بسم الله الرحمن الرحیم
قیامت پایان زندگی انسان نیست، بلکه آغاز حقیقت زندگی انسانی است
اگر فصل اخیر عالم انسانی قیامت باشد، تمام حقایق نظام خلقت انسان از ابتدای خلقت باید با نگاه به قامت حقیقت انسانی در قیامت تفسیر شوند. این نگاه همان تفسیری است که انبیاء الهی به انسان داشتند.
قیامت پایان زندگی انسان نیست. قیامت آغاز زندگی انسان است. کأن تمام دوران حیات، انزال کتب و ارسال انبیاء مقدمه ای بوده برای اینکه قیامت را برای قرارگاه زندگی انسان معنا کنند. این نگاه یک نگاه کلان به مسئله انسان است که عرض شد اگر فصل اخیر عالم انسانی قیامت باشد، تمام حقایق از ابتدای خلقت تا آن مرحله با این نگاه باید تفسیر بشود. یعنی تفسیر هستی لحظه به لحظه هستی با استقرار انسان در قیامت که محقق خواهد شد تفسیر میشود و این تفسیر تفسیری کاملا متفاوت از تفسیری است که ابتداء از انسان میبینیم. همان تفسیری است که انبیاء در طول تاریخ داشتند و قرآن کریم از این مسئله دارد.
انسان در دنیا متحد و محشور با مفاهیمِ حقایق است
اگر انسان در لحظه وفات با معارضِ مفاهیمِ ذهنی اش برخورد میکند، مثلا اگر مفاهیم دینی در ذهن دارد ولی در هنگام احتضار بخاطر غلبه اخلاق بد و کفر باطنی و شرک قلبی و گناهانِ بسیار، غلبه با آنها باشد، آنها را می یابد، البته قاعده حاکم الهی در همان احوال هم «سبقت رحمت بر غضب» است برای «تثبیتِ ایمان و اعمال صالح بر شرک و اعمال طالح».
با حفظ سبقت رحمت بر غضب است که خدای سبحان امداد میکند به ملکات صالح. این ها اصول است که دارم عرض میکنم. ملکات صالح را امداد میکند بر اساس سبقت رحمت بر غضب. ایمان را تسدید و تثبیت میکند با سبقت رحمت بر غضب و عمل صالح را امداد میکند با سبقت رحمت بر غضب. اما این تا جایی است که ملکات ناصالح در حدی نباشد که قابلیت از دست رفته باشد.
آن موقع همین مفاهیم به کار میآید و اثر گذار است. به شرطی که مفهوم معارض در وجود انسان ایجاد نشده باشد. چون عالم دنیا عالم مفاهیم است. شاید کمتر به این بحث تذکر میدهند که ما بالاخره نسبتمان با این مفاهیمی که در دنیا داریم چیست؟ داشته باشیم این مفاهیم را یا نه. نجات بخش هست یا نه. بله نجات بخش است. اثر گذار است، به شرطی که مفهوم معارض در آن ایجاد نشود. این یک بحث مهمی است.
انسان پس از عالم دنیا فقط با خودش و صورت های مرتبط با خودش محشور است
انسان پس از مرگ، هرچیزی را که می بیند فقط و فقط به جهت ارتباطی که با او دارد مورد رؤیت او قرار میگیرد، هیچ ادراک و ارتباطی که در آن عالم می یابد خارج از میدان وجودِ انسان نیست، و هرچه از ادراک و ارتباط با دیگران می یابد همه در پهنای نحوه ادراکات و ارتباطات و توجّهاتِ نفسِ او بوده است، و الا مورد درک و ربط با او قرار نمیگرفتند. این حالت در خواب هم به نحوی وجود دارد، که هرچه مورد رؤیت او در خواب قرار میگیرد به جهت انعکاس حقایق مورد درک و ارتباط درونِ وجود انسان است.
این قاعده، در دنیا هم به نحوی وجود دارد، که توجّهات انسان فقط به اموری معطوف میشود و لذّت و درد مرتبط با آنها را درک میکند، که در وجود خودش این ارتباط و توجّه شکل گرفته است، و انسان را محشور با آن درک و ربط با آن امور قرار داده است.
هرچه افق دید انسان وسیع تر باشد، ادراک انسان عمیق تر، ارتباط انسان عظیم تر، و لذت و درد انسان مرتبط با آنها شدیدتر خواهد بود. وسعت دید انسان بقدر افق دید انسان است که با توجّهات علمی و عملی انسان در دنیا آن افق دید ایجاد میشود.
ارض وجودِ هر شخصی، در دنیا و آخرت، مرتبط با ادراکات و ارتباطات درونی او تحقق می یابد. این درونی شدنِ حقایق، ذهن و خیال نیست، بلکه تمامِ مراتب لایه های وجود انسان را احاطه کرده است.
عالم دنیا و عالم حس، در سطح پایین تری نسبت به عالم مثال قرار دارند، که عوالم مثالی در خیال متصل و در خواب (ترکیب خیال متصل و خیال منفصل) مورد درک انسان قرار میگیرند.
هر ارتباط انسان در دنیا و آخرت و ادراک و احساس لذت و دردهایش در آنها، از ارتباط و ادراکاتِ درونیِ او نشأت میگیرد
انسان پس از عالم دنیا فقط و فقط با خودش و صور مرتبط با خودش محشور است. ولی احساس میکند که اغیار را میبیند، یعنی کسی که پا از عالم دنیا بیرون میگذارد، دیگر فقط با خودش محشور است. با هیچ چیز دیگری غیر از خودش و صور مرتبط با خودش محشور نیست. هر چیزی که ببیند، فقط و فقط ارتباط با او دارد که باعث دیدن این میشود. و الا هر چیزی که به او مرتبط نباشد نمیبیند.
این یک قاعده بسیار کلی و کلان است که اگر حتی رؤیت هایی پیدا میکند ،تفصیلا آن ها را توجه نمیکند که چی هستند، فکر میکند دیگرانی را دیده است، حتما و حتما مربوط به خودش بوده و غیر نیست. در خواب هم همینطور است. در خواب هم هر رویتی ایجاد میشود، این مرتبط با خودش است. هر صورتی که دیده میشود، این ها عالم وجود انسان را خیلی زیبا میکند و گسترده که آدم توجه بکند وجود انسان به این گستردگی است و حدی ندارد. تمام شدنی نیست. اگر این نگاه را انسان داشته باشد که ببیند در خواب و در وقت احتضار و در وقت موت و پس از آن در برزخ دیگر از این به بعد حشر انسان فقط با خودش است.
هر چیزی که برای انسان رویت میشود فقط مرتبط با خود انسان است، این ها مکتسبات خود انسان هستند. چه در جانب اعمال، چه در جانب ملکات، چه در جانب اعتقادات. هیچ غیری وجود ندارد. ارتباط هست اما در دایره وجود خودش هست. بله با افراد مختلف رابطه برقرار میکند اما در دایره وجود خودش که ارتباط داشته است ارتباط برقرار میکند. این نکته دقیقی است که بعدها محور اساسی بحث معاد است.
انسان از عالم دنیا که دارد خارج میشود، بلکه انسان در عالم دنیا هم همین گونه بوده است که فقط با خودش محشور بوده است. ارتباط با دیگران را این میدیده است و الا حقیقت این ارتباطات ارتباط با خودش است. یعنی من وقتی به صحنه این اتاق یا سالن نگاه میکنم، آنچه از این اتاق در وجود من نقش میبندد باعث لذت و درد من میشود. و الا بسیاری از وقایع در این اتاق هست که من با آن ها ارتباط برقرار نکردم. لذا نه لذتی و نه دردی ایجاد نکرده است با اینکه بوده است.
اگر یک کسی که مصیبت زده است در یک باغ زیبا قرار بگیرد، لذتی ادراک نمیکند، چون آن چیزی با او رابطه برقرار میکند که با دورن وجود او مرتبط شده و ادراک شود. ادراک صورت نگرفت، لذا از این باغ لذتی ایجاد نمیشود. با اینکه همین شخص اگر در حالت عادی بود همین باغ برایش فرحناک و اثرگذار و مسرور کننده بود. پس انسان در دنیا هم با غیر خودش محشور نیست. اگر فرزندش را میبیند لذت میبرد و خوشحال میشود، این صورتی از او که در درون این واقع شده باعث لذتش میشود. این در علم برزخ و وقت مرگ و پس از آن خیلی آشکارتر است. واضح تر است. اگر در اینجا ممکن است شبهاتی مطرح بشود، در آنجا این مسئله اصلا به این صورت در کار نیست.
هر چقدر ادراک این شخص قوی تر باشد، افق نگاهش بازتر باشد، ارتباطش با اشیاء بیشترو لذت و دردش شدیدتر میشود. یعنی هرچقدر من ارتباطم قوی تر بشود با موجودات، ادراک من بیشتر باشد نسبت به آن ها، لذت یا درد آن ارتباط هم شدیدتر میشود. این ها در بحث قیامت بسیار تاثیر گذار است که آنجا لذت ها و درد ها دائر مدار ادراک است. آن هم ادراک خود شخص. اینطور نیست که شیء بیرونی او را آزار بدهد. شیء بیرونی آزار دادنش نسبت به چیزی که از درونش او را میآزارد آن شدت را ندارد. اگر میگویند آن مارها و افعی ها «تنهشه»، یعنی او را میگزند، اگر قبر خاکی را با سیمان و بتن هم بکنند، در صندوق های فولادی هم بگذارند، جلوی این مار و عقرب را نگرفته اند. چون از لای خاک نیامده است که جلویش گرفته بشود. این نهش و نیش و گزندگی از درون بوده و این دردآور است. این شدت درد را دارد.
حضرت آیت الله جوادی از شخصی نقل میکرد بگو در قبرستان چه خبر است، چی میبینی، گفت از قبرها پرسیدم مار و عقربهای شما کجایند؟ قبرها جواب دادند که مار و عقرب را این هایی که میآیند میآورند. ما نداریم. نه اینکه بدن این خورده نمیشود. اما این که این بدنش خورده میشود و پوسیده میشود عذابش نیست. آن اژدهایی که در روایت دارد وارد میشود که اگر در دنیا یک نَفَس بکشد تمام کره ارض از حیات خالی میشود که با هر شخصی که خدای نکرده اهل سیئات و فساد و شقاوت باشد، با هر شخصی نَفَس هایی راجع به او میکشد. یک دانه اش کفایت میکرد که ارض را خشک کرده باشد. این مرتبط با اوست. اما آنقدر عظیم است، ببینید ارض وجود آن شخص را چه میکند. اگردر عالم ظاهر قرار بود تنفسی بکند همه حیات ارض از بین میرفت. پس حقیقت ادراکات بستگی به رابطه های درونی دارد. لذت ها و درد ها به درون انسان برمیگردد. نه خیال باشد.
اگر بگویند درونی است ما زود درونی را تفسیر میکنیم به ذهن و خیال. ذهن و خیال نیست اصلا. بحث درون انسان تمام حقیقت انسان را شامل میشود. خیال و ذهن هم یک ظهوری از ظهورات انسان هستند. ما وقتی میگوییم درونی یعنی از عمق وجود انسان است.
در دنیا هر حیاتی با موت های متعدد محجوب بوده، اما از لحظه احتضار بقدر قطع تعلقات، حیات بالاتری جلوه میکند که آن حیات دیگر مورد موت های متعدد قرار نمیگیرد.
لحظات دل کندن از بدن و عالم بدن، حالت احتضار را به دنبال دارد، که این حالت احتضار هم رؤیت های نزدیک به مرگ را در پی دارد. این قطع تعلق و دل کندن میتواند اختیاری (با سلوک) یا اجباری (اضطراری در اثر عوامل بیرونی) باشد. وقتی قطع تعلق از محدودیت های دنیا ایجاد میشود، بقدر عبور از حدود دنیا، ادراک و ارتباط با مراتب نامتناهی عالم ایجاد میشود، و به همان نسبت نامحدود شدنِ وسعت ادراکات و ارتباطات انسان، لذت و درد های انسان هم وسعت نامتناهی پیدا میکند.
انسان به مقداری که در حالت احتضار، تعلق به بدنش کم میشود، به همان مقدار دیگر آلام و دردهای مرتبط با بدن را ادراک نمیکند. این هم بشارت است که بیابیم آنهایی که دوستشان داریم در حالات مرگ به ظاهر سخت قرار گرفتند لزوما ادراک درد و فشار نکرده اند. ادراکات محتضر با آنچه ما به ظاهر از حالت بدن او میبینیم متفاوت است.
ادراکات پس از دنیا، در دو صحنه نور و ظلمت به مراتبشان درک میشوند
انسان همه صورت های مأنوس خود را در صحنه پس از مرگ، یا بصورت نور میبیند یا بصورت ظلمت. اگر شیخ اشراق تمام مفاهیم فلسفیش را با نور و ظلمت گذاشته، بخاطر شهودی است که از آن عالم یافته و تمام مفاهیمِ مرتبط با حقایقِ آن عالم را در دو سنخ نور و ظلمت یافته بوده است.
پس تمام سنخِ عالمِ مرتبط با هر انسانی، از دو سنخ نور و ظلمتِ باطنی در درونِ او میشود.
هر نوری در آن عالم که ادراک میشود، تناسب با مدرکی که ادراک میکند دارد، لذا با او الفت و انس دارد و موجب زدنِ چشم او نمیشود.
اگر می بینید افرادی که تجربه نزدیک به مرگ دارند، بعضی از گزارشهای هرکدام با دیگری متفاوت است، بخاطر تنوع مفاهیم و قالب های ذهنی ایشان برای ترجمه و بیان پذیر کردنِ آن حقایقی است که رویت کرده اند. یکی در ذهنیش یک سری مفاهیم را مرتبط با آن مشهوداتش یافته، و دیگری بر اساس مفاهیم ذهنیِ متفاوتی که داشته، قالب های دیگری برای بیان همان سنخ مشهوداتش در دو صحنه نور و ظلمت یافته است و بیان نموده است.
از لحظه احتضار به بعد، انسان هرچه را که می بیند، همه چیز در حب و بغض او خلاصه میشود، یا محبوب انسان است به مراتب حب، یا مبغوض انسان است به مراتب بغض
انسان در لحظه قبض روح ابتدا نور حضرات معصومین (علیهم السلام) را می بیند که بر اساسِ ساختار وجودیای که در دنیا برای خودش و شخصیت و عقاید و اخلاق و اعمالش شکل داده، یا به آن انوار مقدسه محبت می یابد و مؤمن به آنها از دنیا میرود و تمام مراتب بعدیش از آن سنخ نور و محبت خوبان شکل میگیرد. و یا به ایشان بغض یافته و تمام مراتب بعدیش در صورت های ظلمانی و بغض به خوبان و چشیدن عذاب ها و نفرت ها شکل میگیرد.
قیامت صحنه باز شدن حب و بغض های متراکم شده در وجود انسان است، که اگر محبت های انسان به خوبی ها و خوبان با هم برآیندشان هم راستا شدن با خوبی ها و خوبان باشد، همین شاکله را در لحظات احتضار و پس از مرگ می یابد.
از همین جهت است که دین هم جز برنامه دادن به حب و بغض های انسان نیست. «هل الدین الا الحب و البغض؟!». انسان هرچه از حدودِ منیّت خودش عبور کند محبتش به دیگران و نزدیک شدن به خوبی ها و خوبان بیشتر میشود.
کسی پیامکی داده بود، که خلاصه تمامِ اشعار مولوی این است که «مرنج و مرنجان»، و خلاصه تمام اشعار حافظ این است که «بنوش و بنوشان»، در این دو تماماً تصحیح نسبت «محبت و بغض» های انسان است. اینکه انسان حتی مشرک و کافر را به لحاظ فطرت پاکشان دوست بدارد، و به آن شرک و کفری که حجابِ فطرتشان شده، فقط به آن شرک و کفر بغض داشته باش، نه به فطرتشان. حال چه رسد به حب و بغض نسبت به اهل ایمان، که نباید یک مؤمن را بخاطر فساد یا ظلمش، تماماً ذات او را فاسق و ظالم بدانیم، بلکه فاسق العمل است و فعل او ظلم است که باید از فعل بد او تبری جست و پاکش نمود، نه از ذاتِ او که ایمان به خداوند دارد و ظهور فطرتِ توحیدیِ اوست.
زمان در برزخ نسبت به هرکسی مخصوصِ خودش است
مقیاس زمان در برزخ و حرکت بسوی قیامت برای هر کسی، بسته به وجودِ خود اوست که باز شده، و لذا ممکن است برزخ یکی سه روز طول بکشد تا قطع تعلقاتش کامل شده و به صحنه قیامتش منتقل شود، و برای دیگری میلیون ها سال طول بکشد. این زمانِ وجودیِ هر شخص است که دیگر با طلوع و غروب خورشید نیست، زمانِ روحیِ اوست، نه زمانِ بدنیِ او.
اولین کسی باشید که برای “انسانشناسی قرآنی | جلسه 45” دیدگاه میگذارید;