بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)

حجت الاسلام والمسلمين عابديني– سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيات 87 به بعد
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(ع) در قرآن کريم- شرح آيات 87 به بعد
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 27-11- 97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
سلام مي‌کنم به همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، انشاءالله هرجا هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و در اين سرماي زمستان دل و جانتان گرم و بهاري باشد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. انشاءالله خداوند متعال همه وقايع پيش رو را براي ما خير قرار بدهد و اين راهپيمايي عظيمي که مردم ما شکل دادند مورد رضاي خداي سبحان قرار بگيرد و رحمت خداوند را بيش از پيش جذب کند و مردم را لايق رحمت بيشتر حق قرار بدهد.
شريعتي: حادثه تروريستي اخير زاهدان را به خانواده‌هاي عزيزشان تسليت مي‌گويم، خيلي ما را ناراحت کرد، انشاءالله همه پاسداران مدافع وطن مهمان سفره اهل‌بيت(ع) باشند. در محضر قرآن کريم و قصه حضرت يوسف(ع) هستيم، چه خوب گفت: «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» (يوسف/88)
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) اين دعا را بارها تکرار مي‌کنيم که «حتي تسکنه ارضک طوعا» حتي ارض وجود خودمان را هم طلب مي‌کنيم که از خداي سبحان مي‌خواهيم که وجود ما را هم محل طاعت از ولي خودش قرار بدهد و حقيقت ولي را در جان ما طولاني قرار بدهد و آن حضرت در وجود ما، ولايت و حاکميتش پايدار باشد. به اين نظر داشته باشيم که هم ارض بيروني را شامل مي‌شود و هم ارض وجودي خودمان را، ارض بيروني را فقط دعا مي‌کنيم و ما تأثير کمي درونش داريم. اما ارض دروني از خدا مي‌خواهيم و به ما قائم است، اگر خدا عنايت کند به ما قائم است. چون عنايت الهي دائمي است معلوم مي‌شود مانع ما هستيم که اگر موقعي اين ارض به اطاعت ولي ما نيست، معلوم مي‌شود خودمان مانع هستيم. هرچقدر اين مانع را برداريم ارض وجود ما به اطاعت ولي ما خيلي آراسته تر خواهد شد.
در محضر سوره حضرت يوسف(ع) بوديم، به حضرت يوسف عرض سلام داريم و از حضرت اذن ورود مي‌گيريم. در آيه 87 سوره يوسف مي‌فرمايد: «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (يوسف/87) هر آيه‌اي که آدم وارد مي‌شود مي‌بيني اين آيه منحصر به فرد است، واقعاً در آيات قرآن مشهود است که تکراري نيست. حتي اگر جايي لفظ تکرار است، آدم مي‌فهمد در جان انسان اثري مي‌گذارد که با آيه ديگر متفاوت است. هر بار تازه است و اين سؤال را از حضرت مي‌کنند که چرا قرآن اينقدر تازگي و طراوت دارد؟ مي‌فرمايد: براي قوم دون قومي و زمان دون زماني نازل نشده است و اين دائماً قائم به خداي سبحان است. يک چيز نازل شده جدا نيست که تمام شده باشد. لحظه به لحظه اين نزول ادامه دارد، لذا يکي از حقايق قرآن کريم اين است که هرسال آن حقيقت بر وجود مبارک امام معصوم و حيّ آن زمان هم نازل مي‌شود همچنان که تقدير عالم بر آنها نازل مي‌شود، اين نزول هم محقق مي‌شود و اين تازگي براي اين است که لحظه به لحظه هستي را حل مشکل مي‌کند و طريقش را نشان مي‌دهد. لذا با اين آيات اينطور نگاه کنيم، قصه را گذشته نبينيم و قصه را حال ببينيم که گويي يا ما در زمان يوسف(ع) هستيم و با او حشر مي‌کنيم يا يوسف(ع) در اين زمان هست و داريم اين قصه را ملموس مي‌بينيم.
وقتي برادرها بنيامين را جا گذاشتند و نزد پدر برگشتند و به پدر عرض کردند اين وقايع گذشت و نتوانستيم او را برگردانيم، حضرت يعقوب فرمود: «قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ» (يوسف/86) همه شکايات و مناجاتم را به درگاه الهي مي‌برم «وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» من از خدا چيزي مي‌دانم که شما نمي‌دانيد، بعد از اين که ظاهر اين است نااميدي است و ظاهر اين است يک مصيبت جديدي ايجاد شده اما از بيان يعقوب(س) استفاده مي‌شود که به برادرها بعد از بيست و چند سال دستور مي‌دهد، «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ» دنبال يوسف و برادرش بگرديد. محور را در گشتن و پيدا کردن يوسف قرار مي‌دهد. «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» رَوح، وقتي ابر يکجا را فرا مي‌گيرد، غم از غمام مي‌آيد، غمام يعني ابر فراگير، وقتي رَوح مي‌گويند يعني بادي که بيايد ابر را ببرد و آسمان باز شود. اين تعبيري که اينجا آمده که «رَوح الله» از همان ريح و راحت و رفتن از تنگنا مي‌آيد، آن چيزي که فراگير شده، فشار فراگير ايجاد کرده، خيلي گاهي تلفن مي‌زنند و آدم را مي‌بينند و مي‌گويند: مصيبت‌هايي که بر ما ايجاد شده فراگير است و ديگر از اين نجاتي امکان پذير نيست. اين بيان خيلي زيبا دارد اينها را مخاطب قرار مي‌دهد که برادرها احساس کردند با وضعي که پيش آمد و تهمتي که به اينها خورد شما سارق هستي و يکي از اينها را گرفتند و مصيبتي که بر پدر وارد شد، عهدي که اينها کرده بودند که اين را حتماً برمي‌گردانند و خدا همين عهد اينها را کاري کرد که نتوانند انجام بدهند و بنيامين نزد برادر ماند بخاطر آن مسأله‌اي که پيمانه در بار او بود، مي‌خواهند برگردند يک شهري که مردم آن شهر اينها را به عنوان سارق مي‌شناسند. آدم‌هايي که در عمرشان اهل سرقت نبودند. شريف زندگي کردند، اينها خاندان پيغمبر هستند و بيت نبوت است. تهمت دزدي که به اينها خورده، چون به يعقوب گفتند: اگر حرف ما را باور نمي‌کني از آن شهر بپرس. از کاروان‌ها بپرس که تهمت سرقت به ما خورد و بنيامين اين سرقت را انجام داد. افرادي اينچنين دارند برمي‌گردند و با عزيز مصر هم رابطه داشتند. يعني عزيز مصر از اينها پذيرايي ويژه کرد. اين تعبير «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» هرجا ديديد فشار زياد است، يقين بدانيد قدرت خداي متعال فوق هر فشاري است، اگر کسي در جايي که فشار زياد مي‌شود حالت يأس پيدا کند يعني قدرت خدا را محدود کرده و باور ندارد قدرت خدا فوق اين است. اين شيء بر قدرت خدا فائق ديده است. يعني اينطور که فکر کرديم زمين گير مي‌شويم.
پيامي که رهبري به عنوان گام دوم دادند، اگر ما از اين نعمت استفاده کنيم يک روح تازه‌اي مي‌تواند در جوانان ما بدمد که بسياري از کساني که ممکن بود فشارها و سختي‌ها يا بعضي از بي تدبيري‌ها حال اينها را به يأس کشيده باشد، با يک روح تازه‌اي«وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» خدا جذبه‌هاي ويژه در وقت‌هايي که انسان احساس مي‌کند ديگر همه راه‌ها بسته است، ايجاد مي‌کند. هيچکسي نيست که بگويد: من در جايي قرار گرفتم که ديگر از اين بيشتر امکان ندارد و من توان ندارم! اين سنت الهي است که فشار و مصيبت هيچگاه به اندازه طاقت انسان هم نيست. هميشه دون طاقت انسان است. هيچگاه فشار و مصيبت به اندازه طاقت انسان نيست. تازه آنجايي که دون طاقت من است و من اگر قدرتم را به کار بگيرم، مي‌توانم. يک عظمتي در کنار اين مسأله است که قدرت الهي است و هيچ فشاري در مقابل آن فشار نيست و هيچ مصيبتي در مقابل آن قدرت مصيبت نيست. يکي اينکه هيچ مصيبتي در وجود انسان به قدر طاقت انسان هم وارد نمي‌شود و اين رحمت الهي اقتضا مي‌کند. هميشه دون طاقت انسان است که انسان بر آن غلبه کند. نکته دوم اين است که تازه در اينجا يک باب وسيع ديگري از رحمت است و آن قدرت الهي است و قدرت الهي و رحمت الهي فوق هرچيزي است که در عالم متصور است. عظيم‌ترين شي که در عالم تصور کنيم، قدرت خدا فوق آن است، لذا مي‌فرمايد: «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» اين فشارها شما را نا اميد نکند و به سمت اين نبرد که ديگر همه راه‌ها بسته شده است. راه الهي گشايشي است که مي‌آيد و ابرها کنار مي‌رود. ابرهاي فراگيري که به ظاهر همه جا را پوشانده بود و احساس مي‌کرديد راهي به خورشيد براي شما نيست، باز نمي‌شود مثل نفس انسان که گاهي در سختي و فشار مي‌گيرد. آنجايي که انسان يک نفس مي‌کشد و سينه باز مي‌شود، اين رَوح الله است. پدري که اينقدر بچه‌ها اذيت کردند، آنجايي که باز بچه‌ها به نا اميدي رسيده بودند، تنهايشان نگذاشت و باز با اينکه اينها بنيامين از دست داده بودند، با اينکه همين مدت است که حضرت کور شد از شدت گريه و فشار، با اين حال «يا بَنِيَّ» اينجا سرشار از اميد است. چون وقتي نگاه مي‌کند عقبه‌ي وجودش را مرتبط با خدا مي‌بيند، هيچ بن بستي در کار نيست. بن بست براي کساني است که خدا نمي‌بيند. بن بست براي کساني است که عقبه و پشتوانه ندارند. اگر کشوري يک چنين پشتوانه‌اي را باور کرد، خدا واقعي است، خدا در ذهن من نيست. خدا در هستي است و همه هستي ظهور خداست. قدر مطلق هستي است. اگر اينطور شد بن بست کجا معني مي‌دهد و کجا نا اميدي معنا مي‌دهد؟ اولياء و انبياي الهي هيچگاه به نا اميدي نمي‌رسند و در اوج فشار تازه اينها نشاط پيدا مي‌کنند، امام حسين(ع) در بالاترين فشارها مي‌گويند: رنگ ايشان بازتر و بر افروخته‌تر مي‌شد. لذا اينجا يعقوب(س) همين‌جا که ديد فشار دارد به نهايت مي‌رسد، احساس کرد گشايش مي‌خواهد محقق شود. لذا اينها را هم وعده داد که «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» کافر پشتوانه ندارد، عقبه ندارد. کافر متصل نيست اما مؤمن متصل است. لذا هيچگاه از روح الهي و از امداد الهي و از کمک و جذبه الهي نا اميد نمي‌شود. لذا در گناهان کبيره که امام صادق مي‌شمرد، بعد از شرک يأس از اميد به خداست.
وقتي اينطور شود ديگر همه چيز براي انسان بي معنا مي‌شود. زندگي در حالت يأس بي معنا مي‌شود. وقتي انسان به يأس رسيد، خودش راه را به روي خودش مي‌بندد و حتي اگر راه باز باشد، اين ديگر قدرت حرکت را از دست داده است. اگر انسان يأس بر او غلبه کرد، مثل اين است که حيوان درنده‌اي بر او غلبه کرده و انسان قدرت فرار در خودش نمي‌بيند و قدمي برنمي‌دارد. اين ميخکوب شدن از بين رفتن است و کسي که به اينجا برسد، باور به قدرت خدا را از دست داده و کافر است. اين کفر عملي است البته کفر اعتقادي هم به بن بست مي‌رسد و خودش را در محاصره مي‌بيند و راه فرج نمي‌بيند اما مؤمن اگر به کفر عملي هم مبتلا شد، بلافاصله خداي سبحان با يک تلنگر راه را براي او باز مي‌کند و نشان مي‌دهد. هرگاه ديديم فشار زياد مي‌شود آنجا بيشتر دنبال راه گشايش باشيم. چون هيچگاه    فشار به حد مساوي وجود انسان نخواهد رسيد. يا اينکه ما فشار کم را گاهي زياد مي‌بينيم. فکر مي‌کنيم اين فشار ديگر همه وجود ما را گرفته است. با اينکه اين فشار سخت هست اما فشاري است که بارها براي ديگران پيش آمده اما تحمل اين مقدار را براي خود نمي‌بيند و فکر مي‌کند اين ديگر اين را از پا مي‌اندازد. لذا مي‌فرمايد: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ» وقتي اينها در بار سوم وارد بر يوسف شدند، لذا يعقوب که به اينها «اذهبوا» گفت، حرکت کردند و ديگر آنها را همه حذف کرد و به تعبير علامه قرآن مقدار لازم را بيان کرده است. اينها راه افتادند، آمدند، در راه چه حالي داشتند، چطور وارد اين شهر شوند؟ مردم اينها را سرزنش مي‌کنند، سراغ بنيامين و عزيز مصر را چطور بگيرند؟ با چه رويي سراغ عزيز مصر بروند؟ اينها خيلي عظيم است و مشکل است. «قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ» همه با هم گفتند: يا ايها العزيز! اينها بايد به يک رتبه‌اي مي‌رسيدند تا فرج محقق شود. اين رتبه اينجا بود. يعني به جايي برسند که احساس ذلت خودشان را بکنند، انساني که مغرور است، متکبر است، اين تا نشکند حل نمي‌شود. و الا اگر برايش حل شود رها کردنش است. يعني اگر انسان مغرور و متکبري را خدا رها کند، مثل مريض لا علاجي مي‌شود که دکتر برايش درماني نمي‌بيند و مي‌گويد: ولش کنيد، آزاد است و پرهيز ندارد. اما اگر خدا سخت مي‌گيرد و فشار ايجاد مي‌کند براي اين است که خداي سبحان اينها را لايق نجات مي‌بيند. تا با اين فشارها مريضي شکسته شود و درمان صورت بگيرد. اينها آمدند بالاخره اين را عزيز مصر مي‌بينند. شکستن در مقابل عزيز مصر براي اينها ساده‌تر است تا در مقابل برادرانشان که اينطور نسبت به او حسادت داشتند. خدا گذاشت در مقابل عزيز مصر شکستن صورت بگيرد و بعد معلوم شد اين برادرشان است و وقتي معلوم شد آن موقع کار اينها به نتيجه رسيد و شکستن صورت گرفت و محقق شد و خدا فرج را محقق کرد.
اين سنت الهي است و اختصاص به اينها ندارد. ما در خيلي جاها سرمان را فرود نمي‌آوريم. «لو لا ثلاثة في ابن آدم ما طأطأ رأسه شي‏ء» (بحارالانوار، ج 6، ص 118) سه چيز اگر نبود در بني آدم، هيچ چيز سر بني آدم را فرود نمي‌آورد و خضوع ايجاد نمي‌کرد. «المرض و الموت و الفقر» يعني نياز، مريضي و مرگ، اين سه مورد هست. با اينکه اين سه تا هست، باز هم به اين راحتي سر فرود نمي‌آورد، مي‌داند آخر مي‌ميرد اما باور نمي‌کند مربوط به اين باشد. ديگران را مي‌بيند. مرگ براي همسايه! مريضي براي همه هست اما در سلامت شاکر نيست. گردن فرازي مي‌کند. در وقت غنا شاکر نيست و به فقر مبتلا مي‌شود. بعضي از اين سر کردگاني که بودند يکباره به چه وضعيتي افتادند. زليخا، به چه وضعي افتاد؟ در بعضي روايات وارد شده که در دوران قحطي عزيز مصر از دنيا رفت. وقتي عزيز مصر از دنيا رفت، زليخا که به فقر مبتلا شده بود، يوسف همه چيز او را گرفت و به فقر مبتلا شده بود و در کوچه و خيابان زندگي مي‌کرد. کسي به او گفت: چرا سر راه يوسف نمي‌نشيني و از او تقاضاي کمک نمي‌کني؟ يکبار سر راه يوسف نشست و آنجا با اين ندا که حمد مي‌کنم خدايي که عبيد را ملوک قرار داد با عنايت الهي و ملوک را عبد قرار داد لمعصيته! يعني آن کسي که عبد بود، يوسف با طاعت الهي ملک شد و اين کسي که ملک بود و پادشاه بود و عزيز بود، با معصيت حق خوار و ذليل شد. آنجا يوسف گفت: اين صدا آشنا است. اين صداي که بود؟ اين صداي زليخاست. همان کسي که يوسف سالياني در خانه آنها بود و صدا را مي‌شناخت. گفتند: نمي‌ترسي سر راه او هستي؟ گفت: نه، با کريمان کارها دشوار نيست! کسي که مطيع حق است، تعدي در کار او نيست. چقدر اينها زيباست! دين يوسف را باور داشت، لذا از آنجا به بعد ورق برگشت و يوسف او را ديد و اتفاقاتي که در فيلم حضرت يوسف مشاهده کرديد. بعد به وصايل يوسف رسيد و به دين يوسف درآمد.
اگر کسي نشکست، او را مي‌شکنند. ممکن است سي سال طول بکشد، چندين سال طول بکشد اما اين شکستن در دنيا هم محقق مي‌شود. اين شاه مملکت وقتي از ايران فرار کرد، ذلت از اين مملکت به آن مملکت رفت و آواره شد. بالاترين مصيبتي که ابر قدرت، قدر شوکت مي‌خواستند براي او ذکر کنند، هرجا مي‌خواست برود مي‌گفتند: عذرخواهيم و نمي‌توانيم تو را بپذيريم! چقدر اين براي کسي که هم پول دارد و هم ثروت دارد بد است! وقتي وارد مي‌شد کانه چيز نجسي وارد شده همه از او پرهيز داشتند. اين شکستن است. حسني مبارک همينطور، اگر انسان يک صفت بدي داشته باشد و نشکند، او را مي‌شکنند. سعي کنيم صفات بد را در وجودمان تا وقتي به اضطرار نشکستند، خودمان بشکنيم، وقتي اينها شکسته شود، رحمت خداي سبحان نازل مي‌شود. «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ» آمدند تمام بيچارگي‌شان را عرضه کنند. هم غذا ندارند، همه فشارها در وجودشان به واسطه تهمتي که به آنها خورده و برادري که عزيز مصر نگه داشته، پدر به غم مبتلا شده، نه نزد پدر جايگاهي دارند، نه اينجا جايگاهي دارند، نه غذايي دارند. وضعيت سخت است. از جهت روحي و رواني و مادي و جسمي تحت فشار بودند. سال به سال هم قحطي شديدتر مي‌شود و قيمت‌ها بالاتر مي‌رود.
اين گفتن «يا ايها العزيز» براي اينها سابقه نداشت. چون ذلتشان شديد شد، عزت او را شديد ديدند. اينها تا به حال ذکر عزيز نمي‌کردند. رفت و آمد داشتند اما به عنوان عزيز نه! اگر انسان در درگاه الهي عزت را ببيند و براي خودش چيزي نبيند، وقتي خدا را به عزيز خطاب مي‌کند، وقتي در محضر امام زمان (عج) خودش را اينطور عرضه کند، محتاج همه جذبه‌هاي رحمت آنها ببيند، ببيند چقدر انسان اين کوچکي را بزرگ مي‌کند. اين نگاه يا ايها العزيز نشانه اين بود که اينها به ذلت رسيدند و با تمام وجودشان وقتي گفتند، اثرگذار است. «مَسَّنا» حال ما را مي‌بيني. «وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» سختي هم به ما رسيده و هم به همه خانواده و بيت يعقوب رسيده است. زن و بچه، پدر، فرزندان، مشکلات روحي، مشکلات قحطي، همه نظام روحي و رواني ما مختل شده است. رويشان نمي‌شد بگويند: بنيامين را آزاد کن ولي رويشان مي‌شد بگويند: ما بيچاره هستيم. «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» بضاعتي که همراه داريم چيزي نيست. در دفعات قبل هم ما چيزي نداشتيم. پول ما ارزشش کمتر شده و قيمت‌ها بالاتر رفته است. ما چيزي نداريم و دست ما خالي است. بضاعتي نيست که ارزش اين کالا را داشته باشد. وقتي نزد خدا خطاب کنند عملت کو؟ چه آوردي؟ آدم نگاه کند فکر کند اين را آوردم، آن را آوردم، نمازم، مي‌گويند: کو نمازي که بدون ريا باشد؟ کو صدقه‌اي که بدون منت باشد؟ کو حجي که به غير شهرت باشد؟ تعبير بعضي از نقل‌هاست. خدايا آنچه گفتي من انجام دادم، اما اين همه مثل پول‌هاي قلابي است و نزد من ارزشي ندارد، چون از جانب خودش نگاه مي‌کند نه از جانب خدا، عمل به لحاظ اينکه منتسب به خداست عظيم است، اما عمل چون منتسب به من است حقير است و چيزي نيست. اگر آدم اين را ديد وقتي در عمل انجام مي‌دهد، هيچ عملي را سرمايه نمي‌بيند. يعني هرچقدر عظمت حق در وجودش بيشتر شکل بگيرد، اعمالش را پول‌هاي قلابي مي‌داند که مي‌فهمد اينها قلابي هستند. اگر ناقد بخواهد اينها را عيار بزند، مي‌بيند هيچي ندارد. لذا گدا چيزي نمي‌خواهد، مي‌گويد: چه آوردي؟ هيچي همراه من نيست. هرچه فرمودي اطاعت کردم، اما اطاعت‌هاي من قلابي بود. اين حال را اينطور براي خودمان ايجاد کنيم، «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» بيچارگي سراسر وجود ما را گرفته، آنچه که همراه داريم هيچ ارزش و قدري ندارد در مقابل آن قيمتي که از کالا نزد شماست، ما بهشت را مي‌خواهيم. چه نسبتي است بين اعمال ما و آنها. «فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ» تو کريم هستي، تو کيل را پر پيمانه قرار مي‌دهي، حتي آنجايي که پول ما قلابي است. لذا مي‌گويند: اگر کسي پول قلابي دارد کجا برود به رويش نياورند؟ نزد کريم برود. مي‌فهمد اين قلابي است و نمي‌خواهد سر کريم را کلاه بگذارد اما کسي غير از کريم خريدار اين پول قلابي نيست. چون کريم به رو نمي‌آورد. اگر ما با اعمالمان که يک اعمال قلابي است و يک اعمال غير صالح به درگاه ربوبي است، چه نسبتي بين اين خاک و رب عظيم است؟ خدايا اين عمل را شما فرمودي و من اطاعت کردم. نپرس چطور، نقادي نکن چگونه؟ اگر بگويي چه آوردي؟ مي‌گويم: هيچ! چون اينها سرمايه من نيست.
از خدا تقاضا کنيم اما هميشه يک دعايي را بگذاريم که خدايا آنچه تو مي‌داني از کرمت به ما بده. يعني آنچه از کَرَم بشود، حد نزنيم. اينها را هم بگوييم و سبب رابطه قرار بدهيم اما بگذاريم يک چيزي هم از آن طرف بي حد زدن ما، بدون اين محدود کردن ما، بگوييم: خدايا تو کريم هستي، خودت از کرمت هرچه مي‌خواهي بده. اگر کسي بخواهد همراه خودش زادي به خانه کريمي ببرد، سفره‌اش را به خانه کريم ببرد، خيلي زشت است. خدايا ما سر سفره تو مي‌آييم و چيزي نمي‌آوريم. آنجا شما به ما بده هرچه با کَرَم تو سزاوار است. «فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ» نسبت به نظام قحطي بود «وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا» آزاد کردن بنيامين بود. اينجا ديگر ما هيچ مالي نداريم. با اينکه اينها اهل صدقه نبودند اما «وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا» در مقابل اين چيزي نداريم بدهيم. اين قدر و قيمتي نيست که در مقابل بخواهيم پولي بدهيم. اما تو مي‌تواني به صدقه اين را به ما ببخشي و به ما برگرداني که پدر ما به اضطرار افتاده با نبود بنيامين و تمام نظام روحي و رواني ما به هم ريخته که پيمان‌ها و زندگي ما همه به هم ريخته شده است. «إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ» خداي سبحان جزا مي‌دهد. از جانب ما چيزي مقابلش نداريم بدهيم.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ» (يوسف/89) اينجا بود تا اينها شکسته شدند، فراق تمام شد. اين شکسته شدن آماده شدن براي مراحل گشايش هست. اينجا دل يوسف خيلي شکسته شد و اشک يوسف جاري شد که اين برادراني که اضطرار اينها را ديد، عهد الهي به اين بود که بايد برادران به اينجا مي‌رسيدند. گاهي کريم نمي‌خواهد اين شکسته شود، اما خدا مي‌داند براي اين نجات در اين است که شکسته شود. بايد اينطور شود که اين نجات پيدا کند. لذا عهد الهي اين بود که يعقوب به اوج فشار برسد و با آمدن بنيامين و ماندن اين. برادرها به اوج فشار برسند و يوسف به اوج اضطرار برسد با اينکه ببيند برادرانش اينطور به اضطرار رسيدند و پدر آنطور، همه اينها مورد آزمايش قرار گرفتند. آزمايش يوسف که کريم است کمتر از آزمايش اينها نبوده است که ببيند اينها شکسته شدند. براي يک کريم شکسته شدن افراد خوشحال کننده نيست. دارد اذن الهي صادر شد. وقتي يوسف در برابر درگاه الهي شکسته شد، وقتي اين اضطرار را ديد خيلي منقلب شد. اينها نامه‌اي از يعقوب(س) آورده بودند، وقتي نامه را دادند، يوسف نامه را گرفت و بر چشمانش گذاشت و بوسيد، اينها تعجب مي‌کردند که چرا اين کار را مي‌کند؟ چرا حالش منقلب شد؟ جلسه را ترک مي‌کند و دوباره برميگردد و نامه را مي‌خواند. در آن نامه يعقوب قسم داده بود يوسف را که ما خاندان پيغمبر و پيغمبرزاده هستيم، دزدي در خاندان ما معني ندارد. عزيز مصر را به عدلش قسم داده بود که بنيامين را آزاد کن. يوسف که اضطرار پدر را در آن نامه ديده بود يوسف را خيلي شکست و اين شکستن يوسف بب فرج الهي شد. اين فرج هم شکستن يعقوب، هم شکستن برادران، هم شکستن يوسف را به نحوي همراه داشت. «ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» مي‌دانيد با يوسف و برادرش چه کرديد؟ نمي‌گذارد برادر جدا باشد و کمرنگ ديده شود. «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» يعني دارد راه گريز اينها را نشان مي‌دهد. نشان مي‌دهد که راه عذر شما اين است که بگوييد: ما جاهل بوديم. جهالت گاهي جهالت عمليه است. حسادت جهالت عمليه است. يعني در حالتي که حسادت بر ما غلبه کرد اين کار را کرديم.
«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» (نساء/17) توبه براي کساني است که با جهالت يک معصيتي را انجام بدهند. اگر کسي عالماً معانداً عملي را انجام بدهد توبه براي او نيست، هرچند اين حالتي هم که فکر مي‌کند عالم معاند است خودش يک جهالت است، لذا دارد به اينها ياد مي‌دهد که راه برگشت اين است که بگوييد: ايام، ايام جهل بوده و ما برگشتيم، الآن فهميديم.اين به صورت کلي فقط براي اينکه اينها انتقال بدهند، از کجا خبر دارد ما با يوسف چه کرديم؟ بنيامين هم خبر نداشت اينها با يوسف چه کردند؟ از کجا خبردار شده است؟ همين باعث شد که خبردار شوند، «قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» در حالي که شما جاهل بوديد. لذا مي‌گويند: اگر مي‌خواهيد کسي را برگردانيد، فقط کاري کنيد اين متنبه شود. نمي‌خواهد جزئيات کار را بگوييد. راه فرار هم نشان بدهيد که از چه راهي اين بتواند عذر بياورد. در ادامه مي‌گويد: «قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ» (يوسف/90)
شريعتي: امروز صفحه 597 قرآن کريم، سوره مبارکه تين و آيات ابتدايي سوره مبارکه علق را تلاوت خواهيم کرد. انشاءالله پايان همين هفته دوم اسفند ماه روز پنجشنبه اختتاميه اين دوره از قرآن کريم برنامه سمت خدا هست که مهمان امام رضا(ع) هستيم. اين هفته قرار گذاشتيم از حضرت ميرزاي قمي بشنويم و ياد کنيم.
حاج آقاي عابديني: ميرزاي قمي(ره) که يکي از علمايي بود که سيره‌ي استعمار ستيزي و جهادي علماي شيعه در وجود ايشان خيلي جامع ديده شده بود، از جمله در جريان جنگ ايران و روسيه ايشان مرجع تقليد بود و نفوذ اجتماعي داشت. يک کتابي را ايشان تأليف کردند به نام «تحفه عباسيه» در اين کتاب شريف بياني است که وجوب جهاد در مقابل کفار و دفاع از وطن را در آنجا بيان کردند و اين کتاب را به فرمانده نيروهاي ايراني هديه کردند. نسبت به امر به معروف و نهي از منکر خيلي قوي بود به طوري که حتي يکبار فتحعلي شاه نزد ايشان بود و رعايت نمي‌کرد، ايشان جلوي فتحعلي شاه گريه کرد و گفت: من از همين رابطه با تو مي‌ترسم که باعث شود عذاب الهي بر من لازم شود «وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ» (هود/113) تو اهل ظلم هستي، من مي‌ترسم که همين بودن با تو همين مقدار باشد.
فتحعلي شاه بخاطر اينکه ميرزاي قمي وجيه بود در بين مردم و مردم دوستش مي‌داشتند بخاطر اينکه خودش را بخواهد يک رابطه‌اي برقرار کند و محبوب کند، پيشنهاد کرد که پسر فتحعلي شاه دختر ميرزاي قمي را بگيرد. اصرار بر اين داشت. ميرزاي قمي هم مي‌دانست اين وصلت يک وصلتي سياسي است. حاضر به اين کار نبود و دنبال بهانه بود. اين عالم بزرگ دست به دعا برداشت که خدايا اگر قرار است دختر شاه همسر پسر من شود، و اين سوء استفاده از اين باشد، مرگ پسر مرا برسان. طولي نکشيد که پسر او در استخر افتاد و غرق شد و اين وصلت صورت نگرفت. کم پيش مي‌آيد کسي بخاطر حفظ دين که سوء استفاده از دين نشود تا اينجا برسد که از خدا چنين بخواهد! خدا همه علماي بزرگ دين ما را رحمت کند. امام(ره) تعبيري دارند که علماي شيعه در طول تاريخ هيچگاه تابع حکام ظلم و جور نبودند. اين يک فضيلتي براي عالمان شيعه است. انشاءالله خدا همه آنها را رحمت کند و ما را نسبت به امر به معروف و نهي از منکر زنده و پاينده نگه دارد.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان به برکت اين حضور پر شور مردم که رحمت حق را نازل مي‌کند بيش از پيش گره گشايي از اين مملکت امام زمان را داشته باشد، انشاءالله گام دومي که رهبر معظم انقلاب نويد دادند، ما را در طريق تحقق اين براي زمينه سازي ظهور قرار بدهد. دوستان تقاضاي زيادي را در پيامک‌ها مي‌فرستند، انشاءالله خداي سبحان دعاي همه را به اجابت برساند.
شريعتي:
گاهي دلم به سمت خدا مي‌برد مرا *** يعني به آستان رضا مي‌برد مرا

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید