بسم الله الرحمن الرحیم

درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه‌السلام)

موضوع جلسه: صدق (2)

سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم.  الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

ان شاء الله عرض وجود ما به طاعت حضرت ولی عصر آراسته شود و این اطاعت ما نسبت به حضرت دائمی باشد. و تمتعه فیها طویلاً و هم­چنین عرض عالم وجود به طاعت حضرت ولی عصر ان شاء الله آراسته شود و سلطنت حضرت در عالم دوام و جاوید باشد. هرچقدر دوست داریم ظهور حضرت را در وجود خودمان و در عالم وجود ببینیم، صلوات بلند مرحمت کنید.

امروز به قولی تولد و ولادت امام کاظم علیه السلام هم هست و غیر از آن هفتم صفر که نقل می­شود، این روز هم روز ولادت امام کاظم علیه السلام ذکر شده. هرچقدر عشق و علاقه به زیارت حضرت در دنیا و شفاعت حضرت در آخرت داریم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید.

ایام ماه ذی­حجه و غدیریه است، ان شاء الله جذبه­های ولوی و علوی همۀ وجود ما را فرابگیرد و موانع وجودمان را در ارتباط با امیرمؤمنان و جذبه­های ولایی حضرت برطرف کنند. ما را جزء آن موالیان حضرت بپذیرند. قبول ولایت ما را مهر کنند در این ایام و تحفه و جایزۀ ما در این ایام باشد، همۀ عشق و علاقه­مان به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.

این صلوات­ها خودش خیلی توسل و رابطه است و متن است و مقدمه نیست. این­ها اصل است و فرع نیست. فرعش این­هایی است که بعد از این می­گوییم. آن هم البته آن­هایی که ما می­گوییم و الا روایاتی که خوانده می­شود همه اصل است.

بحثی که جلسۀ گذشته عرض شد، یک بحث اساسی و کلیدی بود که اولین منزلی که انسان از جهت اخلاقی می­خواهد طی بکند، صدق است و الصدق همان­جوری که جلسۀ گذشته عرض کردیم، این است که همۀ هستی با هم رابطه­شان بر اساس صدق است. هر واقعه­ای در هستی مرتبط با سلسلۀ علل و زنجیرۀ تمام هستی است و این یعنی صدق. کذب یعنی این­که یک کسی یک حقیقتی را که در هستی محقق شده، ایجاد شده را بخواهد رابطه­اش با هستی قطع بکند بگوید نیست. آنی که هست را بگوید نیست و از آن طرف آنی که نیست را بگوید هست. دو چیز است. یک چیزی محقق شده، من یک حرف بدی را نعوذ بالله زدم، می­خواهم بگویم این حرف را نزدم یا این­که می­خواهم که بگویم این حرف را نزدم یک نزدن است که آن حرفی که واقع شده را می­خواهم پاک کنم. یک ادعائی دارم که آن حرف را نزدم، یک واقعه­ای واقع شده که آن حرف بوده، می­خواهم آن هم اطرافش را پاک کنم دیده نشود. دو کار میشود کذب هر مرتبه، تکذیب هر مرتبه دو چیز را به دنبال خودش دارد. خودش یک ادعای جدید است، یک پاک­کردن سابق است. دو چیز با هم می­شود. آن­وقت هرچیزی که در هستی به عنوان کذب محقق بشود، تمام هستی در مقابلش می­­خواهد تکذیبش کند. چرا؟ چون همۀ هستی به هم متصل است، مرتبط است و همه بر اساس صدق است. اگر کسی به کذب مبتلا بشود، نه فقط در محدودۀ عالم انسانی و اطراف خودش این کذب را مرتکب شده، بلکه در مقابل همۀ هستی به دروغ مبتلا شده؛ چون آن همۀ هستی زنجیرۀ ارتباطی است با هم. هیچ کجا گسستگی ندارد. من اگر یک دروغ گفتم، برای این­که این دروغم را توجیه کنم، باید چند دروغ دیگر بگویم تا مرحلۀ قبل این را درست کنم که نشان بدهم دروغ راست است و دوباره آن چندتا خودشان با یک زنجیرۀ نامتناهی به زنجیره­های دیگر مرتبط هستند. همین­جور ادامه پیدا می­کند. این کلام را ببینید از امام صادق علیه السلام است که از وصایای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت وصی امیرمؤمنان، به فرمایش حضرت آیت­الله حسن­زاده ایشان می­فرمودند که امیرمؤمنان در سال­های صدۀ اول به وصی مشهور بود اصلاً. می­گوید جزء اسمای حضرت و شهرت حضرت، حضرت آیت­الله حسن­زاده می­فرمودند، حضرت وصی بود؛ یعنی بحث وصایت به عنوان یک علم برای حضرت بود. همان­جوری که در غدیر محقق شد و به عنوان حضرت وصی میشناختند او را. لذا این وصیت پیامبر است به حضرت وصی که می­فرماید که یا علی اوصیک فی نفسک بخصال فاحفظها عنی. این­ها را از جانب من حفظ کن. ثم قال. بعد از این­که حضرت این را فرمود پیغمبر، فرمود اللَّهُمَّ أَعِنْهُ. خدایا تو هم یاری­اش کن. یعنی انسان به قوت خودش برایش امکان­پذیر نیست. توحید را آدم باید دائماً با خودش تکرار کند که من کجا می­توانم یک خیری را در وجودم ایجاد کنم اگر یاری خدا نباشد. خدا رحمت کند یک کسی مسجد حضرت آیت­الله بهاءالدینی حسینیۀ تکیه­سفیدها، آمده بود بعد حالا یک چیزی پیش آمد و داشت می­رفت و بعد برگشت و نشست و پیش آقای بهاءالدینی بعد که نماز تمام شد نشست. آقای بهاءالدینی بعد نماز می­نشست، این پایش را هم می­انداخت روی پایش، سیگاری هم همیشه روشن می­کرد و آن سیگار هم نصف می­کرد. نصفش را با آن چوب سیگاری که داشتند، دو نصف می­کرد. بعد این آقا نشست. شروع کرد یک گلایه­ای را نه از آقای بهاءالدینی، یک چیزی را از حالات خوش کردن، بعد آقای بهاءالدینی فرمود که کسی که الان جمکران بوده، صدبار گفته ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[1]، این گلایه ازش صادر نمی­شود. این­جوری نمی­شود. اگر صادقانه گفته باشد ایاک نعبد و ایاک نستعین، از خدا یاری­ می­خواهیم. خیلی حالت گفتن آن­جا زیبا بود؛ یعنی خیلی ساده، اما هم ابراز کرد که تو جمکران بودی و نماز امام زمان خواندی، چون او چیزی نگفته بود، آمد نشست. یک گلایه­ای را مطرح کرد. ایاک نعبد و ایاک نستعین. اگر انسان در افعالش اعانه کرد خودش را، استعانت کرد از خدای سبحان، اگر این کار را کرد یعنی قوت و قدرت الهی را ضمیمه کرده به قدرت خودش. تازه قدرت خودش که هیچ چیز نیست. آن هم از آنجا است و این می­شود قدرت نامتناهی. لذا دائم انسان حواسش باشد که از اعانۀ حق کمک بخواهد. استعانت کند از خدا. این­جا هم پیغمبر اکرم یاد می­دهد؛ یعنی علاوه بر این­که یک بیان است که دارد می­فرماید، یک روش است که دارد یاد می­دهد که حتی در ارتباطاتتان این­جوری باشید. اللَّهُمَّ أَعِنْهُ خدایا تو یاری کن علی را برای این­که بتواند این کار را انجام بدهد.

أَمَّا الْأُولَى. چون فرمود که اوصیک فی نفسک بخصال. به چند چیز. اولی­اش چه بود؟ أَمَّا الْأُولَى فَالصِّدْقُ. منزل اول چه هست؟ صدق است. فالصدق. صدق منزل اول است. وَ لَا تَخْرُجَنَّ مِنْ فِيكَ كَذِبَةٌ أَبَداً. از دهان تو هیچ دروغی بیرون نیاید. وقتی انسان به دروغ مبتلا می­شود، با همۀ هستی دارد درمی­افتد. همۀ هستی هم در صدد رسواکردنش برمی­آیند. بعد حضرت ادامه دادند از جمله فرمودند… من دیگر بقیه­اش را نمی­خواهم بگویم. که از جمله سه­بار جملۀ علیک بصلاة اللیل[2] را دنبالش دارد در همین وصیت.

برای این­که بگوییم اول منزل است باز روایت دیگری عمرو بن ابی­المقدام می­گوید من خدمت امام باقر علیه السلام اولین جلسه­ای که رسیدم، اولین جلسه خدمت حضرت رسیدم، وقتی خدمت حضرت رسیدم قال لی ابوجعفر علیه السلام فی اول دخلة دخلت علیه. اولین باری که وارد شدم بر حضرت، در کافی شریف آمده این روایت، فرمود تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيث‏[3]. تو می­خواهی بیای راوی حدیث من بشوی دیگر. آمدی یاد بگیری بروی بگویی. آمدی یاد بگیری عمل کنی. اولین چیزی که قبل از همه چیز باید به آن آراسته­ بشوی، تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيث. یاد بگیر چگونه صادق باشی که صدق حقیقتش چیست، چه آثاری دارد که صدق را تمرین کنی قبل از این­که بخواهی راوی بشوی، قبل از این­که بخواهی عالم بشوی. یعنی به ما طلبه­ها که وارد می­شویم بر طلبگی و قصدمان این است که ما بشویم راوی کلمات حضرات، اولین چیز اگر خدمت امام باقر علیه السلام می­رسیدیم، همین بیان بود که تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيث. این هم کلام دیگری که نشان می­دهد اولین منزل چیست؟ صدق است. صدق هم خیلی پیچیده نیست، در عین این­که خیلی هم پیچیده است. پیچیده نیست، چون هرکسی، کودک از کودکی صدق را می­شناسد. نمی­خواهد به کودک صدق را یاد بدهیم. باید به کودک کذب را یاد ندهیم و الا کودک در همان کودکی­اش صدق را خوب می­شناسد. اگر پدر ایستاده زنگ تلفن یا درب به صدا درمی­آید، به این می­گوید بگو من نیستم، اولین بار کودک اگر این را بشنود، خیلی تعجب میکند. این­جا ایستادی، چطور نیستی؟ هستی با نیستی تو جمع نمی­شود. اینجا تو هستی، چطور می­گویی نیستی؟ اولین بار برایش خیلی… یعنی کودک اساس وجودش بر چیست؟ صدق است. همۀ هستی اساسشان بر صدق است. لذا کسی اگر می­خواهد کاذب باشد، باید یاد بگیرد کذب را که بتواند پنهان بکند و الا اساس بر صدق هست در همۀ هستی. همۀ هستی دارند صدق را نشان می­دهند. لذا یکی کسی آمد به دنیا، شروع کرد یک­قدری تندی کردن. آن کلام مشهور امیرمؤمنان علیه السلام است که حضرت فرمودند که الدنیا دار صدق لمن صدقها. کسی که تصدیق بکند دنیا را، دنیا دار صدق است. دنیا که دار کذب نیست. اگر یک موقعی می­آید کسی به غلط می­افتد در رابطه با دنیا، دنیا گولش می­زند، دنیا گولش نزده حقیقتاً، بلکه این مال میل او است به دنیا که گول خورده و الا دنیا دارد نشان می­دهد دائم افراد آنی که دروغ­گو است رسوا است، آنی که عمرش به دنیا است تمامی دارد و پایان دارد. نشان می­دهد هرکس در این­جا پایان دارد، تمام می­شود. دیدیم این همه مردند، دیدیم این همه رفتند. تمام این­ها را دنیا دارد با تمام وجودش به ما می­رساند. دار موعظة لمن اتعظ بها.[4] اگر کسی دنبال موعظه باشد، کاملاً موعظه­گری دنیا آشکار است.

می­فرماید حضرت علی علیه السلام شنید سَمِعَ رَجُلًا يَذُمُّ الدُّنْيَا که ذم می­کرد دنیا را. دائماً فحش به دنیا می­داد. حضرت فرمود أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا. کسی که داری ذم می­کنی دنیا را، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا. تو گول خوردی به غرور دنیا. الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا. به باطل­ها گول خوردی و خدعه شدی نه به آن چیزی که حقیقت عالم دنیا است. بعد ادامه داد. آن­جا دارد أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا. تو مجرم هستی نه دنیا. بعد فرمود که إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَّقَهَا. تصدیق کن او را منتها با چه؟ به عنوان این­که حقیقت است. واقعیت است. یا صدقها. بعضی­ها بدون تشدید خواندند. دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا. آن­ها صدق ببینند. وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا. دار عافیت است برای کسی که دنیا را فهم میکند درست. ما چون دنیا را درست نشناختیم، باعث می­شود که ارتباطمان با دنیا غلط شکل بگیرد. مرحوم آخوند ملاصدرا یک جمله­ای دارد که می­فرماید که راه خروج از دنیا شناخت دنیا است، راه ورود به عالم آخرت شناخت دنیا است. دقت بکنید. هم راه خروج از دنیا شناخت دنیا است که آدم درست ببیند چطور باید به آن… هم راه ورود به عالم آخرت. این آیۀ شریفه را الان در ذهنم نمی­آید. دارم مرور می­کنم که نشأة الاولی چه هست؟ ﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأُولَىٰ فَلَوۡلَا تَذَكَّرُونَ٦٢﴾[5]‏. ذیل همین آیه هم می­فرماید. وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى دنیا را شناختید. وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَكَّرُون. این تذکر یکی­اش این است که خروج از عالم دنیا است، ذکرش این است، یک ذکرش هم ورود به عالم آخرت است. هردو را می­فرماید که اگر دنیا را کسی به ­آن دقت کند، دنیا دارد نشان می­دهد که من فانی هستم، من زائل هستم، من به کسی وفا نکردم که بخواهد به من تعلق پیدا بکند؛ چون من قدرت بر این وفا را ندارم که بخواهم وفا بکنم به این معنی که کسی به من تکیه بکند، من تکیه­گاهش بشوم. نه. من تکیه­گاه نیستم. یک نگاه مهم این است که ما ارتباطات و تعلقاتمان بر اساس معرفتمان است چون. هرچقدر این معرفت درست­تر باشد، ارتباطات ما صحیح­تر می­شود. من قبلاً مثال زدم اگر یک کودکی در یک اتاقی به دنیا بیاید، از این اتاق تا به حال خارج نشده باشد، مثلاً سنش شده باشد سه­سال، چهارسال، پنج سال، فرض مسئله است از این اتاق تا به حال خارج نشده. این اتاق پنجره هم به بیرون نداشته باشد. فرض مسئله است. بزرگ­ترین فضایی که می­شناسد چیست؟ همین اتاق است. هرچیزی را ارزشش را با قیاس به این اتاق ارزش­گذاری می­کند. مثلاً اگر تختش در این اتاق یک دهم اتاق است، ارزش اتاق را بگیرید ده قدر مطلق حالا مربع و مکعبش را کار نداریم، می­گوییم ده باشد، این تختش یک باشد، می­گوید یک­دهم ارزش کل است. یک­دهم ارزش اتاق است، یک­دهم ارزش کل هم هست؛ چون کل هم همین اتاق است. تمام نسبت­هایی که برقرار می­کند بر اساس آن معرفت کلی است که دارد. آن کلش چیست؟ اتاق. حالا اگر این را بیاورند در فضای خانه بعد مدتی، فضای خانه را ببیند، فضای خانه چه باشد؟ عدد 100 باشد. ده برابر. یک­دفعه ارزش­های سابقش همه چه می­شوند؟ تبدیل می­شوند؛ چون معرفتش تبدیل شده. لذا می­بینید ارزش آن تختی که در اتاق قبلاً یک­دهم بود، حالا نسبت به کل می­شود چقدر؟ یک­صدم. یک­دفعه این­قدر می­آید پایین. تمام ارزش­گذاری­ها بر این اساس تصحیح می­شوند. این را می­گویند تصحیح نسبت­ها. نسبت­های ما با همۀ عالم، با همۀ اشیا، براساس آن معرفتی است که ما پیدا می­کنیم. هرچقدر آن معرفت صحیح­تر بشود، نسبت­ها تصحیح می­شود. حالا اگر این را بیاورند در فضای مثلاً شهرش، یک­دفعه مثلاً تبدیل بشود به صدهزار، این تختش ارزشش نسبت به شهر می­شود یک­صدهزار. تعبیری که هرچقدر این ارزش معرفت بالا برود، این­ها کوچک­تر می­شوند یا نمی­شوند؟ هی کوچک­تر می­شوند نسبت به کل. این فهمش ابتدا غلط نبود، این تخت یک­دهم اتاق بود. غلطش چه بود؟ کل می­دید اتاق را غلط بود و الا تا آخر هم این تخت یک­دهم اتاق هست یا نیست؟ یک­دهم اتاقش تغییر نکرده. یک­دهم کل می­دید غلط بود. آن تخطئه می­شود. ما ارزشهایی که می­بینیم، دنیا آن یک­دهم را داشت نشان می­داد که این یک­دهم اتاق است، اما ما یک چیزی ضمیمه کردیم به آن. کل را که دنیا نشان نداده بود آن­جا. من غلط دیده بودم کل دیده بودم. لذا وقتی آمدم بیرون، دنیا داشت نشان می­داد خانه هم هست، محله هم هست، کشور هم هست، کرۀ زمین هم هست، کهکشان هم هست، همۀ این­ها هم هستند. همۀ این­ها هم راست هستند، دنیا هم این را نشان می­داده، من چشمم بسته بوده نمی­دیدم. اگر من چشمم را بستم نمی­دیدم، دلیل بر این نیست که او دارد دروغ می­گوید. او دروغ نگفته. پنجره­ها بسته بوده. من ندیدم. این تصحیح نسبت­ها در همه­جا برای انسان هست. حب و بغض­هایی که برای انسان شکل می­گیرد، اگر این حب و بغض­ها انسان را در آن حیطه­ای که فقط می­شناسد محدود بکند، محصور بکند، از او نگاه به بیرون نداشته باشد، دیوار بشوند پشت او بماند، بر اساس او همه چیزش را شکل بدهد، این می­شود غلط. غلطش می­شود این. این­که انسان باید یک چیزهایی را دوست داشته باشد، ملائمش را دوست داشته باشد درست است، صحیح است، اما اگر این ملائم مثلاً بدن را ملائم کل وجودش بگیرد، آن چیزی که غذای ملائم بدن است، مناسب بدن است را چه ببیند؟ ملائم کل وجودش ببیند. بعد به خاطر این همۀ وجودش را خرج کند برای این. این غلط است. این ملائم یک مرتبه از وجودش است که بدن است. لذا کسی که روزه است، به او یاد دادند که آن چیزی که مناسب بدن تو است، بدن تو طلب دارد، نخور؛ چون تو یک چیز بالاتر هستی. چون تو از این بالاتر هستی. این مربوط به بدن تو بود که گرسنه می­شوی این را می­خواهی. اما اگر گرسنگی را تحمل کردی، تو بزرگ­تر شدی. تو بالاتر از بدن هستی تو. فقط بدن نیستی. ببینید این­ها در تمام مراتب صدق دنیا دار صدق است. منتها ما در ارتباطمان کاذب نگاه می­کنیم. غلط شکل می­دهیم. نسبت­هایمان را غلط برقرار می­کنیم. چون نسبت­هایمان را غلط برقرار میکنیم، تصمیم­گیری­هایمان، ارزش­گذاری­هایمان هم بر اساس این غلط می­شود. حاضر هستیم برای یک لقمه همۀ وجودمان را خرج بکنیم. حلال و حرام آن­وقت از دست می­رود. اما اگر انسان شناخت که یک بدنی دارد، یک جانی دارد، ابدیتی دارد، عمر دنیا همۀ عمر او نیست، بلکه ابدیت در کار است، آن­وقت اگر ابدیت در کار بود، آن چیزی که در پنجاه سال عمر من تأثیر دارد، من ببینم در پنجاه سال من تأثیر دارد اما در ابدیت من تأثیر منفی دارد چه کار می­کنم؟ اگر این باور درست شکل گرفت، این پنجاه سال را فدای آن ابدیت می­کنم. چون می­گویم پنجاه سال می­ارزد سختی بکشم اما ابدیت حفظ بشود، درست باشد، برای من تأمین باشد. لذا اگر انسان درست نشناخت آن کل را و آن کمال نهایی را درست ندید، کمال را در یک مرتبه دید، این باعث می­شود که به غلط بیفتد. راهش چیست؟ ما که همیشه نمی­توانیم مطلق را ببینیم. راهش این است که هر کمالی را که می­بینیم، بگوییم این هم یک مرتبه از کمال است نه کل. لذا به ما دائم دارند یاد می­دهند که وقتی سجده می­رویم، رکوع می­رویم چه بگوییم؟ بگوییم سبحان ربی الاعلی و بحمده.[6] سبحان ربی العظیم و بحمده.[7] یعنی خدایا من تو را شناختم، اما از این شناختم تو را تنزیه می­کنم؛ چون شناخت تو این نیست. این یک مرتبۀ شناخت ناقص است. تو بالاتر از این هستی. از این شناخت من منزه هستی. از این شناخت من منزه هستی، یعنی آن نیست که من بگویم اینی که من شناختم این است و غیر از این نیست، این نهایت شناخت است. نه. این یک مرتبه… این درب بودن، آدم نگاه کند این­ها را درب ببیند. از این عبور بکند. نه دیوار ببیند که این­جا اکف بکند، بماند و پایش این­جا زانو بزند. می­گوید نه، انسان تو جایت این­جور نیستی که اینجاها زانو بزنی. این­ها مراتب پایین است. تو دائماً باید در حال رفتن باشی. این صدق که همۀ عالم دارند این را به ما نشان می­دهند، این­جوری است. همۀ عالم که یکی­اش دنیا است که دار صدق لمن صدقها و دار عافیة لمن. همه از دنیا در امان هستند، منتها لمن فهم عنها. اگر دست به آن نگاه بکند و بشناسد. و دار غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا. دار بی­نیازی است برای کسی که از دنیا زاد بردارد. نه این­جا بماند. زاد برداشتن یعنی بردارد برود. تزود زاد است. برداشتن توشه است. توشه را بردارد برود. توشه را برمی­دارند برای سفر دیگر. اما اگر کسی این­جا ماند گفت خوب جایی است، علف­زار خوبی است، این­جا بچرم. اگر چرید و ماند این دیگر دار و غنا نیست. محتاج می­شود به آن. محتاج به دنیا می­شود نه بی­­نیاز از دنیا. چقدر تعبیر زیبا است. دار غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا. وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ. دنیا اینجوری است. مهبط وحی الله است. وحی خدا در همین دنیا بر جسد مبارک پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده. مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّه‏ اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّة.[8] همین­جا بهشت را می­شود پیدا کرد و برای انسان به دست بیاورد. منتها به نحوی که زاد ببیند نه نهایت. اشکال ما این است که وقتی به سمتش می­رویم، آن­چنان محبت انسان را اخذ می­کند، محبت دنیا، باور نمی­کند که من هم رفتنی هستم. مرگ می­گوید صدق است اما برای چه کسی؟ برای همسایه. لذا دارد که وقتی انسان زمان مرگش می­رسد، می­گوید خدایا کاش زودتر به من خبر داده بودی من یک فکری می­کردم. خدای سبحان خطاب می­کند به او یادت هست همسایه­ات مرد؟ یادت است فلان فامیل مرد؟ یادت است فلان مریض شد؟ همۀ این­ها زنگ خطر برای تو بود. هر واقعه­ای که در دنیا واقع می­شود، در عالم واقع می­شود، برای ما موعظه دارد، برای ما حرکت­دهنده است. امام صادق علیه السلام می­فرمایند ما من شیء الا و لک فیها موعظة.[9] چیزی نیست مگر این­که، هرچیزی ما من شیء، عام است. ما من شیء الا و لک فیه موعظة. در آن برای تو یک موعظه است. لذا اگر هزار نفر به یک چیز نگاه بکنند، هزار موعظه است برای هزار نفر بنابر این­که این چه نیازی دارد، چه حالی دارد. تکرار نیست برای همه یک­جور باشد. هرکسی یک­جوری تأثیر در وجودش می­گذارد. لذا هرچیزی که برایتان پیش می­آید، به عنوان یک نگاه موعظه­کننده به آن نگاه کنید. حتی اگر گاهی یک بچه می­آید از شما سؤالی می­کند، یک کسی می­آید یک سؤالی از شما می­کند،  سؤال را جواب بدهید اما بعدش دنبال این باشید که این سؤال با من چه کار داشت؟ مثالش خیلی زیبا است که آن­جایی که در رابطه با موسی و خضر پیش آمد، در قرآن کریم آمده که سه چیز را خضر نشان موسی داد. یکی کشتی را سوراخ کرد، یکی آن­جا بود که غلام را کشت، دیگری آن بود که آن دیوار را به پا کرد. سه چیز. بعد چون تحمل نمی­کرد این­ها را، دیگر جدا که شدند بعد آن­جا دارد که یکی­یکی گفت که آن کشتی مربوط به یتیمانی بود که این نگه داشت با این سوراخ­کردن، آن جائر می­خواست کشتی­ها را بگیرد، من این را سوراخ کردم تا این بماند و آن یکی… بعد پیغمبر اکرم روایتی دارد که برادرم موسی صبر نکرد. اگر صبر می­کرد شاید تعبیر این است هفتاد یا صد واقعه از زندگی­اش را خضر می­گفت. این­ها خود این­ها واقعه­های زندگی خود موسی بوده. خیلی زیبا است. چه بوده؟ می­گوید آن سوراخ کردن کشتی چه بود؟ انداختن موسی در آب بود. مادرش که انداخت. بچه را که نمی­اندازند در آب. مثل کشتی که سوراخ کردند، موسی را انداختند در آب. حفظ شد موسی. با افتادن در آب چه شد؟ حفظ شد هم­چنان­که کشتی حفظ شد با سوراخ کردنش. بعد آن غلام را که کشت، همان زدن در گوش آن غبطی بود که کشت. آن هم از زندگی خود موسی بود و آن جریان اقامۀ دیوار هم آب­دادن موسی نسبت به سقی برای آن… چون آن­جا خضر اقامۀ جدار کرد، موسی گفت اگر می­خواستیم این­جا اقامۀ جدار کنیم، حداقل پولی می­گرفتیم. به اینها هیچ غذا ندادند، اطعامشان نکردند، هیچ چیزی به آن­ها ندادند، این­ها از گرسنگی که آن روستا هیج پذیرایی از آن­ها نکردند، این­ها هم ایستادند عملگی کردن، یک دیوار را دست کردند. می­گوید موسی کلیم وقتی رسید به سر چشمه، از خستگی داشت می­مرد. از بس که غذا نخورده بود و در بیابان­ها فراری بود، از علف­های بیابان خورده بود، شکمش رنگ علف­های بیابان شده بود در روایت دارد. بعد آن­جا آمده می­بیند این­ها نمی­توانند در حقیقت چه کار کنند؟ آن­ها را سقی کرده. مثل همان روستایی که رفتند این­ها دیدند کسی از آن­ها پذیرایی نمی­کند، این­ها گوسفند­های آن­ها را سیراب کرده بعد آمده نشسته گفته ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَيَّ مِنۡ خَيۡرٖ فَقِيرٞ٢٤﴾[10]. خدایا هرچه نازل کنی که آن­جا دارد، امیرالمؤمنین علیه السلام شاید باشد در روایت، فکر نکنید خیلی چیز بزرگی [خواست]. نه. موسی قرص نان می­خواست که سیر بشود. برای سیرشدن این رب انی… کلام بزرگ است. نه فقط بگوید دو قرص نان، بلد هستند وقتی می­خواهند حتی طلب نان بکنند، یک­جوری می­گویند حد نمی­زنند. نمی­گوید یک قرص نان به من بده. حد بزند. بلد است. لذا خدا هم وقتی اجابت کرد، چجوری اجابت کرد؟ مطلق اجابت کرد؛ چون همیشه خدا مطلق اجابت می­کند. ما حد می­زنیم در برداشتمان. چون موسی حد نزد، هم برایش نان شد، هم شغل شد، هم زن شد، همه چیز شد. چون حد نزد. احتیاج داشت گفت رب انی لما انزلت. هرچیزی انزلت الیّ من خیر فقیر. همه­اش را من نیاز دارم. خدا هم اجابتش کرد. این نگاهی که وقایعی که در عالم اتفاق می­افتد دارد ما را به خودمان نشان میدهد. اگر آدم این­ها را ببیند، آرام­آرام بصیرتش بیشتر می­شود و فهمش بالاتر، بهتر یاد می­گیرد.

در روایت دیگری دارد که از امام باقر علیه السلام می­فرماید که إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا. همۀ بدی­ها را برایش قفل­هایی قرار داده وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ. کلید همۀ آن قفل­ها چه هست؟ شراب است وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ.[11] دروغ بدتر از شراب است که شراب کلید همۀ درهای بدی است. دیگر این­ها را امام رحمة الله علیه در کتاب چهل حدیث آورده این چند احادیثی که الان خواندم. بعد آن­جا امام این را می­فرماید. امام می­فرماید ما صور غیبیۀ اعمال را نمی­دانیم و ارتباطات معنویۀ ملک و ملکوت را واقف نیستیم. از این جهت، از این نحوۀ اخبار تحاشی می­کنیم. باورمان نمی­شود که چه هست؛ چون ما اعمالمان را همین صورت ظاهری­اش می­بینیم فقط. نمی­دانیم هرچیزی تا خزائن الهی کشیده شده است. هر عملی، هر چیزی تا خزائن الهی کشیده شده است و این صورتش تا آن­جا ببین چه حالاتی پیدا می­کند. نسبت عالم دنیا به عالم ملکوت تعبیر روایت این است مثل انگشتری است در بیابان­ها. حالا حساب کنید عظمت آن مرتبۀ مثالش است تازه. باز نسبت به مراتب دیگر، در روایت دارد که هر مرتبه­ای از آسمان نسبت به آسمان بالاتر، هر مرتبه­ای از سماء نسبت به سماء ثانیه، سماء ثانیه نسبت به سماء ثالثه، هر مرتبه نسبت به مرتبۀ بالاتر کحلقة فی فلوات.[12] مثل یک انشگتری در بیابان­ها یا فی فلات در بیابان. اگر این نسبت باشد، یک عمل سادۀ من، هرچه در افق باطنش، باطن باطنش جلو برویم این چه می­شود؟ عظیم­تر می­شود. لذا یک دروغ نعوذ بالله در این­جا هرچه بالاتر برود چه می­شود؟ عظمتش و بزرگی­اش از جهت آن خرابی که در وجود ایجاد می­کند، شدیدتر است. سخت­تر است. فقط همین نیست که تمام شد و رفت. این­جوری نیست. ایشان می­فرماید ما واقف نیستیم که ملک و ملکوت را واقف [نیستیم]. از این جهت از این نحوه اخبار تحاشی می­کنیم و امثال این­ها را حمل بر مبالغه مثلاً می­نماییم که اگر بگوید کلید همۀ آن­ها شراب است، بعد کلید شراب، بالاتر از شراب چیست؟ شرٌ من الشراب کذب است. این خود طریقۀ باطلی است که از جهل و ضعف ایمان می­باشد. دنبالش می­فرماید که مثلاً این روایت که فرموده از امام باقر علیه السلام در کافی شریف إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِيمَان‏.[13] کذب و دروغ ایمان را خراب می­کند. رخنه در آن ایجاد می­کند و این رخنه باعث می­شود یک­دفعه ایمان فرو می­ریزد. حقیقتاً این­طور اخبار دل انسان را می­لرزاند. پشت انسان را… اگر کسی باور داشته باشد، ما هم می­شنویم إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِيمَان‏. نه پشتمان می­لرزد، نه تنمان می­لرزد، می­شنویم حالمان هم خوب است، داریم گوش هم میکنیم، تغییری هم در حالمان ایجاد نمی­شود. یک علمی به علمان اضافه شده. عالم شدیم به این. الحمدلله این را هم فهمیدیم. إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِيمَان‏. اما  إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِيمَان‏ آن کسی که این را یک حقیقت می­بیند، الان اگر یک سوئی، سرسوزنی از کذب در وجودش دیده باشد، می­ترسد، می­لرزد که او ایمانش را دارد فرو می­ریزد. این را احساس می­کند. به عنوان یک طبیب هم حتی امام رحمة الله علیه می­فرماید کلمات حضرات معصومین مثل طبیب هم نیست که نسخه بپیچد تازه. ما نسخه هم نمی­بینیم. می­گوییم مثل آن هم نیست. اصلاً خود اثرگذاری است در وجود انسان. حقیقتاً این­طور اخبار دل انسان را می­لرزاند و پشت انسان را می­شکند. گمان می­کنم که دروغ از مفاسد اعمالی است که از بس شایعه است، قبحش به کلی از بین رفته؛ ولی یک وقت تنبه پیدا می­کنیم که ایمان که سرمایۀ حیات عالم آخرت است، به واسطۀ این موبغه، به واسطۀ این گناه از دست ما رفته و ما خود نفهمیدیم. لذا به ما فرمودند که نه شوخی کن، با شوخی دروغ بگویید، نه جدی. حالا روایت خیلی زیبا است که از یک طرف مثلاً آیات قرآن است، از یک طرف روایات شریف است که پیغمبر فرمود ان الصِّدْقُ يَهْدِي إِلَى الْبِرِّ وَ الْبِرُّ يَهْدِي إِلَى الْجَنَّةِ. صدق به بر می­کشاند، نیکی و بر یهدی الی الجنة و ان الرجل یکتب عند الله صدیقاً. یعنی از همین صادق­بودن اولی، انسان به نیکوشدن و نیکویی و آن ابرار، مقام ابرار کشیده می­شود و بعد مقام ابرار به مقام صدیقین و ان الرجل یکتب عند الله صدیقاً و از طرف دیگر ان الکذب یهدی الی الفجور. کذب و دروغ انسان را به فجور می­رساند. فجور یعنی گناهان مختلف. فجور آن­جایی است که از حالت مخفی­بودن، آشکار می­شود گناه. و الفجور یهدی الی النار. آن هم به آتش می­کشاند. و ان الرجل لیکذب حتی یکتب عند الله کذاباً.[14] از مرتبۀ کذب به کذاب­بودن، آن­جا از صدق به صدیق، این­جا از کذب به کذاب. دیگر کذاب­بودن راه ندارد. راه­حل آن­جا ندارد. آن­جا وجود بسته می­شود. مرحوم فیض کاشانی در مهجة البیضاء  می­فرماید که ما یک صدق در قول داریم، صدق در قول معلوم است. حرف­زدن هایمان صادقانه باشد. یک صدق در نیت داریم که انسان نیتی که می­کند صادقانه باشد. آدم خودش گاهی نیت صادق هم نمی­کند؛ یعنی قول با دیگران ارتباط پیدا می­کند، اما نیت به دیگری هم کار ندارد. یعنی انسان با خودش هم صادق گاهی نیست. یک قصدی را می­کند، نیت می­خورد به آن­جایی که انسان می­خواهد یک کاری را انجام بدهد برای خدا، اما شرک قاطی­اش می­کند. این نیت است دیگر. ریا قاطی­اش می­کند. این­جا دیگر با خودش هم آدم صادق نیست. درون آدم است، اما در آن درون هم آدم مخلوط [است]. یک مرتبه پس ایشان می­فرماید پس در قول است، یک مرتبه در نیت است. یک مرتبه در ارادۀ انسان است که می­خواهد فعلی را انجام بدهد، در اراده­کردنش گاهی صادق نیست. آن چیزی را که می­خواهد انجام بدهد، آن­جوری که می­خواهد انجام بدهد، قصد می­کند که اگر من اینجا خواستم این­جوری انجام بدهم، اما می بینی وقتی می­رسی به مرتبۀ عمل، آن­جوری انجام نمی­دهد. اراده اش هم کاذب است. حالا دیگر بعد ایشان دو مرتبۀ دیگر هم می­گوید، ولی همین دوسه مورد در نظر ما باشد، [کافی است]

یک روایت دیگر هم از پیغمبر اکرم اربی الربا. ربا که یادتان هست روایاتش را که ربا می­فرماید که از نعوذ بالله زنا بدتر است. بعد می­فرماید اربی الربا، آن چیزی که از ربا در حقیقت شدیدتر است الکذب. دروغ است. و قال رجلٌ. یک نفر سؤال کرد مؤمن بخیل می­شود؟ حضرت فرمود بله. یک کسی سؤال کرد مؤمن ترسو می­شود، حضرت فرمود بله. پرسیدند مؤمن دروغ­گو می­شود؟ حضرت فرمود نه. مؤمن دروغ­گو نمی­شود. مؤمن ترسو می شود، مؤمن بخیل می­شود، اما دروغ­گو نمی­شود. یعنی اگر یک موقع دروغ بیاید، ایمان نیست آن موقع. ایمان در آن موقع نیست و انسان ندارد. آیۀ قرآن ﴿إِنَّمَا يَفۡتَرِي ٱلۡكَذِبَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾[15].[16] کسی دروغ می­گوید که ایمان ندارد. یفتری الکذب الذین لایؤمنون این را حضرت استناد کردند که ببینید آیه قرآن هم همین را می­فرماید. المؤمن اذا کذب من غیر عذر لعنه سبعون الف ملک. هفتاد هزار ملک او را لعن می­کنند. لعن هفتار هزار ملک همان عالم وجود است که نظام عالم وجود، مدبرات امر عالم وجود با او مقابله می­کند. لعن آن­ها مقابله است. لعن آن­ها این نیست که فقط بنشینند نفرینش کنند. کار به­دستان عالم هستند. یک موقعی است که یک کسی زورش به من نمی­رسد، می­گوید چه کار کنم؟ نفرینش می­کنم. اما اگر این­جا می­فرماید ملائکه لعنش می­کنند، ملائکه قدرتمند هستند. لعن ملک یعنی چه؟ لعن ملک یعنی هفتار هزار ملک او را تخطئه می­کنند، او را رسوا می کنند. دنبال رسواکردن او هستند. دنبال این هستند که دروغ او را آشکار بکنند. لذا اگر می­فرماید اذا کذب من غیر عذر لعنه سبعون الف ملک وَ خَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْن‏. از قبلش یک بوی بد درمی­آید. نه از بدنش، از قلبش. وَ خَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْن‏ حَتَّى يَبْلُغَ الْعَرْش‏. تا به عرش الهی بوی بد قلب او می­رسد. فَيَلْعَنُهُ حَمَلَةُ الْعَرْش‏. حملۀ عرش هم او را لعن می­کنند. وَ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِتِلْكَ الْكَذِبَةِ.[17] بعد می­فرماید هفتاد زنا پای او نوشته می­شود؛ یعنی دروغ آن جلسه هم عرض کردم. یک کسی آمد سؤال کرد از شاید از پیغمبر اکرم باشد صلی الله علیه و آله و سلم، سؤال کرد که من چند گناه را مرتکب می­شوم، یکی­اش را شما بفرمایید که من ترک کنم. حضرت فرمود دروغ نگو. بعد رفت و آمد گفت من خواستم دروغ را ترک کنم، همه­اش ترک شد. یعنی اگر دروغ نباشد، توجیه بقیۀ گناه­ها هم [نمی­آید] گناه­ آدم می­کند، می­خواهد توجیه­اش کند. اگر بنا شد دروغ نگوید، توجیه گناه هم امکان­پذیر نیست. عالم وجود عالم صدق است. اگر خواستیم دروغ بگوییم، احساس بکنیم در مقابل همۀ هستی می­خواهیم بایستیم که دیگر حالا وقت گذشته.

این هم آخرین روایت باشد عن ابی­عبدالله علیه السلام إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكْذِبُ الْكَذِبَةَ. دروغ می­گوید فَيُحْرَمُ بِهَا صَلَاةَ اللَّيْلِ. نماز شبش ترک می­شود. محروم می­شود. فَإِذَا حُرِمَ صَلَاةَ اللَّيْلِ حرم به الرِّزْق. وقتی از صلاة لیل محروم شد، از نماز شب، روزی محروم می­شود. از روزی. حالا این روزی هم روزی ظاهری را شامل می­شود، هم روزی­های باطنی. علم را، معرفت را، عمل صالح را، همۀ این­ها را. با یک دروغ ببینید تا کجا کشیده می­شود انسان. راهش این است که فرمودند اگر یک­­موقع دروغی دنبال جبرانش باشید، درصدد اصلاحش باشید، درصدد این باشید که جبرانش کنید تا عالم وجود برگردد اگر صدمه­ای خورده به آن با این، آن صدمه جبران بشود تا با شما مصالحه بکند. پس توبه می­خواهد دروغ و روایات دیگر خیلی روایات زیبایی است که ان شاء الله خدای سبحان ما را حفظ بکند. قرار بر این بود که این را به عنوان یک عهد جمعی دوستان ببینند. از هفته گذشته تا این هفته راجع به آن گفتگو شده باشد. اما باور نکردم که راجع به این گفتگو شده از آن هفته تا این هفته، بنا بود که دوستان در جلسه برای همدیگر یا روایاتی را پیامک بکنند یا بزنند به دیوار. چیزی یادآور بشود. آدم آن هفته می­شنویم، از این جلسه می­رویم بیرون، می­گوییم الحمدلله علممان بیشتر شد. بعد دوباره تا هفتۀ آینده می­شود، بحث دوباره صدق است. دوباره بحث صدق است. یادآوری می­شود برایمان و سه­باره و چهارباره و  مثل همان می­شود که تنمان نمی­لرزد با این جملات، بلکه علممان افزوده می­شود. ما زیاد نمی­شویم، بلکه علممان زیاد می­شود. اگر این علم زیاد شد، اثرش چه می­شود؟ نعوذ بالله ﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢا﴾[18]. اگر علممان زیاد شد نه خودمان، آخرش می­شود چه؟ ما یک چهارپایی می­شویم که کتاب­هایی را رویمان بار کردند. این فقط زحمت است برایمان. یک زحمتی است که باید یک بار را ببریم این­ور و آن­ور. ولی ان شاء الله تنمان بلرزد با این روایات و این­ها در وجودمان رسوخ پیدا بکند و سعی بکنیم که محاسبه کنیم هرروز خودمان را، شب ببینیم که اگر امروز از زبانمان نعوذ بالله دروغی به شوخی یا جدی صادر شده، دنبال جبرانش باشیم و عهد کنیم با خودمان که فردا به هیچ­کدام از این­ها سعی کنیم مراقبه کنیم که مبتلا نشویم. دوباره فرداشب با خودمان محاسبه کنیم.

ان شاءالله خدای سبحان عاقبت همه مان را ختم به خیر بگرداند. کمک کند ما را، همۀ ما را، اعِنّا خدای سبحان، اعانت کند همه‌مان را به این­که به راستگویی آراسته بشویم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . [الفاتحة: 5]

[2] . دعائم الإسلام ، ج۲، ص۳۴۷، تهذيب الأحكام ، ج۹، ص۱۷۵، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۸۳، ، عدة الداعي ، ج۱، ص۱۷۱، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳۳۴، مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۲۹۸، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۱۸۸، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۱۸۱، اثبات الهداة ، ج۳، ص۲۶، وسائل الشیعة ، ج۴، ص۹۱، وسائل الشیعة ، ج۸، ص۱۴۵، الکافي ، ج۸، ص۷۹، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۵۰، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۹۱، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۷، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۶۸، ، وسائل الشیعة ، ج۴، ص۴۵، الوافي ، ج۶، ص۶۷۲، وسائل الشیعة ، ج۲، ص۱۶، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۱۰

[3] . الکافي ، ج۲، ص۱۰۴، الوافي ، ج۴، ص۴۳۲، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۱۶۳، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۳،، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۸۸

[4] . الإرشاد ، ج۱، ص۲۹۶، کشف اليقين ، ج۱، ص۱۸۰، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۷۲،، غرر الحکم ، ج۱، ص۲۵۰، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۴۴، شرح الأخبار ، ج۲، ص۲۲۳، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۲۹، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۲، نزهة الناظر ، ج۱، ص۶۶، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۵۹، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۲، تحف العقول ، ج۱، ص۱۸۶، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۰۰

[5] . [الواقعة: 62]

[6] . فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۹۹، علل الشرایع ، ج۲، ص۳۱۲، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۳۵۴، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۲۳۷، ، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۳۷، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۲۴، مصباح المتهجد ، ج۱، ص۳۲۰،، جمال الأسبوع ، ج۱، ص۳۲۲، بحار الأنوار ، ج۸۶، ص۳۶۹، ، من لا یحضره الفقیه ، ج۱، ص۳۰۰، وسائل الشیعة ، ج۵، ص۴۵۹، مصباح المتهجد ، ج۱، ص۳۸، فلاح السائل ، ج۱، ص۱۱۰، فلاح السائل ، ج۱، ص۱۳۳، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۴۷، ، الکافي ، ج۳، ص۳۲۱، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۷۹، الوافي ، ج۸، ص۷۱۱، وسائل الشیعة ، ج۶، ص۳۳۹، ، وسائل الشیعة ، ج۵، ص۴۶۵، الکافي ، ج۳، ص۳۱۱، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۸۱، الأربعون حدیثا (للشهید الأوّل) ، ج۱، ص۸۱، الوافي ، ج۸، ص۸۳۵، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۱۱،

[7] . فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۹۹، فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۱۳۹، علل الشرایع ، ج۲، ص۳۱۲، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۳۵۴، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۲۳۷، ، الکافي ، ج۳، ص۳۱۹، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۷۷، الوافي ، ج۸، ص۷۰۱، وسائل الشیعة ، ج۶، ص۲۹۵، ، الخصال ، ج۲، ص۴۸۱، معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۰۶، بحار الأنوار ، ج۱۵، ص۴، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۴۰، ، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۳۷، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۲۴، مصباح المتهجد ، ج۱، ص۳۱۵، جمال الأسبوع ، ج۱، ص۱۳۱،، جمال الأسبوع ، ج۱، ص۱۵۰، بحار الأنوار ، ج۸۶، ص۳۶۷، مستدرك الوسائل ، ج۶، ص۵۵، ، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۳۵۵، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۰۷، دعائم الإسلام ، ج۱، ص۱۶۶

[8] . بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۲۹، الإرشاد ، ج۱، ص۲۹۶، کشف اليقين ، ج۱، ص۱۸۰، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۷۲، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۴۱، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۲

[9] . الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۵۰۹، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۱۹۶، الفصول المهمة ، ج۳، ص۳۷۸، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۱۹، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۳۲۴

[10] . [القصص: 24]

[11] . الکافي ، ج۲، ص۳۳۸، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، ج۱، ص۲۴۴، الوافي ، ج۵، ص۹۲۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۴۴، وسائل الشیعة ، ج۲۵، ص۳۳۱، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۳۶، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۱، بحار الأنوار ، ج۷۶، ص۱۳۹،، الکافي ، ج۶، ص۴۰۳، الوافي ، ج۲۰، ص۶۰۶، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۴۸، وسائل الشیعة ، ج۲۵، ص۳۱۵،

[12] . الکافي ، ج۸، ص۱۵۳، الوافي ، ج۲۶، ص۴۷۶، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۳۶۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۳۱۸،، التوحيد ، ج۱، ص۲۷۵، بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۸۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۳۷۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۲۹۰، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۳۲۶، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۹۰، روضة الواعظین ، ج۱، ص۴۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۳۷، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۶۳۵، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۳۴، ، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۱۸، معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۳۲، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۷۰، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۲۵۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۴۰۲

[13] . الکافي ، ج۲، ص۳۳۹

[14] . الاصول الستة عشر (ط – دار الحدیث) ، ج۱، ص۲۲۱، الکافي ، ج۲، ص۱۰۵، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۲، الوافي ، ج۴، ص۴۳۱، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۱۶۲، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۷، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۲۸، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۴۵۵، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۴۵۵،، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۴۵، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۲، الکافي ، ج۲، ص۳۳۸، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۰۷، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۷۸، الوافي ، ج۵، ص۹۲۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۵۰، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۳۵، ، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۳۱ ، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۴۱۹، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۶۸، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۳، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۵۰، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۵۹، ، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۴۸، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۳، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۸۶، ، الفصول المهمة ، ج۳، ص۳۶۴، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۴۳، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۰۰، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۲، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۴۵۵

[15] . [النحل: 105]

[16] . من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۷۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۴۶، بحار الأنوار ، ج۲۱، ص۲۱۷، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۸۶،، تفسير القمی ، ج۱، ص۲۹۰، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۷۸۶، بحار الأنوار ، ج۲۱، ص۲۱۰، ، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۴، سلوة الحزين ، ج۱، ص۱۱۸، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۳، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۸۶، ، الإختصاص ، ج۱، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۳۳، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۰۹

[17] . جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۴۸، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۳، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۸۶

[18] . [الجمعة: 5]

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “صدق (2)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید