بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)- شرح آيات 93 به بعد

برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 24-01- 1398
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
آغوش سحر تنه ديدار شماست *** مهتاب خجل ز نور رخسار شماست
خورشيد که در اوج فلک خانه اوست *** همسايه ديوار به ديوار شماست

سلام مي‌کنم همه بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، انشاءالله هرجا که هستيد خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و باغ ايمانتان آباد باشد و بهاري و سبز باشيد به حق بهار و آل بهار، حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. بنده هم ميلاد‌هايي که گذشت و ميلادي که پيش رو داريم را به همه تبريک مي‌گويم.
شريعتي: انشاءالله همه مهيا شويم براي يک جشن بزرگ و بي نظير، ميلاد با سعادت منجي عالم حضرت وليعصر، که انشاءالله در مورد برگزاري اعياد شعبان مفصل صحبت خواهيم کرد که امسال بتوانيم آنگونه که بايد و شايد جشن بگيريم و مقدمات ظهور حضرت را فراهم کنيم. قصه ما قصه حضرت يوسف بود و اين قصه دارد به سرانجام مي‌رسد. امروز هم با ما همراه باشيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) اگر اين دعا را هميشه مي‌خوانديم، چون اين ايام، ايامي است که انسان احتمال بيشتري مي‌دهد که اين دعا از جانب ما بهتر بالا برود و زودتر مقبول شود با يک انگيزه و اميد ديگري اين دعا را مي‌خوانيم و از خداي سبحان مي‌خواهيم ما را از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت قرار بدهد، انشاءالله. قصه حضرت يوسف هست و اين قصه به سرعت انسان را با يوسف زهرا منتقل مي‌کند و انسان را به ياد فراقي که يوسف از يعقوب داشت و به ياد غيبتي که امام ما از ما دارد مي‌اندازد، ياد بگيريم چطور در فراق يوسف بناليم و اين ناليدن ما فرج را نزديک مي‌کند. همچنان که جريان حضرت يعقوب و ناله‌هايش او را به ديدار يوسف و وصال يوسف رساند. اينها را بهانه مي‌کنيم براي اينکه دلتنگي‌هايمان را اظهار کنيم.
شريعتي: يوسف فروختن به زر ناب هم خطاست *** نفرين اگر تو را به تمام جهان دهم
حاج آقاي عابديني: در محضر آيات نوراني قرآن کريم بوديم، يک فاصله طولاني بين مرتبه‌اي از قصه افتاد تا امروز، اشاره کنم که برادرها بعد از اينکه بنيامين هم نزد يوسف ماندگار شد، نزد پدر برگشتند، پدر آنها را فرستاد که سراغ يوسف بروند و از او تقاضاي برگشتن بنيامين را بکنند. بعد از اينکه آمدند پدر ابراز کرد دنبال يوسف برويد. يعني وقتي اين رابطه شدت پيدا کرد، دلتنگي يعقوب، يعقوب از اينجا منتقل شد که فرج نزديک است. به همين جهت به اينها گفت: «فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ» (يوسف/87) دنبال يوسف برويد. اينها حرکت کردند وقتي خدمت عزيز مصر رسيدند و يوسف را نمي‌شناختند، «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» (يوسف/88) اين از جملات بي‌نظيري است که وقتي انسان اين جملات را به درگاه خدا داشته باشد، نتيجه مي‌دهد. «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ» شما را بزرگواري و کرامت خودتان پيمانه ما را پر کنيد. خود همين که اينها با اين عجز ابراز کردند، فرج و ديدارشان به يوسف رسيد. تا به اينجا نرسيده بودند، فرج محقق نمي‌شد. انسان بايد به اين عجز برسد تا فرج محقق شود. از يک طرف نا اميدي و اظهار بيچارگي است و اين اظهار بيچارگي خودش مدخليت دارد. اظهار نزد ديگران ممدوح نيست، البته اظهار بيچارگي نزد ديگران به عنوان ولي‌اش که مفقود است، مانعي ندارد، اما اينجا بحث اين است که پيش خود عزيز که انسان مي‌رود اظهار عجر مي‌کند که چيزي نداريم و سرمايه ما هرچه که هست تقلبي است و عبادات ما همه بي روح است.
«وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا» اگر در رابطه با گندم يک کالاي قلابي داريم اما در رابطه با گرفتن بنيامين ديگر هيچي نداريم. «تصدق علينا» در قبال گرفتن بنيامين بود که هيچي نداريم بدهيم، «إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ» اينجا وقتي به اين عجز رسيدند، «قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» (يوسف/89) يوسف گفت: مي‌دانيد چه کرديد با يوسف و برادرش؟ يعني بلافاصله در وقت اظهار عجز اينها، اينها زير بار امر الهي که آن خوابي بود که يوسف ديده بود، چون خاندان نبوت بودند و مي‌دانستند اين رؤيت‌ها بي‌جا نيست، وقتي پيش آمد اينها مي‌دانستند. با اينکه مي‌دانستند چون کوتاهي کردند، اين کوتاهي‌شان مثل کسي نيست که نمي‌دانست، چون مي‌دانستند و زير بار نرفتند خداي سبحان برايشان اين را پيش آورد تا به اين عجز برسند. وقتي به اين عجز رسيدند فرج محقق شد. بلافاصله«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» راه را هم نشان داد. بگوييد: از راه جهل بوده است. با اينکه حسادت کرديد، با اينکه خاندان نبوت بوديد و خيلي چيزها را مي‌دانستيد، اما بگوييد: جاهل بوديد. «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» (نساء/17) توبه براي آدم جاهل است. جلوي خدا نرويد گردنکشي کنيد بگوييد: خدايا مي‌دانم ولي انجام نمي‌دهم، خدايا اگر گناه کردم و بدي کردم پاي جهل من بگذار. خدايا دلم نمي‌خواهد در مقابل شما قد علم کنم. اگر حال نداريم، ميل به گناه داريم و ميل به طاعت نداريم، راه آشتي را باز بگذاريم و با عناد جلو نرويم. لذا اگر ديديد کسي مشکل داريد و پيش شما مجبور شد به مشکلش اعتراف کند، زود راه نشانش بدهيد و بعد مسأله را خيلي باز نکنيد.
«قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ» (يوسف/90) اين سنت يوسفي که در روايت آمده، با يوسف محشور بودند اما او را نمي‌شناختند، «وَ هذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» خدا اجر کسي را ضايع نمي‌کند ولي ممکن است سي سال طول بکشد تا جزايش داده شود.چاه داشت، زندان داشت، به عنوان عبد فروخته شد. «قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ» (يوسف/91) ما خطا کرديم و خدا تو را بر ما برگزيد همانطور که خواب اول تو معلوم کرد که تو را بر ما برمي‌گزيند منتهي ما نخواستيم زير بار برويم. اين نگاه که ما زير بار نرفتيم، امروز اعتراف مي‌کنيم. اگر يک موقع زير بار حکم حق نرفتيم بعد اعتراف کنيم خدايا ما اشتباه کرديم، « قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» (يوسف/92) امروز جاي سرزنش و اين چيزها نيست. با يوسف چه کردند؟ سي سال يوسف را در به در و آواره کردند. با يعقوب چه کردند؟ سي سال ادامه دادند چون حاضر نشدند نزد يعقوب اظهار کنند ما اين خطا را کرديم و اشتباه کرديم. ادامه دادند و سي سال پنهان کاري کردند. سي سال طول کشيد خدا به اينها بگويد: شايد برگردند. ولي با اين حال با همه اين اسيري و اذيت‌ها بر يوسف با يک اظهار و اقراري که به خطا کردند، تمام شد. چقر آدم بايد کريم باشد. «اليَوم يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» نه فقط من از حقم گذشتم بلکه همين الآن براي شما از خدا مي‌خواهم که از شما بگذرد.
گاهي ما حق الناس را مي‌گذريم و مي‌گوييم: ما حق خودمان را بخشيديم. ولي خودشان مي‌دانند با خدا، توبه کنند. اما مي‌گويد: نه، من هم براي شما استغفار مي‌کنم و اين خيلي کرامت است. اين روش کريم و انبياء است. کسي که در وجودش اينقدر کريمانه با ديگران برخورد مي‌کند، حساب کنيد اکرم الاکرمين با او چطور برخورد مي‌کند. اقتضاي وجودش قبول کرامت است چون در وجودش اينقدر کريم است. اصلاً ما نمي‌فهميم خدا با اين چه کار خواهد کرد. آنچه در دنيا بود، ديديم که از چاه به اوج عزت آورد. اما اين فقط در نظام دنيايي است. در آخرت خداي سبحان با چنين کريمي چه مي‌کند. بر کدام مسند عزت در نظام اخروي او را مي‌نشاند، چه کرامت‌ها و تحفه‌هايي براي او قرار داده خواهد شد؟ ما حس فهميدن اينها را نداريم. ما صورت‌ها را با چشم مي‌بينيم و بوها را با بيني استشمام مي‌کنيم اما حس فهميدن اينکه خدا با چنين شخصي چه خواهد کرد را نداريم! حواسمان باشد هر صفت خوب و حسني که خودمان انجام بدهيم، در قبالش خدا از همان صفتش با ما برخورد مي‌کند. بعد مي‌فرمايد: «قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»
«اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» (يوسف/93) برادرها بعد از اينکه يوسف را شناختند، چند روزي مهمان يوسف بودند و يوسف از آنها پذيرايي مي‌کرد، يک دوره خوشي بود اما در درون اين برادرها يک شرمساري بود. به يوسف عرض کردند: شما از ما پذيرايي مي‌کني اما دو چيز ما را رنج مي‌دهد، يکي اينکه ما با شما چه کرديم و شما در دوراني که قدرت داري با ما چه مي‌کني؟ اينطور مهربان هستي و بدون يادآوري گذشته، با کرامت مي‌گذري. يوسف(ع) به اينها مي‌گويد: شما که آمديد تا قبل از آن مردم فکر مي‌کردند من يک بنده زر خريد بودم و بي کس و کار بودم. با خودشان مي‌گفتند: يک عبد زر خريد بيست درهمي ببينيد تا کجا رشد کرده است! اما حالا که شما آمديد، من خودم را معرفي کردم. با بودن شما فهميدند من فرزند ابراهيم خليل و اسحاق نبي و فرزند يعقوب نبي هستم. با اين نگاه به اينها يک حال ديگري داد که مردم با آمدن شما مرا شناختند. به اينها يک چيزي داد که يادشان برود. مثبت بيني، هزاران مشکل برايش ايجاد کردند اما از يک منظري به اين مسأله نگاه کرد که آنها توجه نداشتند. آدم کريم نگاهش نگاه حُسن است.
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت *** آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد
اينقدر زيبابين است هرچه مي‌بيند خير است، «ما رأيت الا جميلا» اگر آدم به اين سمت برود سختي‌هاي عالم دنيا براي او از منظر ديگري «ان مع العسر يسرا» است.
شريعتي: برادران يوسف يک نکته مثبتي هم داشتند که از اين کرامت حضرت يوسف سوء استفاده نکردند.
حاج آقاي عابديني: اين باعث نجات شد. اين همه آسيبي که به دو نبي معروف زدند، حضرت يوسف و حضرت يعقوب، يک سوره به نام حضرت يوسف است، اما با اين همه آسيب‌ها و حسادت‌ها، خدا اينها را نجات داد و توبه اينها را قبول کرد. دو نبي براي آنها استغفار کردند. يوسف و يعقوب براي اينها استغفار کردند. اينها اظهار عجز کردند. ما گاهي يک کار غلطي مي‌کنيم اما حاضر نيستيم سر فرود بياوريم. مقام معظم رهبري فرمود: اينها اظهار کنند که ما خطا کرديم، رحمت حاکميت الهي شامل حالشان مي‌شود. پيغمبر اکرم وقتي وارد مکه شد، رفت تکيه داد به در کعبه و تکيه داد و گفت: چه فکر مي‌کنيد، من با شما چه خواهم کرد؟ آنها با اينکه پيغمبر را مي‌شناختند و از قبل با او آشنا بودند. گفتند: تو کريم هستي «أخٌ کريم» تو برادر کريم هستي، دارد که پيغمبر(ص) از همه اينها گذشت با اينکه اينها اظهار کردند تو کريم هستي.
يک موقع هست کسي خطا کرده اما با قلدري و زور مي‌خواهد ديگران او را ببخشند. يعني ديگران بگويند که ببخشيد، عذرخواهي کنند. اين سنت الهي نيست چون بار ديگر منجر به هلاکت او مي‌شود چون خودش را در غلط هم حق مي‌ديد. آنچه موجب نجات برادران يوسف شد همين بود که گفتند: ما خطا کرديم و رحمت يوسفي شامل حالشان شد. پيامبر همانجا به اين آيه استشهاد کرد که امروز برخورد من با شما همان جمله‌اي که يوسف کريم به برادرانش گفت. «لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» در فتح مکه به اين آيه قرآن استشهاد کرد. در برابر کرامت الهي و اولياي الهي اقرار به بيچارگي و بدبختي داشته باشيم، آنها مي‌آمرزند و کريم هستند. روايت اين است که وقتي به باب تکيه داد، «فَتَحَ بَابَ الْكَعْبَةِ فَأَمَرَ بِصُوَرٍ فِي الْكَعْبَةِ فَطُمِسَتْ فَأَخَذَ بِعِضَادَتَيِ الْبَابِ فَقَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ مَا ذَا تَقُولُونَ وَ مَا ذَا تَظُنُّونَ قَالُوا نَظُنُّ خَيْراً وَ نَقُولُ خَيْراً أَخٌ‏ كَرِيمٌ‏ وَ ابْنُ‏ أَخٍ‏ كَرِيمٍ‏ وَ قَدْ قَدَرْتَ» کريم هستي، فرزند کريم هستي، برادر کريم هستي، کريمي هستي که قدرت پيدا کردي. کريم وقتي قدرت پيدا مي‌کند با غيرش تفاوت ندارد. کساني ديگر وقتي قدرت پيدا مي‌کنند مي‌کوبند و له مي‌کنند، اما مي‌گويد: «قَالَ فَإِنِّي أَقُولُ كَمَا قَالَ أَخِي يُوسُفُ‏» من اينجا همان کار را مي‌کنم که يوسف کرد «لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ». حتي با اينکه اينها حقوق شخصي حق الناس هم نبود، چون اينها خطايي که کرده بودند به يوسف و يعقوب که هردو نبي بودند و حيثيت حقوقي و اجتماعي داشتند اما با اين حال اظهار به خطا باب جبران آن حقوق اجتماعي را دارد. با اينکه خطاي اجتماعي هم بود، دو نبي و دو شخصيت اجتماعي بودند. همين اظهار خودش نشان مي‌دهد که سنت غلط نماند! يک موقع هست يک خطايي پنهاني است و توبه‌اش هم پنهاني است. اما اگر خطا علني بود بايد عذرخواهي‌اش هم علني باشد که مردم ديگر به دام اين خطا نيافتند.
دارد که اينها در عين حال يک ناراحتي در وجودشان بود که يوسف ما را بخشيد اما پدرمان را چه کنيم؟ ما سي سال است با پدرمان چه کرديم؟ يوسف ما را بخشيد، چشم نابيناي پدر را چه کنيم که هر لحظه به او نگاه کنيم ياد خطايمان مي‌افتيم چه کرديم. اين نگاه چقدر زيباست که اينها وقتي به اين منتقل شدند که ما با اين خطايي که کرديم، اثرش اين بود چشم پدر ما نابينا شد، هر لحظه به اين چشم نابينا نگاه مي‌کنيم ياد خطايمان مي‌افتيم، اينجا يوسف(ع) به دادشان رسيد. «اذْهَبُوا بِقَمِيصِي‏ هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِي» پيراهن مرا ببريد روي چشم پدر بياندازيد، «يَأْتِ بَصِيراً» گناهتان که اثرش باقي است و هر لحظه نگاهش کرديد باعث شد خجالت زده شويد، بفهميد با يعقوب و با نبي الهي چه کرديد، حالا که خطا را اقرار کرديد و پشيمان شديد، اثر را هم برمي‌داريم که ديگر خجالت زده نباشيد. خدا اثر گناه را برمي‌دارد حتي اگر تا اين مرتبه ظاهر شده باشد که جلوي چشم اينها با يک علامت بوده باشد. خدا چه کريمي است. چه کريمي است يوسف که با اين فعلش اذن الهي را دارد که چنين کاري را بکند. چه اثري دارد اين پيراهن،«اذْهَبُوا بِقَمِيصِي‏» اينکه مي‌گويند: استشفاي به حرم حضرات معصومين يا به تربت، ببينيد خدا در قرآن کريم مي‌فرمايد: پيراهن يوسف اين شفاي چشم است. پيراهن مرا روي صورت پدر بياندازيد، «هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبِي» پس مي‌شود به ولي الهي و لوازم ولي الهي استشفاء کرد.
روايات متعددي نقل کرده براي کساني که منکر هستند. شفاي از ولي الهي خواستن جاي خود دارد، اذن الهي براي اينکه عيسي(ع) مرده را زنده مي‌کرد، مريض را شفاء مي‌داد، اما پيراهنش هم شفاء مي‌دهد که آدم بگويد: تربت امام حسين(ع) شفاء مي‌دهد، اگر مي‌فرمايند: ضريح حضرات معصومين را انسان مي‌بوسد چرا انسان انکار کند؟ «وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ» کرامت را به اوج رساند، اوضاع سختي بود. قحطي بود. اينها در کنعان در يک جاي سخت زندگي مي‌کردند. همه را دعوت کرد بيايند اينجا در مصر، يعني جفاهاي آنها را با کرامت بعد از کرامت پاسخ داد. اينها سنت‌هاي اهل کرامت است. ما با امام معصوم اگر رابطه برقرار کنيم، ما را با همه اهل و عيالمان نزد خودش مي‌برد. اگر انسان با امام زمان اينطور تا بکند که بگويد: من کوتاهي کردم در حقوقي که بايد انجام مي‌دادم، مي‌فرمايد: اين پيراهن من شفاي چشم شما و شفاي کوري شما.
شريعتي: و آن چشمي که با عنايت او باز شود، چه چشمي خواهد شد.
حاج آقاي عابديني: يکي از نکات زيبا اين است «وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ» (يوسف/94) وقتي شروع کردند اين کاروان از مصر حرکت کردند، به سمت کنعان تا اين پيراهن را ببرند، اينها با يک ذوق و شوقي برادرها پيراهن را گرفتند و معلوم مي‌شود باور کردند، چون خاندان را مي‌شناختند، يک موقع هست آدم هنوز در وجودش انکار است. اينها باور کردند و پيراهن را گرفتند و با ذوق و شوقي حرکت کردند. وقتي کاروان از مصر جدا شد و حرکت کرد، تا جدا شد «قالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» (يوسف/94) هجده روز فاصله راه است. تا جدا شد مي‌گويد: من بوي يوسف را مي‌شنوم! اگر نگوييد او دوباره خيالاتي شده است. لذا يکباره يعقوب(ع) از حالت حزن و ماتم بيرون آمد و تبديل به حالت سرور و فرح شد.
هر حسي که داريم اين حس ظاهري ما، مراتبي از اين حس در نظام باطن ادامه دارد که با هرکدام از آن عوالم، ديدني‌ها و شنيدني‌هاي مطابق آن عالم را مي‌بينيم و بوييدني‌هاي مطابق آن عالم را مي‌بوييم و همانطور حواس ديگر ما. ما با ظاهري‌ترين آيه که همين ديدن ظاهر و عادي است آشنا شديم. اما اينکه اين چشم برايش مکاشفات سوري پيش مي‌آيد، مکاشفات عالم برزخ برايش پيش مي‌آيد که معاني برايش در ديدن پيش مي‌آيد، چون صورت‌ها صورت دارد، معاني صورت ندارد و فوق آن است. يک حس ديگري است که ما هنوز تصوري براي او نداريم. مادرها قديم‌ها بچه‌شان جاي دوري بود، گاهي امکان تلفن زدن نبود، مادر اينجا دلشوره پيدا مي‌کرد و معلوم مي‌شد براي بچه اتفاقي افتاده بود يا مريض شده بود. لذا در دوران ظهور اين حواس، حقايقش بروز مي‌کند. لذا کسي در اين طرف عالم است، شخصي که در آن طرف کره زمين است، بي واسطه ابزار مي‌بيند و صداي او را مي‌شنود و با او ارتباط برقرار مي‌کند و از احوال او خبر دارد. لذا يعقوب نبي از اين طرف هجده روز فاصله است، تا آنها از آنجا راه مي‌افتند بوي يوسف را مي‌شنود و اين مکاشفه شميّه است. اين يک مرتبه ديگري است که برادراني که حامل پيراهن يوسف بودند اين بو را احساس نمي‌کردند.
ما دوستي داريم، يکي از اولياي الهي که به قم رفت و آمد داشت، اين دوست ما هرجاي قم بود، بوي ايشان را احساس مي‌کرد. تا به محل اسکان ايشان مي‌رسيد مي‌ديد همين الآن رسيده است. کشف شمي يعني يک بوي ظاهري نيست. اين يکي از قدرت‌ها و تواناهايي انسان است. اين ظرفيت را انسان دارد ولي چون بر نظام ظاهري خودش را مشغول کرده و اينها را کاملاً به کار گرفته، لذا دارد اگر انسان در ماه رمضان يک قدري از تعلقات خوردن و آشاميدن کم مي‌کند، حواس ديگرش چه مي‌شود؟ آنجا يک راه ديگر و زبان ديگر باز مي‌شود و اينها را باور کنيم و اگر نداريم انکار نکنيم که اگر انکار کرديم راه باز شدنش براي ما بسته مي‌شود و باز نمي‌شود.
«قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ» (يوسف/95) به او گفتند: تو در خيالات سابق هستي. الآن دنبال يوسف هستي و اين بو از خيالات توست. برادرها از آن طرف در راه بودند. همان پيراهني که باعث شد يعقوب اينقدر بنالد و اينگونه مضطرب شود، خداي سبحان همان پيراهن را براي بصير شدن و برگشتن بينايي يعقوب به کار گرفت. در روايت دارد همان شخصي که از بين برادرها با اينکه با هم آمده بودند، يکي که از همه قلبش قسي‌تر بود پيراهن خوني را دست گرفت و به پدر داد. در اينجا دارد همان کسي اين پيراهن را ببرد که آنجا برد تا جبران شود. اينها راه نشان مي‌دهد که اگر انسان مرتکب گناهي مي‌شود، حسنه‌اي مطابق آن سيئه انجام بدهد تا آن سيئه به سرعت محو شود. اگر غيبت و بدگويي کردي، غير از اينکه بايد عذرخواهي و توبه کني، حالا خوبي‌هايش را ببين و بگو. از همان راهي که رفتيد و غلط را مرتکب شديد، سعي کنيد حسنه‌اي مقابلش انجام بدهيد. با حسنه سيئه را دور کنيد. لذا همان شخصي که پيراهن خوني يوسف را آورده بود باز اينجا پيراهن را آورد که همان شخصي که باعث حزن يعقوب شده بود دوباره باعث شادي او شود تا از او بگذرد. اين در کرامت است که خداي سبحان مي‌خواهد همه بخشيده شوند و آن خاطره بد محو شود.
پدر و مادر ياد بگيرند اگر موقعي بچه‌اي بدي کرد، يادش بدهند از راه خوبي همان بچه کار خوبي انجام بدهد و اين خاطره ثبت شود و او را محو کند. اين او را ياد نياورد و اين بماند. اگر اينطور ياد بگيريم، چقدر قرآن زيبا به ما ياد مي‌دهد که اينها حرکت کردند و اين پيراهن را آوردند. تا رسيد و اين پيراهن را داد، «بشير» معلوم مي‌شود يک نفر پيراهن را آورد که همان شخصي بود که پيراهن خوني را آورده بود. مي‌گويند: يهودا بود که از همه آنها سخت‌تر بوده است و به اذن الهي پيراهن شفاء داد. تأثير اين پيراهن به نفس يوسف قائم بود. اگر بدون اذن او اين پيراهن را بردارد باز بگويند: شفاء مي‌دهد. عصاي موسي به اذن موسي اژدها مي‌شد. بايد در دست موسي باشد. خاتم سليمان دست سليماني مي‌خواهد. اين شيء به تنهايي ابزار است. به ارتباط ولي الهي است که اين همه روح پيدا مي‌کند و اثر دارد. ابزاري که به ولي الهي منتسب است، اين همه آثار ايجاد مي‌کند. اين شم باطني براي يعقوب نه اينکه يعقوب نداشت، اذن الهي نبود که اين بو را احساس کند. پيغمبر اکرم وقتي وارد مدينه شدند اويس آمده بود رفته بود، پيامبر فرمود: بوي اويس را احساس مي‌کنم. اين مرتبه آخر پيغمبر نيست، اين يکي از آثار وجودش است. چنانچه يعقوب(ع) اين آخرين مرتبه وجودي‌اش نبود که کشف شمي داشته باشد. اين يکي از برکات وجودي‌اش است و الا مقام آنها فوق اينهاست که نشان بدهند راه باز است و مي‌توانيد بياييد که بوي جنت را از جانب يمن احساس کرد که اويس بود که آمده بود اما چون اذن نداشت از مادرش که بيشتر بماند، وقتي ديد پيغمبر نيست، برگشت. اما پيغمبر مي‌آيد و بوي بهشت را از آمد و رفت او احساس مي‌کند. آن دهان بستي دهاني باز شد! اگر ماتعلقاتمان را يک خرده درز بگيريم دل زلال نياز دارد و البته شروع و آغازش از همين ظواهر است. يک خرده از پخش بودنمان کم کنيم. بعد مي‌بينيد گاهگاهي پيش مي‌آيد آدم بويي را احساس مي‌کند و صورتي را مي‌بيند، بعد کم کم به جايي مي‌رسد که اين برايش دائمي مي‌شود.
دارد در لحظه قبض روح، براي مؤمن گويي بو کردن گل است. چرا خدا در قبض روح از بو استفاده مي‌کند؟ يکي از نکات حفي و عظيم اين است که بو از جمله ادراکاتي است، ما در رنگ‌ها، حجم‌ها، صوت‌ها انواع داريم ولي در بو فقط بوي خوش و بوي ناخوش است. بو يکي از حقايق مبهم عالم هستي است که در جذب باطن عالم آثار عظيمي دارد. بو اصلاً تصويري ندارد. لذا از موارد خفي است که خداي سبحان بسياري از مراتب ورود به عالم باطن را با بو مي‌برد. لذا گناه بو دارد همچنان که طاعت بو دارد. مي‌گويند: با استغفار خودتان را خوشبو کنيد.
شريعتي: امروز صفحه دهم قرآن کريم آيات 62 تا 69 سوره مبارکه بقره را تلاوت خواهيم کرد. در اين دوره از اصحاب و ياران پيامبر و اهل‌بيت گرانقدرشان ياد مي‌کنيم. با توجه به اينکه در دهه مهدويت و آستانه بزرگ عيد  نيمه شعبان هستيم از اصحاب خاص ياران امام زمان ياد کنيم، از عثمان بن محمد و سعيد بن عثمان ياد خواهيم کرد.
«إِنَ‏ الَّذِينَ‏ آمَنُوا وَ الَّذِينَ‏ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏«63» وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ‏«64» ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ‏«65» وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين‏«66» فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ‏«67» وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ‏«68» قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ‏«69» قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ‏
ترجمه آيات: همانا كسانى كه (به اسلام) ايمان آورده و كسانى كه يهودى شدند و نصارى و صابئان، هركس كه به خدا و روز قيامت ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پس براى آنها در نزد پروردگارشان، پاداش و اجر است و بر آنها ترسى نيست و آنها محزون نمى‏شوند. و (ياد كن) زمانى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما بالا برديم (و گفتيم:) آنچه را (از آيات و دستورات خداوند) به شما داده‏ايم، با قدرت بگيريد و آنچه را در آن هست، به خاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا پرهيزگار شويد. سپس شما بعد از اين جريان (كه كوه طور را بالاى سر خود ديديد، بازهم) روى‏گردان شديد و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود قطعاً از زيانكاران بوديد. قطعاً شما از (سرنوشت) كسانى از خودتان كه در روز شنبه، نافرمانى كردند (و به جاى تعطيل كردن كار در اين روز، دنبال كار رفتند) آگاهيد، ما (به خاطر اين نافرمانى) به آنان گفتيم: به شكل بوزينه باشيد در حالب كه مطرود هستيد. ما اين عقوبت را عبرتى براى حاضران معاصر و نسل‏هاى بعدشان و پندى براى پرهيزكاران قرار داديم. و (بخاطر بياوريد) هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما فرمان مى‏دهد (براى يافتن قاتل) ماده گاوى را ذبح كنيد، گفتند: آيا ما را به تمسخر مى‏گيرى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مى‏برم از اينكه از جاهلان باشم. (بنى‏اسرائيل به موسى) گفتند: از پروردگارت براى ما بخواه تا بر ما روشن كند كه آن چگونه (گاوى) است؟ (موسى) گفت: همانا خداوند مى‏فرمايد: ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده باشد و نه بكر و جوان، (بلكه) ميان اين دو (و ميان سال) باشد. پس آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهيد. (آنان به موسى) گفتند: از پروردگارت براى ما بخواه تا بر ما روشن سازد كه رنگش چگونه است؟ (موسى) گفت: همانا خداوند مى‏گويد: آن ماده گاوى است زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد!
شريعتي: انشاءالله اين هفته از نواب اربعه بيشتر خواهيم شنيد. در مورد اين دو شخصيت براي ما بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: عثمان بن سعيد که اولين نائب بود و خيلي مشکلات و سختي‌ها پيش مي‌آمد، شروع غيبت بود. مردم آشنا نبودند. نامه‌هاي زيادي بود که بايد به دست حضرت مي‌رسيد و جواب مي‌گرفت. از زمان امام هادي از يازده سالگي در محضر امام خدمت مي‌کرد و بعد جزء رئيس وکلاي امام هادي مي‌شود که همه وکيلان حضرت از طريق ايشان با امام هادي ارتباط داشتند. وجوهات همه دست ايشان مي‌آمد، نامه‌ها و سؤالات همه دست ايشان بود. امام عسگري(ع) همانطور تنفيذ مي‌کند  عثمان بن سعيد را که پدرش تنفيذ مي‌کرد، مي‌گويد: در گذشته امين ما بود و در زمان من هم هرچه به شما مي‌گويد کلام من است. نقل مي‌کنند از فرزندان عمار ياسر بود و وقتي از دنيا رفت امام زمان در فراق ايشان به پسرش نامه‌اي مي‌نويسد و از خداي سبحان طلب صبر مي‌کند و چه نيگو از عثمان بن سعيد نام مي‌برد.
شريعتي: براي سلامتي حضرت ولي‌عصر دعا کنيم.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليه‌السلام)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید