سلام علیکم و رحمت الله

علیکم السلام

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.

در محضر آیات نورانی سوره آل­عمران آیۀ ۱۰۲ به بعد هستیم، تطبیقِ آن قسمت آیات را ان­شاءالله دوستان خودشان انجام می­دهند تقریباً نکات اصلی بحث گفته شده و نکات فرعی مانده که در بحث خود تطبیق ان­شاءالله دوستان می‌بینند. در محضر آیۀ نورانیِ بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” بسیار آیه زیبا و کاربردی و جزءِ اهداف تعیین کنندۀ اهدافِ نگاهِ ایمانی است. این آیۀ شریفه که بعد از آن جریانات درگیری و برخورد یهود با مسلمان­ها و توصیۀ مؤمنان به اینکه مراقب باشند تا تحت تأثیر آن به­اصطلاح نیرنگ‌ها و حیله‌های یهود قرار نگیرند حالا جریان مؤمنان را اهداف بلندشان را بیان می‌کند که “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” که تقوای الهی آن هم “حَقَّ تُقَاتِهِ” حقِّ تقوا تمامِ بیان در اینجا سنگینیِ بیان در این است که “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” حقِّ تقوا، یک تقوا داریم که “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ”[1] تقوا پیشه کنید آنچنان که می‌توانید توان دارید طاقت دارید “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ” این یک مرتبۀ از تقوایی است که شمول دارد همه را شامل می‌شود و هر کسی هم به قدرِ طاقتش، از یک جوان تا یک پیرمرد از یک زن تا یک مرد از یک عالم تا یک غیرِعالم همه را چه می­شود؟ شامل می­شود “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ” هرچقدر که می­توانید، این “مَا اسْتَطَعْتُمْ” مرزش توانِ انسان­هاست اما “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” حقِّ تقوا، تقوا خودش به معنای این است که انسان یک سپری یک نگه­داری برای خودش ایجاد می­کند که این حفظش می­کند، اینجایی که می­فرماید “حَقَّ تُقَاتِهِ” حقِّ تقوا حقِّ تقوا به­لحاظ آن کسی است که تقوا می‌خواهد با او به­اصطلاح دیده بشود آنجا مرز ندارد “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” مثلاً اگر پیغمبر اکرم می‌فرماید که «ما عرفناک حق معرفتک»[2]«ما عبدناک حق عبادتک»[3]، دقت می‌کنید؟ من عبادتی که حقِّ عبادت خدا باشد را نتوانستم به جا بیاورم «ما عبدناک حق عبادتک»، «ما عرفناک حق معرفتک» چون حقِّ معرفت انقدر عظیم است پس اگر نبی گرامی اسلام اینجا اظهار عجز می­کند که «ما عبدناک حق عبادتک» «ما عرفناک» با حقَّ دیگر حقُّ نه که اگر حقُّ بخوانیم آن­وقت می­شود ما عرفناک حقُّ معرفتک آن که ما انجام دادیم حقِّ معرفت است اما «ما عرفناک حق معرفتک» که ما نتوانستیم به آن عمق برسیم اینجا هم می‌فرماید “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” حقِّ تقوا، آیا حقِّ تقوا یعنی فوقِ طاقت؟ که یک جا می­فرماید “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ” که آنجا می‌فرماید به اندازۀ طاقت اینجا به­اصطلاح  “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” به معنای فوق طاقت فوق است؟ که بعد بگوییم فوق طاقت که تکلیف برنمی‌دارد پس “مَا اسْتَطَعْتُمْ” کفایت می‌کند پس یا باید این دوتا با هم یکی باشند که “مَا اسْتَطَعْتُمْ” همان “حَقَّ تُقَاتِهِ” باشد یا باید بگوییم که درحقیقت مثل بعضی که قائل شدن به اینکه مثل شیخ طوسی مستند به بعضی از روایات البته که فرموده در آن روایات این آیۀ “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” نسخ شده به آیۀ چی؟ “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ”،  آن به این نسخ شده، اگر بخواهد نصب شده باشد یعنی اینکه قبلاً فوق طاقت را می‌خواستند بعد فوق طاقت برداشته شد؟ می­شود این را گفت؟ اگر مقصود از نسخِ در اینجا این باشد که آن “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” فوق طاقت بود بعد “مَا اسْتَطَعْتُمْ” آمده می­گوید به اندازۀ طاقت، اصلاً این معنای نسخ، درست است در روایت کلمۀ نسخ آمده اما نه به معنای نسخی که به­عنوانی که این حکم جعل شده بوده و بعد دیدند نمی­شود و بعد خلاصه چه کار کردند؟ برداشتنش، نه، این که قطعاً با فوقِ طاقت قبیح عقلی است از سبحان قبیح عقلی صادر نمی­شود پس باید، جان؟

سؤال: نامفهوم [6:04]

پاسخ: ببینید اگر یک موقعی خطاب به خود پیغمبر بود که تو تقوایِ این­جوری داشته باش می­گفتیم طاقتِ پیغمبر مقصود باشد و دیگران این طاقت را ندارند می­شد این را این­جوری گفت اما خطاب چی هستش؟ “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ” جمع است دیگر خطابِ به همه است فقط اختصاص به پیغمبر اکرم ندارد، اگر درهر جایی تکلیف مالایطاق بی معنی است

[سؤال را ادامه می­دهد اما نامفهوم است]

پاسخ: آن طاقتِ غیرعقلی یعنی ازجهتِ عمل ازجهتِ توان جسمی که بتوانند انجام بدهند آن بحث دیگری است، طاقت به معنای عقلی یعنی آنجایی که کسی طاقت عقلی ندارد یعنی ازجهت عقلی این طاقت برایش محسوب بشود تکلیف مطابقِ آن اصلاً محال است اما ممکن است یک کسی در نظام مثلاً “عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ”[4] بر کسی­که تمام طاقتش را می­خواهد روزه، درست است؟ طاقتش را می‌خواهد، طاقت است، فوق طاقت هم نیست همین­جا هم حکم تبدیل می­شود، به چی؟ “فِدْيَةٌ طَعَامُ” یعنی اینجا هم می­گوید اگر تمام طاقتت را هم می­خواهد باز هم حکم چی می­شود؟ در عمل تبدیل می­شود به فدیه و درحقیقت اطعام، درست است؟ پس اصلاً فوقِ طاقت معنا نمی­دهد می­گوید تمام طاقت هم تازه تبدیل می­شود چه برسد به اینکه چی باشد؟ فوقِ طاقت باشد، مثلاً “جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ”[5] درست است؟ “جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ” حقِّ جهاد را داشته باشید، جاهِدُوا خودِ جاهِدُوا جهاد است خودِ جاهِدُوا تمامِ جُهد است تمامِ توان است، درست است؟ “حَقَّ جِهَادِهِ” این­ها کنارهم که آیات می­آید چه معنا بکنیم که این “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” درست معنا بدهد “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ” هم چی باشد معنایش صحیح باشد این­ها درحقیقت همدیگر را هم تکمیل بکنند؟ مرحوم علامه درنهایت یک بیانی را می‌فرماید، می­فرماید “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” بیان هدف است در غایت آن آرمان است و نهایت اما آن “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ” بیان راه است یعنی باید هدف‌گیری کجا باشد؟ هدف‌گیری در “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” باشد اما مسیر از کجا شروع می­شود؟ مسیر در کجا طی می­شود؟ در درحقیقت “مَا اسْتَطَعْتُمْ” استطاعت مسیر است اما آن “حَقَّ تُقَاتِهِ” چی هستش؟ هدف و نهایت است، این می­تواند درحقیقت چی باشد؟ جمعِ بین این دوتا را داشته باشد به­طوری­که “حَقَّ تُقَاتِهِ” هرچی انسان جلو می­رود “مَا اسْتَطَعْتُمْ” است، هرچی جلو برود “مَا اسْتَطَعْتُمْ” است، درست است؟ اما به­سمت “حَقَّ تُقَاتِهِ” دارد می­رود پس “حَقَّ تُقَاتِهِ” ممکن است الآن برای من فعلیت نداشته باشد “مَا اسْتَطَعْتُمْ” فعلیت است، درست است؟ اما آیا “مَا اسْتَطَعْتُمْ” تمام می­شود؟ می­گوید نه “مَا اسْتَطَعْتُمْ” به­سمتِ “حَقَّ تُقَاتِهِ” است پس این می­تواند جمعِ بین این دو آیۀ شریفه را داشته باشد که آن نگاه آرمانیست که فوقِ طاقت من هست فوقِ طاقتِ امروزِ من هست اما من می‌توانم در مسیر طاقت به­سمتی دائماً حرکت بکنم که طاقتم روز به روز افزون بشود چون استعداد انسان با عمل چی می­شود؟ هی افزوده می­شود دیگر، استعداد با عمل افزوده می­شود لذا مسیرِ من به­سمت “حَقَّ تُقَاتِهِ” هست که آرمانم است اما مسیرم الآن از مسیرِ “مَا اسْتَطَعْتُمْ” است هرچند به­سوی هدفِ چی هستش؟ “حَقَّ تُقَاتِهِ”، لذا حالا با این نگاه روایات هم با هم جمع می­شوند اگر در روایات می‌فرماید که کسی غیر از حضرات معصومین به “حَقَّ تُقَاتِهِ” نرسیده و این را آن­ها محقق کردند این یعنی همان غایتی که برای دیگران غایت است برای آن‌ها چی شده؟ “مَا اسْتَطَعْتُمْ” شد برای آن­ها، برای آن‌ها چی شد؟ “مَا اسْتَطَعْتُمْ” شد، پیاده شد، محقق کردند، این باز هم خوب است، برای ما آنچه که آن­ها پیاده کردند آرمان است به آن سمت می‌خواهیم حرکت بکنیم اما برای آن­ها فعلیت است لذا دارد که وقتی این آیه نازل شد خیلی از اصحاب پیش پیغمبر آمدند گفتند ما چه کار بکنیم این “حَقَّ تُقَاتِهِ”؟ بعد به­خاطر شکایت این­ها که “حَقَّ تُقَاتِهِ” از ما برنمی­آید “مَا اسْتَطَعْتُمْ” نازل شد در بعضی از روایات این­جور دارد که “مَا اسْتَطَعْتُمْ” به این عنوان نازل شد یعنی دوتا مکملِ هم هستند نه نسخِ او باشد یعنی امروز شما “مَا اسْتَطَعْتُمْ” است مسیر، مسیر معلوم است روشن است وضعِ فعلی روشن است آنجایی که باید نقطۀ شروع است و طی کردن است روشن است اما چی هستش؟ غایت به­سمتِ “حَقَّ تُقَاتِهِ” است که تمامی ندارد فکر نکند کسی اگر این دستور را تمام انجام داد تمام شده رسیده، نه، این تازه در مسیر است، هرچی که برود در مسیر است، لذا “مَا اسْتَطَعْتُمْ” می­شود مسیر “حَقَّ تُقَاتِهِ” می­شود چی؟ غایت، با این جمعی که ایشان کرده می­تواند درحقیقت این دوتا، آن­وقت این نظیر در آیات دیگر و موارد دیگر هم همین­جور چی می­شود؟ همین­جور [می­شود مثلاً] “جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ”، درست است؟ «ما عرفناک حق معرفتک»  یا «ما عبدناک حق عبادتک» همۀ این­ها می‌تواند در این مسیر یک کد و کلیدی باشد برای حلّشان.

سؤال: نامفهوم [11:55]

پاسخ: عرض کردم که اینجا بحثِ درحقیقت “اتَّقُوا اللَّهَ” است اگر کسی این نگاه را به نگاهِ اینکه حقِّ عبادتِ خدا چی هستش؟ خب هیچ ممکنی نمی­تواند حقِّ عبادتِ واجب را انجام بدهد، حقِّ عبادتِ واجب را، بله ممکن می­تواند حقِّ عبادت ممکنی را که برای واجب می‌خواهد انجام بدهد را انجام بدهد، دقت کردی تفاوتش را؟ یک­موقع می‌گوییم حقِّ عبادتِ واجب که حقیقتِ فوقِ مالایتناهی بمالایتناهی چیست خب هیچ­کسی نمی­تواند [بگوید] مثل اینکه اکتناهِ اسماء الهی محال است عبادتش هم محال است به­عنوانِ آن اکتناهی، عبادت اکتناهی هم چی هستش؟ قطعاً محال است، معلوم است دیگر، معرفت اکتناهی محال است و عبادت دائرمدارِ معرفت است، وقتی معرفت اکتناهی محال شد عبادتِ اکتناهی چه می­شود؟ محال می­شود دیگر، معلوم است دیگر، مترتبِ برهمدیگر هستند، معرفت را که همه پذیرفتند که معرفتِ اکتناهی امکان‌پذیر نیست پس عبادتِ اکتناهی هم به­نسبت با همان معرفت اکتناهی امکان­پذیر نیست اما به­لحاظ اینکه غایتِ ممکنی که می‌تواند کاری انجام بدهد البته آن همان می­شود با حقُّ، می­شود «ما عبدناک حقُّ عبادتک» آن که ما انجام دادیم حقِّ عبادتِ توست برخلافِ اینکه بگوییم «ما عبدناک حقُّ عبادتک» که انجام نشده پس یکی از دو موصوله می­شود آنجا که «حقُّ عبادتک» خوانده بشود، درست است؟ یکی از آن­ها درحقیقت چه می‌شود؟ نافیه می­شود که «ما عبدناک حق عبادتک»، درست است؟ خب این بیان را ایشون دارد بعد می‌فرماید که این حقِّ تقوا مانند آن اسلامی می‌ماند که گفتیم که اسلامی که ابراهیم خلیل می­گفتش که خدایا ما را درحقیقت من و اسماعیل را ما را مسلم قرار بده “وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ”[6] با اینکه رسولِ اولواالعزم است و در عالی‌ترین مراتب کمالی ابتلائاتش محقق شده آخرین ابتلائات که ذبح اسماعیل هم بود محقق شده الآن دروقتِ ساختنِ درحقیقت کعبه هستند آنجایی که “يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ”[7] آنجا داشت قواعد بیت را که جزءِ آخرین کارها و مأموریت‌های ابراهیم خلیل در اوج درحقیقت کمالِ ابراهیم خلیل است داشت انجام می­داد اونجا می­گوید که درحقیقت چی؟ من و فرزندم را “مُسْلِمَيْنِ لَكَ” قرار بده، درست است؟ یعنی این اسلام به تعبیر مرحوم علامه غیر از اسلامی است که انسان می­خواهد اول درحقیقت وارد دین بشود غیر از اسلامی است که تسلیم شده، این تسلیمِ مطلق است که دیگر هیچ درحقیقت خطوری از غیر در این نیست، این تسلیم مطلق است که طلبش را ابراهیم خلیل در آن موطن دارد که بعد هم می‌فرماید که و از امّتِ من “أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ”[8] قرار بده بعد پیغمبر اکرم می­فرماید ما اجابت دعوت جدّمان ابراهیم هستیم که امّتِ مسلمه­ای را که ابراهیم خواست این چه می­شود؟ یعنی این مرتبۀ اسلام، خب می­گوید این “حَقَّ تُقَاتِهِ” این مرتبۀ اسلام است، “حَقَّ تُقَاتِهِ” این مرتبۀ تسلیم مطلق است لذا ببینید روایاتی هم که ذیل مسأله می­آید در انتهای همین دسته آیات بحث آن روایی کتاب ما صفحه 377 است[9]، ببینید می‌فرماید در تفسیر عیاشی «عن ابی بصیر، قال: سألت أبا عبد الله عليه‌السلام عن قول الله عزوجل“اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” قال: يطاع فلا يعصى ويذكر فلا ينسى ويشكر فلا يكفر» انقدر این دقیق است که اطاعتی که هیچ عصیانی در آن نباشد، هیچ عصیانی، نه عصیانِ محرّمات، نه، هیچ عصیانی، مثل اینکه “وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ”[10] که هر مرتبۀ ایمانی با یک مرتبۀ شرک است اما آن ایمانی که هیچ شرکی درونش نباشد، درست است؟ آن ایمانی که هیچ مرتبه‌ای از شرک درونش نباشد اینجا می‌فرماید اطاعتی که هیچ مرتبۀ عصیان نباشد ذکری که هیچ نسیانی درونش نباشد یعنی ذکرت به دوام، دوامِ ذکر، دوامِ توجهِ به حق، با اینکه این­ها جزءِ مرتبۀ ضروری اسلام نیست اما این­ها جزءِ چیست؟ مرتبۀ نهاییِ اسلام است و همچنین شکری که هیچ کفرانی درونش نیست این شکری که هیچ کفرانی درونش نباشد “قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ”[11]، درست است؟ که آن شکر را بیان می‌کنند مرتبۀ مخلَصین می­شود، شکر که در نهایت باشد که هیچ کفرانی نباشد این­ها روایت دارد دیگر می‌فرماید آن شکری است که مرتبۀ مخلَصین است، دقت می­کنید این­ها باهم تناظرشان چقدر زیبا می­شود! همه مؤیّدِ هم می­شوند، آن “أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ”[12] و در جای دیگر می‌فرماید که این­ها شاکرند یعنی هیچ خوف و حزن ندارند یعنی کسی هستش که تمام مراتبِ ذکر و شکر و اطاعت دروجودش محقق شده، دیگر این خوفی ندارد دیگر این حزنی ندارد، نه حزنِ بر خلاصه گذشته دارد که چیزی را از دست داده باشد نه خوفی نسبت به آینده دارد که از چیزی درهراس باشد که نتواند انجام بدهد، این روایت، روایت بعدیِ آن هم می‌فرماید که باز از طریقِ به­اصطلاح عامه «عن ابن مسعود قال: قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم: “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” أن يطاع فلا يعصى ويذكر فلا ينسى» یعنی هم ازطریق روایت خاصه آمده هم از طریق روایت عامه آمده از دو طریق آمده. در روایت بعدی می‌فرماید، من اول روایت می‌خوانم بعد تطبیق می­کنم چون مطلب را اصلش را گفتیم این تطبیقش خیلی کمک می‌کند، در روایت بعدی باز از طریق عامه است «عن انس قال: قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم: لا يتقي الله عبد حق تقاته حتى يعلم»  این یک خصوصیت یک اثرش است، می­گوید تا اینجا اثرش چیست خصوصیتش چیست کسی که حقِّ تقوا را دارد؟ می­گوید اثرش این است خصوصیتش این است که به جایی می‌رسد که اگر چیزی به او رسید یقین دارد که غیر از این امکان­پذیر نبود و اگر چیزی به او نرسید یقین دارد که غیر از این امکان‌پذیر نبود، یعنی تسلیمِ محضِ خدا شده این، رضایِ مطلق شده در وجودش، خیلی زیباست که حتی احتمال خلاف نمی­دهد چون از این طرف کوتاهی نبوده از آن طرف هم که جودِ مطلق است لذا وقتی چیزی می‌رسد یک­موقع به­خاطر کوتاهیِ من ممکن است باشد یک­موقع ممکن است به­لحاظ نگاهِ غلط ِمن باشد که فکر کنم خدا کوتاهی کرده در اعطا، نخواسته بدهد، یک­موقع است از این باب باشد که من فکر کنم خدا درحقیقت نخواسته بدهد، درست است؟ یک­موقع هست ممکن است این باشد که من کوتاهی‌هایی دارم این کوتاهی‌های من باعث شده که منعی ایجاد بشود برای اعطایِ حق، از این طرف که کوتاهی نکرده از آن طرف هم نگاهش به خدا این است که جودِ مطلق است و هیچ مانعیتی ندارد لذا به جایی می‌رسد که «حتى يعلم أن ما أصابه لم يكن ليخطئه» امکان نداشت نرسد، هرچیزی که ممکن بود رسیده غیر از این امکان‌پذیر نیست، این می­شود رضای مطلق، تسلیم مطلق، که تسلیم مطلق فوق رضای مطلق است، تسلیم مطلق فوق رضاست، یعنی رضا یک مرتبه است تسلیم فوقِ مرتبۀ رضاست، «وما أخطأه لم يكن ليصيبه» آن که نرسیده به آن آن چی هستش؟ «لم يكن ليصيبه» اصلاً امکان نداشت که برسد به آن، ببینید چقدر این نگاه افق ما تا این نگاه چقدر فاصله دارد! این یک اثرش است، “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” را کسی به آن رسیده که چی باشد؟ که به این یکی از آثار این است که این حالت و این نوع نگاه و نگرش برایش ایجاد می‌شود، بعد ایشان می‌فرماید که در أقولُ مرحوم علامه: قد مر في البيان المتقدم كيفية استفادة معنى الحديثين الأولين من الآية  که خب روشن است  يطاع فلا يعصى یعنی هیچ درحقیقت مرتبه‌ای از تسلیم نبوده که این دارا نباشد همه را دارد، درست است؟ پس معلوم است “حَقَّ تُقَاتِهِ” یعنی آخرین مرتبۀ تسلیم، و همچنین أما الحديث الثالث فإنما هو تفسير بلازم المعنى، لازم المعنی یعنی چه؟ یعنی اثرِ آن حقیقت می­شود این، اثرش می­شود همان­جور که عرض کردم یک خصوصیت و اثرِ آن می­شود این معنایی که کرده، وفي تفسير البرهان «عن ابن شهرآشوب عن تفسير وكيع عن عبد خير قال: سألت علي بن أبي طالب عن قوله: “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” قال: والله ما عمل بها» کسی به این آیه عمل نکرد و محققش نکرد «غیر بیت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلّم» که «نحن ذكرناه فلا ننساه» ما جوری ذکر خدا را داشتیم که هیچ نسیانی در این ذکر نبود یعنی همان مخلَصین، دقت کردید؟ که این نشان می­دهد همان بحثی که کردیم که آن غایتی که برای دیگران غایت است برای حضرات غایت و مسیرشان واحد است یعنی آنچه که برایشان امکان‌پذیر بوده چی شده؟ محقق شده چون مانعی در وجودشان در تحقق نیست، درست است؟ همان درحقیقت “لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ”[13]که انقدر دراعتدالِ محض است این وجود که تمام آن کمالاتی که امکان‌پذیر بوده محقق شده لذا مسیر با غایت چی شده؟ متحد می­شود درحالیکه ما مسیرِ به­سمتِ آن غایت داریم می­رویم، درست است؟ پس می‌فرماید تحقق، نمی­گوید این آیه در موردِ ماست می­گوید تحققِ این آیه درموردِ ما محقق شد برای بقیه به­نحو چیست؟ غایت است اما تحقق که محقق شده باشد درموردِ بیت پیغمبر این اهل بیت پیغمبر محقق شد، «و نحن شکرناه فلن نكفره» هیچ کفرانی در شکر ما نبود «ونحن أطعناه فلم نعصه» ما هیچ عصیانی در اطاعتمان نبود، نه ترکِ اولی­ای، نه غفلتی، نه درحقیقت کفرانی، هیچ، «فلما نزلت» می­گوید وقتی این آیه، دنبالۀ روایت، وقتی این آیه نازل شد «قال الصحابة لا نطيق ذلك» ما طاقت این “حَقَّ تُقَاتِهِ” را نداریم «فأنزل الله: “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ”» یعنی آیه نسخ نشد بلکه چی شد؟ مسیر روشن شد که شما از این مسیر بیایید تا برسید به او، “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ” تعیین مسیر و راه است که از این راه بیایید تا برسید اگر “مَا اسْتَطَعْتُمْ” را به کار گرفتید این “مَا اسْتَطَعْتُمْ” شما دائم رو به چیست؟ ازدیاد است رو به توسعه است به­سمتِ “حَقَّ تُقَاتِهِ” حرکت می­کنید. الآن “حَقَّ تُقَاتِهِ” برای شما چیست؟ الآن امکان‌پذیر نیست اما “حَقَّ تُقَاتِهِ” غایتی است که می‌توانید به آن سمت حرکت کنید و لااقلش این است، لااقلش این است که انسانی که به­سمتِ “حَقَّ تُقَاتِهِ” حرکت می‌کند و طلبش را دارد اگر با این طلب از دنیا برود، این طلب باشد در وجودش قانع به “مَا اسْتَطَعْتُمْ” نباشد بلکه به­دنبالِ  “حَقَّ تُقَاتِهِ” باشد، درست است؟ این طلب خودش از اسبابِ تحققِ در بعد از این عالم است جزءِ عمل این حساب می­شود امروز. بله؟

سؤال: نامفهوم [24:12]

پاسخ:عرض کردیم اولش، اولش که «عرفناک» و «عبدناک» را بیان کردیم که آنجا درحقیقت چی هستش؟ اکتناه که امکان‌پذیر نیست اگر به­لحاظ خدا بگیریم هیچ­گاه «حقَّ عبادتک» محقق نمی­شود اما اگر به­عنوان آن حقیقتی که درغایتِ امکان، عالمِ امکان، و عبد امکان‌پذیر است “حَقَّ تُقَاتِهِ”، «حقَّ عبادتک»، «حقَّ معرفتک» نسبت به غایتِ ممکنات امکان‌پذیر است، اینجا که می‌فرماید “حَقَّ تُقَاتِهِ” اگر مقصود حقِّ تقوایی که نسبت به خدا باشد برای هیچ­کسی امکان‌پذیر نیست گفتیم این را، اما اگر مربوط به این باشد که غایتی که برای آن اوحدیِ بشر امکان­پذیر است او نسبت به عده‌ای محقق شده که مخلَصونند که خدای سبحان این‌ها را به مرتبۀ اخلاص رسانده برای بقیه هم غایت هست که به سمتش حرکت بکنند، بله این روایات با هم جمعش خلاصه [این می­شود]. در روایت دیگری که به­اصطلاح از تفسیر عیاشی «عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد الله عليه‌السلام» منشإِ نسخی که شیخ طوسی گفته این روایت است البته روایتی هم از امیرمؤمنان علیه السلام هست هر دو روایت که نسخ درونش آمده «سألت أبا عبد الله عليه‌السلام عن قول الله: “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” قال: منسوخة قلت: وما نسختها؟ قال: قول الله:” فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ”» اینکه اگر این روایت براساس اینکه سند هم صحیح باشد اگر، اینکه می‌فرماید که منسوخة منسوخة با همان معنایی که ما کردیم یعنی منسوخة به چه معنا؟ منسوخة به معنایی که برای همه به­عنوان فعلیت الآن طلب نشده بلکه به­عنوان غایت طلب شده منسوخة به این معنا که تکلیفِ فعلیِ این این نیست اما غایتِ تکلیفش این هست لذا با “مَا اسْتَطَعْتُمْ” نسخ شده به این معنا که آنچه که خواسته شده الآن درحرکت “مَا اسْتَطَعْتُمْ” است اما آنچه که به سمتش حرکت بکنند البته “حَقَّ تُقَاتِهِ” است، این نسخ را اگر به این معنا بگیریم با روایات دیگر که اینجا آمده سازگار است و با این معنا که بخواهیم بگوییم “مَا اسْتَطَعْتُمْ” ناسخِ آن است باید آن را آن­وقت چی بگیریم؟ باید آن را بگیریم فوق طاقت، باید بگوییم تکلیفِ فوق طاقت آن­وقت خودِ این قبیح است که خدا تکلیفِ فوق طاقت کرده باشد که بعد تکلیف را خواسته باشد و بعد دیده نمی‌توانند انجام بدهند اعتراض [دارند] بعد خدا تخفیف داده باشد بگوید حالا “مَا اسْتَطَعْتُمْ” توان و طاعتتان، اصلاً فوق طاقت تکلیف اگر قرار بگیرد قبیح است از خدا و جاهای دیگر هم آن­وقت باید همین را سرایت بدهیم که تکلیفِ فوق طاقت امکان‌پذیر می­شود هیچ­کسی نمی­پذیرد این را. بله؟

سؤال: نامفهوم [27:05]

پاسخ: نه، برای دیگران غایت امکان‌پذیر است، [ادامۀ سؤال که نامفهوم است ولی گویا می­پرسد فوق طاقت نمی­شود] پاسخ:نه فوق طاقت نیست، اگر فوق طاقت باشد اصلاً غایت هم قرار نمی‌گیرد، اگه فوق طاقت باشد “مَا اسْتَطَعْتُمْ” نسخش کرده باشد هیچگ­اه این چیست؟ هیچ­گاه این غایت هم نمی‌تواند باشد. [ادامۀ سؤال که نامفهوم است فقط آخرین کلمه­اش را می­شنوم: امکانش نیست] پاسخ: نه عرض کردم که آن طرفی را که به خدای سبحان ببینیم که اصلاً امکان نیست آن به آن عنوان، اما اگر گرفتیم حقِّ معرفت به معنای امکانی چون اکتناه در آنجا امکان‌پذیر نیست، آنجا قرینه داریم چون درحقیقت اکتناه امکان­پذیر نیست اما اگر حقِّ معرفتش را به­عنوان غایتِ امکانی گرفتیم آن درحقیقت چه می­شود؟ باز تحققش می­شود «حقُّ معرفتک» آن­وقت، لذا در اینجا مطابق با آن است، ما معنایی را باید بکنیم که آیه قبیح نباشد نزولش که بگوییم این حق است به­اصطلاح “حَقَّ تُقَاتِهِ” یعنی فوق طاقتی که از این­ها تکلیف خواسته شده الآن، قطعاً این تکلیف را اگر بخواهند در جاهای دیگر هم آن­وقت باید امکانش پیش بیاید، اگر امکانش پیش بیاید آن­وقت باید افعال دیگر را هم حتماً به معنای فوق طاقت که نهایت است بگیریم درحالیکه کسی این کار را نکرده.

سؤال: نامفهوم [23:18]

پاسخ: غایت است، نه، نه، مقصود این است که “مَا اسْتَطَعْتُمْ” طاقت است “حَقَّ تُقَاتِهِ” غایت است، دقت کردید؟ این “مَا اسْتَطَعْتُمْ” چیست؟ طاقت است، [سؤال را ادامه می­دهد و نامفهوم است]، پاسخ: بله چون طاقت رو به ازدیاد می­رود، تشکیکی است، یعنی این با “مَا اسْتَطَعْتُمْ” می‌تواند دائماً استطاعتش را چه کار بکند؟ بیشتر [بکند]، استطاعت یک مرتبه نیست استطاعت مراتب دارد، کسی که نگاهش به استطاعت این باشد که من تقوای استطاعتم را دارم انجام می­دهم تمام شد رسیدم این دیگر حرکت ندارد اما وقتی “حَقَّ تُقَاتِهِ” هست “حَقَّ تُقَاتِهِ” یعنی تو باید استطاعتت هم دائماً زیاد کنی راهی پیدا کنی که زیاد بشود راهِ زیاد کردنش این است که غایت داشته باشی، “حَقَّ تُقَاتِهِ” آن­وقت در همۀ افعال این­جوری است یعنی آنچه که حضرات معصومین علیهم السلام انجام می­دهند آن غایتی است که بقیه به سمتش دارند حرکت می‌کنند و این دعوتِ به سمتِ غایت صحیح است و اثر دیگرش این است که عرض کردیم که اگر اینجا هم برایش امکان‌پذیر نشد تمام وسعش را به کار گرفت ولی آن “حَقَّ تُقَاتِهِ” نرسید به آن موطن طلبش در وجودش محقق است که این جزءِ توانایی‌های بشر هست امکان‌پذیر هست هرچند برای این موانع و شرایط و محیط نگذاشتند که محقق بشود، اینکه در معصوم محقق شده نشان می­دهد در بشر امکان پذیر است، اینکه این نرسید معلوم شد موانع گاهی غیر اختیاری است گاهی اختیاری است محقق نشده، اینکه طلب کند آن مرتبۀ “حَقَّ تُقَاتِهِ” را و طلب در وجودش باشد یعنی آن مرتبۀ انسانی را می‌خواهد چون می‌دانید که اگر فعلی در یک انسانی از انسان‌ها در فردی از نوع محقق بشود برای تمام افرادِ نوع امکان‌پذیر است، امکان‌پذیر است، یعنی بالامکان برای همه درحقیقت چه هستش؟ می‌توانیم بگوییم که این “حَقَّ تُقَاتِهِ” بالامکان برای همه هست قضیه صادقه است چون در یک فرد چی شده؟ محقق شده، پس طلبش طلبِ مالاطاقَةَ لَه نیست طلب امکان‌پذیر است چون نوعِ انسانی [توانسته]، این مسیر خلاصه باعث می­شود افق برای انسان‌ها در همۀ جهات ایجاد بشود.

سؤال: نامفهوم [30:35]

پاسخ: یکی شدش یعنی در آن­ها “مَا اسْتَطَعْتُمْ”شان رسید به مرتبۀ “حَقَّ تُقَاتِهِ” با این روایاتی که آمده در اینجا.

سؤال: ؟؟؟؟ امکان امکانِ ذاتی می­شود نه وقوعی [علامت نامفهوم و کلمۀ وقوعی را هم مطمئن نیستم 30:49]

پاسخ: خب امکان ذاتی اصل است دیگر، اصل امکان ذاتی است که امکان ذاتی داشته باشد استحاله [نداشته باشد] اگر فوق طاقت باشد استحاله است [ادامه می­دهد سؤال را که نامفهوم است] ادامۀ پاسخ: اگر فوق طاقت باشد وقوعاً امکان‌پذیر است، چرا دیگر، یکی از آن­ها این است که یک عده‌ای رسیدند بقیه هم در مراتب رسیدن هستند یعنی این­جور نیستش که یکی در آن نوک باشد بقیه ته باشند نه، بقیه هم در مسیرِ “حَقَّ تُقَاتِهِ” هستند دارند نزدیک می­شوند لذا اینکه این «سلمان منّا اهل البیت»[14] که این «منّا اهل البیت» این­ها دارند می‌رسند به مسیرِ “حَقَّ تُقَاتِهِ” مسیرش را هم معلوم کردند درحقیقت آن شکریست که هیچ کفری درونش نیست آن طاعتی است که هیچ عصیانی درونش نیست یعنی آن مسیرش را هم معلوم [کردند] این هم تشکیکی است پس رسیدن به “حَقَّ تُقَاتِهِ” یک امر تشکیکی است، درست است؟ در عین اینکه “مَا اسْتَطَعْتُمْ” هم یک امر تشکیکی است یعنی این تشکیکِ در مسیر است آن تشکیکِ در غایت است، خیلی زیباست که با این نگاه همۀ مسائل کمالی که حضرات معصومین دارند برای دیگران می­شود غایت، برای دیگران می­شود غایت، برای آن‌ها مسیر و غایت یکی شده برای دیگران می­شود غایت که الآن  در مسیرِ آن غایت قرار می­گیرند، آن­وقت اثر دیگرش این است که انسان در این مسیر که حرکت می­کند هیچ کجا توقفی ندارد طلبش هم در وجودش هست و اگر با این طلب از دنیا رفت غیر از کسی است که این طلب را ندارد، این طلب خودش یک عمل است، خودِ این طلب رسیدنِ به “حَقَّ تُقَاتِهِ” یک عمل است که این با این عمل از دنیا می­رود لذا فعلیتش ممکن است که با این عمل، مثل اینکه می‌فرماید که “أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ”[15]، درست است؟ در آن روایت دارد که ابراهیم خلیل که الحاق به صالحین را خواست که “إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ”[16] در دنیا این مقامِ صلوحِ مطلق برای ابراهیم محقق نشد اما طلبش برایش بود درآخرت این مقامِ صلوحِ مطلق محقق می‌شود لذا “حَقَّ تُقَاتِهِ” با این نگاه می­تواند در دنیا برای کسی­که طلبِ “حَقَّ تُقَاتِهِ” را دارد إنّهُ فِی الآخِرَةِ مِنَ المُتَّقین حَقَّ تُقاتِه باشد، دقت کردید؟ که این طلب فعلیت پیدا بکند. بله؟

سؤال: نامفهوم [32:59]

استاد: معرفتِ چی؟

فرد سؤال کننده: امکانی [و بقیه نامفهوم]

استاد: ببینید قشنگ بیان کردند دیگر، معصوم مرتبۀ اطلاق و ارسالِ [اگر درست شنیده باشم] وجودِ ماست، درست است؟ مرتبۀ اطلاقیِ ماست، اگر مرتبۀ اطلاقیِ ماست یعنی درحقیقت ما به­سمت مرتبۀ اطلاقیمان داریم حرکت می­کنیم، [فرد سؤال کننده چیزی می­گوید ولی نامفهوم است] داریم حرکت می‌کنیم دیگر، رسیدن به چه نحو است؟ رسیدن به­نحو شأنیت است یعنی اگر من توانستم آن «یطاع فَلایُعصی» را درحقیقت در وجودم در مرتبۀ خودم محقق بکنم شأن شدن این شأنیت من را می‌برد این شأنیت من را چه کار می­کند؟ یعنی یک­موقع هست یک کسی تصور بکنید مثلاً با مرتبۀ عقلِ معصوم متحد می‌شود یک مرتبه با مثالِ معصوم مرتبۀ بدنِ معصوم هم آیا «يطاع فلا يعصى» هست یا نیست؟ بدنِ معصوم «يطاع فلا يعصى» هست یا نیست؟ مثالش هم «يطاع فلا يعصى» است عقلش هم «يطاع فلا يعصى» است، درست است؟ یک کسی متحد می­شود با مرتبۀ بدنیِ معصوم، «يطاع فلا يعصى» صدق می‌کند “حَقَّ تُقَاتِهِ” صدق می­کند منتها با شأنیت دیگر این شأن شده هرچقدر بتواند فناءِ فعلی و صفتی و ذاتی نسبت به معصوم پیدا بکند به همین نسبت “حَقَّ تُقَاتِهِ” نسبت به این محقق شده. حل می­شود؟ که این شأنیت است دیگر، آنجا ذی شأن است اینجا چیست؟ آنجا اصل است این­ها الحاق است “أُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ”[17]، درست است؟ یا “أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ”[18]، این­ها آیات الحاق [است] این الحاق و معیت است دیگر، الحاق و معیت همۀ این­ها صدق می­کند، او “حَقَّ تُقَاتِهِ” را بالذات پیدا می‌کند، درست است؟ این‌ها به شأن و بالتبع پیدا می­کنند، این هم خلاصه فضل خداست که “ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ”[19].

سؤال: نامفهوم [35:16]

پاسخ: چرا دیگر، ببینید “حَقَّ تُقَاتِهِ” را ما طلب می‌کنیم طلبِ بالذاتش هم این است که خدایا ما او را می­خواهیم چون امر کردی اگر طلبِ بالذات امکان­پذیر نبود امر نمی­شد، امر قبیح بود، “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” آیا عام هست و اطلاق دارد یا ندارد؟ اگر اطلاق دارد همه را شامل می‌شود مثل اهل ایمان حالا مصداقش در چه کسی محقق شده؟ او جداست اما طلبش نسبت به همه است و اگر طلب نسبت به همه محال بود طلب معنا نمی‌داد که خدای سبحان طلب بکند، منتها این طلب گاهی ظهورش بالذات است گاهی ظهورش بالتبع است، ظهورش بالتبع محقق می‌شود، مسیر را که معلوم کردند که “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ” اصل آن است. بله؟

سؤال: نامفهوم [36:05] و تذکرِ استاد که بلندتر بگویند اما باز هم شنیده نمی­شود

 پاسخ: بله بالذات است نسبت به ما، نسبت به تقوا، چون تقوا به­اصطلاح رعایت است، دیگر تقوا صفت الهی که نیستش که بگوییم بالذات ندارند این­ها، رعایت است، عبودیت بالذات داریم عبودیتِ بالذات یعنی عبدِ محض است والّا خودِ عبودیت ربط است خودِ تقوا ربط است، درست است؟ اما بالذات این ربط برای این محقق می­شود برای دیگران بالتبع به نسبت معصوم محقق می‌شود. خب حال یک قدری این تطبیق را ببینید، ببینید خیلی بحث زیبایی و جالبی است که می­تواند خیلی از بابِ ابواب معارف را با این نگاه چه کار بکند؟ اعتقادات را اخلاقیات را اعمال را با این نگاه می‌تواند چه کار بکند؟ شمول پیدا بکند چون “حَقَّ تُقَاتِهِ” هم در ناحیۀ نظر است چون باید معرفت در مرتبۀ “حَقَّ تُقَاتِهِ” قرار بگیرد تا عمل “حَقَّ تُقَاتِهِ” بشود، دقت کردید؟ هم درمرتبۀ اخلاق است هم درمرتبۀ عمل است، هم در نظر و اعتقاد است هم در اخلاق است. حالا ببینید یک چند دقیقه که تا اذان مانده ایشان می­فرماید[20]: قوله تعالی “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” قد مر فيما مر أن التقوى وهو نوع من الاحتراز إذا كان تقوى الله سبحانه، اگر تقوا نوع من الاحتراز است تقوای خدا چه معنا می­دهد؟ تقوای خدا كان تجنباً وتحرزاً من عذابه، ابتدا [37:40 نمی­دانم واژه را درست شنیدم یا نه] از آتش است، من عذابه یعنی درمرتبۀ اول از آتش است، درمرتبۀ دوم شوق به جنت است، درمرتبۀ سوم همین تقوا چی هستش؟ محبتِ خداست که این هم تقواست که نوع من الاحتراز گاهی نوع من الاحتراز لِتَحذیرِهِ عَنِ النّار گاهی لِشوقِهِ إلَی الجَنّة گاهی لِمَحَبَّتِهِ لِله و فی الله، درست است؟ هر کدام از این­ها نوعی از تَحَرُّز را برای انسان ایجاد می‌کند. بله، كما قال تعالی: “فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ” (البقره/ 24) وذلك إنما يتحقق بالجري علی، چه­جوری تقوا محقق می­شود این احتراز؟ بالجري على ما يريده ويرتضيه، که آنچه که ارادۀ خداست و رضای خداست او جاری بشود در وجود، این می­شود تقوا، فهو می‌توانیم تقوا را با این چند گزاره معنا بکنیم: امتثال أوامره تعالى والانتهاء عن نواهيه والشكر لنعمه والصبر عند بلائه این چهارتا که در روایت هم قشنگ به این چهارتا چه کار کرده بود؟ اشاره فرموده بودند، ويرجع الاخيران، شکر و صبر برمی­گردد به چی؟ جميعاً إلى الشكر، یعنی صبر هم برمی­گردد به شکر، آن­وقت شکر چیست؟ بمعنى وضع الشيء موضعه وبالجملة تقوى الله سبحانه أن يطاع ولا يعصى ويخضع له فيما أعطى أو منع. هرچه که بر او وارد می­شود خضوع مطلق داشته باشد چون از این­طرف می‌بیند این تکلیفش را انجام داده مانع ایجاد نکرده از آن­طرف می‌بیند جود و سخاوتِ مطلقه است منعی در کار نیست، درست است؟ چون عرض کردم گاهی اعتراض­های ما مربوط به چی هستش؟ می­گوییم چرا خدا نداد، چرا خدا نداد یعنی چه؟ یعنی خدا تمام جود و سخاوتش را در اعطا به کار نبرده درحالیکه این کسی­که به مرتبۀ [؟؟؟ جملۀ ناتمام 39:35] می­داند که این راه ندارد خدا سخاوتش فیضش مطلق است هیچ منعی هم برایش نیست دائم هم هست «يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ»[21] دائماً او جاری است انفعال در او راه ندارد اگر انفعالی هست از جانب من است اگر کوتاهی­ای هست من ممکن است کوتاهی کرده باشم در فعلم اما اگر کسی «يطاع ولا يعصى» شد کوتاهی در فعلش نکرد، درست است؟ این از این­طرف منعی نیست آن­طرف هم که جود مطلق است می‌داند هرچه که آمده باید می­آمده‌ غیر از این نبوده راضی می­شود و بلکه تسلیم می­شود، دارم اصرار می‌کنم دائماً تسلیم فوقِ رضاست پس این تسلیم فوقِ رضاست نه اینکه تسلیم می­شود یعنی می‌پذیرد با کراهت ولی تسلیم می‌شود غیر از آنجایی است که وقتی پیغمبر حکم می­کند اینها چی هستند؟ تسلیم می­شوند در آنجا، آیه چی هستش آیۀ شریفه؟ که وقتی که پیغمبر می­فرماید این­ها درحقیقت تسلیم هستند، حالا آیه معلوم است دیگر آن حکم می‌کند درحقیقت این­ها تسلیم [می­شوند]. [یکی آیه را می­خواند] ولا “يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ”[22]، درست است؟  لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ”، این  لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ” یعنی حَرَج نمی‌بینند، حَرَج نمی­بینند‌ یک­موقع هست آدم می‌پذیرد با حرج یک­موقع حرج نمی‌بیند اما حرج نمی‌بیند با اینکه خوشنود و راضی و تسلیم در مرتبۀ، خیلی متفاوت است باز هم، این هم یک مرتبه است.

سؤال: “يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا” بودن هم ؟؟؟؟ [علامت نامفهوم است 41:12]

پاسخ: بالاتر از این است، “يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا” مرتبۀ بالاتر است، این تسلیم است، بله. بعد می­فرماید: لكنه إذا أخذ التقوى حق التقوى الذي لا يشوبه باطل فاسد من سنخه كان محض العبودية، این می­شود محضِ عبودیت، التي لا تشوبها إنية وغفلة، که این­ها اِنیت و غفلت را در بحثِ الانسان خوب [توضیح داده]، وهي الطاعة من غير معصية والشكر من غير كفر والذكر من غير نسيان وهو الاسلام الحق، این بالاترین مرتبۀ تسلیمی است که ابراهیم خلیل دنبال این بود این مرتبۀ اسلام، آن­وقت خودِ المیزان اگر یادتان باشد در جلد 1 مراتب اسلام و مراتب ایمان را، یادتان هست؟ سه مرتبۀ ایمان سه مرتبۀ تسلیم، آن رسالۀ مرحوم بحرالعلوم و یا مرتبۀ سیر و سلوک علامه را اگر ببینیم مراتبِ اسلام مراتبِ ایمان آنجا بیان شده که خیلی زیباست، آخرین مرتبه که مرتبۀ دوازدهم باشد مرتبۀ چیست؟ اسلامِ مطلق است، در آنجا اسلامِ مطلق است که آخرین مرتبه است. بعد دنبالش می‌فرماید که: وهو الاسلام الحق أعني الدرجة العليا من درجاته وعلى هذا يرجع معنى قوله: “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ”، “لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” نه فقط مسلمان از دنیا بروید بلکه در این مرتبه“لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” در این مرتبۀ اسلام که تسلیمِ محض باشید، حالا یک بحثی دارد که ان­شاءالله اذان شده جلسۀ بعد ان­شاءالله در خدمتتان هستیم، خیلی بحثِ، روی آن فکر بکنید روی این مسأله و ان­شاءالله طلب در ما ایجاد بشود که این فقط یک بحثِ نظر نماند که چه مقاماتی خدای سبحان برای ما قرار داده و مسیر را هم “مَا اسْتَطَعْتُمْ” قرار داده اگر ما “مَا اسْتَطَعْتُمْ” را به کار نگیریم آنچه که استطاعت داریم  را به کار نگیریم در تقوا هیچ­گاه به “حَقَّ تُقَاتِهِ” حتی نظر نمی‌توانیم داشته باشیم چه برسد طلب داشته باشیم “حَقَّ تُقَاتِهِ” مربوط به کسی است که “مَا اسْتَطَعْتُمْ” را محقق کرده باشد در مسیرش به­سمتِ “حَقَّ تُقَاتِهِ” حرکت بکند، ان­شاءالله.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

[1] تغابن/ 16

[2] در این کتاب البته بدون ارجاع به سند آمده: بحارالانوار- العلامة المجلسی- المؤسسة الوفاء- ج 56- ص 34

[3] همان- ج 59- ص 217

[4] بقره/ 184

[5] حج/ 78

[6] بقره/ 128

[7] همان/ 127

[8] همان/ 128

[9] المیزان فی تفسیرالقرآن- العلامة الطباطبایی- ج 3- ص 377

[10] یوسف/ 106

[11] سبأ/ 13

[12] یونس/ 62

[13] نور/ 35

[14] در کتاب  شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار- القاضی النعمان المغربی- مؤسسة النشر الاسلامی- ج 3- ص 14 آمده: «… كما قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله لسلمان الفارسي رحمة الله عليه: سلمان منا أهل البيت. فنسبه الى أهل بيته لتوليه إياهم صلوات الله عليهم» و همچنین در تفسیرمجمع البیان فی تفسیرالقرآن- الشیخ الطبرسی- مؤسسة الأعلمي للمطبوعات- ج 2- ص 269 آمده: «وقيل: إن النبي صلى الله عليه وآله وسلم خط الخندق عام الأحزاب وقطع لكل عشرة أربعين ذراعا فاحتج المهاجرون والأنصار في سلمان الفارسي وكان رجلا قويا فقال المهاجرون: سلمان منا و قال الأنصار: سلمان منا فقال النبي صلى الله عليه وآله وسلم: سلمان منا أهل البيت.»

[15] شعراء/ 83

[16] نحل/ 122

[17] نساء/ 69

[18] طه/ 21

[19] جمعه/ 4

[20] تفسیر المیزان، ج 3، ص 367

[21] از دعاهای غیرمأثور که در شب جمعه خوانده می­شود. استاد می­گویند فیض به جای فضل.

[22] نساء/ 65 البته وَلا اولش ندارد.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 796” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید