بسم الله الرّحمن الرّحیم
« إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا ۗ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» [1]
راجع به این آیه، نکاتی را عرض کردیم. اما دو سه روایت ذیل آیه هست که دلمان میخواست این روایات هم خوانده شود تا آن اصل اصیل و قویمی که در رابطه با نگاه الهی و از نگاه آن روح جمعی و حرکت کاروانی از این آیات شریف استفاده میشود، را بهتر ببینیم و آن قواعد اصیل اجتماعی که اسلام به عنوان سنّت های اجتماعی قبول دارد هم بتوان از این آیه هم استفاده کرد.
حقیقت اجتماع در اسلام
بحث اجتماعیات را تقریبا یکبار در آیه دویست و سیزده سوره بقره و یکبار هم در آیه دویست سوره آل عمران در جلد چهارم برای جمعی از دوستان عرض کردیم. شاید حدود سی و هشت جلسه شد. بحث مفصّلی هم هست. بحث مهمی هم هست. نگاه اجتماعی در اسلام، حقیقت اجتماع در اسلام. ذیل آن دو آیه که مرحوم علّامه هم مفصّل وارد شدند و به تفصیل گذشت. اما به مناسبت ها در ذیل آیات مختلف دیگری نکاتی از این بحث بیان میشود که حتما لازم است به آنجا ضمیمه شود. از جمله همان بحثی که در مورد آیه « وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّه»[2] از نگاه اجتماعی اسلام داشتیم. در ابتدا، هیچ کسی بر شخص دیگری ولایت ندارد، مگر اینکه خدا قرار دهد. خود فرد هم حق ندارد ولایتش را به کس دیگری بدهد. دیگری هم حق ندارد بر دیگری ولایت پیدا کند. اگر این خوب تبیین شود بسیاری از قوانین نظام اجتماعی امروز را به چالش میکشد. آیا ما حق داریم بگوییم چون من آزادم، ولایتم را میتوانم به هر کسی بدهم. یا نه، این تابع اذن الهی است.
در این قسمت که «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ»[3]، اولاً این أولی که عرض کردیم، قرب است، ولی قرب بدون واسطه است. یعنی هیچ واسطه ای بین کسی که جلوست با عقب نباشد. دو طرفی است. هم الله ولی الذین آمنوا است و هم مؤمنین ولی الله هستند. «الا ان اولیاء الله» هم داریم. اینجا که میفرماید « إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ»[4]، یعنی کسی که وجودا نه حقیقتا و اعتبارا، به ابراهیم(ع) نزدیک است، آنی است که تبعیت در وجودش ایجاد میشود. تبعیت قرب ایجاد میکند، نزدیکی ایجاد میکند.
لزوم وجود امام برای حرکت جامعه به سمت کمال
لذا برای اینکه اجتماعی به سمت کمال خودش برود، حتما امام میخواهد، حجّت میخواهد، و تبعیّت از آن امام این اجتماع را به آن امام نزدیک میکند. وقتی اجتماعی به امام نزدیک شد، به وحدت میرسد. حول امام به وحدت میرسد. پس اگر کثرتی میخواهد به وحدت تبدیل شود، حتماً باید از امامی تبعیّت باشد که آن امام حقیقتش به وحدت رسیده است. به توحید رسیده است. اگر آن امام خودش منشأ کثرت باشد، اجتماع حول آن امامی که منشأ کثرت است، اجتماع را به تکثر و تشتّت و فشل میرساند. هرچقدر آن امام خودش به وحدت نزدیک تر شده باشد، تبعیت از آن امام، اجتماع را به وحدت میرساند. لذا به ما میگویند انبیاء که از جانب خدای سبحان توحید در وجودشان محقّق شده است یا به تعبیر مرحوم علّامه، توحید مجسّم هستند، هیئة التوحید فی الفعل هستند، یعنی اگر توحید بخواهد در فعل مجسّم شود، وجود انبیاء، توحید مجسّم است. حول این ها تبعیّت این ها به اذن الهی جامعه را به وحدت میرساند. و الا هر امامی که در وجودش این طهارت و وحدت محقّق نشده باشد، امام ظلم جامعه را به تکثّر میکشاند. ممکن است با زور گاهی یک هیبت وحدتی ایجاد کند، اما این مثل یک مشت شکری میماند که تا دست رها شود، این ها از هم متفرّقند. هیچ ارتباطی با هم نداشتند. به زور و جبر کنار هم جمع شدند. در جامعه ای که امامش توحیدی نباشد، اگر تجمّعی هم هست، این تجمّع با قهر و غلبه است، با قانون سفت و سخت است، با جزای سنگین است که این ها کنار هم جمع شدند. و کافی است آن جبر و جریمه و سنگینی حفاظت را بردارید. بلافاصله از هم پاشیدگی کاملاً آشکار میشود. آیه شریفه میفرماید: «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»[5]. خلیل یعنی تمام حاجتش را به سمت او میبرد، محرم راز بود. خُلّت است. خُلّت، خیلی عظیم است. همین هایی که به ظاهر خلیلند، اما اگر حول محور ایمان نباشد، «بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»[6]حول امام هم، همین طور است. تبعیت هایی که توحیدی نشده باشد، تمامش به تکثّر و بغض تبدیل میشود. «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا»[7]. کسانی که تبعیت شدند، از تبعیت کنندگان تبرّی میکنند. این ها هم تبرّی میکنند که اگر ما برگردیم دیگر از شما تبعیّت نخواهیم کرد. یعنی رابطه ای که بر غیر اساس توحیدی باشد، قطعاً بر اساس تکثّر است. این تکثّر ممکن است دیر آشکار شود، اما قطعاً تکثّر است و به بغض و دشمنی و تنفّر از هم منجر خواهد شد.
هر کس دنبال خواسته های خودش است، اما خواسته های خودش را گاهی در وجود ذی شأنی میبیند. انسان قدرت و علم را فطرتا تابع است. خضوع نسبت به قدرت و علم، در انسان فطری است. ولی گاهی قدرت وهمی را قدرت میبیند، گاهی علم موهوم را علم میبیند. و چون قدرت و علم موهوم را قدرت و علم دید، با تمام وجود خضوع میکند. مثلا پول دار بودن را قدرت میبیند. با تمام وجود در مقابل یک پولدار خاضع میشود. اصل خضوع در برابر قدرت و علم فطری است. اما تطبیقش غلط است. قدرت در نظام الهی قدرت حقیقی است. قدرت الهی است. یا آن کسی که خدای سبحان به او قدرت داده است. اما این قدرت ها وهمی و اجاره ای و اعتباری است. لحظه دیگری ممکن است نباشد. شب بخوابد و صبح بلند شود ببیند مزرعه اش سوخته است. خود این شخص هم بقائی ندارد. پول از خود این شخص هم حفاظت نمیکند. اما اگر جایی قدرت و علم باشد، خضوع فطری است. لذا خضوع انسان در برابر خدا فطری است. چون علم و قدرت مطلقه است. در تربیت هم خیلی عالی است. اگر این نظام فطری را برای کودک و نوجوان و جوان درست تبیین شود، خوب میپذیرد. ولی باید حدود قدرت و علم موهوم از قدرت و علم حقیقی خوب شناسانده شود. اگر آن را نشناسد، مبتلا میشود و در برابر علم و قدرت موهوم، خضوع میکند.
تبعیّت، تشابه می آورد.
تبعیّت تشابه میآورد. هر تبعیّتی وجهی از شباهت است. هرچقدر تبعیّت بیشتر شود، شباهت بیشتر میشود. هرچقدر شباهت بیشتر شود، وحدت شدیدتر میشود. اگر در نظام الهی این محقّق شود، شأنیت محقّق میشود. امامِ حقّ و شئونش، تبعیت از امام حقّ و نبیّ، مؤمن را شأن آن نبیّ میکند.
سؤال: تبعیّت تابعان چرا آن ها را ولیّ و نزدیک به ابراهیم(ع) میکند؟
پاسخ: چه ولیّ و قربی نزدیک تر از انسان با شئونش است؟ هیچ قربی از این بالاتر نیست. لذا اگر میفرماید «ان اولی الناس» که آن ولایت و قرب قوی هست، این در تبعیّت محقّق میشود که ایجاد شباهت است. «ان اولی الناس بابراهیم»، شأن ابراهیم میشوند. شأن از ذی شأن جدا نیست. اگر کسی کنار کسی نشسته باشد، یک قرب است. اما اگر کسی جان یک شخص باشد، شأن یک شخص باشد، این قرب بالاتری است. اگر خدای سبحان میفرماید «نحن اقرب الیه منکم»، نسبت به محتضر ما نزدیک تر هستیم، ما از شما به او نزدیک تریم. پس این قرب مکانی نیست. اینجا هم «ان اولی الناس بابراهیم» این نزدیکی، نزدیکی مکانی نیست. نزدیکی وجودی است. نزدیکی وجودی، از شباهت های وجودی ایجاد میشود. شباهت از تبعیت ایجاد میشود. هر تبعیّتی شباهت ایجاد میکند. اگر انسان در نظام کفر این کار را انجام دهد، تبعیّت نسبت به امام کفر ایجاد شده است. اما وقتی میبیند دنبال آن شباهت نبوده و این او را نمیخواسته، تبدیل به دشمنی میشود. همه شباهت ها، کینه میشود. چون هر نزدیک شدن به او نزدیک شدن به وهم و باطل بوده است. شدّت شباهت، شدت بطلان را ثابت میکند و کینه بالاتر می آورد. اگر حقّ باشد، شدّت شباهت از جهت تابع نسبت به متبوع، محو و فنا را ایجاد میکند. اراده متبوع در وجود تابع حاکم میشود. یعنی تابع به لحاظ عملی، فانی در اراده او میشود. فنای ارادی به فنای صفاتی و فنای صفاتی به فنای ذاتی منجر میشود. یعنی در یک مرتبه، تابع در عمل است، در یک مرتبه صفاتش تابع است و در مرتبه بعد ذاتش تابع میشود. «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»[8]. حیثی از خودشان ندارند. حقیقت بی حدّ خودشان، حاکم در وجودشان است. یعنی کمال بالاتر پیدا کردند.
باید حواسمان باشد این قرب وجودی، در امروزِ ما هم در هر تبعیّتی وجود دارد. دلمان میخواهد به چه کسی قریب و نزدیک باشیم؟ تبعیت از او، قرب وجودی میآورد. هرچقدر دوست داریم به امام زمانمان نزدیک تر باشیم، اعمالمان را با توجه و نگاه به تبعیّت انجام دهیم، با این عمق نگاه به تبعیت که تشابه میآورد، شأنیت ایجاد میکند، فناء ایجاد میکند، هرچقدر بیشتر توجه داشته باشیم، اثر بیشتری در ارتباط و شأنیت و فنا ایجاد میکند.
آن جا هم ابراهیم خلیل(ع) فرمود: «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّه»[9]. ابراهیم خلیل(ع) میفرماید: چون من محبوب خدا هستم، اگر کسی تابع من شود، شأن من میشود، لذا او هم محبوب خدا میشود. یک اصل اساسی نسبت به همه انبیاء از جانب خدای سبحان است. «من تبعنی فانه منّی»، این صریح در این مسئله است. مِنّا شدن، چطور محقّق میشود؟ قطعاً با تبعیّت محقّق خواهد شد.
عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: يَا ابْنَ يَزِيدَ أَنْتَ وَ اللَّهِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ قَالَ وَ اللَّهِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَا عُمَرُ أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ [10]
اطاعت، فنای اراده در مولا
به همین آیه استدلال میکنند که تبعیّت، مِنّا شدن و شأنیت و فناء است. یک حقیقت واحد شدن است. به این معنا که این فانی در اوست. چون هر تبعیت و اطاعتی، اراده مولا را حکم کردن و اراده خود را فانی کردن است. هر وقت اراده او حاکم شود، یعنی عملی که از این صادر شده است، به اراده مولایش بوده است. بدن مولا نسبت به مولا چگونه است؟ تابع محض است. لذا بدن حسابی جدا از امام ندارد. چون تابع محض است. اگر مأمومی و تابعی با این فهم و شعور و علم و یافت و قدرت علمی و باور و یقین که حقیقت امام، به خدا متّصل است و وجود او در وجود الهی محو است و اراده ای به غیر از اراده الهی در وجود نبیّ نیست، همین اراده را در وجود خودش محقّق کرد، یعنی اراده الهی در وجود او محقّق شده است. اراده امام در وجود او یعنی اراده الهی در وجود او. این شخص از حساب و کتاب، معاف میشود.
وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيم[11]
و من عصانی فانک غفور رحیم هم ادامه آیه است.
عن أبي عبدالله(عليهالسلام) في قوله: (إنَّ أولَي النّاسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ وهذا النَّبِيُّ والَّذينَ آمَنوا) قال: هم الأئمّة و أتباعهم.عن علي(عليهالسلام): قال الله(عزّ وجلّ):(إنَّ أولَي النّاسِ بِإبراهيم… ) و قال: (اولُوا الارحامِ بَعضُهُم أولي بِبَعضٍ… ) فنحن أولي الناس بإبراهيم و نحن ورثناه و نحن أولوا الأرحام الذين ورثنا الكعبة و نحن آل إبراهيم.[12]
أنّ رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم قال: يا معشر قريش! إنّ اولي الناس بالنبي المتقون؛ فكونوا أنتم بسبيل ذلك؛ فانظروا أن لا يلقاني الناس يحملون الأعمال و تلقوني بالدنيا تحملونها فأصدّ عنكم بوجهي ثمّ قرأ عليهم هذه الاءية (إنَّ أولَي النّاسِ بِإبراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ وهذا النَّبِيُّ والَّذينَ آمَنوا واللهُ وَلِيّ المُؤمِنين).
عمل صالح، راه رسیدن به لقای ربّ
حواستان باشد از راه دنیا به من نزدیک نمیشوید. از راه عمل به من نزدیک میشوید. «یحملون الاعمال». شما از راه عمل به من نزدیک میشوید. همراه من باشید، در خانه من باشید، فایده ندارد.
اگر با دنیا سراغ من آمدید، من از شما رویگردان هستم. اگر این باور ایجاد شود، وقتی به ما میگویند دنبال لقای امام زمان(ع) هستیم، برای یافت این حقیقت چه کار میکنیم؟ برای اینکه لقای و قرب صورت بگیرد، چه کار میکنیم؟ مینشینیم فقط دعا میخوانیم؟ دعا، عمل و رابطه است. اما این رابطه وقتی محقّق میشود و این ادعا واقعیت پیدا میکند که جایی که امر آن هاست، تبعیت کامل باشد. در اطاعت با شوق به امام زمان(ع) و لقاء و محبّت امام زمان(ع)، به عمل رجوع میکنیم. لذا شاید بشود گفت مثلا آن آیه شریفه که میفرماید «فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا»[13]. برداشت اول این است که عمل صالح انجام بدهد تا آماده شود لقای ربّ پیدا کند. برداشت دوم چیست؟ عمل صالح، لقای ربّ است. چون عمل صالح، امر ربّ است و اطاعت از ربّ، لقای رب است. رابطه است. ولایت ایجاد میکند که «ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه». ولی تبعیّت ایجاد میکند. پس اگر گفتند «فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا»[14]، نه اینکه عمل صالح مقدمه شود، بلکه خود عمل صالح اطاعت و تبعیت و فناء است. مراتب لقاء، مراتب فناء است.
این نگاه در مورد امام زمان(ع) هم وارد شده است. کسی که منتظر است باید به عمل صالح چنگ بزند.
«إِذَا رُفِعَ عَلَمُكُمْ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ فَتَوَقَّعُوا اَلْفَرَجَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِكُمْ»[15]. وقتی امام غائب شد، دنبال فرج و رابطه باشید، «من تحت اقدامکم». یعنی با عمل. از راه حرکت. ببینید چقدر این نگاه اگر در وجود انسان شکل بگیرد، هر عمل صالح، به نحوی هم لقای ربّ است و هم لقای امام است. بواسطه امام امر کرده است، امر امام به دست ما رسیده است. در هر اطاعت ربّی که امام حیّ امروز به ما القاء میکند، عرض عمل و تقدیر عمل محقّق میشود. تقدیر قبل از عمل و عرض عمل بعد از عمل است. حَشر و ُقرب این طور محقّق میشود.
«ان اولی الناس بانبیاء اعلمهم بما جاءوا به».
کسی که بیشتر از همه علم دارد، ولی علمی که «يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ»[16]، اگر این علم را اجابت کرد ، هر علمی ندا میکند و به عمل میخواند. فان اجابه، اگر اجابت شد این علم ثابت میشود. اگر اجابت نشد از او جدا میشود. علم دیگر علم نیست. وَبال میشود.
وَ قَالَ ع إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالْأَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ ثُمَّ تَلَا [ع] إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الْآيَةَ ثُمَّ قَالَ [ع] إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُه [17]
اطاعت، سبب قرب به پیامبر(ص)
یار و دوست دار واقعی پیامبر(ص) کسی است که او را اطاعت کند هر چند قرابت فامیلی و خونی با پیامبر(ص) نداشته باشد مثلاً بلال یا اویس باشد، اما دشمن پیامبر(ص) کسی است که او را انکار کند و در مسیر ایشان حرکت نکند، هر چند از بستگان او باشد مانند ابولهب.
نفرین الهی آن هم در قرآن کریم نسبت به او این طور محقق میشود. او میشود مِنّا، این میشود تَبَّت.
اما اگر لحم با تبعیت همراه شد، آن دو سبب، برای قرب است. لذا عمل هم مضاعف محسوب میشود، نتیجه هم مضاعف است، عذاب هم در طرف مقابلش مضاعف است. دو طرفش عدالت رعایت شده است.
اگر این رعایت کرد، هم طینی، رحم است، هم ولایی، رحم است. رحم ولایی و رحم طینی. اگر رعایت نکرد، رحم طینی اش گسسته میشود، رحم ولایی هم گسسته میشود، عذابش مضاعف میشود. آمادگی بیشتری را تفویت کرده است. عقابش بیشتر است. آن هم روایت دارد.
آیه بعد را بیان می کنیم.
«وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ»[18]
در هر آیه ای اگر نگاهمان را دقیق کنیم، میبینیم چقدر قوانین و سنن در آیه خوابیده است.
این جا طائفه را معنا میکنند به اینکه وقتی جماعت قبیله های مختلفی که در حجاز بودند و با هم گروه گروه زندگی میکردند. ولی بخاطر سرما و گرما و نبود آب و زراعت و دام داری شان مجبور ودند که دائم جابجا شوند تا بتوانند از زراعت های جاهای مختلف استفاده کنند، لذا دائم در حال طوف بودند، دائم در حال گردش بودند. این رفت و آمد ها، کم کم به جای اینکه بگویند جماعة طائفة، تبدیل شد به طائفة. خود طائفة یعنی جماعة طائفة. حتی بر جمعی که یک جایی ساکنند و طوف هم ندارند عَلَم شد، با اینکه در طائفه، طوف خوابیده بود. اما علم شد برای هر گروهی که کنار هم هستند.
تفاوت وُدّ با حُبّ
«وُدّ» با «حُبّ» تفاوت دارد. هر دو در اصل محبت شریکند. اما در «وُدّ» اظهار خوابیده است. «قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَی»[19]، یعنی اظهار محبت بکنید. یعنی محبّت از دل، به عمل و زبان و فکر کشیده بشود. دفاع کنید. بیایید در صحنه محبّتتان را ابراز کنید. اگر محبّت به ذی القربی ابراز میشد، هیچ گاه مسیر حقّ از حقّ بودنش جدا نمیشد. عدّه زیادی اهل بیت را دوست داشتند ، اما در دل هایشان، وقتی خانه آتش زده شد، وقتی مصائب و مشکلات پیش آمد، امام حسین(ع) به شهادت رسید و سائر ائمه، عدّه ای در درونشان اشک میریختند و میسوختند اما ابرازی در بیرون نداشتند. این باعث میشود حضور پررنگ محقّق نشود. اگر حضور پررنگ نباشد، کفر و شرک و ظلم در حرکتش آسان و کم هزینه خواهد بود. مؤمنان در صدر اسلام بسیار بودند، اما چون ابراز نکردند، از مسیر حقّ جدا شدند و به باطل کشیده شدند. پس «ودت طائفة من اهل الکتاب»، نه تنها در دلشان دوست دارند مسلمانان را گمراه کنند، بلکه اقدام نیز میکنند. تمام کاری که ازشان میآید با تمام وجود انجام میدهند. این یک هشدار است. اهل کتاب که یهود و نصاری هستند، در این آیه همه آن ها را نمی گوید بلکه می فرماید: «طائفة من اهل الکتاب»، «من» تبعیضیه است. اما خود اینکه ودت طائفة من اهل الکتاب، بعضی از این ها خودشان را حق میبینند و دنبال این هستند که دیگران را هدایت کنند. اما بیان این جا نشان میدهد که قصدشان اضلال است. کسانی هستند که میدانند خودشان حقّ نیستند. اما چون به دنبال سروری و ریاست هستند، دنبال این هستند که مسلمانان را اضلال و گمراه کنند. چون برگشتن یک مسلمان از اسلام و ایمان، نه فقط یک نفر سرمایه بود، بلکه این برگشتن، خودش یک جریانی ایجاد میکرد که اینها در اسلام وارد شدند و نتیجه ندیدند و برگشتند. حتی در تاریخ اخیر آمده است که بعضی از علمای اهل کتاب میآمدند و اظهار اسلام میکردند و خیلی دفاع میکردند، بعد از مدّتی برمیگشتند و میگفتند ما متنبّه شدیم و دیدیم صحیح نبود. آدم گاهی ذوق زده میشد، بعد مدّتی که برمیگشتند، ضربه ای که میزد، ده ها برابر ضررش بیشتر از نفعی بود که میرساندند. این هشدار است. این هشدار امروز هم هست. ولی اضلال، غیر از اغواء است. اغواء یعنی از انسان غایت را بگیرند. هدف و مقصد را بگیرند. آن کار سنگینی است. هر کسی در صدد اغواء بر نمیآید. اما اضلال که مسیر را آلوده کنند و انحراف در آن ایجاد کنند، این انحراف در مسیر، به انحراف در غایت میکشاند. وقتی از مسیر خارج کردی، وقتی مسیر را تغییر دادی، در این مسیر که افتاد، وقتی میرسد میبیند که ناکجا آباد است. لذا امروز تغییر دنبال سبک زندگی هستند. دنبال تغییر اضلالی هستند. در جزئیات، نه در کلیات. اما وقتی سبک زندگی، یک سبک زندگی کافرانه شد، خود به خود طرف وقتی به این سبک زندگی عمل کرد، حالا میخواهد از این سبک، دفاع کند. چون عمل کرده و از خودش شده است، دفاع میکند. کم کم از دین اصیلی که با این مقابله میکند، فاصله میگیرد. دنبال یک قرائتی از دین است که این را تایید کند. حتّی قرائت شاذّ. تا دین داری اش محفوظ باشد، دنیا گرایی اش هم محفوظ باشد. کم کم قرائت شاذّ، این فرد را به جدا شدن از دین میکشاند. پس این که میفرماید: «ودّت طائفة»، هشدار است، زنگ خطر است. بترسید، آن ها با نقشه و دقّت دنبال اضلال هستند. «ودّت» یعنی با تمام توان و امکانشان آن هم با تمام اشتیاق دنبال این کار هستند. در «ودّت»، حبّ خوابیده است، سرمایه گذاری و هزینه میکنند، برایش وقت میگذارند. برای گمراه کردن کار میکنند و هزینه میکنند. امروز هم همان طوری است. هیچ فرقی نکرده است.
دنبال این هستند که اگر بتوانند نتیجه اش این باشد که شما را اضلال کنند.
«وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ»[20]. آن قدر این آیه و نظائر این آیه که این سبک بیان را دارند در نظام انسان شناسی عظیم است که واقعا جای ابتهاج عظیم دارد که غیر از خدای سبحان، چه کسی میتواند این طورحرف بزند. از دقیق ترین مسائل درونی این طور بیان داشته باشد.
این ها همه این کارها را انجام می دهند، اما در حال اضلال خودشان هستند. به ظاهر این بود که دنبال اضلال شما هستند. اما حقیقتش این است که دارند خودشان را اضلال می کنند. چون هر کسی که از حقّ عدول کرد و دنبال این بود که دیگران را از حقّ جدا کند، این یک ملکه ای در وجود خودش میشود. هر قدمی که در این راه برمیدارد، از رسوخ میل عن الحق که صراط فطرت است، دارد جدا تر میشود. خودش دارد دورتر میشود. کیفر و جزاء اعمال قبل خودش است. این اضلالی که دارد برایش ایجاد میشود ، «فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا»[21] است. اضلال کیفری است. شدّت عذاب و ضعف در کیفر است. این بحث، یک بحث بسیار عالی است.
از مباحث عالی معرفت نفسی است که آیا نمیتوانند به مؤمنان ضربه بزنند، امکان اضلال ندارند، یا به معنای دیگری است. در بعضی از آیات دارد که اضلال میکنند. جمع بین این ها چگونه است؟ این جا یک نفی دارد و یک اثبات. نفی این است که اضلال مؤمنین نکردند، اثبات این است که اضلال خودشان را کردند.
بحث بسیار عالی است.
ان شاء الله ادامه بحث را در جلسات آینده عرض خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] آل عمران 68
[2] آل عمران 64
[3] آل عمران 68
[4] همان
[5] زخرف 67
[6] زخرف 67
[7] بقره 166
[8] اسراء 71
[9] آل عمران 31
[10] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط – القديمة)، النص، ص: 68
[11] همان
[12] تسنيم، جلد 14 – صفحه 550
[13] کهف 110
[14] کهف 110
[15] الکافي , جلد۱ , صفحه۳۴۱ | الجزء الأول كِتَابُ اَلْحُجَّةِ بَابٌ فِي اَلْغَيْبَةِ
[16] نهج البلاغة حکمت 366
[17] نهج البلاغة، حکمت 96
[18] آل عمران 69
[19] شوری 23
[20] آل عمران 69
[21] بقره10
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 755” دیدگاه میگذارید;