بسم الله الرحمن الرحیم

 

باید زحمت و جهاد کرد و گرنه دور همی بودن چمدان تاثیر ندارد. باید دور همی بودن سیر باشد نه فقط شنیدن چراکه بدن واکسینه میشود

نکته اول فصل اول

عز ربوبی و ذل عبودی این دو متناظر همند اگر عظمت خدا را احساس نمیکنیم عبودیت هم کمرنگ است مثال نمازهای آخر امام که باسختی میخواند اما بخاطر عظمت ربوبی شدید او را حرکت میدهد خدا را میابد قوت سلوک به مقدار عظمت ربوبیت است عظم الخالق فی انفسهم فصغرت…. عظمت خالق یعنی عقبه هر شی را میابد که همه عالم متصل است.نگاه قدسی میشود کتاب ان سوی مرگ تذکر خوبی است. نشر معارف با دید آخرتی جور دیگر میبینیم این عظمت الهی هیچ وقت تمام نمیشود و در تمام مراتب سلوک جاری است اول تصور علمی عظمت حق هست که اثر گذار است. عظمت کوه را که بلینیم حقارت خود را میبینیم این عظمت کمی است . اگر عظمت وجودی باشد چقدر خود را حقیر میبینیم مثلا کنار امام زمان باشیم بالاترش خداست

خوب است که عظمت گاهی عظمت جلالی باشد یعنی خوف ایجاد شود. این بازدارندگی دارد. انذار بیش از تبشیر است در قران. نذیر به تنهایی داریم . انذار و اشار برای سالک است. انذار تنها برای کافر است خوف تاثیر بیشتری دارد ابتدائا.

خوشبخت. ما درحال گذر از عالم دنیا هستیم اما جوان دارد وارد میشود لذا باید رعایت او بشود. عظمت ربوبی را ذکرا به یاد داشته باشیم خصوصا قبل نماز عظمت خدارا یاد اوریم ذهن ما خیلی شلوغ است و هرکدوم دارد غلبه میکند که کاهی به یکی توجه امان را جلب میکند

تمام عالم وجود خاصع مطلق است در برابر خدا. تنها موجودی که اختیارا باید به سمت خدا برود انسان است و به تبع جن ضعیفا انیت و انانیت مقابل عظمت الهی است در تنهایی ببینیم چقدر کارهایمان بر اساس عظمت الهی است.

حجاب خودبینی را مواظب باشیم خرق این حجاب مقدم است از یک میل نفسانی شروع میشود تا مراتب بالاتر گاهی مثلا آجیل خوری را کنار بذاریم. بین وعده ها نخوریم لذت مرجع بودن بین مردم هم نوعی خودبینی است که برای ما طلبه هاست. علم باید خاضعتر کند مارا. هر مرتبه کمال خضوع جدید ایجاد کند

یکبار به مردم میگویند به عالم احترام کنید اما ما نباید به خودمان از این دریچه نگاه کنیم بلکه از دریچه خشوع و تواضع ببینیم. گاهی در منزل سلوک انانیت پیدا میکنیم هرچند ظاهرش خضوع مقابل مردم باشد. سلوک الی الله نیست بلکه الی النفس است.

هجرت از تعین به اطلاق است. این نکته در الولایه است. امان اطلاق وجود خود ماست .مظهر یخولربین المرا و قلبه هست. از درون ما به اعمالمان اخبار داردحرکت به لایه اطلاق است. این حرکت گاهی یک لحظه است و گاهی صد سال هم نمیشود.

در قیامت این تعین مرتبه ای از ان شکسته میشود. اطلاق نور است و تعین ظلمت است. من الظلمات الی النور یعنی از تعین به اطلاق برویم. تا توجه به خود هست هنوز حرکت و مسافرت شروع نشده. اذان اعلام خودخواهی را از بین ببریم یک مرتبه از تعلقات بدنی را کم کنیم سعی کنیم دوام طهارت را جهت جدای از خودیت ند نظر داشته باشیم. یادآوری شود جلسه بعد.

متن کامل

یادآوری: حقیقت اخلاق رفتن و رسیدن است

در محضر کتاب شریف آداب الصلوه هستیم که از نوشته های امام راحل(ره) است. در جلسه گذشته مقدماتی برای بحث عمل ارائه شد. بنا شده است که این جلسات سیر و حرکتی داشته باشد، که حقیقت اخلاق رفتن و رسیدن است نه نشستن و شنیدن. اگر بخواهیم فقط بنشینیم و بشنویم، بعد از صد سال، نتیجه ای جز یک حال خوش آنی نخواهد داشت؛ اما اگر به دنبال این هستیم که کاری صورت گیرد، حتما باید حال جهادی برای انسان بوجود بیاید. اگر فقط یک دور همی باشد، فقط در همین حد نتیجه حاصل می شود. ولی اگر این دورهمی ها را با این مسئله بگذاریم، بدن نسبت به این مسائل واکسینه می شود. و دفعه بعد اگر بخواهد چیزی اثر بگذارد، باید دوزش خیلی بالاتر باشد تا در وجودمان اثر بگذارد.

لذا اگر فقط می خواهد دورهمی باشد، بهتر است حول این محورها نباشد. یک چیز ساده تری باشد. اگر یک حرکت و سیری را دورهمی طی کردیم ولی تبدیل به سیر نشد، آن وقت نظام وجود انسان نسبت به این واکسینه می شود و دفعه بعد دیگر اثری نخواهد داشت.

انسان این بحث­ها را می شنود و خوب هم هست، اما فایده ای بر آن مترتب نخواهد بود. اگر می خواهیم به کاری دست بزنیم، حواسمان باشد که نوعی نگاه جهادی، تاثیر و حرکت داشته باشد.

مقدمه

جلسه گذشته را با نکته ای از کتاب شریف آداب الصلوة تحت عنوان«توجه به عزت ربوبیت و ذلت عبودیت» آغاز کردیم، که  حضرت امام در فصل اول از مقاله اولی فرموده بودند: آن امر(توجه به عزت ربوبیت و ذلت عبودیت) یکی از منازل مهمه ی سالک الی الله است[1]. هر چه توجه به عزت ربوبی بیشتر شود، ذلت عبودی نیز در وجود انسان شدید تر می شود؛ و هر چه ذلت بیشتر شود، عزت نیز بیشتر می شود؛ پس اگر انسان عظمت خدا را در وجودش احساس نمی کند، عبودیتش هم همین­گونه است. یعنی اگر انسان، هنگام عبودیت(عبادت) می بیند حال ندارد، دلیلش این است که عظمت خدا را در وجودش احساس نمی کند. جلسه گذشته عرض شد امام در اواخر عمر و در دوره مریضی­شان، در بیمارستان که بودند، در تصاویر دوربین­ هست که به ایشان سرم وصل بود و دو نفر هم دو طرفشان را گرفته بودند و وقتی که ایشان می خواست به سجده برود و بعدش بنشیند، چندین بار بدن ایشان مثل فنر به سختی تکان­تکان می خورد، تا کم کم قرار بگیرد و امام بتواند دوباره به سجده برود؛ ولی آنچنان عظمت ربوبی در این وجود جلوه گر بود که انسان بویی از آن چیزی که درباره حال امیرمومنان علیه السلام در نماز می گویند را استشمام می کرد. گویی این وجود خدا را می یابد و عظمت ربوبی باعث می شود که او با تمام مشقتی که هست، در برابر او بایستد. برای ما اگر کمتر از این رنج­ها حادث شود، نماز را نشسته می خوانیم؛ اما او چشیده است.

توجه به عزت ربوبیت و ذلت عبودیت

توجه به عزت ربوبیت و ذلت عبودیت، توشه و زادی است برای سلوک

امام می فرماید: توجه به عزت ربوبیت و ذلت عبودیت یکی از منازل مهمّه ی سالک است که قوت سلوک هر کس به مقدار قوّت این نظر (عظمت ربوبی) است[2]؛ یعنی جا گرفتن عظمت ربوبی در وجود انسان مثل زاد و توشه است برای سلوک. عظمت ربوبی که در وجود جا بگیرد، همه چیز رنگ ربوبیت پیدا می کند؛ یعنی با این نگاه، عظم الخالق فی اعینهم، فصغر ما دون ذلک فی اعینهم،[3] همه چیز رنگ عظمت خالق را پیدا می کند.

 کسی که عظمت خالق در وجودش جا گرفته است با دیگر افراد، هر دو یک جا و یک جور زندگی می کنند، و به صورت عادی، اما یکی عقبه هر شیء را می بیند، و دیگری فقط همین سطح ظاهر را. دیدن عقبه هر شیء، یعنی انسان به همین عالم و با همین چشم دارد نظر می کند، اما با این نگاه، و با وجود و جانش می یابد که این عالم فقط همین که می بیند نیست. همة عالم در نزد او متصل است. اگر آدم باور کرد که همة عالم متصل است، اصلا مشی و زندگی­اش تغییر می کند. نگاهش و زندگی­اش قدسی می شود.

کسانی که مر گ را تجربه کرده اند،حقایقی دیده اند که با روایات سازگار است

کتابی نوشته شده است درباره کسانی است که مرگ را تجربه کرده اند که برای طلبه ها خواندنش بد نیست.[4] وقتی این افراد وارد آن حقیقت برزخی و مثالی شدند، -تازه با تعلقی که هنوز بوده و به انقطاع تام نرسیده بوده- حقایقی دیده اند که با روایات سازگار است. اینها شعور هستی و عالم را خوب تصویر کرده­اند، چون دیده اند.

انسان با این نگاه، عالم را جور دیگری می بیند. او که چشیده است، وقتی که بر می گردد، حالت و رابطه اش جور دیگری است؛ تعبیر حضرت امام در این جا تعبیر بسیار زیبا، سنگین دقیقی است و معلوم است که ایشان چشیده است. یعنی تعبیر ایشان نشان می دهد که چشیده است.

در هیچ منزلی توجه به عزت ربوبیت و ذلت عبودیت تمامی ندارد

امام می فرماید: قوت سلوک به قوت همین نظر «عزت ربوبیت و ذلت عبودیت» است[5]؛ همه چیز بر محور این می چرخد.از ابتدای سلوک، تا آخرین مرتبه­ی آن، دائر مدار این مقوله است. در هیچ منزلی این امر تمامی ندارد، چون عظمت الهی تمامی ندارد. این رابطه از یک قطرة اولیِ فهم شروع می شود، یعنی از نظام معرفت حصولی شروع می شود، و این رابطة عزت ربوبیت و ذلت عبودیت تا جایی که به عالی ترین مدارج علم حضوری و فنا برسد، کشیده می شود.

شروع حرکت باید با علم حصولیِ  اثر گذار باشد

پس اگر می خواهیم شروع کنیم باید از فهم علمی حصولی شروع کنیم. همین که انسان عظمت حضرت حق را علماً تصور کند، خود تصور علمیِ عظمت حضرت حق، بر انسان اثرگذار است. منتها تصوری که نمی خواهیم راجع به آن فقط گفتگو کنیم، بلکه می خواهیم در وجودمان اثر داشته باشد.

گاهی یک فرد راجع به عظمت می خواهد گفتگو کند یا رساله ای بنویسد؛ می رود لغت، اشتقاقات و اقسامش را نگاه می کند؛ اما سالک ایگونه نیست. سالک می خواهد عظمت را در وجودش بچشد. در اینجا باید روی یک خصوصیت دیگر او فکر کرد؛ یعنی باید حال دیگری پیدا کند. اگر شما کنار یک کوه عظیم قرار بگیرید، وقتی عظمت این کوه را انسان نگاه می کند، چقدر برای خودش آن حقارت جسمی اش نمایان می شود؟! حالا حساب کنید، این یک کمیّت اتصالی است. اگر در کنار کسی قرار گیرید که از جهت وجودی عظیم باشد، مثلا اگر کنار امام زمان عج یا حضرات معصومین قرار بگیریم،در حرکات، سکنات،نگاه و تمام افعال آنها، نسبت به خود احساس تفاوت بسیار می کنیم. می گوییم م چقدر حقیرم! حالا حساب کنید که اگر انسان در کنار عظمت الهی قرار گرفت، چقدر احساس حقارت می کند؟!

حرکت ابتدا باید خوفی باشد

اگر انسان در هر حیطه از اسماء الهی -جودش، رحتمش، شجاعتش، …، هر چه از اسماء الهی که می خواهیم در نظر بگیریم- در کنار عظمت الهی قرار گرفت، آنگاه قدری از عظمت در وجودش شکل گرفته است.؟؟ منتها خوب است گاهی عظمت در وجود جلالی باشد. یعنی چه؟ یعنی وقتی انسان احساس عظمت می کند، در وجودش حالت خوف شکل بگیرد؛ چون گاهی انسان عظمت را می بیند، اما خوفی هم در وجودش شکل نمی گیرد. مثلا توجه به عظمت رحمت الهی باعث ایجاد شوق می شود.

خوب است در بعضی از انتقالات، انسان عظمت خوفی را در نظر بگیرد؛ یعنی قهاریت، جلال و عظمت حق را تصور کند؛ این معمولا بازدارندگی دارد. در قرآن کریم، انذار بیش از تبشیر آمده است. موارد بسیار هم نذیر به­تنهایی آمده است؛ بشیر به تنهایی کمتر آمده شاید هم نیامده باشد.(نذیر و بشیر هم باهم خیلی آمدهاند؛ نسبت به مراتب ایمان بشارت آمده است. نسبت به کافر، فقط انذار آمده و نسبت به کسی که می خواهد حرکت کند، انذار و بشارت آمده است. البته احصاء این موارد باشد در جای خودش.)

اگر انسان بخواهد حرکت در وجودش ایجاد شود، عزت ربوبیت ؟؟می گوید، که ابتدا خوفی باشد؛ یعنی توجه به عزت و عظمت ربوبی که یک خوف در وجود انسان ایجاد کند. تأثیر این خوف در ایجاد انقطاع، ابتدائاً خیلی بیشتر است.

در برخی از وجودات شوق تاثیر بیشتری دارد

البته در بعضی از وجودها شوق تاثیر بیشتری دارد، اما تأثیر خوف عام­تر است؛ مثلا شاید تاثیر گذاری در خانم ها، با نگاه شوقی بیشتر باشد؛ در کودک و نوجوان نیز نگاه شوقی اثرگذارتر است. نباید برای نوجوان ابتدا از نگاه خوفی شروع کرد. خدا رحمت کند حضرت آیت الله خوشوقت را، ایشان می فرمودند که ما در حال گذر و عبور از عالم دنیا هستیم و نوجوان در حال ورود به عالم دنیاست. نوع برخورد و بیان ما با نوجوان، با نوع بیان و برخورد کسی که از این مرحله گذر کرده است، باید متفاوت باشد. ما احتیاج به خوف داریم. از خدا می خواهیم که نسبت به خوف خودش حساسیت ما را بیشتر کند. روایت[6] است که حضرت زکریا علیه السلام مجلس موعظه داشتند. هر موقع حضرت یحیی علیه السلام در جلسه بود، ایشان از خوف نمی گفتند. یک مرتبه در این مجلس موعظه، حضرت یحیی عبایی بر سرش کشیده و میان جمعیت بود و حضرت زکریا او را ندیدند. داشتند از عقبات کعود قیامت می گفتند. این که چه عقباتی در کار است و هر کدام چقدر طول می کشد،- که روایت بعضی از نکاتش را هم آورده است.- یک دفعه حضرت یحیی سلام الله علیه وسط جمعیت، ناله ی بلندی زد و از جمع خارج شد؛ وتا سه روز پیدایش نمی کردند. او را در حالی یافتند که در آب ایستاده و تا سینه اش در آب بود. از شدت اینکه سینه اش می سوخت. آنقدر گریه کرده بود که ردّ اشک، گوشت صورتش را سوزانده و زخم کرده بود. نمی شود به همه گفت با حالت جلالی و خوفی حرکت کنند، یا این که به همه بگوییم با حالت جلالی و خوفی شروع به حرکت کنند. خدای سبحان هم اینگونه نفرموده؛ اما مقداری که تعلقاتو وابستگی ها زیاد شود، خوف اثرگذارتر و کاری­تر است. البته با شدت کم و ذره­ذره، تا معلوم شود که بیش از حد نباشد.

نگاه خوفی باید مثل یک ذکر برایمان باشد

عزت ربوبیت و عظمت خدا را با همین علم حصولی، گاهی با نگاه خوفی در وجودمان به عنوان یک ذکر تصور کنیم؛ برایمان مثل یک ذکر باشد. از ابتدای صبح، بخصوص قبل از نمازها، دقت داشته باشد که تا لحظاتی دیگر مقابل چه عظمتی قرار خواهد گرفت؟! وقتی آدم با این حال به نماز وارد شود، خیلی متفاوت خواهد شد. پیش از ورود به نماز، دو، سه دقیقه، بنا به توان و وقت و …، تفکری راجع به حال «عزّت ربوبیّت» بکنیم، که می خواهیم کجا برویم؟! خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را که می فرمودند: ما نماز را حفظیم؛ از الله اکبر که می گوییم، تا السلام علیکم را یک سره می رویم، اصلا احتیاج به علم هم ندارد. تصور و تفکر هم نمی خواهد. سلام که دادیم، یک دفعه می فهمیم که تمام شده است. این عادت، حجاب شده است.

امام رضوان الله علیه می فرمودند: کسی بود که هر وقت چیزی یادش می رفت، می گفت بلند شوم دو رکعت نماز بخوانم، یادم بیاید. نه اینکه دو رکعت نماز بخواند تا نذری کند و یادش بیاید؛ بلکه می گفت سر نماز حواسم جمع می شود به همه چیز. وقتی نماز نیست، حواسم را نمی توانم به چیزی جمع کنم. اما  در نماز ذهنم می رود سراغ همه گمشده ها، این طرف و آن طرف، مثل ترمینال جنوب –مثال به شلوغی- که هر ماشینی سر در می آورد، یکی می گفت قم، یکی می گفت مشهد، همه شلوغ و بوق و گاز و … . ذهن ما این چنین شلوغ است. این مشغولیتها دارند دائم خودشان را عرضه می کنند. هر کدام سر برآورده با تصویری،صدایی، علاقه ای و شوقی، دارد خودش را نشان می دهد. منتها هر کدام غلبه کنند، ما به آن توجه می کنیم؛ همه هستند. اینطور نیست که یکی باشد؛ اگر توجه ما به یکی می افتد نه اینکه بقیه ساکتند. بقیه هم هستند، منتها صدای یکی غلبه می کند، و آن دیده می شود. ذهن ما هم اینقدر شلوغ است.

لذا اگر می خواهد توجهش کامل باشد، دو، سه دقیقه قبل از نماز توجه کند. بعضی ها می گفتند وقتی قدقامت الصلوه می گویند، در واقع می گویند قد ؟؟ءان وقت اللقاء؛[7] الان وقت لقاء است؛ آن هم لقاء با عزت ربوبیت.

انسانیت انسان قائم به شناخت عزت ربوبیت

در ادامه ایشان می فرماید که قوت سلوک هر کس به مقدار قوت این نظر است[8] که دائما هم هست. پس حواسمان باشد که این نگاه را شروع کنیم. هیچ جا تمامی هم ندارد، لحظه به لحظه، آن به آن، روز به روز و هفته به هفته، باید یک ذره بیاید جلو. اگر توانستیم یک ذره آن را جلو بیاوریم، موفق بوده ایم و سفر شروع شده است؛ بلکه کمال و نقص انسانیت، تابع کمال و نقص این امر است[9]؛ این ها حرفهای دقیقی است؛ یعنی انسان بودن انسان، تابع فهم، شعور و ادراک عظمت ربوبیت است؛ هر چقدر این کمتر ادراک شود، ذلت عبودیت کمتر ادراک شده است و در آن صورت انسانیت محقق نشده است؛ یعنی انسانی که عزت ربوبیت را نشناخته است و  به دنبالش ذلت عبودیت شکل نگرفته است، در مرتبه حیوانی، بلکه اضل است. چرا؟ این هم خیلی عجیب است که همة عالم وجود، خاضع مطلق اند نسبت به خدای سبحان، «اَتینا طائعین»[10]، همه موجودات عالم، سماوات و ارض، با اطاعت تام به سوی خدا می روند. تنها موجودی که اختیار شده است که با اراده برود، انسان است و جن هم به تبع انسان البته ضعیفتر. آن وقت همة عالم آن حال را دارد و ما این حال را.

می فرماید که انسانیت انسان قائم به آن عنصر است. حال اگر این مطالب راست باشد، واقعا چقدر عظمت ربوبی در دل ما جا گرفته و چقدر از خدا می ترسیم؟ می دانید علامتش چیست؟ خیلی ساده، علامتش این است که یک کار را اگر هیچکس نباشد، یک جور و اگر کسی باشد، جور دیگری انجام می دهم. مگر خلأ و علن فرقی می کند برای خدا؟! اگر برای ما بین خفا و علن فرق هست؛ در علن خوف داریم، اما در خفا، نه! معلوم می شود که برای خدا نیست، بلکه برای مردم است. مربوط به این است که کس دیگری هم هست. اگر انسان خفا و علنش یکسان شد، معلوم می شود آنچه که در علن است، مربوط به خداست، چون آنجایی که غیر علن بوده، مربوط به خدا بوده است.

بنده که در خفا اینطور نیستم! خیلی متفاوتم؛ وقتی اینجوری هستم، می فهمم که وقتی هم که علن است، اعمالم مربوط به مردم است نه برای خدا. منتی سر خدا نگذارم که خدایا ما این کار و آن کار را کردیم. حداکثرش این است که اگر خدا بخواهد اجرت اعمال ما را بدهد که یک وقت طلبکار نشویم. چقدر می شود؟ شما بزنید پای حساب گران­ترین نرخ کار ساعتی، در روز چند ساعت است؟ همه را ضرب کنید و ببینید چقدر می شود. طلبکار نباشیم از خدا که این کارها را کردیم؛ طلبکار نیستیم. خیلی خراب می شود اگر بخواهیم اینطور حساب کنیم.

انّیّت و انانیّت، مانعی سخت مقابل عزت ربوبیت

در ادامه می فرماید بلکه کمال و نقص انسانیت ، تابع نقص و کمال این امر است و هر چه نظر انّيّت و انانيّت و خودبينى و خودخواهى در انسان غالب باشد، از كمال انسانيّت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است.[11]. یعنی انّیّت، انانیّت، خودبینی و خودخواهی در مقابل عزت ربوبیت هستند؛ بنابراین هر چقدر عزت ربوبیت در وجود انسان بیشتر جلوه کند، انیّت، انانیّت، خودبینی و خودخواهی پایین تر می آید؛ یک­دفعه هم قطع نمی شود. باید گاهی یقة خودمان را در تنهایی و خلوت خود بگیریم، وببینیم چقدر کارهایمان بر اساس خداخواهی و عظمت خداست؟! همین کارهایی که به ظاهر داریم برای خدا انجام می دهیم. اینطوری خیلی سخت است. اگر نقّادی بخواهد به میان بیاید، اگر عیارها بخواهد خیلی سخت سنجیده شود، خیلی کار سختی می شود.

                                                              آداب الصلاة (آداب نماز)، متن، ص: 7و8

مقاله اولى‏ در آدابى كه در تمام حالات نماز بلكه در تمام عبادات و مناسك ضرور است و در آن چند فصل است.

فصل اوّل‏

يكى از آداب قلبيّه در عبادات و وظايف باطنيّه سالك طريق آخرت، توجّه به عزّ ربوبيّت و ذلّ عبوديّت است؛ و آن يكى از منازل مهمّه سالك است؛ كه قوّت سلوك هر كس به مقدار قوّت اين نظر است، بلكه كمال و نقص انسانيّت تابع كمال و نقص اين امر است. و هر چه نظر انّيّت و انانيّت و خودبينى و خودخواهى در انسان غالب باشد، از كمال انسانيّت دور و از مقام قرب ربوبيّت مهجور است. و حجاب خودبينى و خودپرستى از جميع حجب ضخيم‏تر و ظلمانى‏تر است، و خرق اين حجاب از تمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدّمه است، بلكه مفتاح مفاتيح غيب و شهادت و باب الابواب عروج به كمال روحانيّت خرق اين حجاب است. تا انسان را نظر به خويشتن و كمال و جمالِ متوهّم خود است، از جمال مطلق و كمال صرفْ محجوب و مهجور است؛ و اوّل شرط سلوك الى اللَّه خروج از اين منزل است، بلكه ميزان در رياضت حق و باطل همين است. پس هر سالك كه با قدم انانيّت و خودبينى و در حجاب انّيّت و خودخواهى طىّ منزل سلوك كند، رياضتش باطل و سلوكش الى اللَّه نيست، بلكه الى النفس است: «مادر بتها بت نفس شما است». «14»

پا گذاشتن بر انّيّت و انانيّت، مشکلترین خرق حجاب و مقدمه ی خرق حجب دیگر

سپس می فرماید حجاب خودبينى و خودپرستى از جميع حجب ضخيم‏تر و ظلمانى‏تر است.[12] حجاب خودبینی و خودپرستی آن قدر مراتب دارد که تا آخرین مراتب سیر الی الله همراه انسان هست؛ منتها در هر مرحله یک جور تجلی می کند؛ در اولین مراتب یک جور و در آخرین مراتب جور دیگر است. خدا نکند که انسان این حجاب خودبینی اش را به حساب خدابینی بگذارد و همة کارها را با آن تحلیل کند؛  این دیگر خیلی سخت می شود. در ادامه می فرماید خرق اين حجاب از تمام حجب مشكلتر و خرق همه حجب را مقدّمه است.[13] باید انسان پا بگذارد بر خودش. چه کار کنیم؟ خیلی ساده باید تعریف کنیم، ببینیم که در آن جایی که از یک میل نفسانی شروع می شود، مثلا از میل به یک غذای خاص یا ترشی یا شیرینی یا آجیل خوری شروع می شود، تا امیال دیگر، گاهی چیزی که میل داریم را نخوریم؛ نه این که این امیال را کنار بگذاریم، یعنی هیچ چیز؛ اگر صبح، ظهر و شب می خوریم، بینشان رعایت کنیم. از آجیل خوری اجتناب کنیم. این نازلترین مرتبه خودیت است. که انسان به ؟؟خود خود خود بدنش بپردازد، اینجا میل؟؟ میل میل طبیعت است.

حدود سال 1370 با اتوبوس از تهران می آمدم قم، در انتهای اتوبوس شخصی در کنار من نشسته بود، می گفت کاندیدای مجلس است و برای رسیدن به نمایندگی خیلی خرج کرده است. به او گفتم: این همه خرج کردی، بعدا در می آوری؟! گفت: حاج آقا، این نماینده شدن لذتی دارد که می ارزد به خرج کردن، حتی اگر در نیاید. این هم یک لذت خودبینی است، برای مقام.

علوم و کمالات باید انسان را خاضع تر و متواضع تر کند

ما الان روحانی هستیم و برای مردم مرجعیت داریم. این مرجعیت داشتن برای ما یک لذت دارد؛ ندارد؟ مردم می بینند این عالم است و رجوع می کنند و سوالاتشان را می پرسند؛ انسان مبتهج به دارایی اش است که علم است، گاهی شخص مبتهج به مالش است و گاهی مبتهج به علمی است که دارد. اگر علم در وجود او ابتهاج ایجاد کرد به این معنا که از رجوع مردم برای خودش احساس لذت کرد، این هم «من» است. بله، علم مطلوب است، ولی علم باید انسان را خاضع تر کند؛ اگر می خواهیم منیّت ما شکسته شود، از همان ابتدا  و در همان مراحل اولیه، خضوع و تواضع خیلی شرط است. سعی کنیم هر مرتبه علم و کمالی که ایجاد می شود، یک خضوع و تواضع جدید در وجودمان ایجاد کنیم. روایات بسیار زیادی به این امر سفارش کرده است. اگر متواضع هستی، متواضع تر باش، تا همین مقدار حجاب خودبینی از بین برود.

اگر مطابق کمالاتی که برای انسان پیش می آید، تواضع ایجاد نشود، انسان ناخودآگاه در این دام می افتد.

این ها حرفهای ساده ای نیست؛ این ها گیرهای زندگی است، فکر نکنیم این ها تکرار است، همین تکرارها گرفتار را نجات می دهد. منتها این گرفتاریها رقیق می شود و دیده نمی شود، این گرفتاری ها آن چنان لطیف می شود که انسان نمی فهمد؛ در زندگی، زن، بچه، همسایه، هم کلاسی و دیگران، در همه جا وجود دارد؛ بعد یک جایی بالاخره خودش را به آدم نشان می دهد، مثلا یک جایی، با انسان طوری برخورد کردند که آدم انتظارش را نداشت؛ یعنی احساس می کرد، با من دیگر نباید این طور برخورد می شد. چرا؟ چون برای خودش یک شخصیت و تعینی دیده است؛ گاهی خدا آدم را این طوری پنچر می کند. حالا در گوش آدم ممکن است نزنند، اما یک موقع ممکن است، در جایی به انسان بی محلی جدی شود. دو تا دوربین این جا قرار می گیرد؛ یک دوربین این است که به مردم گفته اند به عالم احترام بگذارید، به علم احترام بگذارید. یک دوربین هم این طرف است که نگاه کننده اش مائیم. به ما گفته اند، هر کس عالم تر است، خاضع تر است و شرح صدرش بیشتر است. گاهی ما از چشم آن دوربین دیگر به خودمان نگاه می کنیم، آن دوربین که می گوید به باید عالم احترام گذاشت. در حالی که ما از آن دوربین باید به عالم تر از خودمان نگاه کنیم -که به او احترام بگذاریم- نه خودمان؛ وقتی هم که به این جا می رسیم، باید از دوربین که به عالم گفته اند که از همه متواضع تر باش، به خودمان نگاه کنیم؛ علامت ایمان تواضع است و عقل با تواضع همراه است.

حضرت عیسی علیه السلام تعبیر زیبایی خطاب به حواریون دارد، آن جا که رسیدند به شهری و حضرت فرمود: لی الیکم حاجه.[14] یک حاجتی دارم از شما؛ این ها گفتند: قُضیَت حاجتُک یا روح الله! هر چی باشد، اجابت است، مگر می شود شما چیزی بخواهید و انجام ندهیم؟ چون حواریون همراه حضرت شده بودند تا دین را عملا خدمت حضرت یاد بگیرند. وقتی که این طور گفتند، حضرت یک آفتابه لگن آوردند و پای این ها را شستند و این ها خجالت می کشیدند. عیسی روح الله با آن لطافت مشغول میشوند به شستن این پاهای خاک­آلود! بعد گفتند: یا روح الله! ما اولی بودیم به این کار. حضرت می فرماید: من این کار را برای شما کردم که به شما بگویم معلم با متعلم چگونه باید باشد. این را امام صادق علیه السلام نقل می کند از فعل عیسی روح الله، که معلم با متعلم باید این گونه باشد؛ آن وقت ما با مردمی که می رویم تبلیغ و با آنها ارتباط داریم، نگاهمان اینگونه هست؟! اگر از مسجد می آییم بیرون کفشهایشان را جفت کنیم؛ امروز بومی سازی شستن پا می شود کفش جفت کردن، جلوی پای مردم بلند شدن، احترام زیاد کردن، دلسوز بودن، خاکسار بودن و بی توقعی. در وجودش هر چه این موارد شدیدتر شود، نشان داده می شود که عالم تر است.

کسی نقل می کرد آیت الله بهجت روضه خانگی که داشت، جلوی پای هر کس که می آمد یا می رفت، بلند می شد. من دیدم یکی دارد می رود، گفتم حالا که آقای بهجت دارد بلند می شود، من هم دنبال آن فرد بروم که ایشان لااقل یک بار بلند شود، دو بار بلند نشود؛ آقای بهجت هم زرنگ بود، تا او رفت، نشست و دوباره برای من بلند شد، که برای من هم اختصاصا بلند شده باشد.

این نگاه که آدم واقعا خودش را در این مسائل دقیقا عامل کند، این خاکساری است. وقتی مومن دارد مردم را با نگاه ایمانی می بیند، مومن دارد «او» را نشان می دهد. این جلوه ایمان وقتی دارد «او» را نشان می دهد، به مقداری که انسان ایمان ببیند، خاکسار می شود. چون ایمان مربوط به آن فرد نیست، چون ایمان در وجود او جلوه کرده است، ایمان نشأت گرفته و متصل است. ایمان متصل به «او» است.[15] ؟؟

ایشان در ادامه می فرماید ميزان در رياضت حق و باطل همين است.[16] هر ریاضتی که انسان را به عزت ربوبیت و ذلت عبودیت بکشاند- به عبد بودن بکشاند، نه به منیّت- آن ریاضت، حق است؛ منتها با همان چهارچوب شرع.

سلوک باید الی الله باشد نه الی  النفس

می فرماید هر سالك كه با قدم انانيّت و خودبينى و در حجاب انّيّت و خودخواهى طىّ منزل سلوك كند،[17] دائم در منزل سلوکش خودخواه­تر می­شود؛ یعنی انسان رشد کند، تامرید و علاقه­مند پیدا کند. آنها ظاهر را دیده اند؛ ولی او در وجودش دائم انانیت رشد کرده باشد. این خیلی خطرناک است، چون سلوک در انانیت کرده و در انانیت چاق شده است؛ هر چند در ظاهر خاضع است مقابل مردم، اما در وجودش نه. حضرت امام به زیبایی می فرماید که چنین کسی سلوكش الى اللَّه نيست، بلكه الى النفس است.[18] آه که چقدر سخت است که آدم سلوکش الی النفس باشد. واقعا تصور نداریم ما که سلوک الی النفس خیلی سخت است؟؟. خیلی ها سالک الی النفس هستند ولی نمی دانند و «یحسبون انهم یُحسنون صنعا».[19] اگر سلوک، الی النفس شد، آدم دارد در ارضین سبع فرو می رود؛ چون ارضین سبع در درون وجود انسان است. بیرون نیست؛ پس سقوط در هفت ارض، در درون وجود انسان است. بعد با شعر مولوی به آیه مثال می زند که: «مادر بتها بت نفس شما است»[20]؛ لذا این بُت­­­­­­­شکنی، با شکستن بت نفس است.

هجرت صوری و هجرت معنوی (حقیقت هجرت، هجرت معنوی است)

جدا شدن از تعلقات بدن، آغاز هجرت معنوی

می فرماید  هجرت معنوى خروج از بيت نفس و منزل دنيا است الى اللَّه و رسوله؛ و هجرت به سوى رسول و ولىّ نيز هجرت الى اللَّه است.[21]که اگر انسان از آن بدن و احکام تعلقات بدنیه، کم کم شروع کرد به جدا شدن، این آغاز هجرت است، آغاز سفر و مسافرت است. مثالی بزنم؛ ماه رمضانی در دانشگاه خوارزمی (تربیت معلم حصارک کرج) صحبت می کردم و موضوع بحث ما در آن جا یقظه و بیداری بود؛ زمستان بود؛ چون وسایل گرمایشی خراب شده بود و سرما آزار دهنده، حدود روز دهم، دانشگاه را تعطیل کردند؛ حجم دانشجوهایی که به کرج و تهران می رفتند زیاد بود و وسیله ی نقلیه کم؛ من در حال رفتن به مسجد بچه ها را می دیدم که یک گوشه از پایشان را به سپر ماشینها و دستشان را به در عقب آن گیر داده بودند و بین زمین و آسمان آویزان بودند تا هر طور شده بروند؛ چون اگر ماشین ها می رفتند به زحمت می افتادند. من آن جا واقعا حالم منقلب شد و خیلی اشک ریختم؛ رفتم مسجد و صحبت کردم؛ گفتم: ما حدود ده روز است که می گوییم یقظه و حرکت؛ اما یقظه و حرکت در عمل، این بود که امروز شد. اگر انسان برسد که باید راه بیفتد، این گونه راه می افتد؛ دیگر حتی دنبال این نیست که حتما یک جای پای محکم گیر بیاورد تا راه بیفتد. می بیند که باید برود. وقتی می بیند که باید برود، یک ذره جا هم برای پا باشد، می رود. آن صحنه خیلی تکان دهنده بود.

در گذشته بعضی اینگونه بودند که جایی از منزل یک ساک یا بغچه می گذاشتند و حال مسافرت را همیشه حفظ می کردند. یک وقت عکسی را به شخص لطیفی نشان دادم؛ عکس یک روحانی که نشسته و یک بغچه جلویش بود. آن بزرگ که خیلی لطیف بود تا عکس را دید، بسیار گریه کرد. ما نمی دانیم این ها چه می فهمند از حال سفر؟ ما اگر چند ساک هم دستمان بگیریم، راه هم بیفتیم، باکی مان نمی شود. اصلا حال سفر نداریم.

هجرت از تعین به اطلاق

کجا باید دنبال امام زمان علیه السلام بگردیم؟

« و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله»[22] این جا نکته ای خیلی دقیق هست که مرحوم علامه طباطبایی در رساله الولایه می فرماید[23]: انسان کامل و امام، مطلق وجودِ انسان است. و ما وجودات مقید و متعیِّنیم. هر تعیّنی، حرکتش به سمت مطلق است. منتها مطلق همراه با متعیّن و در درونی ترین لایه متعین هست، نه بیرون آن. وقتی شما در همین زبان ادبی لفظی یک مطلقی را قید می زنید و می گویید عالمِ عادل، عالم قید می خورد. در واقع عالم درونش هست یا نه؟ عالم در درونش هست، اما بعد قید خورده، یعنی اطلاق در درون این هست بعد قید خورده؛ حال در نظام وجود هر کسی آن مطلق هست. تعبیر خیلی بلند است.

بنابراین کجا باید دنبال امام بگردیم؟ نظام بیرونی که «و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله» سر جایش است و باید رفت؛ اما درحقیقت هجرت درونی است که از درونی ترین لایه ی انسان شکل می گیرد و وقتی که انسان در خلوت ترینِ خلوتهایش هم هست، آن مطلق همواره با اوست و جدا شدن از آن ممکن نیست؛ لذا اعمال انسان، همین که انجام می شود به امضای امام می رسد و اولین جایی هم که اعمال عرضه می شوند، خدمت امام است؛ نه این که می برند نشانش می دهند؛ بلکه از درونی ترین لایه های وجود ما ناظر بر اعمال ماست. یک مظهریتی از آن «نحن اقرب الیه منکم»[24] و «ان الله یحول بین المرء و قلبه»[25] است. اگر این نگاه در وجود انسان شکل بگیرد که مهاجرت از لایه تعین به اطلاق است؛ مهاجرت در کجاست؟«و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله» مهاجرت از درونی ترین لایه دارد شکل می گیرد.

در این صورت کار، هم ساده می شود و هم سخت؛ ساده می شود چون چیز دیگری نمی خواهد، هیچ ابزار دیگری لازم ندارد، هیچ واسطه ای حاجب نیست، هیچ چیزی که بگوییم الان آن را نداریم و بگوییم چه جوری تحصیل کنیم تا مهاجرت شکل گیرد، وجود ندارد؛ همه ی بهانه ها از دست انسان خارج شده است؛ خیلی سخت می شود که آدم هیچ بهانه ای نداشته باشد. اما کار سخت می شود چون پنهان ترین کار هم هست، چون مطلقِ وجود ماست. هر چه شیء لطیف تر باشد، پنهان تر است، «یا من هو اختفی لفرط نوره»[26] لذا در این نگاه حرکت ما به سمت آن لایه ی اطلاق است.

یک لااله الا الله مخلصانه، فاصله ی ما تا عرش الهی

 آن وقت این سیر از متعین به اطلاق می تواند یک لحظه باشد، می تواند صد سال حرکت باشد و نرسد. سوال می کنند از حضرت: از زمین تا عرش الهی فاصله چقدر است؟ سماوات سبع، کرسی، عرش. فرمودند: یک لااله الا الله مخلصا[27]. لااله الا الله مخلصا یعنی تعیّن فرو می ریزد یک دفعه؛ تا تعین فروریخت، اطلاق که در آنجا بوده، آشکار می شود؛ لذا در قیامتِ انسان، وقتی انسان دارد از این دنیا می رود، مرتبه ای از این تعین شکسته می شود؛ چون ما تعیّن بدن، خیال و عقل داریم و هنگام مرگ تازه یک مرتبه از این تعین شکسته می شود.

 هر چه تعلقات انسان بیشتر باشد، تعیّن شدیدتر می شود؛ لذا تعیّنات ظلمت است، اطلاق نور و حرکت از ظلمت به سوی نور که «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»[28] یعنی «من التعینات» الی «الاطلاق»؛ نور اطلاق است، پس هر چه انسان به سمت اطلاق برود، به سمت نور رفته است.

«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» خدا ولی اهل ایمان است و آن ها را خارج می کند از این تعیّنات، الی النور. اما «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات.» [29]

کسی که به خودش مشغول می باشد، حاضر است نه مهاجر

می فرماید [30] چون مسافر دارد دل می کند که برود، پس تا وقتی به خودش مشغول است، در منزل است و تا تعلق به خودش دارد، مسافر نیست. خیلی حرف دقیق و سنگینی است؛ انسان وقتی می خواهد برود، باید دل بکند تا از خانه برود؛ بنابراین تا توجه به خود هست، این مسافر نیست؛ چون توجه به خود یعنی ماندن و کندن از خود یعنی رفتن. اگر انّیت باشد، مثل فنری می باشد که تا رها شود بر می گردد سر جای خودش که همان انّیت و انانیّت باشد. در ادامه می فرماید که تا بقاياى انانيّت در نظر سالك است و جِدران شهر خودى و اذان اعلام خودخواهى مختفى نشده، در حكم حاضر است نه مسافر و مهاجر.[31] وقتی فرد مسافر می شود که یا دیوارهای شهر را نبیند، یا صدای اذان را نشنود؛ این حد ترخص می شود. می فرماید که این جا هم مسافرت است و دیوار و اذان دارد؛ اما از نوع خودش. تا از جدران شهر خودیت به اندازه ی کافی فاصله نگیرد و تا اذان اعلام خودخواهی اش –که دارد دائما فریاد می زند که منم- خفه نشود، از انانیت در نیامده است. ما نمی دانیم که با تمام افعالمان، یُنادی بأعلی صوتِه که «منم». منتها با هزار پوشش زیبا می گوییم که نشان ندهیم.

پس ان شاء الله تصمیم بگیریم یک مرتبه از تعلقات ظاهری و خودخواهی هایمان را کم کنیم. حتی اگر از تعلقات بدنی باشد.این نیاز به برنامه ریزی دارد. هرکسی باید ببیند که علقه­اش به چه چیزی شدیدتر است.

عهد جمعی

یک پیشنهاد هم برای دوستان دارم  که سعی کنیم دوام طهارت را برای جداشدن از خودخواهی، به عنوان زمینه کار قرار دهیم. به عنوان یک کار عملی، هم همین دائم الوضو بودن. ان شاء الله به عنوان یک آغازی باشد برای جدا شدن از خودیت. این طهارت، انسان را از آن رجس منیت و خودیت جدا کند، به عنوان دستور الهی.؟؟ ان شاء الله در هفته بعد مفصلش را صحبت می کنیم. یادآوری کنید که ان شاء الله دفعه ی بعد برای دوام طهارت آیات و روایاتی را بیاوریم.

ان شاء الله خدای سبحان دست همه مان را بگیرد و در پرتو نورانیت ولایت ما را هدایت کند و حرکت دهد. خیلی بیچاره ایم؛ خدا خیلی استعداد داده و ما خیلی بیچاره ایم. ان شاء الله خدای سبحان به غنای خودش به فقر ما رحم کند؛ به عزت خودش به ذلت ما رحم کند؛ به بزرگی خودش به کوچکی ما رحم کند؛ به جود و رحمت خودش به بدبختی ما رحم کند؛ چون ما کس دیگری را غیر از خدای سبحان نداریم.


[1] آداب الصلوة ص 7

[2] آداب الصلوة ص 7

[3] ؟؟

[4] آن سوی مرگ؛جمال صادقی، محمدحسین حاجی ده آبادی؛ نشر معارف. این کتاب حاصل مصاحبه با سه نفر است که مرگ را تجربه کرده اند.

نمی گویم همه مطالبش درست است، اما برای تذکر و تنبه، کتاب خوبی است. البته این کتاب برای آقایان توصیه می شود؛ برای خانمها از جهت تاثیر گذاری شاید سخت باشد، چون احساسی هستند و برایشان ممکن است سخت باشد؛ آقایان بخوانند و هر جا که احساس کردند مناسب نیست، به خانم ها توصیه کنند که آن جا را نخوانند.

[5]نقل به ضمون از آداب الصلوة ص 7

[6] اقتباس از بحار، ج 14، ص 166 و 167، به نقل از امالي شيخ صدوق، ص 18ـ20. علت خوف حضرت یحیی علیه السلام، در روایت امالی،توصیف کوهی بنام سکران در جهنم است، که در این جا با داستان صحیح دیگری(بحار، ج 14، ص 165 و 166) که نقل عقبه های قیامت می باشد، خلط شده است.؟؟

 داستان اول خوف و پارسايي يحيي ـ عليه السلام ـ در خردسالي
يحيي ـ عليه السلام ـ در همان خردسالي از پارسايان برجسته بود. هرگز دلبستگي به دنيا نداشت و همواره به خدا و آخرت مي‎انديشيد. او در عصر پدرش زكريا ـ عليه السلام ـ به مسجد بيت المقدس وارد شد، راهبان و دانشمندان عابد را ديد كه پيراهن موئين و كلاه پشمينه و زبر پوشيده‎اند و با وضع دلخراشي خود را به ديوار مسجد بسته‎اند و مشغول عبادت هستند، يحيي ـ عليه السلام ـ با ديدن آن منظره نزد مادرش آمد و گفت: «براي من پيراهن موئين و كلاه پشمينه بباف تا بپوشم و به مسجد بيت المقدس بروم و با راهبان و علماي عابد بني اسرائيل به عبادت خدا اشتغال ورزم.»
مادرش گفت: «صبر كن تا پيامبر خدا پدرت بيايد و با او در اين مورد مشورت كنيم.» صبر كردند تا حضرت زكريا ـ عليه السلام ـ آمد، مادر يحيي ـ عليه السلام ـ جريان را به حضرت زكريا ـ عليه السلام ـ خبر داد، زكريا ـ عليه السلام ـ به يحيي گفت: «چه موجب شده كه به اين فكرها افتاده‎اي، با اين كه هنوز كودك هستي؟»
يحيي ـ عليه السلام ـ گفت: «پدرجان! آيا نديده‎اي افرادي را كه كوچكتر از من بودند، حادثة مرگ را چشيدند؟»
زكريا گفت: آري چنين افرادي را ديده‎ام. آن گاه به مادر يحيي ـ عليه السلام ـ دستور داد تا چنان لباس و كلاه را براي يحيي آماده سازد. مادر به اين دستور عمل كرد، يحيي ـ عليه السلام ـ لباس و كلاه زبر و موئين پوشيد به مسجد بيت المقدس رفت و در كنار عابدان و راهبان، مشغول عبادت شد و آن قدر در عبادت رياضت كشيد كه پيراهن موئين گوشت بدنش را آب كرد. روزي به بدن لاغر و نحيف خود نگاه كرد و گريست.
خداوند به يحيي ـ عليه السلام ـ وحي كرد: «آيا به خاطر آن كه اندامت را نحيف و لاغر مي‎بيني گريه مي‎كني، به عزت و جلالم اگر يك بار بر آتش دوزخ نگاهي افكنده بودي، بجاي پيراهن بافته شده سفت و زبر، پيراهن آهنين مي‎پوشيدي.»
يحيي ـ عليه السلام ـ بسيار گريه كرد، به گونه‎اي كه آثار سخت گريه در چهره‎اش آشكار شد، اين خبر به مادرش رسيد، او نزد پسرش يحيي ـ عليه السلام ـ آمد، از سوي ديگر زكريا نيز آمد و علما و راهبان اجتماع كردند، زكريا ـ عليه السلام ـ وقتي كه آن وضع دلخراش را از يحيي ـ عليه السلام ـ ديد فرمود: «پسر جان! اين چه حالي است كه در تو مي‎نگرم، من از درگاه خدا خواستم تا تو را به من ببخشد، و به وسيلة تو چشمم را روشن سازد.»
يحيي ـ عليه السلام ـ گفت: پدر جان تو مرا به اين كار و حال امر نمودي.
زكريا ـ عليه السلام ـ فرمود: كي تو را چنين دستور دادم؟
يحيي ـ عليه السلام ـ عرض كرد: «آيا نگفتي كه بين بهشت و دوزخ عقَبه (گردنه)اي است كه جز گريه كنندگان از خوف خدا، كسي از آن عبور نمي‎كند؟»
زكريا ـ عليه السلام ـ فرمود: «حال كه چنين است به كوشش خود ادامه بده، و حال و شأن تو غير از حال و شأن من است.»
يحيي ـ عليه السلام ـ برخاست و پيراهن موئين خود را از تن بيرون آورد، و به جاي آن دو قطعه نمد (لباس سفت) به او داد، و او را به حال خودش رها ساخت.
يحيي ـ عليه السلام ـ آن قدر از خوف خدا گريه كرد كه اشكهايش جاري شد، و آن دو قطعه نمد از اشكهاي او خيس شدند، و قطره‎هاي اشكش از سر انگشتانش فرو مي‎چكيد. زكريا ـ عليه السلام ـ وقتي كه حال و وضع پسرش يحيي ـ عليه السلام ـ را مشاهده كرد، سرش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! اين پسر من است، و اين اشكهاي چشمانش مي‎باشد، اي خدايي كه مهربانترين مهربانان هستي.»[3]
داستان دوم خوف شديد يحيي ـ عليه السلام ـ از خدا
هرگاه حضرت زكريا ـ عليه السلام ـ مي‎خواست بني اسرائيل را موعظه كند، به طرف راست و چپ نگاه مي‎كرد، اگر يحيي ـ عليه السلام ـ را در ميان جمعيت مي‎ديد از بهشت و دوزخ سخني نمي‎گفت.
روزي بر مسند نشست تا بني اسرائيل را موعظه كند، يحيي ـ عليه السلام ـ كه عبايش را بر سر نهاده بود، وارد مجلس شد و در گوشه‎اي در ميان جمعيت نشست. زكريا ـ عليه السلام ـ به جمعيت نگريست، و يحيي ـ عليه السلام ـ را نديد، آن گاه در ضمن موعظه فرمود:
«اي بني اسرائيل! دوستم جبرئيل از جانب خداوند به من خبر داد كه در جهنم كوهي به نام «سُكران» وجود دارد،‌ در پايين اين كوه دره‎اي هست كه نامش «غَضبان» است، زيرا غضب خدا در آن وجود دارد، و در ميان آن دره چاهي هست كه طول آن به اندازة مسير صد سال راه است، در ميان آن چاه چند تابوت از آتش وجود دارد، و در ميان هر يك از آن تابوت‎ها چند صندوق آتشين و لباس آتشين و زنجيرهاي آتشين هست.»
يحيي ـ عليه السلام ـ تا اين سخن را شنيد برخاست و با شيون، فرياد كشيد و گفت: «واغفلتاه مِنُ السكران؛ واي بر من از غافل شدنم از كوه سكران!»
سپس حيران و سرگردان، سراسيمه از مجلس خارج شد و سر به بيابان گذاشت و از شهر خارج شد.
زكريا ـ عليه السلام ـ بي‎درنگ از مجلس بيرون آمد و نزد مادر يحيي ـ عليه السلام ـ رفت و ماجرا را به او خبر داد، و به او گفت: «هم اكنون برخيز و به جستجوي يحيي ـ عليه السلام ـ بپرداز، من ترس آن دارم كه ديگر او را نبينيم مگر اين كه دستخوش مرگ شده باشد.»
مادر يحيي ـ عليه السلام ـ برخاست و از شهر خارج شد و به جستجوي يحيي ـ عليه السلام ـ پرداخت، در بيابان چند جوان را ديد، از آنها جوياي يحيي ـ عليه السلام ـ شد، آنها اظهار بي‎اطلاعي كردند، مادر يحيي ـ عليه السلام ـ همراه آن جوانان به جستجو پرداختند تا چوپاني را در بيابان ديدند، مادر يحيي ـ عليه السلام ـ از او پرسيد: «آيا جواني با قيافة چنين و چنان نديدي؟»
چوپان گفت: «گويا در جستجوي يحيي پسر زكريا ـ عليه السلام ـ هستي؟»
مادر يحيي گفت: «آري، او پسر من است نامي از دوزخ در نزد او بردند،‌ او بر اثر شدت خوف، سراسيمه سر به بيابان گذاشته و رفته است.»
چوپان گفت: من همين ساعت او را در كنار گردنة فلان كوه ديدم كه پاهايش را در ميان گودال آب فرو برده و چشم به آسمان دوخته بود و چنين مناجات مي‎كرد:
«و عِزتكُ مُولاي لا ذِقتُ بارِدُ الشرابِ حتي اَنظر منزلتي مِنكُ؛ اي خدا و اي مولاي من به عزتت سوگند آب خنك ننوشم تا بنگرم كه در پيشگاه تو چه مقامي دارم؟»
مادر يحيي ـ عليه السلام ـ به سوي آن كوه حركت كرد، يحيي ـ عليه السلام ـ را در آن جا يافت، نزديكش رفت و سرش را در آغوش گرفت، ‌و او را سوگند داد كه برخيز و با هم به خانه بازگرديم.
يحيي ـ عليه السلام ـ برخاست و همراه مادر به خانه بازگشت، مادرش از او پذيرايي گرمي كرد، ولي او در آن حال احساس لغزش نمود، و برخاست و همان لباسهاي زِبر موئين را از مادرش طلبيد و پوشيد و به سوي مسجد بيت المقدس حركت كرد، تا در آن جا به عبادت خدا بپردازد. مادرش از رفتن او جلوگيري مي‎كرد، زكريا ـ عليه السلام ـ به مادر يحيي ـ عليه السلام ـ فرمود:
«دُعيهِ فاِن ولدي قد كُشِفُ له عن قِناعِ قلبه و لن ينتفع بالعيشِ؛ رهايش كن، اين پسرم به گونه‎اي است كه پردة حجاب از روي قلبش برداشته شده، كه زندگي دنيا هرگز روح و روانش را اشباع نمي‎كند و به او سود نمي‎بخشد.»
يحيي

ـ عليه السلام ـ خود را به مسجد بيت المقدس رسانيد، و در كنار علما و عابدان بني اسرائيل به عبادت خدا پرداخت، و هم چنان تا آخر عمر به آن ادامه داد.»[4]

[7] روایتش یافت نشد ؟؟

[8] آداب الصلوة ص 7

[9] همان

[10] ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ؛ آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود، پس به آن و به زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمانبردار آمدیم. (فصلت 11)

[11] آداب الصلوة ص 7

[12] آداب الصلوة ص 7

[13] همان

[14] وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ رَفَعَهُ قَالَ: e عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُee اَلْحَوَارِيِّينَ لِي إِلَيْكُمْ حَاجَةٌ اِقْضُوهَا لِي قَالُوا قُضِيَتْ حَاجَتُكَ يَا رُوحَ اَللَّهِ فَقَامَ فَغَسَلَ أَقْدَامَهُمْ فَقَالُوا كُنَّا نَحْنُ أَحَقَّ بِهَذَا يَا رُوحَ اَللَّهِ فَقَالَ إِنَّ أَحَقَّ اَلنَّاسِ بِالْخِدْمَةِ اَلْعَالِمُ إِنَّمَا تَوَاضَعْتُ هَكَذَا لِكَيْمَا تَتَوَاضَعُوا بَعْدِي فِي اَلنَّاسِ كَتَوَاضُعِي لَكُمْ ثُمَّ قَالَ عِيسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِالتَّوَاضُعِ تُعْمَرُ اَلْحِكْمَةُ لاَ بِالتَّكَبُّرِ وَ كَذَلِكَ فِي اَلسَّهْلِ يَنْبُتُ اَلزَّرْعُ لاَ فِي اَلْجَبَلِ (الکافي , جلد 1 , صفحه 37) .

[15] معنی این بند چیست؟؟

[16] آداب الصلوة ص 8

[17] آداب الصلوة ص 8

[18] همان

[19]

[20] آداب الصلوة ص 8. چهارمین حکایت از دفتر اول مثنوی معنوی؛ داستان پادشاه یهودی دیگری است که سعی در از بین بردن دین عیسی را داشت.

مادر بتها بت نفس شماست ** ز آن که آن بت مار و این بت اژدهاست‌‌

[21] همان

[22]

[23]

[24] وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَكِنْ لَا تُبْصِرُونَ؛ و ما به او از شما نزدیک تریم، ولی نمی بینید.( الواقعة آیه 85)

[25] يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ؛ ای اهل ایمان! هنگامی که خدا و پیامبرش شما را به حقایقی که به شما [حیات معنوی و] زندگی [واقعی] می بخشد، دعوت می کنند اجابت کنید، و بدانید که خدا میان آدمی و دلش حایل و مانع می شود [تا حق را باطل و باطل را حق مپندارد] و مسلماً همه شما به سوی او گردآوری خواهید شد.( الأنفال آیه 24)

[26] منظومه حاج ملا هادی سبزواری، ابتدای بخش حکمت.؟؟ شک دارم

[27] قَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ كَمْ بَيْنَ مَوْضِعِ قَدَمِكَ إِلَى عَرْشِ رَبِّكَ؟ قَالَ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا اِبْنَ اَلْكَوَّاءِ سَلْ مُتَعَلِّماً وَ لاَ تَسْأَلْ مُتَعَنِّتاً مِنْ مَوْضِعِ قَدَمِي إِلَى عَرْشِ رَبِّي أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ مُخْلِصاً لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ ؛( الاحتجاج , جلد 1 , صفحه 259)

[28] اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛ خدا سرپرست و یار کسانی است که ایمان آورده اند؛ آنان را از تاریکی ها [ی جهل، شرک، فسق وفجور] به سوی نورِ [ایمان، اخلاق حسنه و تقوا] بیرون می برد. و کسانی که کافر شدند، سرپرستان آنان طغیان گرانند که آنان را از نور به سوی تاریکی ها بیرون می برند؛ آنان اهل آتش اند و قطعاً در آنجا جاودانه اند. (البقرة، آیة 257)

[29] همان

[30] آداب الصلوة ص 8

[31] همان

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح کتاب آداب الصلاة | جلسه 3” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید