بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)

موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 07-11- 96

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
يوسف اي گم شده در بي سر و ساماني‌ها *** اين غزل خواني‌ها معرکه گرداني‌ها
سر بازار شلوغ است تو تنها ماندي *** همه جمع‌اند چه شهري، چه بياباني‌ها
چيزي از سوره يوسف به عزيزي نرسيد *** بس که در حق تو کردند مسلماني‌ها
همه در دست ترنجي و از اين مي‌رنجي *** که به نام تو گرفتند چه مهماني‌ها
پيراهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست *** خوش به حال تو و نيمه شب زنداني‌ها
خواب ديدم که زليخايم و عاشق شده‌ام *** اي تعابير تو پايان پريشاني‌ها
يوسف گمشده دنباله‌ي اين قصه کجاست *** بشنو از ني که غريبند نيستاني‌ها
شريعتي: سلام مي‌کنم به همه دوستان عزيزم. خانم‌ها و آقايان، بيننده‌ها و شنونده‌هاي نازنين‌مان. از تهران باراني و نسبتاً سرد به شما سلام مي‌کنيم. انشاءالله هرجا هستيد دلتان گرم باشد و اين باران رحمت الهي همچنان ببارد. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. انشاءالله در اين وقت نزول رحمت الهي، همه کشور ما از اين رحمت بهره‌مند باشند و دوام و پايداري داشته باشد و اين رحمت ظاهري و رحمت باطني هم انشاءالله کشيده شود و آن موعود ما که رحمت الهي است بر ما، فرجش نزديک‌تر بگردد.
شريعتي: انشاءالله بهترين‌ها نصيبتان شود. بحث ما با حاج آقاي عابديني در ذيل بحث سيره‌ي تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم به قصه حضرت يوسف(ع) رسيد. نکات بسيار خوبي را با هم شنيديم، امروز هم ادامه فرمايشات شما را با دل و جان مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم. با يک صلوات به استقبال فرج حضرت برويم. هرچقدر به قصه‌ي عاشقانه يعقوب و يوسف(ع) و بعد هم عاشقانه‌هاي ديگري که نسبت به يوسف(س) هست مي‌رسيم، ياد يوسف گمشده خودمان هم باشيم که ما به انتظار فرجش هستيم و اين حال شوق را در خودمان احساس کنيم و قرار بدهيم و بچشيم.
به آيه شريفه 15 سوره يوسف رسيديم. «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ‏ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» ذيل اين آيه شريفه بوديم که وقتي برادرها با هم اتفاق کردند و يوسف را بردند و از پدر جدا کردند که در چاه بياندازند، تعبير قرآن خيلي لطيف به کار برده است. وقتي جايي فاجعه خيلي شديد باشد، به تعبير ما امروز مي‌گوييم: روضه را آشکار نخوانيد، به جايي که مي‌رسد مي‌بينيد کسي که مشغول روضه خواندن است، آنجا تمامش مي‌کند بدون اينکه ما وقع کامل را بيان کرده باشد. به جاهاي حساسي که دلها تحملش کم است، نسبت به شنيدن آنجا سعي مي‌کنند روضه‌خوان‌هايي که دقيق هستند و ادب روضه را خوب رعايت مي‌کنند فاش روضه نخوانند. يعني به آنجا مي‌رسانند به طوري که مستمع منتقل مي‌شود ما گوينده هم چيزي نقل نکرده است. در قرآن اين ادب چقدر زيبا به کار رفته است. «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ» وقتي اينها يوسف را بردند «وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ‏ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ» تمام مي‌کند و سکوت. ديگر ساکت است. نمي‌گويد چه کردند. چطور در چاه انداختند. يعني اينقدر اين مسأله فجيع است که برادران شخصي اين را بردارند ببرند، آن هم در اين دايره که فرزندان يعقوب نبي هستند. فرزند سوگلي نبي هست وپيغمبرزاده‌اي است که افق آينده‌ي همه کمالات در او ديده مي‌شده با همه اينها خداي سبحان ادامه نمي‌دهد که اينها او را در چاه انداختند، مي‌گويد: اينها قصد کردند. قصدشان اين شد و عزم کردند او را در چاه بياندازند اما انداختند، ساکت مي‌شود. در ادامه وقتي که سکوتي مي‌شود، در اين لحظه وقتي يوسف به قعر چاه مي‌افتد، خود اين ادب چند اثر دارد. يک اثر ديگرش اين است که قبايح را نبايد خيلي فاش گفت. خود اين پرده دري باعث مي‌شود براي ديگران هم حالت قبحش بريزد. همين مبهم گذاشتن يک ادب است. خداي سبحان به ما ياد مي‌دهد. هم عظمت فاجعه را اينطور بيان کرده که فاجعه عظيم است و نبايد ذکرش کرد و قابل بيان نيست. اين يک نگاه است. دومين مورد اين است که نبايد ذکر کرد. چون وقتي يک کاري قبيح است، ذکر آن کار قبيح به فاش ذکر کردنش قبح را مي‌شکند و در دلهاي ديگر ايجاد شکستگي مي‌کند و باعث مي‌شود امکانش براي آنها تداعي شود. در عين اينکه حرف را زده و مقصود اينها را بيان کرده، اما آن لحظه حساس را آنجايي که اوج حسادت و قساوت است را بيان نمي‌کند. آن حياء در کلام را حفظ کرده است. در اخلاق هم حياء در کلام به ما ياد مي‌دهد، هم خداي سبحان به ما گوينده‌ها ياد مي‌دهد. هم ادب را ايجاد مي‌کند در اجتماع، در گفتگوها اينها را رعايت کنيم. اين خودش يک سيره است در استفاده از اين آيه، با اينکه قاعده اين است که بايد بگويد چه کردند، اما نمي‌گويد. بعد مي‌گويد: «وَ أَوْحَيْنا» ما بعد از اينکه اينها قصد کردند اين کار را بکنند، دنباله‌اش يک امر نيکويي را بيان مي‌کند. «وَ أَوْحَيْنا» ما به يوسف در حالي که در حال افتادن در چاه بود، «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» ما به يوسف وحي کرديم. جلسه گذشته عرض کرديم اين وحي نبوتي نيست. اين وحي مي‌تواند وحي قبل از نبوت باشد و مانعي هم ندارد.
وحي دو قسم است. گاهي وحي عزمي است که خداي سبحان بيان احکام شريعت مي‌کند. گاهي وحي در عمل است. يعني يک عملي را محقق مي‌کند. يعني آرامش را در دل يوسف ايجاد مي‌کند. اين هم يک مرتبه از وحي است. در وجود ما گاهي اين وحي امکان پذير است. يعني خداي سبحان در يک مصيبتي که ما متعدد و مکرر ديده بوديم که خانواده شهدايي که پدر و مادر به شدت وابسته به فرزند بودند و مي‌گفت: اگر بخواهند خبر شهادت اين فرزند را به اين پدر و مادر بگويند، چه مصيبتي است. بعد تحمل مي‌کردند. اين خودش يک وحي عملي است که آرامش ايجاد مي‌کند. اين را آيت الله جوادي آملي در تفسير تسنيم مي‌فرمايند. بيان بسيار جالبي است که در همه امکان پذير است. اگر آدم در مصيبتي و بلايي قدرت تحمل پيدا مي‌کند، اين را از جانب خدا ببيند. همين تحمل او را بالا مي‌برد که خدا به او نظر کرده و توجه کرده و نگاه رحمت کرده است. انس انسان را با خدا بيشتر مي‌کند. اينها لطافت‌ها و نکته‌هاي ساده‌اي است اما در زندگي ما دائماً کاربرد دارد. دور نيست که بگوييم: اين مربوط به زندگي حضرت يوسف(ع) است و به ما چه ربطي دارد. لذا همين آرامشي که به يوسف فرمود: «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» به سوي او وحي کرديم و بعداً خبر اين جريان را خواهند فهميد. جلسه گذشته گفتيم: هر عملي تعبير دارد. تعبير عمل اينها بعداً روشن مي‌شود.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» (يوسف/16) اين يکي از بحث‌هاي زيبايي است که اين آيه چهار کلمه است. «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» هرکدام از اينها چقدر نکته دارد. اولاً فرمود: «وَ جاؤُ» تعبيري که آنهايي که اهل ظرافت هستند استفاده مي‌کنند، يک زمان هست انسان گناهي را مرتکب شده و بر نمي‌گردد به سوي رحمت، اينجا دارد درست است اينها به خانه‌شان برگشتند، اما تعبير قرآن مي‌توانست به غير از اين برگشت اينها را تصوير کند. همينکه اينها تعبير را آوردند، نگفتند: «جاؤُ الي مَسکَنهم» گفته: «وَ جاؤُ أَباهُمْ» به سمت پدر برگشتند. اين برگشتن به سمت پدر خيلي لطيف است. اولاً «جاؤُ» آمدند، خودشان آمدند. دنبالشان نفرستادند آنها را بياورند. صبر نکردند تا احضار شوند. يک موقع است انسان کار بدي را مرتکب شده است. وقت اجل او مي‌رسد و ديگر راهي ندارد. خود اين برگشتن کار را ساده مي‌کند. انسان قصد توبه کند. درست است اينها قصد توبه نداشتند، اما به سوي چه کسي برگشتند. به تعبير قرآن به سوي پدر برگشتند. نمي‌گويد: به سوي خانه برگشتند. مقصد را نبي خدا و پدرشان قرار داده است. اين در قرآن خيلي لطيف است. همين نجات دهندگي را ايجاد مي‌کند. حرمت و حريم پدر را مي‌خواستند در عين حال با همه نگاه بد و غلطي که داشتند حفظ شود. حتي اگر ظاهر باشد اين حرمت ظاهري که به تعبير قرآن از يک واقعيتي در درون اينها بيان مي‌کند. اينطور نيست که قرآن کار اينها را تصحيح کرده باشد. و الا اگر واقعيت اينها برگشت به سوي پدر نبود، قرآن نمي‌فرمود: «وَ جاؤُ أَباهُمْ». اينکه مي‌فرمايد: «وَ جاؤُ أَباهُمْ» نشان مي‌دهد قصد اينها اين بود که به سوي پدر برگردند. همه کارها را مي‌خواستند بکنند که پدر به سمت اينها توجه‌اش بيشتر شود. يعني پدر را دوست داشتند. درست است کاري کردند پدر خيلي آزرده شد و اذيت شد. اذيتي که بي نظير بود و کم نظير بود. اما در عين حال قصدشان اين بود که محبت پدر را به سمت خودشان جلب کنند. لذا پس از اينکه کار بسيار ناپسند را انجام دادند، «وَ جاؤُ أَباهُمْ» به سوي پدر آمدند. «عِشاءً» يعني اينها هميشه نزديک مغرب مي‌رسيدند. عشا بعد از مغرب تا آخر شب را مي‌گويند. اما آن روز اينها ديرتر آمدند.
تعبيري که بعضي از اهل لطافت‌ بيان کردند اين است که اگر جايي مي‌خواهيد عذرخواهي کنيد سعي کنيد شب باشد که خيلي چشم در چشم نشويد و اين پذيرش عذر را ساده‌تر مي‌کند. اگر تقاضا داريد روز باشد که طرف وقتي مي‌بيند خجالت بکشد بلکه اجابت کند. اگر تقاضايي داريد براي اينکه اجابتش قطعي‌تر باشد، در روز باشد که ببيند و حياء کند رها کند که اجابت نکند. اما اگر مي‌خواهيد عذرخواهي کنيد، يک کار بدي کرديد و مي‌خواهيد عذر بخواهيد. از تاريکي شب و حياي تاريکي استفاده کنيد. که با همديگر چشم در چشم نشويد. قرآن ما چقدر لطيف است.
ما در ارتباطي که با «أَباهُمْ» هست، ببينيد. «وَ جاؤُ أَباهُمْ» ما اگر خطايي مي‌کنيم مي‌خواهيم به کجا برگرديم؟ به خدا برگرديم. اگر يک موقع حضرات معصومين را واسطه مي‌کنيم تا قبول استغفار ما را وساطت بکنند، چون پيغمبر اکرم مي‌فرمايند: «أنا و علىّ‏ أبَوا هذه الامّة» ما پدر معنوي و حقيقي اين امت هستيم. پدر ظاهري با پدر حقيقي نسبت محبتي‌اش غير قابل قياس است. پدر حفظ مي‌کند حرمت انسان را و روي انسان را زمين نمي‌اندازند. اما پدر معنوي عظيم‌تر از اين است. آنوقت خداي سبحان نسبت به اين حقايق وجودي که اينقدر رحيم هستند، خداي سبحان، آخرين کسي که شفاعت مي‌کند «ارحم الراحمين» است. لذا اين مراتب را حفظ کردن با اين نگاه که توسلات ما هم برگشت پيش پدرمان هست که مي‌خواهيم اين پدر را نزد خداي سبحان واسطه کنيم که رحمت او و قرب او نزد خدا باعث شفاعت ما و بخشش ما بشود. لذا وقتي توسلات داريم با اين نگاه مي‌تواند کار را لطيف کند. «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» ما نزد پدرمان برگشتيم که پدر معنوي ما حضرات معصومين مي‌شوند. آن هم وقت نيمه شب «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُون‏» (ذاريات/18) يا در سحرگاهان استغفار مي‌کنند. در اوج تاريکي استغفارشان را قرار مي‌دهند.
ببينيد چقدر با روحيه و فطرت انسان و پرده دري نکردن در مسائل، اين را به عنوان روح دين ببينيم. اگر اين را به عنوان روح و سيرت دين ديديم، سيرت‌هاي دين را بر اين قالب قرار مي‌دهيم و به راحتي پرده دري نخواهيم کرد. نکته ديگر اين است که اينها «يبکون» گريه مي‌کردند و مي‌آمدند. درست است گريه‌شان دروغين بود اما مي‌خواستند     نشان بدهند متأثر هستند و اينها تأثرشان گريه کردن بود، اما گريه چه بود؟ گاهي گريه، گريه شوق است. گاهي گريه خوف است. گاهي انسان اشتياق دارد و يک خبر خوشي به او رسيده است. گاهي به انسان خبر بدي رسيده و گريه حزن است. گريه خوشحالي و گريه غمگيني. يک گريه هم گريه خوف است. گريه خوف جايي است که انسان از تصور اينکه گناهان او بخواهد دامن گير او شود، با احوال قيامت و حول قيامت گريبان‌گير شود، اين گريه انسان را به خوف وا مي‌دارد. گريه گاهي گريه خوف است به اين معنا که در محضر ربوبي و آن عظمت نامتناهي، انسان با اين عنانيت‌ها و منيت‌ها و حالت‌هاي بي شرمي و بي‌حيايي که کرده بخواهد در آنجا حاضر شود، اين گريه براي انسان خوف ايجاد مي‌کند. در قبال اسماء نامتناهي الهي انسان بخواهد آنجا حضور پيدا کند. در قبال اسماء رحيميت حضرت حق انسان بخواهد آنجا حضور پيدا کند شرم مي‌کند و گريه شرم است. پس گاهي انسان اسماء جلالي حق را تصور مي‌کند، نوعي گريه است. گاهي اسماء جمالي حضرت را تصور مي‌کند. نوع ديگري از گريه است. همه اين گريه‌ها هست تا به گريه اهل نفاق مي‌رسد که در تعبير بعضي از روايات وارد شده که اهل نفاق مالک اشکشان هستند. يعني دست خودشان است اشک کي بيايد. مي‌توانند اراده کنند و هرکسي نمي‌تواند مالک اشکش باشد. اينکه کسي مالک اشکش باشد در نفاقش بايد خيلي قوي باشد. يعني هروقت اراده کرد بتواند گريه بکند.
کسي نزد حضرت علي آمد و عرض کرد: يا علي! من تو را دوست دارم. حضرت سرش را پايين انداخت و بلند کرد و گفت: راست مي‌گويي و همه او را تشويق کردند. يک کسي از خوارج گفت: اين مهم نيست. من هم مي‌گويم: حضرت دوستت دارم. گفت: نه اينطور نيست، نرو! اين رفت و گفت: يا علي! اني احبک! من دوستت دارم. حضرت سرش را پايين انداخت و گفت: کذبتَ! اين شروع کرد که حضرت دستت را بده من دوباره پيمان ببندم. حضرت دوباره فرمودند: نه اينکه مرا دوست نداري بلکه در مقابل من قيام مي‌کني و مي‌ايستي. پيمان شکني مي‌کني! اصرار کرد. حضرت گفت: پرچمدار قيام هستي و کشته هم مي‌شوي. آنجا اين شخص اشک ريخت و جلوي همه زار زار گريه کرد. با اينکه باور نداشت ولي اشک دستش بود. اين نفاق است. اگر انسان هر اشکي را ديد نبايد باور کند اين اشک صادقانه است.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» گريه آنها هم بخاطر پشيماني نبود. براي اين بود که مي‌خواستند پدر باور کند. اين اشک نفاق آميز است. اين خود يک دروغ است. وقتي آدم اشک مي‌ريزد و واقعي نيست، يعني باور ندارد ولي قدرت بر اشک داشته باشد، اين خودش در جهان هستي دروغ است. اين خودش يک دور شدن است. معلوم مي‌شود اينها خوب دعوت‌هاي انبياء و ظرافت‌ها را مي‌شناختند، نمي‌خواستند اين را از دست بدهند. مي‌دانستند اين چه هلاکتي است. مي‌فهميدند از درگاه نبوت دور شدند و چقدر آثار سنگيني دارد. همه اينها را بلد بودند و تکليف را سخت‌تر مي‌کند. کسي که بلد هست حجت بر او تمام‌تر هست. بنا بر حديثي که اگر صادق باشد که حضرت يعقوب در يک غفلتي، منظور از غفلت يک ترک اولي است که از بقيه گناه حساب نمي‌شود اما نسبت به انبياء نزد خدا ساقط کننده مي‌شود. بر فرض اگر اين حديث صادق باشد، آنجا کسي که آمده بود و غذايشان تمام شده بود و اينها اعتنا نکردند و غذايشان را خوردند، باعث شد تمام اين مصيبت‌هايي که بعد از آن ايجاد شده، طبق کلامي که به امام سجاد منصوب است، اگر اين روايت صحيح باشد اصل مسأله درست است اما اينکه نسبت به يعقوب(س) درست باشد يا نه کلام است. اگر کسي جايي کوتاهي کرد دنبالش عکس العمل دارد. منتهي نسبت به چه کسي اين عکس العمل را محقق مي‌کنند؟ آيا نسبت به هرکسي که در هر رتبه‌اي از کمال باشد. نه! اين مراتب بالاي کمال هستند که به سرعت توبيخ مي‌شوند. هرچقدر مرتبه کمالي بالاتر باشد لغزش بلافاصله نتيجه‌اش آشکار مي‌شود. خداس سبحان نسبت به اينها غيرتمندتر برخورد مي‌کند که اينها را زود اخذ مي‌کند. اخذ نسبت به اينها شديدتر است. لذا اگر مي‌بينيم اينها صاحبان کمالات هستند و ارتباط دارند، حريم آنجا هم رعايتش سخت‌تر است. اينطور نيست که اينها مثل ما راحت و آزاد باشند. قدم به قدم، لحظه به لحظه نفس کشيدن اينها تحت رصد است. اگر ما يک عمل ظاهري آشکاري انجام بدهيم عقابي براي ما مي‌شود. لذا به زنان پيغمبر خطاب مي‌شود حواستان باشد، همانطور که عمل صالح شما دو برابر حساب مي‌شود، اگر خطايي بکنيد شديدتر اخذ مي‌شود. خانواده مسئولين ما همچنان که اگر صالح باشند، خداي سبحان به واسطه الگوسازي آنها اثر بيشتري را مترتب مي‌کند، در چشم ديگران هستند، ديگران که مي‌بينند اثرگذارتر هست و اين کمال بر آنها مي‌شود، اگر خطا بکنند و مشکلي هم داشته باشند، چند برابر محاسبه مي‌شود. وقتي مردم اينها را مي‌بينند از نظام بريده مي‌شوند. نسبت به مسئولين بدبين مي‌شوند. لذا مؤاخذه آنها شديدتر مي‌شود. هرقدر انسان در رصد بيشتري قرار مي‌گيرد و از جهت الهي خدا به او اين وسعت را داده، هم کمالش مي‌تواند مضاعف باشد، هم سقوطش. لذا با هم تناسب دارد.
اگر شما که مردم به حضرتعالي علاقه دارند، مرتکب خطايي بشوي نعوذ بالله، اين خطاي شما در چشم مردم يکباره يک عقبه‌ي چندين ساله شما را زير سؤال مي‌برد. اما اگر شما صاحب کمالات شويد و مردم از شما خوبي ببينند، دائماً تشديد مي‌شود خوبي آنها هم. اسوه و الگو مي‌شود براي اينکه آنها هم ياد بگيرند. لذا نسبت به برادران يوسف اخذ شديدتر است. چون اينها در خانواده پيغمبر زاده بودند. غير از کساني است که دورتر بودند. لذا اينجا کاري که کردند هم اخذشان شديدتر بوده و هم خداي سبحان اطلاعات و احتجاجاتي که بر اينها کرده، اينها اطلاعات زيادي داشتند. از نوع رفتارشان معلوم است که مطلع بودند و خيلي از چيزها را مي‌دانستند.
نکته ديگر اين است که حساسيت‌هايي که انسان به خرج مي‌دهد، خداي سبحان معمولاً انسان را با آنها اخذ مي‌کند. مواظب باشيم به چيز خاصي حساسيت پيدا نکنيم. همانطور که يعقوب(س) فقدان يوسف و دوري از او را حساسيت نشان داد مبتلا به همين فراق شد. اين خودش يک الگوسازي است. حواسمان باشد به چيزهاي خاصي حساسيت نشان ندهيم و حواس ما جلب نکند که خداي سبحان ابتلا و امتحانش را براي ما در همان شيء قرار مي‌دهد. حواسمان باشد که چون خدا ما را دوست دارد مي‌خواهد ما را از همه تعلقات آزاد کند. لذا از همان چيزي که حساسيت داريم، هي مي‌گوييم: نکند، يکباره مي‌بينيم که از همان راه مي‌رسد. سعي کنيم نزد درگاه الهي تسليم محض باشيم. بگوييم: خدايا اراده تو نافذ است. هرچه تو بگويي!
از اين طرف ما تا به حال در بحث جريان انداختن در چاه بوديم و سراغ حضرت يعقوب رفتيم و برخورد فرزندان را با حضرت يعقوب بررسي کرديم. اما از طرف ديگر يک بحث ديگر مطرح است. اينکه اينها يوسف را در چاه انداختند و رفتند. يوسفي که در چاه افتاده درست است به پدر رسيدند، اما اينها همان شب اول يوسفي که در يک چاه عميق افتاده و تاريک است. روز در اين چاه شب است. شبي که فوق ظلمت است، يک نوجواني که دائماً در کتاب پدر يا عمه‌اش بوده، چون سرپرستي يوسف را از کودکي عمه‌اش به عهده گرفت که خود زن با کمالي بود. بچه‌اي که تا به حال از خانه جدا نشده و کنار عمه يا پدر بوده است، اينطور به او رسيدگي مي‌کردند. يکباره با بحران جدا شدن روبرو شود و دوم اينکه او را زدند و بردند و با يک حقيقتي مواجه شده که بي سابقه برايش بوده است. کتک خوردن، گرفتن لباس‌هايش، کفش‌هايش، بي اعتنايي از برادرها، بعد او را آوردند و با همه قساوت او را در چاه انداختند، بعد هم نه غذايي براي او گذاشتند و نه چيزي، شب هم او را رها کردند در دل يک چاه تاريک. ببينيد چقدر سخت مي‌شود. يک کودک حداکثر 12 ساله را رها کردند و رفتند. از 7 سال تا 12 سال ذکر کردند. يک نوجوان 12 ساله در چاه، تنها، در تاريکي و ظلمت انداختند. طناب را بريدند و او را در چاه رها کردند. او هم قلبش جراحت ديده بود که از دامن خاله يا عمه خودش و پدرش بريده     و آمده است. هم اينکه برادرها با او اينطور برخورد تندي کردند. هم آسيب بدني ديده است. قطعاً يعقوب(س) اين تصور را دارد که مي‌داند يوسف کجاست هرچند حق ندارد ابراز کند و به روي اينها بياورد. ترسيم اين وضعيت و بيان اين مطلب و در عمق آن وارد شدن خيلي سخت است. حضرت سه روز در اين چاه بوده است.
چاه براي هرکسي هولناک است. عمق زمين است. حشرات و حيوانات،    تاريکي، ريزشي که ممکن است باشد، گرسنگي، هرچقدر انسان تصور مي‌کند خيلي سخت است. اين وحي‌اي که شد وحي نبوتي نبود. آرامشي را براي يوسف ايجاد کرد. اما در عين حال اينطور نبود که اين آرامش براي يوسف سختي نداشته باشد. سختي و گرسنگي در کار بوده اما آرامش اين است که مي‌يابد که ناظر بر او هست. مي‌يابد که خداي سبحان بر او توجه دارد. درست است اين کار را آسان‌تر مي‌کند اما در عين حال سختي کار، به خصوص هرچقدر کسي در جانب الهيتش قوي‌تر شود، احساساتش قوي‌تر مي‌شود. يعني کسي که در جانب خدايي قدم برمي‌دارد، الهي‌تر است، احساسات او تابع مرتبه‌ي عقلش مي‌شود. لذا يک حيوان احساساتش خيلي ضعيف‌تر از يک انسان است. نه عقل‌هاي بيروني که کسي نگاه رياضي مي‌کند و در احساساتش ضعيف مي‌شود. اين عقل لطافت است. اين عقل حقيقت ارتباطي و وسعت وجود است. هرچقدر عقلانيت انسان قوي تر مي‌شود، احساساتش قوي‌تر است. هرچقدر احساسات قوي‌تر باشد، درد و الم و خوشي را بيشتر احساس مي‌کند. لذا انبياي گرامي و حضرات معصومين نسبت به ادراک و لذت‌هاي عالم قوي‌تر از بقيه هستند، هم آلامي که بر آنها وارد مي‌شود قوي تر از بقيه هستند. اگر در جايي وارد مي‌شود اينها درد را احساس نمي‌کنند. مثلاً علي(ع) در لحظه نماز خواندن، درد را احساس نمي‌کند. مال اين است که آن لحظه يک غلبه بالاتري بر او محقق شده که ارتباط با خداست. اما در لحظه‌اي که ضربه مي‌خورد، نيزه مي‌خورد، شمشير مي‌خورد، نه اينکه احساس درد نکند. احساس درد در اينها چيست؟ هرچقدر وجودي عميق‌تر باشد، احساس درد شديدتر است. لذا قدرت تحمل اينها بالاتر است.
يوسف(ع) اين وجود لطيف عقلاني احساسي که از اين درد در دل چاه مي‌کند، اين درد قابل تصوير نيست. ما در يک جاي پرنور و با هواي ملايم هستيم. همه چيز مرتب و منظم است. آنجا يوسف(ع) لباس بر تن نداشت و در دل چاه افتاده بود. تاريک و ظلمت هست. گرسنگي و جراحت هست. اينجاست که اضطرار مي‌شود. وقتي اضطرار شد، اگر انسان به اوج اضطرار برسد، خداي سبحان فرج محقق مي‌کند. لذا انبياي گرامي هرجا به اوج اضطرار رسيدند، فرج محقق شده است. امام صادق(ع) مي‌گويد: وقتي يوسف را در چاه انداختند، «نزل عليه جبرئيل(ع) فقال له: يا غلام!» معلوم مي‌شود نوجوان است. مي‌گويد: اينجا چه مي‌کني؟ چون جبرئيل را نمي‌شناخته و تا به حال وحي بر او نشده است که جبرئيل را بشناسد. «من طرحک في هذا الجب» چه کسي تو را در چاه انداخته است؟ «فقال اخوتي لمنزلتي من ابي حَسدوني و لذلک في هذا الجب طرحوني» برادران من بخاطر اينکه نزد پدرم منزلتي پيدا کرده بودم، حسادت کردند و مرا در اين چاه انداختند. «فقال له جبرئيل أ تحب أن تخرج من هذا الجب» مي‌خواهي از اين چاه بيرون بروي؟ «ذلک الي  اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب» به خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب وابسته است که اگر او اراده کند من هم مي‌خواهم. در اوج سختي نمي‌گويد: مي‌خواهم! «فقال له جبرئيل فان اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب يقول لک» آنها به تو پيغام مي‌دهند که اين را بگو. «اللهم اني اسئلک بان لک الحمد لا اله الا انت المنان، بديع السماوات و الارض ان تصلي علي محمدٍ و آل محمد و ان تجعل لي من امري فرجاً و مخرجاً و ترزقني من حيث احتسب و من حيث لا احتسب» يوسف اين را گفت و بعد جريان کاروان و حرکت کاروان به سمت چاه بود.
شريعتي: يعني يوسف در سنين نوجواني با همان آن فراز و نشيب‌ها باز هم وقتي درخواست کمک از کسي مي‌کند از خداي متعال درخواست مي‌کند.
حاج آقاي عابديني: با آن همه سختي، يعني مي‌توانيم بگوييم چاه براي يوسف(س) معراج بود. معراج فقط به آسمان رفتن نيست. گاهي در دل چاه قرار گرفتن معراج است.
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم. چکيده مباحث و نکات مهم    برنامه را مي‌توانيد در کانال ما در فضاي مجازي دنبال کنيد. مي‌توانيد مراجعه کنيد و بهره‌مند شويد. سايت ما هم هميشه فعال و در دسترس است. فايل‌هاي صوتي و متني برنامه و طرح‌هايي که در برنامه اجرا مي‌شود را مي‌توانيد در سايت ما دنبال کنيد. امروز صفحه 212 قرآن کريم، آيات 26 تا 33 سوره مبارکه يونس در برنامه سمت خدا تلاوت خواهد شد. با توجه به کم آبي که با آن روبرو هستيم خيلي از بارش باران و برف خوشحال مي‌شويم، ولي ته دل آدم شور دل کرمانشاهي‌هاي عزيز را مي‌زند که در اين سرما برايشان مشکلي نباشد. انشاءالله مسئولين همت کنند و همه دست به دست هم بدهيم اگر قرار هست کانکسي داده شود، زودتر داده بشود چون زير چادر در اين هواي سرد خيلي سخت است.
«لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ «26» وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ «27» وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ «28» فَكَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ «29» هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ «30» قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ «31» فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ «32» كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «33»
ترجمه: براى آنان كه نيكى كنند، پاداشى نيكوتر (از نظر كيفى) و افزون‏تر (از نظر كمّى) خواهد بود و بر چهره‏ى آنان غبار ذلّت و خوارى ننشيند، آنان اهل بهشتند و هميشه در آنجايند. و آنان كه به دنبال كسب بدى‏ها رفتند، به قدر همان بدى‏ها مجازات دارند و غبار ذلّت و خوارى آنان را فرا مى‏گيرد. از قهر خداوند، پناه دهنده‏اى ندارند، گويا چهره‏هايشان با پاره‏هايى از شب تيره پوشانده شده است.آنان اهل دوزخند و در آن جاودانه‏اند. و روزى كه همه را (در قيامت) گردهم آوريم، آنگاه به مشركان مى‏گوييم: شما و شريكانى كه براى خدا مى‏پنداشتيد در جاى خود بمانيد (تا به حسابتان رسيدگى شود)، پس ميانشان جدايى مى‏افكنيم و معبودها (به مشركين) مى‏گويند: شما (در حقيقت) ما رانمى‏پرستيديد، (بلكه در پى هوسها و اوهام خود بوديد). پس (معبودها به مشركان گويند:) گواهى خدا ميان ما و شما كافى است، به راستى ما از پرستش شما بى خبر بوديم. آنجا هركس به آنچه از پيش فرستاده، آگاه مى‏شود و به سوى خداوند سرپرست حقيقى خودشان برگردانده شوند و آنچه به افترا ودروغ خدا مى‏پنداشتند، از پيش چشمشان محو شود. بگو: چه كسى از آسمان و زمين شما را روزى مى‏دهد؟ يا چه كسى مالك گوش و چشم‏هاست؟ وچه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد و چه كسى كار هستى را سامان مى‏دهد؟ (در پاسخ) خواهند گفت: خدا. پس بگو: آيا از كيفر پرستش غير خدا پروانمى‏كنيد؟ پس اين چنين خداوند (قادر و يكتا)، به حقّ پروردگار شماست. وپس از حقّ، جز گمراهى چيست؟ پس چگونه (از حقّ) باز گردانده مى‏شويد؟! بدين‏سان حكم و سخن پروردگارت بر آنان كه نافرمانى كردند محقّق شد كه آنان ايمان نمى‏آورند.
شريعتي:    اسامي 110 زوج برگزيده که قرار هست هداياي معنوي برنامه سمت خدا براي آنها ارسال شود در سايت ما هست، همينطور اسامي دويست نفر از زائرين کربلاي معلي که قرار هست مشرف شوند.
حاج آقاي عابديني: عرض ادبي به شهيد اول مي‌کنيم. تعبير به شهيد اول خودش خيلي عظيم است. با اينکه قبل از شهيد اول علماي زيادي به شهادت رسيده بودند. اينطور نبود که قبل از ايشان عالمان شهيد نشده باشند اما اين لقب مختص به ايشان شد. تعبيري که بعضي بزرگان دارند اين هست که غير از بزرگواري ايشان و مشهوريت و معروفيت در بين علما در همان دوره که باعث شد اولين عالم بزرگي باشد که اينطور به شهادت مي‌رسد، آن هم به سخت‌ترين وضع که ايشان را به شهادت رساندند، هم با شمشير او را کشتند و هم آويزان کردند و بعد جنازه را پايين آوردند و آتش زدند و سوزاندند. هيچ اثري از ايشان بر جا نماند اما در عين حال خدا رحمت کند حضرت آيت الله بهجت را، مي‌فرمودند: عالمان زيادي کتاب نوشتند اما چرا کتاب شهيد اول کتاب درسي مي‌شود با تعليقات و شرح شهيد ثاني؟ يعني شهيد اول يک کتابي نوشته به اسم لمعه، شهيد ثاني اين را شرح داده است. اين کتاب ساليان طولاني است کتاب درسي حوزه‌هاي علميه است. برکاتي که از اين درسها حاصل مي‌شود. حضرت آيت الله بهجت مي‌فرمودند: اين علاوه بر علم مربوط به اخلاص اين دو بزرگوار بود که اين علمي که با اين اخلاص همراه مي‌شود يک عمل را پايدار مي‌کند و اين همه از اين نتيجه ايجاد مي‌شود. هر کمالي از اين فقه آل محمد ياد مي‌گيرم و نشر مي‌دهم به برکت خواندن همين کتابي است که همه طلبه‌ها اين را مي‌خوانند. لذا هرچقدر عمل به اخلاص گره بخورد به تعبير علامه طباطبايي پايدار تر مي‌شود. لذا اين شهيد بزرگوار از عالمان با اخلاص و بزرگي بود که در صحنه رشد شيعه نقش بسزايي داشت و براي همين مورد رشک و حسد قرار گرفت و تهمت ارتداد را به ايشان زدند و به جرم ارتداد اعدامش کردند.
اين صفحه که تلاوت شد به شدت توحيدي است. همه قرآن توحيدي است اما بعضي آيات به شدت توحيدي هستند. از جمله اين آيه که در روز قيامت «    هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ» روز قيامت هر نفسي و هرکاري که کرده، آشکار مي‌شود. منتهي چطور آشکار مي‌شود؟ نه آنطور که انجام داده، آنطور که واقع هست. من اين کار را انجام مي‌دهم فکر مي‌کنم کار خوبي است. اما با وهم من خوب بوده است، آنجا حقيقت عمل و واقعيت عمل، کنه وجود من که چه نسبتي با اين عمل داشته آشکار مي‌شود. آنجايي که من به وسايط توسل پيدا کرده بودم، وسايطي که نزد درگاه الهي قرار داشتند، اينها را ديده بودم، وقتي عمل آنجا ديده مي‌شود مي‌بيني هيچ نيست. «وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ» همه چيز با ميزان الهي سنجيده مي‌شود. هرچقدر ارتباط با خدا پيدا کرده باشد، مي‌ماند و الا هيچ اثري از او نمي‌ماند. بلکه وبال است. «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» خدايي که ولي همه هست، مالکيت خدا آشکار مي‌شود. «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ» هرچيزي به او نسبت نداشته باشد گم مي‌شود. هر افترايي در آنجا گم مي‌شود. يعني هر عملي که با خدا نسبت در آنجا نداشته باشد، انسان مي‌بيند دستش خالي است و نيست. اگر نقاد خدا باشد، چيزي از اعمال ما باقي نمي‌ماند. مگر اينکه انشاءالله رحمت الهي و مالکيت حق در ضمن رحمتش بروز مي‌کند و دست ما را بگيرد و به اعمالمان هيچ وابستگي پيدا نکنيم.
شريعتي: تمام اميد ما به رحمت و فضل خداوند متعال است و دستگيري و شفاعت و وساطت پيامبر و اهل‌بيت گرانقدرشان. حاج آقا دعا بفرماييد و همه آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله به برکت اين نزول رحمت خداي سبحان همه رحمت‌هايش را براي ما نازل کند و مشکلات همه محرومين و مسلمان‌ها را رفع کند.
شريعتي: سلام مي‌کنيم بر پيامبر خوبي‌ها حضرت محمد مصطفي و انشاءالله همه ما مشمول شفاعت حضرت باشيم.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید