بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: داستان ذوالقرنین در قرآن کریم

موضوع برنامه: برداشت‌‌هايي از داستان ذوالقرنين
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 06- 08- 96

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بنويس که هرچه نامه دادم نرسيد *** بنويس که يک نفر به دادم نرسيد
بنويس قرار من و او هفته بعد *** اين جمعه که هرچه ايستادم نرسيد

شريعتي: «اللهم عجل لوليک الفرج» سلام مي‌کنم به همه شما دوستان عزيزم، خانم‌ها و آقايان، بيننده‌ها و شنونده‌هاي نازنين‌مان. انشاءالله هرجا که هستيد خداي متعال پشت و پناه شما باشد. به سمت خداي امروز ما خيلي خوش آمديد. در محضر حاج آقاي عابديني عزيز هستيم. سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به شما و همه بينندگان و شنوندگان عزيز.
شريعتي: بحث ما در ذيل بحث تربيتي انبياء و اولياي الهي در قرآن کريم به بحث جناب ذوالقرنين عبد صالح خدا رسيديم، نکاتي را شنيديم. بحث امروز شما را مي‌شنويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
قصه‌ي ذوالقرنين يک قصه‌ي پر رمز و رازي در قرآن کريم هست و لذا تعابير مختلفي در تفسير ذوالقرنين شده است. هم نسبت به شخصش و هم نسبت به وقايعي که برايش اتفاق افتاده است. از اينکه اين مسأله را يک مسأله‌ي تمثيلي محض گرفتند، تا اينکه يک حقيقت خارجيه محض واقع شده و يک شخص خاصي بوده، همه اينها ذکر شده است. از بعضي آيات هم استفاده مي‌شود که بشود تمثيلي استفاده کرد يا نه حقيقي يا يک شخص خارجي استفاده کرد. روايات بيشتر ناظر به اين است که شخص خارجي در کار بوده و لذا در زمان‌هاي گذشته کسي با اين نام بوده و زندگي کرده و اين سفرها را داشته، هرچند که اين زندگي و اين سفرها مي‌تواند نمادي از نوعي تمثيل باشد. قابل تمثيل بودن و بعضي استفاده‌ها نسبت به اين مسأله هست. لذا محققين مختلفي در اين مسأله زحمت کشيدند    ، چه از سابقين، چه از متأخرين، تفاسير يا برداشت‌هايي را، چون تفسير بايد حتماً ظاهر رعايت شود. اما گاهي برداشت‌هايي است که گاهي برداشت‌ها لطيف است به اين معنا که استظهار از ظاهر مي‌شود کرد و با ظاهر مي‌شود اين را تبيين کرد. مخالفت به ظاهر ندارد. اما اصل مسأله را بايد به نحوي تمثيل مي‌گرفتند تا بتوانند اين کار را بکنند. با بشارتي به يک واقعه‌اي بگيرند که بعداً محقق شود. هرچند به زبان ماضي بيان شده ولي بعدا بقيه را مي‌توانند براساس نظام استفاده از ظاهر استفاده کنند. من باب اينکه ما رعايت تمام جوانب را در بيان مسأله کرده باشيم. ما نظام تفسير را همان گونه که عرض شد بيان کرديم. در جلسات گذشته نظام تفسير آيات قرآن را مطابق آنچه مشهور بين مفسرين بود عرض کرديم و بيان تفسيري هم همانطور است. اما گاهي استفاده شده که اين استفاده‌ها لطيف است و براي انتقال انسان مي‌تواند مؤثر باشد چنانچه خود اين قصه و خود ذوالقرنين در قصه‌اش استفاده تمثيلي مي‌‌کرد. من براي اينکه خود قصصي که از ذوالقرنين نقل شده و استفاده تمثيلي را براي دوستان ذکر کنم، خيلي جالب است. مي‌گويد: ذوالقرنين وقتي با لشگرش عبور مي‌کرد بعد از سفر سومي که داشت بين سديّن بود، بعد از آنکه روان شد و با لشگر داشت برمي‌گشت، سر راه لشگر ديد، کسي مشغول نماز خواندن است و اعتنايي به اين سر و صدا و بوق و کرنا نمي‌کند و اين براي ذوالقرنين خيلي جالب بود. صبر کرد نمازش تمام شد. شيخ صدوق نقل کرده است. اينجا دارد، ذوالقرنين به او پيشنهاد داد، از او پرسيد: تو چرا از لشگر من نترسيدي؟ هيچ توجهي به من نکردي؟ دارد جواب داد: من با کسي مناجات مي‌کردم که لشگرش از تو بيشتر است و پادشاهي‌اش از تو غالب‌تر و قوتش از تو شديد تر! اگر روي خود را به سوي تو مي‌گردانيدم، حاجت او را نزد او نمي‌يافتم. يعني هرکسي به خلق رو مي‌کند. هرچقدر هم عظيم باشد مثل ذوالقرنين که فکر مي‌کند بالاخره اعتنا به ذوالقرنين براي انسان اعتبار ايجاد مي‌کند. براي انسان گشايش ايجاد مي‌کند. اين شخص با اين نگاه به ذوالقرنين ياد مي‌دهد چون دائماً احتياج به موعظه داشته است.    خدا اين را در مسيراين قرار داد تا اين متنبه شود. يعني اگر حواسش از قدرت و شوکت و اينها، چون اين نبي نبود که بگوييم حتماً اين معصوم است. اين يک ولي بود و آدم خوبي بود. در بعضي ادعيه به او سلام داده شد. در کنار خضر نبي به او توجه شده است.
لذا مي‌گويد: تو با اين حالت راضي مي‌شوي کنار من باشي و من از تو در لشگرم استفاده کنم و امکاناتي که دارم با تو تساوي نصف کنم. يعني تو هم صاحب قدرت و مکنت باشي، اگر تو براي من چهار خصلت را تضمين کني، من هم قبول مي‌کنم با تو بيايم. مي‌گويد: چهار خصلت چيست؟ مي‌گويد: چهار خصلت اين است که اگر ضامن شوي براي من که نعمتي به من بدهي که هرگز زايل نشود. صحتي بدهي که در آن بيماري نباشد. جواني که در آن پيري نباشد. زندگي که در آن مردن نباشد. اين چهار خصلت را به من بده من همراه تو مي‌شوم. ذوالقرنين مي‌گويد: کدام مخلوق است که قادر است اين را به تو بدهد؟ مي‌گويد: من با کسي ارتباط دارم که اين چهار مورد را به من مي‌دهد. منتهي ما فکر مي‌کنيم آن ارتباط فقط جواني با اين بدن است، آن جواني که انسان با آن رابطه پيدا مي‌کند، اعظم از اين بدن است. لذا با شوق بدن را رها مي‌کند. لذا حقيقت جواني شوقي است که آنجا ايجاد مي‌شود. حقيقت صحت رابطه‌اي است که در آن قلب سليم ايجاد مي‌شود. آن رابطه انسان را به آنجا مي‌کشاند. مي‌گويد: من با کسي مرتبط هستم که نه فقط اينها را به من مي‌دهد، بلکه با تمام قدرت هم    تحت قدرت اوست. وقتي اين تعبير را ذوالقرنين مي‌کند، براي همه ما اين نگاه به اهل مقام و اهل ثروت مي‌تواند کارگشا باشد، که اگر به اينها رو مي‌کنيم، لازمه اين رو کردن پشت کردن به خداست. بله انسان يک زمان هست کار را به طريق عادي‌اش انجام مي‌دهد اما دلش نيست که اين سبب است. اگر شما دلتان شد که اين سبب است يعني به خدا پشت کرديد. دل و قدرت و منصب و اختيار اين تحت اختيار اوست. اگر او بخواهد به طرف تو نائل مي‌شود، نخواهد خودت را هم بکشي فايده ندارد. هرچه نسبت به او مهرباني نشان بدهي مي‌بيني بدتر او روي برمي‌گرداند اگر دل او نباشد. خدايا من مي‌روم، تو دلش را منعطف کن. تو فرمودي به سمت اسباب برو ولي من مي‌دانم سبب اصلي تو هستي و اينها بهانه هست. اينها هرکدام يک شرط و يک کمک کننده هستند. اگر انسان با اين نگاه برود نه به اينها دل مي‌دهد و نه اگر نه گفتند نا اميد مي‌شود. چون مي‌داند اين تنها سبب نيست که نا اميد از آن شده است. ما زود نااميد مي‌شويم. يعني وقتي يک سببي براي ما از اسباب ظاهري، نا اميد مي‌شويم. چون سبب را مي‌ديديم و وقتي اين گفت: نه، تمام شده است.
اگر انسان به بيماري مبتلا است، زندگي به مشکل و مانع و بن بستي خورده است، اين براي اين است که قطعاً خداي سبحان فوق طاقت انسان بر انسان بار نمي‌کند. حتي به اندازه طاقت انسان بر انسان بار نمي‌کند. اين هم يقيني است. جزء اصول ماست که اندازه طاقت هم بر انسان بار نمي‌کند. هميشه دون طاقت انسان بر انسان تکليف و مانع و حادثه ايجاد مي‌کند. انسان قطعاً مي‌تواند او را تحمل کند و اگر اين را ديديم با اين نگاه، آنوقت مي‌توانيم بگوييم: قدرت هم دست خودش است. از خودش هم مي‌خواهيم ما را کمک کند در اينکه هرچه ديگران هم گفتند: نه و يا مانع شدند او مي‌تواند. اين يک نگاه بود و ذوالقرنين احساس مي‌کرد اين يک تمثيل براي زندگي‌اش است. مي‌گفت: اين اتفاق نيست. مقصود من هستم و مي‌خواهد من را متعدد کند.
دارد يک جاي ديگر عبور مي‌کرد، ديد يک پيرمردي نشسته و دارد دائماً جمجمه‌هاي مرده‌ها را زير و رو مي‌کند. وقتي به او رسيد، به او گفت: اين چه کاري است تو مي‌کني؟ حکمتش چيست دائما آنها را اينطور مي‌کني؟ گفت: نگاه مي‌کنم ببينم کداميک از اينها شريف بودند؟ کداميک از آنها ثروتمند بودند؟ کداميک از آنها حاکم و زورمدار بودند. کداميک از اينها ضعيف بودند. کداميک بي پول بودند؟ هرچه نگاه مي‌کنم نمي‌توانم تشخيص بدهم. هي اينها را زير و رو مي‌کنم و مي‌بينم جمجمه‌ها با هم فرقي ندارند. مرده‌ها با هم تفاوتي ندارند. به خصوص وقتي ديگر کفني هم بر تن اينها نيست. مي‌گفت: وقتي اينها ديد مي‌گويد: بيست سال است هرچه نگاه مي‌کنم نفهميدم، ذوالقرنين وقتي اين را ديد گفت: تمام حرکت اين براي تنبيه و آگاه کردن من بود. اين جان وقتي مي‌رود همه اين دبدبه و کبکبه‌ها، آخر همان جمجمه است که يک آدم فقير و بي کس و کار هم متفاوت نيست. اگر از جهت بدني نگاه کنند.
اگر نگاه ما در زندگي اينطور باشد که وقايع تفسير دارند. وقايع پيام دارند. تغيير دارند، اين زندگي ذوالقرنين درونش از اين قصه‌ها متعدد وارد شده که مي‌رسيد و مي‌ديد تعبيرش خودش است و مرتبط با اين است. فقط يک واقعه بيروني است. آنوقت خود زندگي ذوالقرنين هم براي ما مي‌تواند همينطور باشد. فقط يک واقعه خارجي نباشد. فقط بيان يک کسي که به حکومت رسيد و شرق و غرب عالم را فرا گرفت و همه را احاطه کرد نباشد. يک واقعه تمثيلي هم باشد که تمثيلش براي ما چه آثاري مي‌تواند داشته باشد و به درد امروز ما چگونه به کار بيايد و براي ما فايده داشته باشد. اين را عمداً و مقدمتاً عرض کردم تا اينکه جريان ذوالقرنين که شايد جزء اسرار آميزترين قصه‌هاي قرآن است در کنار قصه خضر و موسي(ع) و قصه‌ي اصحاب کهف(ع) که سلام خدا بر آنها باد. قصه‌ي اصحاب کهف و موسي و خضر و ذوالقرنين سه قصه اسرار آميزي است که در آن ذکر شده و الي ماشاءالله اهل معنا و بزرگان استفاده معنوي عظيمي از اين کردند. بعضي از آنها را به عنوان اينکه فقط يک انتقادي باشد نه تفسير که از اين تمثيل استفاده کنيم. برداشت‌هاي لطيفي که مي‌تواند براي ما اثرگذار باشد. در روايت امام صادق(ع) فرمود: اين تقيه هست که حافظ بود که در زمان امام زمان اين سد برداشته مي‌شود.
يکي از تفسيرهايي که براي اين جريان ذوالقرنين شده اين است که اشاره و کنايه است به قدرتي که امام زمان(عج) ايجاد مي‌کند و تحقق حاکميتي است که به دست ايشان در زمين محقق مي‌شود. بعضي از اهل تحقيق خواستند اين مسأله را اينطور تفسير کنند. ما عرض مي‌کنيم که به عنوان يک برداشت، استفاده خوب است. ولي ما با توجه به اينکه جريان ذوالقرنين به خصوص در روايات ما وارد شده که خطاب به اميرالمؤمنين مي‌شود يا علي! تو ذوالقرنين اين امت هستي. يا در روايت دارد امام زمان سنت ذوالقرنين را دارد. يعني ذوالقرنين يک حقيقتي در خارج است که سنت ذوالقرنين در امام زمان هم موجود است. نسبت به امام زمان مي‌فرمايند: ذوالقرنين به خداي سبحان براي آن «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/89) در روايت دارد به او قدرتي در سير و حرکت داد که ابرها در اختيار او بود. منتهي ابري که در اختيار ذوالقرنين بود در روايت وارد شده ابري بود که ابر آرام بود. اما ابر سخت و صعب که سلطه بر او عظيم است و رعد و غرش دارد، سپاه رعب او را همراهي مي‌کنند و در زمان امام زمان محقق مي‌شود. يعني ذوالقرنين يک جلوه‌اي از ظهور حضرت در دوره خودش بوده است، اين به عنوان يک جلوه و تجلي خيلي خوب است که کارش هم رسيدگي بود به کساني که محرومين بودند و جلوگيري از ظالمين بود. مانع ايجاد کردن در مقابل يأجوج و مأجوم بود.
استفاده ديگري که از اين جريان مي‌شود در مورد ذوالقرنين که بعضي از اهل معنا اين استفاده را کردند، تمام اين قصه را در حال درون انسان تطبيق کردند. ذوالقرنين حقيقت قلب انسان است که اين قلب انسان سفر به مغربش، سفر به بدن است. آنجا دارد خورشيد در دريايي که تاريک و سياه بود، افول و غروب کرد. تعلق نفس به بدن که بدن همان تعبيري است که در قرآن کريم هم هست، خلق شده از يک گل متعفّن! وقتي تعلق به بدن گرفت، قطعاً آنجا قواي بدني بعضي از اين قوا در راستاي سلطه بدن مي‌خواهند باشند. بعضي در اختيار روح و نفس قرار مي‌گيرند. يعني آنجا با دو قومي مواجه شد، که عده‌اي ظلم کردند و عده‌اي نه ايمان و عمل صالح داشتند. اينها برداشت‌هاي لطيفي است که مي‌تواند اثرگذار باشد. نحوه رابطه انسان را با اين نگاه ببيند که اين روحي که آمده مبدأ لطيفي که «وَ نَفَخْتُ‏ فِيهِ‏ مِنْ رُوحِي» (حجر/29) آمده در اين بدني که براي گرفتن آن روح آماده شده است اما اينطور نيست که اين به سادگي تابع شود. لذا قواي او سلطه پيدا مي‌کنند. آنجا نزاع محقق مي‌شود. در اين نزاع اگر اين نفس غالب شد مي‌تواند آنها را به اعتدال برساند. مي‌تواند با سلطه آرامش ايجاد کند. آنوقت براي آنها «حِساباً يَسِيراً» (انشقاق/8) مي‌شود. امر آنها يُسر مي‌شود. کار راحت مي‌شود چون بين نظام بدن و نظام روح تناسب ايجاد مي‌شود. وقتي تعادل ايجاد شد بدن در سلطه نظام روحي قرار مي‌گيرد که اين سفر از انسان است که در درونش قواي ظاهري خودش را تحت سلطه قرار بدهد و بتواند آنها را از عصيانگري حفظ کند.
شريعتي: اينها برداشت‌هاي لطيفي از قصه ذوالقرنين است که مي‌تواند براي دل ما حکمت ايجاد کند.
حاج آقاي عابديني: ما را تحت تأثير قرار بدهد که نگاهمان را به خودمان تقويت کنيم. اين روح ما در درون ما از کجا آمده است؟ چقدر لطيف است؟ در درون اين تاريکخانه و ظلمت خانه چطور گرفتار شده اگر ما امدادش نکنيم که سلطه پيدا کند. بلکه در مقابلش قرار بگيريم، او محبوس در سجن طبيعت و زندان طبيعت مي‌شود. اسير اين بدن مي‌شود و بدن غالب بر روح مي‌شود. لذا گاهي بعضي از افراد بدنشان تابع روح مي‌شود. مي‌گويند: اين روحاني شده است. بدنش هم روحاني شده است. تابع روح شده است. تسليم روح شده است. اما بعضي هستند نه، روحشان تسليم بدن مي‌شود. قلب تحت تسخير بدن مي‌شود. احکام بدن غالب مي‌شود. به طوري که آن چيزي که تقاضاي بدن است در وجود اين غالب مي‌شود. روحي که اينقدر عظمت داشته و مي‌توانسته انسان را به اعلي عليين برساند و به عظيم ترين مدارج کمال برساند، تحت احکام بدن اسير مي‌شود و در خيلي از ما اينگونه است. بلکه در اکثر ما، ما نحوه‌اي از اسارت او را ايجاد کرديم. اگر هم گاهي اين احکام در وجود ما رواست و حاکم است، خيلي از اوقات هم محبوسش مي‌کنيم.
در سفر دوم که سفر به مشرق است، در آنجايي که «مطلع الشمس» بود. در آنجا سفر به قواي روحاني است. در آنجا هيچ حاجبي بين قوا و خورشيد نيست. يعني آنها در حقيقت مستقيم در اين نگاه ضعيف نيستند، قواي روحاني هيچ ساتر و حاجبي ندارند. هيچ تعلقي به نظام جسدي و عين حمئه و اينجا رابطه‌شان با خورشيد، من دون خورشيد هيچ ساتري در کار نيست و اينها مستقيم ارتباط دارند. لذا وقتي در آنجا رفت، در آنجا نقل قرآن است که هيچ ندارد آنجا کار خاصي ذوالقرنين بکند. در اينجا اينها را با آنکه ظالم بودند معارضه کرد. آنها را عِقاب کرد، در اينجا چيزي ندارد فقط نقل مي‌کند رسيد به قومي که اينها هيچ حاجبي نداشتند. لذا وقتي به قواي روحاني رسيد، قواي روحاني را در آنجا ديد، کانه سيرش در آنجا فقط عبور از آنجا بود و يافت اين بود. نمي‌خواست اينجا کاري بکند. يافت او يعني يافت قواي خودش، يافت قدرت‌هاي خودش و توانايي‌هاي خودش و قوايي که او را به مراتب عالي مي‌رساند. مثل کودکي که حرکت مي‌کند و به مرتبه‌اي مي‌رسد که مي‌فهمد قواي باطني دارد. چون ابتدا نمي‌‌فهميد که دارد. در اين سفر دوم اينطور بود.
در سفر سوم هم همين بحث را دارند، بين السدّين که رسيد، قومي بودند که «لا يَكادُونَ‏ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/93) در سفر سوم جمع بين اين دو قوا را خواست. هم قواي ظاهري و حسي و هم قواي باطني و عقلي و روحي، اين دو را در کنارشان که يأجوج و مأجوج از اينجا آغاز ارتباط مي‌کنند. يأجوج و مأجوج هم وسوسه‌هاي بيروني و دروني شيطان مي‌شود که اين وسوسه‌هاي دروني و بيروني براي اينکه اين قوم را از بين ببرند، وقتي حمله مي‌کردند، در آنجا دارد نسل و حرث را از بين مي‌بردند. يعني هم مردم را از بين مي‌بردند، هم زراعت‌ها را از بين مي‌بردند. وقتي وسوسه‌ها مي‌آيد به تعبيري که حضرت نوح داشت، «وَ يُهْلِكَ‏ الْحَرْثَ‏ وَ النَّسْل‏» (بقره/205) همه چيز را از بين مي‌بردند و چيزي باقي نمي‌گذاشتند. هم انسان‌ها را ضايع مي‌کردند و هم نظام عالم وجود را در مقابلش ايستادند و ضايع مي‌کردند.
اگر دوستان خواستند مراجعه کنند يک کتابي هست به نام «انسان کامل نسفي» که جزء کتاب‌هاي قديم قرن ششم است. در بعضي تفاسير عربي هم هست. جلسه گذشته عرض کردم که تحقق حاکميت توحيدي مقصود همه انبياء بوده است اما هدف وسطاي انبياء بوده است. هدف وسط بوده است. هدف نهايي انبياء استقرار توحيد است. در زمان امام زمان(عج) به کماله محقق مي‌شود. منتهي براي اينکه اقامه توحيد محقق شود، لازمه‌اش استقرار حاکميت است. يعني حکومت هم مي‌خواهد. بدون حکومت استقرار توحيد محقق نمي‌شود. کسي که مي‌خواهد حاکميت توحيدي ايجاد کند حتماً به دنبال حکومت ظاهري هم که حاکميت توحيدي باشد، هست. چون بعضي از دوستان استفاده کردند ما جريان را به گونه‌اي گفتيم که نه انبياء دنبال حاکميت نبودند. اما چون مانع داشت اين مانع باعث نمي‌شد که انبياء از کار بمانند. لذا دنبال تحقق آن هدف بودند و حاکميت بر دلهايشان ايجاد مي‌کردند. خط هدايت را در طول تاريخ حفظ کردند. نگذاشتند خط هدايت از بين برود. هميشه بوده و هدف انبياء حتماً حاکميت توحيد و اقامه توحيد است. اقامه توحيد لازمه‌اش استقرار حکومت ظاهري است که در زمان امام زمان(عج) کاملش محقق مي‌شود. در زمان‌هاي ديگر انبياء به دنبال اين بودند. در بعضي انبياء مثل سليمان نبي محقق شد. مثل يوسف صديق قدري محقق شد. در بعضي اولياء مثل ذوالقرنين محقق شد تا شرق و غرب عالم، در زمان پيغمبر اکرم قدري محقق شد. اين جزء مسلمات ماست «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ‏ النَّاسُ‏ بِالْقِسْطِ» (حديد/25) اقامه قسط و اقامه عدل لازمه‌اش حکومت است.
شريعتي: قرار هست بعد از تلاوت قرآن، قصه حضرت يعقوب را بشنويم. امروز صفحه 121 قرآن کريم، آيات 78 تا 83 سوره مبارکه مائده در سمت خداي امروز تلاوت خواهد شد.
«قُلْ‏ يا أَهْلَ‏ الْكِتابِ‏ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ «77» لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ «78» كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ «79» تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ «80» وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ «81» لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ «82» وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى‏ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ «83»
ترجمه: (اى پيامبر!) بگو: اى اهل كتاب! در دين خود به ناحقّ غلوّ نكنيد و از هوسهاى گروهى كه پيش از اين گمراه شدند و بسيارى را گمراه كردند و (اكنون نيز) از راه حقّ منحرفند، پيروى نكنيد. كسانى از بنى‏اسرائيل كه كافر شدند، به زبان داود وعيسى پسر مريم لعنت شدند. اين (لعن و نفرين،) بدان سبب بود كه آنان عصيان كرده و از فرمان خدا تجاوز مى‏كردند. آنان يكديگر را از كارهاى زشتى كه انجام مى‏دادند باز نمى‏داشتند (ونهى از منكر نمى‏كردند). به راستى چه بد است آنچه انجام مى‏دادند. بسيارى از آنان (بنى‏اسرائيل) را مى‏بينى كه با كافران دوستى مى‏ورزند، (و آنان را سرپرست خود مى‏گيرند.) چه اعمال بدى از پيش فرستادند (كه در نتيجه،) خداوند بر آنان خشم نموده و همانان پيوسته و هميشه در عذاب خواهند بود. و اگر به خداوند و پيامبر و آنچه بر او نازل شده ايمان مى‏آوردند، هرگز آنان (كافران) را (سرپرست و) دوست خود نمى‏گرفتند، ولى بسيارى از آنان فاسقند. قطعاً سرسخت‏ترين مردم را در دشمنى نسبت به اهل ايمان، يهوديان و مشركان خواهى يافت، و نزديك‏ترينشان را از نظر دوستى با مؤمنان، كسانى خواهى‏يافت كه مى‏گويند: ما نصرانى هستيم. اين (دوستى) به آن جهت است كه برخى از آنان كشيشان وراهبانند وآنان تكبّر نمى‏ورزند. و (آن مسيحيان) هرگاه آياتى را كه بر پيامبر نازل شده مى‏شنوند، مى‏بينى كه چشمانشان از اين‏كه حقّ را شناخته‏اند از اشك لبريز مى‏شود و مى‏گويند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، پس نام ما را در زمره‏ى گواهى‏دهندگان (به حقّ) بنويس.
شريعتي: کتاب شريف «البکاء للحسين(ع)» نوشته علامه جليل القدر مرحوم ميرجهاني اصفهاني که شايد خيلي سال نيست به رحمت خدا رفتند. از مفاخر اصفهان هستند. اين هفته ياد مي‌‌کنيم از خدمات و تلاش‌هايي که اين عالم جليل القدر براي ما به يادگار گذاشتند. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در اين صفحه از قرآن تعبير زيبايي در آيه آخر هست که مي‌فرمايد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏» مرحوم علامه طباطبايي ذيل اين آيه شريفه مي‌فرمايد: چرا خدا اينجا مي‌گويد: مسيحي‌ها به ما نزديکتر هستند و چرا شدت برخورد با عداوتشان با ما اشد است؟ اصلاً چرا نفس يهود اينقدر شدت قلب دارند؟ در قرآن خيلي به اين مسأله پرداخته که اينها طمعشان در دنيا و حرصشان به دنيا خيلي زياد است. سه علت ذکر مي‌کند که به اختصار ذکر کنم. «ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ» چون در بين اينها سه چيز هست. «قِسِّيسِينَ» همان کشيش است. کشيش‌ها علمايشان هستند. اينها کشيشان که عالمان باشند دارند. عالم تنها که يک جامعه را لطيف نمي‌کند. مي‌گويد: در کنار کشيش‌ها «وَ رُهْباناً» دارند. يعني اهل زهد و تقوا و عمل هستند. مي‌گويد: پس يک اهل علم دارند. اهل عمل هم دارند. اين دو به تنهايي کفايت نمي‌کند. «وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ» در دلشان استکبار نيست. اين دارد وصف نصاري زمان پيغمبر را مي‌کند. با اينکه از يهود کم نبودند که مسلمان شدند، اما چرا؟ مرحوم علامه مي‌فرمايد: اگر در اجتماعي مي‌خواهيم پذيرش کمال و دين راحت شود بايد اين سه خصوصيت در آن محقق شود. اين را به عنوان يک بيان قرآن دارد براي يک اجتماع مي‌گويد:    يکي اينکه مردم و خانواده‌ها کودکان را طوري تربيت کنند که در وجود اين کودک استکبار نباشد. اين از مهمترين عوامل است. اگر از کودکي در بچه تکبر باشد سعي کنند اين را اصلاح کنند. رشد ندهند فکر کنند اين يک حسن است که بچه متکبر باشد. اين استکبار خوب نيست. قدرت و قوت خوب است اما استکبار خوب نيست. در کنار آن در يک جامعه بايد عالمان باشند و اهل عمل هم در آن جامعه حضور داشته باشند.
شريعتي: اگر تمايل داريد تا کتاب‌هايي که در برنامه معرفي مي‌شود را تهيه کنيد، به 20000303 پيامک بزنيد تا دوستان ما شما را راهنمايي کنند. يک اتفاق خوب ديگري در برنامه افتاده و اينکه ما مي‌خواهيم کساني که تا به حال به کربلا نرفتند و دلشان پر از حسرت و آه است وقتي بين الحرمين را مي‌بينند، کمک کنيم. با کمک شما و همه کساني که دوست دارند باني شوند، اينها را به کربلا اعزام کنيم. براي مشارکت در اين طرح به 20000303 پيامک ارسال کنيد و يا به کانال و سايت برنامه سمت خدا مراجعه کنيد.
حاج آقاي عابديني: يک نکته ذيل اين مسأله عرض کنم. با تحقيقاتي که در روايت داشتم و جريان رابطه بين ظهور و امام حسين(ع) واقعاً اين را يقين کردم که يک رابطه‌ي ويژه‌اي بين جريان اربعين و ظهور هست و شايد بشود اين را اينطور استفاده کرد که جريان اربعين از حقايقي است که تسهيل کننده ظهور است و چيزي که مي‌خواهد زمينه سازي ظهور را محقق کند همين جريان پياده روي اربعين است. دشمن اين را خوب فهميده لذا بايکوت کرده است. بايکوت کردن اربعين در نظام تبليغاتي با اين عظمتي که دارد، اين راهپيمايي ميليوني عظيم را چندين روز و با همه لطافت‌ها که همه خصوصيات کمالي انسان‌ها است، سخاوت و شجاعت و شرح صدر، اوج همه مهرباني‌ها و ايثارهاست، همه محقق مي‌شود. چه آنهايي که به عنوان مهاجر از کشورهاي ديگر مي‌روند. چه آنهايي که به عنوان انصار از اينها پذيرايي مي‌کنند. يک ترکيبي بين مهاجرين و انصار در آنجا شده است که اين حقيقت اتحادي که بين صفوف مؤمنين با تجلي تمام صفات اخلاقي است. در آنجا حرکت به سمت امام حسين(ع) است. زمان ظهور دارد که پرچم حضرت شعارش «يا لثارات الحسين» است. معلوم مي‌شود در آن زمان جريان امام حسين را مي‌شناسند.    نمي‌شود نهضتي جهاني باشند. شعارش جهاني باشد و مردم نشناسند. وقتي «يا لثارات الحسين» شعار امام زمان است در قيامش معلوم مي‌شود جريان خون امام حسين و امام حسين در آن روز براي همه مردم شناخته شده است. اگر بعضي قبول دارند و ندارند اما شناخته شده است. اين جريان حقيقتش با راهپيمايي اربعين دارد جهاني مي‌شود. از کشورهاي مختلف مي‌آيند. به مرور همه رسانه‌ها هم که بايکوت کنند     خود اين را معرفي مي‌کنند. تجلي تمام ايثارهاست. فقط گفتار نيست. ديدن دين است عملاً در بين همديگر. يعني اين نگاه اگر که ما باور کنيم آنوقت تشويق و شوق حرکت به سمت اين راهپيمايي و رفتن و فرستادن اجرش فقط يک کربلا رفتن نيست که در ايام ديگر است، بلکه يک زمينه سازي ظهور هم هست. هرکس هرچقدر مي‌تواند چه تشويق کند که بروند يا اينکه کمک کند. انشاءالله يک آثار ويژه‌اي داشته باشد.
از حضرت ذوالقرنين با کمال مسرت و خوشي که با ايشان داشتيم خداحافظي مي‌کنيم و اميد داريم لذتي که در اين چند جلسه با ايشان داشتيم باعث شفاعت ما نزد خدا باشد. همچنين در زندگي يک درس عبرتي و يک راه جديدي ايجاد شده باشد. چون ما بعد از اين هم انبياي بزرگواري را داريم که هرکدام از اينها ستارگان درخشاني  هستند مجبور هستيم مختصر مدت کوتاهي با اينها همراه شويم. امروز سلام مي‌کنيم بر حضرت يعقوب و وارد سيره‌ي حضرت يعقوب مي‌شويم.
حدود پنجاه آيه قرآن مرتبط با حضرت يعقوب(س) وارد شده که اکثر اين آيات در سوره يوسف و مرتبط با حضرت يوسف (س) نسبت به يعقوب وارد شده است. يک چيز مهمي که در زندگي حضرت يعقوب هست اين است که دو واقعه در قرآن اختصاصي نسبت به حضرت يعقوب وارد شده است. بقيه آياتي که در رابطه با حضرت يعقوب از اين پنجاه آيه آمده يا اکثرش مرتبط با حضرت يوسف هست يا مرتبط با حضرت ابراهيم(س) است که در ادامه قصه حضرت ابراهيم ذکر شده است. اين يک شخصيت عجيبي از ايشان مي‌سازد. شايد يک نبي ديگر اينگونه هست که حضرت اسحاق بود. حضرت اسحاق هم در مقابل حضرت ابراهيم نمادي نداشت. محو در جريان حضرت ابراهيم است و به تبع قصه حضرت ابراهيم(س) فقط ذکر مي‌شد. حضرت يعقوب هم که فرزند حضرت اسحاق است همينگونه است. با اينکه حضرت يعقوب شخصيت بزرگي هستند. اما معلوم مي‌شود آن سلطه و سيطره و هيمنه‌ي حضرت ابراهيم(س) را قرآن مي‌خواهد حفظ کند. در قصه‌هاي اينها هم تا جايي که مطرح هست حضرت اسحاق و يعقوب در دامنه وجودي ابراهيم خليل معرفي شوند و پس از آن حضرت يعقوب با شخصيت يوسف نبي معرفي مي‌شود. عنوان سوره هم سوره يوسف است.
حضرت يعقوب با عيس دو برادر بودند. اينها دوقلو بودند و به دنيا آمدند. اسم يعقوب هم که براي او گذاشتند چون عيس اول به دنيا آمد و بعد يعقوب به دنيا آمد. يعقوب يعني عقب او به دنيا آمده است. روز وفات اينها يعني روز دفن اينها، چون يعقوب زودتر از دنيا رفت اما چون در مصر بود و وصيت کرده بود به کنعان ببرند و در بيت المقدس دفن کنند، روزي که آنجا بردند با وفات عيس همزمان شد و وفات اين دو يکسان شد و عمر اين دو برادر يکسان بود. اين دو برادر دوقلو يکي داماد دايي‌اش شد. يکي هم داماد عمويش شد. عموي عيس داماد اسماعيل شد، يعقوب هم داماد دايي‌اش شد. رفت دختر دايي‌اش را گرفت، وقتي دختر دايي‌اش را گرفت، اين دايي‌اش دو تا دختر داشت، اول دختر اول را که گرفت بعد از مدتي که فرزندان متعددي از او به دنيا آمد و از دنيا رفتند، دختر بعدي‌اش که راحيل بود به عقد يعقوب درآورد که يوسف(س) و بنيامين از اين مادر هستند. اين جريان به دنيا آمدن يعقوب است.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: خداي سبحان سفر همه زائرين امام حسين(ع) را در اين سفر عظيم بي خطر بگرداند. اهداف عاليه اقامه توحيد را در اين سفر مبارک مترتب بگرداند. نهضت امام حسين(ع) را به زودي زود عالم گير بگرداند. زمينه ظهور با اين سفر و پياده روي و اخلاص مردم و رحمتي که آنجا محقق مي‌شود، زمينه ظهور به سرعت محقق گردد. فرج امام زمان را نزديک بگرداند. دعاهاي همه مؤمنين را به اجابت برساند. آنهايي هم که نمي‌توانند اربعين بروند يک کاري در رابطه با اين سفر انجام بدهند. دلشان بسوزد که نيستند. اين دل سوختن هم يک مرتبه از سفر است.
شريعتي: انشاءالله زيارت اربعين نصيب فرد فرد شما شود. 12 روز تا اربعين حسيني باقي مانده است.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | داستان ذوالقرنین در قرآن کریم” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید