حرکت کاروانی، سلوک تشکیلاتی در جامعۀ ایمانی ویژۀ نخبگان جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی، با هدایت استاد محمدرضا عابدینی و همافزایی هستۀ منظومۀ فکری علامه طباطبایی، مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام.
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
انشاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
اگربدانیم بعداً هرکدام از این صلواتهایی که میفرستیم چه اثری در سرنوشت ما دارد مشتاق میشویم که دائماً هیچ وقتمان بدون این برکتِ ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد نباشد. یک صلوات دیگر.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ایام دهۀ ذیحجه است دهۀ توحیدی عظیمی که بینظیر است حتی نسبت به ماه مبارک رمضان که بعضی فرمودند این دهه افضل از ماه مبارک رمضان است، این دهه ایامش روایات دارد و بهخصوص ماه ذیحجه که سرشار از مناسباتهای ولایی است که تثبیتِ غدیر، آیۀ تطهیر، آیۀ اکمالِ دین، نزول سورۀ توبه، هَل أتی، بحثِ درحقیقت مباهله، خیلی مناسبتها همه در همین ایام ذیحجه محقق شده لذا حتماً حواسمان باشد که بهرههای کافی را در سیر ولاییمان از این ایام ببریم و خدای نکرده این منزلِ عظیمِ سلوکی خالی از آن بهرههای ما نماند انشاءالله، برای بهرهمندی از این و برای اینکه این بهرهمندی را گره بزنیم به وجود مبارک زهرای اطهر سلام الله علیها هرچقدر عشق و علاقه به حضرت داریم صلوات بر محمّد و آل محمّد ابراز کنیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
دو تا بحثِ کلیدی را در دو جلسۀ گذشته عرض کردیم که میتواند این دو بحث دو سرفصلِ کتابها شود، این را با دقت دارم میگویم که معارفی که در این دو بحث هست امکان دارد که کتابهایی را بشود براساس این دو فصل تدوین کرد که این دو فصل عبارت بود یکی بحث تشکیلات و ارتباطش با نظام تکوین که چگونه از نظام تکوین ما میتوانیم آن سوژههای تشکیلاتی را استخراج بکنیم و بتوانیم بهرهمند باشیم تا نظامی که قالبی که قرار میدهیم تطابق کامل با هستی داشته باشد تا بقا پیدا کند، هرچیزی که هرچقدر توافقش با نظام هستی بیشتر بشود بقاءش بیشتر میشود و چون تشکیلاتی که ما میخواهیم بنا بکنیم اساسش این است که بهدنبال بقای آن هستیم آنچیزی که نتیجۀ تشکیلات میتواند باشد در راستای اقامۀ دین بقای آن حقایق است لذا هرچقدر توافق داشته باشد با هستی این توافق با هستی سبب بقا میشود و هرچقدر تنازع داشته باشد با هستی سببِ اصطکاک و زود ازبین رفتن میشود و لذا آنچه که در روایات ما وارد شده که اگر انسان خلوص نیت داشته باشد، قصدش خالص باشد، ابتغاءً لوجه الله باشد کارهایش، لمرضات الله باشد کارهایش، فی سبیل الله باشد علتش این است که خدای سبحان مسبب الاسباب است وقتیکه دارد با خدا هماهنگ میکند درحقیقت با همۀ اسباب دارد هماهنگ میکند چون خدا مسبب الاسباب است این هم خودش یک بحث بسیار زیبایی است که اگر انسان وقتی ابتغاءً لوجه الله دارد کاری را انجام میدهد توجه دارد که با سببِ همۀ هستی و سببها دارد خودش را توافق میدهد وقتی با این سبب خودش را موافق کرد و توافق داد با همۀ اسباب هستی خودش را چه کار کرده؟ توافق ایجاد کرده و همراهی کرده و لذا کار بقا پیدا میکند و هرچقدر این کار به خدا بیشتر گره بخورد بقای کار هم بیشتر میشود این یک نکتۀ اساسی راجع به آن جلسۀ نظام تکوین و تشکیلات است که اینها حرفهای کلیگویی نیست شاهد مثالهای فراوانی هست و امکان بهاصطلاح تحلیل مسائل زیادی هم باقی است یعنی یک چیزهایی تحلیل شده آماده است امکانِ عرضه دارد ولی باقی آنچه که باقی مانده و تحلیلش لازم است و امکانپذیر است الی ماشاءالله است که همۀ رشتههای پزشکی، رشتههای زیستشناسی، زمینشناسی، فیزیک، شیمی این رشتههایی که چقدر شاخهها و شعوباتی دارند بهشدت در این مسأله میتوانند کمک کار کسی باشند که بخواهد تطابق بین نظام تکمیل و تشکیلات را به دست بیاورد لذا همنشینی با عالمانِ این فنون و این علوم خیلی تأثیرگذار است در اینکه شاید خودِ او هم متوجهِ این نیست اما کسیکه از این منظر به این مسأله نگاه میکند بهسادگی میبیند آنچه که بهعنوان تحلیلِ یک واقعۀ وجودی است درمنظرِ او حالا این میخواهد اتم باشد مولکول باشد میخواهد سلول باشد میخواهد یک ترکیب باشد میخواهد یک تحلیلِ یک موجود باشد هرچه که هست از منظرِ او یک تحلیلِ هستیشناسانه است اما از منظر یک عالم به معارف دین این یک الگو نشان دادن و یک چراغ راه است برای بایدهای حرکتش، برای بایدهای حرکتش، یعنی در نظرِ او اِخبار است، در نظر آن عالِم، در نظرِ این عالِم انشاء است یعنی باید اینجوری حرکت کرد باید به این سمت رفت باید این را به کار گرفت، اینها حرف خیلی سنگینی است یعنی باور به این یکدفعه بابی را به روی انسان در معارف و ارتباطات و حقایق باز میکند آنوقت تازه توحید آشکار میشود یعنی چه، ما الآن نسبت به توحید در معارف و علوممان هم درحقیقت مشرکیم یعنی هر علمی را جدای از علوم دیگر میبینیم و هرچیزی را بیربط به بقیه میبینیم، اگر این نگاه ایجاد بشود تازه معلوم میشود که همانی که انسان را خلق کرده و به او درحقیقت دستورِ سیر و سفر و حرکت داده و مقصد را برایش تعیین کرده همان هم هستی را هم خلق کرده و همان دارد آنها را هم سیر میدهد و آنها را هم مرتبط با این دارد سیر میدهد همۀ آنها تجلیاتِ وجودِ این هستند که دارند سیر میکنند “أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ”[1] همه را او خلق کرده و هدایت میکند و توحید باید در این متجلی باشد، اگر انسان این “أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ” را دید و فقط کثرت را دید و وحدتِ حاکم بر او را ندید این ندیده، حقیقتاً ندیده، کودکانه دیده که متوقف بر سطحِ ظاهرند، خب با این نگاه سوژههایی که از نگاه توحیدی درمنظر تکوین برای انسان پیش میآید الی ماشاءالله سوژه است که برای مراتب تشکیلات و انواع کارها چنانچه موجودات انواع موجودات هستند و انواع کارها برایشان میآید هر موجودی تحلیلش بهلحاظ غایتی که برای آن موجود مترتب است میتواند سوژهای برای تشکیلاتی که با غایتی که برای آن تشکیلات میخواهد مترتب باشد هم هماهنگ باشد لذا اینگونه نیستش که اتفاقی برویم سراغ یک موجودی باید غایتِ موجود شناخته بشود “أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ” در هدایتِ خاصۀ آن موجود که آن نتیجهایست که این باید برسد به آن کمالیست که این باید به او برسد اگر این دیده شد تطابقِ این با آنچه که ما میخواهیم و طلب داریم میتواند انسان را چهکار بکند؟ میتواند انسان را رهنمون بکند که برای این نوع تشکیلات از کدام سوژه باید بیشتر استفاده کرد و الگو گرفت درعینِ اینکه قواعدِ همهاش واحد است، این نکتۀ مهم است، در عین اینکه قواعد همهاش واحد است اما ترکیبها و نتایج متفاوت است بهلحاظ ماموریتهایی که متفاوت است، خب خیلی زیباست این مسأله در مثلاً مرحوم علامه طباطبایی در المیزان میفرماید که در قرآن کریم قرآن یک غرض واحدی دارد که هر سورهای ناظر به این غرض یک مأموریت ویژه دارد، یعنی هر سورهای یک مأموریتِ ویژه دارد، هر سوره یک غرضِ خاص دارد اما این غرضِ خاص تحت غرضِ آن بهاصطلاح کلِّ قرآن میگنجد لذا وقتیکه سورههای مختلف کنار هم قرار میگیرند قرار گرفتنِ سورههای مختلف کنارِ هم آن غرض مثل پازلهایی میماند که آن غرضِ واحد را تکمیل میکند و آماده میکند اما هر سوره، لذا تعبیر امام این است رحمت الله علیه که اگر کسی به قصد خواندن مثلاً سورهای در قرآن کریم بعد از حمد سورهای را آغاز کرد بسم الله را گفت اگر نظرش عوض شد که سورۀ دیگری را بخواند نمیتواند بگوید بسم اللهاش را گفتم پس ادامهاش را بخوانم این بسم الله مشترک نیست چون “بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ قُل هُوَ اللهُ أَحَد” یعنی این «باء» متعلّق به غرضِ سوره است وقتیکه این «باء» متعلّق به غرض سوره شد و غرض سوره این بسم الله با او هماهنگ بود اگر میخواهد این سوره عوض بشود غرض عوض شده و لذا بِسمِ اللهِ الَّرحمنِ الرَّحیم که الآن گفته شده با آن غرض دیگر تناسب ندارد، اینها حرف سادهای نیست اینها کار خیلی عظیمی است، آنوقت غیر از اینکه هر دستهای از آیات نسبت به سوره غرضی دارد در انجامش لذا مرحوم علامه سعی کرده در بسیاری از جاها دستههای آیات را غرضش را بگوید بگوید این دستۀ آیات که با هم مثلاً نازل شدند در کنارِهم قرار گرفتند یک غرضی را دارند که این غرض ذیلِ غرضِ سوره میگنجد و غرضِ سوره ذیلِ غرضِ کلِّ قرآن میگنجد لذا میگویند بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ سورۀ حمد دو غرض دارد: یک غرض غرضِ واحدِ عام است که متعلّق به کلِّ سوره است و یک غرض متعلّق به سورۀ فاتحةالکتاب است که اولین سوره است، پس دو غرض داریم یک غرضِ عام را که این هم خودش یک کمالی است که فاتحةالکتاب دوبار نازل شده یا مثانیست یا انواع این بحثهایی که دارد یکی از نکاتش این است که خودش بهعنوان هیمنۀ بر کلِّ کتاب و آن انموذجِ کلِّ کتاب است لذا بسم الله اش هم ناظر به کلِّ کتاب است، یکجا این فاتحةالکتاب یکی از اغراض قرآن را دارد بیان میکند لذا آنجا هم یک نزول خاصِّ خودش را برای این مسأله داشته است که حالا دور میشویم از مسأله تازه اینها را داریم مقدمهچینی میکنیم تا واردِ آن بحث امروزمان بشویم، خب این در نظام تکوین پس رابطهها با اهداف و اغراضی که دارند هر موجودی کلِّ هستی یک غرض واحد دارد هر سورهای در این هستی که موجودی از هستی است غرضی دارد و هر آیهای از این سوره غرضی نسبت به سوره دارد و مأموریتی دارد که اگر این درست شناخته بشود دائماً غرض و مأموریت هر جزئی ناظر به کل و آن کلِّ بالاتر تحلیل بشود این دائماً کثرت مؤکد وحدت میشود، تشکیلات بهجوری شکل میگیرد که هیچگاه کثرت همه را خرج نمیکند هضم نمیکند که کثرت بماند بلکه دائماً این تشکیلات حرکتش به سمت چیست؟ همچنانکه در نظام تکوین اینجوری است، همچنانکه در نظام تکوین هر جزئی مأموریتش مرتبط، اگر مثلاً دست من اجزایش و سلولهاش مأموریتی دارند که از آن حیرتآورترین درحقیقت مأموریتها نظام تحلیل است کاش یک موقع بشود بگوییم یکی از این دکترها بیایند از این پزشکهای متخصصِ درحقیقت ژنتیک بیایند بحث را مطرح بکنند بگویند چه درحقیقت خصوصیاتی در هر ژنِ ما در هر سلول ما در هر خلاصه ذرۀ ما وجود دارد که این مأموریت ویژه دارد که این مأموریت ویژه است انقدر زیبا بیان میشود اصلاً آدم حیرت میکند هر پروتئینی که بخواهد حرکت کند برسد به آنجایی که باید مصرف بشود و مأموریتش انجام بشود خیلی زیباست اینها! اینها را من ترسیمی دیدم یعنی شکلش هم خلاصه چیز کرده آورده بودند، این یک مسیر برایش ساخته میشود یعنی اینجوری نیستش که مثل کانال هوایی هواپیما باشد که بگویند این کانال هوایی هست هر هواپیمایی مثلاً از اینجا بخواهد بلند بشود از این کانال [برود]، نه، برای هر کدام از اینها که میخواهد برسد به مقصد که دائماً اینها دارند میروند میرسند به مقصد، هر کدام یک مسیر ویژهای مثل ریل راهآهن جلوی این درحقیقت دائم دارد ساخته میشود این روی این مسیر مثل چرخی که قرار میگیرد در یک حرکت میرود جلو وقتی رسید به مقصد این اتصال قطع میشود دوباره یک پروتئین دیگریک اتصال دیگر و یک مسیر دیگر درحقیقت برای حرکتِ این، خیلی حیرتزاست! تکرار ندارد، اما با همۀ این عدمِ تکرارش وحدت دارد یعنی این همه کثرت، این همه کثرت، شما حساب کنید در نظام طبیعت، ببینید اینها خیلی چیز [یا سوز یا؟؟؟ 15:00] از درونش درمیآید، یک درخت گیلاس یا آلبالو ببینید این قبل از گیلاس یا آلبالو ساقه را قطع کنید آن ساقهای که به آن هست را قطع کنید ببینید یک شیرۀ بیرنگ است، درست است؟ که این شیرۀ بیرنگ وقتی میرسد به این درحقیقت آلبالو یا گیلاس چقدر تبدل درونش صورت میگیرد: رنگ میشود، حجم میشود، بو میشود، طعم میشود، تمام اینها، مثل یک سلسلۀ زنجیروار کارخانههای عظیمی که نیامده یک دانه قرار بدهد برای همهاش بلکه برای هر گیلاس و آلبالو هر دانهاش یک سلسلۀ زنجیرِ کارخانه را خدا قرار داده که این مادۀ بیرنگ در این سلسلۀ زنجیره تا میرسد به این تبدیل به رنگ بشود چه رنگ دلنوازی که اگه بخواهند این رنگ را در نظام طبیعت دربیاورند بخواهند این رنگ را اینجوری چقدر باید بهاصطلاح مواد اولیۀ مختلفی را و بهاصطلاح فرمولهای پیچیدهای را با دستگاههای درحقیقت بتوانند این رنگ متالیک زیبای دلنواز چشمنواز را چه کار بکنند؟ ایجاد کنند آن هم وقتی یک درخت پر از گیلاس میشود بعد یک درخت بغلیاش بعد اگر کسی با دقت اینها را ببیند میبیند هیچ ذرهای از رنگش با ذرۀ دیگرِ رنگِ خودش یکسان نیست چه برسد با ذرۀ رنگ دیگری، یکسان نیست، یعنی در تمامِ اینها لاتکرار فیالتّجلّی ظهور کرده و بروز کرده، خب این خیلی عظمت است این! اینها مدل دارد ارائه میدهد برای ما که خدای سبحان ببینید چقدر درحقیقت به کار گرفته و امکان هست، این قدرت انسان است که میتواند در حرکتش این همه درحقیقت علم را بهدست بیاورد به کار بگیرد، اصلاً عبث نیست اصلاً بیهوده نیست یعنی اینجوری نیست که بگویی سرمایه را حرام کرد خب یک دانه درست میکرد همه از این در میآمدند دیگر، یک ساقه بود مثلاً هزار تا آلبالو به آن بود همه از این، نه برای هر درخت در هر گیلاس یا آلبالو یا سیبی یا اناری یا نمیدانم برای هر کدام جدا جدا این رشتۀ تغذیه را قرارداده در درونِ وجود انسان همین است در بیرون همین است در تک تکِ مولکولهای هستی که بیجان به ظاهر میآیند همین نسبتهای عظیم است آنوقت این کثرتها با این همه شدتِ کثرت وحدتزاست مؤکدِ وحدت است، این ترکیب خیلی سحرآمیز است یعنی هرچه دست میزنیم میگوید لاتکرار فیالتّجلّی اما لاتکرار فیالتّجلّی یعنی یک حقیقت واحده است که این درحقیقت ظهورِ متکثّر پیدا کرده دائماً این متکثرات هم دارند آن وحدت را نشان میدهند، اگر این نگاه آدم باشد در یک تشکیلات مُترائای؟؟؟ [18:00] تشکیلات تکثر باشد اما وقتی انسان وارد میشود این تکثر فقط یک واحد را نشون بدهد با اینکه تکثر هست [مطمئن نیستم درست شنیده باشم جمله را 18:08] تکثر را محو نمیخواهد بکند تکثر را درحقیقت میخواهد تازه دامن بزند اما دامن زدنِ به این تکثر به قیمت ظهور توحید است خب این خیلی چینش مهمی را برای ما که توحیدِ کثیر، توحیدِ کثیر یعنی به جای اینکه انسان وقتی وارد یک تشکیلات میشود از هر کسی یک چیزی میشنود یک مدلی یک جوری بهطوریکه خودِ افراد اگر بشینند کنار همدیگر بخواهند گفتگو کنند که چه کار میخواهند بکنند دور هم مینشینند، ما گاهی بعضی تشکیلاتها بود هرچند وقت یک بار یکی از کارهایشان این بود گفتیم بنشینیم بیاییم اهدافمان را یک بار دیگر بگوییم، هرچند وقت یکدفعه، وقتی مینشستیم اهدافرا یک بار دیگر میگفتیم [میدیدیم] چقدر اختلاف داریم، یعنی اگر قرار شد که بگوییم نه یک جمله را حفظ کنیم بگوییم واقعاً میخواهیم چه کار کنیم؟ وقتی میخواهیم بگوییم واقعاً میخواهیم چه کار بکنیم دوباره میبینیم چقدر [اختلاف هست]، این تکثر در وجود باعث میشود که آن نتیجه وحدتش محقق نمیشود، هر چقدر این که در رابطه با مبدأِ این تجلی است وحدتِ درونش بیشتر بشود آنوقت آن نتایجِ تکثرِ بیرونی هرچقدر هم کثیر باشد نتیجۀ این وحدت است وحدت را مینمایاند اما اگر اینجا کثرت بود این کثرت از درونش وحدت در نمیآید و هر ظهوری از این دامن میزند به کثرتی که برگشتناپذیر است لذا اختلاف پیش میآید لذا تنازع پیش میآید لذا بقا پیدا نمیکند لذا میبینید که اینها به زوال میرسد، این ببینید نوع مدلِ هستی که تکثر را به رسمیت میشناسد اوج هم میدهد تکثر را شدت هم میدهد تکثر را که تعبیرِ حافظ هم این است که: زلف آشفتۀ یار موجب جمعیتِ ماست/ چون چنین است پس آشفتهترش باید کرد که زلف آشفته سبب وحدت است، جمعیت یعنی وحدت، چون چنین است پس اگر کثرت سبب وحدت است چون چنین است، پس آشفتهترش باید کرد، پس هرچه تکثرش بیشتر وحدت مؤکدتر، در بدنِ ما چند تا سلول است؟ این همه درحقیقت سلول متکثر ولی انقدر وحدت درونش شدید است هرچه اینها بیشتر میشود انسان احساس تکثری نمیکند بلکه احساس قوت بیشتر و توحّد بیشتری میکند، این عیتنً یک مدل برای یک تشکیلات است که تکثر به رسمیت شناخته شده اعضا و جوارح متفاوتند مأموریتها متفاوت است اما انقدر اینها با هم متناظرند و مرتبطند که این ارتباط درحقیقت هرچه جلو میرود این تکثر وحدت بیشتری را مینمایاند. خب این حالا بهعنوان یک مقدمهای بود برای اشارۀ به بحثی که در نظام تکوین و تشکیلات گذشت که خیلی جای بحث دارد خیلی جای کار دارد حسرت انسان است که این همه معارف در این زمینه بدون نگاهِ برداشت برای نظام انسانی و علوم انسانی، یعنی علوم انسانیِ ما کاملاً متناظر به درحقیقت چه هستش؟ علوم تجربی است که الآن محقق است البته علوم تجربیای که با استفاده از چه به دست آمده؟ با استفاده از آن نظامِ منطق حسی که مبتنی بر منطقِ تعقل است نه منطق حسِّ تنها، بله ما آنچه که آنها آوردند را میگیریم اما به تعبیر شهید مطهری بسیار تعبیر بلندی دارد ایشان شاید ابتدای کتاب منطق و فلسفهاش باشد در آن علوم اسلامی، ایشان میفرماید که اسلام فرهنگش یک فرهنگ زنده است و خصوصیتِ موجود زنده این است که چیزی که وارد میشود با او نمیآید بچسبد به او بلکه چه میشود؟ این میخورد این را و وقتی خورد هضمش میکند و آنچه که برای این مناسب باشد را با هضم که از سنخِ خودش شدن است ما اگر غذا را میتونستیم در بدنمان بفرستیم این غذا که وارد بدن ما بشود اگر هضم نشود وارد بدن بشود بهعنوان بیگانه شناخته میشود و چون بهعنوان بیگانه شناخته میشود مورد هجوم سلولهای ایمنی ما قرار میگیرند و از بین میروند و همین سبب هلاکتِ ما میشود اما وقتی غذا در معده هضم میشود هضم شدنِ غذا در معده یعنی از سنخِ خودی شدن یعنی لباسِ خودی یعنی آن تحلیلی که این را به خودی تبدیل میکند وقتی خودی میشود واردِ هر جای بدن که میشود کاملاً امن حرکت میکند سلولهای ایمنی هم حمایتش میکنند به جای اینکه با او معارضه بکنند حمایتش میکنند، اگر یک چیزی در فرهنگ اسلام بهعنوان بیگانه بخواهد بیاید جذب بشود فقط این بیگانه است و سلولِ ایمنیِ این نظام وجود باید با آن برخورد کند و حذفش کند اما اگر آمد داخل این نظامِ زنده و فرهنگِ زنده هضم شد و این وقتی هضم شد تمام خصوصیات بیگانگی او و حدود او شکسته شد و گرفته شد حالا بهعنوان یک خودی در سراسرِ درحقیقت وجودِ این فرهنگ که میدود خودی است و موردِ تأیید تمامِ درحقیقت چه هستش؟ تمامِ اجزاءِ دیگر این فرهنگ قرار میگیرد، ببینید اینها در نگاه تکثر و وحدت اینجوری است یعنی این خودش یک راهِ وحدت است که اگر میخواهد یک محتوایی یک قالبی یک چیزی اگر میخواهد بیاید نمیشود یک چیزی را از یک جا آورد به یک جای دیگر گذاشت قرار داد و چسباند این میشود همان غذایِ چی؟ غذایی که بخواهد تزریق بشود در بدن اما اگر این غذا آمد قالبش و محتوایش هر دو هضم و و جذب شد آنموقع و دفع شد آنچه که لازم نیست و مضرّ است و قابلِ جذب نیست این درحقیقت از سنخ خودی میشود و این وحدت تولید میکند نه کثرت اما او کثرت تولید میکرد نه وحدت. خب هی میخوایهم خارج بشویم ولی نمیشود، آره بحث گرفته بله، درست است اخذ کرده خودش را رها هم نمیکند ولی حالا بالأخره به زور خودمان را از چنگش خارج میکنیم.
دومین بحثی که کردیم که،
سؤال: [جمله نامفهوم و فقط چند کلمه از میانِ آن میشنوم 24:10]
پاسخ: ببینید یک ارتباط تعاملیِ دوطرفه است یعنی من وقتی در ارتباطم با نظام تکوین رابطه برقرار میکنم یکطرفه نیست از یک طرف اشتیاق و شوق است برای اینکه خودش را به انسان برساند چون میداند مسیر کمالی برای او منحصر به انسان است، از یکطرف نیاز است که در انسان است که برای اینکه رفع نیازش بکند باید رجوع بکند، او نیاز دارد چون میخواهد از حدّش خارج بشود این نیاز دارد چون لازمۀ حرکت در این موطنش استفادۀ از اینهاست لذا از کودکی که به دنیا میآید تا جنینی که در رحم مادر است تا نطفهای که بسته میشود تا درحقیقت کودکی که رشد میکند تا بلوغ همۀ اینها در هر دورهای میبینی ارتباطات هی گستردهتر میشود هر چقدر انسان جلو میآید نیازِ انسان شدیدتر میشود و این نیاز ارتباط را ایجاد میکند و انسان هر چقدر بزرگتر و عظیمتر باشد ازجهتِ وجودی نیازش بیشتر است و لذا ارتباطش گستردهتر است و لذا هر انسانی که ازجهتِ وجودی عظیمتر شد ارتباطش با هستی وسیعتر میشود تا میرسد به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که وجودش خافقین را پر میکند شرق و غربِ هستی را نه شرق و غرب زمین را، شرق و غرب هستی را پر میکند که “دَنَا فَتَدَلَّىٰ- فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ”[2]، خب حالا این تعاملی است او یکجور اشتیاق دارد هرچقدر این تعامل شدیدتر بشود وحدت قویتر میشود. خب البته بحث دارد که حالا خودِ این مراتبِ وجودِ انسان چهجوری با هم چیز باشند تا وحدت ایجاد بشودد.
دومین بحثی که انجام دادیم که آن هم یک بحث بسیار گستردهای بود که از آن بحثهایی است که واقعاً باید روی آن خیلی کار بشود جلسۀ گذشته بحث نظام تشریع و تشکیلات بود، دیگر الآن نمیرسیم آن را یک دوره بخواهیم بکنیم که همان اگر میخواهیم دورهاش بکنیم. اما در نظام تشریع و تشکیلات که شاید به اندازۀ 43جلدِ جواهر که درحقیقت در نظام تحلیلش کتاب نوشته شده که یکی از کتابهاییست که نوشته شده بهعنوان فقه جواهری که آمده جواهرالکلام ما قدرت داریم در علوم انسانی 43 جلدهایِ درحقیقت عظیمی را، 43 جلدهایی را نه 43 جلد را، عظیمی را در مباحث مختلف علوم انسانی از اینها استنباط بکنیم علتش این است که این مثل موجود زنده که این موجود زنده ارتباط محض داشت با انسان و این نظام وجود انسان را ؟؟؟؟ [27:10] این اشدِّ از آنهاست چون این اصلاً مخصوص، بیواسطه برای حرکت انسان جعل شده، مخصوصِ آن هَدایِ انسان است “أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ” هَدای انسان با این درحقیقت روایات جعل شده و با این نظام فرهنگ جعل شده که این حرکت اگر باور کردیم که فقه یعنی حقیقتِ آنچه که در نظام باطنِ عالَم است آمدنش به نظام ظاهر و صورتِ ظاهر پیدا کردن یعنی این باور برایمان شکل گرفت که این حقایقِ احکامی که گاهی گفته میشود که مثلاً انسان اگر میخواهد واردِ درحقیقت بیتُالخلا بشود پای چپ را بگذارد اگر میخواهد خارج بشود پای راست را بگذارد که یک تعبدی بهعنوانِ مسأله نگاه میشود که جا هم دارد درست هم هست اما در نظام هستی چه غوغایی به پا میکند و چه غوغایی به پا شده تا امام معصوم این رؤیت را که چیست که یک واقعیت عظیم است از آن باطنِ عالَم که یک وجود بوده تبدیلش کرده به یک حکم برای ما بیان کرده تا ما برسیم به آن وجود، به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی خیلی تعبیر زیبایی است ایشان میفرماید احکام که بهلحاظ ما اعتبارات است، احکام که اعتبارات است بهلحاظ اینکه، اعتبار یعنی امر و نهی اوامر و نواهی که داریم، این اعتباراتی که در احکام است حقیقتِ این اعتبارات از یک مصالح و مفاسد پیشین که یک حقایقند نشأت گرفته و متصل میشود به بهشت و جهنم که حقایقند یعنی این اعتبارات بین دو حقیقت است حقیقتِ مصالح و مفاسدِ سابق از این که این بروزِ اوست ظهورِ اوست آن مصالح و مفاسد را امام معصوم برای ما چه کار کرده؟ آشکار کرد با اوامر و نواهی و این متصل میکند انسان را به یک حقیقت دیگری که بهشت است یا جهنم است که آن هم حقیقت است آن هم ابدیت دارد با همین امر و نهی، این امر و نهی که به تعبیرِ ایشان یک وجود ربطی است این وجودِ ربطی که دو حقیقت را به هم متصل میکند مگر میشود اصلاً که حقیقت نباشد؟! وقتی یک وجود ربطی دو حقیقت را به هم متصل میکند این حتماً باید ربط بین اینکه در یک جمله میگوییم که مثلاً زید قائم است این قیامِ عمرو یا قیام زید که «است» آمده بین این دوتا این «است» معنای استقلالی ندارد مگر مندکِ در موضوع و محمول است دیگر، چیزی غیر از موضوع و محمول ما نداریم یک وجود سومی در کار نیست، ربط است بین این دوتا که این ربط دیگر خودش موجودِ بالاستقلالی نیست لذا در اینجا هم این امر و نهی اگر این نگاه شد انسان میبیند که وقتی دارد یک امری یا نهی را اطاعت میکند درحقیقت دارد باطن عالم را به ظهور میکشاند و از این ظهور به باطن عالم میرود دوباره، باطن یعنی مصالح و مفاسد، آمدنِ به ظاهر یعنی آمدن به دایرۀ امر و نهی و از این ظاهر دوباره به باطن که بهشت و جهنم است که الدّنیا فیالآخرة [3] دنیا در اخرت است یعنی همین الآن آخرت موجود است و دنیا در آخرت است. خب این را داشتم برای چه عرض میکردم که اگر نگاه ما به احکام به این عظمت باشد به این درحقیقت شدت باشد با این درحقیقت دقت باشد اولاً وقتی به احکام میرسیم موقعِ مطالعه یا استنباط یا گفتگو دنبال این عظمتیم نه یک فقط حکمِ مفهومی را به دست آوردن، دنبال اتصال بین عوالم قبلِ دنیا با دنیا و بعد دنیایمی یعنی انسان قبلِ دنیا را به انسان فیالدنیا و انسان بعد الدنیا دارد احکام متصل میکند اگر این نگاه را انسان کرد آنوقت میبینیم شوقش هم به احکام چه میشود؟ خیلی زیاد میشود به راحتی از احکام نمیگذرد. حالا چون بالأخره فرصت کم شد من میخواستم مقدماتی را بچینم خیلی از فرصت گذشت یکی از آن بحثهای مهمی که چون قول داده بودیم که دایرۀ زمان و مکان را در بحثمان و این حرکت بحث تشکیلاتمان حتماً ببینیم در جلسات اول اگر یادتان باشد در ماه مبارک رمضان بود و در رابطه با سنت هبوط و تشکیلات و جریان روزه و تشکیلات صحبت کردیم خب امروز الآن پنجم ذیحجه است قاعده این است که الآن بالأخره دلها کجایی باشد؟ دلها با بیت الله باشد و آمادگی برای مراسم آن واجبات قدرمتیقن حج که آن مواقف و آن اعمال خاصّ و رمی و خلاصه وقوف در عرفات و مشعر و منا و رمی و خلاصه آنها آماده برای آنها بشویم، این جریان حج از عظیمترین احکام الهی است که برای نظام تشکیلات الی ماشاءالله سوژه دارد یعنی از آن جاهایی است که الی مشاءالله سوژه دارد، هرچقدر انسان دقیق بشود در اولاً خودِ بنای کعبه، خود بنای کعبه دقت بکنید در قرآن کریم به این بحث چندین بار پرداخته، چندین بار پرداخته، که ابراهیم خلیل سلام الله علیه پس از اینکه موردِ ابتلائاتِ عظیم قرارگرفت و همۀ آنها سرافراز بیرون آمد و به طهارتِ مطلق رسید و آن جریان ذبح فرزندش محقق شد و آنجا هم موفق بیرون آمد آنجا بود که بعد از تولدِ فرزند بعد از هجرانِ فرزند بعد از مقام ذبح فرزند بنای کعبه از آنجا آغاز میشود که درحقیقت آن “طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ”[4] “إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ”[5] که ابراهیم و اسماعیل پس از این امتحانات و ابتلائات که هم اسماعیل سلام الله علیه مورد ابتلا قرار گرفت گفت “يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ”[6] خیلی تعبیر عظیمی است که یک نوجوانِ 13، 14ساله 15 سالهای مثلاً چه بشود؟ تا این حد تسلیم فرمان الهی باشد، خیلی ابتلا [عظیم است] که ابراهیم خلیل هم، خب این ابتلائات باعث شدش که چه بشود؟ یعنی مراتب طهارت باید ایجاد بشود به مقدارِ مراتب طهارت بنیانگذاری ایجاد میشود، سنتی که ابراهیم خلیل در نظام حج ایجاد کرد “أَذِّنْ فِي النَّاسِ”[7] تو ندا بده “يَأْتُوكَ … كُلِّ ضَامِرٍ” یعنی ما ندای تو را به همه میرسانیم و هرکسی با هرزحمتی و مشقتی در هر عصری که حرکت کرد به سمتِ حج اجابت دعوت توست، به ابراهیم خلیل میگوید که این اجابتِ چیست؟ اجابت ندای توست، اگر آیاتش را نوشته بودم میآوردم حالا بهاصطلاح این آیۀ شریفهاش را “وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ”[8] ما خانه را مثابه، مثابه با ث سه نقطه یعنی محلِّ رجوع، محلِّ رجوع میگویند انسان وقتیکه هبوط کرد رجوعش درحقیقت چه هستش؟ با رجوع ِبه بیت محقق میشود، مثابه رجوع است لذا گفتند مثابه گاهی درونش تکرار هم خوابیده یعنی تکرارِ بهاصطلاح رفتن و آمدن هم ممدوح است یک بارش واجب است بهعنوانِ حجةُ الاسلام و تکرارش مستحب است که این رجوعِ بعد رجوع محقق بشود، بعضیها مثل فخررازی رجوع را حتی واجب کردند تکرار حج را واجب دانستند از همین مثابه خواستند استفاده بکنند که تکرّر در مثابه خوابیده، “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ” محلِّ رجوع آن هم برای چه؟ نه للمؤمنین، برای کی؟ ” ِللنَّاسِ”، این خیلی عنوان زیباییست که در نظام تشکیلات بعضی از اهداف و اغراض باید چه باشد؟ ” ِللنَّاسِ” باشد، بعضی از اهداف باید لِلمُتَّقین باشد، بعضی از اهداف باید لِلصّابِرین باشد، اهداف مختلفی ما تعریف بکنیم کارهای مختلفی [تعریف بکنیم] اما آن هدفگذاریها خودِ ” ِللنَّاسِ” بودن باید مورد توجه باشد تا درحقیقت آن مجموعۀ تشکیلات بتوانند درحقیقت یک هدفگذاری [بکنند] یعنی وقتی ” ِللنَّاسِ” بود از بینِ ” ِللنَّاسِ” یک عدهای درحقیقت از شرک خارج میشوند به ایمان میرسند بعد مرتبۀ بعدش این است که از ایمان مراتبِ ایمان به مراتبِ درحقیقت محوضتِ ایمان میرسند، از مراتبِ ایمان که، “وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ“[9] که مراتب شرکِ خفی، پس یک موقع هست از شرکِ جلی نجات میدهد یک موقع هست از شرک خفی نجات میدهد، این تعبیری که میفرماید “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ” یعنی این بیت هم نسبت به مشرکین مشرکین را نجات میدهد هم نسبت به مؤمنین مؤمنین را نجات میدهد، هر کدام را کاری با آنها میکند، کاری دار، خیلی زیباست! “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً” محلِّ رجوع قرار داده شد ” ِللنَّاسِ” برای همۀ مردم، “أَمْنًا” آن هم درحالیکه این امنیت از آن مسائلِ مهمِّ تشکیلات است که در تشکیلات باید محیطِ امنی باشد بهلحاظِ اغراض، بهلحاظِ اغراض و اهدافی که دارند، که اگر این محیطِ امن تبدیل شد به یک محیطِ آلوده به یک محیطی که امنیت درونش نیست دائماً این کثرتها چه میشوند؟ از وحدت به کثرت میرود انسان، دائم، میآید آنجا حرف و حدیثها، مشکلات، اختلافات، گفتگوها، نمیدانم، اینجا میگوید نه امن است، امن است یعنی وقتی کسی آنجا وارد میشود یک احساس ایمنی و وحدت و توحیدی به او دست میدهد که خود به خود میشود مثابه، مشرک قرار بگیرد مثابهست اگر که عناد درونش نباشد مؤمن قرار میگیرد مثابه است که به مرتبۀ بالاترِ ایمان میرسد، این تشکیلات را دارد درحقیقت چه کار میکند؟ اگر محیطِ تشکیلات یک محیطِ درحقیقت الهی بشود به همان نسبتی که مظهرِ بیت میشود به همان نسبتی که مظهرِ توحید میشود میشود مثابه گاهی حرف زدن نمیخواهد اغراض با این مثابه محقق میشود پس باید تشکیلات حقیقتش مثابه باشد یعنی چه باشد؟ هرکسی قرارمیگیرد در اینجا هرکسی آمد امروز رفت خانهاش آمدن و رفتن یک حالِ امنیتی در وجودش چه شده باشد؟ دیده بشود برایش ملموس بشود و این با توحّدِ بینِ افراد امکانپذیر است اگر تفرّقِ بینِ افراد باشد آن تفرّق وقتی آدم میآید میبیند که یک تکثّری و یک درحقیقت اشمئزازی و یک حالتِ بهاصطلاح تکثّر و تفرّقی در وجودش رفته در ذهنش هم مشغول میشود به جایِ اینکه ذهن آرام بشود از آن عرض کردم مثالش را مثل آن برادههای آهنی که وقتی میاآیند در محلِّ جاذبۀ مغناطیسِ آهنربا همه به یک سمت میشوند تشکیلات باید یک حالتِ مغناطیس داشته باشد که وقتی افراد میآیند در آنجا این مغناطیسِ وجود همه را به یک سمت و سو قرار بدهد بردارهای انرژی و نیرو را یکسان کند این یکسان کردن با همۀ تفرّقها یکسان شدن همافزا میشود اما اگر نه این مغناطیس نداشت این درحقیقت برادهها متفرق بودند آنموقع میبینید که این تفرّق وقتی آدم میآید من هم که میآیم من هم یک چیزی به این آش اضافه کردم و کثیرترش کردم نه فقط این آش ملاتش واحد نشده خب اینها باعث میشود نتیجه نمیآید، نتیجه کثیرتر میشود، تفرقه بیشتر میشود، جدا شدنها و بیاثر بودنها زیاد میشود تا اینها حل نشود و این نسبتها درست نشود که “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا “ که وقتی میآید آنجا یک پشه آنجا امن است، یک حیوان موذی امن است آنجا برایش، حیوان موذی مثل مشرک است، مشرک یعنی مثل حیوان موذی باز هم از آن هم حیوان موذی را هم آدم نباید[بگوید] “بَلْ هُمْ أَضَلُّ “[10] است اما در عین حال وقتی در محیط امن قرار میگیرد کسیکه مشکل دارد در محیط امن قرار میگیرد وقتی محیطِ امن قرار گرفت به جای اینکه برایش استدلال بکنید محیطِ امن این را تثبیتش میکند یعنی آنجایی که هدایتگری میخواهد محقق بشود هدایتگریها به جای گفتگوهای بسیار از آن امنیتِ محیط این هدایتگری محقق میشود یعنی وقتی میآید طرف آنجا احساسِ فشار نمیکند احساس آرامش میکند، آنوقت یک تعبیر زیبایی که حالا اینجا بهاصطلاح بیان شده بعضی بزرگان بیان کردند اینکه میفرماید “إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا” این نه به معنای اِخبار است بلکه به معنای انشاء است یعنی باید بیت را اینجوری اداره کنید، یعنی باید بیت را اینجوری اداره کنید، نظام تشریع است غیرِ نظام تکوین، این نظام تشریع است یعنی موظفید اگر بیت دست شماست کعبه دست شماست کعبه امن باشد، این کارکردِ کعبه است تا هرکسی میآید آنجا این کارکرد در وجودش مثل برادههای آهن به سمت کعبه جذب بشود و آرامش پیدا کنند لذا وقتی کسی برمیگردد از بهاصطلاح حج «كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ»[11]یعنی آنچنان این وجودش ریست شده حالا به تعبیرِ امروزیها که برگشته به تنظیماتِ اولیه «كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ» مثل روزی میماند که مادرش او را زاییده و فطرت تنظیم شده فطرت برگشته، حالا فطرتی که برگشته به تعبیر امام رحمت الله علیه فطرتِ مخموره که ایشان فرمودند یک فطرتِ محجوبه است یک فطرتِ مخموره، فطرتِ محجوبه آن است که انسان به کثرتها، غفلتها، گناهها از آن حالِ اولیه و تنظیم اولیهاش خارج شده هی دست خورده اما فطرتِ مخموره آن است که برمیگردد درحقیقت به آن چیزی که خدای سبحان خلق کرده منتها پس از این اعمال که این فطرتِ مخمره است، خب، چی آمدم بگویم این را گفتم؟ آره حالا داشتیم یک چیزی میگفتیم که این مثال را زدم. “وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ” که این انشایی است، حقیقتِ انشایی بودن این نیست باید ایجادش کرد، این را در تشکیلات باید ایجاد کرد خودبه خود نمیشود، این امن بودن و مثابه بودن، که اگر کسی آمد اینجا نگویند سرّی است بهطوریکه نباید کسی بیاید، نه، آنچنان مثل مؤمنی که اعمالش روی دایره اگر روی این طبقها گفتند بچرخانند باکی ندارد اگر این تشکیلات لو رفت باکی ندارد چون در طریقِ الهی داشته کار [میکرده] بله ممکن است یک اهداف سرّی هم داشت که آن اهداف سرّی برای آن اغراضی است که الهی میخواهد پیش برود علیهِ منافقین علیهِ [برخی] اما اگر لو رفت این چیزی برایش ایجاد نمیشود چون اینها هم خلاصه الهی بوده بلکه تازه به عزتش افزوده میشود که میگویند این کارهایش هم مخفی بود همه کار بود اما مخفی بود نه اینکه عیبی باشد شینی باشد نه بلکه زینی است و زینتی است و این تازه عزتش را مضاعف میکند چنانچه مثل شهدای ما که وقتی شهید میشوند خیلیها فکر میکنند اینها آدمِ سادهای هستند اما بعضی از اینها بعداً معلوم میشود که چه بودند؟ چه گوهرهایی بودند وقتی لو میروند تازه عزیزتر میشوند، وقتی لو میروند تازه چه میشوند؟ عزیزتر میشوند، انسان مؤمن اینجور باید باشد که وقتی لو میرود تشکیلات باید اینجور باشد اگر هم کار سرّی دارد داشته باشد اما اگر لو میرود این لو رفتن او را چه کار بکند؟ عزیزترش بکند که نگوییم پس کارِ سرّی نباید داشته باشیم، چرا، منتها کارِ سرّی با این نگاه. بله، خب بعد میفرماید که “وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى” به پیغمبر خطاب میکند که اینها درحقیقت به همۀ مردم ما میگوید امر کردیم که “وَاتَّخِذُوا” امر کردیم که از مقام ابراهیم مصلّا قرار بدهیم، مصلّا یعنی محلّی که اینجا عبادت برای خدا سرعتِ تأثیر دارد درکنارِ چه؟ کعبه، کعبه خودش بیتی است بیتِ من است، درست است؟ اما این بیتی که انقدر اضافۀ عظیم پیدا کرده با آن اخلاصِ ابراهیم و اسماعیل سلام الله علیهما بهاصطلاح بنا شده درعین حال میگوید برای ابراهیم “اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى” نامِ ابراهیم باید باقی بماند کارِ ابراهیم باید نماد پیدا کند نشان داده بشود اگر او درحقیقت اهلِ اخلاصِ تام بود ما اهلِ اظهاریم خدا میفرماید، ما اهلِ اظهاریم این مقام اینقدر عظیم است تا امروز که امروز است که اسلام است همه باید آن نماز را در مقام ابراهیم چه کار بکنند؟ اقامه بکنند “وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى” این را مصلّا و محلِّ ارتباطِ با من قرار بده یعنی ابراهیم واسطۀ ارتباطِ تو با من است یعنی انسانِ کامل واسطۀ ارتباط است تو نگاه کن که اینجا را ابراهیم بنا کرده منتسبِ به ابراهیم است اینجا را مصلّایِ برایِ من قرار بده با اینکه بیت اینجاست فاصلۀ مصلّا با بیت که فاصله نیست که چند قدم فاصله است این بینِ بهاصطلاح مقامِ ابراهیم و بیت؟ اما درعین حال میگوید این مقام ابراهیم مصلّاست هرچه طواف کردی اما بیا درانتها چه کار کن؟ بعدِ هر شوط بیا اینجا درحقیقت اینجا نماز را بخوان باید پشتِ این باشی نماز بخوانی اگر تو پشت ولیّ نباشی در آنجایی که میخواهی حتی نماز بخوانی نمازت مقبول نیست، خیلی عجیب است! این نمازی که حج را به قبول میرساند تتمیمِ حج میشود آن فصلِ اخیرِ حج است که این باید محقق بشود آن نمازی است که تو را رساند در این طواف به این چی؟ به این پشتِ سرِ [ولیّ]، خیلی حرفِ زیبایی است اینها! “وَاتَّخِذُوا” یعنی ببینید هرچقدر نظام تشکیلاتی است که دارد ولیِّ خودش را وقتی که بیتش را دارد مطرح میکند ولیّش را پررنگ میکند خدای سبحان که پشت او باید حرکت بکنید که “وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ” این “بیتی” مظهرِ تشکیلاتِ الهی است، “طَهِّرَا بَيْتِيَ” بیتِ من را، مثل مسجد که یک محلِّ تشکیلات است، مثل درحقیقت کعبه که محلِّ تشکیلات است، مثلِ یک مؤسسه، “طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ”هر کسی میخواد بیاید و برود در رفت و آمدها “طَهِّرَا بَيْتِيَ” این بیت را طاهر قرار بدهید، چهجوری طاهر قرار بدهید؟ وضو بگیرید؟ وضو گرفتن هم درست است خوب است اما فقط وضو است؟ یک مرحلهاش است، هر چقدر این محلِّ تشکیلات طاهرتر باشد افرادی که در آنجا هستند طهارتشان بالاتر باشد تأثیر بیشتر است، خب ما مگر دنبال تأثیر نیستیم؟ میگوید تأثیر به دویدنِ زیاد نیست، تأثیر به وقت گذاشتنِ زیاد نیست، تأثیر به طهارتِ بالاتر است، ببینید اینها چقدر زیباست! ببینید از هر آیهای وقتی درست نگاه بشود به آن چقدر حرف درمیآید! یک آیهای که بیربط به کارِ ما بود به ظاهرِ اولیه وقتی آدم میآید نگاه میکند “أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ” طائف آن است که میآید طواف میکند و میرود سرمیزند و میرود اما عاکف این است که آنجا مستقر میشود عکوف میکند میماند یعنی کادری که آنجا میخواهند باشند و آن کسانیکه مراجعینند اینها استحسان نیست استفاده است نمیخواهیم بگوییم این آیه آمده این را بگوید اما از این آیه برای این موضوع کاملاً قابل [استفاده است]، خدا رحمت کند علامه طباطبایی را ایشان فرمودند که آنچه که از قرآن، از دلالتِ مطابقی قرآن، دلالت تضمّنی قرآن و دلالت التزامی قرآن امکان دارد به قرآن نسبت بدهیم همۀ اینها را میتوانیم بگوییم قرآن است، دلالت مطابقی یعنی آن ظاهرِ اولیۀ لفظ و معنا، دلالت تضمّنی یعنی جزءِ معنا یعنی جزءِ الفاظ و جزءِ معنا را بتوانیم از این [به دست بیاوریم]، دلالت التزامی آن است که به مفهوم دلالت بکند به التزام و ملازمه دلالت بکند صریحِ مطابق نیست اما ملازمۀ این معنا هست، میگوید چون کسی این حرف را زده که از هیچکدامِ از اینها غافل نبوده، من ممکن است وقتی حرف میزنم بعد از اینکه به من بگویند که حرفِ تو این دلالتِ التزامی را دارد بگویم من آنموقع حواسم نبود غافل بودم از این میگوید رواست اگر متخصصِ فن نباشد رواست لذا در فقه میگویند اگر که یک وکیلی خواست بگوید من غافل بودم از این قاعدۀ حقوقی و آنجا حواسم نبود میگویند از تو پذیرفته نیست تو وکیلی و متخصصِّ این قوانینی اما اگر یک آدم عادی بگوید من حواسم نبود این قانون اینجوری است آنجوری است میگویند پذیرفته است، در معاملات آنجایی قابلِ فسخ است اگر حقِّ فسخ نباشد که طرف اظهارِ غبن بکند که بگویند متخصصِّ فن نبوده اما اگر متخصصِّ فن بوده این اگر کوتاهی کرده کوتاهی خودش کرده دیگر، دیگر برای او غبن قرار داده نمیشود، اینها مهم است، لذا علامه میفرماید غافل نیست خدای سبحان میتوانست کلامی را به کار بگیرد این دلالتِ التزامی را نداشته باشد پس اگر دلالتهای التزامی قابل استناد باشد حقیقتِ قرآن عظمتش و گستردگی القاءِش و آثارش خیلی بیشتر از این حرفها میشود که ما در نگاهِ اولی میبینیم. خب “أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ” آن کسانیکه راکع و ساجدند آن هم “رُکَّعِ السُّجُود” نه راکع و ساجد، “رُکَّعِ السُّجُود” دیگر شدّتِ سجده و رکوع است یعنی کسانیکه مثل که عکوف کردند و این در عکوفشان دارند طهارتِ بعدِ طهارت و حرکتِ بعدِ حرکت دارند پیدا میکنند که حالا این بهاصطلاح بحث خیلی مباحث دارد که اگر دوستان حالا مایل بودند البته نه اینجوری ولی به نحو سادهترش ما در سمتِ خدا این را در کتابِ حضرت ابراهیم در همین کتاب سیرۀ تربیتی حضرت ابراهیم فصل نهمش که بنای کعبه است این آیات را آوردیم یک سری از آن را و یک سری نتایج را گرفتیم آنجا قصدمان بحثِ تشکیلات نبوده که این تطبیقات را بکنیم اما خیلی از خلاصه نکات را آنجا آوردیم که میتواند قابل تطبیق باشد که امنیتِ مسجدالحرام را بعد فرمان خدا به پاک ساختن کعبه را که مراتب طهارت مراتب توحید است و یک تشکیلات براساس مراتب طهارت باید بنا بشود تا مراتب توحید را القا بکند که آنجا آمده و بعدش هم خلاصه ویژگیهای کعبه که یک چندین خصوصیت را از ویژگیهای کعبه آنجا شمردیم که این کاملاً با ویژگیهای تشکیلات قابل صدق است که ویژگیهایی که یک تشکیلات باید داشته باشد چون کعبه مظهر تامِّ تشکیلاتِ طاهر و توحیدی است، کعبه مظهر تامِّ یک تشکیلات توحیدی و طاهر است لذا به مقداری که نازلۀ این باشد میتواند این ظهور را داشته باشد.
من دیگر خسته شدم خلاصه اگر حالا فرصت هم هست. این فصل را دوستان ببینند نکات خوبی است که انشاءالله برایشان قابل استفاده باشد و حقایقی از حج را هم در فصل دهم گفتیم که در فصل دهم رابطۀ حقیقتِ ولایت و حج که آن هم یک بحث مهمی است، جریان قرآنی که آن هم خیلی بحثهای مهمی است حالا هرچی را نگاه میکنم که در انتهایش هم نقش کعبه در تمدنسازی اسلامی که نقش کعبه در تمدنسازی اسلامی هم یک بحث مهمی است که ما تشکیلاتهایمان همه دنبال تمدنسازی اسلامی هستند دیگر آنوقت کعبه بهعنوان یک حقیقتی که در تمدنسازی [نقش دارد]، لذا حرکتِ تمام انبیا از آدم سلام الله علیه تا خاتم الاوصیا امیرمؤمنان علیه السلام تا درحقیقت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف متّکی برکعبه است، آدم سلام الله علیه بر بهاصطلاح مکّه نازل شد یا آنوقت بعد از اینکه نازل شد آنجا اقامت کرد، دو قول است دیگر: یا همانجا نازل شده هبوط کرده یا در سرندیبِ هند هبوط کرده و آنجا رسید و آنجا اقامت کرد که حتی اولین بهاصطلاح خیمه را در خودِ محلِّ کعبه که هنوز ساخته نشده بود بعد جبرئیل آمد گفت باید این خیمهتان را بزنید اینطرف تا اینجا محلّی است که “طَهِّرَا بَيْتِيَ” اینجا جایِ درحقیقت برای اقامت نیست، تنها کسیکه از بیرون به داخل بردن او را امیرالمؤمنین علیه السلام است که این ماه هم خلاصه همۀ علائم و همۀ وقایع مربوط به جریان ولایت است که همه را خارج کردند به مریم سلام الله علیه گفتند که دور شو از اینجا اینجا درحقیقت محلِّ عبادت است نه محلِّ ولادت ولی به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که داخل شو تو باید اینجا به دنیا بیایی که مادرِ حضرت وارد شده، این اتفاق نیست یک تکریمِ ساده نیست یک تکریمِ تکوینی و تشریعی است که همۀ هستی را با این میشود تفسیر و معنا کرد، همه باید بهسوی کعبه نماز بخوانند هرجایی هرکسی در هرفعلی هرجایی دارد لحظه به لحظۀ عمرش باید بهسوی کعبه باشد بعد آنجا محلِّ ولادتِ آن قطب عالَم و مغناطیس عالَم میشود که ولایتِ امیرمؤمنان علیه السلام و امام زمان هم از آنجا ظهور میکنند و اولین ندایشان از[آنجاست]، اینها اتفاق نیست کاملاً در نظام الهی حساب شده است لذا در تشکیلات اگر اینها سوژهها را درست آدم بگیرد میداند از کجا چهجوری با چه منطقی گفتگو کردن حرف زدن اعلام کردن چهوقت اعلام بکند چگونه اعلام بکند مدلِ اعلام اینها همه قابلِ اصطیاد [اگر درست نوشته باشم 52:50] است. انشاءالله خدای سبحان به همهمان آن قدرتِ فهمی را بدهد که لذتِ از این دین ببریم که انقدر عظیم است و انقدر شیرین است و عمیق است و به سادگی از این عبور نکنیم و سطحی نبینیم. حالا سؤال مانده؟ اگر سؤال مانده [بفرمایید].
سؤال: [خودِ استاد میخوانند 53:10] میفرمایند که اگر این همه طهارت برای ساختن بیت الله الحرام لازم است پس چرا امروز دست و[هابیان است؟]
پاسخ: این سؤال خوبی است، ببینید آنچه که بیت الله را بنا کرد تمامِ مراتبِ این بنا با تمامِ مراتبِ طهارت بود اما این بنا منحصر به بنای ظاهر فقط نیست، همین که قبله را در سراسر هستی قرار دادند که به وزانِ این کعبه بیت المعمور است و وزانِ بیت المعمور عرش الهی است که جلسۀ گذشته عرض کردیم اگر کسی امروز دارد در مسجد نماز میخواند یا درخانه به سمت قبله دارد نماز میخواند حسرتِ ارتباطِ، من اصلاً این را میخواستم بگویم که آخرش این را بگویم خوب شد این سؤال را گفتید، این را میخواستم بگویم [که] دیگر خسته شدم، حسرتِ رفتن به حج برایش محقق شد اینجایی که اینقدر اثر دارد اگر این حسرت محقق شد و امکان رفتن برای او نبود این حسرت او را حاجی میکند هرچند حکمِ حاجیِ فقهی درکار نیست اما حکمِ حاجیِ معنوی درکار است و آثارش برقرار است، آثارش برقرار است یعنی اگر انسان الآن حسرت بودنِ در کعبه برایش که امروز پنجم ذیحجه است و حاجیان آماده دارند میشوند کم کم برای مواقف و حرکت کردن در مواقف اگر این حسرت حتی اگر تا به حال نرفته در دلش شکل گرفت قطعاً به ما گفتند همراه است لذا اگر کسی شرایط باشد و نرفته باشد میگوید این یهودی هذا الامة[12] است که امکان داشته باشد ولی نرود اما اگر کسی نمیتوانست برود اما دلش بود گفتند او حاضر است و حتی بعضی از روایات بعضی از نقلها و بعضی از افراد دیدند که افرادی آنجا حاضر بودند که در شهرهایشان بودند چون این دلش میخواست، این آقای توحیدی را میشناسید که، آقای توحیدی داماد آقای بهاءالدینی است به تعبیری مظهرِ اسمِ یا مَن حُضُوره دائِم است همه جا هست، خلاصه این گاهی با ما میآید میرویم سمت خدا میآید همراه ما میرویم و میاییم خلاصه در مسیر و اینها، میگفت خدمت مقام معظم رهبری بودیم یک سالی خلاصه وقت حج بود گفت آقا یک خندهای کرد گفت آقای توحیدی چطور اینجایی؟ شما الآن که باید آنجا باشی چون یا مَن حُضُوره دائِم آنجا را هم اقتضا میکند که آنجا باشی، گفت گفتم آقا اتفاقاً اینهایی که میروند حج و برمیگردند بعضیها میگویند ما آنجا دیدیم تورا، ؟؟؟ [55:23] هست که گفتند ما آنجا دیدیم تو را، بعد گفت آقا سال بعد ما را مهمان کرد با خانواده که برویم خلاصه حج پولش هم ایشان داد که این مظهرِ یا مَن حُضُوره دائِم ظاهر هم پیدا بکند. حالا این درحقیقت بحثی که اگر قبله برای انسان قرار داده شود و این طهارت قرار داده شود این طهارت موکول به این نیستش که یک درحقیقت ظالمی بتواند جلوی امر الهی را بگیرد اگر راه را بستند این راهِ درحقیقت مکانی را بستند اما راهِ دلها و آن رابطه امکانِ قطع ندارد لذا ابراهیم راهِ “فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ” [13] که خدایا من دلهای درحقیقت مردم را بهسوی اینها که فرزندان من در کعبه هستند “فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ” بهسوی آنها درحقیقت چه کار کن؟ مشتاق کن، که میگوید هر کسی باید، در روایت دارد که هر کسی درحقیقت دارد میآید حج دارد میآید تا پیشِ ما بیاید امام میفرماید، دارد میآید تا پیشِ ما بیاید، اگر با این نگاه آمد حجّش تمام است که میآید پیش ما بعد باید بیاید طواف را بکند بعد باید خودش را بر ما عرضه بکند این به دنیا آمدنِ امیرالمؤمنین از مظاهرِ همین مسأله است و لذا هیچ مانعی و رادعی امکان ندارد که جلوی این حج را بتواند بگیرد هرچند در نظام ظاهری ممکن است راه را ببندند و نگذارند اما راه فقط از راهِ ظاهری نیست بلکه راهِ دلها همانجور که امام زمان از آنجا ندا میکند وظالمین هم هستند و همه هم میشنوند همین ندا امروز هم هست “وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ” [استاد کامل نمیخوانند و میگویند الآن کامل یادم نیست] درحقیقت همه میآیند، این رابطه اگر در دل ایجاد شد لذا این طهارت کارِ خودش را کرده طهارت فقط در نظامِ ظاهر نیست و بنای ابراهیم فقط در نظام ظاهر نیست البته نظام ظاهر تأثیر خودش را دارد ونتیجۀ نهایی در این طهارت مطلقۀ ظاهر و باطن محقق خواهد شد انشاءالله.
سؤال: [استاد میخوانند 57:17] طائفین و عاکفین را بر مراجعه کنندگان و کادر تشکیلات…. [نامفهوم] رکوع کنند و سجده کنند.[کامل نمیخوانند که سؤال مفهوم نیست]
پاسخ: این حالا باشد که من خیلی خسته شدم دیگر که عرض کردیم بین عاکفین خودشان مراتب دارند که راکعین و رکّع السّجود مراتبِ درحقیقت خودِ عاکفین هستند که رُکَّع و ساجد میتوانند باشند که مراتبِ وجودیِ آنهاست.
انشاءالله خدای سبحان ما را در حرکتِ در این مسیری که انقدر زیبا ترسیم کرده موفق بکند و بتوانیم انشاءالله آن برکات دینش را به جهانیان معرفی بکنیم تا پرچم توحید زودتر و زودتر انشاءالله بر بامِ عالَم به اهتزاز دربیاید.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
در پیامرسان ایتا و بله همراه ما باشید. آدرس: karavani@
[1] طه/ 50
[2] نجم/ 8-9
[3] اگر حدیث است من پیدا نکردم.
[4] بقره/ 125
[5] بقره/ 127
[6] صافات/ 102
[7] حج/ 27
[8] بقره/ 125
[9] یوسف/ 106
[10] اعراف/ 179
[11] من لایحضره الفقیه- الشیخ الصدوق- محقق/ مصحح: علی اکبر غفاری- دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم- ج 2- کتاب الحج- ص 480. استاد میفرمایند «کیوم…» اما من اینگونه پیدا کردم، البته این پاداش برای اعمال مختلفی ذکر شده که در آنها به همان شکلی که استاد فرمودند موجود بود و همچنین در منابع اهل سنت و به روایت ابوهریره نیز در مورد حج حدیثی به آن شکل موجود است.
[12] در الکافی- الشیخ الکلینی- الاسلامیة- ج 4- ص268- بَابُ مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ وَ هُوَ مُسْتَطِيعٌ آمده است: «أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ ذَلِكَ حَاجَةٌ تُجْحِفُ بِهِ أَوْ مَرَضٌ لَا يُطِيقُ فِيهِ الْحَجَّ أَوْ سُلْطَانٌ يَمْنَعُهُ فَلْيَمُتْ- يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً». البته این مجازات برای گناهان و ترک فعلهای دیگری نیز آمده است.
[13] ابراهیم/ 37
اولین کسی باشید که برای “حرکت کاروانی، جلسه 11” دیدگاه میگذارید;