بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

در محضر کتاب شریف آداب الصلوة هستیم. از روح قدسی حضرت امام رحمت الله علیه طلب می کنیم که در دل ما این مفاهیم را به مصادیق و این علوم را به شهود تبدیل کنند. تا در وجودمان تاثیر بگذارد. قصد ما این نیست که مباحث علمی مطرح کرده و به شاخه های علمی بحث بپردازیم؛ بلکه نگاه ما این گونه است که ان شاء الله تاثیری در جانمان داشته باشد و تحولی در وجودمان ایجاد شود.

عبودیت، جوهره ای که کنه آن ربوبیت است

بحثی که در جلسه گذشته در محضرش بودیم، بحث عظمت و عزت ربوبیت بود، که قدری بیان شد و عبارات آداب الصلوة هم تطبیق شد. رسیدیم به اینجا که در مصباح الشّريعة است: قالّ الصَّادِقُ عليه السّلام: العُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ؛ فَما فُقِدَ مِنَ العُبودِيَّةِ وُجِد فِى الرُّبُوبِيَّةِ، وَ ما خَفِىَ مِنَ الرُّبُوبِيَّةِ أُصيبَ فى العُبودِيَّة.[1]  العُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ، یکی از کلیدهای اساسی در بحث عبودیت این است که عبودیت خودش یک جوهره ای است که کنه آن ربوبیت است. یعنی انسان هر چه در مقابل خداوند خاضع تر شود در نظام هستی، با نظام هستی همراه تر می شود؛ لذا قدرت ارتباط با هستی پیدا می کند. چون همه هستی، عین خضوع در مقابل خدا هستند، انسان بوسیله ی خضوع در مقابل خدا، در این راه با هستی همراه می شود.  وقتی بوسیله ی خضوع در مقابل خدا، با هستی همراه شد، آن موقع همه هستی، خودش را در اختیار انسان قرار می دهد؛ که همان سجود ملائکه بر انسان می شود.

بنابراین انسان هر چقدر خاضع تر شود، سجود ملائکه ی بیشتر و بالاتری برای انسان صورت می گیرد. سجود ملائکه هم در تعبیر روایات آمده است همان طاعت و خضوعشان برای انسان است؛ یعنی مدبرات امر در اختیار انسان قرار می گیرد. ملائکه مدبرات امرند. العُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ پس عبودیت یک گوهر و حقیقتی است که اگر این حقیقت اوج بگیرد، تبدیل به ربوبیت می شود.

مقصد و مقصودِ عبد، خدا و عبد بودن است؛ نه ربوبیت

اگر کسی عبد شود تا به ربوبیت دست پیدا کند، آیا این امکان دارد؟ نه. ابن سینا کلام زیبایی دارد در اشارات می فرماید: من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی؛[2] اگر کسی به خاطر خوشایندی و لذت و زیباییِ عرفان و اینکه آدم می تواند با آن جلوی دیگران سرفرازی کند دنبال عرفان برود، یعنی دنبال عرفان برود برای عرفان، چنین شخصی  قائل به شریک برای خدا شده است. چرا که خود کسب عرفان را مقصد و مقصود دیده است.

پس اگر می فرماید: العُبودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ ، نه به این معناست که انسان عبودیت پیدا کند تا به ربوبیت برسد؛ زیرا چنین کسی به ربوبیت نمی رسد. عبودیتی رساننده است که انسان در حقیقت عبد باشد. اینکه فردی به دنبال ربوبیت و کسب تصرف و قدرت باشد، این عبودیت نیست و اصلا عبودیت محقق نشده است. پس عبودیت اگر محقق شد، آنگاه ربوبیت نتیجه قهری آن است. لازم کارش است. مقصد و مقصود این نیست. مقصود خداست و عبد بودن است. اما این جزء نخود و کشمش راه است که به او می دهند و با آن سلطه بر عالم پیدا می کند. سلطه ی بر عالم خیلی چیز عظیمی است، همه انسان ها به دنبالش هستند. اما کسی که عبد است به دنبال رابطه ی با خداست، ولی این را هم به او می دهند.

ربوبیت بدون ظرفیت، مانع حال عبودیت

کسی می گفت: من طلبه شدم، معمم شدم و از آن وقت تصمیم گرفتم پشت به دنیا کنم و دیگر هیچ وقت به دنبالش نروم. از همان روزی که قصد جدی کردم، یک حال خوشی داشتم؛ وقتی در خیابان که راه می رفتم، آن مظهریت وحدت، و کثرت در وحدت، حقیقتاً برایم متراعی  بود؛ احساس می کردم  یک حقیقت واحده است که این همه جلوه دارد؛ «با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را»[3] این امر برایم متراعی بود و دیده می شد. اما همین که این حال را که پیدا کردم، چند روز نگذشت، فرستادند سراغم که خانه برایت جور شده، این و آن جور شده؛ دیگر هر چه مقاومت کردم، یک وسائطی کردند و کارهایی کردند، کم کم مقاومتم شکست. دیدم آن چیزی که قبلا دنبالش بودم و نمی شد، وقتی رهایش کردم و به آن پشت کردم؛ به عزّ و جزّ و التماس، افتاد دنبالم؛ –این شهودش بود- حالا من نمی خواستم ولی بالاخره… وقتی هم تسلیم شدم، آن محقق شد، ولی آن حال رفت. گاهی سلطه بر هستی پیش می آید اما اگر انسان در قبالش ظرفیت نداشته باشد، آن حال عبودیت می رود. لذا فکر نکنیم اگر این سلطه پیش می آید، همیشه برای همه خوب است، نه؛ برای آن کسانی خوب است که با غوره سردی­شان، با مویز گرمیِ­شان نشود. لذا امیرالمومنین علیه السلام در جنگ صفین که سرها در آن شب می پرید، وقتی آب خواست، از جیره جنگی که شیر و عسل بود، به ایشان دادند؛ در حالیکه یک شبانه روز از مرکب پیاده نشده بودند، فرمودند: این عسلش از طائف است. محمد بن حنفیه گفت: آقا امشب که این همه سرها جدا می­شود حتی و فرصت پیاده شدن از اسب ندارید… [این چه حرفیست]؟!

فرمود: یا محمد دل پدرت را چیزی از چیزی مشغول نکرده است؛ تا فکر کنی، امشب چون جنگ اینقدر سخت است، دیگر پدرت تشخیص نمی دهد که عسل از کجاست.[4] او که سردی و گرمی اش نمی شود. اما ما چه می شویم؟ اگر یک حالی به ما بدهند، دنیا را یادمان می رود؛ احکام دنیا و حقوق دیگران را که باید رعایت کنیم، فراموش می کنیم؛ یک دفعه انگار محو می شویم. اگر این طرف، یعنی دنیا را[5] به ما را بدهند، آن طرف از یادمان می رود. این مربوط به ظرفیت نداشتن است؛ لذا خیلی ها در راه کمال، خیلی اول گیج و گنگ می زنند. یعنی یک چیزی به آن ها می دهند، اما یک دفعه سرگیجه می گیرند؛ این طرف و آن طرف می زنند؛ بالا و پایین می شوند. گاهی خیلی طول می کشد تا این دوباره آرام شوند. بعضی هم دیگر نمی توانند آرام شوند. حتی بعضی به جنون کشیده می شوند. اینطور نیست که خیلی هم ساده باشد.

عبودیت، معاوضه ی محدود با مطلق

بعد امام صادق علیه السلام می فرماید: فَما فُقِدَ مِنَ العُبودِيَّةِ وُجِد فِى الرُّبُوبِيَّةِ؛ هر چه انسان در عبودیت از تعیّنها و اراده­اش بریزد، چون که عبد شده است، از آن طرف به او می دهند. منتها در عبودیت چه چیزی را از دست داد؟ متعیّنش را، حدّش را؛ اما در ربوبیت چه چیزی را به او می دهند؟ مطلقش را. یعنی اینجا آنچه که رنگ، طعم، حد و محدودیت داشت را از او می گیرند، از طرف دیگر بی حدِّ اطلاقیِ تامِّ تمامش را به او می دهند. خیلی عظیم است. یعنی انسان باید یک چیزهایی را بدهد تا بگیرد. تا دل نکند، به او داده نمی شود.[6] پس نه همان شیء محدود را «وجد فی الربوبیه»؛ بلکه تامّ واطلاقی اش را. چون اگر قرار باشد آدم همان چیزی را که از دست می دهد، همان را در ربوبیت به دست بیاورد، دیگر چه فایده دارد؟! لذا این را می دهد ولی تامّ آن را بدست میاورد، که «وَ ما خَفِىَ مِنَ الرُّبُوبِيَّةِ أُصيبَ فى العُبودِيَّة» یعنی آن جا اگر پنهان شد، این جا  در عبودیت برای او آشکار می شود[7].

حضرت امام می فرماید: كسى كه با قدم عبوديّت سير كند و داغ ذلّت بندگى را در ناصيه خود گذارد، یعنی هرچقدر داغ ذلت بندگی را در ناصیه خود می گذارد، به همان مقدار وصول به عزّ ربوبيّت پيدا كند. طريق وصول به حقايق ربوبيّت سير در مدارج عبوديّتْ است؛ و آنچه در عبوديّت از انّيّت و انانيّت مفقود شود، در ظلّ حمايت ربوبيّتْ آن را مى‏يابد، تا به مقامى رسد كه حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود؛[8] یعنی دست و پا و سمع و بصرش را در اینجا گم می کند، گم می کند یعنی استفاده ی از آن ها را تحت اراده الهی قرار می دهد. استفاده ی  از گوش و چشم و دست و پا را، چون عبد است، به امر خدا قرار می دهد.وقتی اراده ی خودش را گم کرد، اراده ی الهی را پیدا می کند؛ لذا اراده الهی که اطلاق اراده عالم است در وجود او محقق می شود. چقدر زیباست؟!

حضرت زهرا(س) عزادارحکومت الهی بود، که تبدیل به حکومت بشری شد

من در جلسات فاطمیه نکته ای را به دوستان عرض کردم که خوب است این نکته باز شود.  این  که چرا حضرت زهرا سلام الله علیها این مقدار بی تابی کرد بعد از شهادت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله؟ چرا؟ این خیلی نکته سنگینی است. آیا فقط از فقد پدر بود؟ آیا از درد بدن بود؟ خود حضرت وقتی ام سلمه خدمت ایشان می رسد و سوال می کند: کیف اصبحت؟ می فرماید: اصبحت بین کَمَدٍ و کرب. کَمَد و کرب را معنا می کند: فقد النبی و ظلم الوصی.[9] آن چیزی که مرا آزار داده و بی تاب کرده؛ کمد و کرب من، درد بازو و سینه، سقط فرزندم و از دست دادن پدر نیست، بلکه فقد نبی است. نبی حیثیت ارتباط بین آسمان و زمین، و وصی، حافظ این رابطه است.

لذا تعبیر بسیار زیبایی اینجا از امام حسن مجتبی ع است، که می فرماید: اگر در عالم پیغمبر یا امام نباشد ؛ یا حاکم یا نافذ نباشد، بشر به سمت بهیمیّت می رود.[10]

حضرت زهرا سلام الله علیها گریه و جزعشان از این بود که با این ظلم رابطه بین زمین و آسمان را قطع کردند. پیغمبر حکومت الهی به پا کرده بود که در آن، حکم خدا نافذ بود و هر عملی تحت حکم خدا نامتناهی می شد. خیلی بحث عمیقی است؛ ما عمرمان محدود است، در قبال این عمر محدود می خواهند ابدیت را به ما بدهند. چگونه این عمر محدود با ابدیّت نسبت پیدا می کند؟ چه نسبتی دارد؟ در هر چه می خواهید ضرب کنید؛ صد برابر، هزار برابر، هفتاد هزار برابر  این محدود بدهند؛ هر چه بگوییم، باز هم محدود است و با ابدیت سازگار نیست.

تنها یک راه دارد، که آن این است که وقتی انسان اطاعت می کند، بگوییم حقیقت این است که این اطاعت، اراده من را محو کرده – همین طور که در این روایت می فرماید-  و اراده خدا را حاکم کرده است؛ بنابراین چون عمل طبق اراده خدا انجام شده است، این عمل نامتناهی می شود؛ به لحاظ اینکه این عمل اراده خداست؛ نه بلحاظ اینکه عمل است، نه به لحاظ اینکه من انجام دادم؛ بلکه به لحاظ اینکه این اراده خداست که ظاهر شده است و اراده خدا هم هر جا که ظاهر شود، به لحاظ ارتباطش با خدا نامتناهی است.

هر جلوه ای از خدا به لحاظ ارتباطش با خدا نا متناهی است. هر چند به لحاظ ارتباط این طرف، و قابلیت این طرف حد می خورد، اما به لحاظ ارتباطش با خدا حد نمی خورد. لذا از آن طرف وجوبی است و از این طرف امکانی. این ها را دیگر در فلسفه خوانده اید.

حضرت زهرا سلام الله علیها می دیدند که حاکمیت الهی تبدیل شد به انتخاب بشر؛ انتخاب بشر حدش می شود حکومت دنیایی، بشری. لذا از این به بعد هر کس از این حکومت اطاعت می کند، هر کاری که انجام می دهد، حتی اگر به جنگ برود و شهید شود، حدش بشری خواهد بود؛ تا وقتی که امام در رأس کار باشد. مگر در جایی که حکم الهی باشد. مثل جایی که به مملکت اسلامی تعدی شده باشد و آن ها دفاع کرده باشند؛ که در آن جا حکم الهی نافذ بوده است البته. اما اگر دارند به حکم یک حاکم بشری دارند به جنگ می روند ؛ اثر جنگشان هم بشری است، اجر زخمش هم بشری است. خیلی تفاوت می کند؛ می دانید کسی که این را بفهمد چقدر غصه می خورد؟ که یک حقیقت نامتناهی که هر اطاعتش، ابدیت را ایجاد می کرد، حالا تبدیل می شود به اینکه هر چه اطاعت هم شود، حد بشری برایش حاکم باشد. حتی اگر آدم خوبی هم باشد، ولی بشری است.

ولایت فقیه؛ انتصابی یا انتخابی؟

لذا اینکه امروز اینقدر اصرار دارند که جریان ولایت فقیه را به انتخاب بدانند، نه انتصاب؛ یک علتش همین است. تفاوت بین انتخابی بودن ولایت فقیه و انتصابی بودنش به انتصاب عام چیست؟ این است که وقتی انتصابی بود، حکومت می شود الهی، حتی اگر به نصب عام باشد. اما اگر انتخابی بود، می شود بشری. خیلی متفاوت است. هر انسانی که این را فهم و شعور کند، می فهمد که اگر بخواهند انتخابی بودن را جا بیاندازند، چقدر دارند از دستمان می گیرند؟ نگاه انتصاب این است که ولی فقیه را خدای سبحان قرار داده است.امام علیه السلام می فرماید که او حجت من است بر شما و من هم حجت خدا هستم بر او.[11] می فرماید من او را برای شما حجت قرار دادم. که آن حجت بودن، به نصب است، هر چند بصورت نصب عامکه  در آن با خصوصیات و مشخصات ولی فقیه بیان شده است. حال اگر کسی قائل به انتخاب، توکیل و وکالت مردم شد، این می شود بشری. بنابراین اگر ما بکشند هم نباید زیر بار این حرف برویم؛ حواسمان باشد و فکر نکنیم تفاوت خیلی نیست و نتیجه یکی است. بعد با خودمان بگوییم آن عملی که در خارج انجام می شود که یکی است؛ حالا چه انتخاب باشد یا انتصاب، فرقی نمی کند؛ نه، این طور نیست که نتیجه یکی باشد. اصلا این عالم نیت، با این عقبه و با آن عقبه، زمین تا آسمان عمل را متفاوت می کند. بنابراین اساس غصه  ی حضرت زهرا سلام الله علیها هم از فقد النبی و ظلم الوصی بود؛ یعنی دیگر حکومت  از ارتباط با خدا این خارج شد. فقدُ النبی نبوت است و ظلم الوصی وصایت است. نمی فرماید همسرم، نمی فرماید پدرم؛ خیلی مساله سنگین است. اگر با این دید، نگاه را کردیم، آن وقت بعد معلوم می شود که این عبودیت به چه معناست و چقدر عظمت دارد؟

گذشتن از تصرفات، یعنی هر لحظه مردن و زنده شدن

می فرماید که چون از تصرفات خود گذشت …[12]؛ به سادگی نگوییم که ‏”‏چون از تصرّفات خود گذشت”، زیرا این “گذشتن”  اصلا ساده نیست؛ از تصرفات خود گذشت، یعنی مرد و زنده شد؛ نه یک بار، بلکه به تعبیر علامه طباطبایی، مومن بودن هر لحظه مردن است[13]. یعنی من از اراده و میل خود در این لحظه می گذرم، می شود اراده  خدا، ؛ از میل، محبتم می گذرم، می شود محبت الهی؛ لذا هر لحظه مردن است. چون از اراده گذشتن یعنی مردن؛ یعنی من خودم را فدا می کنم؛ یعنی این میل را زیر پا می گذارم، بنابراین می شود میل الهی. تا جایی برسد که ملکه ی میل و اراده ی انسان، بشود میل و راده ی الهی؛ دیگر این جا هیچ فاصله ای نمی افتد؛ تا اراده ی الهی محقق می شود، بدون تأمل در وجود او ظاهر شده و کن فیکون می شود. این  البته خیلی عالی است، که می شود امام معصوم؛ می شود کسانی که خداوند درباره او می فرماید « وما تشاءون إلا أن یشاء الله»[14]؛ شاء و اراده ای این ها می شود شاء و اراده ای خداوند؛ اصلا این ها می شوند خود اراده ی الهی. همان طور که  خودشان می فرمایند ( نحن مشیة الله)[15] می شوند خود مشیة الهی. می فرماید ( خلق الله الاشیاء بالمشیة و خلق المشیة بنففسها)[16]، اشیاء را با مشیة خلق کرد، اما خود مشیت را خودش خلق کرد. دیگر آن جا مشیتی سبب ایجاد مشیت نمی شود. یا این که می فرماید ( نحن صنائع ربنا)[17]، ما صنائع خدا هستیم،( و الخلق بعدُ صنائع لنا)[18] که در تعبیرکافی شریف آمده است.

وجود انبیاء به امر الهی، تصرف ایشان تصرف الهی

حضرت امام رضوان الله تعالی علیه در ادامه می فرماید چون از تصرّفات خود گذشت و مملكت وجود خود را يكسره تسليم حق كرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود– ما فکر می کنیم صاحب خانه ماییم-  و فانى در عزّ ربوبيّت شد، صاحب خانه خود متصرّف در امور گردد[19]. خیلی زیباست، خدا خودش متصرف است؛ یعنی دیگر وجود او می شود به امر؛ انبیاء وجودشان یعنی حرکت و سکونشان به امر است. این طور نیست که امر بیاید و این ها فکر کنند، بعد انجام دهند، نه؛ بلکه امر می آید و انجام می شود. فکر نکنیم این ضعف است، بلکه این امر و تحقق در وجود انبیاء، شدت در قوت است، که انسان ها به این جا می رسند.

می فرماید پس تصرّفات او تصرّف الهى گردد؛ چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهى شود و به گوش حقّ بشنود.[20] گوش حق چه چیزی را می شنود؟ غیر از حق شنیده نمی شود؛ چشم حق چه چیزی را می بیند؟ غیر از حق دیده نمی شود. انسان اگر از چشم خدا به عالم نگاه کند، خیلی عظیم می شود. در حدیث معراج در مورد کسانی که به مقام رضا می رسند، می فرماید ، ( فمن عمل رضای له ثلاث خصال)[21]، کسی که به رضای من چنگ بزند سه خصلت دارد؛ یکی این که( ینظرون إلی المخلوقین بنظری إلیهم) با چشم من به عالم نگاه می کند؛ وقتی با چشم خدا به عالم نگاه می کند، خیلی عالم متفاوت می شود. ما مزه اش را نچشیده ایم. از چشم خدا نگاه کردن هم یک زاویه ی دید، یک پنجره و یک افق است؛ بلکه دیگر پنجره گفتن خطاست،  چون آن جا همه ی افق اوست.  بنابراین چون ما از یک روزنه نگاه می کنیم، این همه تنگنا دارد؛ اما کسی که از یک افق باز به عالم نگاه کند، و همه چیز را با هم، در کنار هم،مرتبط با هم و مرتبط با خدا ببیند، حال او یک حال دیگری می شود؛ لذا تعبیر این است که چنین فردی با چشم حق نگاه می کند و با گوش حق می شنود.

عبودیت بی‌چارگی دارد، اما عوضی دارد که به بی‌چارگی می ارزد

 اگر آدم با گوش حق بشنود، دیگر این ضیق صدرها ایجاد نمی شود، که آدم یک چیزی بشنود و دلش بگیرد. می گویند اثاث مرحوم قاضی را از خانه اش بیرون ریخته بودند، ایشان کنار اثاث ایستاده بود  و می خندید. حالا کدام یک از ما این طور هستیم؟ ما اگر نزدیک زمان تعویض خانه مان شود و بخواهیم از این جا برویم یک جای دیگر، کلی دغدغه داریم؛ اما ایشان سر پیری- نه جوانی که بگویند اول جوانی اش بوده- اثاثش را بیرون ریخته اند، آن وقت ایستاده کنار اثاث و می گوید (لا یبالی بعسرٍ اصبح ام بیسر)[22]، در اختیار خداست. می گوید مدبر امر من خداست؛ حال اگر می خواهد بیرون بریزد، بریزد؛ می خواهد خانه هم بدهد، بدهد. گفتنش راحت است ولی در عمل خیلی سخت است؛ لذا آدم بی چاره می شود، اما چیزی به او می دهند که در مقابل بی چارگی  می ارزد. ابراهیم خلیل علیه السلام را بی چاره کردند، اما چیزی به او دادند که می ارزد. بی چاره اش کردند، خیلی سخت است این که بچه ات بعد از نود و چند سال به دنیا بیاید، آن وقت بگویند برو او را در بیابان بگذار.می گویند همراه جبرئیل با طی الارض می رفتند؛ حضرت ابراهیم علیه السلام هرجا  که آبادی بود می گفت إلهنا إلهنا این ها را قرار است این جا بگذاریم؟ جبرئیل می گفت نه، هنوز مانده است. رسیدند به بیابان بی آب و علف حجاز؛ یک درخت خشکیده آن جا بود؛ جبرئیل گفت إلهنا إلهنا این جا. خوب ببینید، خداوند به پدری که بعد از نود و چند سال به او فرزند داده است، می فرماید این زن و بچه ات را می بری در این بیابان می گذاری و دم هم نمی زنی، هیچ چیز نگو. وقتی دارد برمی گردد و می رود؛ فأذِّن فی الناس آن جا دارد؛؟؟ بعد در آن جا دارد که می گوید خدایا فرزندانم را قرار دادم «بوادٍ غیر ذی زرع عند بیتک المحرم»[23]. وادیِ غیرِ ذی زرع، جایی است که  نه تنها آباد نیست؛ بلکه امکان آبادی هم ندارد؛ یعنی امکان زرع هم در آن نیست، نه این که آباد نیست ولی بعدا بالاخره می تواند آباد شود. بعد می فرماید « فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»[24]؛-افق نگاه را ببین- عرضه می دارد خدایا دل ها را طوری قرار بده که به سوی این ها میل پیدا کنند؛ که همین طور هم شد؛ الان همه ی دل ها، چه مسلمان و بلکه غیر مسلمان دل به سمت کعبه دارد که فطرت مائل است؟؟، خداوند از او می گیرد ولی این می شود عوض این که بچه اش را گذاشت در بیابان بزرگ شود و به امر او رهایش کرد.

خیلی برای پدر جگر سوز است، ولی ما تصوری از آن نداریم؛ یک لحظه واقعا تصور کنیم، که بچه ی یک یا دو ساله ی مان و مادرش را ببریم در بیابان بگذاریم و سرمان را هم بیاندازیم زیر و برگردیم؛ چقدر مستأصل می شویم که  خدایا حالا چه می شود؟ آب از کجا بیاورند؟ سایه ای نیست آن جا؛ غذا را چه کنند؟ آن وقت بفرمایند اصلا کاری نداشته باش.

 بعد آن جا دارد که وقتی هاجر از صفا به مروه به دنبال آب می رفت، شیطان به عنوان یک رهگذری که راه گم کرده متمثل شد؛ گفت خانم شما که هستی و در این بیابان و برهوت بی آب و علف چه می کنی؟ فرمود من همسر ابراهیم هستم. گفت همسر ابراهیم خلیل الرحمان؟ او تو را رها کرده است در این بیابان؟ فرمود به امر خدایش این چنین کرده است، به امر خدا. هر چه کرد که این خانم راوسوسه کند، در جواب فرمود امر خداست؛ خدای او به او گفته است که بیاور و این جا بگذار، او هم گذاشته. ببینید این خانم چه عظمتی دارد! حالا ابراهیم علیه السلام نبی اولوالعزم است، ولی این خانم چه عظمتی دارد!  ایشان یک کنیزی بوده و هدیه شده است به ساره و بعد برای ابراهیم فرزند آورده است؛ حالا با این عظمت روحی می فرماید که خدا به او فرموده است؛ خیلی عبودیت است. چند سال بعد که این کودک بزرگ می شود، به جایی می رسد که در قرآن دارد «إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»[25] خطاب می شود برو سرش را ببر. اگر در قرآن نبود، واقعا ما باورمان نمی شد که راست باشد. اگر فقط در روایات بود، هر چه هم که روایات صحیح بود، باز تأویلش می کردیم و می گفتیم مگر می شود خداوند به پدری که پیغمبر او هم هست، بفرماید ، برو سر فرزند بی گناه و صالحت را ببر؟  مگر می شود بفرماید چون خیلی خوب است، برو سرش را ببر؛ می شود؟ حالا جریان حضرت خضر و موسی را می گویند شاید در عالم دنیا واقع نشده است؛ یا نه، می گویند در نظام تکوین است؛ یا  این که مردنش مردن به لحاظ ظاهری نبوده و هر توجیه دیگر؛ اما این جا دیگر هیچ کس توجیهی ندارد؛ می فرماید برو سرش را ببر؛ عبودیت است و بی چاره کردن؛ لذا در مورد حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام می فرماید «اتّخذ الله ابراهیم عبداً قبل أن یتّخذه نبیّاً»[26] اول عبدش کرد. وقتی عبودیتش تام شد، او را نبی کرد. «اتخذ نبیّاً قبل أن یتّخذه رسولاً»[27]، بعد رسول شد و بعد از رسالت، شد اتّخذه خلیلاً، یعنی  او را خلیل خودش قرار داد و بعد از خلّت، اتخذه اماماً. وقتی که ابراهیم رفت برای بریدن سرِ فرزند و آن جریان پیش آمد که نبرید ، آن جا دارد که «إنّی جاعلک للناس اماماً»[28] الان دیگر تو را امام قرار دادیم. خوب حالا با حال ما، عبودیت سازگار است که حالا مقامات بعدی طلب می کنیم؟ یعنی بویی از عبودیت برده ایم؟ من نمی گویم هیچ چیز، الحمد لله همه ی دوستان اهل این هستیم که اگر بفهمیم تکلیفمان چیست، انجام دهیم. حالا اگر کاستی و کاهلی هم داریم، ولی دنبال آن هستیم تا انجام دهیم؛ به همین خاطر است که الحمدلله، دوستان با این که در صحنه های مختلف می توانستند بروند راحت زندگی کنند اما چنین نکرده اند؛ خیلی از دوستان که ما از سابق به آن ها ارادت داشتیم  و با آن ها ارتباط داشتیم، رها کردند و به خیلی چیز ها را پشت کردند و آمدند. در آن دوره رها کردن  مهم  و غیر عادی بود؛ شاید الان خیلی غیر عادی نباشد و بگویند حالا این چیزی نبود، اما آن دوره بالاخره برای خودش مهم بود؛ ولی این ها رها کردند. اما رها کردن در هر موطنی متفاوت است و هر مرتبه آزمایش سخت تر می شود.  گاهی انسان اسم و رسم را باید رها کند، گاهی علم و نگاه را؛ توجه مردم را باید رها کند. هر چه جلوتر می آید، رها کردن ها و عبودیت ها سخت تر می شود.

دنیا و آخرت، هووی یکدیگر

می فرماید چه که این دو مقابل یکدیگرند الدنیا و الآخرة ضرّتان؛[29] دنیا و آخرت هوو هستند؛ اگر به یکی توجه کردی، دیگری پشت می کند؛ نمی شود هر دو را باهم داشت؛ البته می گویند بعضی ها بلد هستند و دو تا هوو را با هم دیگر نگه می دارند، اما این جا می گوید نمی شود؛ پس بهتر است که انسان سراغ آن طرفی برود که باقی است؛ «إنّ الدار الآخرة لهی الحیوان»[30]، «والآخرة خیرٌ و أبقی»[31]؛ بعد می فرماید پس سالک الی الله را ضرور است که به مقام ذلّ خود پی ببرد و نصب العین او ذلت عبودیت و عزت ربوبیت باشد.[32]

عهد جمعی

دوام طهارت جمعی

جلسه ی گذشته به دوستان وعده دادم که در کنار این مباحث نظری، یک کار عملی شروع کنیم؛یکی از نکاتی که من دوست دارم با دوستان به عنوان یک عهد جمعی در محضرش باشیم و همه با هم به عنوان  یک دستورالعمل جمعی رعایت کنیم، بحث دوام طهارت است. ممکن است دوستان تک تک رعایت کنند و دائم الوضو و طهارت باشند، اما این به عنوان یک عهد جمعی با یکدیگر اثر ویژه ای دارد. حتی اگر دوستان توانستند، کاری کنند خانواده هایشان هم به این امر دوام طهارت در حقیقت متلبس باشند. این دوام طهارت که جمعی شروع می شود اثر اجتماعی و جمعی دارد؛ یعنی دوام طهارت جمعی،رابطه و ارتباطات دوستان را نورانی و تطهیر می کند. اگر قبلا فردی انجام می دادند، در نظام وجودی فردیشان تأثیر می گذاشت؛ اما عهد جمعی، علاوه بر نظام وجودی فردی در نظام جمعی هم اثرمی گذارد.

هر مرتبه ی اطاعتی، یک مرتبه ی طهارت است؛ و هر مرتبه ی عصیانی، یک نجاست

مرحوم علامه می فرماید[33] که هر چیزی از آن اساسی که خلق شده است طاهر است. لذا اساس عالم بر طهارت است. کل شیء لک طاهر حتی تعلم أنّه قذر[34]، اساس این است که هر چیزی طاهر است. بعد می فرماید که مردم از طهارت نجاست را شناختند چون اساس عالم بر طهارت بوده است. بعد مثال های مختلفی در نظام تکوین و نظام فطرت و این ها می زند که ما این ها را کار نداریم، خیلی بحث های خوبی است ولی الان فرصتی برای این مسأله نیست. بعد می فرماید انسانی که مطیع می شود نسبت به اطاعت حق، این طهارت در وجودش است؟؟(به صوت رجوع شود دقیقه ی34)؛ هر مرتبه ی اطاعتی یک مرتبه ی طهارت است و هر مرتبه ی عصیانی یک نجاست. می فرماید «و ما یؤمن أکثرهم بالله الّا و هم مشرکون»[35]؛ که شرک خفی یعنی عصیان ها و عصیان ها نجاست و قذارت هستند؛ لذا می گویند حتی اگر کسی محتلم شد، نگذارد وضو و غسل بعد از آن طول بکشد؛ چون همین حالت عدم طهارت آثار زیادی بر وجود انسان دارد؛ با این که انسان حواسش نیست و چیزی نمی بیند، اما ذات انسان و هستی با انسان در آن حالت همراهی نمی کند، چون انسان نامحرم شده است؛ لذا در حالت حدث یا خبث نامحرم است. این خیلی نکته ی دقیقی است در روایات که بیان می کند. بعد می فرماید که اساس عالم بر رحمت است همان طور که بر طهارت است، که ما از این می گذریم.

شروع مراتب طهارت از توحید

مراتب طهارت از توحید شروع می شود، خود این که انسان قبول توحید می کند، باعث می شود که از نجاست خارج شود؛ این خیلی حرف دقیق و قابل اعتنایی است؛ هر چه قبول توحید قوی تر باشد، طهارت هم قوی تر است؛ لذا تسبیحات اربعه هم چهار مرتبه ی توحید است، که الله اکبر طهارت اکبر است؛ یعنی بالاترین طهارت مرتبه ی الله اکبر می شود که باشد جای خودش.  بنابراین هر چه انسان در فکر و عملش اهل توحید شود، دارد طاهر می شود. طهارت، قرآن را برای سالک قابل مس می گرداند و او را از توجه به غیر باز می دارد

آن وقت از آنجا که می فرماید «لا یمسّه الّا المطهّرون»[36]، این طاهر شدن باعث می شود که قرآن برای او قابل مسّ می شود؛ یا اینکه می شود «سقیهم ربّهم شراباً طهوراً»[37]، که در روایت ذیل آن می فرماید یطهّرهم عن ما سوی الله[38]،یعنی این شراب طهور توجه این ها را از غیر دور می کند.

عهد جمعی

از طرف دیگر در مورد حضرت مریم می فرماید «إنّ الله طهّرکِ و اصطفاکِ علی نساء …»[39]؛ طهّرکِ، یعنی حضرت مریم سلام الله علیها معصومه است؛ طهارت عصمت است؛ هر چقدر انسان تشبه پیدا کند به عصمت، طهارت بیشتر مجقق شده است. «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً»[40]. فضل بن شاذان نقل می کند که درباره چرایی وضو گرفتن از امام رضا علیه السلام سوال کردند. حضرت جواب دادند(  لإنّه یکون العبد طاهراً إذا قام بین یدی الجبار عند مناجاته یا مطیعاً له)[41] طاهراً یک مرتبه ی طهارت است و مطیعاً له یک مرتبه ی دیگر از آن؛ پس هر اطاعتی یک مرتبه از طهارت است. خدا رحمت کند مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی را ایشان می فرمودند[42] که ما بالاخره از غفلت ها و نسیان ها خالی نیستیم، خوب است که یک سری عبادت های دائمی هم داشته باشیم؛یکی از عبادت های دائمی همین دوام طهارت است؛ انسان وقتی دائم الوضو است، کأنّه انسان با طهارت دائماً در حال طهارت(طاهر شدن)؟؟ است، لحظه به لحظه در حال دوام اطاعت است؛ یکی هم انگشتر به دست کردن است، ایشان می فرمودند که آن انگشتری را که مستحب است به دست کردنش حتی اگر انسان خوابیده باشد؛ همین حالت یک دوام اطاعت است، «فادرئ؟؟وا بالحسنة السیئة»[43]؛ گاهی درء می شود و حسنه، سیئه را درء می کند. این ها نکات خیلی سنگین و دقیقی است.


 

[1] مصباح الشریعه، ج 1، ص 7

[2] ابن‌سينا، الاشارات و التنبيهات، ج۳، نمط۹.

[3] فروغی بسطامی، دیوان اشعار ،غزلیات، غزل شماره 9

[4] آدرس رو پیدا نکردم؟؟

[5] دنیا در کلام حاج آقا نبود

[6] در صوت بود و پیاده نشده بود معنیش چیه؟

[7] در صوت بود و پیاده نشده بود معنیش چیه؟

[8] آداب الصلوة، ص 8

[9] وَ دَخَلَتْ أُمُّ سَلَمَةَ عَلَى فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَقَالَتْ لَهَا كَيْفَ أَصْبَحْتِ عَنْ لَيْلَتِكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَتْ أَصْبَحْتُ بَيْنَ كَمَدٍ وَ كَرَبٍ فُقِدَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ظُلِمَ اَلْوَصِيُّ وَ[هُتِكَ] وَ اَللَّهِ حُجُبُهُ أَصْبَحَتْ إِمَامَتُهُ مُقْتَصَّةً عَلَى غَيْرِ مَا شَرَعَ اَللَّهُ فِي اَلتَّنْزِيلِ وَ سَنَّهَا اَلنَّبِيُّ فِي اَلتَّأْوِيلِ وَ لَكِنَّهَا أَحْقَادٌ بَدْرِيَّةٌ وَ تِرَاتٌ أُحُدِيَّةٌ كَانَتْ عَلَيْهَا قُلُوبُ اَلنِّفَاقِ مُكْتَمِنَةً لِإِمْكَانِ اَلْوُشَاةِ فَلَمَّا اُسْتُهْدِفَ اَلْأَمْرُ أَرْسَلَتْ عَلَيْنَا شَآبِيبَ اَلْآثَارِ مِنْ مَخِيلَةِ اَلشِّقَاقِ فَيَقْطَعُ وَتَرَ اَلْإِيمَانِ مِنْ قِسِيِّ صُدُورِهَا وَ لَيْسَ عَلَى مَا وَعَدَ اَللَّهُ مِنْ حِفْظِ اَلرِّسَالَةِ وَ كَفَالَةِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَحْرَزُوا عَائِدَتَهُمْ غُرُورَ اَلدُّنْيَا بَعْدَ اِنْتِصَارٍ مِمَّنْ فَتَكَ بِآبَائِهِمْ فِي مَوَاطِنِ اَلْكُرُوبِ وَ مَنَازِلِ اَلشَّهَادَات ؛ المناقب , ج 2 , ص 205

[10] آدرس یافت نشد؟؟

[11] ج، [الإحتجاج] ، اَلْكُلَيْنِيُّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ اَلْعَمْرِيَّ رَحِمَهُ اَللَّهُ أَنْ يُوصِلَ لِي كِتَاباً سَأَلْتُ فِيهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْكَلَتْ عَلَيَّ فَوَرَدَ اَلتَّوْقِيعُ بِخَطِّ مَوْلاَنَا صَاحِبِ اَلزَّمَانِ عَجَّلَ اَللَّهُ تَعَالَى فَرَجَهُ وَ أَمَّا اَلْحَوَادِثُ اَلْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اَللَّهِ اَلْخَبَرَ .( بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 2 , صفحه 90)

[12] آداب الصلوة، ص 9

[13] پیدا نکردم آدرسشو

[14] وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا ؛ و تا خدا نخواهد، نخواهید خواست؛ یقیناً خدا همواره دانا و حکیم است.( الإنسان ، آیة 30)

[15] ؟؟ آدرسشو ندیدم

[16] مَا رُوِيَ فِي اَلْكَافِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: خَلَقَ اَللَّهُ اَلْمَشِيَّةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ اَلْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيَّةِ.(  بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 54 , صفحه 56)( الوافي , جلد 1 , صفحه 457)

[17] وَ ذَكَرَ اَلشَّيْخُ اَلْمَوْثُوقُ بِهِ عُثْمَانُ بْنُ سَعِيدٍ اَلْعَمْرِيُّ : أَنَّ اِبْنَ أَبِي غَانِمٍ اَلْقَزْوِينِيَّ قَالَ إِنَّ اَلْعَسْكَرِيَّ لاَ خَلَفَ لَهُ فَشَاجَرَتْهُ اَلشِّيعَةُ وَ كَتَبُوا إِلَى اَلنَّاحِيَةِ وَ كَانُوا يَكْتُبُونَ لاَ بِسَوَادٍ بَلْ بِالْقَلَمِ اَلْجَافِّ عَلَى اَلْكَاغَذِ اَلْأَبْيَضِ فَتَكُونُ عِلْماً مُعْجِزاً فَوَرَدَ جَوَاباً إِلَيْهِمْ بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ عَافَانَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ اَلضَّلاَلِ وَ اَلْفِتَنِ إِنَّهُ اِنْتَهَى إِلَيْنَا شَكُّ جَمَاعَةٍ مِنْكُمْ فِي اَلدِّينِ وَ فِي وِلاَدَةِ وَلِيِّ أَمْرِهِمْ فَغَمَّنَا ذَلِكَ لَكُمْ لاَ لَنَا لِأَنَّ اَللَّهَ مَعَنَا وَ اَلْحَقَّ مَعَنَا فَلاَ يُوحِشُنَا مَنْ بَعُدَ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ اَلْخَلْقُ صَنَائِعُنَا مَا لَكُمْ فِي اَلرَّيْبِ تَتَرَدَّدُونَ أَ مَا عَلِمْتُمْ مَا جَاءَتْ بِهِ اَلْآثَارُ مِمَّا فِي أَئِمَّتِكُمْ يَكُونُ أَ فَرَأَيْتُمْ كَيْفَ جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمْ مَعَاقِلَ تَأْوُونَ إِلَيْهَا وَ أَعْلاَماً تَهْتَدُونَ بِهَا مِنْ لَدُنْ آدَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى أَنْ ظَهَرَ اَلْمَاضِي كُلَّمَا غَابَ عَلَمٌ بَدَا عَلَمٌ وَ إِذَا أَفَلَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ فَلَمَّا قَبَضَهُ اَللَّهُ إِلَيْهِ ظَنَنْتُمْ أَنَّهُ أَبْطَلَ دِينَهُ وَ قَطَعَ اَلسَّبَبَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ كَلاَّ مَا كَانَ ذَلِكَ وَ لاَ يَكُونُ حَتَّى تَقُومَ اَلسَّاعَةُ وَ يَظْهَرَ أَمْرُ اَللّٰهِ وَ هُمْ كٰارِهُونَ فَاتَّقُوا اَللَّهَ وَ سَلِّمُوا لَنَا وَ رُدُّوا اَلْأَمْرَ إِلَيْنَا فَقَدْ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ اَللَّهُ شَاهِدٌ عَلَيَّ وَ عَلَيْكُمْ .(  الصراط المستقيم إلی مستحقی التقديم , جلد 2 , صفحه 235)

[18] همان؛ در روایت اَلْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا می باشد.؟؟ اما در نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین , جلد 1 , صفحه 239 ؛ و الخلق بعدُ صنائعنا  آمده که تقریبا مطابق فرموده ی حاج آقا می باشد

[19] آداب الصلوة، ص 9

[20] همان

[21] … فمن عمل برضاي ألزمه ثلاث خصال: أعرفه شكرا لا يخالطه الجهل، و ذكرا لا يخالطه النسيان، و محبة لا يؤثر على محبتي حب المخلوقين … .( الوافي , جلد 26 , صفحه 141) نکته: ؟؟عبارت (ینظرون إلی المخلوقین بنظری إلیهم) اول حدیث معراج آمده(و من مواعظ اللّٰه سبحانه ما رواه أبو محمد الحسين بن أبي الحسن بن محمد الديلمي رحمه اللّٰه في آخر كتابه المسمى بإرشاد القلوب إلى الصواب مرسلا عن جعفر بن محمد عليهما السلام و رواه غيره مسندا عنه عليه السلام، عن أبيه، عن جده أمير المؤمنين عليهم السلام أنه قال: إن النبي صلى اللّٰه عليه و آله و سلم سأل ربه سبحانه ليلة المعراج فقال: يا رب أي الأعمال أفضل فقال اللّٰه عز و جل: ليس شيء أفضل عندي من التوكل علي و الرضا بما قسمت يا أحمد وجبت محبتي للمتحابين في و وجبت محبتي للمتقاطعين في و وجبت محبتي للمتواصلين في و وجبت محبتي للمتوكلين علي و ليس لمحبتي علة و لا غاية و لا نهاية كلما رفعت لهم علما وضعت لهم علما أولئك الذين نظروا إلى المخلوقين بنظري إليهم )  و ثلاث خصال وسط حدیث معراج، و  با عبارت حاجب هم خوانی ندارد. چون عبارت ادامه ی ثلاث خصال نیامده.

[22]  اَلْحَسَنُ بْنُ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلدَّيْلَمِيُّ فِي إِرْشَادِ اَلْقُلُوبِ ، عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ: قَالَ فِي لَيْلَةِ اَلْمِعْرَاجِ يَا رَبِّ مَا أَوَّلُ اَلْعِبَادَةِ قَالَ أَوَّلُ اَلْعِبَادَةِ اَلصَّمْتُ وَ اَلصَّوْمُ قَالَ يَا رَبِّ وَ مَا مِيرَاثُ اَلصَّوْمِ قَالَ يُورِثُ اَلحِكْمَةَ وَ اَلحِكْمَةُ تُورِثُ اَلْمَعْرِفَةَ وَ اَلْمَعْرِفَةُ تُورِثُ اَلْيَقِينَ فَإِذَا اِسْتَيْقَنَ اَلْعَبْدُ لاَ يُبَالِي كَيْفَ أَصْبَحَ بِعُسْرٍ أَمْ بِيُسْرٍ وَ إِذَا كَانَ اَلْعَبْدُ فِي حَالَةِ اَلْمَوْتِ يَقُومُ عَلَى رَأْسِهِ مَلاَئِكَةٌ بِيَدِ كُلِّ مَلَكٍ كَأْسٌ مِنْ مَاءِ اَلْكَوْثَرِ وَ كَأْسٌ مِنَ اَلْخَمْرِ يَسْقُونَ رُوحَهُ حَتَّى تَذْهَبَ سَكْرَتُهُ وَ مَرَارَتُهُ وَ يُبَشِّرُونَهُ بِالْبِشَارَةِ اَلْعُظْمَى وَ يَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طَابَ مَثْوَاكَ إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَى اَلْعَزِيزِ اَلْكَرِيمِ اَلْحَبِيبِ اَلْقَرِيبِ فَتَطِيرُ اَلرُّوحُ مِنْ أَيْدِي اَلْمَلاَئِكَةِ فَتَصْعَدُ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى فِي أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ لاَ يَبْقَى حِجَابٌ وَ لاَ سِتْرٌ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ اَللَّهِ تَعَالَى وَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهَا مُشْتَاقٌ وَ يَجْلِسُ عَلَى عَيْنٍ عِنْدَ اَلْعَرْشِ ثُمَّ يُقَالُ لَهَا كَيْفَ تَرَكْتِ اَلدُّنْيَا فَيَقُولُ إِلَهِي وَ عِزَّتِكَ وَ جَلاَلِكَ لاَ عِلْمَ لِي بِالدُّنْيَا أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِي خَائِفٌ مِنْكَ فَيَقُولُ اَللَّهُ صَدَقْتَ عَبْدِي كُنْتَ بِجَسَدِكَ فِي اَلدُّنْيَا وَ رُوحُكَ مَعِي فَأَنْتَ بِعَيْنِي سِرُّكَ وَ عَلاَنِيَتُكَ سَلْ أُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَيَّ فَأُكْرِمَكَ هَذِهِ جَنَّتِي مُبَاحٌ فَتَسَيَّحْ فِيهَا وَ هَذَا جِوَارِي فَاسْكُنْهُ فَتَقُولُ اَلرُّوحُ إِلَهِي عَرَّفْتَنِي نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَيْتُ بِهَا عَنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ وَ عِزَّتِكَ وَ جَلاَلِكَ لَوْ كَانَ رِضَاكَ فِي أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً إِرْباً وَ أُقْتَلَ سَبْعِينَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ مَا يُقْتَلُ بِهِ اَلنَّاسُ لَكَانَ رِضَاكَ أَحَبَّ إِلَيَّ كَيْفَ أُعْجَبُ بِنَفْسِي وَ أَنَا ذَلِيلٌ إِنْ لَمْ تُكْرِمْنِي وَ أَنَا مَغْلُوبٌ إِنْ لَمْ تَنْصُرْنِي وَ أَنَا ضَعِيفٌ إِنْ لَمْ تُقَوِّنِي وَ أَنَا مَيِّتٌ إِنْ لَمْ تُحْيِنِي بِذِكْرِكَ وَ لَوْ لاَ سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ أَوَّلَ مَرَّةٍ عَصَيْتُكَ إِلَهِي كَيْفَ لاَ أَطْلُبُ رِضَاكَ وَ قَدْ أَكْمَلْتَ عَقْلِي حَتَّى عَرَفْتُكَ وَ عَرَفْتُ اَلْحَقَّ مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلنَّهْيِ وَ اَلْعِلْمَ مِنَ اَلْجَهْلِ وَ اَلنُّورَ مِنَ اَلظُّلْمَةِ فَقَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لاَ أَحْجُبُ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فِي وَقْتٍ مِنَ اَلْأَوْقَاتِ كَذَلِكَ أَفْعَلُ بِأَحِبَّائِي .( مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد 7 , صفحه 500)

[23] رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ؛ پروردگارا! من برخی از فرزندانم را در درّه ای بی کشت و زرع نزد خانه محترمت سکونت دادم؛ پروردگارا! برای اینکه نماز را بر پا دارند؛ پس دل های گروهی از مردم را به سوی آنان علاقمند و متمایل کن، و آنان را از انواع محصولات و میوه ها روزی بخش، باشد که سپاس گزاری کنند(إبراهيم  آیة 37).

[24] همان

[25] فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛ و وقتى با او به جايگاه سعى رسيد گفت اى پسرك من من در خواب [چنين] مى ‏بينم كه تو را سر مى برم پس ببين چه به نظرت مى ‏آيد گفت اى پدر من آنچه را مامورى بكن ان شاء الله مرا از شكيبايان خواهى يافت( الصافات، آیة 102)

[26] ختص، [الإختصاص] ، عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّ اَللَّهَ اِتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ اِتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولاً وَ اِتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلاً وَ إِنَّ اَللَّهَ اِتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ اَلْأَشْيَاءَ وَ قَبَضَ يَدَهُ قٰالَ لَهُ يَا إِبْرَاهِيمُ إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ قٰالَ يَا رَبِّ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي اَلظّٰالِمِينَ .( بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد 25 , صفحه 206)

[27] همان

[28] وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ؛ و [یاد کنید] هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به اموری [دشوار و سخت] آزمایش کرد، پس او همه را به طور کامل به انجام رسانید، پروردگارش [به خاطر شایستگی ولیاقت او] فرمود: من تو را برای همه مردم پیشوا و امام قرار دادم. ابراهیم گفت: و از دودمانم [نیز پیشوایانی برگزین]. [پروردگار] فرمود: پیمان من [که امامت و پیشوایی است] به ستمکاران نمی رسد. (البقرة، آیة 124)

[29] آداب الصلوة، ص 9. وَ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةُ ضَرَّتَانِ بِقَدْرِ مَا تَقْرُبُ مِنْ إِحْدَاهُمَا تَبْعُدُ عَنِ اَلْأُخْرَى .( عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية , جلد 1 , صفحه 277)؛  قَالَ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةُ ضَرَّتَانِ فَبِقَدْرِ مَا تَرْضَى إِحْدَاهُمَا تَسْخَطُ اَلْأُخْرَى .( تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد 1 , صفحه 138)

[30] وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ ؛ و این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازی نیست و بی تردید سرای آخرت، همان زندگی [واقعی و ابدی] است؛ اگر اینان معرفت و دانش داشتند [دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت برنمی گزیدند.](العنكبوت، آیة 64)

[31] وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى؛ در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است. (الأعلى، آیة 17)

[32] آداب الصلوة، ص 9

[33] آدرس را پیدا نکردم

[34] اَلصَّدُوقُ فِي اَلْمُقْنِعِ ، وَ كُلُّ شَيْءٍ طَاهِرٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِرٌ .( مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل , جلد 2 , صفحه 583)

[35] وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ ؛
و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه [برای او] شریک قرار می دهند.( يوسف، آیة 106 )

[36] لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ؛ جز پاک شدگان [از هر نوع آلودگی] به [حقایق و اسرار و لطایف] آن دسترسی ندارند.( الواقعة، آیة 79)

[37] عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ؛ بر اندامشان جامه هایی از حریر نازک و سبز رنگ و دیبای ستبر است و با دستبندهایی از نقره آراسته شده اند، و پروردگارشان باده طهور به آنان می نوشاند. (الإنسان، آیة 21)

[38] و في المجمع عن الصادق عليه السلام قال: يطهّرهم عن كلّ شيء سوى اللّٰه.( تفسير الصافي , جلد 5 , صفحه 265)

[39] وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ؛ و [یاد کنید] هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! قطعاً خدا تو را برگزیده و [از همه آلودگی های ظاهری و باطنی] پاک ساخته، و بر زنان جهانیان برتری داده است. (آل عمران، آیة 42)

[40] وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ؛ و در خانه هایتان قرار و آرام گیرید، و [در میان نامحرمان و کوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهلیت پیشین [که برای خودنمایی با زینت و آرایش و بدون پوشش در همه جا ظاهر می شدند] ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید و زکات بدهید، و خدا و پیامبرش را اطاعت کنید، جز این نیست که همواره خدا می خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت [که به روایت شیعه و سنی محمّد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام اند] برطرف نماید، و شما را چنان که شایسته است [از همه گناهان و معاصی] پاک و پاکیزه گرداند. (الأحزاب، آیة 33)

[41] وَ فِي عُيُونِ اَلْأَخْبَارِ وَ فِي اَلْعِلَلِ بِالْإِسْنَادِ اَلْآتِي عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّمَا أُمِرَ بِالْوُضُوءِ وَ بُدِئَ بِهِ لِأَنْ يَكُونَ اَلْعَبْدُ طَاهِراً إِذَا قَامَ بَيْنَ يَدَيِ اَلْجَبَّارِ عِنْدَ مُنَاجَاتِهِ إِيَّاهُ مُطِيعاً لَهُ فِيمَا أَمَرَهُ نَقِيّاً مِنَ اَلْأَدْنَاسِ وَ اَلنَّجَاسَةِ مَعَ مَا فِيهِ مِنْ ذَهَابِ اَلْكَسَلِ وَ طَرْدِ اَلنُّعَاسِ وَ تَزْكِيَةِ اَلْفُؤَادِ لِلْقِيَامِ بَيْنَ يَدَيِ اَلْجَبَّارِ قَالَ وَ إِنَّمَا جَوَّزْنَا اَلصَّلاَةَ عَلَى اَلْمَيِّتِ بِغَيْرِ وُضُوءٍ لِأَنَّهُ لَيْسَ فِيهَا رُكُوعٌ وَ لاَ سُجُودٌ وَ إِنَّمَا يَجِبُ اَلْوُضُوءُ فِي اَلصَّلاَةِ اَلَّتِي فِيهَا رُكُوعٌ وَ سُجُودٌ.( تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة , جلد 1 , صفحه 367)

[42] آدرسش را پیدا نکردم

[43] عَنْهُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ – أُولٰئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمٰا صَبَرُوا قَالَ بِمَا صَبَرُوا عَلَى اَلتَّقِيَّةِ – وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ اَلسَّيِّئَةَ – قَالَ اَلْحَسَنَةُ اَلتَّقِيَّةُ وَ اَلسَّيِّئَةُ اَلْإِذَاعَةُ .( مشکاة الأنوار في غرر الأخبار , جلد 1 , صفحه 41)

أُولَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ سوره ی قصص آیه (54)

وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ سوره رعد آیه 22

؟؟عبارت حاجی با این ها متفاوت است.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح کتاب آداب الصلاة | جلسه 4” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید