بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: باب۳ فصل۱۵ حدیث ۶ تا ۹؛ برای ظهور توحید حتی سنگها فداکاری میکنند که شهادت میدهند بر خفای منافقی درون خود و حاضرند شکسته شوند تا کفری باقی نماند
از خصوصیات دوران ظهور حضرت این بود که حضرت غلبه فکری و سیاسی پیدا میکنند بر همه عالم به طوری که مهم این مسئله غلبه فکری بود که هدایت مردم است.ی عنی آن حقیقتی که شاید در تاریخ بی سابقه باشد این است که حقیقت نرم افزاری ذهن انسان ها و نظام فکری انسان ها به سمت یک حقیقتی یک جا و یکجور جمع بشود و همه موحد باشند. این شاید عظیم ترین واقعه ای است که در طول تاریخ بشریت اتفاق می افتد و اختصاص دارد این به زمان ظهور. حتی در زمان آدم که اولادش محقق شدند و اولین اجتماع شکل گرفت، این حقیقت در آن دوره محقق نشد. با آن کم بودن جمعیت. بلکه این حقیقت در آخر الزمان با این همه تکثرها و …. محقق خواهد شد. این از معجزات دین ختمی و وعده اله یاست.
اگر دید ما این باشدکه چنین چیزی میخواهد محقق بشود و وعده الهی بر تحققش قطعی است و نظام وجود از جهت نظام علی بر این قرا رگرفته است که فساد برچیده شود و صلاح غالب شود. این نقشه الهی است. و الا غرض الهی محقق نشده است. ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. این وعده های الهی اگر باور باشد که قطعی است، این باور قطعی به دنبالش برای ما تکلیف می آورد. یعنی اینگونه نیست که ما صبر کنیم و بگوییم ما اینجا نشسته ایم، انا ههنا قاعدون. تو و پروردگارت بروید و بجنگید، تسخیر کنید، ما می آییم. نه. این حرکتی مناسب با این نگاه میخواهد. اگر دین و سیطره دین را عالمی ببیند و نیاز جهانی ببیند، یک جور قدم برمیدارد، اما اگر دین را یک حقیقتی در یک گوشه ای از عالم ببیند که یک عده بد بخت و بیچاره را میخواهد نجات بدهد، میخواهند با خیالشان زندگی خوشی داشته باشند. باور ما به دومی زندیک است. اما اگر اولی نگاه ما باشد، ای قدم هایی که برمیداریم و نگاهی که ما داریم باهاش سازگار نیست. هرچقدر هدف عظیم تر میشود مشکل باید کوچکتر بشود. اگر مشکلات بزرگ است در راه پیدا کردن معرفت در درون خودمان…. آن باور عظیم که باید محقق بشود، افقش هم ایجاد نشده است. اگر افقش ایجاد میشد انسان را صبور میکرد، مشکلات را کوچک میکرد. مشکلی که برای کار کوچک بزرگ است، برای کار بزرگ کوچک میشود. انسان گاهی برای مریضی بچه شب تا صبح نخوابیده است. گاهی خبر فوت فرزند را میدهند. میگویند این کار را نکنی منجر به موت میشود. این دوتا تحملش خیلی فرق میکند. اگ مریضی ساده باشدممکن است اوقات تلخی هم بکند که چرا گریه میکنی. اما اگر بداند منجر به فوت میشود، شب ها بیدار میماند و حرفی هم نمیزند.
هیچ دینی مثل دین ما اینقدر واضح افق جهانی را ترسیم نکرده است. همه ادیان قائلند، اما هیچ دینی با این همه شرایط بیان نکرده اند. وقتی امام حسن دارد صلح را میپذیرد، در همان لحظه نوید غلبه جهانی را میدهد. نه فقط در وقت غلبه، بلکه در وقت مغلوبیت هم صبوری میدهد. صلح را در راستای این غلبه میبیند. آنجا وقتی کسی اعتراض میکند، با این نگاه جوابش را میدهد. این نگاه انسان را جور دیگری میکند. ما چند نفر آمادگی داریم در نظام جهانی تاثیر گذار باشیم. عمدا تکرار میکنم. اگر انسان باور کند شوق آور است. قوت آور است. نیرو میدهد به انسان. میبیند یک مسئولیت و تکلیفی بر دوشش است که اگر درست انجام ندهد، معارف دین را به بهریت بیان یاد نگیرد،قدرت بیاانش را بالا نبرد، وقتی میرود در معرض قرا رمیگیرد، ….
دو سه تا از طلبه هایی که از خارج می آیند درس بخوانند، آمده بودند منزل ما، میگفتند ما یک نگاهی داشتیم به ایران، با شوقی آمدیم، یکیشان میخواست برگردد، از طرفداری انقلاب خارج بشود که هیچی، ممکن است از دین هم برگردد. دین را در جامعه ما دیده اند. بریده است رفته آنجا. ما یک نفری میخواهیم برویم آنجا، خودمان را هم باد نبرد و آب نبرد….
جوان زیبا در اوج جوانی، سال های جوانی، آمده اینجا دنبال دین داری است. بعد میبیند دین داری ضعیف است. قصه اش این است که چرا دین داری ضعیف است. این را نمیتواند ببرد آنجا جوری عرضه کند که آنها را جذب بکند. این مرتبه ما جاذبه را ایجاد نمیکند.
او به امیدی آمد که دین داری ای را ببیند که وقتی عرضه میکند آنجا، همه بگویند این مطلوب ماست. اما وقتی میبیند این از سر سیری و بی میلی است، بعد خودش شک میکند.
تعبیر مرحوم علامه این است که آنقدر قرآن به انسان جنب و جوش میدهد… همه اش حرکت. نمیخواهد موعظه بکند انسان به خلصه برود. در جامعه ما حتی بین مبلغین این انرژی و جوشش دیده نمیشود. یک حالت خمودی. گاهی به اسم اخلاق خودمان را شل میکنیم. گاهی به اسم دین داری. گاهی هم شلیم. پیامبر اکرم از جنگ برگشتند، خانه حضرت زهرا، حضرت زخم داشتند، حضرت زهرا گریه میکردند. حضرت فرمودند چرا گریه میکنی؟ این دین من باید جهانی بشود. هیچ خانه ای نمیماند مگر اینکه وارد میشود. تلاش میخواهد. زحمت میخواهد. انرژی بودن ساطع را میخواهد. اما با این رفت و آمد های ما، حالت های ما، کجایش سازگار است با دین با این لطافت و معنویت و عقلانیت و …. همه راه ها را هم نشان داده است. مقصد معلوم است. مبدا معلوم است. زاد و توشه معلوم است. یک هی میخواهد. ما میگوییم انا ههنا قاعدون. مبدا و مقصد و مسیر و مرکب و زاد و توشه معلوم است. یک هی بکنی راه می افتی. بابی که اینجا آمده است، هر روایتش باید ما را تکان بدهد. وقتی میگوید همه خاضع میشوند در مقابل این دین، یعنی باید صبر کنیم که حضرت بیاید که همه را خاضع بکند، یا نه، باید این باور در خودمان هم باشد که این قابل خضوع است. این روایاتی که چندتایش را خوانده ایم باید به انسان حالت قوت و قدرت بدهد. نه قوت و قدرت اینکه منیت ما بزرگ بشود. بلکه قوت و قدرتی که این دینی که به عنوان خاتم ادیان… منت بکشیم برایش. قدرت پیدا کنیم که الهیت و توحید را میخواهیم در عالم اقامه بکنیم.
هو الذی
حیث شرک است که مخالفت میکند. مردم مخالفت میکند. پایه آنها را میخواهد بزند
و الله ما نزل تاولیها بعد.
تاویل یعنی حقیقت. معنایش الان روشن است.
36- ك، إكمال الدين ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ- فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا نَزَلَ تَأْوِيلُهَا بَعْدُ وَ لَا يَنْزِلُ تَأْوِيلُهَا
تعبیر نازل شدن است. خیلی مهم است.
حَتَّى يَخْرُجَ الْقَائِمُ ع فَإِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ لَمْ يَبْقَ كَافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لَا مُشْرِكٌ بِالْإِمَامِ إِلَّا كَرِهَ خُرُوجَهُ
آنی که کافر است و مشرک است، قطعا کراهت دارد. مقابله میکند. جنگ صورت یگیرد. چون دعوت به توحید است. حضرت آغاز کننده به جنگ نیست. اما کسانی که میبینند پایه های حکومتشان دارد متزلزل میشود، قلب ها دارد به سوی او میرود، مقابله میکنند.
حَتَّى لَوْ كَانَ كَافِرٌ أَوْ مُشْرِكٌ فِي بَطْنِ صَخْرَةٍ لَقَالَتْ يَا مُؤْمِنُ فِي بَطْنِي كَافِرٌ فَاكْسِرْنِي وَ اقْتُلْهُ.
در دل صخره رفته، مثل غار. پنهان کرده که کفرش بماند.
این تعبیر خیلی زیباست. هر موجودی بقای خودش را میخواهد. سنگ در مقابل شکستن مقاومت دارد. حاضر نیست شکسته بشود مگر اینکه قدرتی بر او غلبه کند. هوا حاضر نیست شکافته شود مگر اینکه قدرتی بر او غلبه کند. بلافاصله ملتئم میشود و پیوسته میشود. هر موجودی در مقابل از بین رفتن مقاومت دارد در حد وجود خودش. اگر اینجا سنگ میگوید و اکسرنی واقتله، با زبان خودش در خدمت… مثل اینکه انسانی به شهادت میرسد تا دین توحید برقرار بشود، یک سنگ اینجا حاضر است خودش را فدا بکند تا پرچم توحید به اهتزاز در بیاید. کفر از بین برود. این روایت زیبایی است. این اختصاص به آن دوره دارد. در دوره های قبل اینگونه نبوده است. این راه ندار. آنجا آنچنان حقایق وجودی به سمت یک حقیقت واحد… چون سر تا سر عالم قرار است توحیدرا نشان بدهد، اگر سنگ میگوید فاکسرنی و اقتله ساده نیست. این خیلی بیان عظیمی است. این فقط یک نماد است. وقتی صخره این را میگوید… صخره آن عظمت و بزرگی و محکمی این است. بقیه چیزها هم همینند. الان هم دارند سوق میدهند. همه چیز در عالم دارند سوق میدهند به سمت توحید. چون از آنجا نشات گرفته اند. اما در آن روز این آشکار میشود. این ماموریت واضح میشود. آشکار میشود. زبان پیدا میکند. و این باعث استحکام قبول توحید میشود. روی این فراز دقت بکنیم که اگر قرار باشد عالم همه در راستای اجرای ماموریت الهی آشکارا قدم بردارند.
-کنایه از حرکت کل عالم است یا واقعا زبان پیدا میکند؟
زبان پیدا میکند. همانطور که سنگ ریزه شهادت داد.
-مثالی بود
مثالی بودن یعنی انسان ها به رشدی میرسند… اگر دیگرانی باشند که باید میدیدند، میدیدند. کی میفهمد این مثال یاست؟ کسی که در افق بالاتری است. نه اینکه هر کسی که مشهود برایش هست بفهمد. سنگ ریزه هم در موطن مثال است. اما موطن مثالش بارز شده است. به تصرف نبی ختمی است که هست. یا نه. افق افراد می آید بالا. لذا در بعضی از روایات دارد که اولین کسی که با حضرت بیعت میکند جبرئیل است و مردم میبینند. بیعت جبرئیل و مردم میبینند، یا افق مردم باید خیلی آمده باشد بالا، همانطور که سامری میگوید قبضت قبضة من اثر الرسول. یا از این باب است که افق بالایی پیدا شده است. یا از این است که مرتبه عالم ملکوت جلوه اش در عالم ماده ظهور بیشتری پیدا کرده است. در اوایل نسل بشری، این مسئله به لحاظ بساطت وجود اانسان ها قوی تر بوده است. لذا مردم در اوایل حشر مردم با ملائکة الله و موجدات لطیف تر مثل جن بیشتر بوده است. او در آن افق میدیده. چون بساطت وجودی داشته است. اما هرچقدر وجود پیچیده تر میشود، رابطه کمتر میشود. اما اگر این پیچیدگی به سمتی برود که با ایمان به بساطت وجودی کمکالی برسد، دوباره آن ارتبطا برقرار میشود و آن شهود ها محقق اس. پس یک بساطت اولیه است، یک پیچیدگی بعد است، بعد یک بساطت وجودی است.
کودک بساطت اولی دارد. اما کمال نیست. اگر آمد در زندگی و این را حفظ کرد، این میشود کمال.
الان اوحدی اینطورند. آن موقع عمومی میشود. یعنی حالت اجتماعی بساطت پیدا میکند. کثرت ها از وجود کم میشود. کثرت های فردی کم شده است، کثرت های اجتماعی هم کم میشود. وجود در آن نظام اجتماعی، این همه تکثر که بخواهد انسان را مشغول بکند نارد. در اینکه مظاهر رفاه هست، همه به سمت وحدت میکشانند نه کثرت. نوع استفاده از امکانات متفاوت میشود.
-شکایت از کفر و نفاق الان هم هست توسط زمین و ….
الان امام میفهمد. آن زمان همه میبینند. این عمومیتش مهم است. الان اولیاء الهی، خواص و اوحدی این حالت را ااحساس میکنند. اما نه مامور به اجرای حکمند …. اگر بفهمند جانی که مقابلشان است منافق است، مامور به ابراز نیستند. اما در آن روز این قانون آن روز است که اجرا میشود و عمومیت پیدا میکند. مومنین همه این را میابند. این مرتبه عمومیتپیدا میکند. عمومیتش سخت میکند. در آنجا آن سنگ را دور میکنند و او را ….
منتها اینکه این کافر در آن روز کشته میشود، به صرف کفر نیست. چون در آن روز، آشکار است هدایت و اگر کیس در مقابل هدایت می ایستد، نه از باب این است که به نتیجه نرسیده است و فکر کرده است حق آن نیست. الان تشابه است. امروز فکر میکند حق این است و او فکر میکند حق آن است. یک ملاک واضحی باشد که در جانش برود نیست. اما آن روز قد تبین الرشد من الغی. رشد از غی کاملا جدا شده است. اگر کسی ضلالت و کفر و شرک را انتخاب میکند فقط با عناد است. وقتی با عناد شد، حکم عناد قتل است. نه با جهل. کفار امروز را کسی گردن نمیزند. اینها با جهل و قصورند. اگر کسی انجا با ظهور تام همه بین بودن رشد و ظهور رشد که مراتبش را عرض کردیم، با اهل کتاب با کتاب خودشان، رشد کاملا آشکار است برای خودشان، با هر مرتبه ای از انسان ها در مرتبه او صحبت میکند. اگر کسی با همه این بین بودن با آن مقابله کرد، آن جهالت نیست. قابل عفو نیست. عده زیادی اینگونه نیستند. کسی که در مرتبه عناد و لجاج است، کمند. منتها چون عناد و لجاج اینها به گونه ای است که بقیه تحت تاثیر آنها قرار میکنند، بواسطه لشگرشان قدرت پیدا میکنند. اهل عناد در هر دوره ای تعدادشان آنقدر یست که جمعیت کثیر باشد. در آن دوره مردمی که از روی عناد و لجاج مشرک نبودند، جدا میشوند. آن عناد و لجاج است که مقابل حضرت می ایستند و از بین میروند.
حضرت هر کسی که اهل کفر وش رک باشد را از دم تیغ نمیگذراند. چون میخواهد هدایت بکند.
امیر المومنین میفرماید من نکشتم کسی که از نسلش یک صالحی به دنیا می آید.
این نشان میدهد که در آخر الزمان، به نحو اتمش میخواهد محقق بشود. هیچ استعداد یکه میخواست هدایت بشود به ابلغ بیان و رویت، هیچ استعدادی آنجا ضایع نمیشود. بالاترین مسائل پیش بیاید که خواب این را هم بیدار کند، افراد خوابشان مختلف است ،سنگین ترین خواب ها هم اگر راه بیدار شدن داشته باشد، صدای مناسب آنها هم هست.
اینطور نیست که کسی امکان بیداری داشته باشد ولی بیدارش نکنند. کسی مقابل حضرت می ایستد که هیچ امکان بیداری نباشد. میداند حقانیت حضرت را و میداند نافع است برای همه. اما عناد و لجاج دارد. نمیپذیرد. چون پذیرفتن را در راستای محدود شدن خودش میبیند. در راستای دست برداشتن از هدف های خودش میبیند. قدرت وهمی و خیالی اش را میبیند باید دست بردارد.
خطابش به لشگریان حضرت است. نه فقط حضرت. یا مومن، فی بطنی کافر. فاکسرنی و اقتله.
آنجا همه عالم خودشان را فدای تحقق توحید میکنند و افتخار میکنند
همانطور که در نظام انسانی شهادت راه دارد، در آن روز همه عالم در راستای تحقق توحید حاضرند خودشان را فدا بکنند.
شکسته شدن سنگ، از دست رفتن تعینش است. حب ذاتی که داشته که این را حفظ میکرده ، ان را فدا میکند. ذات خودش را دارد فدا میکند.
چون به مرتبه شهادت رسیده است میتواند شهید هم باشد. این خیلی تعبیر زیبایی است که سنگ اگر به این مرتبه برسد، دل انسان ها که این همه کمال درش امکان پذیر است در چه رتبه ای قرا رمیگیرد. مومن در چه مرتبه ای است. سنگ تا این عظمت خودش را در راه تحقق توحید قرا رمیدهد. دل مومن تا چه مرتبه ای آنجا پر میکشد برای تحقق توحید. این چقدر زیباست و چقدر میتواند انسان را منقلب بکند. که تا این مرتبه در راه تحقق توحید، خودش را کوشا و فداکار ببیند.
6- ج، الإحتجاج عَنْ زَيْدِ بْنِ وَهْبٍ الْجُهَنِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ أَبِيهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا
بعد از حاکمیت امام علی علیه السلام و بعد دوره امام حسن و صلح و … دل خیلی ها شکست.
ما در قطعنامه 598 در جبهه بودیم. همه بهت و قصه داشتند. پیام امام هم خیلی مظلومانه بود در عین عظمتش. کان یک بار سنگینی روی دوش همه آمده است. حالا صلح امام حسن علیه السلام را ببینید. آنجا امام معصوم مجبور شده است با معاویه صلح بکند و بپذیرد و از حاکمیت کنار برود. ما از حاکمیت کنار نرفتیم. او را حاکم بر خودمان نکردیم. امام حسن مجبور شدند صلحی را پذیرفتند که سلطه معاویه بر همه جا بیاید.
کسانی که امام برایشان به عنوان امام بود، ببینید چقدر حزن می آید برایشان. این خیانت یااران حضرت. عبید الله بن عباس است، دوازده هزار نفر را حضرت سپرده است بهش. آنقدر مراوده میکند با این عبید الله، در همان چند شب اول، یکی از صبح ها که بلند میشوند، میبینند چادر فرمانده خالی است. منتظر نماز میشوند نمی آید. 500 هزار نقد وعده دادند. 500 هزارتا هم وقتی برگشتی. 500هزارتا را اگر نمی آمد هم داده بودند.
عبید الله بن عباس هم پسر عموی حضرت است، هم دوتا بچه هایش را در یکی ا زحمله ها یاران معاویه جلوی چشمش کشته اند. از آن طرف یک فرد شجاع سابقه دار مشهور بین مردم است. مردم به عنوان سردار میشناسندش. از جهات متعددی آبرو دار بوده. ناشناخته نبوده که راحت کنار بکشد و فکر آبرویش را نکند. چطو میشود که آدم… عبید الله که فرار میکند، 8000 نفر از مقدم لشکر پراکنده میشوند.
4000 نفر را سعد بن عباده نگه میدارد. خبر میرسد به مدائن که حضرت بوده، 18000 نفر با حضرت بودند. خبر که رسید… معاویه نامه های سرداران را فرستاد برای حضرت. بعضی نوشته بودند که سرش را میخواهی یا زنده میخواهی. تا خبر میرسد به لشگر حضرت، پوست زیر پای حضرت را و عبای حضرت ر میکشند. دو قبیله خزران و همدان اگر دور حضرت را نگرفته بودند، حضرت را کشته بودند. ببینید مومنین و اهل ولایت چی میکشیدند. ببینیم این خبر از چی دارد میدهد. در وقتی است که همه را یاس میگیرد. همه را حزن میگیرد.
قَالَ يَبْعَثُ اللَّهُ رَجُلًا فِي آخِرِ الزَّمَانِ وَ كَلَبٍ مِنَ الدَّهْرِ
دوره ای که جنگ زیاد شده است. مردم وحشی گری میکنند. کلب من الدهر، گاهی در غالب استعماری خیلی زر ورق است. الان میکشند و کشته میشوند و بمباران میکنند، به اسم آزادی. میرود عروسی و بیمارستان و … را میکوبد، عذر خواهی هم نمیکند. سگند در حمله کردن. دریدگی و سبعیت کلب را دارند. سگی هستند که میخواهند پاچه بگیرند. الان آمریکا پاچه میگیرد. هر جا دستش برسد پاچه میگیرند.
وَ جَهْلٍ مِنَ النَّاسِ
مردم ظاهرش این است که در یک دوره مدرن هستند. گاهی کثرت اخبار جهل می آورد. تمرکز از اخبار را از دست میدهد. اطلاع زیاد دارد…میگویند اگر کسی را میخواهی از تصمیم گیری و وحدت بیندازی، بمباران اطلاعاتی اش بکن. خلع سلاح میشود.
این جهل منافی این نیست که سواد دارند مردم. نه. گاهی با شدت اطاعات است. گاهی در اوج تکنولوژی است. اما آنقدر به کثرت مشغول میشود که جهل من الناس. سه خصوصیت بیان کرد. آخر الزمان، کل من الدهر، جهل من الناس.
يُؤَيِّدُهُ اللَّهُ بِمَلَائِكَتِهِ
تایید به ملائکه در زمان های گذشته بوده. اما گاهی بوده. پیامبر در جنگ بدر، با ملائکه مسومین، آن هم هر کسی نمیدید، نه اینکه ملائکه در عرض انسان ه ابجنگند. اما بر انسان ها نازل میشدند که انسان قوه اش چندین برابر میشد. تثبت داشت. وقتی ملک در وجود انسانی قرار میگیرد و روحیه ملکی پیدا میکرد، تزلزل ناشت. تثبت داشت. مسومین، نشانه دار، به چه معناست، که ثلاثة آلاف، یا خمسة آلاف، این است که در آن دوره این مسئله عمومیت پیدا میکند. علتش این است که افرادی که در کنار حضرت هستند این تثبت در وجودشان است. ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه. ثبات قدم که ایجاد بشود لغزش و فرار کردن ندارد. ان الذین تولوا منکم یوم التقی الجمعان، تثبت نداشتند. ملائکه برشان نازل نشد. فرار کردند. تایید به ملائکه در وجود افراد احساس میشود. وقتی این تثبت را میبینند، وقتی با یقین با کسی حرف بزنیم، به حرفی که میزنیم یقین داشته باشیم ،د روجود طرف اثر گزارتر است. تا وقتی که حرف ررا میزنم ولی یقین ندارم.
وجود اینها با تثبت است. اثر گذاری اینها در اطراف خودشان مشهود است. مردم احساس میکنند که اینها به طریق عادی قدم بر نمیدارند. لذا تثبت این سبب تزلزل او میشود. وقتی از تثبت خودش جدا شد و این تثبت غلبه کرد بر او، او آماده میشود که غلبه برش صورت بگیرد. مقهور میشود و منفعل. دست از جنگ برمیدارد. کی میماند؟ کسی که شیطان درش ثبات پیدا کرده باشد. عناد داشته باشد. شیطان هم ثبات می آورد. ثبات در کفر. او میماند. اما دیگرانی که شیطان برایشان حال بوده، ملکه و قرین نبوده، ملازم نبوده، با همین تثبت…
لذا بسیاری از حرکت ها ممکن است لشگر کشی صورت بگیرد، خود تثبت راه را باز میکند.
حضرت که حرکت میکند از کیلومتر ها جلوتر نصر به رعب میشود. میبینند که نه میتوانند مخالفت بکنند و نه حرف اینها را پاسخگو هستند. دنبال غلبه ظاهری هم نیستند. غلبه بر دل ها مهم است. هدایتگری مهم است. این تثبت را میخواهد. این تثبت آن هدف است.
پس ما باید درطریق تثبت قدم برداریم. اینطور که در زیارت جامعه ثبات قدم را میخواهیم، خیلی کار ازش می آید. انسان یقین دارد. هرچقدر یقین داشته باشد، این اثر ساطع تر است و اثر گذار تر است. یویده الله بملائکته.
وَ يَعْصِمُ أَنْصَارَهُ
اینها را حفظ میکند. عصمت عملی. به مرتبه ای رسیدند که این یقین را پیدا کردند. یقین مانع میشود از اینکه شیطان تصرف داشته باشد.
وَ يَنْصُرُهُ بِآيَاتِهِ
چون آیاتش پی در پی نازل میشود، همه اینها سبب ثبات بیشتر میشود. وقتی مومنین آیات را میبینند که چطور خداوند تایید میکند، در وجود اینها رشد ایمانی محقق میشود.هرجا که میروند دارند رشد هم میکنند. در تعبیر بعضی نقل ها هست که وقتی حضرت راه میرود، از نعلین حضرت علم تراوش میکند. یعنی آیاتی که دیده میشود. اینقدر باطن به ظاهر نزدیک میشود. یعنی ظاهر افقش بالا رفته است. و این جزء نزدیک شدن عالم دنیا به قیامت است که مظهر اسم باطن میخواهد باشد. بسیاری از حقایق باطنیه ظاهر میشوند. به این معنا که چشم ها رویت برایشان محقق میشود. چون در قیامت چشم ها باز میشود. فکشفنا عنک غطائک، فبصرک الیوم حدید. در زمان ظهور به همین نسبت میخواهد چشم ها باز بشود. الان هم آیات نازل میشود. اما چشم ما نمیبیند. چون تثبت نداریم. الان خواص میبینند. آن موقع عموم میبینند.
وَ يُظْهِرُهُ عَلَى الْأَرْضِ
بعضی نسخ دارد علی اهل الارض. در بیشتر نقلها نیست. بر مطلق ارض غلبه میکند.
حَتَّى يَدِينُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً
در ابتدای امر طوعا او کرها است. بعضی مایل نیستند. اما میبینند غلبه با حضرت است، میپذیرند. اما بعدا همه با میل در آن راه هستند. پس اگر در اجتماعی برای بعضی حق را بر خلاف میلشان اجرا کردید، ولو بگویند چرا اجرا کردید، این برایشان نافع است. قواعد اهل ایمان را اجرا کنید. وقتی این قواعد اجرا شد، آنی که اهل ایمان نیست میبیند این همان مطلوبی است که او میخواسته است. این هم یکی از راه های توسعه حاکمیت است. همه در یک افق نیستند. بعضی باید اجرا بشود تا ببینند. وقتی اجرا شد، میبینند به نفعشان است. بر خلاف جایی که چیزی که حق است وقتی بد اجرا کردی، آنهایی همه که قبول داشتند گریزان بشوند. آن نظامی که حضرت می آورد، آنهایی کرها بودند، آنها هم بعدا راضی میشوند و میبینند که این همانی است که میخواستند.
کیست که اهل و قسط را نخواهد. مگر معاند. و اگرنه هیچ جانی نیست که عدل و قسط و نور و برهان و … را نخواهد. کمال است دیگر.
يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً وَ نُوراً وَ بُرْهَاناً يَدِينُ لَهُ عَرْضُ الْبِلَادِ وَ طُولُهَا
تمام گستره عالم را این حقیقت توحید فرا میگیرد.
لَا يَبْقَى كَافِرٌ إِلَّا آمَنَ
آمن قلبی است. نه اینکه به زور باشد. اگر کرها بود آمن نبود. کسی به زور قلب را تغییر نمیدهد که. حتی لایبقی کافر ..
کافری نمیماند الا اینکه ایمان می آورد.
وَ لَا طَالِحٌ إِلَّا صَلَحَ
کافر نیست. اعمال ناصالح داشته است. چون کسی که طالح است و اهل عناد نیست، چون راه صحیح را نمیدید و باز نبودو الا اگر کسی که دنبال ارضاء خواسته هایش است، راه صالح واقعا باز باشد و هزینه اش کمتر باشد، همه چیز مهیا باشد، مگر مرض دارد که بخواهد راه ناصالح را انتخاب کند؟ افرادی که مرض ندارند رها میکنند.
همه خواسته هایشان راه صحیح نزدیک دارد. اگ رکسی بخواهد از راه ناصالح کاری بکند خیلی هزینه بر است حتی تا پای جانش تمام میشود. لذا خیلی انگیزه میخواهد کار ناصالح کردن. این از یک عناد و لجاجت بر می آید.
وقتی عمل ناصالح هزینه بر بشود، قشر کمتری به آن چنگ میزنند. اگ رحضور متدینین در جامعه پررنگ تر باشد، عمل ناصالح هزینه بردار تر میشود. اگر مومنین نیامدند، …
اگر در جامعه عمل ناصالح بدون هزینه است، برای عدم حضور نیروهای صالح است. اگر افرادی بگویند ما مبتلا شدیم به عمل ناصالح، مقصرش مومنین بودند، اگر مومنین حضورشان پررنگ بود و امر به معروف و نهی از منکر را رها نکرده بودند، ما این کار را نمیکردیم.
چرا هزینه بر نکردید.
وَ تَصْطَلِحُ فِي مُلْكِهِ السِّبَاعُ
در این سلطنت وحشی ها هم راه زندگی شان متفاوت میشود. حیوانات هم تصطلح. چنانچه دارد که در کشتی نوح حیوانات سبعی که با طعمه شان در مقابل هم هست قرا رگرفتند، مولف بین متعادیاتها. همانی که دشمنی ایجاد کرده بود بین اینها، مولف اینها شد. کی این را طعمه برای او قرار داد؟ همان مولف شد. این خودش معجزه بود. جلوی هم رفت و آمد میکردند، اما به هم تعدی و تعارض نداشتند. میرسد به جایی که یصطلح فی ملکه السباع. یعنی آرامشی ایجاد میشود که آن آرامش…
وَ تُخْرِجُ الْأَرْضُ نَبْتَهَا
زمین همه گیاهانش را آشکار یکند. هم ارض مادی است و هم ارض وجود انسان که همه استعدادهایش به فعلیت میرسد.
وَ تُنْزِلُ السَّمَاءُ بَرَكَتَهَا
آسمان همه برکت هایش را نازل میکند. همه فیض ها به زمین استعداد هم میرسد. از آن طرف فیض حق دائم است… موانع بین اینها برداشته میشود. هم باران به موقع میبارد و هم فیض است که به موقع میرسد.
وَ تَظْهَرُ لَهُ الْكُنُوزُ
انسان ها و مومنینی که به دنیا می آیند.
يَمْلِكُ مَا بَيْنَ الْخَافِقَيْنِ
خداوند او را مسلط میکند بر شرق و غرب عالم.
أَرْبَعِينَ عَاماً فَطُوبَى لِمَنْ أَدْرَكَ أَيَّامَهُ وَ سَمِعَ كَلَامَهُ.
در بحث سال استقرار حکومت حضرت را میخوانیم. 40 سال یا 7 سال یا 70 سال. نه از سال های دنیایی. دورانی هست که حقیقت بشریت تازه به اوج خودش رسیده است. اینطور نیست که زودگذر باشد.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 51” دیدگاه میگذارید;