الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد

اعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم‏

يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الخْمْرُ وَ الْمَيْسرِ وَ الْأَنصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(90)

إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ فىِ الخْمْرِ وَ الْمَيْسرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلَوةِ  فَهَلْ أَنتُم مُّنتهَونَ(91)

وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ احْذَرُواْ  فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلىَ‏ رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ(92)

لَيْسَ عَلىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ  وَ اللَّهُ يحُبُّ المْحْسِنِينَ(93)

يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشىَ‏ءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يخَافُهُ بِالْغَيْبِ  فَمَنِ اعْتَدَى‏ بَعْدَ ذَالِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ(94)

يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ وَ مَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يحَكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ هَدْيَا بَلِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذَالِكَ صِيَامًا لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ  عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ  وَ مَنْ عَادَ فَيَنتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ(95)

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعًا لَّكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ  وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبرَ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تحُشَرُونَ(96)

* جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَامًا لِّلنَّاسِ وَ الشهَّرَ الْحَرَامَ وَ الهْدْىَ وَ الْقَلَئدَ  ذَالِكَ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكلُ‏ شىَ‏ءٍ عَلِيمٌ(97)[1]

صدق الله علی العظیم

استاد: سلام علیکم. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَب‏ الْعَلَمِينَ الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین. یعنی هر روز باید بگوییم اگر جای خدا بودید این صلوت را بنده‏اش می فرستاد. و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ إلَي‌ يَوْمِ الدّين.‌ معروف است بین مردم که صلوات علمایی با صلوات مردم فرق دارد، مردم صلوات با عشق و شوق می‏فرستند علماء بی حال و از روی سیری، این سنت را ما باید بکشنیم. چون اِرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلاَةِ عَلَيَّ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ.[2] فقط مربوط به مردم که نیست همه‏ی ما باهم اِرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلاَةِ عَلَيَّ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ. صلوات نفاق افق کن بفرستید. ما آنجا شروع کردیم، یک کلاس دیگری رفته بودیم شروع کردیم و برگشتیم حالا این‎جا باز در خدمت دوستان هستیم. ظاهراً گفتند جای کلاس را می‎خواهند کلاس را عوض کنند حالا فردا إن شاء الله زنده بودیم مترصد باشید اگر جا عوض شد یک موقعی، بالاخره(ناتمام)

شاگرد: احتملاً برویم همین دوازه.

استاد: دوازه کناریش حالا این‎جا این کاری باز مشهود هست، ولی آن، آن طرف بود آن یال بود این، این یال بود. در قسمت بحثی که تتمه‎ای که از  بحث دیروز مانده بودید که بحث عقل بود بحث اطلاقات عقل بود در قرآن در تصورات و تصدیقات و تمام این‎هایی که بحث مطرح شد که فقط بحث لغوی تنها هم نیست و این یک موارد استعمال هست که در قرآن شده و ایشان این‎جا باصطلاح احصاء کردند و آوردند و فقط لغت به تنهایی نیست که بگوییم که آیا کتاب لغت با این تفاوت داشت کدام متبّع است؟ چون این موارد استعمال هست و این استعمال در قرآن هست، نحوه‎ای از تفسیر هم در همین تبیینی که  این‎جا ایشان کرد، بود. این بحث کذشت. بعد بحث دیگری هم ایشان داشتند این بود که لفظ عقل را حقیقتش از آن عقل عملی آغاز بشود و از ادراک خود انسان که خودش رامی یابد که در نظام علم حضوری هست و بعد حواس ظاهری او و بعد حواس باطنی او و بعد رابطه‏های عقل عملی که نظان محبت‎ها و بغض‎ها ارتباطات عقل عملی هست همه‏ی این‌ها ایشان در سیر فطری تعریف کردند وقتی سیر فطری به نتیجه برسد، مطابق او جلو برود، تمام ادرکات انسان با این نگاه مطابق با چی می‏شود؟ مطابق با عالم و هستی می شود تطابق کاملی هست چه در عقل عملی  و چه در عقل نظری اگر مطابق آن خط سیری که فطرت را سوق می‌دهد و حرکت بکند لذا با عالم کاملاً چی دارد؟ تلائم و تناسب دارد اما هر جایی که  خطر فطرت چه از نظر عقل عملی و چه از جهت عقل نظری خدشه‎دار بشود؛ جلوی آن گرفته شود مانعی  برایش پیش بیاید یا خودش اختیاراً از او منصرف بشود به دلیل افراط و تفریطی یا کوتاهی یا جهل. افراط و تفریط در جانب عقل عملی، کوتاهی و جهل درجانب عقل نظری که اگر کوتاهی و جهل یا افراط و تفریط اگر در آن‎جا خدشه‎ای ایجاد بشود تا ثریا گر دیوار کج هم امکان پذیر هست پس از این دیگر آن تضمین خط فطرت نیست، مگر این که حالا در نظام عقل عملی توبه محقق شود تا در نظام عقل نظری هم چی برگرد؟ به مسیر فطرت با همین قواعد تصحیح اعتقاد و آن نظام فکری محقق بشود. لذا می‏بینید انبیا در خط سیرشان چه در عقل عملی و چه در عقل نظری خلاف فطرت نداشتند چون خلاف فطرت نداشتند هیچ‎گاه به تعبیر بعضی روایات یا برخی نقل‏ها به حرج یا تزاحم مبتلی نمی‏شدند. چون خلاف فطرت نداشتند این مصیبت‏هایی مرحومیت‎هایی برای انسان ایجاد می‎کند ناشی از یک چیز؟ ناشی از خلاف فطرتی که قبلاً محقق شده است که این جا نتیجه‎اش آشکار می‌شود. که آن خلاف فطرت دلیلی نیست که حتماً گناه باشد. خلاف فطرت حتماً گناه نیست، گناه در اوج خلاف فطرت هست؛ در مراحل خلاف فطرت که از مکروه، ترک مستحب ممکن است آغاز بشود تا برسد به گناه و ترک واجب یا اتیان حرام باشد این‎ها همه خلاف فطرت هست اگر خلاف فطرت شد البته از آن مسیر انسان خارج شده است، این خودش یک بحث قابل اعتنایی هست که دینی که آمده هست انسان را می‏خواهد در مسیر فطرت جلو ببرد و تمام وجود او مطابق هستی(دقیقه10:00) گسترش بدهد و به کمال برساند هرجا خلاف دین محقق بشود و حکمی از او زیر پا گذاشته شود به همان مقدار انسان با هستی فاصله گرفته هست و با خط مشی اصلی تعبیر مرحوم علامه این است که هرچه قدر انسان از هستی فاصله بگیرد و عصیان یا عدم اطاعت محقق بشود حالا این عصیان و عدم اطاعت عرض کردم الزامی یا جوازی فرقی نمی‏کند به همین مقدار هستی در مقابل او می‏ایستد به همین مقدار و اگر هستی با ایستادن ابتدایی توانست او را برگرداند، برمی‏گردد و اگر برنگشت حذفش می‏کند. عذاب هایی که برای اقوام محقق می شد، همین بحث بود که به حدی بود که دیگر برگشت پذیر نبود « وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً»[3] این‌ها دیگر هر چی فرزند هم به دنیا بیاورد فاجر و کذاب هست. هستی می‎گوییم سنت الهی در هستی هست یعنی خدا آن را قرار داده است. حکم الهی و سنت هستی خدا قرار داده  این است که باید این‏ها حذفش بشوند. مثل نظام بدنی، در نظام بدن ما سلول‌های ایمنی همین کار می‏کنند یعنی حذف کردن هر مانعی در نظام وجودی بقاء ما هست، آن را چی کار می‏کنند؟ حذف می‏کنند این حذف کردن، مقابل هستی ایستادن یک سنت در عالم هست در نظام روحی هم همین طور هست اگر کسی در نظام حرکت اختیاری و استکمالی‌اش مقابل هستی بایستد؛ هستی او را حذف می کند هستی یعنی عرض کردم سنت‎های الهی و اراده‎ی الهیه یعنی خدا در مقام فعل و فعل الهی. او این را حذف می‎کند اگر به مرتبه نهایی رسیده باشد و اگر به مرتبه نهایی نرسیده باشد مقابل می کند به بأساء وضرّا ایجاد می‎کند « فَأَخَذْنَاهُم‏ بِالْبَأْسَاءِ وَ الضرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضرَّعُون‏» [4] تا برگردند یعنی ابتدائاً در صدد حذف نیست برای برگرداندن اما آن جایی که امکان برگشت نیست حذف می‎کند، پس حرکت در مسیر هستی دین یعنی این، انسان وقتی که احکام دین را اطاعت کرد این تطابقش با هستی باعث می‌شود که وقتی از این عالم برود مطابق با ادامه هستی این شکل گرفته و ساخته شده چون ادامه هستی« نُنشِئَكُمْ فىِ مَا لَا تَعْلَمُون‏»[5] عالم آخرت، «نُنشِئَكُمْ فىِ مَا لَا تَعْلَمُون‏»[6] هست ما نمی دانیم چی هست؟ اما دین انسان را مطابق با او می‏سازد وقتی آنجا می رود تطابق کاملا دارد « وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُون‏»[7] این از فزع آمن هست فزع مربوط به عدم تطابق هست یعنی هر مقداری عدم تطابق و عدم اطاعت محقق شود به همان مقدار فزع دارد کسی مطیع محض هست «وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُون»[8]‏ از فزع آمن هست فزع می خواهد او را جدا کند از مخالفت از آن عدم تطابق و مطابقش بکند فزع دارد جراحی هست این جراحی، سختی دارد. اما اگر اطاعت محض بود این‌ها از فزع و« فَإِنهَّمْ لَمُحْضَرُونَ* إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين‏»[9]  این‎ها دیگر آن‌‎جا احضار نمی‎شوند احضار شدند برای کسی هست که یک کوتاهی‎هایی دارد یک نقص‎هایی دارد که باید جبران بشود.

شاگرد: این که فرمودید انبیاء از این تزاحمات برئ بودند دچار نمی‏شدند این دقیقاً چی؟

استاد: چیزی را از دست نمی‏دهند ببینید تزاحم در جایی پیش می‎آید که من جلوی من دو امر قرار می‌گیرد مجبورم می‎شود من یکی انجام بدهم یکی را از دست بدهم نمی‎توانم دوتا را با هم انجام بدهم یک محرومیت هست، نه این که تزاحم یعنی سختی، انبیاء سختی داشتند انبیا فشار داشتند انیبا را می کشتند و اما تزاحم به این معنا دو کار سر راهشان قرار بگیرد، مجبور بشوند یکی را انتخاب کنند و یکی را از دست بدهند.

شاگرد: صد درصد منفعت را می گوید؟

شاگرد: یعنی صد درصد منفعت را می‏گرفتند.

استاد: یعنی استیفای منفعت، یعنی اگر مطابق هستی جلو برود استیفای کامل را آن حقایق را می کند چیزی ار دستش نمی رود چون تزاحم شد از دستش رفت، این منظور هست، انبیا چیزی را از دست نمی‌دهند، چیزی را اگر انسان یک جایی قرار می‎‏گرفت که یک چیزی از دست می دهد از دست دادن ناشی از یک خطای سابق هست. یک عدم اطاعت سابق هست که این امروز اثرش محرومیت هست. لذا مرحومیت اختیاری هست. محرومیت اضطراری هست حکم فقهی مسأله یک طوری دیگر هست اشکال هم ندارد حرام هم نیست، این اثر و نتیجه‎ی دنیایی آن فعلی است که عدم اطاعت بوده در سابق محرومیت هست در ادامه زندگی‎اش که مجبور هست یک چیزی را از دست بدهد. فقط یک چیز دیگری را استیفاء کند.

شاگرد: این که می‏گفتید حذف می‌شود از دنیا حذف می‎شود می‏میرد.

استاد: مراتب دارد نه، نه « لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى‏»[10] این ها از هستی حذف نمی شوند این‏ها از دنیا حذف می شوند چون ادامه حیاتشان مقابله با هستی هست لذا این‌ها را حذف می‎کنند به کل از بین نمی‎روند « لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى‏»[11] این ها حتماً نه اطلاق حیات بر این‌ها می‌شوند نه اطلاق چی؟ موت. نه می‌میرند راحت بشوند نه زنده هستند تا حیات داشته باشند. چون عدمی هستند وجودشان (ناتمام) عدم اطاعت یعنی مقابله یعنی «در َ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»[12]‏ ست ادراک دارند عذاب می‎شوند همین برای‌شان عذاب هستند اما مردن مطلقی براشان درکار نیست.

شاگرد: منظور از حذف، حذف از دنیا هست

استاد: منظور از حذف، حذف از دنیا، افتادن در چرخه دنده‎های عذاب اخروی.

شاگرد: آن‏ها مگر برای این نیست که دوباره مطابقشان کند؟

استاد: نه بعضی از این‎ها این طوری هست در برزخ این طوری هست در مواقف هست اما عذاب جهنم دیگر برای تطابق نیست برای ایجاد تطابق نیست عذاب جهنم مال این هست(ناتمام) نه کسی به عذاب جهنم اخروی واقع شود دیگر وارد بهشت نمی‎شود از آن خارج نمی شود یعنی آن کی خارج می‏شود آن‏ها جهنم مواقف هست آن‌ها جهنم برزخ هست که از آن خارج شدن امکان پذیر هست. کسی به جهنم اخروی وارد بشود دیگر از جهنم خارج نمی شود و حتی کسی به بهشت داخل شود از بهشت خارج نمی‎شود. این حکم این‎جا خلود و ابدیت هست در بهشت و جهنم قیامت.

شاگرد: اسم جهنم در قرآن(ناتمام)

استاد: مختلف هست گاهی دارد این آتش و جهنم و این‌ها گاهی مربوط به آتش و جهنم برزخی هست گاهی جهنم و بهشت اخروی است، قرینه دارد آنجایی که خروج یا مادامی هست آن جا مربوط به چی هست؟ جهنم برزخی هست اما آن جایی که مادام «مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ»[13] نیست بحث مادام نیست، بحث در آن جا بهشت و جهنم قیامی هست این بحث جای خودش دارد. هی نرویم در فرع‎ها از اصل بمانیم الکلام یجر الکلام نشود.

شاگرد: عرض می‌کنم از این طرف می‌گوییم عالم عقل منشرح هست، که حق محض هست در آن باطل راه ندارد در خیر و محض هست که انسان باید با آن منطبق باشد، از یک طرف می‌گوییم «ظَهَرَ الْفَسَادُ فىِ الْبرَّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاس‏»[14] انسانی که دارد تخلف می‌کند از هستی خود هستی می‏تواند اثر بگذارد «ظَهَرَ الْفَسَادُ فىِ الْبرَّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاس‏»[15]

استاد: عیبی ندارد، این جزا هست یکی از جزاها همین هست آن‌ها که مقابله می‎کنند همین اثر عمل انسان هست فساد(ناتمام) یعنی باران نمی‏آید، این یکی از مظاهر فساد هتی نه فساد نه این که آن‎ها گناهکار می شوند فساد العالم جزای انسان هست یعنی قحطی پیش می‎آید.

شاگرد: این یک نقص در عالم نمی‎شود.

استاد: این قحطی به لحاظ عمل انسان است، عالم مرتبط(ناتمام) می‏گویی اگر تقوا پیشیه کنید «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا» [16] آسمان به موقع می بارد، یعنی این جزای هست، نه این که گناه و ثواب می‌کند آسمان ثواب و عقاب ندارد آسمان تطابق پیدا می‌کند با جزای عمل این که اگر عمل حسن باشد به موقع بارش محقق می‌شود واگر نباشد بله البته سنت‌های دیگر حاکم هست که آن هم سرجایش هست، که گاهی کافر محض راه می شود در این دنیا جزا ندارد، در این دنیا جزا ندارد او رها می‎شود فرعون عمرش خیلی بود در عمرش هم سردرد هم نگرفت سردرد نگرفت! لذا گاهی این دیگر برگرداندنی نیست، یعنی که برگردندانی نیست حذفش، حذف یک دفعه جهنم قیامت می‏شود وارد برزخ نمی‌شود چنان‌چه اهل بشهت خیلی خالص هستند یکسره وارد بهشت قیامت می‌‎شوند وارد برزخ نمی شوند به مواقف نمی‎رسند « وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُون‏»[17] یا « فَإِنهَّمْ لَمُحْضَرُونَ* إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين‏»[18] این‌ها دیگر محضر نیستند مواقف هم ندارند یکسره از همین عالم وارد قیامت می‌شوند وارد بهشت قیامتی‌شان می‌‎شوند این طوری داریم زمان نیست، که بقیه چی کار می‌کنند؟ زمان چی می شود منتظران؟ این بحث این طوری نیست مطابق خودش هست. دیگر داریم حاشیه می رویم. بعد این را فرمودند پس كل ذلك جريا على المجرى الذي تشخصه له فطرته الأصلية، و هذا هو العقل، پس حرکت عقلیه حرکت مطابق فطرت عالم. العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ [19] که در حقیقت آن عقل حقیقت عقل عملیه هست که انسان را به بهشت برساند و عبادت رب با او بشود مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ [20] آن وقت همین عقل اگر مخالفت بشود، سفح می شود، « وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه‏» [21] اگر کسی سفاهت در مقابل عقل عملی داشت عدم تبعیت از امت ابراهیمی است سفاهت در مقابل عقل نظری آن قبول نکردن توحید هست آن سفاهت در مرتبه ‎ی‌عقل عملی هست. سفاهت در مرتبه‏ی عقل عملی یعنی عدم اطاعت از آن ملت حنیف و سفاهت در مربته عقل نظری می شود چی؟ عدم قبول توحید و عدم دین حنیف که این می‏شود سفاهت. لكن ربما تسلط حالا ایشان از این جا آن تطابق بود لكن ربما تسلط بعض القوى على الإنسان(دقیقه20:00) غلبه پیدا می‌کنند بغلبته على سائر القوى بعضی از قوی بر بعض دیگر غلبه می‎کنند كالشهوة و الغضب شهوت و غضب بر عقل غلبه می‏کنند وقتی این طوری شد فأبطل حكم الباقي أو ضعفه، یا ضعیف می‌کنند حکم بقیه را، این وقتی شدت پیدا کرد آن ضعیف می‎شود یا نه این قدر شدید می شود حکم آن قبلی را باطل می‌کند عقل اسیر می‎شود در دست شهوت و غضب. شهوت و غضب چی می‎شوند؟ « يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوج‏» خلاصه شهوت و غضب هستند اگر تحت اراده عقل نباشند این‏ها حمله می‌کنند و مملکت بدن را تصرف می‏کنند تصرف مملکت بدن به دست این‏ها اسیر بودن عقل در تحت که اگر در مراتب اولیه باشد تضعیفش هست اگر در مراحل شدید باشد چی هست؟ اسیر شدن هست، اسیر شد کاری از او نمی‏آید و حکمرانی ندارد پس ضعّفه یا نه اصلاً ابطل حكم الباقي، نمی‏گوید ابطل الباقی یعنی عقل از بین برود اما حکمش از بین می‎رود حکمش از بین می‎رود یعنی حکمرانی ندارد سیطره‎ای ندارد. فخرج الإنسان بها به این غلبه . فخرج الإنسان عن صراط الاعتدال إلى أودية الإفراط و التفريط، فلم يعمل هذا العامل العقلي فيه على سلامته، چه عقل نظری و چه عقل عملی در این حالت این عامل بر سلامت فطرت حرکت نمی‏کند چی نتیجه‌اش می‌شود؟  اگر در نظام عقل نظری باشد كالقاضي الذي يقضي بمدارك أو شهادات كاذبة منحرفة محرفة، شهاداتی آوردند دروغ شهادت دادند یک اسناد دروغی را برای آن چی کارکردند؟ آوردند ارائه داده‏اند این هم مطابق این اسناد و شهاداتش حکمی که می‏کند حکمش چی هست؟ این فإنه يحيد في قضائه عن الحق یعنی یمیل، در قضای حقش میل پیدا می‏کند نمی‏تواند از فطرت جدا می‌شود يحيد في قضائه عن الحق از حق جدا می‎شود و إن قضى غير قاصد للباطل،اگر چه از ابتدا قصد باطل نداشته اما مدارک چی بودند؟ غیر صحیح بودند اسناد غیر صحیح بودند اما حکم به غیر حق واقع شد در هر صورت. اگر حکم به غیر حق واقع شد این هم چاره‏ای نداشت غیر از این راهی نداشت باید از این راه می‎آمد این حکم به غیر حق واقع شد دنباله‎اش می‎فرماید  فهو قاض و ليس بقاض، قاضی بوده حکم کرده براساس نظام ظاهر اما قاضی حق نبوده، قاضی به معنای ظاهر بوده لذا این جا قضاوتش(ناتمام) كذلك الإنسان يقضي في مواطن المعلومات الباطلة بما يقضي، آن جایی که مقدمات باطله علمی به دستش می رسد يقضي في مواطن المعلومات الباطلة حکم کرده تصدیق کرده عمل کرده مطابق این اعتقاد پیدا کرده مطابق این حکمش، یقضی یعنی تصدیق کرده و أنه و إن سمى عمله ذلك عقلا اگرچه نامیده شده عقلش به اصطلاح عقل نامیده شده  بنحو من المسامحة، لكنه ليس بعقل حقيقة لخروج الإنسان عند ذلك عن سلامة الفطرة و سنن الصواب. یعنی اگر که حکم براساس تصدیقات و براساس معلومات کاذبه شکل می‎گیرد. استفاده ‏از کلام ایشان می‏شود که این، از نظام فطرت یک تخطی صورت گرفته و تخطی از نظام فطرت باعث می‎شود که چی باشد؟ باعث می‎شود سقوطی محقق بشود، حتی اگر جهل در کار باشد، لذا این خیلی سخت هست لذا امیر المؤمنین(علیه السلام) براساس نظام ظاهر حکم می‌کرد بینه و شهود دارد. اما در احکام امیر المؤمنین(علیه السلام) هیچ جایی ندارد که قضاوت بر باطل کرده باشد این دقت کردید قضاوت بر باطل کرده باشد نبوده، بحث مهمی هست حکم براساس نظام ظاهر بوده اما آن جایی که حضرت حکم کرده حکم به باطل نشده، این یک بحث جالبی هست. یعنی قاضی نشویم! براساس نظام اظهر باید حکم بشود.

شاگرد: یک گناهکار می‏فرمایند نشود.

استاد: یا این که انسان خدای تبارک و تعالی در نظام ظاهری هم چی کار می‎کند؟ دستش می‎گیرد در تصدیقاتش در قضاوت‏هایش، در قضاوت حاکم فقط بحث قضاوت حکم قاضی نیست قضاوت تصدیقات در این تصدیقات اگر انسان مطابق فطرت حرکت کند مبتلی به معلومات کاذبه نمی‎شود یا اگر بشود به سرعت نجات پیدا می کند راه برایش آشکار می‏شود. از کلام ایشان این بر می‎آید مگر کسی که قصوری به خرج داده باشد.

استاد: « وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» [22]همین هست؟

استاد: بله این‎ها مؤیدات هست مگر این که قصوری سابق از این انجام داده باشد، که آن قصورش نتیجه‏اش این چی باشد؟ این باشد احتجاب حکم باشد و تصدیق باشد احتجاب معلوم صحیح باشد این کار را خیلی سخت می‏کند. که انسان لغزش‏هایی که انجام می‏دهد این لغزش‎ها قطعاً و قطعاً در مسیر زندگی‎اش تأثیر گذار هست هر لغزش کوچی در مسیر زندگی‎اش تأثیر گذار هست. هرچند که این چیزی نمی‏بینیند اما نمی‎داند که چرا این جا به معلومات غلطی مبتلی شد و این حکم غلط و قضاوت یا تصدیق غلطی بعدش انجام داد نمی‌داند چرا؟ من که کوتاهی نکردم. الان همه‌ی شواهد را دیدم، همه‎ی کارها کردم{همه چیز را دقیق روایت کردم25:50} اما به تصدیق غلط می‎رسد از این کلام همچنین صیدی می‎شود صریح استناد ندهیم که ترس ایجاد بشود و همچنین از کلام ایشان اصطیاد می‎شود.

شاگرد: قضاوت حضرت داوود (علیه السلام) که درباره(26:05نامفهوم)

استاد: آن‏جا مثالی هست آنجا مثالی، چون مثالی هست آن مثالی هم که در حقیقت ملائکه بودند که آن هم برای تصحیح رابطه داوود با رب بودند لذا انبیا به قضاوت غلط مبتلی نمی‌شوند در آن جا مثالی بوده هست

شاگرد: یعنی وقتی صورت گرفت این اشتباه(ناتمام)

استاد: آن برای عروج(ناتمام) چون که می‏دانید در مرتبه مثال جنبه یلی ربی می‌شود اگر جنبه یلی ربی شد عصمت این‌ها در جنبه یلی الخلقی خدشه دار نشده هست گناه مرتکب نشده هست در جنبه‎ی یلی ربی بحث طور دیگر هست اگر اطلاق « وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏»[23] می‌گویند این عصیان در مرتبه جنبه یلی ربی هست غیر از عصیان در مرتبه یلی ربی هست، خب آن جا این نیست لذا جار دارد دو تا ملک بودند. لذا داوود در قضاوتش خطا نکرده هست در قضاوتی که داشته خطا نکرده در جبنه‎ی یلی الخلقی عصمتش محفوظ هست، این سخن دقیقی هست جای تحقیق دارد. که واقعاً جای تحقیق عظیم دارد در معارف ما در منابع چه بحث عقل عملی چه عقل نظری، یکی از بحث‏های مهمی به آن توجه به صورت جزئی و دقیق نشده کلیات آن چرا ولی به صورت دقت بحث بشود.

شاگرد: آن جایی که پیغمبر دارد إِنَّمَا أَقْضِی‏ بَیْنَکُمْ‏ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ[24] آن جای می‌گویند ممکن است شما شاهد بیاوری و من به حق قضاوت نکنم.

استاد: عرض کردم گفتند وظیفه براساس نظام حکم ظاهری هست اما پیغمبر و امیر المؤمنین و آنهایی که حکم کردند حکم به خطا صورت نگرفته هست مصداقاً.

شاگرد: این از کجا می‏گویید خطا صورت نگرفته است؟

استاد: این را تحقیق کردم که حکم به خطا تمام مواقعی از احکام امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است به خصوص امیر المؤمنین(علیه السلام) حکم به خطا نبوده هست.

شاگرد: ما که واقع نمی دانیم؟

استاد: بعداً آشکار می‎شود یعنی احکامی که شده بعداً آشکار می‎شود لذا می بینید حکم می شود حکم به خطا اثرش این هست آشکار می‎شود. آشکارش شدن حکم به خطا این یکی از عکس العمل‎ها هست لذا حکم به خطا نبوده شاهد صادقش که حکم بالصدق بوده محقق شده است اما حاکمان و کارگزارانی حضرت داشتند چرا؟ الی ما شاء الله. حاکم وکارگزار حضرت بوده اما حکم به خطا کرده است در کارگزاران حکم به خطا بوده چون آن‏ها موظف به نظام ظاهرهم بودند حضرات معصومین براسا نظام ظاهر حکم کردند این هم یکی از بحث هایی(ناتمام) عرض کردم به نحو اصطیاد هست اما رویش کاملاً قابل کار کردن هست اگر این طوری باشد أقلش در نظام فردی قطعی است در نظام فردی یعنی تصدیقات خودش در تصدیقات خودش قطعی است. که اگر به تصدیق باطلی و تصدیق کاذبی می رسد به اگر به تصدیق این طوری برسد این خطایی در نظام عملی و فکر سابق خودش بوده که این انسان را به این جا کشانده هست والا انسانی در مسیر فطرت حرکت بکند در نظام فردی این قطعی هست. اما در نظام اجتماعی جای بحث است اما استشمام می‏شود که در نظام جمعی هم شخصی که مبتلی می‌شود، استشمام می‌شود که اگر یک قصوری محقق شود خطایی در حکم محقق می‎شود با این که شرایط ظاهری را رعایت کرده ناشی از یک اشکال سابق هست در وجودش. این استشمام می‎شود جای بحث دارد اما این فردی قطعی هست. در فردی شک نکنید.

شاگرد: بحث اجرای اصول این طوری بوده؟

استاد: نه ما دیگر مجبور هستیم ما معصوم نیستیم، چون معصوم نیستیم، باید در مرتبه عمل باید عمل انجام بدهیم در ناحیه عمل که می‎خواهیم عمل انجام بدهیم مجبوریم به حکم ظاهر انجام بدهیم و مجبوریم اجرای اصول انجام بکنیم(دقیقه30:00)مجبوریم همه‎یی این کارها را انجام بدهیم، معصوم که نیستیم اجتماعی هست(ناتمام) یا بگوییم اگر کسی اشتباه کرد دیگر کاری با او نداریم رها هست برو هر غلطی و هر بلایی سرش آمد، آمد! می‎گوییم این طوری نیست برای این هم خدا می‎خواهد حفظش بکند خود اجرای اصول محرومیت از حکم واقع و رسیدن به حکم ظاهر بعضی جاها ابتلایی و امتحانی هست که یک کمالی برای آن هست مثل ابراهیم خلیل البته بعضی می‎گویند حکم واقعی همان جا بوده و آن توجیهی دارد که مأمور به ذبح فرزند می‎شود و بعداً حکم بدل پیدا می‎کند. اما گاهی می‎بینید یک خطایی محقق می‏شود مجبور هست الان چی بشود؟ الان حکم ظاهری جاری بکند و بعداً معلوم می‎شود گاهی حکم ظاهری هم غلط بوده و حکمش غیر از این بوده است یعنی معلوم می‎شود که این‌ها حکم غیر این بوده. این‌ها بحث دارد جای بحث دارد این مبدأ که بحث مطابق فطرت کسی حرکت بکند این جا در نظام فردی قطعاً به مسیر حکم غلط منجر نمی‏شود این مسیر فطرت.

اشکال: چه طور بعضی از علمایی که خیلی اهل تقوا بودند در موضع گیری‎ها(31:04 نامفهوم)

استاد: معصوم که نیستند. ببینید حتی بعداً اگر دقیق بشویم ما فکر می کنیم ما از این خطاها مصوم هستیم اگر کسی باشد این اراذل و اوباشی هستند که ما دیگر نیستیم این طوری نیست کوتاهی ما همه از همان نظام مراقبت‎ها هست. ما چه قدر از آداب واجبات را محقق می‌شود چه قدر از مستحبات! این‌ها را که نداریم. کوتاهی

شاگرد:آخر آدم روی تقواشان شکی نداره!

استاد: اشکالی ندارد که تقوای در اوج، که تقوای معصوم نیست یا عصمت عملی حتی، ببینید عصمت عملی کاری دارند ولی عصمت علمی نداشتند عصمت علمی(ناتمام)

شاگرد: این حرف اثبات می‏کند عصمت علمی نتیجه عصمت عملی هست. یعنی کسی اگر طبق ضوابط عمل کند؟

استاد: عصمت علمی، ببینید عصمت علمی در خود تقوای نظری و درست به کارگیری آن معلومات هست هر چند که عصمت عملی نتیجه می دهد اثر می‎گذارد و برای عصمت علمی معد می‎شود، معد هست علت تامه نیست یک ضعیف علت برای اشرف خودش باشد این هم معد هست عصمت علمی مؤد هست معصومین هم عصمت علمی و عملی داشتند و بسیاری از علماء عصمت عملی داشتند و اگر می‎فهمیدند حکم خدا حتماً انجام می‌دادند. اگر  می‏دانستند این به نحوی مرتبط در وجودشان(ناتمام) گاهی خطا می‎کردند در این درس، شناخت حکم خدا هست یا نیست اشتباه می‏فهمیدند، فکر می‎کردند که حکم خدا است.

شاگرد: طبق فطرت مگر نرفته باید تصدیق بشود؟

استاد: طبق فطرت حرکت کردن در نظام علمی و عملی هست در نظام علمی گاهی انسان قصور دارد.

شاگرد: خطا می‏کند.

استاد: قصور دارد این قصور منجر می‎شود به خطایی می شود از همین جا انشعاب و زوایه شروع می‎شود یعنی این تمام جهد و جحدش را به کار نگرفته برای نظام علمی. چنان چه در نظام عملی هم همین طوری هست مراتب به کاری گیری هست می بینید مراتب تطابق با فطرت پیدا می‏شود لذا می‌بینید هر چیزی که فهمید درست انجام داد تام جهد و جهدش را در به کاری گیری یا یافتن و دانستن(نتمام) و ما چند نفر تمام توان‎مان را به کار بگیریم که در نظام علمی اصلاً این طوری نیست این نگاه را نداریم. توانستم عرض را برسانیم. لذا می‌بینید منافاتی با تقوای آن‎ها ندارد. این بحث دقیقی هست که باید روش آن فکر کرد و کار کرد این تئوری در حقیقت و این نظریه این جا در به نحوی مطرح کردند به توان مستند کند در نظام تربیتی هر کوتاهی دنباله قطعاً در این عالم دارد. که این کوتاهی ممکن هست سی سال دیگر در یک خطای تصدیقی در نظام عقل نظری یا خطای قصوری در نظام عقل عملی محقق بشود این امکان پذیر هست یعنی حتماً نتیجه دارد و این دور شدن از نظام فطرت هست. و على هذا جرى كلامه تعالى، فإنه يعرّف العقل بما ينتفع به عقل این طوری معنا کرده هست که بما ينتفع به الإنسان في دينه و يركب به هداه إلى حقائق المعارف و صالح العمل، عقل را معنا کرده هست آن چیزی که انسان از او نفع می‎برد در دینش. و او به واسطه‏ی این عقل هدایت پیدا می‌کند به حقایق معارف و صالح عمل، با عقل که تطابق با فطرت بود به حقایق معارف و صالح عمل راه پیدا می‏کند. کار عقل این هست. پس اگر انسان عقل را در مسیر فطرت به کار گرفت که عقل خودش به مسیر فطرت هدایت می‎کرد یعنی عبودیت پیدا کرد و اطاعت کرد آن احکام را این عقل که می‎گوییم اگر این را انجام داد البته این به حقایق معارف و صالح عمل می‏رسد این ادعایی است که ایشان این‎جا کرده است و إذا لم يجر على هذا المجرى فلا يسمى عقلا، به همین نسبت اگر اطاعت نکرد و نفهمید فلا يسمى عقلا و إن عمل في الخير و الشر الدنيوي فقط، اگر چه به لحاظ دنیوی خیر و شر دنیوی را عمل کرده باشد و إن عمل في الخير و الشر الدنيوي فقط قال تعالى «وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ»[25] این هم استشهاد انحصاری و حصری آیه. « لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ»[26] این طرفش ما که جهنمی نبودیم حتماً یعنی احکام فطرت را اگر اطاعت کرده بودیم و فهمیده بودیم قطعاً از جهنمی نبودیم اما این که بهشتی بودیم آیا در اوج بهشت بودیم یا مراتب بهشت بودیم این از ادامه بحث است این طرفش قطعی هست قطعاً جهنمی نبودیم. و قال تعالى: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»[27] ببینید اول می‎گوید «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها»[28] قلب آورده با آذان، فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ درجزا چی آورده است؟ ابصار آورده هست. در مقدمه چی آورده بود؟ اذان و قلب آورده بود این‎جا  ابصار و قلب آورده هست «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»[29] کامل ، این‌ها را در جزا آورده در مقدمه هم ابصار هست و در جزاء هم آذان هست، بدون این که این‌که ظرافت در قرآن هست پس آن چیزی که محقق نشده لا تَعْمَى الْأَبْصارُ[30] ابصارکور نبوده است وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»[31] چون مرکز فهم چی هست؟ قلب هست و اگر ابصار و آذان هستند به آن منتهی می‏شوند. فالآيات كما ترى تستعمل العقل في العلم الذي يستقل الإنسان بالقيام عليه بنفسه، عقل در جایی هست که علم را به نفسه می‏یابد ابزار نمی‎خواهد و السمع في الإدراك الذي يستعين فيه بغيره اما وقتی آذان و اسماع می‎شود این ها وسیله می‎خواهد غیر می‎خواهد. بصر باید یک صورتی را ببیند گوش باید یک صوتی را بشنود. اگر می‏خواهد صوت را بشوند باید کسی دیگری را در کار باشد پس به غیره می‏شود آن‎جایی که به قلب هست آن جایی است که هدایت‎ها و علم بی واسطه هست. آن جایی که آذان و ابصار در کار هست هدایت با وسطه هست. السمع في الإدراك الذي يستعين فيه بغيره مع سلامة الفطرة في جميع ذلك، در همه‎ی این دو تا چه آن انجایی که بی واسطه هست چه آن جای که با واسطه هست سلامت فطرت معنا پیدا می‎کند هم عقل و هم سمع و هم ابصار. این جا که وقت نمی‏شود و قال تعالى: «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»[32]این جا که وقت نمی‏شود این آیه شریفه همین را بیان می‎کند و قد مر أن الآية بمنزلة عكس النقيض‏ این آیه «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»[33] روی گرداندن، روی گرداندن عقل عملی سفاهت عملیه هست. روی گرداندن عقل نظری همان معارف آن سفاهت نظریه که جهل می‏شود. فقد تبين این عکس نقیض العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ [34] چه قدر زیاد به کار می‎رود، همان طوری که مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ [35]عکس نقیضش می‎شود «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏»[36]. عکس نقیض العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ[37] می شود «وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»[38] این‏ها دقیق هست. این دو تا یک بیان را دارد این از جانب عکس نقیض ثابت می‎کند آن از جانب مستقیمش اثبات می‏کند. فقد تبين من جميع ما ذكرنا: أن المراد بالعقل في كلامه تعالى هو الإدراك الذي يتم للإنسان مع سلامة فطرته. ادراکی است يتم للإنسان، کی تمام و کامل می‏شود؟ تماممی دانید با کمال تفاوت دارد که قبلاً گفته شد. يتم للإنسان مع سلامة فطرته تمام تا آخرین جز نیاید کامل نیست، تمام نیست، کامل می شود مثل این که « أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» دینی اجزایی دارد این جزش بود. این آخرین جز که آمد کامل می‎شود «وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏» تا وجه آخر نیاید آن جا تمام در آن جایی است که تمام اجزا قبل از آخری اثری ندارد ولی در کمال اجزای قبلی اثر دارد جز آخری اثر خودش را دارد ولی در تمام این اصطلاح هست تمام آن جایی است که تا جز آخر نیاید، مثل نماز می‎ماند اگر نصف کاره رهاش کنید تمام شده است قضا دارد، یعنی تمام نشده این نماز.

استاد: اگر عقل تمام باشد، هو الإدراك الذي يتم للإنسان این ادراک را تمام می‎کند برای انسان مع سلامة فطرته، عقل تمام می شود در انسان مع سلامة فطرته و به يظهر معنى قوله سبحانه: «كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» [39]همه‏ی این‎ها را چید برای این که «يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[40] که اگر آیات را دید آیات فطرت را متجسم می‎کند اگر کسی آیات را دید تعقل می‎تواند بکند این تعقل حرکت در مسیر فطرت هست به عقل عملی و عقل نظری. فبالبيان يتم العلم، و العلم مقدمة للعقل و وسيلة إليه كما قال تعالى: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» [41] والسلام علیکم و رحمه الله براکاته. این بحث روایی را إن شاء الله دوستان خودشان مطلعه کنند بیشتر روایت‌شان در ذیل بحث‎هایی که در رابطه با طلاق و این‎ها بود گفتیم إن شاء الله سر بحث عملی، إن شاء الله که ادامه می‌خواهیم إن شاء الله سرعت بدهیم یک بحث‏مان آیات گفته شده و بسیاری روایتشان گفته شده است.

شاگرد: این بحث را خیلی سریع رد شدیم، خوب واضح نشد جلسه‎ی بعد به آن بپردازید.

استاد: تفاصیلش به عهده دوستان هست بحث دقیق خوب باید تفاصیل دارد، تفاصیلش زحمت می‌خواهد دارد مطالعه بفرمایید این طرف و آن طرف بزنید، بدست آورید همه‏اش کلاس نباید بیایید.

شاگرد: اِتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ[42]

استاد:  این ینظر بنور الله یعنی ایمان او را به می برد به طوری حرکتش فطرت داشته باشد با چشم خدا عالم را نگاه می‏کند همان طور که نگاه خدا خطا ناپذیر هست نگاه مؤمن هم با این نگاه خطاپذیر نمی‏شود این ها همه مصادیق آن هست.

شاگرد: در مشورت آدم بیش از این که بخواهد علمیت طرف را در نظر بگیرد می‎شود گفت تقوای او را در نظر بگیرد؟

استاد: علمیت و تقوا علمیت و تقوا.

شاگرد: مگر نمی‎گوییم تقوا در علمیت تأثیر دارد؟

استاد: نه ببینید.

شاگرد: مثل رجب علی شیخ خیاط و آقای دولابی یک حرف‏هایی می‏زند که علما در آن‏ها(41:41 نامفهوم)

استاد: شما اشتباه دارید می‎فرماید، من هی اصرار می‏کنم این فهم را دقت بفرمایید یک کسی کوتاهی کرده در تحصیل علم، این خودش از مسیر فطرت جدا شدن هست، لذا آقای بهجت می‎فرمود وقتی گفته بودن آقا شیخ جعفر آقا این قدر عظیم هست بعد به علم نیست به عمل هست. ایشان فرمودند: خدا می‏داند اگر آقا شیخ جعفر علاوه بر این مرتبه عمل، اهل علم شعاع وجودی‏اش تا کجا فرا می‏گیرد، لذا سعه‎ی وجود دائر مدار این هست در هر دو مسیر عقل عملی و عقل نظری در مسیر فطرت حرکت کند. «و الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَات‏»[43] یعنی در مسیر علم هم در درجات علم هم به مسیر فطرت جلو برود. تأثیر و تأثر دارند یعنی گاهی لغزش عملی در نگاه علمی به اصطلاح غلطی را علم ببیند اثر می‏گذارد همه گاهی غلط علمی را باعث در مرتبه عمل، عمل غلط انجام دهد.

شاگرد: ولی باز یک روایت داریم خداوند اجازه نمی دهد انسان بر باطل جزم پیدا کند این را با حرف امروز چه طوری جمع می‎کنیم؟

استاد: انسان متقی، انسان متقی

شاگرد: اجازه نمی‌دهد بحث حتی فکر کنم ناظر به (42:58نامفهوم) هست، این‎ها امکان ندارد به عقیده‏‎ای که دارند به جزم رسیده باشند. خدا اجازه نمی‏دهد.

استاد: مثلاً «جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها»[44] این حجت تمام شدن هست گاهی حجت تمام شدن، منتهی حجت تمام در آخرین مرتبه نیست گاهی حجت تمام شدن در مرتبه سابق هست یعنی نمی‎گذاشتیم در یک جایی به عزم برسد اما اعتنا نکرد رفته جلو الان جزم بر خلاف دارد جزم بر خلافش اعناد هست، کاملاً در جهل مرکب بودن. داعشی‏ها در کمال یقین، می خود را می‏کشند کشته شدن یک یقین می‎خواهد اما جایی که جدا شده بود آن جا برای او متنبه شده، آنجا جزم نداشته، با یک شکی، روی شکه یک بنایی را بناء کرده هست اگر بگردد می فهمد شکش کجا بوده، اما برنمی‌گردد رجوع نمی‏کند به عقب که ببیند از کجا این جدایی(ناتمام) لذا تا آخر هم که می‏رود آنجا را یقین می‏بیند اما بناء روی شک هست؛ این سنت الهی هست. که اگر برگردد شکش را می‎بیند می رود بناء متزلزل هست.

شاگرد: کسانی که مستقیماً به بهشت و جهنم اخروی می‎روند نفخ صور، حش و نشر و این‏ها.

استاد: این‎ها را بگذارید « فَصَعِقَ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فىِ الْأَرْضِ»[45]

شاگرد: «إِلَّا مَن شَاءَ الله‏»[46]

استاد: «إِلَّا مَن شَاءَ الله‏»[47] صعق هم ندارند، « فَصَعِقَ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فىِ الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ الله‏»[48] سؤال قبر ندارند، در روایات هست آیه قرآن هست. (همهمه44:27-44:30) بالاخره یک نفر پیدا کنید صعق، این نشان می‏دهد این‏ها تمام مسیر فطرت را طی کردند بقیه هر کدام به مرتبه‏ای کوتاهی داشتند صعق دارند خود صعق برای همه یکسان نیست.

شاگرد: همه این‏ها در مورد مؤمنین هست ، یعنی مؤمن به ولایت امیر المؤمنین هستند؟ و غیر این‎ها را نمی‏گوییم.

استاد: بله صعق هست فزع همه‏ی این‏ها، چون این‎ها خطای‌شان اعظم هست. این برای کسی است که به مرتبه مخلصون می‏رسد، به مرتبه مخلصوین می رسد آنها دیگر در آن صعق، محضرون، فزع ندارند این‎ها را ندارند آیه قرآن هست، محضرون نیستند فزع ندارد لذا ما فکر می‏کنیم که صعق یعنی مردن عادی این جدا شدن حقیقتش هست. لذا کسی که جدا شده قبلاً و محض هست جدا شدن ندارد. وقتی محض هست برای چی جدا کنند.

[1] مائده / 90-97.

[2] الکافي، جلد۲، ص 493.

[3] نوح / 27.

[4] انعام / 42.

[5] واقعه / 61.

[6] همان.

[7] نمل / 89 .

[8] همان.

[9]  صافات / 127-128

[10] طه / 74.

[11] همان.

[12] همان.

[13] هود / 107.

[14] روم / 41.

[15] روم / 41.

[16] نوح / 11.

[17] نمل / 89 .

[18]  صافات / 127-128

[19] الکافي، ج۱ ، صفحه۱۱.

[20] الکافي، ج۱ ، صفحه۱۱.

[21] بقره / 130

[22] عنکبوت / 69.

[23] طه / 121.

[24] الکافي، ج۷, ص 414.

[25] ملک / 10.

[26] ملک / 10.

[27] حج / 46.

[28] همان.

[29] همان.

[30] همان.

[31] همان.

[32] بقره / 130

[33] بقره / 130

[34] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 11.

[35] بحار الأنوار (ط – بيروت)،  ج‏2، ص32 .

[36] حشر / 19.

[37] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 11

[38] بقره / 130

[39] بقره / 242.

[40] بقره / 242.

[41] عنکبوت / 42.

[42] ارشاد القلوب، ج1، ص130

[43]  مجادله / 11.

[44] نمل / 14.

[45] زمر / 38 .

[46] زمر / 38 .

[47] زمر / 38 .

[48] زمر / 38 .

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 425” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید