بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)

موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 28-11- 96
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه‌ي بيننده‌هاي خوبمان و شنونده‌هاي نازنين‌مان، به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. انشاءالله که ايام خوبي برايشان باشد و برکات الهي و برکات معنوي بر همه ما نازل بشود و جبران کمبودهايي که هست براي ما بشود.
شريعتي: انشاءالله، قصه ما قصه‌ي حضرت يوسف(ع) بود، نکات خوبي را شنيديم. به اينجا رسيديم که پيراهني که «بدمٍ کذب» آلوده بود را برادران براي حضرت يعقوب آوردند و نکاتي که در ذيل بحث کذب شنيديم، همينطور بحث تسويل. اينجا حضرت يعقوب رسيد به «فصبرٌ جميل» بعد از اينکه فرمود: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيل‏» ما خدمت شما هستيم و بحث امروز شما را مشتاقانه مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداوند توفيق بدهد که همه ما از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
بحثي که در محضر آن بوديم با سلام بر يوسف نبي و يعقوب نبي آغاز مي‌کنيم که اين دو نبي بزرگوار اجازه بدهند ما وارد قصه‌ي اينها شويم و از آنچه در سوره يوسف به عنوان احسن القصص آمده و در وجود ما هم اين حقايق تأثير خودش را بگذارد. در آياتي بوديم که شما به آيه 18 اشاره کرديد. «وَ جاؤُ عَلى‏ قَمِيصِهِ بِدَمٍ‏ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ» بحث صبر جميل را تا حدودي آغاز کرديم ولي بحث پر دامنه‌اي است و به همان مقدار تمام نمي‌شود. لذا قسمت ديگري از بحث را مي‌گوييم، انشاءالله دوستان خودشان به مفصّلات رجوع مي‌کنند و استفاده مي‌کنند. صبر که در اينجا آمده ظلم پذيري يعقوب(س) نبود که زورش نرسد و مجبور شود نسبت به ظلمي که واقع شده نسبت به يوسف چيزي نگويد. اولاً تعبير اين است که «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» دروغ اينها را براي اينها آشکار کرد. ثانياً عرض شد که وقتي يعقوب مي‌خواهد کاري را انجام بدهد، حتماً يعقوب(س) به نزديک ترين افراد بايد کار را بسپارد. نزديک ترين افرادش فرزندانش بودند. اينجا متهمين خود فرزندانش بودند. اگر مي‌خواهد تحقيق کند، غير از اينها کسي نبوده، غير از اينها که در دسترس هستند، از چه طريقي دنبال تحقيق باشد. لذا در اينجا صبر جميل براي جايي است که اسباب عادي به روي انسان بسته مي‌شود. وقتي مي‌بيند اسباب عادي به رويش بسته است، به دژ صبر پناه مي‌برد. اين دژ صبر، صبر فعال است.به تعبير مرحوم علامه طباطبايي صبر يک دژ است. يک حصن حصين است، يک قلعه محکم است. انسان وقتي به اين قلعه وارد مي‌شود، از آن حالت تهاجمي که حادثه‌ها براي پيش آورده و يک حالت عدم تعادل ايجاد کرده، باعث مي‌شود اگر تصميمي بگيرد، تصميمي باشد که روي ساق و پا ايستاده نباشد، محکم نباشد، وقتي به دژ صبر پناه مي‌برد، ابتداعاً اين تعادل برمي‌گردد و بعد از آن دوباره اقدام مي‌کند. پس اين صبر، صبر فعال است. صبر ظلم پذيري نيست، صبر انفعالي نيست که چون چاره ندارد هيچ کاري نمي‌تواند بکند. نه! اينگونه نيست. قرآن دنبال اين نيست که انسان را ذليل کند. اين صبر،صبر فعال است. صبر جميل است. به دنبال اين صبر جميل «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ»
شريعتي: يعني صبر جميل در اينطور مواقع يک اقدام است.
حاج آقاي عابديني: بله، لذا مسلمان‌ها در آن ابتدا، وقتي پيغمبر در مکه بودند، و وقتي ظلم شديد به اينها شد، آمدند به پيغمبر گفتند: اجازه بدهيد ما در برابر اين ظلمي که مي‌شود اقدامي بکنيم. آيه نازل شد «كُفُّوا أَيْدِيَكُم‏» (نساء/77) دست نگه داريد. اين صبر است. الآن وقت جهاد نيست. چرا؟ چون اگر اينها آن موقع جهاد مي‌کردند کلاً از بين مي‌رفتند. اما صبر فعال است، به دنبالش مي‌فرمايد: «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ‏ وَ أَقِيمُوا الصَّلاة» اما محکم کنيد صف‌هايتان را،  عبادات جمعي‌تان را مستحکم‌تر کنيد که با هم جمع شويد. اين اقامه صلاة مربوط به اين است که صبر کنيد و اقدام نکنيد اما دنبال صف سازي باشيد. دنبال محکم سازي باشيد. اينجا هم يعقوب(س) اولاً تخطئه کرد که حرف شده دروغ است. «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» اين حرف شما دروغ است. بعد هم مي‌فرمايد: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ» اولاً «ما تَصِفُون» آمده و «ما تَفعلون» نگفته است.     چون اينها مي‌خواستند نشان بدهند که ما يوسف را کشتيم. نشان دادند يوسف را گرگ خورده و تمام شده است اما يعقوب (س) مي‌گويد: اينکه شما وصف کرديد، ين وصف کرديد اشاره دارد به حرفي که زديد. واقعيتي برايش قائل نيست. نمي‌گويد: من بر اين حادثه صبر مي‌کنم. اين وصف شما است از حادثه، حادثه نيست. چقدر ظريف است بيان قرآن و چقدر يعقوب زيبا بيان کرده است. «علي ما تَصِفون» اين بيان است که اينکه مي‌گوييد حرف شماست. واقعيت نيست. «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ» من اگر صبر جميل مي‌کنم، صبر جميل من يعني اينکه همين‌جا چون اسباب عادي از دور من پراکنده است و ندارم، خدا را به ياري خودم طلب مي‌کنم. «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ» خدا يار است.
مرحوم علامه مي‌فرمايد: توحيدي‌ترين جمله‌اي که از يعقوب(س) هست. نه در صبر جميل مي‌فرمايد: من صبر مي‌کنم، صبر جميل. مي‌فرمايد: «فَصَبرٌ جميل» اين صبر جميل است. وقتي آنها «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» پس جاي صبر جميل اينجاست. نمي‌گويد: من صبر مي‌کنم. يعني خودش را نمي‌بيند که به خودش صبر را نسبت بدهد. مي‌گويد: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» اينجا جاي صبر جميل است. چه کسي صبر مي‌کند؟ من کمتر از آن هستم که بخواهم صبر را به خودم نسبت بدهم. «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ» نمي‌فرمايد: خدا کمک من مي‌کند. يا از خدا کمک مي‌خواهم. مي‌گويد: «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ» اصلاً هيچ چيز از عنانيت و مَنيت و من درونش نيست. آنوقت فعل اين شخص فعل الهي مي‌شود. وقتي اين نگاه ايجاد مي‌شود که هيچ چيز از خودش نمي‌بيند، گاهي آدم در يک واقعه‌اي صبر مي‌کند، بعد مي‌گويد: الحمدلله که صبور بودم. عيب ندارد و خوب است. براي خيلي از مردم تا رده کمال هم خوب است که بگويد: خدايا به من صبر بده من صبر کنم. اما اينجا مقام نبوت است. اينجا مقام يعقوب است که اوج پيدا کرده است. رابطه‌اي که با يوسف داشت و تعلقي که بوده، خداي سبحان او را به يک حادثه‌اي مبتلا کرد که اين حادثه براي او خيلي سنگين است. اما در اينجا باز هم نمي‌گويد: من صبر مي‌کنم و از خدا کمک مي‌خواهم. مي‌گويد: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»، «ف» در عربي يعني اين علت داشته است. اين «فصبرٌ جميل» يعني حوادث عللي دارد. اين صبر جميل من معلول آنهاست.
نکته ديگر اين است که عرض کرديم اين دژ است. وقتي انسان به دژ صبر وارد مي‌شود، اين حال تعادل پيدا مي‌کند و قدرت تصميم گيري دقيق پيدا مي‌کند که چه اقدامي بکند. يکي از کارهايي که مي‌گويند: اگر مي‌خواهيد در کسي نفوذ کنيد اين را عصباني کنيد. وقتي عصباني شد از حالت تعادل خارج است، لذا آنجا حرف‌هايي مي‌زند که اين حرف‌ها به نفع او نيست و مي‌شود عليه او استفاده کرد. اما انسان مؤمن هيچ گاه اين کار را نمي‌کند که بخواهد سوء استفاده کند، اما يکجايي ديد که انسان عصباني است و حالت تعادل ندارد، حتماً بايد حواسش باشد که آنجا لغزش‌گاه اوست. آنجا جايي است که پوست خربزه زير پاي انسان است. لذا اينجا يعقوب با اينکه اين همه برايش شدت مصيبت بود، جريان يوسف اينقدر برايش سخت بود و عاشقانه‌هايي که قبلاً بيان شد و چقدر برايش سنگين بود اما اولين کاري که دست مي‌زند صبر جميل است. مثلاً در قرآن مي‌فرمايد: «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» (بقره/45) به صبر و صلاه استعانت کنيد. يعني حتي در صلاة به صبر استعانت کنيد. چرا صبر را مقدم بر صلاة کرده است؟ يا «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاة» پس صبور بودن مراحلي دارد. گاهي صبر بر طاعت است. انسان مي‌خواهد طاعتي را مثل نماز انجام بدهد. گاهي صبر بر حوادث است. يک حادثه‌اي پيش مي‌آيد، انسان در مقابل اين حادثه مي‌خواهد صبور باشد. گاهي صبر بر معصيت است که انسان در مقابل معصيت قرار گرفته است. همه شرايط مهيا است، اما انسان خويشتن داري مي‌کند و صبوري مي‌کند و نزديک نمي‌شود. در بين اين سه صبري که عرض کرديم، صبر بر معصيت سخت‌تر از دو صبر ديگر است. اما در مورد يعقوب(ع) علاوه بر اين صبر، صبر در محبوب و فراق محبوب خيلي سنگين‌تر از اين سه تا است. اينکه انسان محبوبي داشته باشد و اين بر فراق محبوب صبر کند. لذا اينجا يعقوب(س) مبتلا شده به صبر در محبوب. صبر محبوب خيلي‌ها را زمين زده و خيلي کار سختي است.
اميرالمؤمنين خيلي زيبا در دعاي کميل مي‌فرمايند: «صَبَرتُ على عذابك فكيف أصبر على‏ فراقك‏» قبلش مي‌فرمايد: «صبرت علي حر نارك فكيف أصبر عن النظر إلي كرامتك» ممکن است من بتوانم عذابت را تحمل کنم، اما فراق را چگونه تحمل کنم؟ اين صبر بر محبوب است. داريم «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» (حديد/23) نه به چيزي که از دست مي‌دهيد تأسف بخوريد و غصه بخوريد، نه از چيزي که به دست مي‌آوريد خوشحال شويد. آيا اين آيه نسبت به يعقوب(س) صدق نمي‌کند که يوسف را از دست داده، چرا تأسف مي‌خورد و گريان است؟ نه! «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» مربوط به امور دنياست. هميشه يادمان باشد مرزهاي اينها با هم حفظ شود. اگر در دنيا چيزي از دست داديد و يا چيزي به دست آورديد، نه به دست آوردنش شما را به فرحي بکشاند که به غفلت دچار شويد. نه در از دست دادنش به ناراحتي مبتلا شويد که اين تأسف باعث شود غفلت ايجاد شود. نه اين در دنياست. اما به ما گفتند: نسبت به نظام آخرت، هر تأسفي، هر حزني راه دارد. اگر انسان چيزي را از دست مي‌دهد حزن در آنجا راه دارد. بکاء در نظام آخرتي راه دارد. از دست دادن آخرت يا فراق مولا، هر حزني در آنجا صحيح است. لذا اولياي الهي شدت حزن داشتند. با اينکه در آيه مي‌فرمايد: اولياء الهي «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ‏ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» نسبت به آينده خوف ندارند و از چيزي نمي‌ترسند. نسبت به گذشته خوف ندارند، چون تکليفشان را انجام دادند. اما نسبت به چيزي که بالاتر از اين است هميشه توقع دارند و دوست دارند و اگر نداشته باشند نالان هستند. لذا ابراهيم خليل اهل گريه بود، يعقوب(س) اهل گريه بود. يوسف(ع) اهل گريه است. فاطمه(س) جزء بکائون خمسه ذکر شده است، يعقوب(س)، يوسف(س)، فاطمه(س)، حضرت سجاد(س) جزء بکائون خمسه هستند. لذا وقتي پيغمبر از دنيا رفتند، اميرالمؤمنين مي‌گويد: صبر همه جا جميل است الا در فراق تو. يا وقتي فاطمه(س) را دفن مي‌کنند، به پيغمبر اکرم سلام مي‌دهد و عرض مي‌کند: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ‏ صَبْرِي‏» (نهج‌البلاغه/خطبه202) صبر من در فراق صفيه‌ي تو تمام شده است. اين کم شدن صبر در اينجا و ناليدن در اينجا مانع ندارد.
اگر يعقوب در فراق يوسف مي‌نالد مانع ندارد. اين مانع در فقدان ولي الهي است. لذا بعضي ذکر مي‌کنند چرا اين پدر اينقدر گريه کرده، در فراق محبوب الهي و در فراق خداي سبحان، هر ناليدني به جاست. لذا شعيب اينقدر گريه کرد تا کور شد. اين ناله‌ها، ناله‌ي از فراق اولياي الهي، ناله‌ از فراق خداي سبحان و کمالات الهي است. اگر اين نگاه را کرديم بعد براي ما جمع بين اين دو کاملاً معلوم است که انسان از دست دادن دنيا و مسائل دنيوي، آنچه مربوط به دنياست، براي او صبر لازم است. نسبت به عالم آخرت و از دست دادن محبوب جا دارد. گريه جا دارد و منافاتي با صبر ندارد. بعد مي‌فرمايند: اگر کسي خدا را به خاطر نعمت‌هايي که به او مي‌دهد دوست دارد، تعبير اين است که وقتي به مصيبت مبتلا مي‌شود، مي‌بيند ديگر آنجا با خدا انس ندارد. اگر کسي خدا را به خاطر نعمت‌هايش دوست داشته باشد، خدا را به خاطر خودش دوست دارد. وقتي که مصيبتي به او مي‌رسد مي‌بيند خدا دوستش دارد. وقتي بلا ايجاد مي‌شود، يعقوب اينطور است. وقتي به اين مصيبت مبتلا مي‌شود «أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي‏ إِلَى‏ اللَّه‏» (يوسف/86) همه غم‌هايم را به درگاه تو مي‌آورم، تو مي‌خواهي مرا برگرداني به سمت خودت بيش از اينک هست، من هم مي‌آيم. پيک و ريسمان الهي است براي برگرداندن بيشتر به سوي خود، اين نگاه در صبر جميل و ابتلائات يک نگاه ديگري است.
در روايتي هست که وقتي رسول گرامي اسلامي فرزندشان را از دست داده بودند، «تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَ يَحْزَنُ‏ الْقَلْبُ‏ وَ لا أَقُولُ إِلا مَا يَرْضَي رَبُّنَا» (مكارم‏الاخلاق، ص22) من چشمم گريان است، قلبم محزون است اما چيزي که سخط رب را به دنبال داشته باشد، نمي‌گويم. پس گريان بودن منافات ندارد. يا مي‌فرمايد: «و ليس هذا بکاء ان هذا رحمه» اين گريه‌ي رحمت است، گريه‌ي فقدان نيست. بکاء و گريه، گريه‌ي رحمت مي‌تواند باشد که انسان رحيم است. لذا انساني که اولياي الهي در مقام احساسات اشد احساس از بقيه‌ي انسان‌ها هستند. چون وجودي که مي‌يابند اشد مي‌يابند، يعني برادران يوسف که به يوسف نگاه مي‌کردند يوسف را يک برادري مي‌ديدند که جان آنها را تنگ کرده است. اما يعقوب(س) وقتي يوسف را يک ولي الهي مي‌بيند. چقدر متفاوت است. حتي اگر بنيامين برادر يوسف در فراق يوسف مي‌نالد، غير از يعقوب است که يوسف را با اين عظمت و مقامش مي‌يابد. هرچقدر آن عظمت بيشتر فهميده شود که در جانب الهيت چقدر عظمت دارد، لذا اولياي الهي و انبياء موجودات را از اين منظر نگاه مي‌کنند. که اينها رابطه با ملکوت عالم دارند.
شريعتي: يعني اولياء و انبياء اشياء را به نسبت رابطه‌شان با خداوند متعال مي‌بينند.
حاج آقاي عابديني: اين ديدن باعث مي‌شود احترام و رابطه‌شان با ما متفاوت باشد. لذا شدت آه و ناله‌ي يعقوب(س) براي اين بود که يوسف را به کمال شناخته بود و مي‌دانست چه سرنوشتي در انتظار يوسف هست و فقدان يوسف چه فقداني است. بحث صبر را انشاءالله دوستان قابل اعتنا بودند. ما در زندگي‌ خيلي به اين مسأله نياز داريم.
«وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» (يوسف/19) اينها يوسف را در چاه انداختند و رفتند به پدر خبر دادند، جواب‌هايي که پدر گفت و آيه‌ي قبل اينها را بيان کرد. حالا يوسف در چاه است، حدود سه شبانه روز در چاه هست. جبرئيل بر او نازل شد و به او وحي کرد و به يوسف دعا را تعليم داد و وقتي که براي يوسف حال اضطرار پيش آمد، به آن دعا متوسل شد. حالا بحث در اين است که بعضي مي‌گويند اين چاه سر راه کاروان‌ها بوده است که يک کارواني ببيند و او را دربياورد و ببرد. بعضي مي‌گويند: نه در يک چاه دور افتاده‌اي انداخته بودند که بميرد و اينها خودشان مستقيم نکشته باشند. در يک چاه انداختند که تدريجاً بميرد. اگر آنجا باشد که در غير مسير باشد، دارد در نقل که اين کاروان راه را گم کردند. خداوند متعال يک کاروان را سر در گم مي‌کند که مسيري که هميشه بلد بودند را اشتباه بروند. خداي سبحان اين کار را به خاطر محبت يک ولي الهي‌اش کرده است. اين کاروان بايد راه را گم کند و سر اين چاه بيايند. «وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ» سياره يعني کار اين کاروان دائم سير است. دائماً در حرکت بودند. «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» وارد يک اصطلاح است. ما يک رائد داريم و يک وارد داريم. رائد کساني بودند که جلوي قافله‌ها مي‌رفتند، مکان مناسب و راه را پيدا مي‌کردند. بلد راهي بودند که جلوتر مي‌رود. ممکن است چندين ساعت هم جلوتر باشد. اين را رائد مي‌گويند. وارد همراه کاروان است و يک مقدار جلوتر است. وقتي کاروان مي‌خواهد آنجا منزل کند، زودتر مي‌روند بساط تدارک را پهن کنند که آبي بکشند و سفره‌اي پهن کنند. وارد اينجا يک اصطلاح است. يعني کسي که آب درمي‌آورد و آماده مي‌کند و زمينه‌ را براي ورود کاروان آماده مي‌کند.‏ «فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ» بر سر چاه رفت و سطلي که با آن آب مي‌کشيدند به چاه انداخت. «ادلي» وقتي است که دارند آب را درمي‌آورند. لغات عربي خيلي ظرافت دارد. وقتي دَلو  و آن سطل را بالا کشيد، «قالَ يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ» ندا کرد اين يک پسر است، از نوع تعجب اين مشخص مي‌شود که يک چيز نفيسي بوده است. اگر يک بچه مريضي بود اينطور بيان نمي‌کرد. نشان مي‌دهد اين چيزي که گير آمده تحفه‌اي است که دارد اعلام مي‌کند. «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» او را پنهان کنيم به عنوان يک کالا، چون در آن دوره افراد خريد و فروش مي‌شدند. اين را به عنوان يک مطاع و کالا نگاه کردند. بضاعه مال التجاره‌اي است که بخواهيم با آن خريد و فروشي بکنيم. يوسف(ع) در چاه افتاده و اين خودش کسي است که در خانواده عزيز بوده است و او را سه روز در چاه انداختند. نقل هست وقتي طناب را انداختند اول يوسف دست به طناب نگرفت،ترسيد شايد برادرها باشند و اگر ببينند زنده است او را بکشند. لذا جبرئيل خطاب کرد: اينها برادران تو نيستند. نکته‌اي در اين است که يوسف(ع) هرچند به نبوت مبعوث نشده اما زمينه‌ي نبوت در او بوده است و هر فعل و ترکشان به امر الهي است. حتي دست زدن به اين «دَلو» به امر الهي است. اينها خيلي زيباست. نسبت ما به انبياء غير قابل توصيف است.
«وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» يوسف را بيرون آوردند، به جاي اينکه يک بشارتي براي يوسف باشد، دوباره يک مصيبتي بر يوسف است که حالا به عنوان يک کالا، به عنوان بردگي، کسي که در ذهنش هم نمي‌آمد که روزي برده شود. يکي نبي زاده و جزء انبياء، نوه ابراهيم خليل الرحمان است. تعبيري که پيغمبر دارد «الکريم بن الکريم بن الکريم بن الکريم، يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم» چهار کريم است. از پيغمبر اکرم(ص) است که نبي مثل يوسف و بردگي، يعني عالم چطور مي‌توانست تحمل کند، وجود صديق و الهي يوسف و بردگي! اولين کلامي که از اين کاروان مي‌آيد «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» است. اين را به عنوان يک کالا ديدند. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» برادران يوسف صبح زود گفتند: برويم ببينيم او زنده است يا نه؟ آمدند وقتي رسيدند ديدند سر چاه شلوغ است و صدايي بلند شد. ديدند کاروان آمده و طناب بالا آمد و او زنده است. کاروانيان با يوسف صحبت مي‌کردند که تو چه کسي هستي، آنها زودتر خودشان را رساندند که قبل از اينکه او چيزي بگويد، جلو رفتند و گفتند: اين برده ما است. ديشب اينجا افتاد و ما امروز آمديم که او را در بياوريم. به يوسف گفتند: يا اقرار مي‌کني که تو برده هستي يا تو را مي‌کشيم! يوسف چيزي نگفت. اينها سکوت يوسف را حمل بر صحت کلام اينها کردند. با اينکه ديدند ظاهر يوسف به برده‌ها نمي‌خورد. سؤال کردند و برادران گفتند: اين در خانه ما کسي بود که مورد احترام پدر و مادر ما بود اما چون عبد گريز پايي است و فرار کرده است، با اينکه در خانواده ما به او محبت کردند، لذا اين گريزپا است. مراقب او باشيد. گفتند: ما اين را به شما مي‌فروشيم. اگر حاضر هستيد او را بخريد! برادرها با کاري که دوباره کردند، يوسف حُر را به يوسف عبد تبديل کردند. خريد و فروش يوسف، اين يک فعل ديگري غير از به چاه انداختن است. يک نبي الهي مثل يوسف که آينده درخشان با آن همه استعداد و زکاوت و الهيت دارد، بيايند او را به عنوان يک عبدي خريد و فروش کنند. من يادم نمي‌آيد در انبياي الهي کسي به عنوان عبد خريد و فروش شده باشد غير از حضرت يوسف. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» خدا نسبت به هرچيزي که آنها انجام مي‌دهند عالم است. اين عليم، تهديد است. يعني شما نبي زاده هستيد. حرف نشنيده نيستيد. حواس شما کجا رفته است. اين تهديد است که اينها با اينکه مي‌دانستند خدا عالم است اما بي اعتنايي کردند. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» چه فعل اينها باشد، چه فعل کاروانيان باشد که مي‌خواهند با يوسف بعد از اين رفتار بکنند، به اينجا که مي‌رسد تعبير اينکه بعضي از اهل لطافت گفتند: «يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ» نگفت: غلامي را يافتم. مي‌گويند: يافتن هميشه پس از طلب است. يافت پس از طلب است. انسان گاهي دنبال چيزي نيست يا دنبال چيز ديگري است. اينها دنبال آب بودند. يکباره يوسف را پيدا کردند. پيدا کردن يوسف مثل تحفه‌اي براي اينها بود. ما خيلي از اوقات به دنبال چيزي هستيم، خداي سبحان براي ما چيز ديگري ايجاد مي‌کند. اگر حواس ما باشد که اين چيز جديدي که ايجاد شده، تحفه است بدون درخواست ما، در بهشت دارد «لَهُمْ‏ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ» (ق/35) در بهشت آنها هرچه بخواهند هست، «وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ» يک چيزهايي هم ما مي‌دهيم که اصلاً به ذهن اينها خطور نکرده بود که بخواهند. انسان در ارتباط با خدا و در افعال روزانه‌اش، مثلاً موسي کليم به دنبال آتش رفت و پيامبر برگشت. مادر موسي، موسي را درون آب انداخت. آسيه کنار آب رفت سياحت کند. موسي را پيدا کرد. اين يک نکته بسيار عظيمي است که خدا در زندگي ما به عنوان کد مطرح مي‌کند. «يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ» از اين استفاده مي‌کند که بسياري از داده‌هاي الهي دنبال تقاضاي ما نيست. بلکه تقاضاي ما تبديل به احسن مي‌شود. لذا دارد شما دعا مي‌کنيد و يک چيزي را مي‌خواهيد. خدا براي شما اين را به احسن تبديل مي‌کند. اينها نمي‌دانستند يوسف به دست آوردن چيست، فقط احساس مي‌کردند يک سرمايه و يک کالايي است. دارد در اين مسير، مالک که مسئول کسي بود که بعد يوسف را خريد. دارد هرجا که رفتيم در مسيري که با يوسف رفتيم، رحمت و برکات بر کاروان و بر همه نازل مي‌شد. وجودش يک وجود با برکتي بود که همه از آن بهره‌مند بودند. خدا يوسف را به اينها داد. اين نشان مي‌دهد اگر دنبال چيزي بوديم و چيز ديگري به ما دادند بي اعتنا رد نشويم. اينها نعمت‌هاي ويژه الهي است. اگر به ما مي‌گويند: وقتي دعا مي‌کنيد حواستان باشيد. گاهي آنچه را مي‌خواهيد براي شما خوب نيست. خداي سبحان جهت ديگري را براي شما اجابت مي‌کند، ما گاهي جهت ديگر را نمي‌بينيم. فکر  مي‌کنيم اين کار خودمان بوده است. «هذا غلامٌ» نگفت: غلامي را يافتم. يافتن پي طلب بود و چون طلب نداشت تعبير را کاملاً دقيق به کار برد که «يا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ» نگفت دنبال فعل من است.
شريعتي: با توجه به اينکه ايام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) مطرح است مي‌خواهم يک کتاب از حاج آقاي ميرباقري معرفي کنم که مطالعه‌اش در اين ايام خالي از لطف نخواهد بود. امروز صفحه 233  قرآن کريم، آيات 98 تا 108 سوره مبارکه هود را تلاوت خواهيم کرد.
«يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ‏ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ «98» وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ «99» ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى‏ نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ «100» وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ «101» وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ «102» إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ «103» وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ «104» يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ «105» فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ «106» خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ «107» وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ «108»
ترجمه: او (فرعون) در روز قيامت، پيشاپيش قومش حركت مى‏كند، پس آنها را وارد آتش مى‏سازد و چه بد جايگاهى است كه به آن وارد مى‏شوند. و در اين دنيا با لعنتى بدرقه شدند و روز قيامت نيز چنين خواهد بود. (و اين) چه بد عطايى است كه به آنان داده مى‏شود. (اى پيامبر!) اين (مطالب، گوشه‏اى) از اخبار آبادى‏ها و شهرهايى است كه ما آن را براى تو بازگو مى‏كنيم، (البتّه) بعضى از آنها (هنوز) پابرجا هستند، ولى بعضى ديگر ويران شده‏اند. و ما به آنان ظلم نكرديم، بلكه آنان خود بر خويشتن ستم روا داشتند و چون قهر پروردگارت آمد، پس (آن) خدايانى كه به جاى «اللَّه» مى‏خواندند، سودى به حال آنان نبخشيد و آنان را جز ضرر و هلاكت چيزى نيفزودند. و اين چنين است مؤاخذه (و مجازاتِ) پروردگارت، زمانى كه شهرها و آبادى‏هاى ستمگر را (با قهر خود) مى‏گيرد. همانا مؤاخذه‏ى او (سخت) دردناك وشديد است. البتّه در اين (يادآورى‏ها،) نشانه (وعبرتى) است براى كسى كه از عذاب آخرت بترسد. همان‏روزى كه مردم را در آن گرد مى‏آورند وآن روزى كه (همه آن را) مشاهده مى‏كنند و آن روز براى همه نمايان و مشهود است (وتمام‏اعمال و روحيّات‏هويدا مى‏شود). و ما، آن (روز) را مگر براى مدّت معدودى به تأخير نمى‏اندازيم. روزى كه (چون) بيايد، هيچ كس جز با اذن او حرفى نمى‏زند، پس (گروهى) از آنها بدبخت و سيه روز و (عدّه‏اى ديگر) خوشبخت و سعادتمندند. امّا (آن) كسانى كه بدبخت شده‏اند، پس در آتش (اند و در آنجا) ناله‏اى (زار) و خروشى (سخت) دارند. (و) تا آسمان‏ها و زمين پايدار است، در آن (آتش) جاودانند، مگر آنچه خداوند بخواهد، همانا پروردگارت هر چه را اراده كند، انجام مى‏دهد. و امّا كسانى كه خوشبخت (و سعادتمند) شده‏اند، پس تا آسمان‏ها و زمين پابرجاست، در بهشت جاودانند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد (اين) عطايى قطع ناشدنى است.
شريعتي:    اشاره قرآني امروز را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» مرحوم علامه طباطبايي در الميزان مي‌فرمايد: در قيامت ما جمع به معناي اعتبار نداريم. در اين آيه چطور مي فرمايد: يکي از اسماء قيامت يوم الجمع است و همه جمع مي‌شوند؟ آنجا ايشان مي‌فرمايد: هر عملي که من انجام مي‌دهم، اثر عمل من اين است که نه فقط در همه اعمال گذشته و آينده من تأثير دارد، بلکه در تمام اعمال کساني که هم دوره ما هستند و انسان‌هايي که در اين زمان زندگي مي‌کنند تأثير دارد. بلکه در اعمال تمام کساني که در گذشته بودند، اين عمل من نتيجه ارتباط با آنهاست و تأثير دارد. نسبت به آيندگان هم تأثير دارد. اگر نسبت به همه انسان‌هاي گذشته و حال و آينده و همه اعمال گذشته و حال و آينده انسان‌هاي ديگر تأثير دارد، کي نتيجه‌ي اين عمل آشکار مي‌شود؟ وقتي همه باشند و اثر عمل من در وجود تک تک اينها ديده شود. لذا قيامت بايد همه کنار هم جمع شوند تا عمل هرکسي در ارتباطش با تمام ديگران آشکار شود لذا قيامت «يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ» است. اعتبار نيست و يک حقيقت است. اگر اين باور در انسان شکل بگيرد که هر عمل اختياري که ما انجام مي‌دهيم اين همه تأثير در گذشته و آينده خودم، در همه انسان‌هايي که در دوره ما هستند، در همه انسان‌هايي که در گذشته بودند، و آينده مي‌آيند اين تأثير گذار هست، چگونه و با چه مراقبتي، اگر طاعت هست به گونه‌اي، اگر معصيت هست چه ترسي، اين آيه با «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» است.
شريعتي: اين هفته در برنامه قرار هست از مرجع تقليد بسيار دوست داشتني، کسي که در احياي ايام فاطميه قدم‌هاي بسيار مثبتي برداشته است، حضرت آيت الله العظمي ميرزا جواد آقاي تبريزي (ره) ياد مي‌کنيم. نکته‌اي داريد در مورد ايشان بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در زماني که دوران جنگ بود ايشان براي عراقي‌ها وقتي مي‌خواستند پيام پخش کنند، قسمت‌هاي ترکمن نشين مثل کرکوک و موصل، ايشان براي تبليغ مي‌رفت. ايشان براي آنها صحبت مي‌کرد و جلسات متعددي در راديو صحبت مي‌کرد که آنها را به قيام عليه صدام دعوت مي‌کرد، در جريان انقلاب و به پا خواستن مردم عراق به خصوص در منطقه ترکمن نشين کاملاً مسلط بود. لذا در اين جريان نقش عظيمي داشت در اينکه آنها را براي قيام عليه صدام آماده کند. تواضع و ساده زيستي ايشان هم ستودني است.
شريعتي: فرمودند: اگر خطبه‌ي حضرت زهرا را اينگونه تحليل کنيم که زمين فدک غصب شده و حضرت براي استيفاي ملک خودشان خطبه خواندند، فهم خطبه در همين زاويه محدود مي‌شود ولي اگر معتقد شديم حضرت صديقه طاهره شخصيتي مهيمن در تاريخ و قطب درگيري بين حق و باطل هستند که با بلاي خودشان همه تاريخ را به سمت خداوند متعال هدايت مي‌کنند، در اين صورت خطبه فدکيه عمق و گستره‌ي ديگري خواهد داشت. خطبه فدکيه را بايد با توجه به شخصيت عظيمي که     اين کلام را انشاء و القاء کرده است و همچنين با توجه به مقياس و موضوع درگيري ايشان با طواغيت، تفسير کرد. اينها بخشي از نکاتي بود که در پشت جلد کتاب «شرحي بر خطبه فدکيه» که مجموع مباحث حاج آقاي ميرباقري عزيز هست. مباني معرفتي و زمينه‌هاي تاريخي خطبه‌ي فدکيه که انشاءالله دوستان زحمت بکشند کتاب را تهيه و مطالعه کنند. به 20000303 پيامک بزنيد. دوستان ما شما را راهنمايي خواهند کرد. حسن ختام فرمايشات شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله در هفته آينده وارد آياتي مي‌شويم که يوسف را يکبار اينجا فروختند و يکبار هم وارد مصر مي‌شود و در بازار برده فروش‌ها عرضه مي‌کنند و کالايي مي‌شود که به ديدن او مي‌آيند.
شريعتي: انشاءالله به مناسبت ايام فاطميه روز پنجشنبه خدمت حاج آقاي انصاريان عزيز خواهيم بود. انشاءالله از محضر ايشان بهره‌مند شويم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان به ما توفيق بدهد اعمالمان را با اين مراقبه که اين همه تأثير دارد و اين همه ارتباط مي‌تواند ايجاد کند، مراقب اعمالمان بيشتر باشيم و طاعاتمان را بيشتر کنيم و از معاصي پرهيز کنيم. نزديک ايام فاطميه هست، دلهايمان را با محبت حضرت زهرا بيش از پيش اجين کنيم. در روضه‌ها شرکت کنيم و محبت‌مان را ابراز کنيم. انشاءالله رابطه‌مان را در اين ايام، صلوات بر حضرت و خطبه‌ي حضرت را داشته باشيم تا مشکل گشاي زندگي ما باشد.
شريعتي: از اين هفته به مناسبت اين ايام حسن ختام برنامه ما زيارت حضرت زهرا خواهد بود.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين»

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید