بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيات 76 به بعد
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 29-10-97

شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
گل شمه‌اي از آيه تطهير تو باشد *** گر آينه در آينه تکثير تو باشد
خود کيستي اي سوره کوثر که حسينت *** تا کرب و بلا رفت که تفسير تو باشد
بر سفره نان و نمکت دست علي هم *** برداشت نمک را که نمک‌گير تو باشد
اکسير کنيز تو طلا کرد مسم را *** خود فضه طلا گشته‌ي اکسير تو باشد
در آب به تصوير کسي زل زده عباس *** عشقش فقط اين است که تصوير تو باشد
اي دست پر از پينه ز چرخاندن دستاس *** عالم همه در گردش تقدير تو باشد
در خواب شهيدان جهان يکه سواري است *** کي مي‌رسد از راه که تعبير تو باشد

سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، فاطميه اول هم از راه رسيد. ايام عزاي حضرت صديقه طاهره زهراي مرضيه(س) را تسليت مي‌گويم. انشاءالله داغ دل ما با ظهور فرزندشان حضرت مهدي التيام پيدا کند. عزاداري‌هاي شما قبول باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. انشاءالله در اين ايام فاطميه توجهات ما به محبت اهل‌بيت بيش از پيش باشد و به خصوص توجه ويژه ما به فرج و تعجيل فرج در وجود ما براي اين ظلم‌هايي که در طول تاريخ محقق شده به واسطه فرج ايشان به آن عدالت تبديل شود و انشاءالله آرزوي اين فرج و بسترسازي‌اش را همه ما در سدد باشيم.
شريعتي: قصه ما قصه حضرت يوسف هست و نکات بسيار لطيفي که قرار هست بشنويم. آيه 76 و 77 از اين سوره را نکاتش را فرمودند و نکاتي باقي مانده است. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله زمين وجود ما و زمين هستي مرکز وجود و اطاعت از حجت بن الحسن ولي الله الاعظم قرار بگيرد و در اين وجود ما و وجود هستي تمتع طويل پيدا کند و سلطنت دائم پيدا کند.
در محضر آيات سوره يوسف هستيم، آيات 76 به بعد که دو سه نکته باقي ماند. بعد از اينکه کاروان ايستاد و شروع به گشتن بارها کردند، ظرف را در بار بنيامين پيدا کردند. خداي مهربان مي‌فرمايد: «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» ما اين نقشه را کشيديم که يوسف بتواند برادرش را نزد خود نگه دارد و مفصل در مورد اينها گفتگو کرديم. اين نقشه الهي که اينجا اجرا شد، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» اينکه خداي سبحان اين رفعت درجات را گاهي درجه انسان رشد مي‌کند. ما يک نظام عمل داريم و يک نظام علم داريم. در نظام عمل که انسان عمل انجام مي‌دهد، هر عملي به انسان درجه‌اي ايجاد مي‌کند. اما اگر عمل با نظام علمي توأم شد و نظام علمي همراه هر عملي بود و اين عمل لازمه مراتب عظيم علم بود به مناسبت و نسبتي که با آن مرتبه از علم پيدا مي‌کند هر عمل درجات ايجاد مي‌کند. اين «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» براي اين است که يوسف(ع) با نظام علمي که خداي سبحان به او اعطا کرده بود اين نقشه الهي را انجام داد. لذا عمل او يک عمل ساده نيست. يک تعبير زيبايي است که دو قصه هست. يکي را من حضور داشتم در محضر حضرت آيت الله بهجت و يکي را با واسطه نقل کردند از حضرت آيت الله خوشوقت(ره). ايشان در جلسه با آيت الله بهجت حضور داشتند. در جلسه‌اي بودند، کسي سؤال مي‌کند آقا اينقدر که شما مي‌فرماييد به نظام علمي نيست. بعضي از اولياي الهي، شيخ جعفر مجتهدي که در مشهد دفن هستند و از زهاد و عباد و اهل سير و سلوک در اين طريق بود که معروف است، چه مقاماتي پيدا کردند و چه محضريت‌هايي داشتند در عين حال که از جهت علمي مقامات بلند علمي نداشتند، حضرت آيت الله بهجت مي‌فرمايند: خدا مي‌داند اگر آقاي مجتهدي با اين مرتبه عملي که داشتند مرتبه علمي هم داشتند و صاحب علم هم بودند، شعاع وجودي‌شان تا کجا را مي‌گرفت. نياييم قياس کنيم يک عالم بي عمل را با يک عامل در رتبه‌اي از علم، بلکه بياييم عاملي که اهل عمل است و اخلاص در عملش هست، با همين شخص اگر فقيه و عالم و متفقه در تمام دين بود. شعاع وجودي اين شخص را با اين مرتبه نگاه کنيم. اگر ايشان با اين مرتبه عملي صاحب مراتب علم بلند بود، شعاع وجودي ايشان تا کجا را فرا مي‌گرفت. همين مسأله را بنده در جلسه‌اي بودم و کسي سؤال کرد و گفت: اينقدر که شما مي‌گوييد به علم نيست و اهل عمل خيلي کمالات دارند. ايشان فرمود: «وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11) يعني يک عملي را که يک نفر صاحب مرتبه معرفتي بلند نيست با کسي که صاحب مرتبه معرفتي بلند است هردو با هم يک کاري را انجام مي‌دهند، يک کار فيزيکي انجام مي‌شود. از نظر فيزيکي ديدن يکجور است و يک مقدار از عمل را مي‌گيرد و يکجور کار و نماز است اما مي‌بينيد با آن مرتبه معرفتي که او دارد اين يک باره درجات عظيمي را از خلق عوالم مختلف براي او ايجاد مي‌کند و او را مي‌رساند به جايي که بايد برساند و ديگري يک درجه برايش ايجاد مي‌شود و آن هم کمال است اما يک درجه.
اگر ما نمي‌توانيم و بهره‌مند نشديم و الآن براي ما مقدور نيست مراتب معرفتي را داشته باشيم، چه کنيم که ما هم از اين بهره‌اي داشته باشيم؟ سوز اين نداري و حسرت اينکه اگر انسان صاحب معارف باشد، چه کمالاتي ايجاد مي‌شود، يک موقع انسان ندارد و حسد و سوز و طلب هم ندارد و فقط مشغول به همان چيزي است که دارد. يک موقع هست انسان ندارد و به هر دليلي نشده يا کوتاهي کرده نشده، ولي حسرت اين را دارد که اي کاش من هم از جهت معرفتي اين توانايي را داشتم. اين سوز و حسرت باعث مي‌شود خداي سبحان مرتبه‌اي از اين را در عمل اين اشباع کند و قرار مي‌دهد و جزايي براي اين در اين رتبه قرار مي‌دهد. چون خود طلب ايجاد فعليت مي‌کند و اگر هم در اينجا نشد، اين عمل بعداً تحت سوز و طلب، خداي سبحان به او رفعت و درجات مي‌دهد. يک موقع آدم انکار مي‌کند که هيچ، يک موقع بي تفاوت هست نسبت به کمالات علمي و عمل، آن هم خودش را محروم کرده است. اما آن کسي که طلب    دارد، اين طلب و سوز و حسرت مي‌تواند جبران کننده باشد. البته هرچقدر هم انسان صاحب معارف باشد «وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» پس کسي نبايد خيالش راحت شود من معرفت دارم چون معرفت هيچ جايي پايان پذير نيست لذا «ما عرفناک حق معرفتک» که پيامبر مي فرمايد، اين معرفت هيچ جا پايان پذير نيست لذا همه بايد حسرت نداري معرفت‌هاي بالاتر را داشته باشند. حتي اگر عالم دهر است و بالاترين معرفت را امروز دارد ولي به آنکه مي‌بايد و مي‌شود اين خودش را بايد بگويد «فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» که اين عليم خداي سبحان است.
در آيه 77 وقتي ظرف در بار بنيامين پيدا شد، گفتند: «قالُوا إِنْ يَسْرِقْ‏ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ» تعبير اين است که اينها قبلاً گفته بودند: «وَ ما كُنَّا سارِقِين‏» (يوسف/73)  ما اصلاً سارق نيستيم. تا بار پيدا شد، بلافاصله گفتند: «إِنْ يَسْرِقْ» اگر دزدي صورت گرفته «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» يکباره کينه‌هاي گذشته که اين و برادر مادري او که يوسف باشد هم اينطور بودند. اينها را جلوي يوسف(ع) مي‌گويند. «فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ» أسَرَّ يعني اين را با فشار و سختي در درون خودش فرو برد. هيچ اظهاري نکرد و خيلي سخت است که به پدر و مادر و برادر کسي اينطور توهين شود. آن هم شخصي که در کمال طهارت است. بترسيم از اينکه گاهي بعضي از کلمات ما ناخودآگاه همين حرف‌هاست در مقابل مردم، خدا، حضرات معصومين که ناسپاسي و ناشکري است. گاهي ممکن است اين حرف‌ها را زده باشيم و فرو ريخته باشيم و حواسمان نباشد. اين حرفي که داريم به ديگري مي‌زنيم آيا يقين داريم به اينکه چنين است. آيا چون در بار او پيدا شد يقين داريم اين دزديده است؟ خيلي از قضاوت‌هاي ما به ظاهر است در حالي که محمل صحيح براي حمل اين که ممکن است غير از اين باشد را بايد ديد. بعد از اينکه اينها چنين کردند يوسف اينها را در خودش فرو برده و هم از اين طرف مثبتش را مي‌گيرد و آشکار هم نکرد. هم فرو بردنش که در درون ريختن است و هم آشکار نکردنش از بس شديد بود، ناراحتي را ابراز نکرد. کظم غيظ، نگذاشتند احساسات غلبه کند. در جايي که به قدرت سيطره دارد ولي نقشه الهي اين نيست که اينها بفهمند. وقتي آدم در کفه اراده رب هست و تحت اراده رب قرار گرفته حرکات و فعل و گفتارش خيلي بايد تحت مراقبت باشد. ما فکر مي‌کنيم انبياء و اولياء چون معصوم به عصمت الهي هستند ديگر راحت هستند. اينها برايشان سختي کار سنگين‌تر است. قدمي بخواهند بدون اراده رب بردارند و مطابق ميلشان باشد بيچاره مي‌شوند.
اگر به ما گفتند: از حريم واجب و حرام تعدي نکنيد، به آنها گفتند: در هر قدم نبايد تعدي کنيد. در هر نفس نبايد تعدي کنيد. بنده به معناي واقعي اينها هستند. «قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» (يوسف/77) اين را در دلش گفت و آشکار نکرد. بعضي خواستند بگويند «أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً» را اظهار کرده اما قرائن دلالت مي‌کند بر اينکه اين را در دل گفت که شما بدترين هستيد. يکبار ديگر اين تعبير در قرآن در مورد بني اسرائيل آمده است که اينها در جايي که آنها را مسخ کردند، بعد مي‌گويد: اينها «شَرٌّ مَكاناً» هستند. يعني نسبت به کساني مي‌آيد که بدي‌شان خيلي زياد است. يعني ناسپاسي در وجود شما با اينکه اينقدر مهرباني به شما کردم، خيلي بي معرفت هستيد.
چقدر خداي سبحان صبوري دارد که يک بنده اينطور از او صبوري را ياد مي‌گيرد و اين مسئول بودن و شرح صدر داشتن و در مقابل حتي بدي‌ها شرح صدر به خرج دادن تا اينکه در حقيقت اصلاحي صورت بگيرد و مقصد نهايي را ديدن و بخاطر او صبر کردن. نه اينکه تا قدرت آمد و مردم خواستند انتقادي بکنند، انسان بگويد: چرا به من و ناراحت شود و جواب بدهد. نه، اگر تو تحمل کردي و گفتي: خدايا، من اين مسئوليت را قبول کردم. مردم گاهي با تندي به من همين قدر تخليه شوند و باعث شود آرام شوند، ارزش دارد که در دستگاه تو اينطور قرار داده شوم! من مي‌روم و حاکميت اسلام به جا بماند، به دين بدبين نشوند ولي به من بدبين شوند عيب ندارد. ما خودمان را دين مي‌بينيم و اسلام مي‌بينيم و دين را سپر خودمان قرار مي‌دهيم.
مرحوم بافقي که در مجاهدت در دين خيلي عظيم بود. ديدند افسر لاتي از زمان رضاشاه يک گناهي را در علن مرتکب مي‌شده است. ايشان جلو مي‌رود و تذکر مي‌دهد که اين کار سزا نيست، يک چک در گوش مرحوم بافقي مي‌زند. امر به معروف کتک خوردن هم دارد. ايشان صورتش را اين طرف مي‌کند و مي‌گويد: يکي ديگر هم اين طرف صورتم بزن اما گناه نکن! خودش را سپر دين قرار مي‌دهد که من کتک بخورم و تو تخليه شوي و با کتک خوردن من به دين برگردي که ببيني من بخاطر دين کتک مي‌خورم و تو هم از گناه دست برداري. چقدر کسي بايد نسبت به احکام دين غيور باشد که حاضر است کتک بخورد که کسي گناه نکند. طرف خيلي منقلب شد و ديد عالم متشخص اينچنيني وقتي اينطور مي‌گويد، برگشت. ما حاضر هستيم براي دين در اين نگاه چنين باشيم. تعبيري که اينجا نسبت به يوسف(ع) آمده، «وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ» اينها را فرو برد و آشکار نکرد. «قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» در رابطه با آيه 78 مي‌فرمايد: «قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/78) بعد از اينکه اينها ديدند فايده ندارد و کار بيخ پيدا کرده و بنيامين در قدرت يوسف گرفتار شد و اينها به پدر قول داده بودند بنيامين را برمي‌گردانيم و نزد پدر بد سابقه بودند و اين بار خيلي مراقب بودند. وقتي ديدند چنين شد نزد عزيز مصر آمدند و گفتند: «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ» صفتش را به رخ کشيدند که اي کسي که قدرت داري و مي‌تواني. اين نکته که برادراني که حسادت اينها را به غرور کشاند، بيايند جلوي کسي و مجبور شوند اظهار کنند، آن هم کسي که نمي‌دانند ولي همان برادري است که آنطور تحقير کردند تا از دستش آزاد شوند، اينها سنت الهي است که انسان آنجايي که استکبار مي‌کند و مي‌خواهد حسد و تکبر بکند، عاقبتش يک تحقير است. اين «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ» براي کساني که براي خودشان يک سرفرازي قائل بودند خيلي سخت است. وقتي آدم به کسي چنين خطابي بکند يعني ما ذليل هستيم. مقابل کسي که آدم اظهار عزت مي‌کند يعني ذليل هستيم. از يک طرف ذلت خودشان و عزت او را وساطت قرار مي‌دهند که تو عزيز و قدرتمند هستي و کاري از ما برنمي‌آيد. «إِنَّ لَهُ أَباً» اين پدر دارد. احساسات پدري و فرزندي را واسطه کردن. «إِنَّ لَهُ أَباً» أب داشتن يک واسطه، «شَيْخاً» پدر او پير هم هست. پدر پير خيلي احساسات را سنگين مي‌کند. اين پدر تحمل اذيت بيشتر را ندارد. «كَبِيراً» بزرگ قومش هست. وقتي بزرگ خاندان است اين تشخص برايش خيلي شکنندگي ايجاد مي‌کند که يکباره بگويند: يک پسرش طعمه گرگ شد و يک پسرش هم به دزدي متهم شد. هرکدام از اين صفت‌هايي که آوردند يک کار روانشناسي جدي است. «فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ» يکي از ما را جاي او بگير. اين خودش يک تلطيف ايجاد مي‌کند که ما حاضر هستيم خودگذشتگي تا اين حد که يکي از ما جاي او بماند. اين نشان مي‌دهد که نسبت اين با پدر، با نسبت ما با پدر متفاوت است. اگر ما بمانيم و اين برود پدر ما در راحت بيشتري است تا وقتي که ما برويم و او بماند. اين چيزي که اينها هميشه دنبالش بودند که محبت پدر را به خودشان جلب کنند با جدا کردن يوسف و برادر از پدر، اينجا مجبور شدند به مقابل از آن اقدام کنند که بگويند: حاضر هستيم ما اينجا بمانيم ولي بنيامين نزد پدر ما برگردد. چون قول داده بودند. همين مقدار هم نشان مي‌دهد که شايد همين اعمال گاهي شايد سبب نجات مي‌شود.
«إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» بحث احسان در زندگي يوسف(ع) يک نقش خيلي جدي دارد که اين جالب است. شايد در شش جاي قرآن کريم در رابطه با نقش احسان در زندگي يوسف(ع) بيان داريم. يکي آنجاست که يوسف بزرگ مي‌شود «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ‏ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/22) ما اينطور محسنين را جزا مي‌دهيم که با همه سختي‌هايي که اين گرفتار شد، وقتي به رشد رسيد، ما علم و حکمت به او داديم و اين علم و حکمت نتيجه محسن بودنش است. هرکسي هم اين حال را داشته باشد و نسبت به ديگران اهل خير و صلاح باشد، ما محسنين را جزا مي‌دهيم. هرجا هم آمده همه سيره و سنت است. يعني هيچگاه به عنوان شخص يوسف اين محسن به کار نرفته است. يعني به عنوان سيره، يوسف(ع) يک سنت گذار در جريان احسان است. دارد يک راهي را ترسيم مي‌کند که بقيه هم در اين راه بيافتند.امامت را براي اهل احسان معنا مي‌کند که به يوسف اقتدا کنيد تا به نتايج برسيد. در آيه ديگر وقتي در زندان بود و رؤياي آنها را خواستند تفسير کنند، «نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ‏ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/36) ما مي‌بينيم تو از محسنين هستي. وقتي مردم به کسي که اهل احسان و عمل صالح هست نگاه مي‌کنند، مي‌بينند که اين شخص حتماً ارتباطش با خدا قوي تر است و اخباراتي از غيب براي او محقق است. علمي دارد که ديگران ندارند. ارتباطاتي دارد، صفايي دارد که صفاي او باعث مي‌شود تفسير و تأويل خواب اينها را بکند. سومين جا وقتي است «وَ كَذلِكَ‏ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/56) ما اگر او را به اين مقام رسانديم، چون اجر محسنين را ضايع نمي‌کنيم و به عزت عزيزي مصر او را مي‌رسانيم. چون سنت ما اين است که اين احسان در دنيا جزايش داده مي‌شود و احسان گم نمي‌شود و جزايش را همين‌جا آشکار مي‌کند. يکي هم بيان برادرهاست که مي‌گويند: «فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ‏ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» ما هرچه با تو برخورد داشتيم، با اينکه نمي‌دانستند اين يوسف است، ديديم اين کار از کسي برمي‌آيد که اهل احسان است. لذا تقاضا مي‌کنند از ما قبول کن تا او را آزاد کني چون از محسنين هستي.
«قالَ أَنَا يُوسُفُ‏ وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ» هرکس تقوا و صبر پيشه کند، «فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» (يوسف/90) اين نتيجه عزتي که من پيدا کردم نتيجه تقوا و صبر من بوده که در سرتا سر مشکلاتي که ايجاد کرديد، من از حد تقواي الهي تعدي نکردم. جاي ديگر در غير سوره يوسف مي‌فرمايد: «وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى‏ قَوْمِهِ نَرْفَعُ‏ دَرَجاتٍ‏ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ» (انعام/83) « بعد مي‌فرمايد: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى‏ وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» (انعام/84) اين سيره ما در طول تاريخ بوده است. اين نگاه که کسي از دوران کودکي محسن باشد، در زندان محسن باشد. وقتي به عزت مي‌رسد محسن باشد، در مقامي که در تخت نشسته به او ظلم مي‌کنند و بد و بيراه مي‌گويند، محسن باشد. در رابطه با خدا محسن باشد. در همه ارتباطاتش هيچ تغييري در نگاه احساني او ايجاد نشود خيلي عالي است. اين تعبيري که نسبت به حضرت عيسي(ع) است «وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ‏ ما كُنْتُ» (مريم/31) من هرجا باشم محسن هستم چه در دوران کودکي و چه در اسارت و زندان و چه در دوران اذيت ديگران و در دوران تخت و سلطنت، انسان وقتي به يک قدرتي مي‌رسد، حواسش باشد نسبت به کمالاتي که داشته و ان کمالات سبب شدند به اينجا برسد، نسبت به آنها شديدتر هم شود.
در آيه 79 سوره يوسف مي‌فرمايد: «قالَ‏ مَعاذَ اللَّهِ» يکبار آنجايي که زليخا با يوسف تنها شد، فرمود: «قال معاذ الله»، معاذ الله با اعوذ بالله چه تفاوتي دارد؟ معاذ الله آنجايي است که ديگر فرصت نيست و وقتي که انسان بخواهد فکر کند نيست و بايد به سرعت به پناهگاه برود. حتي «اعوذ بالله» که من پناه مي‌برم، حتي اين مقدار فرصت‏ نيست. حتي بيان فرار نيست و خود فرار است. معاذ الله خيلي زيباست، اين نشان مي‌دهد در مقام قضاوت، از مقام‌هايي است که يوسف(ع) در مقام قضاوت مي‌فرمايد: «قالَ‏ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» (يوسف/79) اينقدر اين آيه زيبا و بشارت زا است که انسان مکيّف مي‌شود و ياد استشهادي مي‌افتد که حضرات معصومين به اين آيه کردند. مي‌فرمايد: به خدا پناه مي‌برم و بايد به او رجوع کرد، که بگيرم مگر کسي که غير از کسي است که متاعم نزد او بوده است. من اين کار را نمي‌کنم! تعبير سرقت نمي‌کند، مي‌گويد: آن کسي که متاع ما نزد او بوده، اگر غير از او را بگيرم، ظالم هستم. يعني جايي که قضاوت است نبايد احساسات غلبه کند، بايد انسان کاملاً حواسش باشد که احساسات حاکم نشود. دارد قبل از قيامت، در صحنه حساب، حضرت فاطمه زهرا(س) وقتي مي‌خواهد وارد بهشت شود و اذن دخول بهشت را به او مي‌دهند، حضرت مي‌ايستد و مي‌گويد: تا من محبين خود را شفاعت نکنم وارد نمي‌شوم. دارد که مثل مرغي که دانه‌هاي درشتر و بهتر را جدا مي‌کند، شيعيان و محبينش را دانه دانه جدا مي‌کند و همراه خود مي‌برد و مي‌گويد: حالا اگر مي‌خواهيد داخل بهشت شويد، اينطور نرويد و مکث کنيد تا مقام شما روشن شود. مي‌گويد: مکث کنيد و به خدا عرض کنيد: خدايا مقام فاطمه آشکار شد. مقام ما هم آشکار شود. آنجا خداي سبحان به آنها که محبين فاطمه هستند مي‌گويد: شما هم برگرديد، آن کساني که محبّ شما بودند و خدمتي به شما کردند را هم ببريد.
يک روايتي است از ابي اسحاق ليثي از امام صادق(ع) که بسيار زيباست. اسم اين روايت حکم ملکوتي است.  استشهاد به اين آيه مي‌کند و مي‌فرمايد: «قالَ‏ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» مؤمنين مبتلا به کارهاي بد مي‌شوند و اگر ذاتشان ذات ايماني باشد، در روز قيامت هر فرعي بايد به اصلش ملحق شود و مؤمنين بايد به امام معصوم ملحق شوند. اينها فرع امام معصوم هستند و بايد به او ملحق شوند. اما با اين گناهان که نمي‌شود اين فرد به اصل ملحق شود. اين بدي‌ها در وجودش است و نمي‌تواند به طهارت محض ملحق شود. تعبير روايت اين است که مي‌فرمايند: اولاً ما بايد حتماً کسي که متاع ما پيش اوست به خودمان ملحق کنيم، متاع ما محبت است. اگر اين محبت در وجود اين نمانده باشد، متاع ما پيش او نيست و سرمايه حضرات معصومين که نزد ماست و باعث رجوع اين فرع به اصل مي‌شود محبت و اطاعت است. لذا اگر در کسي اين نباشد، متاع آنها نزد او نيست. سعي کنيم اين متاع گران قيمت تر و ارزشمند‌تر و بيشتر شود. دارد که اعمال بد اينها با مواقفي که پيش آمده از اينها جدا مي‌شود اما اعمال بد بدون فاعل نمي‌ماند. اين اعمال بد ملحق مي‌شود به کساني که ذاتشان خبيث است و تأثير داشتند در سنت گذاري خباثت در جامعه. هرچند فاعل ظاهري اين نبوده است اما انحراف را او پايه‌گذاري کرده بوده است و اين ممکن است نسل‌ها قبل بوده باشد. او باعث اين انحرافات شده است. تمام اين اعمال از اين جدا مي‌شود و به آنها ملحق مي‌شود. اگر اعمال صالح ديگراني دارند که ذاتشان پليد است، بعد از آنکه جزاهاي آنها را در مراتب خفيف شدن عذاب‌ها ببينند، از آنها جدا مي‌شود آن اعمال، چون آنها نمي‌توانند به خباثت مطلق ملحق شوند مگر اينکه از آنها جدا شود. آنها هم مي‌رسد به مؤمنيني که سبب بودند براي ايجاد اين جوسازي و جامعه سازي، محيط سازي کرده بودند اعمال صالح ايجاد شود. حضرت استشهاد مي‌کند به اين آيه که «قالَ‏ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» بايد متاع ما نزد او باشد تا ما او را دستگيري کنيم.
شريعتي: امروز صفحه 569 قرآن کريم، آيات 11 تا 40 سوره مبارکه معارج را تلاوت خواهيم کرد و چقدر خوب است ثواب تلاوت اين آيات را هديه کنيم به روح بلند و ملکوتي و آسماني حضرت صديقه طاهره(س).
«يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ‏ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ «11» وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ «12» وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ «13» وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ «14» كَلَّا إِنَّها لَظى‏ «15» نَزَّاعَةً لِلشَّوى‏ «16» تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى «17» وَ جَمَعَ فَأَوْعى‏ «18» إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً «19» إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً «20» وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً «21» إِلَّا الْمُصَلِّينَ «22» الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ «23» وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ «24» لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ «25» وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ «26» وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ «27» إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ «28» وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ «29» إِلَّا عَلى‏ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ «30» فَمَنِ ابْتَغى‏ وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ «31» وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ «32» وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ «33» وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ «34» أُولئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ «35» فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ «36» عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ «37» أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ «38» كَلَّا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ «39» فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ «40»
ترجمه: در آن روز مجرم دوست دارد فرزندان خود را براى دفع عذاب فديه دهد و فداى خود كند. و همچنين همسر و برادرش را. و بستگان و قبيله‏اش را كه هميشه به او پناه دادند. (بلكه آرزو دارد) تمام مردم روى زمين را فدا كند تا او را نجات دهند. چنين نيست، همانا آن آتش شعله‏ور است. كه پوست بدن را به شدّت جدا مى‏كند. (اين آتش) هر كس را كه (به حق) پشت كرده و روى برتافته، فرامى‏خواند. و (نيز كسى كه مال) جمع كرده و ذخيره ساخته است. همانا انسان، بى‏تاب و حريص آفريده شده است. هرگاه بدى به او رسد، نالان است. و هرگاه خيرى به او رسد، بخيل است. مگر نمازگزاران. آنان كه بر نمازشان مداومت دارند. و آنان كه در اموالشان حقّى است معلوم. براى افراد سائل و محروم. و آنان كه روز جزا را باور دارند. و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند. زيرا از عذاب پروردگارشان ايمنى نيست. و آنان كه دامن‏هاى خود را (از گناه) حفظ مى‏كنند. مگر بر همسران يا كنيزانشان كه در اين صورت، در خور ملامت نيستند. پس كسانى كه جز اين را طلب كنند، اينان همان تجاوزگرانند. و آنان كه رعايت كننده امانت‏ها و قراردادهاى خويشند. و آنان كه به (اداى) شهادت‏هاى خود قيام مى‏كنند. و آنان كه بر نمازشان مراقبت دارند. اينان در بهشت‏ها گرامى داشته مى‏شوند. پس كافران را چه شده كه شتابان به سوى تو مى‏آيند. از راست و چپ، گروه گروه. آيا هر يك از آنان طمع دارد كه به بهشتى پر نعمت در آيد. چنين نيست، همانا ما آنان را از آنچه مى‏دانند، آفريده‏ايم. به پروردگار مشرق‏ها و مغرب‏ها سوگند مى‏خورم كه ما تواناييم.
شريعتي: اين هفته قرار گذاشتيم از عالم مجاهد و پارسا مرحوم آيت الله شيخ محمد تقي بافقي ياد کنيم و در حد وسع و بضاعتمان از شخصيت ايشان بشنويم.
حاج آقاي عابديني: مرحوم بافقي از شاگردان مرحوم آ سيد احمد کربلايي بوده که ديگر فرصت نيست مرحوم آ سيد احمد کربلايي را معرفي کنيم که از اعاظم بزرگان در توحيد بودند. در توحيد عملي و عيني از اعاظم بودند. ايشان شاگرد آ سيد احمد کربلايي بودند. وقتي مرحوم شيخ عبدالکريم حائري در يک سفري که به قم مي‌خواستند بروند هنوز به عنوان مؤسس حوزه علميه نرسيده بودند، به قم مي‌رسند، مرحوم بافقي با عده‌اي به استقبال ايشان مي‌روند و بعد اين را مطرح مي‌کنند که آيا اين روايتي که وارد شده که علم اهل بيت از قم پخش مي‌شود را قبول داريد يا نه؟ مي‌گويند: بله. مي‌گويند: پس در قم بمانيد. اگر قرار باشد علوم اهل‌بيت از قم پخش شود شما مي‌توانيد بمانيد. مرحوم شيخ عبدالکريم حائري مي‌فرمايد: نياز به بودجه است و ما هيچي نداريم. مرحوم بافقي مي‌گويد: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» (هود/6) هر جنبنده‌اي را خدا روزي مي‌دهد. جواب‌ها مطابق آيات قرآن است. مرحوم حائري مي‌فرمايد: سببيت مي‌خواهد، اين سببيت کجاست؟ مرحوم بافقي مي‌فرمايد: «اذا اراد الله بعبد خيرا حي له اسبابه» اگر بنده‌اي يک کار خيري را اراده کرد، خدا هم خودش اسباب را مي‌سازد و خداي سبحان مسبب الاسباب است. مرحوم حائري قبول مي‌کنند و مي‌مانند و بعد به مرحوم حائري عرض مي‌کند: شما نگران پول نباشيد. هر موقع پول خواستيد، از چند روز جلوتر به ما بگوييد. آن ولي که مي‌خواهيم ترويج دينش را بکنيم، خودش مظهر رزاق ذو القوة المتين است. مرحوم بهاءالديني جريانات مرحوم بافقي را خيلي تعريف مي‌کردند و حشر داشتند. امام هم خيلي به مرحوم بافقي علاقه داشت. هرموقع مي‌خواست مثال بزند به شخصي که مجاهد در دين و صاحب بصيرت و عمل بود و شجاع بود و غيرت ديني داشت، مرحوم بافقي را مثال مي‌زدند. بعد از جريان مشروطه که اسلام زدايي شروع شده بود، شايد از تنها کساني که به شدت در اين مسأله ايستاد و حتي فتوا داد به حرمت هر نوع مشاکلتي با کفار و پايش ايستاد و کالاهاي خارجي را تحريم کرد. نکته ديگر اينکه ايشان در رابطه با امام زمان، اينقدر خودش را در اين مرتبه باور داشت، خيلي از بزرگان مي‌گفتند: مرحوم بافقي گويا در دوران غيبت زندگي نمي‌کند. امام را مي‌ديد و دستگيري‌اش را مي‌ديد. دوستاني که اهل شهر بافق هستند به خودشان ببالند که چنين عالم بزرگي را با اين باور علمي و عملي در توحيد دارند. مرقد ايشان بالاي سر مرحوم آ شيخ عبدالکريم جائري و پايين پاي آيت الله العظمي بروجردي است. دوستان حتماً از اين بزرگان طلب شفاعت کنند که اينها نزد خداي سبحان مقرب هستند.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان در سخت‌ترين کارها و شرايط ما را به درگاه خودش و ولي خدا ببرد. جاي ديگر اقامت نکنيم و توسل ما در اين سختي‌ها به خدا باشد و از خداوند بخواهيم به دل ما بياندازد که به کساني که در سختي هستند بتوانيم کمک کنيم و بار آنها را به دوش بگيريم و از محسنيني باشيم که يوسف(ع) در سرتاسر زندگي داشت.
شريعتي: پيش از تو ياس نام گلي بود…

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید