بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

بحثی که در این جلسات در خدمتش بودیم ذیل عنوان کلی بحث شخصیت زن در اسلام عنوان بحث طلاق بود، حق طلاق. در بحث حق طلاق ایشان این دو جلسه یا سه جلسه‌ای که گفتگو کردیم بحثی را تقریر کردند که ازدواج یک حقیقت قانون طبیعی دارد که متکی بر او است و این قانون طبیعی که متکی بر او است لذا قوانینش هم که بر این ازدواج متفرع است مبتنی بر همین نظام طبیعی‌اش است. و بعد فرمودند که طلاق هم که فسخ، فسخ نه جدا شدن از این و انتهای این ازدواج است در جایی که صورت می‌گیرد که یک حیاتی ایجاد شده بوده با نکاح، که این موتش به واسطه طلاق است، یا وقتی که از دنیا می‌رود و می‌میرد طلاق جاری می‌شود، هر کدام از اینها مانع ندارد، این آن وقت خودش برای خودش قانونی دارد. اینجوری نیست که آزاد باشد. و بعد پنج قول را در رابطه با طلاق مطرح کردند و قول را اسلام فرمودند که در قول اسلام حق طلاق به صورت اولی برای مرد است، برای زن هم راه برای طلاق قرار داده شده؛ اما راه برای مرد با راهی که برای زن قرار داده شده متفاوت است، برخلاف قولی که در این دو، هر دو را مساوی می‌دانستند، با این که ازدواج را مقدس می‌شمردند اما زن و مرد را در استفاده از حق طلاق مشترک می‌دانستند و مساوی می‌دانستند.

این قول می‌گوید نه در حین این که ازدواج مقدس است، حق طلاق در نگاه اول با مرد است اما برای زن هم در اسلام راه قرار داده شده، حالا راهش هم بیان می‌کند، اجمالاً دوستان هم خودشان می‌دانند، راه گاهی خلاصه به واسطه این است که از اول شرط می‌کنند در شرط ضمن عقد، جزو حقوق زن حساب می‌شود و می‌تواند این شرط را بکند و مرد اگر پذیرفت این عقد جاری می‌شود. یا این که نه پس از این که این انجام شده بود و فشار آمد و سختی شد و غیرقابل تحمل شد، دادگاه به عنوان قضا، این جزو حقوق زن است که اگر مرد او را کامعلقه می‌خواست نگه دارد آسیب بزند، آزار بدهد، زن می‌تواند از طریق طلاق قضایی طلاق خودش را بگیرد و این هم در اسلام دیده شده است به عنوان … [5:24] طلاق قضایی که دیده شده است.

شاگرد: دیروز این بحث محوریت زن را مطرح می‌کردید، نظام طبیعی مرد متقاضی است و زن مطلوب است محبوب است، ولی در نظام اعتبار که حالا اشکالی با این دوستان مطرح کردند، در نظام اعتبار مرد قبول می‌کند این زن را با این مهریه، بعد موقع طلاق همین مردی که قبول کرده می‌گوید من نمی‌خواهم، می‌پردازم رها می‌کنم.

استاد: بحث ایجاب و قبول است که..

شاگرد: شأنیت ایجاب و قبول تعهد بر کسی است که می‌خواهد رد کند دیگر …

استاد: در ایجاب و قبول چرا، ایجاب به عهده زن است و قبول به عهده مرد است. در اینجا وقتی که تقاضا از سوی مرد صورت می‌گیرد زن می‌پذیرد، زن در حقیقت دارد حالا خودش را با شرایطی که دارد، چون ایجاب، در ایجاب شرایط در ایجاب قرار داده شده. مرد می‌پذیرد شرایط را با هم یا نمی‌پذیرد. لذا کسی که می‌خواهد ایجاب را بخواند، ایجاب آنجا اجرای شرایط و قرار دادن شرایط است، یعنی اگر که مرد ایجاب را می‌خواست بخواند مرد قطعاً خلاصه با توجه به این که حق طلاق را هم دارد، راحت‌ترین شرایط را در ایجاب قرار می‌داد. اما اینجا ایجاب را به عهده زن گذاشتند که زن با وکیل زن وقتی می‌خواهد ایجاب را بخواند با توجه و دقت در این که تمام حقوق زن رعایت بشود آنجا محقق می‌شود و مرد قبول می‌کند این را. یعنی در حقیقت مثل آن شبهه‌ای که می گویند اینجا خرید و فروش است، خرید و فروش نیست، اما فروشنده زن است که اینجا دارد آن حقوقی را که متعلق به خودش است می‌خواهد واگذار کند. خب قطعاً باید شرایط را خودش بگذارد دیگر، که شرایط..، لذا ایجاب به عهده زن است. و مرد وقتی این شرایط را دید می‌پذیرد شرایط را، پذیرفتن شرایط است.

اینجا باز هم با محوریت زن دارد انجام می‌شود. و مرد چون طالب است مثل خریدار می‌شود و مرد چون طالب است مثل خریدار می‌شود که خریدار اجابت می‌کند آن تقاضاها را و آن شرایط را می‌پذیرد. تناسب دارد یعنی غیر متناسب نیست اینجا هم که با محوریت زن در درون خانواده و این که حقوق نسبت به زن باید چه بشود؟ حالا بعد از آن که مرد آمده، حالا زن در حقیقت شرایط خودش را دارد اعلام می‌کند برای این عقد، اعلام شرایط است و قبول مرد است

شاگرد: من می گویم این تناسبش با بحث طلاق که مرد هم دارد رها می‌کند، رها کردن از جانب مرد است، اینجا با این که مرد قبول می‌کند، می گویم همان کسی که قبول کرده باید رها کند.

استاد: نه دیگر، اینجا تقاضای اولی را مرد کرده، آمده خواستگاری و زن حالا..

شاگرد: خب ایجاب نشده

استاد: در حقیقت ایجاب زن قبول زن است. یعنی ایجاب مرد آمدن به خواستگاری است، چون اول باید این ایجاب شده باشد، مشتری شده باشد، این تقاضامند شده باشد. ایجاب مرد آمدن است که این به عهده مرد است که تقاضا بکند. بعد زن در ضمن ایجاب حالا دارد تقاضای او را چه کار می‌کند؟ با شرایطی که قرار داده دارد پاسخ می‌دهد، مرد این شرایط را می‌پذیرد. پس سه رفت و برگشت است: آمدن مرد، قبول زن با شرایط، قبول مرد شرایط زن را.

شاگرد: فرایند طبیعی‌اش را کاری نداریم؛ می گوییم اعتبار زوجیت و لغو اعتبار زوجیت که با طلاق است، خب اینجا در اعتبار زوجیت با قبول مرد است، آنجا هم با رها کردن مرد در طلاق است

استاد: عیبی ندارد، قبول شرایط است در حقیقت، قبول مرد در اینجا قبول.. . یعنی ایجاب اگر بدون آن نگاه قبلی نگاه بشود مثل این می‌ماند که زن رفته دنبال مرد و حالا دارد ایجاب می‌کند، و مرد قبول می‌کند. بر خلاف آن نگاه طبیعی که قبول‌کننده زن است؛ این بیان را باید حتماً ضمیمه‌اش بکنید که مقدمه باید حتماً از طرف مرد صورت گرفته باشد که تقاضا و طلب از آن طرف شده باشد و بعد زن دارد شرایطش را اعلام می‌کند، با بیان شرایطش ایجاب را می‌خواند و مرد این شرایط را می‌پذیرد

شاگرد: این منتسب به اسلام است؟

استاد: بله منتسب به اسلام است،

شاگرد: فرایند طبیعی است، چه اسلام باشد …

استاد: نه منتسب به اسلام است؛ منتها، نه منتسب به اسلام است. شما اینجور بفرمایید حالا اگر کسی آن را رعایت نکند، زنی برود برای تقاضا، (10:00) آیا این خلاف شرع کرده؟ نه خلاف شرع نکرده. خلاف شرع محقق نشده. اما از خلاصه اسلام که چیه، فطرت است، اگر آدم سلام الله علیه که یادتان است که عرض کردیم قصه‌اش را که، وقتی که حوا را دید خلاصه گفت از این خوشم می‌آید، بعد به او گفت خب بیا، من دوستت دارم بیا. خدا گفت … بیا، [10:20]. بعد او گفت نه تو بیا، خدا گفت بله تو باید بروی، به آدم گفت تو باید بروی. خلاصه این رفتن مرد را از همان آدم قرار دادند که مرد باید برود سراغ زن. حالا غیر از آن که در نظام حیوانی هم است، در نظام انسانی هم اولین نفر را که خدا خلق می‌کند، خود خدا آنجا می‌گوید تو باید بروی، یعنی این رفتن را قرار دادند بالاخره. حالا دیگر ضمیمه‌اش کنید منتها با عشق و عاشقی دیگر، با همه آنها ضمیمه کنید، این خشک مثل من نگویید با عشق و عاشقی ضمیمه‌اش کنید تا یک خرده ترتر بشود، ترتر که شد آن موقع جذابتر هم می‌شود.

بعد بحثی که ایشان داشت این بود که همچنان که مرد تصاحب می‌کند شخص زن را و زن تصاحب می‌کند قلب مرد را. لذا اگر رابطه قلبی در بین یک خانواده‌ای مُرد و دیگر حیاتی نداشت محبت بین اینها، مرد محبتی به زن نداشت، اگر مرد محبتی به زن نداشت، همانی که تصاحب کرده رها می‌کند، آنی که تصاحب کرده رها می‌کند. یعنی تصاحب کردن با رها کردن تطابق دارد، که این تصاحب کرده حالا هم رها می‌کند اگر آن میل دیگر در وجودشان نیست. اما زن در اینجا که مرد او را تصاحب کرده بود اگر زن میلش و علاقه‌اش را از دست..، ببینید این شروع و بیان و تحلیل یک واقعه است. ما نمی‌خواهیم بگوییم این متن واقع از کلمات مرحوم شهید مطهری است. اما یک تحلیل بسیار خوبی را کرده که جای تکمیل دارد، یعنی این نگاه که بیاییم طبیعت مسئله را باز بکنیم، بعد ببینیم که این آیا طبیعت مورد تأیید اسلام قرار گرفته یا نه، اگر دیدیم این طبیعت مورد تأیید قرار گرفته، آن موقع قوانین دیگر را بر اساس این طبیعت ببینیم می‌شود تبیین کرد یا نه. این شروع به یک کاری است که هم علامه در بسیاری از مباحث کرده و شهید مطهری هم در بعضی از بحث‌ها کرده و ممکن است بعضی دیگر هم این بحث را در جاهای مختلفی شروع کرده باشند. این‌ها تکمیل می‌خواهد. یعنی به این مقداری که اولین بار ما بشنویم و قبول کنیم و هیچ ان قلتی هم نداشته باشیم و…، چون اینها دیگر در روایات این گونه وارد نشده، این دارد تحلیل می‌کند آن نظام طبیعی را که موجود است و از آن استفاده می‌کند یک قانون طبیعی را یک میل طبیعی را، و آن میل طبیعی را با نظام احکام تطبیق می‌دهد که اینها بر همین اساس است وقتی که نگاه می‌شود. بعد می‌آید این حکمت مسئله و نتیجه مسئله و آثار مسئله را تبیین می‌کند. بعد تبیین می‌کند که این در نظام عدالت اجتماعی هم سازگار است با آن نگاه عدلی که اسلام به عنوان مذهب شیعه به خصوص به عنوان عدلیه پذیرفته‌اند. می‌بیند این در نظام عدلیه هم کاملاً تطبیق می‌کنند و هیچ جایی از آن غیر مطابق با آن روح حاکم هم نیست که بحث روح حاکم هم قبلاً داشتیم. آن روح حاکم هم در اینجا جاری و ساری است.

منتها این جای مثل همان خود نظام فقهی که جای تبیین دقیق و کنکاش دارد، ان قلت و قلت دارد، جا دارد تا پخته بشود، جا دارد تا خیلی ریزه‌کاری‌هایش مورد بالا پایین قرار بگیرد تا حل بشود. لذا قانع نشویم به همین مقدار، جا خیلی دارد. به عنوان نقطه آغاز بگیریم، اول خودش را می‌فهمیم بعد تکمیلش را دنبالش هستیم، اما نقطه آغاز را کور نکنیم یک دفعه در چشمش نزنیم کورش بکنیم، به عنوان یک نقطه آغاز نگاه بکنیم. اگر به نقطه آغاز دیدیم آن موقع جای اشکال و ان قلت و قلت سر جایش است، نمی‌خواهیم آدم بگوید اشکل نکند انتقاد نکند؛ اما با این نگاه، که چه کار کنیم این نگاه وسیع‌تر بشود تکمیل بشود.

شاگرد: استاد اگر طلاق را طبیعی دانستیم، شما این تناقضی که بین مبغوضیت این طبیعت وجود دارد از لحاظ تشریعی‌اش را فرمودید که چگونه با جواز سازگاری دارد، از لحاظ تکوینی این چه جوری سازگاری دارد، یعنی یک طبیعت منفوری وجود داشته باشد که این را بگذارند اولاً در وجود انسان، این طبیعت منفور، و ثانیاً بر اساس آن حکم هم بدهند، این چه جوری سازگار است؟

استاد: عرض کردم که اگر این مبغوضیت برایش حکم جواز نیاید

شاگرد: حکم فلان حالا کاری ندارم

استاد: اگر این مبغوضیت اجرا نشود و در تکوین محقق نشود، آن نتیجه‌ای که حاصل می‌شود از این مبغوضیت بالاتر است. یعنی گاهی امر دایر است در عالم وجود در عالم تکوین بین فساد و افسد، یعنی بین فاسد و افسد گاهی امر دایر است. می‌گوید طبیعت در نظام وجودی خودش فاسد را بر افسد ترجیح می‌دهد. ادامه این زندگی جهنم شدن یک خانواده است و اطرافیانشان، که اینها همه به آزار و اذیت می‌رسند، بقای این زندگی یعنی، همان ادامه نکاح، ادامه بقا. که حیات مرده در آن و حیاتی نیست. مثل این می‌ماند که یک جسد متعفنی را بعد از این که مرد دفنش نکنند. خب این بگویند از روی محبت می‌خواهیم این را نگه داریم. این محبت بعد از این که دفن نشود آثارش این است که وبا و طاعون می‌آید.

شاگرد: در مقابل آن افسد این فاسد مطلوب نیست؟

استاد: نه داریم می گوییم این افسد است. در مقابل آن این افسد است، یعنی..

شاگرد: طلاق فاسد است دیگر، درست است؟

استاد: مثل این می‌ماند که طلاق فاسد است

شاگرد: این فاسد در مقابل آن افسد مطلوب می‌شود دیگر، مبغوض نیست دیگر. ببینید شما

استاد: داریم می گوییم که ببین آن ادامه حیات، ادامه حیات افسد است، ادامه نکاح افسد است، طلاق فاسد است، اما اگر بخواهیم بگوییم فاسد ترجیح دارد بر افسد.

شاگرد: یعنی مطلوب است نسبت به افضل.

استاد: بله دیگر

شاگرد: پس مبغوضیت طلاق مطلق نیست

استاد: ببینید فاسد بودن، یعنی اصل این مسئله مبغوض است یعنی فاسد است. ببینید مبغوض بودن

شاگرد: شما فرمودید که کی این طبیعی می‌شود طلاق؟ وقتی که شرایطش به وجود بیاید. وقتی که شرایطش به وجود بیاید دیگر این مبغوضیتی وجود ندارد، قطعاً مطلوبیت وجود دارد

استاد: نه اینجوری نیست. ببینید این مطلوبیتی است در عین مبغوضیت، نه این که با مطلوبیت..، گفتیم حتی اگر زن راضی باشد، حتی خانواده زن و دختر راضی باشند که خودشان را بخواهند نجات بدهند، مبغوضیت برداشته نمی‌شود. این جور نیست که پس از رضایت طرفین یا رضایت همه یا رضایت خانم و همه آن تأمین شدن مصالح برای آن خانم از جهت مادی، از جهت از همه جهات که راضی هم بشود وقتی می‌خواهد برود، این مبغوضیت برداشته نمی‌شود، تبدیل به مطلوبیت نمی‌شود. این حل مسئله دیگر، یعنی مبغوضیت آن در همانجا هم سر جایش است. اما مبغوضی است که باید محقق هم بشود. مبغوض است، یعنی در حین این که مبغوض است نبودن آن و اجرا نشدن آن فساد بیشتری را به بار می‌آورد. در هر صورت مبغوض است، حتی اگر همه راضی باشند؛ اما اجرا نشدن آن او شرایط سخت‌تری را ایجاد می‌کند و فساد بیشتری را به بار می‌آورد؛ لذا شارع این فاسد را جایز دانسته.

شاگرد: یعنی یک جورهایی ما مبغوضیت را در مقابل محبوبیت ببینیم به نظرم یعنی محبوب نیست، ولی مطلوب است.

استاد: عرض کردم که مطلوب بودن به این معنا که، نه به معنایی که فسادش از دست می‌رود. به معنای این که جلوی یک فساد بالاتری را می گیرد. در دفع بین افسد به فاسد، فاسد مطلوب نمی‌شود هیچ موقع به معنای فی نفسه، به معنای فی نفسه مطلوب نمی‌شود اما در مقابل افسد مطلوب است. در مقابل..

شاگرد: بحث این است که اینجا همیشه در مقابل افسد قرار می‌گیرد حاج آقا

استاد: نه اینجوری نیست

شاگرد: حاج آقا شرایط طلاق کِی فرمودید طبیعی می‌شود؟ وقتی که شرایطش وجود داشته باشد. وقتی که شرایطش به وجود آمد همیشه طلاق در مقابل … [18:17] قرار می‌گیرد و همیشه مطلوب است نسبت به آن افسد.

استاد: عرض کردم دیگر، ببینید شما طلاق را یک موقع در مقابل نکاح می‌بینید می گویید این فاسد است در مقابل صحیح. لذا همیشه طلاق مبغوض است، چون در مقابل صحیح همیشه فاسد است.

شاگرد: نه دیگر، نباید در مقابل ازدواج هیچ گاه دیده بشود. چون شما وقتی طبیعی دانستید حاج آقا وقتی طبیعی دانستید با این شرایطش …

استاد: دیروز هم برای شما توضیح دادیم طبیعی دانستن یک موقع است که می‌گوییم آقا در همه افراد طبیعی است مثل ازدواج.

شاگرد: نه دیگر شرایط …

استاد: ازدواج می گوییم بلوغ که رسید ازدواج مطلوب است، قبل از بلوغ مطلوب هم نیست. بلوغ ازدواج مطلوب است. اما بعد از بلوغ که ازدواج مطلوب است، بعضی از افراد این اگر شرایط به جایی رسید که حیات بین مزدوجین مُرد، طلاق آنجا طبیعی است، در این صورت که حیات بین مزدوجین مرد.

شاگرد: پس در  واقع طلاق را حاج آقا همین جا باید بررسی کنیم نه در مقابل ازدواج.

استاد: این نگاهی که همین جا هم که، دارد می‌گوید چون ببینید یک غایتی است که اگر دیده بشود که این همیشه به اینجا می‌رسد، سرعت رسیدن اگر جایز بود دائماً و مطلوب بود، سرعت رسیدن به این زیاد می‌شود، چون اختیاری است به این مرتبه رسیدن بسیاری از آن. بسیاری از رسیدن به این که این بغض ایجاد می‌شود اختیاری است یا نیست؟ اگر شدت بدهند اختلافاتشان را دائماً. هی کینه‌هایشان را تشدید بکنند، خب می‌رسند به آن. اما اگر گفتید این غایت غایت مطلوبی عند الشارع نیست، لذا اگر کینه هم پیش می‌آید دنبال رفعش بروید. … [19:52] که نرسند به اینجا. با این که اگر رسیدند به اینجا طبیعی می‌شود. اما آیا قبل از این که اینجا برسند اختیار است یا نیست؟ (20:00) می‌گوید خب اختیار است. پس باید این مبغوض‌ترین و این به عنوان شدت دیده بشود تا به سمت آن حرکت نشود، اگر به سمت آن حرکت نشود مطلوب است.

شاگرد: استاد در نظام تکوین حالا در مثالی که … [20:13] این که داشتن اعضای صحیح همیشه مطلوب است قطعش هم نامطلوب است. داشتن پا، انسان همیشه باید پا داشته باشد، ولی وقتی که سیاه می‌شود اگر بخواهیم … [20:25] داشته باشیم بخواهیم نگهش داریم باعث فساد می‌شو،د باعث می‌شود همه جای بدن را بگیرد. باید مجبور هستیم قطعش کنیم. این قطع کردن مطلوب نیست، ولی ناچار هستیم و ناگزیر هستیم.

استاد: بله. این هم حالا یک مثال است در همین مسئله که قصاص اصلاً همینجور است یا قطع کردن یک پای خود انسان از همین سنخ است. اینجا هم گاهی اختیاراً انسان هیچ گاه نمی‌خواهد قطع بشود، اما دیگر گاهی به یک جایی می‌رسد که فساد اگر جلویش را نگیرد در پا، سرایت می‌کند به همه جای دیگر. با این که ناراحت می‌شود با این که برایش هم سخت است اما قطع هم می‌کند، این هم طبیعی است.

شاگرد: خود طلاق را می گویند مهرآمیز طلاق، «سَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا»[1] طلاق را خوب بگیرید.

استاد: حالا آن را بیان می‌کنیم که طلاق خوب در مقابل چیاست.، طلاق خوب نه مطلوب، طلاق خوب یعنی اگر می‌خواهند جدا بشوند یعنی حقوق خوب ادا بشود، یعنی آنجا با این که دشمنی و کینه و عدم محبت شده اما حقوق هر دو طرف کاملاً رعایت بشود. «سَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا» این سرح جمیل که تعبیر جمیل آمده، نه این که ماچ و بوسه کنید با هم خداحافظی کنید و خیلی مهربانانه، خب می‌گوید اگر می‌شد اینجوری، خب ادامه می‌دادند حیات را.

شاگرد: جشن طلاق می‌گیرند

استاد: بله می گویم الان که دارند رسم می‌کنند جشن طلاق بگیرند با خوشی و خرمی از هم جدا بشوند این خلاف رسم است. یعنی اگر اینقدر جای حیات اسلام آنجایی که ذره‌ای از جای حیات برای نکاح مانده باشد راضی به طلاق نمی‌شود

شاگرد: زمینه برگشت ایجاد می‌کند دیگر، «سَرَاحًا جَمِيلًا» …

استاد: عرض کردم که پس این مقدمه می‌شود برای این که حالا می‌گوید شرایط را سخت کرده طلاق را، مثلاً برای طلاق گفته تعبیر حالا زیبایی است، حالا دیگر ما هم می‌خواستیم مسائل دیگری بگوییم، حالا شما عجله‌اش کردید رسیدیم حالا به آن مسئله. که برای طلاق یک شرایطی را گذاشته که این گاهی آدم تعجب می‌کند. می‌گوید اگر می‌خواهد وقت طلاق باشد در وقت طلاق نمی‌شود که انسان آن زن در حالت عادت وقت طلاق نیست. با این که در نظام عادی نگاه می‌کند انسان، می‌گوید که بابا وقت ازدواج باید وقت عادت نباشد که اینها به هم می‌رسند وقتی باشد که امکان ارتباط باشد، وقت ازدواج وقتی است. اما در ازدواج این شرط نیست. در طلاق شرط است که در حالت پاکی باشد، چرا؟ می‌گوید این در آن وقتی بیگانگی با هم طلاق ندهد که بی‌میلی شدیدتر باشد، که اگر امکان بازگشت است، امکان ارتباط باشد در آن موقع باشد، که اگر ذره‌ای هم راه نیاز هنوز به هم باقی است و راه ارتباط، همان مانع بشود. ببینید چه قدر بیان و نگاه زیبا است در اسلام! همین حکمی یک حکم ساده. می‌گوید این راه برای این است که باقی بماند. کمترین امکان برای برگشتن باقی گذاشته. یا این که سه ماه باید نفقه بدهد مرد، یعنی آن سه ماهی که دوران عده است و رجعی است، آنجا را سه ماه باید نفقه بدهد و این سه ماه نفقه دادن یعنی اینجور نیست که تا تمام شد تمام شود. آن زن هم حق ندارد ازدواج کند سه ماه را. حالا حکتش این است که تطهیر رحم بشود جای خودش را دارد، اما اگر فاصله افتاد و این زن در این سه ماه که نفقه را هم مرد باید بدهد، حق سکنا هم با زن است که همان جایی که بوده همانجا ساکن باشد حتی. یعنی مرد باید برود فکر چاره برای خودش باشد جا پیدا کند. این خودش یک راه برگشت است که جا ندارد آخر مجبور است بیاید به اینجا سر بزند. قاعده‌اش این است آخر چند تا خانه که ندارند مردها که. بعد همین باعث آشتی می‌شود. هم نفقه باید به او، هم پول بدهد، هم جا بدهد، هم خلاصه برود دنبال خودش یک جایی بگردد، بیابانی، مسجدی جایی پیدا کند بخوابد. این مجبورش می‌کند برگردد دیگر. این‌ها می‌بینید همه حاکم کردن است که این زن باید در خانه بماند. نمی‌گوید زن را بیرونش کن حالا یک پولی به او بده، نه می گوییم باید در خانه، سکنی با او است. این خانه مأنوس است، کم کم از اینجا جدا بشود. این خود عاطفه زن را، احساس زن را رعایت کرده که در این خانه‌ای که انس گرفته بوده یک دفعه نگفته پا شو برو. نه تو برو، بعداً خلاصه این یواش یواش در این سه ماه، خلاصه بتواند کم کم به این مسئله انس بگیرد. یا شرایطی که تو اگر می‌خواهی ازدواج کنی بر مرد مهر را قرار داده، همین جا در همین نسبت. می‌گوید اگر می‌خواهد ازدواج جدا بکند، خب الان دیگر حالا از مهر که بالاتر است این خرج‌ها. مرد تصور می‌کند اگر این زن را طلاق بکند بخواهد یک ازدواج دیگر بکند، بیچاره می‌شود، تازه قسط‌های این را داده بود، که تازه قسط‌های این را داده بود که از پس قسط‌های این برآمده، دوباره بخواهد ازدواج جدیدی بکند باید مهر بدهد، نمی‌دانم خرج عروسی بکند. خود این مهر دادن برای نگاه دوم و برای بار دوم و سوم، یک راه چاهی است، آقای مطهری حرف قشنگی می‌فرماید یک راه چاره‌ای است برای این که مرد را یک امساکی برای او ایجاد بشود که دست به کار جدید.. به خصوص زن دوم وقتی می‌بیند مرد زن اول را طلاق داده، محکم‌تر هم می‌کند مهر را دیگر. می‌گوید ممکن است سر من هم بیاید، لذا مهر را باید محکمتر کنم که این.. . و همچنین دو سه تا نکته دیگری که ایشان ذکر می‌کنند که اینها حالا.

بحث حمل است، مثلاً دوران حمل، امکان طلاق در دوران حمل نیست، بعضی از موارد باید … [26:18] مختلف دیده بشود و همچنین سرپرستی کودکان، اینها را گفته به عهده مرد است. حتی اگر زن قبول می‌کند سرپرستی‌ آنها را، مرد باید پولش را بدهد مرد باید نفقه آنها را. که همه اینها بازدارنده است برای طلاق، که فشار برای مرد است تا این فشار مسئله را برایش ساده نکند، راحت نکند. همچنین حَکَمیت دو اهل و داور که بعضی‌ها مثل شهید ثانی این حکمیت را واجب می‌دانند، آن هم «حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا»[2] که این حَکَم از اهل اینها باشد که هم حَکَم باشد، خصوصیات حَکَم خصوصیاتی دارد، هر کسی نمی‌شود حَکَم باشد، باید جزو آن عقلای قوم باشند، جزو خصوصیات خاصی باشند عادل باشند، که اینها چی باشند؟ که این خودش باعث بشود این دو نفر وقتی می‌آیند صحبت می‌کنند، خیرخواه هستند وقتی این خصوصیات را دارند. سعی می‌کنند اگر علقه‌ای باقی است، حتی دارد که بعضی‌ها که یک جرایمی را قرار می‌دهند برای طرفین، شرایطی را قرار می‌دهند تا بلکه این رجوع محقق بشود.

دو تا شاهد عادل برای طلاق باید باشد، خود این هم خلاصه چیست؟ دو تا شاهد عادل! یعنی نه هر شهادتی، دو تا شاهد عادل که دو نفر عادل که می‌آیند شهادت بدهند خود این بازدارنده..، دو تا عادل وقتی که می‌آیند یک نصیحتی به این می‌کنند یک نصیحتی به آن می‌کنند، آخر چرا؟ همینجور که نمی‌آیند شهادت بدهند بروند که. حالا نگاه نکنید به آنچه که سیره می‌شود طرف می‌آید دم این محضر، یک دو نفر، یکی مثلاً ده تومان بیست تومان، این‌ها می‌گوید یک دقیقه بیایید اینجا شهادت بدهید و بروید. نه می‌شناسند او را و نه چیزی. آن نظامی که این حکم را قبول داده، بیان کرده این است که دو نفری که اینها را می‌شناسند اینها هم آنها را می‌شناسند، به عدالت می‌شناسند، این شناختن باعث می‌شود این‌ها را بیاورند بعنوان شاهد در طلاق باشند. چه قدر سخت کرده؛ کار ازدواج اینجوری نیست، دو نفر در خفا هم با همدیگر عقد ببندند و ازدواج بکنند و بعد هم خواستند بروند ثبت بکنند از جهت قانونی، نخواستند ثبت هم نکنند. کار قانونی‌اش اگر گیر بیفتد مشکل دارند و الا خلاصه از جهت شرعی اشکالی برایشان پیش نمی‌آید. آن طرف را راحت کرده، این طرف را اینقدر سخت قرار داده. این‌ها همه مال این است که اگر ذره‌ای محبت در این رابطه باقی است، برگردد، یک کسی کمک بکند برگردد، یا خودشان برگردند.

جالب است این نکته‌ها را ببین، با این نگاه بعد می‌بینید چه قدر از حقوق زن دفاع شده در اینجا، غیر از این که از حق نکاح و ازدواج طبیعی دفاع شده که این حیات اگر کم هم است باقی بماند، در عین حال از حق زن چه قدر دفاع شده با این نگاهی که پیش آمده.

شاگرد: صفحه 290 پایینش این بیان شده.

استاد: اینجا مال ما 273 است، 290 هم است؟

شاگرد: صفحه 290 هم همین بحثی که الان داشتید می‌کردید است، که این بحث را می‌گوید که شرایط را برای من سخت می‌کند که

استاد: آن بحث معلقه است، کالمعلقه.

شاگرد: «سرحوهن بِإِحْسَانٍ»[3]

استاد: همان می گویم همان مال معلقه است که در معلقه اگر مرد زن را نخواست طلاق بدهد، خواست نگه‌اش بدارد به عنوان عقاب زن. خودش عیاشی خودش را بکند کارهای خودش را بکند، این زن را هم نگه دارد. اینجا دارد که حالا نقل می‌کند آقای مطهری از بن بست طلاق، به عنوان بن‌بست‌ها و حق زن در طلاق یا مثلاً عنوان بعضی از ازدواج‌ها سرطان است و زن آیا باید بسوزد و بسازد؟ این بیان ذیل اینها؛ به عنوان طلاق قضایی. طلاق قضایی می‌گوید نه زن غیر از آن که شرط می‌توانست بکند در ابتدای عقد که خلاصه به عهده زن بگذارند طلاق را، می‌توانست شرط بکند اشکالی هم نداشت که وکالت بگیرد یا وکالت در توکیل بگیرد، آن هم وکالت بلاعزل (30:00) بگیرد حتی، که مرد بعداً نگوید من حالا پشیمان شدم، همه اینها امکانپذیر است در این مسئله. می‌گوید حالا اگر این کارها را هم نکرد و مرد حالا کالمعلقه این را نگه می‌داشت و اذیتش می‌خواست بکند، طلاق قضایی داریم. طلاق قضایی در اسلام اصلاً دیده شده است، کاری هم به حاکمیت ندارد، اگر حکومیتی هم نبود می‌توانند به یک آدم فقیه عادلی رجوع بکنند، به یک قاضی عادلی که باشد طلاق قضایی بگیرند و طلاق قضایی در اسلام دیده شده است و این به عنوان یک راه حل است و اصل عدالت هم مؤید او است.

بعد ایشان یک نظری را از بحث یک آقایی نقل می‌کند به عنوان نظر در بحث حقوق زوجیت، آنجا یک نظر را خیلی می‌پسندد، نمی‌دانم حالا کی بوده آن زمان آیت الله حلی، من نمی‌شناسم او را که ایشان نقل می‌کند از نظر آیت الله حلی. شما نمی‌دانید که قبل از انقلاب آیت الله حلی حالا در نجف یا در چیز کی بوده، نمی‌شناسید چیزی در ذهنتان نمی‌آید؟ که این نظر را نقل می‌کند ظاهراً زنده بوده آن موقع، از فقهای تراز اول عصر حاضر، آیت الله حلی مقیم نجف اشرف بودند که در رساله‌ای به نام حقوق زوجیت این مطلب را آوردند. بعد یک مطلب جالبی را می‌آورد که آن هم بیان و تبیین خوبی دارد که در آنجا آورده.

این بحثی بود که می‌خواستیم تأخیر بیندازیم در بیانش، تعجیل شد دیگر حالا دوستان گفتند. یک بیانی هم ایشان دارد که طلاق بعضی‌ها خواستند بگویند که به لحاظ این که اختیار طلاق در دست مرد است، پس نکاح از عقود جایزه است. چون مرد می‌تواند مثل مثلاً خیاراتی که در فسخ داریم که اگر خیار است تا خیار است عقد عقد جایز است، وقتی خیار منتفی شد می‌شود عقد لازم. یکی از دو طرف وقتی بتواند مسئله را برگرداند، این عقد عقد جایز است. لذا اشکال کردند که نکاح به خاطر این که اختیار طلاق در دست مرد است از عقود جایزه است. آقای مطهری می‌گوید این دیگر از بی‌سوادی و جهل است. چرا؟ چون جایی که خیار به کار گرفته می‌شود فسخ صورت می‌گیرد. در فسخ تمام شرایط عقل ملغا می‌شود؛ در حالی که در طلاق وقتی که جاری می‌شود تمام شرایط نکاح ملزم می شو و الزام‌آور می‌شود. مهر اگر باشد، مهر لازم الوفا می‌شود اگر مرد دارد طلاق می‌دهد. اگر فسخ بود به خاطر آن خیاراتی که در عیوب باشد، یعنی زن عیبی داشته باشد که مرد نه از راه طلاق بلکه از راه فسخ، هیچ مهری هم تعلق نمی‌گیرد، هیچ مهری هم تعلق نمی‌گیرد اگر فسخ صورت بگیرد، چون فسخ نکاح است،

شاگرد: …

استاد: زن هم خیارات فسخ دارد. اما اگر از باب خیارات فسخ نبود طلاق باشد، طلاق عقد لازم است؛ لذا تمام شرایط عقد امضا می‌شود و باید انجام داده شود، از جمله خود مهریه است، از جمله انفاق نفقه است در آنجایی که باید بدهد اگر سه ماه چی. اما اگر فسخ بود که اینها را نداشت. می‌گوید این هم از بی‌سوادی آن شخص است که فرق بین طلاق.. . این‌ها چون جواب آن شبهاتی بوده که در روزنامه کردند، آقای مطهری هم در روزنامه داشت جواب می‌داده دیگر، این‌ها جواب آنها است.

یکی دیگر از نکته‌هایی که ایشان می‌گوید، حالا ما آن یک سری جملاتش را رد کردیم، یکی از نکته‌های دیگر این است که حق طلاق ناشی از نقش خاص مرد در مسئله عشق است نه مالکیت. این‌ها می گویند چون مرد مالک زن می‌شود، غیر از آن بحث تصاحب است، تصاحب نه به معنای مالکیت است، تصاحب یعنی می‌رود تا این را به دست بیاورد، نه مالکش بشود. مرد مالک زن نمی‌شود. لذا حقوق طرفین در حریت کاملاً دیده شده است. اما حق طلاق ناشی از نقش خاص مرد در مسئله عشق است، نه از مالکیت. چون صاحب عشق بود و ابراز و ابتداکننده بود، به لحاظ پایان‌دهنده هم این حق به همان داده شده که این را هم بیان می‌کند، این تیترش بود.

تیتر دیگر این است که طلاق از آن جهت رهایی است که ماهیت طبیعی ازدواج تصاحب است. طلاق چون معنای طلاق رهایی است دیگر، چون تصاحب بود این هم می‌شود رهایی در مقابل این که نه. لذا هر کدام نقش خودشان را دارد. این هم یک نکته که ایشان فرمود.

تعبیر ایشان این است که خانواده از نظر اسلام یک واحد زنده است، این بحث گفتنش این مقدار ساده است. اما اگر خانواده را یک واحد زنده گرفتیم، باید لوازمش را هم پای آن بایستیم. اگر واحد زنده شد یعنی خودش احکام ویژه به عنوان یک موجود زنده دارد. این جوری است، از نظر اسلام این جوری است. ما غیر از خانواده برای اجتماع هم این را قائل هستیم، اما برای خانواده قوی‌تر قائل هستیم. یعنی این مسئله در خانواده، حیات خانواده نه حیات اعتباری باشد، یک حیات است حقیقتاً از نظر اسلام که خانواده با همدیگر مثل دست و پا و چشم و ابرو و اعضای یک … می‌بینید [34:52] فرزند و همسر و شوهر و نمی‌دانم در این خانواده وقتی قرار می‌گیرند، این فرزندان اینها هر کدام در خانواده نقشی دارند. لذا می‌بینید بچه تا در کودکی است نقش او چیست؟ مسئولیتی ندارد اما بهره‌مند است. بهره‌مندی دارد اما مسئولیتی به عهده‌اش نیست. این خودش یک نقش است در این نظام. یعنی مثل مثلاً جنینی که دارد رشد می‌کند در نظام بدنی مادر، او از آن تکلیفی کسی نمی‌تواند بخواهد، چون اراده‌ای در آنجا هنوز متصور نیست، فعل ارادی نیست، اما بهره‌مند است همه شرایط بهره‌مندی را دارد. در اینجا هم در خانواده هم یک موجود زنده است، که این موجود زنده اعضا و جوارحش هر کدام به لحاظ نقشی که ایفا می‌کنند اثری دارند و قانونی دارند.

اگر این را پذیرفتیم جای توسعه دارد. یعنی اگر کسی خانواده را به عنوان یک موجود زنده گرفت، خیلی قابل چیست؟ لذا تعبیری که آقای رحمة الله علیه علامه طباطبائی می‌فرماید همان بحثی است که «لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ»[4] که هر امتی هم پایان دارد. پایان داشتن آن خودش اجل و اجل حیات او است، که این اجل حیات نشان می‌دهد دوران حیات داشته که اجل معنا می‌دهد. اجل وقتی است که حیات معنا بدهد. لذا برای خانواده هم حیات قائل هستند و این حیات البته اگر شد عرض می‌کنم خیلی می‌شود بازش کرد، خیلی آثار دارد. این هم یک نکته که خانواده حیات دارد.

یکی از نکات دیگری که ایشان بیان می‌کند این است که در اسلام هر اقدامی که سبب تأخیر در این طلاق بشود، جایز است. هر اقدامی که این به عنوان یک قانون کلی، هر اقدامی که سبب تأخیر در طلاق بشود به شرطی که طلاق هنوز به آن موت کامل نرسیده باشد، هر اقدامی که سوسویی از امید ایجاد کند، مثل این که داورها طول بدهند، عیب ندارد، مهلت بگذارند بگویند حالا شش ماه باید فکر بکنید. عیب ندارد اسلام جایز می‌داند این را. می‌گوید در جایی که، مگر به یک فساد بالاتری منجر بشود که این کینه و شدت هی بخواهد جوری بشود که فسادش مثل همان به قول آقا پایی که دیگر چی شده باشد؟ بخواهد بزند به جاهای دیگری، خب آن بحثش جدا است. اما تا جایی که این زخم قابل کنترل باشد، ولی طول بدهند تا بلکه درمان امکان‌پذیر بشود راهی برای درمان. می‌گوید اسلام این را به عنوان یک قانون می‌پذیرد، به عنوان یک قانون کلی که هر چه قدر امکان داشته باشد طول بکشد. بعد هم خود آن حَکَمیت را در اسلام مثل شهید ثانی واجب می‌دانند. اینجور نیست که حکمیت یک امر مستحبی باشد، اصلاً جزو شرایط واجب می‌دانند، بعضی دیگر هم واجب می‌دانند، این هم یک نکته.

این هم یک نکته دیگری ایشان می‌فرماید که صلح در طلاق، در نکاح اگر اشکالی پیش بیاید، صلحی که در آنجا است، صلح در اینجا عدم تعرض نیست. بگذارید این را هم بگویم، صلح عدم تعرض نیست بلکه صلح وحدت و همکاری است. یک موقع است که دو نفر را کنار همدیگر قرار می‌دهند، می گویند اینها نیروهایشان را، دو تا کشور آوردند کنار هم بجنگند، می گویند آقا یک نیروی واسطه می‌گذاریم که اینها نجنگند؛ در حالت نه جنگ و نه صلح بمانند. عیب ندارد این هم مطلوب است بین دو کشور که حالت نه جنگ نه صلح باشد، حائل داشته باشند. می‌گوید عیب ندارد در آنجاها در تعارضات دیگر. اما در ازدواج حالت نه جنگ و نه صلح معنی ندارد. یا باید تمام بشود یا باید به صلح کشیده بشود و نیروی دیگری نمی‌تواند؛ چون اینجا قانونی که می‌خواهد این را نگه دارد آن محبت است. اگر آن محبت هیچ برنگردد بین اینها محبت نباشد، فقط صرف همکاری فایده‌ای ندارد.

پس این هم یک نکته است که در عین این که دنبال حفظ این ازدواج هستند، نه به هر قیمتی که بگوییم که حتی به قیمت مثل نه صلح و نه جنگ اینها ادامه بدهند. می‌گوید نه، اینجا دیگر اسلام این را تجویز نمی‌کند که بگید این بهتر از نبودن است. می‌گوید نه این معلوم نیست..، مگر شرایط داشته باشد بگویند این دو تا پدر و مادر در کنار هم بمانند همینجوری به خاطر این که این فرزندان بی‌‌سرپرست زندگی نکنند شاید..، آن‌ها مصالح بعدی است. اما مصالح نسبت به خود ازدواج، می‌گوید نه این را دیگر اسلام چون آن محبت نیست نمی‌پسندد. این‌ها نکاتِ هر کدام ظریف است در خط … [39:24]

شاگرد: نکته قبلی که معمولاً که در اسلام هر اقدامی برای این که طلاق …

استاد: بله تأخیر بیفتد جایز است

شاگرد: اولاً که این حرف خیلی اطلاق دارد،

استاد: عرض کردم دیگر، مگر که تخصیصش زدیم به چی؟ به آن که این تأخیر که اقدامی هم صورت نگیرد. یعنی یک موقع است که دارند اقداماتی صورت می‌دهند که این را یک راهی برایش..، یا تاخیرش باعث بشود که اینها بالاخره پشیمان بشوند.

شاگرد: با آن قید مثلاً کسی است که نمی‌خواهد با این زن زندگی بکند یا آن زن نمی‌خواهد با این شوهر زندگی بکند.

استاد: حالا بیانشان این است که این (40:00) اغلب طلاق‌ها، اغلب‌شان به خاطر عصبانیت‌ها است، به خاطر کدروت‌های زمانی است که اگر زمان بگذرد خیلی‌اش حل می‌شود. یا نه یک سوسویی از امید در جهت دیگری باقی است شاید بشود این را تقویت کرد. یعنی این مال این است که یک جایی هنوز سوسویی از حیات در آن است. اما اگر واقعاً حَکَم به اینجا رسید یا کسانی که واسطه هستند یا قضا و محکمه رسید به اینجا که هیچ چیزی باقی نمانده، دیگر آن تاخیرش فایده ندارد.

شاگرد: حرف این است که باید حتماً برسد به اینجا که هیچ اقدامی..

استاد: بله دیگر، بله این را دارد، البته باز چیز دیگر، با آن با قدر عرفی..

شاگرد: …

استاد: بله دیگر، با قدر عرفی دیگر با نگاه عرفی. یعنی یقین محض عقلی نمی‌خواهد اینجا که بگویی، همان ظن متآخم به یقین، البته! باید برسد، حجت تمام شود که دیگر این زندگی ادامه ندارد برایش، امکان ادامه ندارد و الا به راحتی حق ندارد که اقدام به طلاق بکند و این سخت می‌کند کار را. برای حَکَم سخت می‌کند، برای محکمه سخت می‌کند. منتها حالا آیا این است که این واجب است این کار را بکند یا جزو شرایط مطلوب است؟ جزو شرایط مطلوب است قطعاً. جزو شرایط مطلوب است. حرام نیست اگر زودتر انجام شد.

شاگرد: لذا اگر بر فرض این شش ماه اینها را معطل کرد و بعد معلوم شد اصلاً اشتباه می‌کرده، آیا شش ماه معطل کردنش موجه می‌کند

استاد: بله دیگر، اصلش ترجیح است مگر این که چی باشد؟ عرض کردم اصلش این است ترجیح این است که طول بکشد، منتها به شرطی که سوسویی داشته باشد، بگوید حجتم این بوده، ولی خب قطعاً هر طول دادنی به اصلاح نمی‌کشد. معلوم است.

شاگرد: این صراحتی که ایشان هم اینجور بیان ..

استاد: می‌گوید این ببینید هر طول دادنی را می‌پسندد مطلوب می‌داند، نه به معنای.. مطلوب دانستن غیر واجب است. نمی‌گوید واجب است، اما مطلوب است. یعنی امید به نجات ایجاد بشود. این‌ها نکته‌ها به قول شما هر کدامش را اگر آدم دقت بکند، در مقام ارتباطی که به خصوص ما طلبه‌ها با دیگران داریم و مشورت‌هایی که می‌کنند خیلی تأثیر دارد که انسان اینها را با این نگاه نگاه بکند.

یکی از بحث‌هایی که ایشان قبلاً کرده بوده و اینجا نکته‌اش را می‌گوید، این نکته هم جالب است که حتی یک کلامی را از یک خانمی نقل می‌کند، این کلام را از آن خانم هم اگر بشود خلاصه بخوانم برایتان آن جالب است. آن خانم را کلامش را نقل می‌کند، یک خانم دکتر روانشناس است خب حالا هرچند این مال سابق است. این می‌گوید یک خانم روانشناسی است که دکتر روانشناسی است که مادر هم است سه فرزند دارد، این را این کلام آورده، تند من می‌خوانم کلامش را، «می‌گوید “از وقتیکه یک زن حس می‌کند که بزودی بچه‌دار خواهد شد شروع می‌کند بنگریستن، جستجو کردن و بو کشیدن بدن و اندام خود، مخصوصاً اگر بچه‌ اولش باشد. این حالت کنجکاوی بسیار شدید است، درست مثل این که زن‌ با خود بیگانه است، می‌خواهد وجود خویشتن را کشف کند، وقتی که زن‌ نخستین ضربه‌های کوچولوی بچه‌اش را در شکم خویش احساس کرد شروع می‌کند بگوش دادن بهمه صداهای اندام خود، حضور موجود دیگری در بدن زن چنان‌ سعادت و خوشحالی باو می‌دهد که کم کم میل به انزوا و تنهائی پیدا می‌کند و از دنیای خارج»[5] کم کم «قطع ارتباط می‌کند، زیرا می‌خواهد با کوچولوئی که هنوز بدنیا نیامده است خلوت کند …….. مردها در روزهای حاملگی همسرانشان وظایف بسیار مهمی بعهده دارند و متأسفانه همیشه از انجام این وظایف شانه خالی می‌کنند. مادر آینده نیاز دارد که حس کند شوهرش او را می‌فهمد دوست دارد و پشتیبان او است وگرنه‌ وقتی دید که شکمش بالا آمده است، زیبائیش لطمه خورده، حالت»های مثلاً «استفراغ‌ دارد و از زایمان می‌ترسد، همه این ناراحتی‌ها را به حساب شوهرش خواهد گذاشت که او را حامله ساخته است …….. مرد وظیفه دارد که در ماههای‌ حاملگی بیشتر از پیش در کنار زنش باشد، خانواده به پدری مهربان نیاز دارد تا زن و بچه‌ها بتوانند از همه مشکلات و شادیها و اندوه‌های خود با او حرف بزنند، حتی اگر حرفهایشان بی معنا باشد» این‌ها را داریم به شما مردها می گوییم که بالاخره حالا شما در هنوز رصد بچه‌دار شدن هستید، اینها را حواستان باشد خودتان اقلاً بدانید که احتیاج دارد حتی اگر حرف‌های بی‌معنا و بی‌ربط، بنشینند با هم حرف بزنند، زن دوست دارد در رابطه با بچه حرف بزند و مرد گوش کند با اشتیاق. حالا مرد می‌گوید نه حوصله ندارم به درد من چه می‌خورد، پا شود برود، می‌گوید نه،

شاگرد: طبق فرمایش بعضی از علما ظاهراً این تخصیص به دوران بارداری ندارد..

استاد: حالا آن موقع نیازمند بیشتر است. می‌گویند سه هزار بار در روز اگر زن فَک نزند این را روان‌شناسان می گویند، سه هزار فک اگر نزند یعنی فک بالا و پایین نشود، از جهت روانشناسی می گویند دچار افسردگی می‌شود. این را من خواندم می‌گفتند قطعی است خلاصه برای زن‌ها این را گفتند. این را آنها نقل کردند. می‌گویند این یک چیز طبیعی برای زن است، خب وقتی خدا این را قرار داده، ارتباط می‌خواهد، خود این در آن قوانین طبیعی گنجانده می‌شود. «تمام غرور و افتخار یک زن مادر شدن اوست‌، و وقتی احساس کند که شوهرش نسبت بکودکی که او بزودی بدنیا خواهد آورد بی اعتنا است، این احساس غرور و افتخار جایش را به احساس‌ حقارت و بیهودگی می‌دهد، از مادر بودن بیزار می‌شود و حاملگی برایش معنی‌ یک “احتضار” پیدا می‌کند. ثابت شده است که چنین زنانی دردهای‌ حاملگی را خیلی بدشواری تحمل می‌کنند …… رابطه مادر و فرزند یک رابطه‌ دو نفری نیست»[6] این نکته‌اش همه اینها را خواندیم تا این آخرش..، «رابطه مادر و فرزند یک رابطه‌ دو نفری نیست، بلکه یک رابطه سه نفری است: مادر کودک پدر، و پدر حتی اگر غایب باشد (زن را طلاق داده باشد) در زندگی درونی مادر» در آن حالت حاملگی و بچه «در تخیلات و تصورات او، و نیز در احساس مادری نقش اساسی دارد”». بعد دنبال این آقای مطهری می‌فرماید که بیان خوبی دارد می‌گوید فکر نکنید که احساس مادر به فرزند یک احساس غریزی ثابت است. نه اینجوری نیست، یک احساس غریزی است اما یک احساس غریزی تشکیکی است. یعنی اگر پدر در این رابطه باشد، تعبیر ایشان تعبیر جالبی است، می‌گوید تعبیرش این است که مثل یک آبشاری که از کوهستان …؛ بگذارید این را عین جمله‌اش را برایتان بخوانم، «احساسات مادری غریزه نیست، باین معنی که چنین نیست که‌ بهرحال مادر مقادیری احساسات ثابت و غیر قابل کاهش و افزایش نسبت‌ بفرزندان خود داشته باشد، و برخورداری او از عواطف شوهر تأثیر فراوانی‌ در احساسات مادری او دارد.»[7] در احساسات مادری! «نتیجه اینکه وجود زن» این‌ها توضیحاتش را قبلاً داده اینجا خلاصه‌اش، «نتیجه اینکه وجود زن باید از وجود مرد عواطف و احساسات را بگیرد تا بتواند فرزندان را از سرچشمه فیاض عواطف خود سیراب کند.» یعنی زن احتیاج دارد که محبت مرد را بچشد و این محبت را تبدیل کند در کارخانه وجودش به محبت به فرزندان. اگر زنی این محبت از جانب این آب بارانی که به او می‌ریزد از این کوهسار، تعبیر به کوهسار کرده، این برای این نریزد، این چشمه‌های این کوهسار هم جوشش پیدا نمی‌کند به لحاظ آن گل و گیاهی که در این فرزندان است که در اینجا می‌خواهد عمل بیاید. لذا اگر مادری همسر نداشته باشد که پدر فرزندان باشد، احساساتش خیلی نسبت به فرزندان متفاوت است تا آنجایی که چی باشد؟ تا آنجایی که..، لذا آنجاها احساسات متعادل‌تر است جوشان‌تر است، زیادتر است، تعبیر ایشان این است که «مرد مانند کوهسار است و زن بمنزله چشمه و فرزندان بمنزله گل‌ها و گیاهها.» این‌ها درست است که عبارت‌پردازی شده، اما عبارت‌پردازی‌هایی است که با یک قالب حقیقی همراه است. لذا می‌فرماید که اگر..، لذا رکن حیات خانوادگی، احساسات و عواطف مرد نسبت به زن است. یعنی اگر این عواطف رعایت شد زن هم در مادر بودنش و آن حیات خانوادگی موفق‌تر می‌شود.

بعد آن وقت ایشان وارد می‌شود که طلاق‌های ناجوان مردانه از یک طرف می‌گوید زن را بعد از 20 سال 30 سال که زندگی کرده و این زن در زندگی او همه نقشی را در فقر و سختی‌اش اجرا کرده حالا این یک تمکنی پیدا کرده؛ حالا یک تمکنی پیدا کرده فیلش هوس هندوستان می‌کند، بعد می‌رود در کَت این که حالا مهر زن هم معمولاً در 20-30 سال گذشته‌اش کم بوده، به راحتی حاضر است مهر زن را بدهد یا حتی با فشار و با سختی به تعبیر ایشان یکی دیگری را بیاورد در لانه‌ای که آشیانه‌ای که این زن قرار داشته. حالا این لانه و آشیانه اعم از خانه است یا احساسات است که بیاورد و آن آشیانه را به هم بزند.

اگر این زن را بخواهد طلاق بدهد و این زن تمام سرمایه زندگی‌اش را در اینجا صرف کرده آیا این عادلانه است بدون این که چیزی به او بگیرد؟ می‌گوید این در اسلام اینجوری اصلاً مورد قبول نیست. بیان می‌کند بعد این را، دوستان حالا خواستند رجوع می‌کنند که نه در اسلام برای زن، اولاً زن را باید از اول وقتی می‌خواهد زندگی تشکیل بدهد حقوقش را به او یاد داد. زن‌ها ممکن است ندانند که این می‌تواند در قبال کاری که در خانه می‌کند تقاضای اجرت داشته باشد. اما این تقاضای اجرت دلیل نمی‌شود که از اول زندگی را بگوید امروز پایان روز این قدر بده. این‌ها را می‌تواند به عنوان یک نظام..؛ می‌گوید مرد اگر دید زن با ایثار کار می‌کند، مرد باید «فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا»[8] باشد، او هم در قبال این هر درآمدی که پیدا می‌کند، هر امکانی که پیدا می‌کند مقداری‌اش را و درصدی‌اش را و مقدار متنابهی..، اگر می‌خواهند هر دو بر ایثار استوار باشند باید این کار را بکنند که حقوق زن هم رعایت بشود. اما اگر نه، اگر بنا بر این نباشد زن حق دارد که اینها را به عنوان طلب خودش در زندگی قرار بدهد و اگر … [49:33] زندگی آمد، همه اینها را محکمه می‌تواند محاسبه بکند و از مرد طلب بکند که این همه کار کرده و اینها را حالا تو باید پرداخت بکنی. و لذا مرد می‌بیند اگر بخواهد اینها را پرداخت بکند سرمایه‌ای برای زندگی دوباره ندارد؛ لذا این هم یک مانعی می‌شود برای این که به راحتی دست به طلاق نزند بگوید این زن را می‌فرستم خانه پدر و مادرش، اگر پدر و مادر دارد راحت می‌شوم یکی دیگر را می‌آورم حالا که همه چیز.. . این هم یک بیانی دارد

شاگرد: زن هم نباید تبرئاً این کار را کرده باشد، یعنی باید بگوید من … [50:00] (50:00) کار نکردم تا..

استاد: یعنی اگر که نگاه این باشد که طرفین تبرئی باشند حالا این را برایش قاعده درست کردند امروز در محکمه‌ها، برایش قاعده درست کردند که، جزئیاتی درست کردند که اگر اینجوری باشد این قابل چیست؟ الان که جزو قانون است که اگر زنی خواست طلاق بگیرد چه کار بکنند؟ ظاهرش این است که نصف اموال مرد را، اینجوری است دیگر، امضا کردند اصلاً، جزو قوانین چیزی است که امضا کردند از اول..

شاگرد: هنوز قانون نشده

استاد: نشده. که نصف اموال مرد که کار کرده برای زن قرار می‌دهند. این یک دفعه این شوکی است برای مرد که فکر نکند. چون این هم واقعاً است که اگر مرد احساس استغنا بکند چه می‌شود؟ البته از آن طرفش هم است، اگر زن تقاضای طلاق بکند این نیست برای او. اگر مرد تقاضای طلاق داشته باشد این را قرار می‌دهند. چون اگر زن تقاضای طلاق داشته باشد مثل طلاق خلع و مبارات که مهریه را هم می‌بخشد تا مرد طلاق بدهد یا در اینها اجرا نمی‌شود در آنجا، این هم از آن..، زن هم یک موقع احساس نکند که با این استغنائی پیدا می‌کند و باعث طلاق بشود. حالا اگر دوستان در رابطه طلاق صحبت دیگری دارند، این بحث طلاق یک بحث مفصلی شد که گذشت.

شاگرد: استاد این که می گویند با شرط و اینها طلاق را به زن می‌سپارند این طبق قاعده نیست. اگر چنین چیزی لازم بود خود اسلام می‌گذاشت؛ این را حالا ما بعداً با شرط و اینها در فقه نگاه کردیم می‌شود اینجوری کرد این را هم وارد کردیم.

استاد: نه این از اول امکان‌پذیر بوده. یعنی اینجور نبود که اسلام غفلت کره بود از این، بعد دیدیم حالا پیدا کردیم می‌شود. نه، این از اول وقتی که جلویش را نگرفتند. یک موقع است که می گویند بعضی‌ها جلویش را گرفتند، مثلاً می گویند ازدواجی که منفعت اصلی ازدواج در آن نباشد اصلاً ممنوع است؛ خیاری که خیار در این باشد که اصل ازدواج را به هم بزند، آن که ممنوع است این اصلاً این شرط کردن، شرط ملغا است، اگر شرط هم بکنند لغو است در آنجا. اما این شرط شرط لغوی نیست.

شاگرد: این یعنی شرط اشتغالی است برای همین اختلافی است بین فقها در این مسئله. یعنی بعضی از روایات ما هم مثلاً می گویند چنین شرطی گذاشتیم، می‌گوید نه شرط الله قبل از شرط … [52:00]

استاد: آنجایی که بیان می‌شود اصل نکاح زیر سؤال می‌رود در آنجا، که روایت دارد که آنجا اصل نکاح است. بعضی شروط دیگر هم است که اصل نکاح زیر سؤال می‌رود. اما به این عنوان که در شرط طلاقی که به محکمه رجوع بشود و اگر آن شرایطی را که لازم بوده. چون همینجوری نمی‌شود باید به محکمه رجوع بشود، که اگر آن شرایطی را که قرار داشتند اگر زن دوباره بگیرد حق طلاق با زن است، اگر در حقیقت..، چون مطلق که نمی‌شود بگوی من ازدواج می‌کنم حق طلاق هم با من، می‌گوید نه حق طلاق با یک شرایطی. می گویند با آن شرایط را الان همه پذیرفتند.

شاگرد: با آن شرایط بله، ولی بعضی‌ها الان می گویند که شرط حق طلاق با من باشد اصلاً بدون شرایط دارند حق طلاق را به زن می‌دهند.

استاد: آن مال این است که در ادامه اگر مرد خواست آن را می‌تواند در ادامه این کار را بکنند. مثلاً اینهایی که طلاق در حقیقت می‌خواهند به طلاق بکشد کارشان، مرد می‌آید اظهار می‌کند که از این به بعد اگر من خطا کردم و فلان کار را مرتکب شدم شما می‌توانید من را طلاق بدهید. در ضمن عقد دیگری نه عقد نکاح، او را به زن واگذار می‌کنند و ثبتش می‌کنند که مثل وکیل می‌شود، وکیل بلاعزل از طرف مرد می‌شود. وکالت دادن مرد به کسی که طلاق جاری بکند مانع ندارد. یعنی وکیل است دیگر، از باب وکالت است، وکیل یا در حقیقت وکیل در خودش یا وکیل در توکید، یکی دیگر را وکیل بکند. این هر دو از جهت وکالت یعنی حق مرد است که دارد وکالت داده می‌شود. نه شرط زن، یعنی اختیار طلاق از اول به عهده زن قرار می‌گیرد استقلالاً، بلکه به عنوان وکالتاً. اگر وکالت شد، چنانچه مرد می‌توانست این حق طلاق را به شخص سومی واگذار کند که او طلاق را جاری بکند، اینجا می‌تواند خود طلاق‌دهنده را به زن واگذار کند، وکالت برای این مسئله مانعی ندارد. درستش کردند.

شاگرد: استاد نه یعنی می‌خواستم بگویم اگر چنین چیزی فراگیر بشود در همه قواله های ازدواج این چنین وکالتی …

استاد: الان شده، منتها به این نحوش که شروطی را گذاشتند که این شروط را گذاشتند که محکمه هم باید تشخیص بدهد که محکمه باید تشخیص بدهد. همینجوری نیست که زن تا به اصطلاح..

شاگرد: الان دارد می‌رود سمت بدون شرط حاج آقا

استاد: تا حالا اینقدر که ازدواج ما دادیم به این سمت، همین قدر است تا حالا، تا حالا آنجوری ما امضا نکردیم. آنقدر که ما تا حالا امضا کردیم اینجوری بوده.

شاگرد: اگر برود به این سمت یعنی دقیقاً این که حق طلاق با مرد بوده زیر پا دارد گذاشته می‌شود، حالا با یک روند فقهی ما …

استاد: اگر به جایی رسید که مردها خیلی جفاکار شدند، یعنی یک سنتی شد در مردان؛ یا نه نظام زن‌سالاری شد، این غلط می‌شود. اگر مردها خیلی جفاکار شدند، خب حقی است بالاخره زن می‌ترسد از ترسش این ممکن است عمومیت پیدا کند. اما اگر زن‌سالاری می‌خواهد بشود، آن نظام طبیعی به هم خورده. آن نظام طبیعی به هم خورده و این مطلوب نیست از نظر اسلام. باطل نیست اما مطلوب نیست.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تا دقیقه 54:50

[1] احزاب، آیه 49.

[2] نساء، آیه 35.

[3] بقره، آیه 231.

[4] یونس، آیه 49.

[5] نظام حقوق زن در اسلام، مطهری، مرتضی، جلد 1، صفحه 318.

[6] نظام حقوق زن در اسلام، مطهری، مرتضی، جلد 1، صفحه 318.

[7] نظام حقوق زن در اسلام، مطهری، مرتضی، جلد 1، صفحه 326.

[8] نساء، آیه 86.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 457” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید