود انسان باور بهش محقق بشود که ان العزة‌ لله جمیعا، عزت فقط مربوط به خداست، آیا دیگر انسان به چیز دیگری میل پیدا می‌کند؟ اگر این باور در وجودش ایجاد بشود که ان العزة،‌ یعنی دائما با خودش این تلقین بشود و در وجودش راسخ بشود، این هم برای خودش دستور العمل دارد، آن هم برای خودش راه دارد که انّ العزّة لله جمیعا، آیا این جا افتاد دیگه انسان مطموعش و طمعش در چیز دیگری می‌شود غیر؟ نه می‌بیند که آن غیر اگر عزتی دارد حتما آن عزتش از این ان العزة لله جمیعا است چون انحصار کرده، این انحصار عزة است. می‌گوید جای دیگری عزت نیست، پس طمعی در غیر پیدا نمی‌کند. خوفی از غیر پیدا نمی‌کند، چون کسی که از کسی می‌ترسد عزت را در او دیده که او عزیز است و می‌تواند بر این سخت بگیرد، اگر ان العزة لله برای کسی جای گرفت به مقدار مراتب رسوخش به همین مقدار کنده می‌شود از عزت برای اشیاء و اغیار و از خوف از اغیار. لذا می‌فرماید که لکن الله سبحانه یقول: ان العزة لله جمیعا و یقول ان القوّة لله جمیعا… امثال این تعبیرات و تحقق بهذا العلم الحق، این تحقق به هذا العلم الحق است نه دانستن، تحقق به هذا العلم الحق لا یبقی موضوعاً لریاءٍ، اصلا جا برای نه برای ریا جا می‌ماند و نه برای سمعه، چون سمعه با شنیدن است و ریا با رؤیت است. این ریا و سمعه در حقیقت مال جایی است که غیر را برایش عزت ببینید که وقتی که می‌آید آن بیچاره وقتی که می‌بیند صدای در مسجد آمد مشغول نماز بوده حالا شروع می‌کند قرائتش را کشیدن و خیلی با بعداً متوجه می‌شود که این سگی بوده که این… این چقدر برای انسان خجالت آور است که در مقابل خداوند انسان ایستاده و این حال را ندارد ولی وقتی که صدای در را می‌شنود یک گربه‌ای باشد بعد … این از این است که برای غیر عزتی قائل است. اما جایی که غیر را هیچ نبیند این ارزش قائل نبودن نه به این معنا که تحقیر کنند دیگران را، به معنای این که در قرب الی الله در آن اوامر الهیه جایی برای غیر در آن‌جا نیست. با نسبت به خدا جایی برای غیر نیست. دقت می‌کنید در نسبت با خدا… اما در ارتباطات اجتماعی به ما امر شده رعایت خیلی از مسائل و احترام خیلی از افراد، آن یک بحث دیگری است. لذا فکر نکنیم تحقیر درش هست. و لا خوف من غیر الله و لا رجاء من غیر الله… تمام این‌ها ریشه کن می‌شود و مبدأ تمام آن‌چه که در وجود ما از رذایل نشأت می‌گیرد همین است که غیر را برایش مدخلیتی قائل هستیم. اگر میل به غیر در کار نباشد هیچ کدام از این‌ها نباشد انسان آزاد می‌شود خیلی. یعنی در حقیقت عبودیت خدا حریت از اغلال است. این دو حکم ان القوه و ان العزه اذا سارتا معلومتین للانسان … در مقابلش را انسان متحلی به آن‌ها می‌شود… به این‌ها که متحلی می‌شود برای این‌ها می‌کند یا به این‌ها متحلی می‌شود. اگر می‌خواهد برای این‌ها بکند باز هم می‌شود جزا، می‌شود مسلک دوم. اما به این‌ها متحلی می‌شود وقتی از آن‌ها گسست به این‌ها متحلی می‌شود. و ایضا قد تکرر فی کلامه تعالی ان الملک لله و ان له ملک السموات و الارض… این آیاتی که راجع به له ملک السموات و الارض و ان ملک لله یا لمن الملک الیوم لله این‌ها را حتما در این انشاءالله فرصتی که دارید و درسهایتان هم بعدش تعطیل شده حتما رجوع کنید به المیزان آماده باشید برای این که وقتی می‌خواهیم به این بحث وارد بشویم با یک حضور ذهنی که ببینید حالا با این نگاه چقدر متفاوت می‌شود بحث.

و کذلک قوله تعالی که می‌آورد: الله لا اله الا هو له… و قد مرّ بیانه مراراً… که این ملک و مِلک حقیقتش یک حقیقت واقعی و بقیه مُلک‌ها می‌شوند حقیقت اعتباری و هیچ برای آن‌ها ارزش واقعی در کار نیست. حقیقت هذا الملک کما هو ظاهر لا تبقی لشیء من الموجودات استقلالاً دونه و استغناء ان بوجه من الوجوء، اصلا هیچ استغنا و استقلالی برای آن‌ها باقی نمی‌گذارد. فلا شیء الا فهو سبحانه المالک فلا شیء‌ الاّ و هو سبحانه المالک لذاته و کل مال ذاته. اگر این باور برای انسان ایجاد بشود که هر چیزی که در عالم هست ذاتش و تمام صوادر از ذاتش و افعالش و صفاتش همه مربوط به خداست و حقیقتاً و واقعاً. مالکش اوست. پیش ظالمترین افراد که می‌رود انسان باکیش هست؟ اگر خداوند به موسی خطاب می‌کند اذهب الی فرعون انه طغا، با همه آن عظمت چون موسی این باور در وجودش هست نمی‌گوید نه، همان مثالی که عرض کردم وقتی به آن نبی الهی خداوند امر می‌کند که این کوه را بخور،‌ این در حقیقت هیچ شکی در وجودش ایجاد نمی‌شود که اگر خداوند می‌فرماید بخور حتما خوردنی هست و می‌شود خورد. لذا حرکت می‌کند و هر چه می‌رود به جلو می‌بیند که این کوچک‌تر می‌شود تا می‌شود یک لقمه می‌گذارد دهانش. یعنی وقتی که این باور در وجود انسان باشد این دنباله‌اش این حرکت است.

 

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 211” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید