بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سیره تربیتی حضرت ابراهیم علیه السلام قرآن کریم

موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت ابراهيم (عليه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 14-12- 95

بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بفرماييد فروردين شود، اسفندهاي ما *** نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهاي ما
بفرماييد هر چيزي همان باشد که مي‌خواهد *** هماني يعني نه مانند من و مانندهاي ما
سر مويي اگر با عاشقان داري سر ياري *** بيافشان زلف و مشکن حلقه‌ي پيوندهاي ما
با بالايت قسم سرو و صنوبر با تو مي‌بالند *** بيا تا راست باشد عاقبت سوگندهاي ما
نمي‌دانم کجايي يا کي اي، آنقدر مي‌دانم *** که مي‌آيي که بگشايي گره از بندهاي ما

شريعتي: «اللهم عجل لوليک الفرج» سلام مي‌کنم به همه شما هموطنان عزيزم. بيننده‌ها و شنونده‌هاي نازنين‌مان. انشاءالله هرجا که هستيد دلتان بهاري بهاري باشد، انشاءالله. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام مي‌کنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. آرزوي قبولي عزاداري‌هايي را داريم که در اين مدت همه در عزاي مادر امت اسلامي فاطمه زهرا(س) داشتيم. به اميد نجات و فرج کامل امت اسلامي به دست کسي که منتظرش هستيم. انشاءالله.
شريعتي: انشاءالله نگاه مادرانه‌ي حضرت زهرا(س) نصيب همه شما دوستان خوب شود. روزهاي شنبه ما به برکت نور قرآن کريم و بيان شيواي حاج آقاي عابديني بسيار پربار است. داريم در مورد حضرت ابراهيم صحبت مي‌کنيم که خداي متعال فرمودند: «وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي‏ وَفَّى‏» (نجم/37) به قصه‌ي آتش رسيديم و نکات لطيفي که براي ما گفتند، امروز ادامه بحث را مي‌شنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامتي امام زمان) انشاءالله از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
بحثي که در جلسه گذشته به آن رسيديم که بحث مفيدي است و نتايج زيادي هم دارد و جزء مشهورترين جريانات قرآن کريم است که بر سر همه زبان‌هاست و يکي از حوادث خاصي است که بر ذهن‌ها جا گرفته است و ممکن است سؤالاتي هم در ذهن‌ها ايجاد کرده باشد که چگونه ممکن است، بحثي بود که پس از اينکه ابراهيم خليل(ع) جريان شکستن بت‌ها را با آن لطافت و استدلال عيني که انجام داد که استدلال عيني و واقعي و خارجي بود، که بت بزرگ را گذاشت و اينها برگشتند و ديدند جريان شکستن همه بت‌ها بوده است، ابراهيم را در مرئي و منظر همه آوردند کاري بکنند که محکوم شود. اما با جرياني که ابراهيم پس از آن به وجود آورد، باعث سرافکندگي آنها شد در استدلالشان به اين بت‌ها که اينها ساکت هستند و حرفي نمي‌زنند. واسطه‌اي هم نداشتند با اينکه بت بزرگ به ظاهر برقرار بود اما نه دفاعي از خودش کرده بود، نه شاهدي بود بر اينکه چه کسي اين کار را کرده است که باعث سرافکندگي اينها شد و راه را در اين ديدند که وجود مبارک ابراهيم را از سر راهشان بردارند. آن هم به اشد عذابي که ممکن است.
نکته لطيف اين است که از جمله اينهايي که مي‌پرستيدند، خود آتش بود. آتش جزء معبودها و الهه‌هاي اينها بود. هم خودش آتش به عنوان نماد مادي، هم خورشيد به عنوان اربابي که آتش نماد اوست، يعني خورشيد را به عنوان کره آتش نگاه مي‌کردند که آتش‌هاي دنيايي نمايي از آن کره آتش است. لذا دو کار مي‌خواستند بکنند، هم ابراهيم را با شديدترين وجه ممکن و سخت‌ترين عذاب از بين ببرند. هم با خدايي که قبول داشتند و ربشان بود با ابراهيم مقابله کرده باشند که در عين حال سوختن ابراهيم دو اثر داشت. يکي اينکه يک مجرمي به نظر آنها از روي زمين برداشته شده است. دوم اينکه خداي آنها اين کار را کرده بود. با خدايشان غلبه کرده بودند. که آن شکستن بت‌ها با اين جبران شود که اين خودش نکته لطيفي است. نوح نبي(ع) با آب نجات پيدا کرد ولي قومش با آب غرق شدند. در جريان هود با بادهايي که در چند روز آمد، از بين رفتند. همان باد که باد سموم بود، براي هود نجات دهنده بود. براي آنها هواي سمي و کشنده ايجاد کرد و براي هود و مؤمنين هواي لطيف و حيات بخش ايجاد کرد. همان باد بود و در يک مکان بود، اما دو هوا ايجاد کرد. حتي اشيايي که خدا مي‌خواهد در هر جايي و لحظه‌اي اثري را دارند که خدا مي‌خواهد. بعضي فکر کردند که جريان آتش سحر است لذا کسي را در آتش انداختند، لذا کسي را در آتش انداختند،     وقتي ديدند سوخت، ديدند آتش واقعي است. چون فکر کردند سحر است و آتش نمي‌سوزاند. اينطور نيست که بر همه سرد شده باشد. بر ابراهيم سرد شده است! يعني اگر کس ديگري در آتش بود مي‌سوخت. لذا هرکدام از اينها همان چيزي که براي عده‌اي عذاب است، براي مؤمنين نجات است. يعني خداي متعال قدرت‌نمايي و اراده‌اش را اينطور نشان مي‌دهد. يا براي موسي دريا نجات شد و براي فرعون همان دريا غرق شد. براي نوح همان آبي که نجات دهنده بود، براي قوم هلاکت آور بود. اين نگاه در همه وقايع اينطور است. خدا دو کار نمي‌کند که آدم بگويد: اين نجات دهنده است و آن کشنده است. يک کار هم نجات دهنده است و هم کشنده است. آنوقت در اينجا همين آتش هم براي ابراهيم حيات بخش است. لذا در روايت دارد که از امام صادق(ع) نقل شده است که متنعم‌ترين لحظات عمر ابراهيم لحظاتي بود که در آتش بود. چون اينجا خداي متعال براي او گويا مائده‌اي را فراهم کرده است. اينها آتش فراهم کرده بودند تا او بسوزد، آن لحظاتي بود که براي ابراهيم در دوران عمرش جزء متنعم‌ترين لحظاتش بوده است. ابراهيم فرمود: بهترين لحظات در تمام عمرم لحظاتي بود که در آتش قرار داشتم. نه فقط آتش براي ابراهيم خاموش بود و برد و سلام بود. اما هوايي که ابراهيم تنفس مي‌کرد، همين هواي لطيف بود. آن حالي که در آنجا داشت حال لطافت بود، بهشت و گلستاني بود و اين گزاف نيست و همچنان که در بعضي روايت آمده شاهد صدق دارد. منتهي اين بهشت براي ابراهيم بود. اگر کسي ديگر را هم همراه ابراهيم مي‌انداختند، همان‌جا مي‌سوخت. يعني اينطور نيست که بگوييم: مکان نمي‌سوزاند. هرکس ديگري هم مي‌انداختند، مي‌سوخت. اين براي ما تصورش خيلي سخت است.
جريان آتشي که ايجاد شد، مردم هلهله مي‌کردند و از مدت‌ها قبل منتظر بودند. جرياني براي آنها پيش آمده که بت‌هايشان و معبودهايشان شکسته شده است. همه دلها از اين مجروح است که چرا اينطور شده است؟ خدايان اينها شکسته شده است. مردم غمگين هستند. نمرود هم به بهترين وجه از اين استفاده کرده است. گفته: اگر مي‌خواهيد از بت‌ها دفاع کنيد، همه هيزم بياوريد که گفتم: مريضي که در حال موت بود، پيرزن، همه با شوق کار انجام مي‌دادند که سهيم باشند. آنوقت اين آتش که به پا شد، همه جمع شدند. مي‌خواهند انتقام بگيرند تا دلشان خنک شود. منجنيق هم که هفته گذشته گفتيم، يک وسيله ساده‌اي بود که در يک طرفش يک وزنه‌اي قرار مي‌دادند، در طرف ديگر هم شخص را قرار مي‌دادند. وقتي وزنه را از روي اين برمي‌داشتند اين آن شخص را پرتاب مي‌کرد. يک حالت ساده‌اي که در فيلم‌هاي قديمي هم ممکن است نشان داده باشند. فقط يک پرتاب کننده بود، چون نمي‌توانستند نزديک آتش بشوند. اينها آمدند ابراهيم را پرت کردند. مردم در اين مدتي که ابراهيم دارد در آتش پرتاب مي‌شود همه هلهله و شادي مي‌کردند که چند لحظه ديگر ابراهيم خاکستر مي‌شود و ما انتقام خودمان را مي‌گيريم.
خدا هر موقع ابراهيم را نجات مي‌داد، غير از وقتي که در دل آتش بود اينقدر عظيم نبود. يعني خداي متعال مي‌توانست قبل از پرت شدن ابراهيم به آتش، آتش را خاموش کند. مي‌توانست جرثقيلي که او را به آتش مي‌انداخت، نمي‌انداخت. مي‌توانست در حالي که به آتش پرتاب مي‌شود، به آسمان رفع شود. چنانچه عيسي(ع) رافع شد و به آسمان رفع شد. انواع صورت‌ها امکان پذير بود. مي‌شد بادريال آتش را ببرد. چون ملک باد گفت: اگر اجازه بدهي من آتش را ببرم. باران مي‌توانست بر آتش غلبه کند. همه اينها امکان پذير بود، اما عظيم‌ترين حالتي که     اثر گذارترين در هدايت مي‌تواند باشد، يک برهان عيني است. استدلال عيني است که ابراهيم در آتش بيافتد، آتش جحيمي که سوزان است و لايه‌هايش تو در تو است،    اين آتشي که اينقدر شعله دارد، ابراهيم در اين بيافتد و نسوزد. آن لحظه را لحظه‌ي نجات ابراهيم قرار مي‌دهد. زيباترين، ماندگارترين، اثر گذارترين کار ممکن است. هرکدام از کارهاي قبلي بود، معجزه بود. ولي عالي‌ترين معجزه اين بود که به ذهن هيچکس خطور نمي‌کرد. حتي ملائکة الرب که به خداي متعال عرض مي‌کردند تا قبل از اينکه ابراهيم به آتش بيافتد، نجات پيدا کند. همه اينها درخواست داشتند که ابراهيم به آتش نيافتد. اما اينکه ابراهيم در آتش بيافتد، آتش نسوزاند. در همان وقتي که ابراهيم دارد پرتاب مي‌شود و مردم هلهله مي‌کنند، تعبير روايات اين است که همه‌ي ملکوتيان تضرع و زاري داشتند. که خدايا يک موحد در عالم هست و آن هم لحظات بعد خاکستر شود!
دو طرف را نگاه کنيد، از يک طرف عده‌اي مشرک و کافر هستند و کساني که در زمين هوا و هوس آنها را فرا گرفته است. از طرف ديگر همه مجردات عالم نه فقط ملائکه، همه اجزاء عالم وجود، به تعبير روايات زمين ندا داشت. زمين تضرع داشت. آسمان ناله داشت. ملائکه ناله داشتند. موجودات ناله داشتند که اين موحد در عالم ستون خيري عالم وجود است که اگر برداشته شود عالم وجود از هم مي‌پاشد. يعني همه نجات را مي‌خواستند. دو طرف مسأله را خوب تصوير کنيد، بعد اين واقعه را ببينيد که خداي متعال چقدر زيبا ترسيم کرده است که لحظه‌اي که ابراهيم به آتش مي‌افتد و هلهله و شادي مردم بالا مي‌رود، طولي نمي‌کشد که يکباره مي‌بينند که ابراهيم هست، آتش هم هست. اما ابراهيم در درون آتش است. بعضي باور نمي‌کنند. لذا در يک بلندي که قبلاً آماده کرده بودند، نمرود با اطرافيانش مي‌رود که ببينند اين چگونه است. مي‌روند مي‌بينند ابراهيم کاملاً در ميان آتش است ولي نمي‌سوزاند. اينجا غلبه‌ي استدلال عيني خدا است، استدلال‌هاي ما با حرف است ولي استدلال خدا با عمل است. قول خدا فعل خداست. استدلال خدا با افعالش است. اگر ما اين نوع استدلال را از خدا ياد بگيريم، در همه زندگي به کار مي‌آيد. در همه زندگي خدا مشغول گفتگو با ما است. وقتي اين جريان پيش مي‌آيد، غلبه بر ابراهيم فقط نيست. غلبه بر خداي آنها هم که آتش است، هست. خداي آنها هم مغلوب شده است. يعني خداي آنها هم تحت اراده‌ي خداي بزرگ و خداي ابراهيم است که هست، اما نمي‌سوزاند. اينها اراده‌شان به اين بود که خدا بسوزاند و انتقام اينها را بگيرد. اما مي‌بينند اين هست اما نمي‌سوزاند. معلوم مي‌شود اين تحت اراده‌ي اينها و خودش نبوده است. قدرت انتقام ندارد مگر اينکه رب و خداي ابراهيم اذن بدهد. لذا وقتي اين حالت پيش مي‌آيد، نمرود از آنجا رو مي‌کند به کسي که کنارش است و مي‌گويد: اگر کسي مي‌خواهد خدا انتخاب کند، خداي ابراهيم خوب خدايي است! خوب قدرتي دارد! نمرودي که خودش را خدا مي‌دانست. خودش را رب اعظم و اعلي مي‌دانست. اما اينجا به اين مرتبه از عجز مي‌افتد. لذا ابراهيم خليل زود از آتش خارج نشد و مدتي طول کشيد. آرام آرام هلهله‌ي مردم به حيرت و تعجب تبديل شد. اينها نقل شده که هلهله و شادي مردم به حيرت و تعجب تبديل شد که چه شده است؟ اين ابراهيم کيست؟ چه اتفاقي افتاده است؟ مگر مي‌شود آتش نسوزاند؟ همان آتشي که خداي اينهاست. در مقام انتقام است. يک کسي در کنار نمرود بود و آنجا از سحره و جادوگران بود. گفت: من آتش را اينطور قرار دادم که نسوزاند. نقل است که تا اين را گفت، شعله‌اي از آتش آمد و جلوي بقيه سوخت. تا کسي نخواهد برهان به اين واضحي و بيّن را تاريک کند! چون در اين خلط کردن هم نمرود خيلي قوي بلد بود، هم بقيه دنبال اين بودند که راهي پيدا کنند و خودشان را نجات بدهند. بالاخره فکرهايشان را روي هم مي‌ريختند که طوري شود مغلوب نشوند. از خدايانشان دفاع کنند.
وقتي مردم تعجب کردند و حيرت زده شدند، خيلي‌ها در دل‌هايشان به خداي ابراهيم غبطه خوردند و ميل پيدا کردند. آنچه در سابق بوده خيلي ريشه‌دار بوده است. چنانچه قبل هم در جايي که بت‌ها را شکست خيلي‌ها سرافکنده شدند و سرها را به زير انداختند و گفتند: ما ظالم هستيم به خودمان که اينها را قرار داديم اما باز هم در مقام ايمان، ايمان نياوردند.    يعني حجت بر اينها تمام شد، استدلال الهي و علمي حجت را بر اينها تمام کرد، حالت شک و ترديد و حيرت و تعجب هم     براي اينها ايجاد شد اما ندارد که چقدر ايمان آوردند. ندارد که کسي هم ايمان نياورد. اما از اين اثر که بعد از اين نمرود نتوانست با ابراهيم برخورد خشن کند. نشان مي‌دهد جو عمومي مناسب نبود. ديگر دست نمي‌زدند براي اينکه ابراهيم کشته شود. ديگر نمرود قادر نبود با ابراهيم قاطع برخورد کند. در تاريخ نقل شده که کامل بن اسير اين را نقل کرده است. نمرود وقتي ابراهيم از آتش خارج شد، گفت: من مي‌خواهم چهار هزار قرباني براي خداي تو کنم. اين خداي تو خيلي بزرگ است! ابراهيم به او گفت: قرباني تو مقبول واقع نمي‌شود. چون بايد قبل از آن ايمان بياوري. بدون ايمان به او هيچ عملي مقبول واقع نمي‌شود. نمرود گفت: ايمان نمي‌آورم! چون اگر ايمان بياورم بايد دست از سلطنت بردارم. حاضر نيستم دست از سلطنت بردارم، مي‌گويند: قرباني هم کرد! يعني اينقدر اين جريان براي نمرود عظيم بود، اين سبب سازي و سبب سوزي در نظام خلقت، بعضي از مفسرين تعبير زيبايي کردند. پيغمبر اکرم(ص) نجاتش در وقت هجرت با تار عنکبوت شد. وقتي در غار پناه دادند، عنکبوت مأمور شد و تار تنيد. تا جلوي غار آمدند و جاي پاي پيغمبر را تعقيب کردند. وقتي به در غار رسيدند ديدند آنجا تار عنکبوت دارد. تار عنکبوت براي امروز نيست! بايد مدتي گذشته باشد. تار عنکبوت پيغمبر را نجات داد. خدا مي‌خواهد نشان بدهد که ساده‌ترين ابزار در اين عالم تحت اختيار اوست. اگر آن موقع بر پيغمبر دست پيدا کرده بودند، آن همه آثاري که در توحيد در نظام خاتميت مي‌خواست محقق شود، چه چيزي او را به ظاهر نجات داد؟ سببي که خدا ايجاد کرد و تار عنکبوت بود. در اينجا هم سبب سازي بود که خدا سبب ايجاد کرد. تار عنکبوت را سبب کرد.
در يک جا سبب سوزي است. آتش است و مي‌سوزاند، اما با سبب سوزي که اين سبب نمي‌سوزاند اين نجات پيدا مي‌کند. گاهي سبب سازي است و گاهي سبب سوزي است. کارد را بر گلوي فرزند مي‌گذارد، ابراهيم با تمام قوا مي‌خواهد امر رب را اجرا کند. کارد کند را انتخاب نکرده است. چون مي‌خواهد امر رب را به بهترين وجه اطاعت کند. لذا تيزترين کاردي که ممکن است را انتخاب کرده است. با قدرت تمام کارد را روي گلوي فرزند مي‌کشد اما نمي‌برد! اين سبب سوزي است. چقدر زيباست. اينها در قرآن است. اگر در روايت بود ممکن بود کسي بگويد: اينها در روايات است. اما دقيق‌ترين، عظيم‌ترين و زيباترين حادثه‌ها در قرآن ذکر شده است. اگر جريان آتش ابراهيم در قرآن نبود و يا اين کارد و ذبح فرزند در قرآن نبود، خيلي‌ها باور نمي‌کردند. در قرآن آمده و خيلي هم صريح آمده است. بعد هم خطاب مي‌شود: «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ» (انبياء/69) نمي‌فرمايد: ما ابراهيم را از آتش نجات داديم که معلوم نباشد جريان چه بوده است. مي‌گويد: به آتش خطاب کرديم، اي آتش! يعني آتش مخاطب خدا قرار گرفته است. امر الهي، امر تکويني است. امر تشريعي زباني نيست. «قُلنا» اين قُل در اينجا عام است و امر تکويني است. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ‏ يَقُولَ‏ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (يس/82) «أن يَقُول» اگر به چيزي بخواهيم بگوييم، بشو، مي‌شود. با همه عالم وجود نه اينکه آتش يک صدايي را شنيد و سرد شد. نه! امر تکويني خداست. ايجادي است، اراده رب است. اراده الهي است. منتهي آتش مخاطب به اين اراده مي‌شود. يعني به محض اراده آتش برد و سلام مي‌شود. اين آتشي که اينجا سببيت داشت، و خدا اين سببيت را به او داده بود، همان کسي که اين سبب را داد، همان هم آتش را سرد کرد. منتهي چطور مي‌شود، آيا مي‌شود علت از عليتش باز بماند؟ اين بيان دقيقي مي‌خواهد. آتش سوزاننده است. ذاتش سوزاننده است. اگر سوزانندگي را از آتش بگيريم، ديگر آتش نيست. در عين اينکه آتش است نمي‌سوزاند. نمي‌گويد: آتش آب شد. وگرنه مي‌گفت: آتش آب شو! خوب آتش به آب تبديل شود، آب نمي‌سوزاند. اما مي‌گويد: «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً» تو آتش هستي اما نسوزان. اين طوري بيان شده که جايي براي شبهه باقي نگذارد. ما آنچه به عنوان نظام عليت در عالم مي‌شناسيم، نظام عليت در عالم هست. نظام عليت در عالم قطعي است. برهان عليت و نظام عليت در عالم شک ناپذير است. اگر برداشته شود، همه هستي قابل شک مي‌شود. اما اين علت‌هايي که ما مي‌شناسيم، علت مي‌دانيم، فرض بر اين است که اين علت‌ها، علت حقيقي نيست، علت نسبي است. يعني ما سوزانندگي آتش را در اثر کثرت عادت ديديم که مي‌سوزاند. اما شرايط و حقيقتي که آتش دارد، لذا از بعضي فلاسفه سؤال کردند که حقيقت آب را براي ما توضيح بدهيد؟ گفته بود: چه بگويم از حقيقتي که نمي‌شناسم. فکر نکنيد آب يعني همين رطوبت! يعني حقيقت آتش هنوز براي ما روشن نيست. به خصوص با اين نگاه که اين حقيقت يک حقيقت مادي تنها نيست. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ‏ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/21) هرچيزي که در اين عالم مي‌بينيد، اين پيوسته است تا خزائن رب. تا آنجايي که اسماء و صفات الهي است. يک حقيقت پيوسته مرتبط است. نه يک حقيقت گسسته که ما فکر کنيم اينجا آتش است. خدا آنجاست، خدا به آتش مي‌گويد: سرد شو! نه اين يک حقيقت پيوسته در تمام عالم وجود است. اگر اينطور باشد حقيقت همه اشياء عند الله است. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا»
شريعتي: يعني ما يک جلوه و يک بخش را اينجا مي‌توانيم ببينيم.
حاج آقاي عابديني: يک قسمت و يک ظاهر را مي‌توانيم ببينيم. مثل اينکه شما يک صحنه‌اي را نگاه مي‌‌کنيد، جلوي صحنه را مي‌بينيد، پشت صحنه خيلي خبرهاي ديگر هم هست. همه آنها با هم تدارک شد تا اين محقق شد. کسي پشت صحنه را نبيند و فقط جلو را ببيند. پشت صحنه که اصل و اساس کار در آنجاست را نبيند، خيلي چيزها را نديده است. اين در نظام ماده است. يعني اگر آب، آب است تصويري است که ما در اينجا از آن داريم. منتهي اين تصوير صحيح هم هست و باطل و نسبي نيست. اما همه حقيقت نيست. يک موقع مي‌گوييم: اين غلط است. اين نسبيت مي‌شود. اما يک موقع مي‌گوييم: اينکه ما مي‌بينيم وجهي از آب است و همه آب نيست. وجهي از آتش است و همه آتش نيست. آنوقت همه آتش سوزندگي دارد و همه آتش حقيقتش آثاري دارد. اينجاست که مي‌فهميم که چرا آنجا که نبايد نمي‌سوزاند و آنجا که بايد مي‌سوزاند. چون ما به سوزندگي‌ آن عادت کرده بوديم نمي‌دانيم اين حقيقت يک حقيقت عظيم‌تري از آن است که آن شناخت اگر بر کسي محقق شود، خيلي عظيم است.
پس با اين نگاه آتشي که رب اينها بود، مغلوب شد. نه اين آتش رب اينها باشد، در نظر آنها رب بود و الا آتش که عبد خدا بود. تحت امر خدا بود. اما آنها فکر مي‌کردند که اين آتشي است که رب اينهاست و الآن غالب بر ابراهيم و رب ابراهيم مي‌شود و اين مغلوب شد و ملکوتيان به هلهله درآمدند و زمينيان که ناظر بودند تعجب کردند. مات و مبهوت شدند. در فکر رفتند چون اين استدلال بود.
شريعتي: هيچکدام بعد از اين جريان ايمان نياوردند؟
حاج آقاي عابديني: حالا اينکه ايمان آوردند يا نه، تاريخ خيلي مشخص نيست. اما دارد که بعد از احتجاجي که ابراهيم با نمرود کرد، نمرود، ابراهيم    را تبعيد کرد. گفت: اينجا نمان! نمي‌توانست او را بکشد. ولي گفت: اگر تو اينجا بماني، دين مردم ما را از بين مي‌بري. معلوم مي‌شود زمينه زياد بوده است. در آيه هم دارد اگر تو بماني آفت براي ايمان مردم هستي. لذا بعد از اين اتفاق احساس خطر جدي کردند. در مردم مسأله پيچيد. بين مردم اين صحبت دائماً مي‌پيچيد و اگر ابراهيم بيش از اين در اينجا مي‌ماند، ممکن بود که ايمان به او بياورند. خداي متعال هم به همين بيان قناعت و کفايت مي‌کند و عبور مي‌کند که ابراهيم را تبعيد کردند و ابراهيم با «إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدِينِ‏» (صافات/99) حرکت کرد. منتهي قبل از حرکت يک احتجاج ديگري دارد که بعد آن احتجاج را مي‌گويم.
ما خيلي از اين مسائل برايمان پيش مي‌آيد. درست است اين آتش براي ابراهيم جلوه کرد و براي ما جلوه دارد. در قرآن هم بزرگ شد و طوري شد که در بلندايي قرار گرفت که همه ببينند. اما اين حقيقت در زندگي ما هم به نحوه‌هاي مختلف اتفاق مي‌افتد. گاهي آنچنان فشار سنگين مي‌شود، آنچنان مصيبت‌ها جان کاه مي‌شود که انسان فکر مي‌کند ديگر از مصيبت نجاتي براي او نيست. راهي براي عبور او نيست. اين آتشي است که ابراهيم دارد درون آن مي‌افتد. هرچه نگاه مي‌‌کند مي‌بيند سوختن قطعي است. وقتي مصيبت‌ها را انسان مي‌بيند و يک جاني که محدوديت دارد در کنار اين مصيبت‌ها اين زانو زدن و ماندن قطعي است. اما مي‌بينيم در همين شخص گشايش محقق مي‌شود. از اين عبور مي‌کند. اين يک نماد ديگري از سرد شدن آتش است.
شريعتي: من احساس کردم که با اين قصه‌اي که شما نقل کرديد، بايد دل ما خيلي آرام باشد. توکل ما خيلي زياد باشد.
حاج آقاي عابديني: من فقط يک مثال ساده مي‌زنم. ما درون وجود خودمان يک نفسي داريم. تعبير کردند اين نفس خود نمرود است. يک هواي نفسي داريم که آن هوا، آتش است. يک حقيقت وجودي داريم که آن حقيقت وجودي فطرت ماست، دل ماست که ارتباط و محبت با خدا در آن قرار گرفته است، آن ابراهيم است. گاهي که هوا نفس بر انسان غلبه مي‌کند، اين آتش شعله مي‌کشد. بالا مي‌رود، مي‌خواهد حقيقت را بسوزاند. اما بعد مي‌بينيد با يک تصميم و اراده و يک دقت و تنبه و تذکر اين آتش خاموش مي‌شود و انسان به اين معصيت مبتلا نمي‌شود. اين فطرت ما به اين حالت برد و سلام مي‌ماند. اين هم معجزه‌ي الهي است. اگر انسان اين معجزات را دائماً در وجود خودش ببيند، در اجتماعش ببيند، روابط اجتماعي همينطور است. يک کشوري تحت محاصره و تحريم‌ها و شدت‌ها قرار مي‌گيرد اما همان تحريم‌ها برايش گل مي‌کند و همان‌ها برايش فرج ايجاد مي‌کنند. موسي کليم هست، در تاريخ انبياء، هرجا مي‌بينيم فشار زياد مي‌شود به ظاهر اين است که اين فشار آخرين تنگنا است و آخرين فشار است و ديگر نجات امکان پذير نيست، همان‌جا راه باز مي‌شود. لذا گفتند: هر موقع ديديد آن اضطرار شد، بدانيد فرج نزديک است. لذا «أَمَّنْ يُجِيبُ‏ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء» (نمل/62) هرجا اضطرار شود، نجات قطعي است. منتهي اگر دعاهاي ما گاهي ظاهرش اين است که اجابتي است که ما متوقع هستيم و نمي‌بينيم، ما انتظار داريم و نمي‌بينيم. نه اينکه نجات نباشد. اين براي اين است که آن اضطرار در وجود ما محقق نشده است. اين نگاه که قصه‌ي ابراهيم در دل ما مثال‌هاي زيادي ايجاد مي‌کند که خدا دستش بسته نيست. لذا نگوييم که اگر خدا خداست، چرا مرا در اين حوادث انداخت؟ مي‌گويد: در حوادث تو را مي‌اندازم در سخت‌ترين شرايط و آتش قرار مي‌دهم، اما همانجا را برايت گلستان مي‌کنم. نگوييد: اگر خدا، خدا بود ما را در اين حادثه نمي‌کشاند. اين حادثه فوق طاقت من است و نمي‌ توانم تحمل کنم. اگر فوق طاقت ما بود حتماً نمي‌کرد. خداي متعال حکيم است. ما خدا را نمي‌شناسيم. ما فکر مي‌کنيم اسباب همين وسايل عادي است. اگر اين حادثه براي من سخت است، من اين مقدار توان دارم. اين حادثه هم سخت است پس من از پس اين برنمي‌‌آيم. نه خودم را شناختم، نه خدا را شناختم و نه آن حادثه را شناختم.
شريعتي: يعني فقط بايد ابراهيم باشي که اينقدر آرام تسليم شوي و توکل کني.
حاج آقاي عابديني: لذا مي‌گويند: ابراهيم در وقتي که داشت پرتاب مي‌شد، خندان بود. اگر امام حسين(ع) در روز عاشورا، هرچه به ظهر نزديک‌تر مي‌شد، مبتهج‌تر بود. اينها از يک سنخ است. يک نوع نگاه توحيدي است. اگر زينب(س) در اوج اين مصائب مي‌فرمايد: «ما رأيت الا جميلا» از همين سنخ است. خدا را مي‌بينند. در اوج مصائب خدا را مي‌بينند. اينها براي ما درس توحيد است. يعني جريان افتادن ابراهيم در آتش درس توحيد براي مؤمنين بود. درس شکست دليل و استدلال و خداي مشرکين بود، با خاموش شدن آتشي که آنها خدايشان مي‌ديدند. همچنين براي ابراهيم شانزده ساله اين کمال بود چون ابراهيم با اين مسأله به مرتبه‌اي رسيده که باور و يقين داشت ولي اطمينان قلب برايش محقق شد که هرچيزي در دست خداست. آنچه او مي‌خواهد است! براي تمام کساني که در اين مسأله مرتبط هستند درس دارد و نتيجه بخش است. اينطور نيست که فقط براي مشرکين غلبه بر آنها باشد، خداي آنها مغلوب باشد. براي ابراهيم هم کمال ايجاد کرد. ابراهيم را هم به کمال رساند. تمام ملکوتيان با اين نگاه به کمال رسيدند. منتهي به تبع انسان است که نياز به بحث دارد که نامجردها چطور به کمال مي‌رسند. به تبع انسان و به تبع ابراهيم به کمال رسيدند. آنها چيزي پيدا کردند که قبل از اين براي آنها نا آشنا بود چنانچه قبل از درخواست‌هاي آنها آشکار مي‌شد. بالاترين استدلالي است که خدا در توحيد مي‌کند.
اگر کسي با خدا عالم را اينطور ببيند، يک پسر شانزده ساله در مقابل بت‌ها و سلطه و قدرت زورمندان با تمام قدرتشان مي‌ايستد و بت‌ها را مي‌شکند، با کمال افتخار و بعد هم مي‌رود جلوي آنها استدلال مي‌‌کند. بعد هم مي‌سوزد و باکي ندارد. بعد هم وقتي او را پرت مي‌کنند خندان است. بعد هم در آتش مي‌افتد و مي‌گويد: بهترين ايام عمر من همين دوران بود. وقتي مي‌خواهد از اين شهر خارج شود دو نفر يا سه نفر همراه او هستند. يکي حضرت لوط است که به او ايمان آورده است. يکي همسرش ساره است که به او ايمان داشت و يکي هم مي‌گويند: همسر لوط است که به او ايمان آورد. چهار نفر بودند که از شهر خارج شدند. ابراهيم با اين وضعيت بود. خدا اين را چرا براي ما نقل مي‌کند؟ مي‌‌خواهد نشان بدهد که ما در سختي‌ها و مصيبت‌ها و فشارها و هر گرفتاري اگر بدانيم همه چيز دست اوست، تحمل مي‌کنيم. اينها به حرف ساده است اما انسان وقتي در آن مهلکه بيافتد، بعد در آن حالت رجوعش فقط به او باشد که او مي‌تواند، او قدرت دارد، اگر بتوانيم اين حالت را در خودمان کم کم ملکه کنيم، در درونمان اين راسخ شود، چون تشکيکي است و يک مرتبه ايجاد نمي‌شود. ذره ذره ايجاد مي‌شود. چون ذره ذره ايجاد مي‌شود انسان مي‌تواند ذره ذره به آن سمت حرکت کند. اين مهم است که توحيد ذره ذره ايجاد مي‌شود.
شريعتي: نکته‌اي که گفتيد در رويارويي بين ابراهيم فطرت ما و نمرودي که هواي نفس ما است، اگر تضرعي اتفاق بيافتد.
حاج آقاي عابديني: آن محبت که درون دل ما به خدا هست يا اهل‌بيت(ع) يا اولياي الهي هست، آن برد و سلام مي‌کند. لذا وقتي معصيت دارد تنوره مي‌کشد که غلبه کند که هواي نفس است و آتش است، دارد شعله مي‌کشد، آنجا اگر تضرعي صورت بگيرد، تقاضايي صورت بگيرد، آن محبت امکان پيدا کند و ما از قبل آن را تثبيت کرده باشيم، درون دلمان او را جاي گير کرده باشيم مي‌تواند اين را خاموش کند. اين ايام هم که مصادف با محبت حضرت فاطمه(س) بود، انشاءالله اين آتش در دل ما با اين محبت خاموش مي‌شود و اين برد و سلام در وجود ما مي‌ماند.
شريعتي: خيلي نکات خوبي شنيديم. خداوند حق دارد وقتي بنده خوبي مثل ابراهيم دارد کلي برايش سنگ تمام بگذارد و خليل خدا شود. انشاءالله ما هم سعي کنيم که نزديک شويم و به آنجا برسيم. «الّلهم صلّ على محمّد و على آل محمّد كما صلّيتَ‏ على ابراهيم و على آل ابراهيم» امروز صفحه‌ي 509 قرآن کريم، آيات 20 تا 29 سوره مبارکه محمد در سمت خدا تلاوت مي‌شود.
«وَ يَقُولُ‏ الَّذِينَ‏ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى‏ لَهُمْ «20» طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ «21» فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ «22» أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى‏ أَبْصارَهُمْ «23» أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها «24» إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى‏ لَهُمْ «25» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ «26» فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ «27» ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ «28» أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ «29»
ترجمه: و كسانى كه ايمان آورده‏اند مى‏گويند: چرا سوره‏اى (براى جهاد) نازل نمى‏شود؟ پس هنگامى كه سوره‏اى محكم و روشن نازل مى‏گردد كه در آن نامى از جنگ رفته است، بيماردلان را مى‏بينى كه به تو نگاه مى‏كنند مانند نگاه كردن كسى كه از (سكرات) مرگ بى‏هوش شده است، پس همان مرگ برايشان سزاوارتر است. فرمانبردارى و سخن سنجيده (شايسته و بايسته آنان است) پس هنگامى كه امر (كارزار) قطعى شد (از رفتن به جهاد سر باز مى‏زنند) اگر به خدا راست گويند (و صادقانه جهاد كنند)، قطعاً برايشان بهتر است. پس (اى بيماردلانِ سست ايمان!) اگر (از جهاد) روى گردانيد، جز اين از شما انتظار نمى‏رود كه در زمين فساد كنيد و پيوندهاى خويشاوندى را قطع كنيد. آنانند كسانى كه خداوند از رحمت خويش دور و (گوششان را) كر و چشم‏هايشان را كور ساخته است (نه حقّى مى‏شنوند و نه حقّى مى‏بينند). آيا در قرآن تدبّر و تأمّل نمى‏كنند يا بر دلهايشان قفل‏ها خورده است. همانا كسانى كه پس از آن كه راه هدايت برايشان روشن شد به آن پشت كردند، شيطان (رفتار بدشان را) برايشان آراسته و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است. اين، به خاطر آن است كه (بيماردلان مرتد) به كسانى كه از دستورات الهى ناخشنود بودند، گفتند: ما در بعضى امور از شما اطاعت خواهيم كرد، در حالى كه خداوند پنهان كارى آنان را مى‏داند. پس (حال آنان) چگونه خواهد بود، آنگاه كه فرشتگان جانشان را بازگيرند، در حالى كه به صورت و پشت آنان مى‏كوبند. اين (نوع جان گرفتن) به خاطر آن است كه آنان از آنچه خداوند را به خشم مى‏آورد، پيروى كرده و خشنودى خدا را خوش نداشتند، پس خداوند نيز اعمالشان را تباه كرد. آيا كسانى كه در دل‏هايشان بيمارى (نفاق و كفر) است، پنداشته‏اند كه خداوند هيچ وقت كينه‏ها و حسادتشان را آشكار نخواهد كرد؟
شريعتي: خيلي خوشحاليم که خدمت شما هستيم. به کانال ما سر بزنيد. دوستان من مطالب مفيد و ارزنده‌اي در کانال ما قرار دادند. اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در محضر سوره محمد هستيم. من آخرين آيه اين صفحه را انتخاب مي‌کنم. «أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ» کساني که در قلب‌هايشان مرض و کينه و بغض و نفاقي هست فکر مي‌کنند خدا آنها را آشکار نمي‌کند؟ چون خدا و عالم صدق محض است هر چيزي که غير از صدق در درون انسان باشد بالاخره رسوا مي‌شود. بترسيم! لذا سعي کنيم با اين تهديد الهي، چون خدا تهديد کرده که هر چيزي در درون شما به غير از صدق باشد، بترسيد از اينکه بيرون بريزد. تهديد کرده تا ما خودمان اين اصلاح را کنيم. اگر در دنيا نشد، در روزي که کتاب اعمال انسان داده مي‌شود انسان «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» است. اما خوب است که قبل از آن «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» انسان اينجا حسابش را پاک کند و با صدق احساس کنيم به محضر ربوبي مي‌خواهيم راه پيدا کنيم.
شريعتي: ادامه بحث شما را مي‌شنويم.
حاج آقاي عابديني: بعد از اينکه ابراهيم از آتش بيرون آمد، چون نمرود نمي‌توانست با ابراهيم(ع) برخورد تند کند، مجبور شد يک مکالمه‌اي با او داشته باشد که بتواند ابراهيم را محکوم کند. اين مکالمه يک احتجاجي است. وقتي به هم مي‌رسند، خدا نقل مي‌کند: «أَ لَمْ‏ تَرَ إِلَى‏ الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ» (بقره/258) نمرود شروع کرد با ابراهيم در مورد خدايش گفت. آن کسي که خدا به او ملک داده بود، يعني به نمرود، وقتي به هم رسيدند ابراهيم به او گفت: «إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ» خداي من کسي است که مي‌ميراند و زنده مي‌کند. «قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ» گفت: من هم مي‌توانم. دستور داد دو زنداني را بياورند، يکي را گردن بزنند و يکي را آزاد کنند. حکم او اعدام بود، گفت: آزادش کنيد. حکم اين اعدام نبود، اعدامش کرد. اين مغالطه کرد. امام صادق(ع) در روايت دارد وقتي به اينجا رسيد، مردم براي نمرود دست زدند. امام صادق(ع) دارد که ابراهيم به نمرود گفت: حالا آن کسي را کشتي، زنده کن اگر مي‌تواني! ديگر در قرآن اين ذکر نشده است. «قالَ إِبْراهِيمُ» ابراهيم ديد با اين برهان ديگر نمي‌تواند با اين برخورد کند. چون دارد مغالطه مي‌کند. «فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين‏» گفت: خداي من خورشيد را از مشرق طالع کرده است، تو اگر مي‌تواني کاري کن از مغرب طلوع کند. اينها مي‌دانستند که اگر به ابراهيم بگويند: تو به خدايت بگو خورشيد از مغرب طلوع کند، مي‌تواند. چون در آتش ديده بودند. تازه اتفاق افتاده است. لذا آنها از ابراهيم چيزي نمي‌خواستند. ابراهيم از اينها طلب کرد. اينجا که رسيد «فَبُهِتَ» نتوانست. «وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين‏» اين ظلم به خودش کرده بود لذا مورد هدايت الهي قرار نمي‌گرفت. البته برهان جاي باز شدن و يک بحث توحيدي عميقي دارد که در هفته‌ي آينده ادامه مي‌دهيم.
شريعتي: دعا بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله خداي متعال ما را در حوادثي که برايمان پيش مي‌آورد، گفتاري را که از آن حوادث با ما دارد، ما را به آن گفتار مطلع کند و بتوانيم مطابق آن چيزي که خدا از ما مي‌خواهد عمل کنيم. انشاءالله هيچ حادثه‌اي ما را از خدا دور نکند و بدانيم که خدا قدرت براي رفع هر مشکلي را دارد. انشاءالله خداي متعال گرفتاري همه مؤمنين و مريض‌ها، شغل جوانان و ازدواج جوان‌ها که مشکل پيدا کرده است، همه اينها را به برکت قدرت و عزت خودش برطرف بفرمايد.
شريعتي: بهترين‌ها نصيب شما شود. شهادت مي‌دهم معراج يعني چشم‌هاي تو، شهادت مي‌دهم چشم تو يعني سوره اسراء.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید