بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف عليهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 23- 10- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام به شما و ايماني که از آن سرشار هستيد، سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي خوبمان، انشاءالله لحظاتي که کنار هم هستيم لحظات مفيدي باشد و خداوند به همه ما توفيق عمل به دانستهها را عنايت کند. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم خدمت حضرت عالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بحث ما در ذيل بحث تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم، به قصهي حضرت يوسف(ع) رسيد، نکات خوبي را شنيديم. منتظر هستيم و بحث امروز شما را ميشنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) از حضرت يوسف(ع) اجازه ميگيريم و عرض سلام و ادب و احترام خودمان را خدمت ايشان تقديم ميکنيم که به ما اجازه بدهند وارد قصه و حريم ايشان شويم و بتوانيم انشاءالله از شفاعت آن حضرت هم که از شئون نبي ختمي هستند و از شئون اهلبيت(ع) هستند بهرهمند باشيم و بتوانيم اين تجلي الهي را که تجلي جمال حضرت حق است را در سيره تربيتي بهره بيشتري ببريم.
عرض کرديم در بين انبياء قصهي حضرت يوسف ويژگي خاصي داشت. در اين قصه جهاد اکبر از همه جهادهاي ديگر بيشتر و پر رنگتر مطرح شده است. يعني عمدتاً در اين قصه کمتر رنگ و بوي مبارزه با کفر و بت پرستي نمايان است. با اينکه اين هم بوده و يوسف(ع) پس از استقرار حاکميت توانست آن کفر را کنار بزند و توحيد را مستقر کند، اما در قرآن نسبت به آن مسأله در اين سوره خيلي بحث را پررنگ نکردند. بيشتر بحث جهاد اکبر بوده، صفات رذيلهي اخلاقي بوده که در برادران بوده يا قوه شهوي بوده که در دستگاه حاکميت زنان آنجا نسبت به يوسف مطرح شده است. يا اينکه تلنگرهايي بوده که خدا در ولايت الهي نسبت به يوسف داشته است. لذا خلاصهي سوره را ميتوانيم با اين عنوان، که سورهاي است که ولايت الهي را نسبت به عبد مؤمني که در مسير طاعت الهي قرار بگيرد کاملاً آشکار ميکند که همه اسباب در جهت کوبيدن او و در جهت له کردن او قرار گرفته است. اما خداي سبحان «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِه» (يوسف/21) خدا غالب بر امرش هست و همه اينها را سکوي به کرسي نشاندن يوسف در اوج عزت قرار ميدهد. اين خلاصه سوره است که در يک جمله ميتوانيم بگوييم: سوره يوسف که زندگي حضرت يوسف را بيان ميکند، ظهور ولايت الهي است. اين يک نکته است که بدانيم حول چه محوري سير ميکنيم.
در خدمت آيات سوره يوسف(ع) بوديم. البته چهار آيه را در جلسه گذشته مطرح کرديم. بعد که نکاتي را گفتم وارد خداحافظي حضرت يعقوب با يوسف ميشويم که خيلي جانسوز است و دل انسان ميسوزد. وقتي اينها به اين مشورت رسيدند که يوسف را بايد از پدر دور کنند بعد به اين نتيجه رسيدند که او را بکشند يا او را در جاي دوري قرار بدهند يا اينکه در چاه بياندازند، به دنبال اين بودند که از پدر اجازه بگيرند با اين بيان که چرا ما را در مورد يوسف امين نميداني؟ فصل بهار است و فصل لهو و لعب براي يوسف است. از پدر تقاضا کردند و پدر نه نگفت که شما را امين نميدانم. اما گفت: من از تنهاييام نسبت به يوسف محزون ميشوم و ميترسم شما وقتي يوسف را ميبريد از او غافل شويد و گرگ او را بخورد.
يکي از نکات زيبايي که در آن جلسه در ذيل اين بحث عرض کردم و ميخواهم يک گريزي هم از آن بزنم که جلسه گذشته فرصت نشد اينکه وقتي يوسف(ع) بيان کرد که من ميترسم غافل شويد و گرگ او را بخورد، يکي از توجيهات اين بود که يعقوب(ع) راه را براي اينها باز گذاشت که اگر يوسف را کشتند و يا در چاه انداختند، به بي حيايي بالاتر در مقابل پدر مبتلا نشوند. يادشان داد بگويند: عمدي نبود و سهوي بود. نميخواستيم و به اين مبتلا شديم. پردهها دريده نشود. در آيات قرآن از اين سنخ براي همه هست. مثلاً در نظر بگيريد، «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيم» (انفطار/6) انسان چه چيزي تو را مغرور کرد؟ اين به ما چه ياد ميدهد؟ خدايا کرم تو ما را مغرور کرد. خدايا تو چون کريم هستي ما گول خورديم نه اينکه کرم خدا سبب گول زدن باشد. خدايا تو خيلي کريم هستي، يعني اگر کسي در مقابل خدا بايستد يک نحو است. اگر يک موقع مبتلا ميشود به يک آسيبهايي و معاصي، اما بعد ميگويد: خدا کريم است. با همين کرم راه برگشت را نگه ميدارد که خدا دارد ياد ميدهد. نميگويد: «ما غَرَّکَ بربک»، «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيم» هرچند وقتي کسي رب را اينطور ديد، غره شدن به آن خيلي سختتر ميشود. آدم نسبت به انسان کريمي بخواهد بي ادبي بکند خيلي سختتر ميشود. اما در عين حال کريم راه بازگشت را باز گذاشته است. «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» (نساء/17) توبه براي کساني است که گناهي را انجام ميدهند از روي جهل، خدايا ما هرچه هم علم داريم اين علمهاي ما شهودي نيست. علمهاي حصولي است. تصاويري است، تخلف پذير است. نسبت به علم شهودي جهل است. خدايا اگر هم چيزهايي ميدانيم وليکن بد ميکنيم، اين بديها را نه از روي اين باشد که از تو بريديم. از روي اين است که علمهاي ما جهل است. لذا باب برگشتن باز ميماند. «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» اگر انسان اين را ياد ميگيرد، اگر هم مبتلا ميشود راه را و پلهاي پشت سرش را خراب نميکند. خدايا من جاهل هستم، لذا علمش را يک علم عظيمي نميبيند و بگويد: من عالم هستم. راه را با همين علم که علم برايش خضوع بياورد. خدايا همه علمهاي من پيش علم تو جهل محض است. آن علمي که تو بدهي نوري است که در قلب وارد ميشود. او ديگر نميگذارد و با معصيت جمع نميشود. اين علمهاي ما که با معصيت جمع ميشود معلوم ميشود جهل است. با اين نگاه، اين سوژهاي که در جريان حضرت يعقوب عرض شد نسبت به اينکه بحث گرگ را مطرح کرد و بعد اينها هم آمدند همين را مطرح کردند که نگويند: ما او را کشتيم و در چاه انداختيم. حريم را در مقابل پدر نشکنند و صريح بگويند. اين براي اين است که انسان گناهکار ياد بگيرد که همه حريمها را با گناه نشکند. يک حريم را شکست، ديگر حريمها را نشکند. خدا راه را ياد داده که باز هم برگرديد.
من اين قصه را فقط از اين باب ميگويم که خودم متنبه شوم. نقل ميکنند به عنوان يک تمثيل است، مادري که بچهاش اذيت ميکرد، ديگر از خانه بيرون ميزد و بي وقت به خانه ميآمد. مادر گفت: ديگر تو را راه نميدهم. مادر بچه را با شفاعت ديگران راه ميداد تا جايي که ديگر شفاعت کسي را قبول نميکند. بچه در خانه آمد و هرچه در زد ديد ديگر راه نيست. در خانه خوابيد. مادر آمد وقتي بچه را ديد، او را بغل کرد و برد. مراقبش بود. اگر از خدا نَبُريم، راهمان را با خدا قطع نکنيم، راه نجات باقي ميماند. اگر بدي ميکنيم حواسمان باشد در بدي همه راهها را خراب نکنيم. به جهلمان معترف باشيم. به کرامت و رحمت حق معترف باشيم. اين يک نکته بود که براي ما راه اميدي است که الهي! خدايا ما آنجايي که فکر ميکنيم غنا داريم بيچاره هستيم. واي به جايي که بيچارگي سراغ ما بيايد. آنجايي که فکر ميکنيم عمل صالح انجام ميدهيم بدبختيهاي ماست. چه عمل صالحي است. چه چيزي است. واي به آنجايي که در بدبختي و فلاکت و معصيت وارد شويم. خدايا ميداني همه اينها از روي جهل است. لذا باب برگشتن ما را باز بگذار. اين نگاه براي برادران يوسف باب را باز گذاشت تا اينکه بسته نباشد.
گاهي امتحان از ناحيهاي است که انسان حساسيت پيدا ميکند. حواسمان باشد به يک مسأله هي گير ندهيم و حساس نشويم. دقت زياد نکنيم و خودمان را با او پيچ و مهره نکنيم. همين که يعقوب(س) دو نکته را مطرح کرد. يکي اينکه فراغ يوسف براي من حزن آور است. يکي هم اينکه ممکن است گرگ او را بخورد. هردو براي او محقق شد منتهي خوردن گرگ به نحو کذبي که برادران گفتند. فراغش به نحو واقعيت و حقيقت که حدود هجده سال در فراغ يوسف، يعقوب اشک ريخت. يعقوب(س) نبي است. قطعاً فال بد آنجا معنا ندارد. منتهي او راه نجات را ميخواست به اينها نشان بدهد. اما در عين حال به زبان آوردن اين مسائل و حساسيت داشتن باعث ميشود بعضي از وقايع اتفاق بيافتد. حواستان باشد. يعقوب(س) برتر از اين است که بگويد: فال بد زده است. اما او جهاد تربيتي را داشت رعايت ميکرد. اگر چيزي به ذهنمان رسيد و خوب نبود به زبان نياوريم که حتي به زبان آوردن آن در تحقق آن تأثير دارد. اگر چيزي در ذهنمان گذشت اظهار نکنيم. سعي کنيم در ذهن ما خطور نکند اما اگر خطور کرد به زبان نياوريم. اين به زبان آوردن گاهي علتي است براي تحقق، يعني نفس انسان در تحقق شي تأثير ميگذارد. معجزات انبياء از نفس انبياء نشأت ميگرفت که خدا به آنها اذن داده است. قدرت پيدا ميکند بر اينکه در حقيقت اين کار را انجام بدهد، لذا ميگويند: فال خير بزنيد. وقتي براي شما خوابي پيش ميآيد يا واقعهاي را ميبينيد تفعل به خير زدن، نفس را در جهت مثبت سوق دادن است و ايجاد آن را به جهت مثبت کشاندن است. هر اتفاقي افتاد وجه مثبتش را ببينيد. سعي نکنيم منفي باف باشيم. سعي نکنيم در زندگي بگوييم: نميشود. اين خراب ميشود. اين امکان پذير نيست. اين نگاه منفي و فال بد زدن تأثير در تحقق دارد. لذا کساني که اين نگاه را دارند در زندگي گرفتارتر هستند. اگر کسي اهل سخاوت باشد و خودش را به سخاوت بزند، خدا هم براي او ميسازد. آن کسي که خودش را به بخل ميزند بخل برايش محقق ميشود. همه اينها در صفات اخلاقي هم هست. حواسمان باشد اينها در نگاه منفي قدم برنداريم.
نکته ديگري هم که هست اينکه، محور هر زماني هر نبي که هست، تمام اعمال امتشان از کانال وجود اينها از جانب خدا نازل ميشود بر آنها و به امت ميرسد و بعد عملي که انجام ميدهند در برگشت به سوي خدا از کانال وجود اينها به سمت خدا ميرود. در برگشت ميگوييم: عرض اعمال که ما ميگوييم: همه اعمال ما بر امام زمان عرضه ميشود. در آمدن اعمال از ابتدا ميگوييم: «انا انزلناه في ليله القدر» شب قدر همه مقدرات امور يکساله ما بر وجود مبارک انسان کامل و امام هر زماني نازل ميشود و واسطه فيض است در جهت نزول برسد و واسطه صعود و قبول و عرض اعمال است در جهت رفتن اعمال پس از اعمال. اگر اين نگاه را داشتيم، خيلي خوب است اما درد سر هم دارد. درد سرش اين است که هر عملي که ميخواهد به ما برسد، هر مشکل و آسيب و ناملايماتي که در اثر اعمال گذشته ميخواهد به ما برسد، اول بر قلب مبارک حضرت امام زمان(عج) وارد ميشود. چقدر ايشان متأثر ميشود اگر بخواهد مصيبتي به شيعيانش برسد يا به مؤمنين برسد. چقدر براي ايشان سخت است. اما در عين حال تقدير الهي است که متوجه با اين عمل است.
نکته دوم اينکه بعد از اينکه من عملي را مرتکب شدم، اگر عمل صالح باشد، خرسندي ايشان و افتخار ايشان را در درگاه ربوبي به دنبال دارد که اين امت پيغمبر و امت من هستند. اما اگر اين عمل نامناسب باشد و ناصالح باشد، چقدر براي ايشان باعث شرمساري است و چقدر تير به دل ايشان است که اين ظهور را تأخير مياندازد و در نظام بقيه اعمال ديگران هم تأثير ميگذارد. چقدر سخت ميشود. خيلي قلب وسيعي ميخواهد کسي که اين نگاه و علم را دارد، تحمل بکند. يعقوب(س) همين مسأله را داشته است. پيغمبري بوده که تقديرات همه از جمله تقدير يوسف(س) که اينها ميخواهند برادرها او را ببرند و با او چه کنند، بر قلب مبارک يعقوب از جانب خدا نازل شده بود و ميداند. ميداند که اينها با يوسف چه ميکنند. اما با اين نگاه و با اينکه ميداند، هم قبل از اينکه انجام بدهند ميداند و هم بعد از اينکه انجام دادند بر او عرضه شده است. يک کسي که اين را ميداند اما موظف نيست به علمش عمل کند به اين گونه که اين علم مانع از بردن اينها شود. چون اين علم فقط در مرحله نزول حقايق از عالم هستي بر وجود اينها و صدورش است و بعد هم عرضه اعمال بر اين وجود است. اين ميداند اما در مرتبه عمل ظاهري تکليف ندارد مانع شود. تقدير الهي است که بايد محقق شود، ولي اين ميداند که اين تقدير الهي چيست. خيلي سختتر ميشود. لذا تصور نکنيم که کسي که آنجاست چقدر برايش خوب ميشود. لذا يعقوب (س) اين را ميدانسته است و وقتي برادرها ميگويند: چرا ما را بر يوسف امين نميداني، کسي که ميداند اينها ميخواهند چه کنند، آن هم کسي که اينطور به او محبت دارد، جگرگوشهاش را بگيرند و اينطور بلا بر سرش بياورند، چقدر براي يوسف(س) سخت است که اين را به دست آنها بسپرد و از او جدا شود. با اين نگاه امام زمان(عج) با ما چه رابطهاي دارد؟ قبل از عملمان، بعد از عملمان، حين عملمان، اين نگاه باعث ميشود انسان مراقبه بيشتري نسبت به ارتباط با حضرت داشته باشد.
نکته ديگري که هست و در قرآن داريم «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون» (توبه/105) عمل انجام بدهيد، خدا ميبيند و رسولش و مؤمنون اين را ميبينند. مؤمنون همان اوصياي الهي ميشوند يا مراتب مؤمنين به لحاظ محرميتي که در اين مقام ولايت پيدا ميکنند. هرکاري که بکنيد خدا ميبيند. رسولش هم ميبينند. مؤمنون هم ميبينند. اين ديدن يعني شهود، اگر اينطور باشد هر عمل ما در مرئي و منظر است. خدا به ما رحم کند. آنوقت رسول الهي و مؤمنون که اولياي الهي هستند چقدر از جانب ما در عذاب قرار ميگيرند. ولي در عين حال هيچ بروز هم ندهند.
يک نکته اين است که درست است فرزند بايد در سايه پدر باشد، اين تربيت نظام فرزندي حتماً بايد در سايه خانواده و پدر و مادر باشد اما در عين حال پدر بايد اين را تمرين کند که بالاخره فرزند بايد مستقل شود، منتهي نه استقلال به معناي اينکه به کل جدا شود. حيوانات از جايي که ميرسد فرزندانشان از حيوان جدا ميشوند و ديگر کاري به هم ندارند. حتي گاهي هم دشمن هم تلقي ميشوند. ممکن است با هم معارضه هم بکنند. انسان اينگونه نيست، اما در عين حال استقلال فرزندان انسان باز بايد باشد. در اين آيه يعقوب(س) با شدت محبتي که نسبت به يوسف دارد اما ميداند که براي يوسف اصل رفتن اين تفريح لازم است. اين استقلال به اين مقدار لازم است لذا منع نميکند هرچند ميداند پشت ظاهر اينها چه نقشههايي دارند. اما در عين حال مکلف به ظاهر است که اينها قسم خوردند که ما ناصح او هستيم و حافظ او هستيم. لذا اين يک نکته هست که بايد پدر و مادرها ياد بگيرند که يک محيط ايزوله براي بچه درست نکنند که هميشه در کنار آنها باشد. بايد بچه به طور کنترل شده استقلال داشته باشد. همراه با نظارت حواسشان باشد در عين اينکه رابطه محفوظ است، استقلال هم داشته باشد. مثل بچهاي که ميخواهد راه بيافتد پدر و مادر دستش را رها ميکنند اما مراقبش هستند. در مرتبه رشدش هم بايد از دور نظارت داشته باشند اما در حالي که بچه احساس کند مستقل است تا بتواند زندگي مستقلي را تشکيل بدهد. اينها مراتب نگاه است.
نکته ديگر اين است که تفريح در اسلام لازم است. يعقوب نگفت: نه، اين گشت و گذار بد است. لذا به اين تمکين کرد و قبول کرد نشان ميدهد نظام تفريط براي انسانها لازم است. به خصوص براي نوجوانان و کودکان منتهي حواسمان باشد در عين اينکه دشمن، دشمنيهايش را عمدتاً از طريق همين تفريح که يک حقيقت طبيعي است و براي انسانها لازم است و کودکان و نوجوانان هست از همينجا وارد ميشود. اوقات ديگر هم براي ضربه زدن به يوسف بود. ولي اگر بخواهد شيطان نفوذ کند، بهترين وقت کجاست. وقتي که انسان رهاتر است. پس بايد حواس ما باشد اگر تفريح سالم براي فرزندانمان ايجاد نکنيم، دشمن براي تفريح فرزندان ما نقشه ميکشد. از اين نياز استفاده ميکند. چون اين نياز طبيعي است نميتوانيم جلويش را بگيريم. چون او نقشه کشيده است. بچه ما در زمين دشمن تفريح ميکند. ولي ما در زمين دشمن و زمينه دشمن تفريح کرد به نتايجي ميرسد که او ميخواهد نه ما. لذا ما بايد زمينه و زمين تفريح فرزندانمان را خودمان مهيا کنيم.
همه آيات نکات زيبايي دارد که خداي سبحان چقدر نکته در ذره به ذره اين آيات قرار داده است آن هم در قالب يک قصه بسيار شنيدني. يکي از نکات اين است که حواس ما باشد اين دين، دين متين است. اين دين متين را با افراط و تفريط خرابش نکنيم. يعني بعضي آنچنان در افراط و در جدا شدن از تفريح قدم برميدارند، بعضي هم در تفريط. يعني آنچنان بعضي ميروند در تفريح و اصل جديت را فراموش ميکنند، همه حقايق جدي را هم شوخي ميکنند، انسان از قدرت اراده خارج ميشود. از آن طرف هم بعضيها اينقدر جدي ميشوند، که از تفريح خارج ميشوند. اگر کسي از آن تفريح خودش را دور کرد مثل مرکبي است که زخمي ميشود و اين را به مقصد نميرساند. لذا بايد با مدارا انسان با خودش طي کند. هم تفريح لازم است و هم نبايد اينقدر تفريح شدت پيدا کند که انسان از حالت جديت خارج شود. حد اين دو را بايد رعايت کرد.
نکته ديگر اين است که دقت کنيم تعبيراتي که در قرآن آمده ميگويد: «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» (يوسف/11) يعني دشمن نميآيد دشمنياش را با ابراز دشمني آغاز کند. عمدتاً دشمنيهايي مؤثر ميشوند که در قالب دوست و دوستي و خيرخواهي است. اين از اولين جرياني که دشمني شروع شد، جريان آدم بود. «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ» (اعراف/21) شيطان آمد و قسم خورد براي اين دو تا. من ناصح و خيرخواه شما هستم. پس حواسمان باشد با شعارهايي که داده ميشود زود گول نخوريم. هرکس شعار خيرخواهي داد، شعارهاي زيبا و فريبنده داد، هرجا ديديم شعارها زيباتر است شک ما بيشتر شود. لذا دارد زمان ظهور حضرت وقت فجر صبح، وقتي نداي فرج از کنار کعبه به گوش همه ميرسد تا غروب آن روز يازده صداي ديگر دعوت به اصلاح ميکنند که ما هم مصلح هستيم. اين شبهه ايجاد ميکند کساني که از قبل آماده نباشند، نميدانند کدام حق است و کدام باطل است چون به شعار عادت داشتند. نميتوانند تشخيص بدهند. مگر چشمي که از قبل واقعيت را از شعار تشخيص داده باشد. حواس ما باشد دنبال شعارها نرويم. دنبال واقعيت برويم. گفتند: از ما خيرخواه تر نسبت به يوسف کيست؟ از ما مدافعتر نسبت به يوسف کيست؟ اينجا خدا شعار را تابلو کرده که اين شعار فريب است. همينطور که نسبت به آدم اين شعار فريب بود. حواس ما باشد زود به ادعاها گوش ندهيم. ساده لوح نباشيم. يعقوب ساده لوح نبود. اما خدا دارد اين شعارها را نشان ميدهد که حواستان باشد دشمن هميشه از راه اين شعارهاي زيبا وارد ميشود. نيرنگ از راه اين زيباييها آغاز ميشود. نه زيبايي بد باشد. حواس ما باشد زيبايي شعاري غير از زيبايي حقيقي است. معروف است وقتي به چينيها و روميها گفتند نقاشي بکشند، روميها شروع به نقاشي کشيدن کردند و چينيها هم شروع کردند يک پردهاي که بين اينها بود، صحنه جلو را صيقل دادن. وقتي پرده را کنار زدند، تابلوي اينها در آينه اينها افتاد. چون زرق و برق آينه اينها بيشتر بود، انعکاس نور قويتر بود از تابلوي آنها زيباتر نشان ميداد. لذا ميگويند: هميشه حواستان باشد به سمت تابلوي واقعيت نرويد. به سمت عکس نرويد، بلکه سمت خود واقعيت برويد. لذا «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» شعار واقعيت بود. خيلي هم با زيبايي بيان کردند که از ما ناصح تر و مدافعتر نسبت به يوسف چه کسي مي تواند باشد.
از باقي نکات عبور ميکنم. به وقت وداع ميرسيم. اينها شب اجازه گرفتند از پدر در جلسه گفتگويي که داشتند، آن شب يعقوب تا صبح نخوابيد. هرچند يعقوب ميدانست اين وداع، وداعي است که برگشت پذير نيست. برادرها آن شب خواب راحتي کردند که نقشه ما ميخواهد عملي شود. وقت طلوع فجر اينها معمولاً گوسفندان را براي چرا ميبردند، دارد وقتي که يعقوب در خانه با يوسف خداحافظي کرد و اينها راه افتادند، قدري که دور شدند، يعقوب دوباره با شتاب و سرعت خودش را به اينها رساند و دوباره يوسف را در آغوش گرفت. آنقدر گريه کرد که حالت غش به او دست داد. برادرها وقتي يوسف را گرفتند، با سرعت زيادي حرکت کردند که نکند دوباره پشيمان شود. در يکي از کتابها اينطور بيان کرده بود، تعبير اين است که: «صبح بي وفايي آغاز شد و برادران براي بردن يوسف آمدند. سرشک بسيار از ديده يعقوب بباريد و يوسف را وداع کرد تا از همديگر جدا شدند.»
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران *** کز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
خواهر يوسف به پدر شاکي شد که چگونه به برادران اعتماد کرده است؟ يعقوب به محراب مناجات رفت، دست به دامان خداي سبحان گشت.
يار از بر من رفت و کنون بر سر راه *** من منتظرم نشسته تا کي برسد
دل شکسته نشسته بر سر راه *** تا کي خسته را شفا برسد
اگر يوسف براي يعقوب عزيزترين بود جان ما نسبت به شيطان عزيزترين براي ماست. جانمان را راحت دست شيطان ندهيم. شيطان آماده حمله است در بردن و دريدن اين جان، گرگي است که ميخواهد به گله جان ما بزند. هر خُلقي يک گرگي است. لذا در اين بيشهي وحشي جانمان را بي پناه دست شيطان ندهيم که هرجا خواست ببرد. حريم جانمان را حفظ کنيم و دست برنداريم. گرگي است که بي رحم است.
يکي ديگر هم اينکه امام زمان حقيقت جان ماست. اعمال سيئهي ما گرگ است که به دامن ايشان ميزند. گرگهاي وجودمان را راهي به سرزمين ايشان نکنيم. با هر جلوگيري از عمل ناصالح در وجودمان يک گرگي را از حمله به ايشان حفظ کرديم. ما اين گرگها را ميفرستيم. ايشان از اين گرگها آسيب ميبيند و ناراحت ميشود. غصه ميخورد. دارد يعقوب تا قسمتي از مسير را همراه برادران براي بدرقه و وداع يوسف همراهي کرد و در آخرين مرتبه اشک بسيار از ديده بباريد و يوسف را وداع کرد و ديگر بار در کنارش گرفته و گفت: کافي است مرا که خدا نگهبان و حافظ تو باشد. بعد از آن از يکديگر جدا شدند و رفتند. دارد يوسف و برادرانش گامي چند بازگشته و به راه افتادند. يعقوب صدا کرد و بيهوش شد. آخرين وداعي که ميکرد آه سرد از سينه پر درد برآورد و گفت: «هذه رائحة الفراق» وقتي آدم نفسش ميگيرد چطور نفس کشيدن مشکل ميشود. اين آه سردي که از سينه پر درد يعقوب آمد، گفت: «هذه رائحة الفراق» و روي مبارک بر دوش آن ثمرة الفؤاد نهاده و چندان بگريست که پيراهن او تر شد.
چون درد فراق در جهان چيست بگو *** عاجز ز فراق ناشده کيست بگو
گويند مرا که در فراقش نگرست *** آن کيست که از فراق نگريست بگو
داشتند يوسف را ميبردند و پدر ايستاده بود و نظاره ميکرد و ميديدند پدر ميبيند، «نقل است که تا برادران در نظر پدر بودند يوسف را چون گلدسته بر دست از يکديگر به مهر ميربودند. چندان که از نظر پدر غايب گشتند دست جور و اعتساف برگشودند. اعتساف يعني ظلم و کينه، وقتي ديدند ديگر پدر نميبيند، از همانجا شروع کردند. از جايي که از جلوي چشم پدر دور شدند، کينه ديرينه را در معرض ظهور درآوردند.
چو يوسف را به همراهان سپردند *** فلک گفتا که گرگان بره بردند
گرگان خود برادران يوسف بودند. يعني در جرياني که يعقوب گفت: ميترسم گرگها بر اين حمله کنند، کنايه از صفت درنده خويي و گرگ صفتي برادران بود. اين حسد در وجود هرکسي هست، گرگ و درنده هست. نماد حسادت در قيامت به صورت گرگ محشور شدن است. تجسم اعمال که ميشود کساني که حسود هستند در قيامت به صورت گرگ محشور ميشوند.
به چشمان پدر تا مينمودند *** ز يکديگر به مهرش ميربودند
گهي آن بر سر دوشش گرفتي *** گهي تنگ اندر آغوشش گرفتي
چو پا بر دامن صحرا نهادند *** بر او دست جفاکاري گشادند
عزيز کرده پدر را تا از چشم پدر دور شد، عمامه از سر برداشتند و کفش از پا درآوردند و زينت از او برگرفتند. در اين بيابان پر خار اينقدر رحم و مروت نداشتند. پاي بر خار در بيابان ميرفت و اگر شکايت ميکرد، سيلي به او حوالت مينمودند.
من از بيگانگان ديگر ننالم *** که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
به هرکدام از برادران رو ميکرد او را ميراندند و با سيلي و طرد او را مينواختند. هرگاه يوسف از زخم سيلي اين به سوي ديگري ميگريخت و از ستم اين به سوي ديگري ميگريخت و ياري ميخواست، آن جماعت به سخره ميگفتند: آن آفتاب و ماه که در آن گاه تو را زمين بوس ميکردند، اکنون کجا هستند که تو را فرياد نميرسد؟ آن يازده ستاره که پيش تو رخ بر زمين بوس مينهادند به چه کار مشغول هستند که تو را در اين اسيري دستگيري نميکنند؟ وقتي يوسف از برادران و رحم آنها قطع علقه کرد، در اين وقت يوسف خندهاي زد. يکي از برادران پرسيد: اين حال که تو را پيش آمده است چه جاي خنده است؟ يوسف گفت: موجب خنده آن است که ميان من و خدا سري است که انبساط من از آن است. هر بار که در شما برادران نظر ميکردم به شما مينازيدم که مرا چنين برادران رفيق و شفيق هستند که در قوت و شدت يکتا و بي همتا هستند. هيچ دشمن را به امداد و معاونت اين برادران بر من دست تعدي دراز نتواند شد. حق تعالي شما را بر من مسلط دانيد تا به يقين بدانم که اعتماد به حمايت و حفظ حق جل اعلي بايد کرد. هيچکس غير از الله تعالي اعتماد را نشايد حتي برادران. برادر بزرگتر به اين سخن يوسف را در امان گرفت و از تعدي بيشتر حفظ کرد که ديگر نزنيد. نقل است غذا به او نميدادند، آب نميدادند، تشنه بود. آب را روي زمين ريختند که به يوسف ندهند. اينقدر اذيت کردند.
شريعتي: به جاهاي محزون و غمگين قصه حضرت يوسف ميرسيم ولي همه ما دلمان روشن است و به حضرت يعقوب ميگوييم:
يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور *** کلبهي احزان شود روزي گلستان غم مخور
انشاءالله به جاهاي خوب قصه خواهيم رسيد. امروز صفحه 198 قرآن کريم، آيات 69 تا 72 سوره مبارکه توبه را بشنويم.
«كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ «69» أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «70» وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «71» وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «72»
ترجمه: (حالِ شما منافقان،) همچون كسانى است كه پيش از شما بودند، (با آنكه) آنان نيرومندتر از شما و ثروتمندتر و صاحب فرزندان بيشترى بودند، پس آنان از نصيبشان بهرهمند شدند، شما نيز همانگونه كه پيشينيانِ شما متمتّع شدند، بهرهى خود را برديد و (در روش باطل خود) فرو رفتيد، چنانكه آنان فرورفتند. آنها اعمالشان در دنيا و آخرت محو شد و آنان همان زيانكارانند. آيا خبر كسانىكه پيش از آنان بودند، (سرنوشتِ) قوم نوح، عاد، ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و شهرهاى زيرورو شده، به آنان نرسيده است؟ پيامبرانشان دلايل روشن برايشان آوردند، (ولى آنان لجاجت كرده، نابود شدند.) پس خداوند به آنان ستم نكرد، بلكه خودشان به خويش ستم مىكردند. مردان وزنان با ايمان، يار وياور واولياى يكديگرند، به معروف (خوبىها) فرمان مىدهند و از منكرات و بدىها (منكرات) نهى مىكنند، نماز بر پاى داشته، زكات مىپردازند و از خداوند و پيامبرش پيروى مىكنند. بزودى خداوند آنان را مشمول رحمت خويش قرار خواهد داد. همانا خداوند، تواناى غالب و حكيم است. خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغهايى (از بهشت) كه از پاى (درختان) آن، نهرها جارى ودر آن جاودانند و (نيز) مسكنهايى دلپسند در بهشت برين را وعده داده است، ولى رضايت و خرسندى خداوند، برتر و والاتر (از اينها) است. اين همان رستگارى بزرگ است.
شريعتي: قطعاً صداي دلنشين و کلام نوراني ايشان در ذهن و گوش همه ما هست، مرحوم آيت الله مجتهدي تهراني که شايد در يک چنين روزي در سال 1386 به رحمت ايزدي پيوستند و خيل عظيمي از شاگردان ايشان و مريدان ايشان و مخاطبينشان را تنها گذاشتند. رحمت و رضوان خدا بر اين استاد بزرگ و مرد بزرگ که اين هفته از شخصيت ايشان صحبت ميکنيم. اشاره قرآني امروز را بفرماييد و انشاءالله دعا بکنيد و خداحافظي کنيم.
حاج آقاي عابديني: از خداي سبحان رحمتش را که شاگردان بسيار خوبي و ثمره بسيار خوبي برجاي گذاشته مثل آيت الله خرازي در قم که از استادان بزرگ اخلاق هستند. آيت الله استادي که اهل فضل و کمال هستند. اينها شاگردان مکتب ايشان هستند که ميدرخشند. از خداي سبحان ميخواهيم که شفيع ما هم باشند.
در آيه 71 اين سوره که تلاوت شد، صفحه 197 و 198 دو چيز را مقابل هم بيان ميکند. منافقون و منافقات، اينها امر به منکر ميکنند و نهي از معروف، خصوصيت منافقون اين است. نتيجه اين است که خدا را فراموش ميکنند و خدا هم آنها را فراموش ميکند. مؤمنين و مؤمنات يک واحد هستند. اولياء، ولي يعني اينها هيچ فاصلهاي بينشان نيست. اينقدر در هم تنيده هستند و به هم وابسته و همراه هم هستند که يکي ميشوند. لذا اگر ميبيند يک بدي براي او دارد پيش ميآيد، «يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» اين کارش اين است که اگر خوبي را ميبيند براي بقيه هم ميخواهد چون خودش بقيه را ميبيند. اگر بدي را ميبيند همه را ميخواهد نگه دارد از اين بدي چون خودش را ميبيند. يعني ميبيند که اين ولايت باعث ميشود مؤمنون نسبت به همديگر يک واحد شوند. همديگر را يک واحد ببينند. لذا اگر ميبينند هرکدام به سختي دارند مبتلا ميشوند، همه با هم او را نجات ميدهند. اين خصوصيت ماست اگر اينطور نباشيم يعني مؤمن نيستيم. «أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ» رحمت حق شامل اينها ميشود. آنجا گفت: «نسوا الله» با اين کارشان در مقابل ذکر بودند، خدا را فراموش کردند و خدا هم فراموششان کرد. اينها چون امر به معروف کردند و نهي از منکر، مورد رحمت حق قرار ميگيرند. امر به معروف و نهي از منکر ذکر است، ياد خداست. اگر ياد خدا شد، رحمت حق شامل انسان ميشود و اگر رحمت حق شامل انسان شد، هيچ مانعي در مقابل انسان باقي نميماند.
شريعتي: انشاءالله همه ما نسبت به هم اين احساس مسئوليت را داشته باشيم و خودمان را يکي بدانيم و همدل و همراه بدانيم و اين اتفاقات مثبت در زندگي همه ما بيافتد. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي سبحان فرج امام زمان را نزديک بگرداند. رابطه ما را نسبت به امام زمان عاشقانه بگرداند. انشاءالله دل ما براي امام زمان تنگ باشد تا اين دلتنگي سبب اجابت ظهور ايشان بشود.
شريعتي: بهترينها را براي شما آرزو ميکنم. سلام بکنيم بر پيامبر رحمت حضرت محمد مصطفي (ص).
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)” دیدگاه میگذارید;