بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امکان رؤیت حضرت در دوران غیبت کبری – ضمن نفی و تکذیب رویتی که با ادعای نیابت باشد – امکان رویت جسمی طبق سنت یوسفی و نیز ارتباط روحی که لذت نجوا با حضرت را مییابند
در جلد 52 بحار ص151 بحثی را مطرح کرده اند تحت عنوان باب 23 من ادعى الرؤية في الغيبة الكبرى و أنه يشهد و يرى الناس و لا يرونه و سائر أحواله ع في الغيبة و روایاتی را آورده اند. به همین نسبت در کتاب الشموس هم بابی منعقد شده است و در آنجا هم این بحث روایاتی ذیلش آمده است. باب ثانی، فصل هفتم، ص89-90. الفصل السّابع فى بيان أنّ لقائه عليه السّلام فى أيّام الغيبة الكبرى ممكن أم لا؟ که آیا امکان ملاقات هست یا نیست.
این دو فصل مورد بحث امروز ماست که آیا ارتباط و رویت نسبت به حضرت امکان پذیر است یا نه.
خب ما یک اصول و مبانی را قبلا تقریر کردیم و بیان شد. روایاتش خوانده شد که دوران غیبت کبری دورانی است که مردم میخواهند عبور بکنند از نظام جسد و بدن به نظام عمیق تر و عظیم تر که آن نظام ارتباط با روح حضرت است. منتها آیا این بحث اولا حل باشد که امکان و ارتباط با نظام روح آیا مخالف با امکان ارتباط جسدی و بدنی است یا نه، تباینی بین این دو نیست. یعنی امکان دارد عده ای حضورا و به نگاه بدنی خدمت حضرت بار پیدا بکنند، عیبی ندارد. حضرت به عنوان شخصی که بدن خاصی دارد تحقق دارد؟ بله. قطعیات را حواسمان باشد. حضرت به عنوان یک حقیقتی که تشخصی دارد، بدنی دارد، شخصی است مثل اشخاص دیگر قطعی است. کسی در این شک ندارد. حیات دارد مثل حیاتی که انسانهای دیگر دارند، قطعی است. اما این حیاتی که دارند، علاوه بر این نظام شخصی، یک نظام حقیقی معنوی الهی در وجود ایشان هست که همان نظام روحی شان است که به واسطه آن نظام روحی هم واسطه در فیض عالم است در نظام تکوین، هم واسطه در هدایت عالم است در نظام تشریع. تا اینجا هم قطعی است. نسبت به حضرات معصومین دیگر هم این بوده است.
همانطور که ارتباط با حضرات معصومین دیگر در دوران حیاتشان امکان پذیر بوده است، امکان ارتباط با حضرت هم به همانگونه هست یا نیست؟ این سوال است. در نتیجه به این میرسیم که این امکان هست. کسی امکان را نفی نکرده است. حتی اگر روایاتی رویت را نفی کرده اند، نفی رویت را تقریبا تمامی علماء با این نگاه که روایات دیگری که بعضی شان را میخوانیم اثبات رویت را کرده است و اثبات ارتباط کرده است، جمعش را به این گرفته اند که من ادعی الرویة للنیابة، کسانی که با رویت میخواهند بگویند ما نائبیم، ما پیغام داریم برای دیگران، اینکه صرف رویت باشد را کسی نفی نکرده است. رویتی که عنوان نیابت پیدا بکند. عنوان پیغام خاص … مثل نیابت خاصی که نسبت به آن چهار بزرگوار بوده است، این نیابت هم بعد از آنها قطعا مردود است. هر کسی ادعای رویت بکند بدینگونه که بگوید پیغامی دارم برای شما، به این گونه هم قطعا مردود است. یعنی اینها همه نرخ های شاه عباسی مسئله است.
-پیغام یا نیابت؟ فرق میکند.
یکی از شئون نیابت پیغام داشتن است. یک موقع ممکن است حضرت پیغام به شخص خاصی بدهند. بین اینها هم آثاری باشد. روابطی باشد. آن اشکالی ندارد که قرائن بر صدق باشد. اما یک کسی پیغام عمومی بیاورد و بگوید مردم این کار را بکنید. از جانب حضرت به من گفته اند که مردم این کار را بکنند. این ادعای نیابت است. چون نائب کارش این بود که پیغام حضرت را برای عموم ابلاغ بکند. در زمان غیبت کبری قطعا اینگونه نیست. یعنی این را نداریم. هر کسی اینگونه ادعای رویت بکند باطل است و تکذیب شده است. روایت اول را هم اگر بخوانیم همین مسئله را بیان میکند. این روایت را میخوانیم تا بقیه اصول را دنبالش بگوییم. روایت به روایت هم باشد که نورانیت روایت را هم از دست ندهیم.
1- ج، الإحتجاج خَرَجَ التَّوْقِيعُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ السَّمُرِيِّ
این در دوران غیبت صغری بود
يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيَّ اسْمَعْ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِكَ فِيكَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ أَيَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَكَ وَ لَا تُوصِ إِلَى أَحَدٍ يَقُومُ مَقَامَكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ التَّامَّةُ
قبلا بحث داشتیم که چرا غیبت صغری حائل شد بین غیبت کبری و حضور حضرات.
فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ
که ظهور تام است.
وَ ذَلِكَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ
دنبال طول الامد قسوة القلوب است. مردم یادشان میرود. مردم نسبت به این حالت اشفاق و ترس و دلهره ندارند. از دست خارج شده است. عادت میشود. به غیبت عادت میکنند. دیگر برایشان غیبت غیبت نیست. فقدان محسوب نمیشود. یادشان نمی آید که منتظرند. قسوة القلوب یعنی غالبا. اینطور نیست که همه را شامل بشود.
وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَيَأْتِي مِنْ شِيعَتِي مَنْ يَدَّعِي الْمُشَاهَدَةَ
کسانی که ادعای مشاهده میکنند، بعضی ها خودشان واقعا فکر میکنند که نیابت دارند. آدم های خوبی اند، خواب خوشی میبینند، حال خوشی دارند، به آنها در حال خوش گاهی شیطان القاء میکند. روی بساطتشان باور میکنند. میشوند عامل شیطان. بهتر از این چیست که یک آدم بسیطی باعث تفرقه در امت شیعه بشود. شیطان نفع میبرد. آدم بدی نیست. نمیداند هم کارش بد است و چه آثاری میگذارد. فکر میکند دارد کار خدا را…. آنقدر میگوید که اول از همه خودش باورش میشود. بعد هم یک عده ساده لوح دیگری باور میکنند. وقتی باور عمومیت پیدا کرد، فراگیری هم پیدا میکند. دیگران هم میگویند اگر چیزی نبود مردم چیزها نمیگفتند. توسعه پیدا میکند. گاهی خداوند تبارک و تعالی هم زمینه میدهد. چرا؟ چون ابتلا میخواهد ایجاد بکند. موسی علیه السلام وقتی آن گوساله له خوار بود، از خدا پرسید خوارش از کجا بود. حالا گوساله را این درست کرد. گفت خوارش را من دادم بهش. در روایت دارد. خوار بود که مردم را گول زد. صدا داشت این. بعضی جاها دارد که آن خوار یک تدبیر سحر و جادو بود. تدبیر کیمیاگیری بود. راه منفذ را چطور قرار داده بود و چطور در معرض باد بود و …. ترکیبی بود که صدا تولید میکرد. در این روایت دارد که من خوار را دادم بهش تا ابتلا ایجاد بشود ببینیم حد مردم چقدر است. من دادم منافات ندارد که طبیعت این کار را کرده باشد با کیمیا گری. چون همه اینها آثار الهی است دیگر. بله، میتوانست مانع بشود، همین که مانع نشد، میگوییم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. میگوییم لا حول عن المعاصی و لا قوة علی الطاعة الا بالله. یعنی اگر کسی معصیت انجام میدهد میتوانیم به خدا نسبت بدهیم؟ میشود. چرا؟ چون لا حول عن المعاصی الا بالله. خداوند میتوانست حائل بشود. وقتی خداوند حائل نشد، یعنی رها کرد او را. یعنی اذن داد به او. یعنی اجازه داد که این کار را بکند. اذن تکوینی است متنها نه اذن تشریعی. نه اینکه راضی بود. یعنی رهایش کرد. ولش کرد. میتوانست رهایش نکند و ولش نکند تا نتواند موفق بشود. یضل من یشاء از این باب است. اینکه معصیت ها به خدا ممکن است نسبت داده بشود اشکالی ندارد. از این باب است که خداوند میتوانست حائل بشود حائل نشد. چرا؟ چون این وجود وجودی بود که شقاوت در وجودش شدت پیدا کرد. خداوند هم رهایش کرد. ولش کرد. دیگر حائل نمیشود.
در اینجا هم گاهی خدا رها میکند این فرد را که بساطتش باعث میشود گول بخورد و قول شیطان را قول الهی ببیند و باعث بشود مردم… از این چیزها زیاد بوده است تا به حال. آدم های صاف و ساده خوبی که القائات خوبی هم داشتند… لذا تا میبینید کسی… این سنت را داشته باشید به عنوان یک تدبیر تبلیغی، تا میبینید کسی رویت های خوبی دارد یا حالات خوشی دارد، خیلی تایید نکنیدش. چرا؟ این تایید بیشتر او را در معرض قرار میدهد. وقتی بیشتر در معرض قرار گرفت و باورش شدیدتر شد آن موقع تازه شیطان نفوذش آغاز میشود. چون اینها ساده لوحند. بله، اگر آدم قوی باشد و خواب های خوش داشته باشد، آن خواب خوشش یا مکاشفات و مشاهداتش را مطابق میزان حواسش جمع است تا تخطی نشود. اما آدم های ساده ای که خواب های خوش یا مکاشفات واقعیه دارند، اینها یا باید وصل بشوند به یک انسان مستقیم معتدل تامی که حرف شنوی داشته باشند دائما که میزان را از او بگیرند، یا اگر اینطوری بمانند، این خودش هلاکتشان را به دنبال دارد. همین خواب های خوش اینها را … کم کم وقتی باور کردند، مطابق او حکم میکنند. مطابق آن نظر میدهند، معامله میکنند با دیگران، مردم هم کم کم نسبت به آنها خوشبین میشوند، راه نفوذ شیطان از همین راه بساطت است. لذا اگر دیدید کسی اینطور است، نمیگویم تخطئه اش بکنید، تخطئه خوب نیست، اما تشویق و تحریضش بر این مسئله نکنید که خوب است و ادامه بده. نه. یا باید دستش را بگذارید در دست کسی که از پسش بربیاید و او هم تابعیت داشته باشد. اگر توانستید این کار را بکنید عیب ندارد. اگر نتوانستید بگویید نه. این خطرناک است. سعی کن این حالت برایت ادامه پیدا نکند. مثل همان جریانی میشود که امام صادق علیه السلام دیدند کسی دورش شلوغ است. پرسیدند، گفتند این پیش بینی میکند هرکسی هرچیزی مخفی داشته باشد میگوید. حضرت رفتند و از یک چیز مخفی سوال کردند، گفت تخم فلان پرنده است. فرمود از کجا میرسی؟ گفت از مخالفت نفس. فرمودند ایمان بیاور. گفت ایمان نمی آورم. فرمودند مگر نفست نمیگوید ایمان نیاور؟ مگر کار تو مخالفت با نفس نیست؟ وقتی ایمان آورد، بعد حضرت چیزی در دستشان گرفتند، گفتند این چیست؟ گفت نمیدانم. نمیبینم دیگر. حضرت فرمودند حالا اگر دیدی مهم است. یعنی وقتی آن ایمان و باور آمد، دیدن در اینجا، پس از این میزان دارد. اما دین به بساطت و اولیه، میزان ندارد. آن انسان را به گمراهی میکشاند. شیطان میتواند از همین تصرفات استفاده بکند. حواستان به این باشد. خیلی یک دفعه فکر نکنید کار عظیمی است. چیز عظیمی است در کسی.
بعضی از افراد ساده لوح چنین چیزهایی را دارند. همه هم به راحتی تن میدهند به او. همین باعث میشود که از یک معارف و حقایقی محروم میشوند. به یک ساده هایی قانع میشوند. تازه اگر به گمراهی نکشاند، اینها دیوار میشوند و بقیه پایشان زانو میزنند. چون این حدش این بوده است و میزان دستش نبوده است که بتواند عبور بدهد. خیلی از شیعیان ساده گاهی به این مبتلا شدند و ضایع شدند. که ادعای رویت کردند و یک چیزهایی هم دیده بودند.
بعضی با سادگی برایشان شروع شده است، بعد دیدند لذت هم دارد، تبعیت مردم و دست بوسی مردم.
یک سال رفته بودم مشهد، یک آقا سیدی آمد، گفت حاج آقا نجاتم بده. مردم هی به من مراجعه میکنند. خیلی خوش قیافه بود. آدم نگاه میکرد واقعا خوشش می آمد. هر کس می آید میگوید تو با آن جانب ارتباط داری. هرچی من میگویم نه، مردم میگویند نه، ارتباط داری. من میدانم ندارم. سال بعد رفتم مشهد، دیدم همان حوالی نشسته است، مردم دورش نشسته اند، یکی دستش را میبوسد، یکی پایش را میمالد و … . تسلیم شد. بالاخره مقاوت حدی دارد. آدم گاهی احساس میکند که حالا که مردم خوش باورند، من از خوش باوری مردم استفاده بکنم به نفع مردم. یک چیزهایی بگویم به نفع مردم. از همین جا شیطان آغاز میکند.
اینها پیش می آید. آدم گاهی در یک جلسه تبلیغی حرفی میزند، بعد یک کسی می آید میگوید حاج آقا شما که حرف میزدید، من یک نوری دیدم در این جلسه از این حرف شما. آدم میگوید خوب است من از این استفاده بکنم، خب مردم حرف ها را بهتر باور میکنم. بگذار از این استفاده بکنم. خودش میداند نیست. اما میگوید بگذار از این استفاده بکنم. این هم میشود تصرف شیطان. کم کم آدم خودش هم باور میشود. مثل آن ملایی که گفته بود آش میدهند، بعد دید مردم دارند میدوند، خودش هم شروع کرد… الان به اینها میخندیم، اما مبتلا بشویم، خیلی ها شکار شدند.
قاعده:0
أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَذَّابٌ مُفْتَرٍ
اینجا نفی ادعای مشاهده به صورت مطلق شده است. با قرائنی که در روایات دیگر هست که مردم میبینند اینها را و ارتباط پیدا میکنند و بعضی ها میشناسند و بعضی ارتباط ویژه دارند، جمع بین این ها این میشود که من ادعی المشاهدة للنیابة یا للسفارة. مرحوم مجلسی هم همین حمل را کرده است. بقیه هم معمولا همین نظر را عموما دارند.
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
قواعدی را عرض کردیم ابتداء. برای تثبیت این قواعد روایاتی را میخوانیم. پس اصل ارتباط امکان پذیر است. مانعیت با همان شخص هم ندارد. غیر از آنکه حقیقت ارتباط در نظام روحی در زمان غیبت اصل اساسی است که در دوران حضور هم بوده است، اما در دوران غیبت میشود یک اصلی که تربیت مردم را میخواهند به این سمت شکل بدهند. که مردم عبور بکنند از رویت بدنی. لذا تعبیر به شمس در پس پرده میشود. که این حقیقت ارتباط است. ارتباط با شمس است اما شخص خورشید دیده نمیشود. این هم قطعی است. پس نیابت را اگر کسی ادعا بکند قطعا مردود است.
-روایت داریم که رویت انجام میشود؟ تصریح باشد؟
بله. حالا که گفتید روایتش را زودتر میخوانیم:
9- ني، الغيبة للنعماني عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى الْعَلَوِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ ع يَقُولُ إِنَّ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ لَشَبَهاً مِنْ يُوسُفَ فَقُلْتُ فَكَأَنَّكَ تُخْبِرُنَا بِغَيْبَةٍ أَوْ حَيْرَةٍ
آیا منظورتان از شباهت با یوسف همان غیبت یوسف یا حیرتی است که در ارتباط با یوسف پیدا کردند و نمیدانستند کجاست و چی شد؟
حضرت خیلی مستقیم جواب سوالش را ندادند
فَقَالَ مَا يُنْكِرُ هَذَا الْخَلْقُ الْمَلْعُونُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ مِنْ ذَلِكَ
یعنی آنهایی که رو برگرداندند. نه عموم مردم.
إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ كَانُوا عُقَلَاءَ أَلِبَّاءَ أَسْبَاطاً أَوْلَادَ أَنْبِيَاءَ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَكَلَّمُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ تَاجَرُوهُ وَ رَادُّوهُ «1»
او را رد میکردند. در نسخه بدل دارد که راودوه. با او مراوده داشتند.
وَ كَانُوا إِخْوَتَهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ لَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى عَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ
با اینکه این همه ارتباط داشتند، نشناختند یوسف را به یوسف بودن. ارتباط بدنی بود. ارتباط چشمی بود.
وَ قَالَ لَهُمْ أَنَا يُوسُفُ فَعَرَفُوهُ حِينَئِذٍ
میخواهند بفرمایند جریان حضرت هم همینطور است. مردم میبینند و ارتباط دارند، منتها غالبا نمیشناسند. در بین فرزندان یوسف وقتی بنیامین را نگه داشت، گفت من برادر تو هستم، از چیزی که میگویم ناراحت نشو، در همان دوران او ارتباط برقرار کرد و شناخت. اما برادران دیگر نشناختند. یعنی عمل برادران دیگر سبب عدم شناختشان میشد در عین اینکه ارتباط بود. عمل بنیامین سبب شناخت یوسف شد در حالی که مثل بقیه بین آنها بود. اصل شناخت امکان پذیر است. یعنی جریان حضرت را تعبیر کرده اند به جریان یوسف نبی.
در پاسخ: برادران عملی داشتند که مانع بود. بنیامین عملی که مانع باشد را نداشت.
آیت الله حسن زاده حفظه الله نقل میفرمودند که برادر مرحوم علامه از استادشان سوال کردند که شما چه کردید که رویت دارید؟ ایشان فرموده بودند که شما چه کردید که نمیبینید؟ اصل بر رویت است. اینها کاری کرده بودند که نمیدیدند.
ما نمیبینیم چون کاری کردیم که نمیبینیم.
-پس باید یک کودکی که معصوم است و گناه نکرده است ببیند.
شما میدانید نمیبیند؟
-ما خودمان ندیدیم!
دیدنی که شناختن درش باشد یا نه. شناختن با دیدن متفاوت است. دیدنی که استفاده میکنند و هدایتگری هم دارد برایشان، اینها همه هست. در کودک هم این امکان پذیر است. اما شناختن درش باشد. حتی بنیامین هم شناختنش با معرفی یوسف محقق شد. اما در عین حال بهره مند بودند. یعنی کودک میتواند بهره مند باشد، میتواند استفاده بکند، اصل نظام ارتباط با امام این هدایت شدن است. نه به اسم شناختن. لذا حضرت بر خیلی ها در… اصل نظام امامت هدایتگری است. خیلی از کسانی که حضرت را دیدند و هدایت شدند نشناختند. اما هدایت شدند. بعدا به قرائن فهمیدند که این حضرت بوده است. مهم نیست که حضرت را به اسم بشناسند. مهم این است که هدایتگری محقق بشود. لذا کودک هم همینطور است. اگر هم ما نشناختیم، نشناختنی بوده که به اسم نشناختیم. اما خیلی از جاها امداد نشدیم؟ هنوز هم خیلی از جاها امداد نمیشویم؟ خیلی از مشکلات برطرف نمیشود؟ گاهی اصلا نمیفهمیم چطوری برطرف شد. لذا توقیعی که حضرت نسبت به شیخ مفید دارد، دارد که ما امداد میکنیم، برطرف میکنیم مشکلات را. ما خیلی از فشارها را از شما برمیداریم. خیلی از گشایش ها را برای شما ایجاد میکنیم. خیلی از گشایش ها به واسطه توجه ویژه حضرت دارد محقق میشود اما ما اینها را نسبت میدهیم به اسباب و علل و … . اشکالی هم ندارد. آنها دنبال این نیست که مردم چرا…
عزرائیل وقتی خواست متکفل امر قبض روح بشود، گفت خدایا این چه کاری است که به ما… همه لعن و نفرین… خداوند فرمود نترس. آنقدر علل و اسباب مردم میبینند هیچ کدام از تو نمیبینند. همه نسبت میدهند به علل و اسباب. میگویند این تصادف کرد مرد، او مریض شد مرد. او فلان شد مرد. به تو چیزی نسبت نمیدهند. در هدایتگری هم همینطور است. کسی به هدایتگر و امام نسبت نمیدهد. بلکه همه نسبت میدهند که خوب شد فلان کار را کردم و این نتیجه را گرفتم.
-این روایت نمیتواند اطلاق آن روایت که گفته هر کسی ادعای رویت کرد را تکذیب کنید خراب کند. آنی که ادعای رویت میکند ادعا همراه شناخت است. باید در مقابلش روایتی باشد که ادعای رویت بکند و حضرت هم نفی نکنند.
در این روایت رویت را اثبات کردیم. آیا رویت امکان پذیر نیست یا هست؟ در این روایت میخواستیم اثبات بکنیم که امکان رویت هست. پس ادعا که در آنجا آمده است نمیخواهد اصل رویت را نفی بکند. بگوید رویت امکان پذیر نیست. این روایت آن قسمت را برمیدارد. بعضی خواسته اند به آن روایت استناد بکنند و بگویند رویت اصلا امکان پذیر نیست. نه. رویت امکان پذیر هست. اما ادعای مشاهده منفی است و تکذیب شده است. این را باید با آن متفاوت کرد. این دوتا با هم از این جهت تناظر دارند. نه در مطلق. در این جهت که رویت امکان پذیر است. چون بعضی به آن روایت و چند روایت شبیه به آن استناد میکنند و میگویند اصل الرویة امکان پذیر نیست. نه. با این روایات اصل الرویة ثابت میشود که امکان پذیر است غیر از مشاهدات و مکاشفات.
روایات دیگر هم هست. این روایت خیلی بیانش زیباست و با تشبیه خیلی مسئله را ملموس کرده است برای ما.
در پاسخ: میفرمایند حضرت نسبتش با شما همینطوری است. شما که تازه اولاد انبیاء نیستید و آن سنخیت [روحی] هم محقق نشده است، پس چطور توقع دارید که مشاهده بکنید و ببینید.
فَمَا يُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ يُرِيدُ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ أَنْ يَسْتُرَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ
در چنین دوره ای اینها بگویند نیست و انکار بکنند.
لَقَدْ كَانَ يُوسُفُ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِيهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ مَكَانَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ- «2»
مانع طبیعی در کار نبود. چنانچه وقتی به یعقوب و خانواده اش خبر دادند، از بس شوقی حرکت کردند، این مسیر 18 روزه را 9 روزه طی کردند. یعنی دو منزل یک منزل طی کردند. با اینکه یعقوب سلام الله علیه همراهشان بود و پیر بود. اما در عین حال با این شوق اینها این فاصله را 9 روزه رسیدند. منتها بنابر این نبود.
در روایت دارد که یوسف میدانست. یعقوب هم میدانست. اما قرار بر این نبود. میدانستند باید صبر بکنند.
-یعقوب هم جای یوسف را میدانست؟
اصل حیات یوسف را میدانست. در نسبت به جایش ذکر نشده است. میدانست که میتواند راه پیدا بکند اما میدانست که باید صبر بکند.
در بعضی روایات دارد که یوسف ولی بود نسبت به یعقوب و گریه های یعقوب نسبت به یوسف از باب گریه یک نبی نسبت به آن ولی خودش بوده است که این هم بحث جالبی است که فقط نسبت پدر و پسری نبوده است.
فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ يَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِيُوسُفَ
همین نظیر را که خداوند در قرآن ذکر کرده است… چون ببینید، قصص انبیاء در قرآن، تمامش، در تعبیر روایات آمده است که تمامش قذة بالقذة و طابق النعل بالنعل، مضمون روایات است، جزء به جزء در جریان ظهور تکرار خواهد شد.
أَنْ يَكُونَ صَاحِبُكُمُ الْمَظْلُومُ الْمَجْحُودُ حَقُّهُ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ يَتَرَدَّدُ بَيْنَهُمْ وَ يَمْشِي فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأُ فُرُشَهُمْ
در خانه هایشان پا بگذارد
وَ لَا يَعْرِفُونَهُ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ لَهُ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ
نه می آید و نمیبینندش. میبینندش. ولی نمیشناسند. مثل برادران یوسف که مراوده و ارتباط داشتند، لکن نمیشناختند. ارتباط هست. شناختن نیست.كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ حَتَّى قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ.
اگر اینطوری باشد، انسان چقدر مراقبه برایش شدیدتر میشود که اطرافش که ارتباطات هست، اگر فرض کنیم که کسانی را که میبیند، اگر از آن جانب باشند یا مرتبط باشند یا خود حضرت باشد، چقدر احترام و عزت و رابطه با ایثار و گذشت و فداکاری و با تمام وجود میشود. با عشق و شوق و … میشود. اگر کسی در ارتباط با مومنین این رفتار را پیشه کرد با همین احتمال که اینها هرکدام جلوه ای از او هستند که دارند او را مینمایانند، هر کدام به مقداری که به صلاح متصف شدند دارند او را نشان میدهند، به همین نسبت رابطه با اینها رابطه با اوست. به غیر از اینکه امکان دارد رابطه عین رابطه با او باشد. نه اینکه این ظهوری از او باشد. هر دو نسبت برای انسان چقدر نسبت شوقی برای انسان ایجاد میکند که در ارتباطاتش در جامعه مومنین، اینقدر استحکام ایجاد بشود و پیوند ها را مستحکم قرار بدهد و رابطه ها را محکم قرار بدهد. با نگاه اینطوری. چقدر این شوق ایجاد میکند؟ انسان در ارتباطاتش… دو نگاه و دو مرتبه. یک مرتبه این است که همه کسانی که اهل صلاحند، هر مقداری اهل صلاح و صالح باشند دارند او را نشان میدهند. چون به همین نسبت بهره مند شدند از دستورات او. نسبت به او مطیع بودند. لذا به تعبیر مرحوم آسید محمد حسن الهی همه آینه هایی هستند که دارند به قدر وجودشان او را نشان میدهند، خب احترام به اینها احترام به اوست دیگر. این یک نگاه.
نگاه دوم این است که ممکن است همینطوری حضرت در جامعه ارتباط با مومنین پیدا کرده باشد، ما حتما اینطور نیست که فکر کنیم حضرت باید ردائی، عبایی، با یک شمایلی که ما میشناسیم و فکر میکنیم حضرت باید به این گونه باشد… ممکن است در یک قالب دیگری که ما تطبیق نمیکنیم حضرت ظهور و بروز داشته باشد. چنانچه متعدد نقل شده است که در قالب های دیگری برای خیلی ها بروز داشته است و اینها …
آیت الله بهجت رحمة الله علیه بارها میفرمودند که خلاصه ازش استفاده میشد که کار خودش است. میگفت یک عده ای داشتند میرفتند، یکی در دلش گفت یک کسی دارد از جلو می آید، احتمال داد این امام زمان باشد. گفت برای اینکه ثابت بشود برایم که این امام زمان هست یا نه، گفتم من در دلم سلام میکنم به ایشان ببینم ایشان جواب میدهد علنی یا نه. از کنار او که رد شد، سلام کرد در دلش، ایشان هم جواب صریح علنی داد. فهمید که امام زمان بود. رو کرد به دوستانش گفت دیدید آقا را؟ گفتند نه. اصلا ندیدیم. یعنی این ارتباط ممکن است این دیدن و رویت ها برای این کاملا حقیقی باشد. واقعی هم باشد. اثر هم داشته باشد، دیگران هم این را نبینند. این هم امکان پذیر است. این هم یک مرتبه از بحث است. این نفی اولی را نمیکند که صد نفر با هم ببینند و نشناسند. یا بشناسند. باز هم عیب ندارند. متعدد هم بوده است که گاهی گروهی شناختند. گروهی دیدند. همه اینها بوده است. هیچ کدام مانع ندارد. چه در روایات ما… وقتی یک امری یک موردش امکان پذیر شد، اصل مسئله، قاعده عقلیه در منع دیگر امکان پذیر نیست. قاعده عقلیه هم نداشتیم تازه در منع که رویت امکان پذیر نیست. یک مورد نقض کفایت میکند که اگر کسی هم میخواست قاعده ای القاء بکند، قاعده منسوخ باشد. قاعده نداریم در اینجا. لذا اصل رویت و ارتباط امکان پذیر است. اصل رویت تمثلی امکان پذیر است. رویت مادی امکان پذیر است. ارتباط داشتن امکان پذیر است. خود ارتباط هم مراتب دارد. ما تا میگوییم ارتباط، ارتباط را در قالب چشم میبینیم.
اگر یادتان باشد، در جریان روایاتی که در بحث نبی و رسول و امام خواندیم، رابطه بین امام و نبی و رسول، امام کسی است که یسمع الصوت و لا نری حامل صوت را. صوت را میشنود اما نمیبیند. نبی کسی است که علاوه بر اینکه یسمع الصوت، میبیند منتها در خواب. یری فی الرویا. و رسول کسی است که علاوه بر اینکه یسمع الصوت و یری فی الرویا، یری فی الیقظه. در بیداری هم میبیند. حامل پیام را میبیند. ملک را میبیند. یا حامل وحی را میبیند. مراتبی که آنجا بود با تفاصیلی که عرض کردیم که این اختلاف به حسب ماموریت اینهاست نه به لحاظ قابلیت، ممکن است امامی از رسول اعظم باشد، اما فقط یسمع. همین مسئله در اینجا هم هست. انواع ارتباطات گاهی با سمع است. شنیدن است. گاهی با رویت است. گاهی با رویت تمثلیه است، گاهی با رویت در نظام بیرون است. بستگی دارد که هدایتگری این و آنچه برای این موثر است کدامیک از اینها را لازم داشته باشد. مهم این نیست که یسمع الصوت یا تمثلی است یا بیرونی. مهم این است که آنچه برای این اراده شده است، کدامیک از اینها برای او لازم است. این هم یک نگاه که ارتباط اگر اصلش قبول شد، آن موقع مراتب ارتباط امکان پذیر میشود. مراتب ارتباط خیلی قالب های مختلفی پیدا میکند. شنیدن هم تازه یکیش است. دیدن هم یکیش است. قالب های مختلفی پیدا میکند که همه اینها ارتباط و آن اثر را میرساند که فقط دنبال رویت نباشیم. گاهی بعضی را با صدا جذب میکنند. بعضی با شم و رایحه جذب میشوند. بعضی با چشیدن جذب میشوند. هر کدام از اینها یک رابطه است و یک جذبه است که خداوند تبارک و تعالی ارتباط ایجاد میکند بین انسان و ولی اش و حجتش تا هدایتگری ایجاد بشود برایشان. تا اثر بگذارد.
-در داستان یوسف، برادران یوسف را به ولایتی که داشت میشناختند. عزیز مصر بود. تطبیق به اسمش کردند. چه چیزی اضافه شد؟
آنجا تازه فهمیدند که یوسف سلام الله علیه را که اینها اراده کرده بودند ذلتش را، خدا اراده کرد عزتش را. یعنی فهمیدند آنچه برای یوسف متوقع بود به عنوان نبی محقق شد. فهمیدند نبوتش را. فقط ملک مصر که مهم نبود. از این ملک مصر فهمیدند که اینها اراده کردند ذلت یوسف را. خدا اراده کرده بود عزت یوسف را. اقرار کردند. و عزت یوسف محقق شد.
-استشهاد روایت را عرض میکنم. فقط شناخت اسمی نداشتند.
دارد از همین وجه شبه استفاده میکند که ما با امام زمان ارتباط داریم اما امام زمان نمیشناسیم. این مهم است. وقتی عنوان امام زمان شد، معامله ما با او متفاوت میشود. در زلزله بم با یک کلاه و پالتو رفتند بم. ممکن است در نگاه اول کسی نشناسد و از کنارش هم عبور بکند. اما اگر بشناسد که این آقا رهبر انقلاب است معامله اش متفاوت میشود. نه فقط اسم تغییر کرده باشد. رفتار عوض میشود. هدایتگری و تاثیر گذاری و نگاه و … مختلف میشود. وقتی یوسف را به یوسف شناختند همان جریان سجده محقق شد. این سجده یعنی خضوع. یعنی قبول کردن و پذیرفتن و خضوع که دنباله او هدایتگری است.
3- ك، إكمال الدين الْمُظَفَّرُ الْعَلَوِيُّ عَنِ ابْنِ الْعَيَّاشِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ إِنَّ الْخَضِرَ شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَيَاةِ فَهُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ حَتَّى يُنْفَخَ فِي الصُّورِ وَ إِنَّهُ لَيَأْتِينَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْنَا فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ لَا نَرَى شَخْصَهُ
دقت بکنید. حیات هم دارد. موجود هم هست. زنده است. اما ما وقتی باهاش ارتباط پیدا میکنیم، صوتش را میشنویم، اما لا نری شخصه. رویت شخص کمال نیست. و الا اگر ندیدن نقص بود، حتما رویت شخص محقق میشد. اگر در آن روایت دارد که امام معصوم یا حجت یسمع الصوت اما یری آن ملک را نه در رویا و نه در بیداری، آنجا(اصول کافی) توضیح دادیم. این ارتباط مهم است. این کد است. اگر قرار بود خضر دیدنش کمال باشد، نمیگوییم اگر خضر دیدنی باشد. ممکن است دیدنی باشد. اما دیدن خضر کمالی نبوده است. بلکه ارتباط با خضر کمال است که نسمع صوته و این کمال محقق است. لا نری شخصه، از این روایت به دست می آید که دیدنش دیگر اثر زیادتری ندارد. اثر بیشتری محقق نیست. لذا دارد که در دوران غیبت کسانی که با حضرت رابطه پیدا میکنند، طمانینه ای برایشان ایجاد میشود، دیگر طلب رویت در وجودشان آنطور که در دیگران زبانه میکشد نیست. لذا تقدم هذا الامر او تاخر دیگر برای اینها مطرح نیست که تقدم او تاخر. به آن طمانینه و آن کمال رسیدند. به دنبال اینکه ببینیم نیستند. حضرت آیت الله بهجت میفرمودند به جای اینکه تقاضای رویت بکنند میبینند که اگر دو رکعت نماز در آن حالت بخوانند و توسل پیدا بکنند اولی از این است که ببینند. چون اصل این است. اصل این ارتباط است. چون در دوران غیبت میخواهند عبور بکنند از رویت بدنی ظاهری. نمیخواهیم بگوییم نیست. اما میخواهیم بگوییم کمال آن ارتباط است. آن رابطه است. دیگر رویت باشد یا نباشد تاثیر علی حده ای نمیگذارد. مگر در کسی که با رویت آن کمال برایش محقق بشود. لضعف وجوده که لازم باشدبا رویت آن کمال برایش محقق بشود. و الا اگر ضعف وجود نباشد، لزومی ندارد. یا نه. ماموریت ویژه ای است مثل نبی و رسول که به لحاظ ماموریت ویژه شان باید رویت باشد تا صورت دهی پیدا بشود. این خیلی بحث سنگین و دقیقی است در رویت. تطابق این بحث با بحث نبی و رسول و امام و همچنین بحث خضر و امامان، این بحث ها باید با هم مرتبط بشود تا یک فرهنگ بشود. یک مجموعه بشود. که روایات را در ارتباط با هم معنا بکنیم و پیدا بکنیم.
وَ إِنَّهُ لَيَحْضُرُ حَيْثُ ذُكِرَ فَمَنْ ذَكَرَهُ مِنْكُمْ فَلْيُسَلِّمْ عَلَيْهِ
اگر اینطوری شد، در آن اذن دخولی که برای امام رضا علیه السلام هست که اشهد انکم ترون مقامی و تسمعون کلامی و تردون سلامی و انک حجبت سمعی عن کلامهم و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم. چقدر جالب است این؟ جواب میدهند. گوش من از شنیدن حاجب دارد. اما در قبالش علامتی قرار داده شده است. که فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم. لذا میگویند اگر در هنگام اذن دخول اشکی آمد، این علامت اجابت است و علامت اذن است که داده اند، برای همین است. احساس میکنیم رابطه دارد برقرار میشود. دوست داریم ارتباط و مناجات و گفتگو را. این نشان دهنده همان جواب سلام است. لذا جواب سلام به این نیست که حتما آدم بشنود که وقتی گفتیم السلام علیک آنها بگویند علیک السلام. اینطوری فقط نیست رابطه. در اذن دخول میفرماید. در قبال جواب سلام آنها فتح باب فهم من به لذیذ مناجات است. این یک کد است. یک کلید است. یعنی در همه این ارتباطات. در همه این رویت ها، وقتی این حالت ایجاد میشود، معلوم میشود که جواب سلام داده شده. ارتباط برقرار شده. رویت در این ناحیه و مرتبه محقق شده است.
در پاسخ: در آن بحث گفتیم که اینطور نیست که امام امکان رویت نداشته باشد. آن ماموریت امام با سمع محقق میشود. ماموریت نبی با رویای فی المنام محقق میشود. ماموریت رسول با رویت در بیداری محقق میشود. این کف کارشان است. سقف کارشان نیست. لذا ممکن است امام رویت در منام داشته باشد، رویت در بیداری هم داشته باشد. اما به لحاظ امامت کفایت میکرد کف کار.
وَ إِنَّهُ لَيَحْضُرُ الْمَوَاسِمَ فَيَقْضِي جَمِيعَ الْمَنَاسِكِ
معلوم میشود شخص است
وَ يَقِفُ بِعَرَفَةَ فَيُؤَمِّنُ عَلَى دُعَاءِ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَةَ قَائِمِنَا ع فِي غَيْبَتِهِ وَ يَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ «2».
این در دوران غیبت حضرت هم مونس حجت ماست در تنهایی هایش. با او انس دارد. با او حشر دارد. توسل به حضرت خضر هم در روایات با ما سفارش شده است. اینها شئونی هستند. مثل اینکه زیارتگاه های امام زاده ها را میرویم، چه منافاتی دارد با اینکه زیارت امام رضا علیه السلام هم میرویم. هر کدام اینها گاهی ماموریتی بهشان واگذار شده است که آن ماموریت میتواند برای ما نافع باشد. لذا توسل به حضرت خضر هم جزء کارهایی میشود که این روایت به ما گفته اند بخواهید. جواب سلام میدهند، دعای شما را آمین میگویند. پس دعا میکنیم، از او هم تقاضا بکنیم که آمین بگوید.در روایت فرموده که در مواسم این کار را میکند. اما اینطور نیست که اگر کسی تقاضا کرد و ذکر خضر را کرد و تقاضا کرد آمین نگوید.
-سجده برای حضرت را راه دارد بگوییم حضرت را به وجه عقلی میبینند و سجده میکنند؟
سجده خضوع است. صبح خواندیم. خذوا زینتکم عند کل مسجد، تعبیر خیلی جالبی بود. میگوید ولی الهی مسجد است. روایت میفرماید. قلب او خضوع تام به خداست. لذا مسجد است. خذوا زینتکم عند کل مسجد یعنی علمتان را و توانتان را مرتبط کنید با او. زینت همان علم است. علمتان را بگیرید در قبال او. خیلی تعبیر زیباست. سجده ظاهری چه فایده ای فی نفسه دارد؟ آن رابطه مهم است در نظام ارتباط با ولی الهی. اگر در راستای قبله هم قرار بگیرد اشکالی دارد؟ شرک نیست. بت نیست. مرحوم علامه هم این را اثبات میکند که شرک نیست. اما در عین حال اصل رابطه است. آنها را مسجد ببینیم که خضوع تام است. ما هم نزدیک کنیم خودمان را به این مرتبه.
-این ظهور آن اطاعت است دیگر؟
بله. اطاعت محضه. نسبت به ولی الهی. نسبت به خداوند تبارک و تعالی سجده هم لازم است. قالب هم باید شکل بگیرد. اما نسبت به ولی آن اطاعت را از ما خواستند.
-در برادران یوسف آن خضوع محقق شد؟
آیه این است که اقلا این را اظهار کردند. نمیخواهد بگوید که درونشان هم یکجور بودند. اما سجده محقق شد. یعنی خضوع علی رغم میل اولی شان محقق شد.
جلسه 41 در فایل ورد موجود است.
الشموس المضيية، ص: 89
الفصل السّابع فى بيان أنّ لقائه عليه السّلام فى أيّام الغيبة الكبرى ممكن أم لا؟
1- عن عبيد بن زرارة قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: «يفقد النّاس إمامهم، يشهد الموسم فيراهم و لا يرونه.»[107]
2- و سئل الرّضا عليه السّلام عن القائم عليه السّلام فقال: «لا يرى جسمه، و لا يسمّى اسمه.»[108]
3- و عن الحسن بن علىّ بن فضّال قال: سمعت أبا الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليهم السّلام يقول: «إنّ الخضر عليه السّلام شرب من ماء الحياة، فهو حىّ لا يموت، حتّى ينفخ فى الصّور، و إنّه ليأتينا فيسلّم علينا، فنسمع صوته و لا نرى شخصه.» الى أن قال:
«و سيونس اللّه به وحشة قائمنا فى غيبته، و يصل به وحدته.»[109]
4- و عن أبى هاشم الجعفرىّ قال: سمعت أبا الحسن العسكرىّ عليه السّلام يقول: «الخلف من بعدى الحسن ابنى، فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف؟» قلت: «و لم؟ جعلنى اللّه فداك!» قال: «لأنّكم لا ترون شخصه، و لا يحلّ لكم ذكره باسمه.» قلت: «كيف نذكره؟» قال: «قولوا: الحجّة من آل محمّد.»[110]
5- و فى ذيل حديث حكيمة بنت محمّد بن على الرّضا عليهما السّلام: «… فإنّ ولىّ اللّه يغيبه اللّه عن خلقه و يحجبه عن عباده، فلا يراه أحد، حتّى يقدم له جبرئيل فرسه، ليقضى
الشموس المضيية، ص: 90
أمرا كان مفعولا.»[111]
6- و عن المفضّل بن عمر، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام فى حديث: أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قال: «اعلموا أنّ الأرض لا تخلو من حجّة اللّه عزّ و جلّ، و لكنّ اللّه سيعمى خلقه عنها بظلمهم و جهلهم؛ و لو خلت الأرض ساعة واحدة من حجّة للّه ساخت بأهلها؛ و لكنّ الحجّة تعرف النّاس و لا يعرفونها، كما كان يوسف يعرف النّاس و هم له منكرون.»[112]
7- و عن إسحق بن عمّار قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: «للقائم غيبتان: إحديهما طويلة، و الاخرى قصيرة؛ فالاولى يعلم بمكانه فيها خاصّة من شيعته؛ و أمّا الاخرى فلا يعلم بمكانه فيها الّا خاصّة مواليه فى دينه.»[113]
أقول: يستشمّ من الأحاديث المذكورة فى هذا الفصل و بعض الأحاديث الماضية الّتى تصف عهد الغيبة، أنّ المراد من عدم رؤيته و لقائه عليه السّلام بعد الغيبة الصّغرى، عدم امكان أخذ الأحكام و التّكاليف الدّينيّة عنه عليه السّلام مباشرة لغير النّوّاب الأربعة؛ و امّا زيارة بعض الخواصّ ايّاه من غير ما كان من وظائف النّوّاب الأربعة، فليس بمستحيل.
و تدلّ على ذلك الرّواية الثّالثة فى هذا الفصل كما أنّ ما روى و نقل فى هذا المجال،[114] ممّا يدلّ على زيارة بعض الأعاظم و المنتجبين من محبّيه إيّاه- عجل اللّه تعالى فرجه- غير قابل للإنكار.
الشموس المضيية، ص: 91
الفصل الثّامن فى البحث عن جواز ذكره عليه السّلام باسمه و لقبه و كنيته فى زمن الغيبة
1- فى حديث صفوان بن مهران، عن الصّادق جعفر بن محمّد عليهما السّلام: «… يغيب عنكم شخصه، و لا يحلّ لكم تسميته.»[115]
2- و فى حديث أبى هاشم الجعفرىّ، عن أبى الحسن العسكرىّ عليه السّلام … قال: «لأنّكم لا ترون شخصه، و لا يحلّ لكم ذكره باسمه.» قلت: «كيف نذكره؟» قال: «قولوا: الحجّة من آل محمّد.»[116]
3- و فى حديث جابر بن يزيد الجعفىّ، عن أبى جعفر عليه السّلام، عن أمير المؤمنين عليه السّلام …
قال: «أمّا اسمه فلا، إنّ حبيبى و خليلى عهد إلىّ أن لا احدّث باسمه، حتّى يبعثه اللّه عزّ و جلّ، و هو ممّا استودع اللّه عزّ و جلّ رسوله فى علمه.»[117]
4- و فى حديث أبى الجارود، عن أبى جعفر عليه السّلام، عن آبائه عليهم السّلام، عن أمير المؤمنين عليهم السّلام … قال: «له اسمان: اسم يخفى، و اسم يعلن؛ أمّا الّذى يخفى فأحمد، و أما الّذى يعلن فمحمّد.»[118] الحديث
5- و فى حديث أبى خالد الكابلىّ … حيث سأل أبا جعفر عليه السّلام أن يسمّى القائم عليه السّلام
الشموس المضيية، ص: 92
حتّى اعرفه باسمه، فقال: «يا أبا خالد! سألتنى عن أمر لو أنّ بنى فاطمة عرفوه، لحرصوا على أن يقطّعوه بضعة.»[119]
6- و فى بعض التّوقيعات، حيث سئل عليه السّلام عن الاسم و المكان، فخرج الجواب: «إن دللتم على الاسم أذاعوه، و إن عرفوا المكان دلّوا عليه.»[120]
7- و فى توقيع آخر عنه عليه السّلام: «ملعون ملعون، من سماّنى فى محفل من النّاس.»[121]
8- و أيضا فى توقيع عنه عليه السّلام: «من سماّنى فى مجمع من النّاس باسمى، فعليه لعنة اللّه.»[122]
9- و عن ابن رئاب، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام، قال: «صاحب هذا الأمر رجل لا يسمّيه باسمه الّا كافر.»[123]
10- و عن عبد العظيم الحسنّى، عن محمّد بن علىّ بن موسى عليهم السّلام فى ذكر القائم عليه السّلام قال: «يخفى على النّاس ولادته، و يغيب عنهم شخصه، و تحرم عليهم تسميته، و هو سمىّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و كنيّه.»[124] الحديث
11- و عن محمّد بن إبراهيم الكوفىّ: «أنّ أبا محمّد الحسن بن علىّ العسكرىّ عليهما السّلام بعث الى بعض من سماّه شاة مذبوحة، و قال: «هذه من عقيقة ابنى محمّد.»[125]
12- و فى حديث أبى غانم الخادم قال: «ولد لأبى محمّد عليه السّلام مولود، فسّماه محمّدا.»[126] الحديث
الشموس المضيية، ص: 93
13- و عن أبى الجارود، عن أبى جعفر عليه السّلام عن جابر قال: «دخلت على فاطمة عليها السّلام و بين يديها لوح، فيه أسماء الأوصياء من ولدها، فعددت اثنى عشر، آخرهم القائم، ثلاثة منهم محمّد، و أربعة منهم علىّ.»[127]
14- و عن المفضّل بن عمر قال: دخلت على الصّادق عليه السّلام فقلت له: عهدت الينا فى الخلف من بعدك، فقال: «الإمام من بعدى ابنى موسى، و الخلف المأمول المنتظر، محمّد بن الحسن بن علىّ بن محمّد بن علىّ بن موسى.»[128]
15- و فى حديث: سئل أبو محمّد الحسن بن علىّ عليهما السّلام عن الحجّة و الإمام بعده قال:
«ابنى محمّد، هو الإمام و الحجّة بعدى.»[129] الحديث
أقول: التّدبّر فى هذه الرّوايات بعين الإنصاف يرشدنا الى أنّ المراد من النّهى عن تسمية الحجّة عليه السّلام، و التّوبيخ و التّشديد من لسان علىّ و بعض الأئمّة عليهم السّلام على من سماّه، إنّما كان لتوجّه الشّيعة من زمان أبيه عليه السّلام الى زمان الغيبة، حتّى يحفظ عليه السّلام من المخاطر من جانب الطّغاة و الظّلمة، كما أنّ ايّام حمله و ولادته و غير ذلك ممّا يتعلّق به عليه السّلام الى آخر أيّام الغيبة الصّغرى أيضا خفيت لذلك؛ و يدلّ على ذلك واضحا الرّواية الرّابعة فى الفصل السّابع من الباب الأوّل، و الرّواية الخامسة و السّادسة من الفصل الّذى نحن فيه، فلاحظ.
فإنّ مثل الرّواية الرّابعة و التّاسعة الى السّادسة عشر من فصلنا هذا- ممّا تدلّ على جواز تسميته و التّصريح باسمه صريحا- شاهد على أنّ الرّوايات النّاهية عن التّسمية ليست بصدد بيان حكم تعبدى محض، بل المراد منها ما ذكرناه.
و اللّه تعالى عالم بحقيقة الأمر
الشموس المضيية، ص: 94
الفصل التّاسع فى أنّ وجود حجّة بن الحسن عليهما السّلام مع غيبته عن أعين النّاس نعمة ينتفع به
1- عن الأعمش، عن الصّادق عليه السّلام: «لم تخلو الأرض، منذ خلق اللّه آدم، من حجّة للّه فيها: ظاهر مشهور، أو غائب مستور، و لا تخلو الى أن تقوم السّاعة من حجّة للّه فيها، و لو لا ذلك لم يعبد اللّه.» قال سليمان: فقلت للصّادق عليه السّلام: «فكيف ينتفع النّاس بالحجّة الغائب المستور؟» قال: «كما ينتفعون بالشّمس، إذا سترها السّحاب.»[130]
2- و فيما ورد من النّاحية المقدّسة على يد محمّد بن عثمان: «… و أمّا وجه الأنتفاع بى فى غيبتى، فكالانتفاع بالشّمس اذا غيّبها عن الأبصار السّحاب؛ و إنّى لأمان لأهل الأرض، كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء؛ فاغلقوا أبواب السّؤال عمّا لا يعنيكم، و لا تتكلّفوا على ما قد كفيتم، و أكثروا الدّعاء بتعجيل الفرج؛ فانّ ذلك فرجكم، و السّلام عليك يا اسحاق بن يعقوب و على من اتّبع الهدى!»[131]
3- و عن جابر الجعفى، عن جابر الأنصارى: أنّه سأل النبىّ صلّى اللّه عليه و اله: «هل ينتفع الشّيعة بالقائم عليه السّلام فى غيبته؟» فقال صلّى اللّه عليه و اله: «اى، و الّذى بعثنى بالنّبوّة، إنّهم لينتفعون به،
الشموس المضيية، ص: 95
و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته، كانتفاع النّاس بالشّمس و إن جلّلها السّحاب.»[132]
4- و عن موسى بن جعفر عليهما السّلام فى قوله تعالى: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً[133] قال: «النّعمة الظّاهرة، الامام الظّاهر؛ و الباطنة، الامام الغائب، يغيب عن أبصار النّاس شخصه، و تظهر له كنوز الأرض، و يقرب عليه كلّ بعيد.»[134]
أقول: هذه البيانات و بيانات الفصل الأوّل من الباب الأوّل من المعصومين عليهم السّلام، تكشف القناع عن تأثير وجود الرّسول صلّى اللّه عليه و اله و الإمام عليه السّلام فى عالم الكون، سواء كان مستورا عن أعين النّاس، أم ظاهرا، و تبيّن حقائق معانى الكلمات العالية الّتى وردت فى الرّوايات و الأدعية و الزّيارات فى بيان شأنهم العالى و فضائلهم السّامية. و قد تقدّم فى ذيل روايات لزوم الحجّة فى الفصل الأوّل من الباب الأوّل بيان قاصر منّا، يفيد لمن تدبّر فى روايات هذا الفصل أيضا، فراجع.
الشموس المضيية، ص: 96
الفصل العاشر هل له عليه السّلام فى أيّام غيبته الكبرى منزل و مأوى خاصّ فى الأرض؟ و هل له أهل و عيال أم يعيش فى العالم منفردا بلا مأوى و منزل خاصّ؟
1- عن عبد الأعلى مولى آل سام قال: «خرجت مع أبى عبد اللّه عليه السّلام، فلمّا نزلنا الرّوحاء نظر الى جبلها مطلّلا عليها فقال لى: «ترى هذا الجبل؟ هذا جبل يدعى رضوى من جبال فارس، أحبّنا فنقله اللّه إلينا، إما إنّ فيه كلّ شجر مطعم و نعم، أمان للخائف مرّتين، أما إنّ لصاحب هذا الأمر فيه غيبتين: واحدة قصيرة، و الاخرى طويلة.»[135]
2- و عن سلام بن أبى حمزة، عن أبى جعفر عليه السّلام، قال: «إنّ لصاحب هذا الامر بيتا يقال له: «الحمد»؛ فيه سراج يزهر، منذ يوم ولد الى أن يقوم بالسّيف.»[136]
3- و عن عبد الأعلى الحلبىّ قال: قال أبو جعفر عليه السّلام: «يكون لصاحب هذا الأمر غيبة فى بعض هذه الشّعاب.» ثمّ أومى بيده الى ناحية ذى طوى.[137] الحديث
4- و فى دعاء النّدبة: «ليت شعرى أين استقرّت بك النّوى؟ بل أىّ أرض تقلّك او
الشموس المضيية، ص: 97
ثرى [خ ل: الثّرى]؟ أبرضوى؟ أم غيرها؟ أم ذى طوى؟»[138]
5- و عن صالح بن أبى الأسود قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام، و ذكر المسجد السّهلة فقال: «أما إنّه منزل صاحبنا، اذا قام بأهله.»[139]
6- و عن أبى بصير، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام، قال: «كأنّى أرى نزول القائم عليه السّلام فى مسجد السّهلة بأهله و عياله.» قال: قلت: «يكون منزله؟» قال: «نعم.» قلت: «جعلت فداك! لا يزال القائم فيه ابدا؟» قال: «نعم.»[140] الحديث
7- و عن عبد الوهّاب بن أبى الفوارس: «إنّ صاحب الأمر عليه السّلام مساكنه بيوت أديم كبار، يدخل فيها الفارس برمحه؛ و إنّ الأرض الّتى يسكنها، فيها الماء و الكلاء؛ فإذا رحل عنها زال ذلك، و وجدت آثار الاعلاف بها.»[141]
أقول: يستفاد من مجموع هذه الأحاديث أنّ للحجّة عليه السّلام أهلا و عيالا و منزلا، و إن لم تكن كيفيّة ذلك معلومة لنا بالتّفصيل، و قد ذكر العلّامة المجلسى- قدّس سرّه- فى بيان من رآه و أدرك محضره قضيّة «جزيرة الخضراء» مفصّلا[142]، و المحدّث العاملىّ صاحب رحمه اللّه وسائل الشّيعة فى كتاب إثبات الهداة بعد ذكر الرّواية الأخيره عن بعض المحدّثين قال:
«و قد روى عن الامام الهادىّ عليه السّلام نحو ذلك.» و حكى حكاية طويلة، حاصلها أنّ المهدىّ عليه السّلام و أولاده فى جزائر فى البحر، كثيرة كبيرة واسعة، فيها من الشّيعة ما هو أكثر من أهل الدّنيا، و أنّ كلّ واحد من أولاده حاكم فى جزيرة.[143] و اللّه تعالى أعلم.
و لو لم يكن عندنا فى هذا المجال رواية و لا حكاية، الّا علمنا بأنّ
الشموس المضيية، ص: 98
القائم عليه السّلام يكون قويّا شابّا مع كبر سنّه، كما يدلّ عليه حديث ريّان بن الصّلت[144]، و ملاحظة أنّه العامل بسنّة جدّه صلّى اللّه عليه و اله، لكفى ذلك فى التّصديق بأنّ له الزّواج و الأهل و العيال، و من كان كذلك فلا بدّ له من منزل يعيش به و يستريح فيه، فإنّه لا ملازمة بين الغيبة، و العيشة فى الصّحارى و الجبال منفردا وحيدا، كما قد يتوهّم؛ و على ذلك، فبالنّظر الى طول عمره الشّريف يمكن أن تكون له زوجات و أولاد كثيرة حيّا و ميّتا، و موتهم و حياتهم بحسب العادة، لا ما عليه الحجّة عليه السّلام. و على هذا، تكون له أولاد و أحفاد كثيرة يبلغ عددهم الى ما لا يمكن احصاؤهم بسهولة.
الشموس المضيية، ص: 99
الفصل الحادى عشر فى ذكر ما يحدث فى طول الغيبة للكتاب و السّنّة، و الاسلام و المسلمين، و ما يحدث من أهل الباطل فى العالم، و ما يحدث فى الأرض و الجوّ و الأزمنة من الامور الغير الحتميّة و الحتميّة
أ- ما يحدث للكتاب و السّنّة و الاسلام من الامور الغير الحتميّة:
1- عن كامل عن أبى جعفر عليه السّلام أنّه قال: «إنّ قائمنا إذا قام، دعا النّاس الى أمر جديد، كما دعا اليه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله، و انّ الاسلام بدا غريبا، و سيعود غريبا كما بدا، فطوبى للغرباء!»[145]
2- و عن السّكونى عن أبى عبد اللّه عليه السّلام: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: «سيأتى زمان على أمّتى لا يبقى من القرآن الّا رسمه، و لا من الاسلام الّا اسمه، يسمّون به و هم أبعد النّاس منه، مساجدهم عامرة و هى خراب من الهدى.»[146] الحديث
3- و فى حديث حمران عن أبى عبد اللّه عليه السّلام: «… فإذا رأيت الحقّ قد مات و ذهب اهله، و رأيت الجور قد شمل البلاد، و رأيت القرآن قد خلق و احدث فيه ما ليس فيه و وجّه على الأهواء، و رأيت الدّين قد انكفأ كما ينكفىء الإناء [خ ل: الماء]، … و رأيت أعلام الحقّ قد درست؛ فكن على حذر، و اطلب من اللّه عزّ و جلّ النّجاة، و اعلم أنّ النّاس فى سخط اللّه عزّ و جلّ، و إنّما يمهلهم لأمر يراد بهم؛ فكن مترقّبا، و اجتهد ليراك اللّه عزّ و جلّ
الشموس المضيية، ص: 100
فى خلاف ما هم عليه؛ فإن نزل بهم العذاب و كنت فيهم، عجّلت الى رحمة اللّه؛ و إن اخّرت، ابتلوا و كنت قد خرجت ممّا هم فيه من الجرأة على اللّه، و اعلم إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ*[147]، إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ[148].»[149]
أقول: فى ذكر هذه الأحاديث غنى و كفاية لإدراك ما يعرض على الكتاب و السّنّة فى عهد الغيبة، و الرّوايتان الأخيرتان توضيحان بيان الرّواية الاولى: «إنّ الاسلام بدأ غريبا، و سيعود غريبا كما بدأ.»
و امّا جملة «فطوبى للغرباء» ذيل هذا الحديث، فبيان لشرف العامل بالاسلام و حافظه فى عصر غربته و مهجوريّته.
ب- ما يحدث للمسلمين و يبتلون بها فى الغيبة الكبرى من الامور الغير الحتميّة:
1- عن ابن صدقة، عن جعفر، عن أبيه عليهما السّلام: أنّ النبىّ صلّى اللّه عليه و اله قال: «كيف بكم؟ اذا فسد نساؤكم، و فسق شبّانكم، و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر.» فقيل له:
«و يكون ذلك؟ يا رسول اللّه!» قال: «نعم، و شرّ من ذلك. كيف بكم؟ إذا امرتم بالمنكر، و نهيتم عن المعروف.» قيل: «يا رسول اللّه! و يكون ذلك؟» قال: «نعم، و شرّ من ذلك.
كيف بكم؟ اذا رأيتم المعروف منكرا، و المنكر معروفا؟»[150]
2- و فى حديث محمّد بن فضيل، عن أبيه، عن أبى جعفر عليه السّلام: «… إذا اشتدّت الحاجة و الفاقة، و أنكر النّاس بعضهم بعضا؛ فعند ذلك توقّعوا هذا الأمر صباحا و مساء.» قلت:
«جعلت فداك! الحاجة و الفاقة قد عرفناها، فما انكار النّاس بعضهم بعضا؟» قال: «يأتى
الشموس المضيية، ص: 101
الرّجل أخاه فى حاجة، فيلقاه بغير الوجه الّذى كان يلقاه فيه، و يكلّمه بغير الكلام الّذى كان يكلّمه.»[151]
3- و عن السّكونى، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: «سيأتى على امّتى زمان تخبث فيه سرائرهم، و تحسن فيه علانيتهم، طمعا فى الدّنيا، لا يريدون به ما عند اللّه عزّ و جلّ. يكون أمرهم رياء لا يخالطه خوف، يعمّهم اللّه منه بعقاب، فيدعونه دعاء الغريق، فلا يستجاب لهم.»[152]
4- و أيضا فى حديثه عنه عليه السّلام: «… مساجدهم عامرة و هى خراب من الهدى، فقهاء ذلك الزّمان شرّ فقهاء تحت ظلّ السّماء، منهم خرجت الفتنة و اليهم تعود.»[153]
5- و عن عميرة بنت نفيل قالت: سمعت بنت الحسن بن علىّ عليهما السّلام يقول: «لا يكون هذا الأمر الّذى تنتظرون، حتّى يبرء بعضكم من بعض، و يلعن بعضكم بعضا، و يتفل بعضكم فى وجه بعض، و حتّى يشهد بعضكم بالكفر على بعض.» قلت: «ما فى ذلك خير.» قال: «الخير كلّه فى ذلك، عند ذلك يقوم قائمنا، فيرفع ذلك كلّه.»[154]
6- و عن الكاهلىّ عن أبى عبد اللّه عليه السّلام فى حديث قال: «ليأتينّ عليكم وقت، لا يجد أحدكم لديناره و درهمه موضعا يصرفه فيه.» فقيل له: «و أنّى يكون ذلك؟» فقال: «عند فقدكم إمامكم، فلا تزالون كذلك، حتّى يطلع عليكم كما تطلع الشّمس آيس ما تكونون منه.»[155]
أقول: يستفاد من هذه الأحاديث فى الجمله ما يبتلى به الشّيعة و المسلمون فى
الشموس المضيية، ص: 102
عهد الغيبة. و تفصيل ما يقع على الإسلام و المسلمين فى عهد الغيبة الكبرى مذكور فى حديث حمران[156]، و صعصعة[157]، و غيرهما، و لا تسع هذه الوجيزه ذكرها، و قد مرّ فى الفصل الثّالث من هذا الباب أيضا ما يفيد فى هذا المجال، فراجع.
ج- ما يحدث من أهل الباطل فى العالم من الامور الغير الحتميّة،- و فيه ذكر الرّايات-:
1- عن يحيى بن سالم، عن أبى جعفر الباقر عليه السّلام أنّه قال: «صاحب هذا الأمر أصغرنا سنّا، و أخملنا شخصا.» قلت: «متى يكون ذاك؟» قال: «إذا صارت الرّكبان ببيعة الغلام، فعند ذلك يرفع كلّ ذى صيصية لواء، فانتظروا الفرج.»[158]
2- و عن جابر الجعفى قال: قال لى محمّد بن علىّ عليهما السّلام: «يا جابر! إنّ لبنى العبّاس راية، و لغيرهم رايات، فإيّاك! ثمّ ايّاك! ثم ايّاك!» ثلثا «حتّى ترى رجلا من ولد الحسين يبايع له بين الرّكن و المقام، معه سلاح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله، مغفر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله، و درع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سيف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله.»[159]
3- و عن المفضّل بن عمر، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: سمعته يقول: «ايّاكم و التّنوية! أما ليغيبنّ عنكم إمامكم عينا من دهركم.» الى أن قال: «و لترفعنّ اثنتا عشرة راية مشتبهة، لا يدرى أىّ من أىّ.» قال: فبكيت فقال: «ما يبكيك؟ يا ابا عبد اللّه!» الى أن قال: فقال: « [و اللّه] لأمرنا أبين من هذا الشّمس.»[160]
4- و عن عبد اللّه بن عمر، قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: «لا تقوم السّاعة حتّى يخرج نحو
الشموس المضيية، ص: 103
من ستّين كذّابا، كلّهم يقول: «أنا نبىّ.»[161] 117
4 5- و عن أبى خديجة قال: قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: «لا يخرج القائم، حتّى يخرج اثنى عشر من بنى هاشم، كلّهم يدعو الى نفسه.»[162]
6- و فى حديث جابر الجعفىّ، عن أبى جعفر عليه السّلام قال: «… فأوّل أرض تخرب الشّام، يختلفون عند ذلك على ثلاث رايات: راية الأصهب، و راية الأبقع، و راية السّفيانىّ.»[163]
7- و عن الحسن بن جهم قال: سأل رجل أبا الحسن الرّضا عليه السّلام عن الفرج فقال:
«تريد الإكثار او أجمل لك؟» فقال: «اريد أن تكمله لى.» فقال: «إذا تحرّكت رايات قيس بمصر، و رايات كندة بخراسان.»- أو ذكر غير كندة-[164]
8- و عن أبى عبد اللّه عليه السّلام: «لن يقوم القائم حتّى يقوم اثنا عشر رجلا، كلّهم يجمع على قول انّه قد رآه فيكذبونهم.»[165]
9- و عن مالك بن اعين، عن أبى جعفر عليه السّلام أنّه قال: «كلّ راية ترفع قبل قيام القائم فهى طاغوت.» و فى حديث آخر: «فصاحبها طاغوت.»[166]
10- و فى حديث: «إذا أراد اللّه أن يظهر آل محمّد، بدا الحرب من صفر الى صفر، و ذلك أوان خروج المهدىّ عليه السّلام.»[167]
أقول: يستفاد من الجمع بين هذه الأحاديث أنّ لأهل الباطل فى زمن الغيبة ثورات و قيامات على غير نهج اللّه و سبيله، و هذه هى الّتى تكون راية طاغوتية، و يراد
الشموس المضيية، ص: 104
من الرّاية فى الرّواية التّاسعة، الرّايات الباطلة و الدّعوات الكاذبة الّتى اشير اليها فى الروايات السّابقه لا كلّ راية؛ لأنّ الرّاية و الثّورة لإحياء كلمة اللّه و اعلاء الكتاب و إقامة المعروف و النّهى المنكر، ليس صاحبها و لا رايتها بطاغوتىّ البتّة؛ فانّ من قام و ثار كذلك، إنّما عمل بوظيفته و تكليفه الإلهىّ، لأنّ أهل الإسلام مأمورون موظّفون بحفظ الأحكام الإلهيّة و الدّفاع عنها، إذ ليست أحكام الاسلام أحكاما فرديّة محضة حتّى يعمل كلّ بما هو مكلّف به، بل له أحكام ذات جهة اجتماعية يجب العمل بها أيضا، و منها الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر و القيام و الثّورة اذا كان صلاحا للاسلام و المسلمين. هذا. و يأتى فى الأحاديث آلاتية أيضا ما يرتبط بهذا المقام.
د- ما يحدث فى الجوّ و الأرض و الأزمنة عند قرب الظّهور من الامور الغير الحتميّة:
1- عن البزنطىّ، عن الرّضا عليه السّلام قال: «قدّام هذا الأمر قتل بيوح.» قلت: «و ما البيوح؟» قال: «دائم لا يفتر.»[168]
2- و عن ورد، عن أبى جعفر عليه السّلام قال: «آيتان بين يدى هذا الأمر: خسوف القمر لخمس، و خسوف الشّمس لخمسة عشرة، و لم يكن ذلك منذ هبط آدم عليه السّلام الى الأرض؛ و عند ذلك سقط حساب المنجّمين.»[169]
3- و عن سليمان بن خالد قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: «قدّام القائم عليه السّلام موتان:
موت أحمر، و موت أبيض، حتّى يذهب من كلّ سبعة خمسة؛ فالموت الأحمر، السّيف؛ و الموت الأبيض، الطّاعون.»[170] 4- و عن أبى بصير، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «تنكسف الشّمس لخمس مضين من
الشموس المضيية، ص: 105
شهر رمضان، قبل قيام القائم عليه السّلام.»[171]
5- و عن جابر، قال: [قلت] لأبى جعفر عليه السّلام: «متى يكون هذا الأمر؟» فقال: أنّى يكون ذلك؟ يا جابر! و لمّا تكثر القتلى بين الحيرة[172] و الكوفة.»[173]
6- و عن مفضّل بن عمر قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ:
وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ[174] قال: الأدنى، غلاء السّعر؛ و الأكبر، المهدىّ بالسّيف.»[175]
7- و فى حديث سئل عن الصّادق عليه السّلام عن وقت خروج القائم عليه السّلام فقال: «إذا حكمت فى الدّولة الخصيان و النّسوان.» و ذكر عدّة علامات الى ان قال: «فذلك وقت خروج قائمنا أهل البيت.»[176]
8- و عنه عليه السّلام أيضا، عن آبائه عليهم السّلام: «أنّ عليّا عليه السّلام قال: «إذا وقعت النّار فى حجازكم، و جرى الماء فى نجفكم، فتوقّعوا ظهور قائمكم.»[177]
9- و عن محمّد بن مسلم قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: «إنّ قدّام القائم عليه السّلام علامات تكون من اللّه تعالى للمؤمنين.» قلت: «فما هى؟ جعلنى اللّه فداك!» قال: «قول اللّه عزّ و جلّ: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ، وَ الْجُوعِ، وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ، وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ.[178] قال: لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ من ملوك بنى فلان فى آخر سلطانهم وَ الْجُوعِ بغلا الأسعار وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ بفساد التجارات و قلّة الفضل
الشموس المضيية، ص: 106
فيها، وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ بالموت الذّريع، وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ قلّة ريع ما يزرع، و قلّة بركات الثمرات وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ عند ذلك بتعجيل خروج القائم.» ثمّ قال لى: «يا محمّد! هذا تأويله؛ إنّ اللّه تعالى يقول: وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ[179].»[180]
10- و عن أبى بصير، عن أبى جعفر عليه السّلام فى قوله: إِنْ نَشَأْ، نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً، فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ[181] قال: «سيفعل اللّه ذلك بهم.» قال: فقلت: «من هم؟» قال: «بنو اميّة و شيعتهم.» قلت: «و ما الآية؟» قال: «ركود الشّمس ما بين زوال الشّمس الى وقت العصر، و خروج صدر رجل و وجهه فى عين الشّمس، يعرف بحسبه و نسبه، و ذلك فى زمان السّفيانى، و عندها يكون بواره و بوار قومه.»[182] 11- و عن منذر، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «يزجر النّاس قبل قيام القائم عليه السّلام عن معاصيهم بنار تظهر فى السّماء، و حمرة تجلّل السّماء، و خسف ببغداد، و خسف ببلدة البصرة، و دماء تسفك فيها، و خراب دورها و فناء يقع فى أهلها، و شمول أهل العراق خوف، لا يقع معه قرار لهم.»[183]
12- و عن جابر، عن أبى جعفر عليه السّلام أنه قال: «يا جابر! لا يظهر القائم حتّى تشمل النّاس فى الشّام فتنة، يطلبون المخرج منها فلا يجدون، و يكون قتل بين الكوفة و الحيرة، قتلاهم على سواء، و ينادى مناد من السّماء.»[184]
13- و عن هشام بن سالم، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «لا يكون هذا الأمر حتّى لا
الشموس المضيية، ص: 107
يبقى صنف من النّاس الّا ولّوا على النّاس، حتّى لا يقول قائل: «لو ولّينا، لعدلنا.»، ثمّ يقوم القائم بالحقّ و العدل.»[185]
أقول: العلامات المذكورة لظهور القائم عليه السّلام على نحوين: حتميّة، و غير حتميّة.
و التّعبير ب «العلائم الحتميّة»، و إن لم تذكر فى الرّوايات إلّا أنّ بعض العلائم لمّا عبّر عنها فى الأخبار ب «العلائم الحتميّة»، عبّروا عن غيرها ممّا ذكر فى الأخبار، ب «العلائم الغير الحتميّة». و ما ذكرناها هنا و ما قدّمناها[186] تبيّن العلامات الغير الحتميّة. و فى هذا المجال احاديث اخر، كحديث عمّار بن ياسر[187]، و عامر بن واثلة[188]، و جابر الجعفىّ[189]، و جذّام بن بشير[190]، و معاوية بن سعيد[191]، و بيان نقلها صاحب إثبات الهداة[192] عن ارشاد المفيد من آيات و دلالات تكون قبل قيام القائم عليه السّلام، و استفاد هو رحمه اللّه هذه العلامات من الرّوايات ذكرها اجمالا، لم نذكرها عذرا من التّطويل، فراجع.
و فى هذه الأحاديث نكتة ينبغى التّنبيه عليها: و هى أنّ خسوف القمر لخمس، و خسوف الشّمس لخمسة عشر، و طلوع الشّمس من المغرب- فى احاديث الامور الحتميّة- و ركود الشّمس، تكون فى الواقع من الآيات و ليس له حساب عادى، كما يدلّ على ذلك قوله عليه السّلام: «و لم يكن منذ هبط آدم عليه السّلام الى الأرض.» و قوله عليه السّلام: «و عند ذلك سقط حساب المنجّمين».
الشموس المضيية، ص: 108
ه- الامور الحتميّة فى لسان الأخبار الواردة:
1- عن زيد العمّى، عن علىّ بن الحسين عليهما السّلام قال: «يقوم قائمنا لموافاة النّاس سنة.» قال: «يقوم القائم بلا سفيانى؟ إنّ أمر القائم حتم من اللّه، و أمر السّفيانى حتم من اللّه، و لا يكون قائم الّا بسفيانىّ.» قلت: «جعلت فداك! فيكون فى هذه السّنة؟» قال: «ما شاء اللّه.» قلت: «يكون فى الّتى يليها؟» قال: «يفعل اللّه ما يشاء.»[193]
2- و عن عمر بن حنظلة قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: «قبل قيام القائم عليه السّلام خمس علامات محتومات: اليمانىّ، و السفيانىّ، و الصّيحة، و قتل النّفس الزّكيّة، و الخسف بالبيداء.»[194]
3- و عن عامر بن واثلة، عن أمير المؤمنين عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: «عشر قبل السّاعة لا بدّ منها: السّفيانى، و الدّجّال، و الدّخان، و الدّابّة، و خروج القائم، و طلوع الشّمس من مغربها، و نزول عيسى عليه السّلام، و خسف بالمشرق، و خسف بجزيرة العرب، و نار تخرج من قعر عدن تسوق النّاس الى المحشر.»[195]
4- و عن بكر بن محمّد الأزدىّ عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «خروج الثّلاثة: الخراسانىّ و السّفيانىّ و اليمانىّ، فى سنة واحدة فى شهر واحد فى يوم واحد، و ليس فيها راية بأهدى من راية اليمانىّ يهدى الى الحقّ.»[196]
5- و عن عبد اللّه بن سنان، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال: «النّداء من المحتوم، و السّفيانى من المحتوم، و قتل النّفس الزّكية من المحتوم، و كفّ يطلع من السّماء من
الشموس المضيية، ص: 109
المحتوم.»[197]
6- و عن أبى هاشم الجعفرىّ قال: كنّا عند أبى جعفر محمّد بن على الرّضا عليهما السّلام فجرى ذكر السّفيانى و ما جائت به الرّواية من أمره من المحتوم، فقلت لأبى جعفر عليه السّلام:
«هل يبدو للّه فى المحتوم؟» قال: «نعم.» قلت: «تخاف أن يبدو للّه فى القائم؟» قال: «القائم من الميعاد، و اللّه لا يخلف الميعاد.»[198]
أقول: هذه نبذة من الأحاديث المبيّنة للعلامات الحتميّة عند قرب الظّهور؛ و لكنّ هذه العلائم كلّها، سواء كانت حتميّة او غيرها، بمقتضى أنّها قدر أو قضاء غير مبرم، تجرى فيها مشيّة اللّه تعالى و بداؤه، يمكن أن لا تقع أصلا؛ قال سبحانه: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ، وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ[199] و يشهد لهذا البيان حديث أبى هاشم الجعفرىّ المذكور آنفا.
نعم، قيام القائم لا يجرى فيه ما ذكرناه من البداء، لأنّه من الميعاد، و اللّه تعالى لا يخلف الميعاد.
الشموس المضيية، ص: 110
الفصل الثّانى عشر فيما ورد فى خصوصيّات الحسنىّ و اليمانىّ و السّفيانىّ و الدّجّال
أ- الحسنىّ و خصوصيّاته:
1- فى حديث المفضّل بن عمر عن الصّادق عليه السّلام: «… ثمّ يخرج الحسنىّ، الفتى الصّبيح، الّذى نحو الدّيلم[200]، يصيح بصوت له فصيح: «يا آل أحمد: أجيبوا الملهوف[201]، و المنادى من حول الضّريح[202].»، فتجيبه كنوز اللّه بالطّالقان، كنوز! و أىّ كنوز؟ ليست من فضّة و لا ذهب، بل هى رجال كزبر[203] الحديد، على البرازين[204] الشّهب[205]، بأيديهم الحراب[206]، و لم يزل يقتل الظّلمة حتّى يرد الكوفة، و قد صفا أكثر الأرض، فيجعلها له معقلا. فيتّصل به و بأصحابه خبر المهدىّ عليه السّلام، و يقولون: «يا ابن رسول اللّه! من هذا الّذى قد نزل بساحتنا؟» فيقول: «أخرجوا بنا اليه حتّى ننظر من هو؟ و ما يريد؟، و هو و اللّه يعلم أنّه المهدىّ، و أنّه ليعرفه، و لم يرد بذلك الأمر الّا ليعرّف أصحابه من هو؟»
الشموس المضيية، ص: 111
فيخرج الحسنىّ فيقول: «إن كنت مهدىّ آل محمّد، فأين هراوة[207] جدّك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و خاتمه، و بردته، و درعه الفاضل، و عمامته السّحاب، و فرسه اليربوع[208]، و ناقته العضبآء، و بغلته الدّلدل، و حماره اليعفور، و نجيبه البراق، و مصحف أمير المؤمنين عليه السّلام؟» فيخرج له ذلك، ثمّ يأخذ الهراوة فيعزسها فى الحجر الصّلد و تورق، و لم يرد ذلك الّا أن يرى أصحابه فضل المهدىّ عليه السّلام حتّى يبايعوه.
فيقول الحسنىّ: «اللّه أكبر، مدّيدك يابن رسول اللّه! حتّى نبايعك.» فيمدّ يده فيبايعه، و يبايعه سائر العسكر الّذى مع الحسنىّ، الّا أربعين ألفا أصحاب المصاحف المعروفون بالزّيديّة، فإنّهم يقولون: «ما هذا الّا سحر عظيم.»[209]
أقول: يفهم من هذا الحديث أنّ الحسنىّ من هو؟ و من أين يخرج؟ و أين منتهى مقصده؟ و ما غرضه من المواجهة مع الحجّة عليه السّلام و التّساؤل عنه؟
ب- اليمانىّ و خصوصيّاته:
1- فى حديث أبى بصير، عن أبى جعفر عليه السّلام: «… خروج السّفيانىّ و اليمانىّ و الخراسانىّ فى سنة واحدة. و فى شهر واحد و فى يوم واحد، و نظام كنظام الخرز[210] يتبع بعضه بعضا، فيكون البأس من كلّ وجه، ويل لمن ناواهم[211]!»
و ليس فى الرّايات أهدى من راية اليمانىّ، هى راية هدى؛ لأنّه يدعو الى صاحبكم، فإذا خرج اليمانىّ، حرم بيع السّلاح على [النّاس، و] كلّ مسلم، و إذا خرج اليمانىّ فانهض
الشموس المضيية، ص: 112
اليه، فإنّ رايته راية هدى، و لا يحلّ لمسلم أن يلتوى[212] عليه؛ فمن فعل فهو من أهل النّار، لأنّه يدعو الى الحقّ و الى طريق مستقيم.»[213] الحديث
ج- السّفيانىّ و خصوصيّاته:
1- عن ابن اذينة، قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: قال أبى عليه السّلام: قال أمير المؤمنين- صلوات اللّه عليه- يخرج ابن آكلة الأكباد من الوادى اليابس، و هو رجل ربعة[214] وحش الوجه، ضخم الهامة[215]، بوجهه أثر الجدرى[216]، اذا رأيته حسبته أعور[217]، اسمه عثمان، و أبوه عنبسة، و هو من ولد أبى سفيان حتّى يأتى أرض قَرارٍ وَ مَعِينٍ[218]، فيستوى على منبرها.»[219]
2- و عن عمر بن يزيد قال: قال لى أبو عبد اللّه الصّادق عليه السّلام: «إنّك لو رأيت السّفيانى، رأيت أخبث النّاس، أشقر[220] أحمر أزرق، يقول: «يا ربّ! يا ربّ! يا رب! ثمّ للنّار.» و لقد بلغ من خبثه أنّه يدفن أمّ ولد له و هى حيّة، مخافة أن تدلّ عليه.»[221]
3- و عن معلّى بن خنيس، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «إنّ أمر السّفيانىّ من الأمر المحتوم، و خروجه فى رجب.»[222]
الشموس المضيية، ص: 113
4- و عن عبد اللّه بن أبى منصور، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن اسم السّفيانى، فقال:
«و ما تصنع باسمه؟» اذا ملك كنوز الشّام الخمس: دمشق، و حمّص، و فلسطين، و الاردن، و قنّسرين؛ فتوقّعوا عند ذلك الفرج.» قلت: «يملك تسعة أشهر؟» قال: «لا، و لكن يملك ثمانية أشهر لا يزيد يوما.»[223]
5- و عن عمر بن أبان الكلبىّ، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «كأنّى بالسّفيانى أو بصاحب السّفيانى، قد طرح رحله فى رحبتكم[224] بالكوفة، فنادى مناديه: «من جاء برأس شيعة علىّ، فله ألف درهم.» فيثب[225] الجار على جاره، و يقول: «هذا منهم.» فيضرب عنقه، و يأخذ ألف درهم …»[226]
6- و فى مرفوعة فضل بن شاذان، عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «يقدم القائم عليه السّلام حتّى يأتى النّجف، فيخرج اليه من الكوفة جيش السّفيانى و أصحابه، و النّاس معه، و ذلك يوم الأربعاء، فيدعوهم و يناشدهم حقّه، و يخبرهم أنّه مظلوم مقهور، و يقول: «من حآجّنى فى اللّه، فأنا أولى النّاس باللّه … فيقولون: «ارجع من حيث شئت، لا حاجة لنا فيك، قد خبّرناكم و اختبرناكم.» فيتفرّقون من غير قتال، فإذا كان يوم الجمعة يعاود، فيجيئى سهم فيصيب رجلا من المسلمين فيقتله، فيقال: «إنّ فلانا قد قتل.» فعند ذلك ينشر راية رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله، فإذا نشرها انحطّت عليه ملائكة بدر، فإذا زالت الشّمس هبّت الرّيح له، فيحمل عليهم هو و أصحابه، فيمنحهم اللّه أكتافهم، و يولّون، فيقتلهم حتّى يدخلهم أبيات الكوفة، و ينادى مناديه: «ألا! لا تتّبعوا موليّا، و لا تجهّزوا على جريح.» و يسير بهم كما سار علىّ عليه السّلام يوم البصرة.»[227]
الشموس المضيية، ص: 114
7- و عن جابر بن يزيد، عن أبى جعفر عليه السّلام قال: «إذا بلغ السّفيانى أنّ القائم قد توجّه اليه من ناحية الكوفة، يتجرّد بخيله حتّى يلقى القائم، فيخرج فيقول: «أخرجوا الىّ ابن عمىّ.» فيخرج عليه السّفيانىّ، فيكلّمه القائم عليه السّلام، فيجيئ السّفيانىّ فيبايعه، ثمّ ينصرف الى أصحابه، فيقولون له: «ما صنعت؟» فيقول: «أسلمت و بايعت.» فيقولون له: «قبّح اللّه رأيك! بينما أنت خليفة متبوع، فصرت تابعا!» فيستقلبه فيقاتله، ثمّ يمسون تلك اللّيلة، ثمّ يصبحون للقائم عليه السّلام بالحرب، فيقتتلون يومهم ذلك.
ثمّ إنّ اللّه تعالى يمنح القائم و أصحابه أكتافهم، فيقتلونهم حتّى يفنوهم، حتّى أنّ الرّجل يختفى فى الشّجرة و الحجرة، فتقول الشّجرة و الحجرة: «يا مؤمن! هذا رجل كافر، فاقتله.»، فيقتله، قال: «فتشبع السّباع و الطّيور من لحومهم، فيقيم بها القائم عليه السّلام ما شاء.»[228] الحديث
8- و فى حديث عبد الأعلى الحلبىّ، عن أبى جعفر عليه السّلام: «… ثمّ يدخل الكوفه فلا يبقى مؤمن الّا كان فيها، أو حنّ اليها، و هو قول أمير المؤمنين علىّ عليه السّلام، ثمّ يقول لأصحابه:
«سيروا إلى هذه الطّاغية، فيدعو الى كتاب اللّه و سنّة نبيّه صلّى اللّه عليه و اله، فيعطيه السّفيانىّ من البيعة سلما، فيقول له كلب و هم أخواله: «ما هذا؟ ما صنعت؟ و اللّه، ما نبايعك على هذا أبدا.» فيقول: «ما أصنع؟» فيقولون: «استقبله.» فيستقبله ثمّ يقول له القائم عليه السّلام: «خذ حذرك، فإنّنى أديت اليك و أنا مقاتلك.» فيصبح فيقاتله، فيمنحه اللّه أكتافهم، و يأخذ السفيانى أسيرا فينطلق به [و] يذبحه بيده.»[229]
1- و عن محمّد بن مسلم، عن أبى جعفر عليه السّلام قال: «السّفيانىّ و القائم فى سنة واحدة.»[230]
الشموس المضيية، ص: 115
أقول: قد ظهر بهذه الرّوايات أمر السّفيانىّ و خصوصيّاته، فلا حاجة الى توضيح أزيد.
د- الدّجّال و خصوصيّاته:
1- عن النّزال بن سبرة، قال: خطبنا علىّ بن أبى طالب عليه السّلام فحمد اللّه و أثنى عليه، ثمّ قال: «سلونى- أيها النّاس!- قبل أن تفقدونى.»- ثلاثا- … فقام اليه الاصبغ ابن نباته فقال: «يا أمير المؤمنين! من الدّجّال؟» فقال: «ألا! إنّ الدّجّال صائد بن صيد [صائد]، فالشّقىّ من صدّقه، و السّعيد من كذّبه، يخرج من بلدة يقال لها: «اصبهان.» من قرية تعرف باليهوديّة، عينه اليمنى ممسوحة، و الاخرى فى جبهته، تضيئى كأنّها كوكب الصّبح، فيها علقة كأنّها ممزوجة بالدّم، بين عينيه مكتوب: «كافر»، يقرئه كلّ كاتب امّىّ.
يخوض البحار و تسير معه الشّمس، بين جبل من دخان، و خلفه جبل أبيض يرى النّاس أنّه طعام، يخرج فى قحط شديد، تحته حمار أقمر [خ ل: أبيض]، خطوة حماره ميل، تطوى له الأرض منهلا منهلا[231]، و لا يمرّ بماء الّا غار[232] الى يوم القيامة.
ينادى بأعلى صوته، يسمع ما بين خافقين من الجنّ و الانس و الشّياطين، يقول: «إلىّ أوليائى، أنا الّذى خلق فسوّى، و قدرّ فهدى، أنا ربّكم الأعلى.» و كذب عدوّ اللّه، إنّه الأعور يطعم الطّعام، و يمشى فى الأسواق، و إنّ ربّكم عزّ و جلّ ليس بأعور، و لا يطعم و لا يمشى و لا يزول [تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا].
ألا! و إنّ أكثر أشياعه يؤمئذ أولاد الزّنا و أصحاب الطّيالسة الخضر، يقتله اللّه عزّ و جلّ بالشّام، على عقبة تعرف بعقبة أفيق، لثلاث ساعات من يوم الجمعة، على يدى من يصلّى المسيح عيسى بن مريم خلفه.»[233] الحديث
2- دخل رجل من أهل بلخ على أبى جعفر عليه السّلام فقال له: «يا خراسانىّ! تعرف وادى
الشموس المضيية، ص: 116
كذا و كذا؟» قال: «نعم.» قال له: «تعرف صدعا فى الوادى من صفته كذا و كذا؟» قال:
«نعم.» [قال:] «من ذلك يخرج الدّجّال.»[234]
أقول: تصوّر هذه البيانات المنسوبة الى المعصوم عليه السّلام، و ان كان مشكلا لنا- لعدم احاطتنا بما كان و ما يكون- إلّا أنّه لا بأس بالتّصديق بوقوعها فى الزّمان الّذى قدّره اللّه تعالى؛ فإنّ فى سالف الزّمان كان فى عالم الخلق موجودات و امور خارقة للعادة، لو لا الاعتماد على قول من شاهدها و أخبر بها، او الصّور الّتى بقيت منها الى الآن لم نصدّقها أصلا، و هذا الأمر بعينه يجرى بالنسبة الى ما يخبر بوقوعه فى مستقبل الزّمان أيضا، و لا سيّما إذا كان المخبر ممّن هو عالم بما كان و ما يكون و ما هو كائن، هذا أوّلا.
و ثانيا: يمكن أن يكون المراد من العلامات المذكورة للدّجّال تمثيلات لما يصنع من الآلات و الوسائل بالخصوصيّات الّتى تدلّ عليها الأحاديث، كالطّيّارات، و السّاروخات، و الأقمار المصنوعيّة، و المذياع، و التّلفزيون، و غيرها ممّا سيصنعها الانسان، اولم يتولّد الى الآن صانعها؛ و على هذا الاحتمال، فالامام عليه السّلام رأى بعين الحقيقة ما يتّفق فى العصر القريب بزمن الظّهور، لكن لمّا لم يكن له طريق الى بيان هذه الامور- لعدم انس الأذهان بها فى تلك الأعصار-، عبّر عنها بذلك، و هذا البيان و إن يأباه ظاهر بعض جملات الحديث إلّا أنّه محتمل، و اللّه تعالى هو العالم بحقيقة الحال.
و على كلّ حال، فلا مجال للانكار بمضامين مثل هذه الأحاديث بمجرّد الاستبعاد و النّقاش و القدح فى سندها؛ اذ كثيرا ما يوجد فى الأحاديث المرويّة عن النّبىّ و عترته الطّاهرة- صلوات اللّه عليهم أجمعين- ما يكون بهذه المثابة.
اولین کسی باشید که برای “مهدویت | جلسه 40” دیدگاه میگذارید;