بحث مسلکهای اخلاقی
بسم الله الرحمن الرحیم
در بحث مکاتب اخلاقی که علامه در مسلک و مکتب اینها را خلاصه کردند که البته هر کدام از این سهتا خودش قابل تقسیم به اقسامی است،اما سه قسم کلی است،قسم اول قسمی بود که منصوب به افلاطونیون و یونانیون، بنا بر مسائل مختلفی که دارند منسوب به یونانیون از باب آنچه که آراء محموده عند الناس است مردم را به سمت اخلاق سوق میدادند. در قسم دوم که مسلک از راه غایات و مبادی که گاهی از راه غایات و گاهی راه مبادی اخروی مطرح میشود این مسلک هم مخصوص انبیای عزام است که در طول تاریخ ادیان، انبیاءعزام از راه این مسلک مردم را دعوت به اخلاق میکردند که قسمتی از این بحث گذشت. و در مسلک سوم که اختصاص به نبی ختمی و دین اسلام دارد از راه ریشهای و آن حقیقت مالکیت و ملوکیت حضرت حق است که در وجود انسان اگر جا باز بکند انشاءالله تمام صفات ضمیمه یکجا کنده میشود و تمام صفات فضیله در حقیقت یکجا ایجاد میشود. البته به همان مقداری که آثارش عظیم است تحققش هم البته سختتر است چون یک مبدأ علمی در درون میطلبد تا این تثبیت بشود که انشاءالله عرض خواهیم کرد. در ادامه مکتب و مسلک دوم که از راه غایات اخروی بود ایشان فرمودند گاهی از راه غایات اخروی است و گاهی از راه مبادی و تذکر به مبادی است. بعد تذکر به مبادی را بیان کردهاند که گاهی از راه قضا و قدر است و گاهی لوح محفوظ است و بیان مراتب علم الهی که ممکن است که توهم این بشود که اگر در قضا و قدر الهی و یا لوح محفوظ الهی این ثبت است از فعل و اراده ما اختیار ما همیشه معنا پیدا میکند که بیان این را ایشان دیروز مفصلا بیان کردند و از راه تربیتی. از منظر معرفتی و تربیتی که در عین این که انسان خداوند بعضی از افعال را به قضا و قدر نسبت میدهد تا تکبر و عُجب ایجاد نشود برای انسان. یعنی آن افعالی که ممکن است انسان در استنادش به خودش سبب تکبر بشود یاد داده و تعلیم داده در قرآن به ما که باید در نظام تعلیمیمان آنها را نسبت بدهیم به قضا و قدر الهی که چون علل هزاران هزار علت در کار بود. یکی از آن علتها اراده من بود، اگر بخواهم یک کار صحیحی، عمل حسنهای محقق شد این عمل حسن را و این کار صحیح را در کنار آن هزاران هزار علت من هم علیت خودم را ببینم. نه این که فقط ببینم که منسوب به خودم هست. لذا نسبت دادن به قضا و قدر الهی که خداوند پیش آورد و توفیق ایجاد کرد هزاران هزار علت را. همه را برش توفیق ایجاد کرد و رفاه ایجاد کرد تا علت من هم در آخرین مرتبه ضمیمه بشود به اینها و این محقق بشود که هر کدام از این تک تک این اجزاء علت نبودند این عمل محقق نمیشد. پس نسبت دادن به قضا و قدر در اعمال حسنه و حسنه است تا انسان غرور و تکبر و عجب برش ایجاد نشود و فکر نکند که خودش بود. هر گاه عمل سیئی را خواست نسبت بدهد در درون خودش اونجا این را نسبت به خودش بدهد که علیت داشته در این مسئله آنها را به قضا و قدر الهی نسبت ندهد. هر چند نسبت هر دوی این ها یکسان است،هر چند در هر کدام از اینها هزاران علت باید در کار باشد یکی از آنها اراده الهیه است تا این تحقق پیدا بکند درست است اما در عین حال روش تربیت اقتضاء میکند آنجایی که اعمال حسنه است ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک،این عدم تربیتی است. در مکتب انبیاءکه قرآن هم تأکید کرده و تأیید کرده که سیئات را به خودت نسبت بده، حسنات را به خدا نسبت بده. یعنی آنجا در حسنات آن هزاران علت را ببین که آنها همه وفق شد و همه با هم کنار هم قرار گرفتند تا آماده شد برای این که اراده محقق بشود و آن هم تازه خود اراده هم هزاران علت میخواهد غیر از آن هزاران هزاری که در عرض اراده بوده هزاران علت هم در طول اراده است تا این اراده به اینجا برسد که یک همچنین ارادهای ازش محقق بشود که این را فرمود دیروز که این اگر این نگاه میشود انسان میبیند که این فاعلیت خودش در کنار این همه عللی که خداوند ایجاد کرده بوده چیزی محسوب نمیشود. لذا نسبت حسن را به خودش نمیدهد. ما اصابک من حسنه فمن الله. اگر یک حسنهای به تو رسید او را از خداوند ببین اما اگر در نظام فاعلیت اعمال قبیحه وارد شدی آنجا خودت را متهم بکن که با این که مثل همین است اما آن آخرین علتی که سبب شد این تحقق پیدا بکند جز اصل علت در میان این هزاران علت آن هم هم در نظام بیرونی و هم در نظام طولی خود اراده آن هم اراده خودت را ببین و این سبب میشود که انسان جبران بخواهد بکند این را. آنجا سبب میشد تکبر پیدا نشود در اعمال حسنه. این جا سبب میشود که دنبال جبران باشد. منتسب نکند این را به خدا که بگوید این مربوط به خداست مثل این اراده حسنه. خداوند هزاران جزئش به خدا مربوط است حالا یک جزء از آن هزاران هزاران هم به من مربوط بشود که اراده،نه این طور نیست. این لذا میبینید ایشان اینجا این تقسیمبندی را کرد بعد آنجا در انتهای بحثی که گذشت فاذا عرضت ما ذکرنا … اگر تأمل بکنی وجدت همین حالا بیانی که عرض کردم. ان القرآن یستند الی القضاء المحتوم و الکتاب المحفوظ،قضاء محتوم هم که قضا ما در سلسله علم الهی،علم شاء اراد، دیگر در آن سلسله روایاتی که هفت مرتبه برای علم الهی میشمارد علم شاءاراد قضا قدر فامضا فقدر،گاهی قدر دو بار میآید و گاهی قضا. یک قضا حتم داریم و یک قضا غیر حتم در نظام علم الهی که هفت مرتبه را درست میکند که آن مرتبه فعلیت گاهی قضا اطلاق میشود بر آن قضاء حتم و گاهی بر قضاء غیر حتم. آن جا که قضاء غیر حتم است مثل در حقیقت قدر میشود و مثل لوح اصوات میشود. گاهی آنجایی که قضا حتم است لوح محفوظ میشود. پس لوح محفوظ میشود قضاءحتمی تغییر ندارد، لوح دیگر میشود قضا معلق و قابل تغییر است که میتواند بگوید در حقیقت تغییری در او به واسطه اعمال ما ایجاد شده است درش.
بدی را ما حقیقتاًبه انسان نسبت میدهیم چون بدی یک نسبت است، والا آن سلسله عللی که سبب میشد که این تحقق پیدا بکند تحقق و فعلیت هیچگاه بد نیست. نسبت و اسناد است که بد است. لذا تعبیر دقیق مسئله این است که اسنادش به انسان است اما ایجادش به خداوند است. همه آنجاهایی هم که شقاوت است در همه مباحث این طوری اسنادش به انسان است در نظام اسناد. ولی در نظام ایجادش که آن فعل آن حقیقت آن وجود نظام… این تفاوت بین نظام اسناد و نظام ایجاد را انشاء الله در المیزان بیان میکنیم. البته این را محی الدین در فتوحات یک بار این بیان تفاوت بین نظام اسناد و ایجاد را خوب بیان کرده در آنجا بعد از او الگو گرفتهاند افراد دیگر و جاهای مختلف از جمله مرحوم علامه تفاوت بین نظام اسناد که توجیه کننده اسناد در حقیقت همه بدیها به انسان هست که اما در عین حالی که مثلا این که ضرب محقق میشود نسبت به یتیم اصل الضرب که نظام ایجاد است یک حقیقت وجودیه است. این که شمشیر میبرد اما اگر ظالمانه میبرد این برندگیش نظام ایجادش است که سلسله علل برای این محقق شده بوده اما نظام اسنادش که ظلم باعث ایجاد شد که این سر را ببرند،این در حقیقت دست قطع بشود. این ظلم در حقیقت در نظام اسناد است اما آن تحقق و آن بریده شدن و آن بریدن که همه اینها رابطههای وجودی است کمال شمشیر است که برندگیش کامل باشد. کمال بدن انسان است که در لطافت به حدی باشد که راحت بریده شود. اینها همه کمال است اما این که این شمشیر هم میبرد این سر را این هم کمال است اما این که این به ظلم بریده شده این میشود در حقیقت شقاوت و الا شقاوت در آنها نیست. در آن نظام ایجاد. در نظام ایجاد است. بعدی در این ارتباط معنا پیدا میکند که نظام اساد است و الا آنی که تحقق وجودیش است البته آن اصلاًدر آنجا نظام ایجاد بدی مطرح نمیشود یا به تعبیر مرحوم علامه تعبیر این است که در نظام وجود همه چیزسعادت عامه دارد. در نظام ارتباط با انسان سعادت در مقابل شقاوت معنا میدهد. تا با انسان رابطه پیدا میکند سعادت مقابل شقاوت میشود و الا در نظام وجود،در نظام ایجاد همه چیز سعادت عامه دارد که الذی احسن کل شیء خلقه هر چیزی را با نظام حسن خلق کرده لذا در نظام احسن الهی هیچ در حقیقت زشتی و بدی معنا ندارد. در نظام وجود هیچ زشتی و بدی معنا ندارد. هر چند در نظام اسناد بدی و زشتی معنا پیدا میکند به این معنایی که اجمالاً عرض کردیم. این دو تفاوت است.
یکی این بود که در نظام تربیتی است که مبتنی بر این نظام تربیتی است این تفاوت دوم که فرمودید، که یعنی ما در نظام تربیتی حسنه را واقعا نسبت بدهیم به آن هزاران و خودمان را نسبت به آنها چیزی نبینیم و سیئه را نسبت بدهیم به خودمان تا جبران کنندگی برایمان ایجاد بشود. یک مسئله دیگر هم این است که الآن توضیح دادیم این است که در آنجایی که سیئه است سیئه از انسان عبور نمیکند. حقیقتاً بدی و نقص از انسان عبور نمیکند. در نظام علیت و وجود بدی نظام اسناد راه ندارد. در نظام اسناد مربوط به ارتباط انسان است و الا این ظاهر فیزیکی عمل که یک شمشیر بلند شد و فرود آمد این یک ظاهر فیزیکی است اما یکی را میکند افضل من عبادت الثقلین، شمشیر امیرالمومنین است، این در نظام اسنادش است که این شمشیر میشود فرود آمد بر سر عبدالرحمن عبدود این افضل من عبادت الثقلین، همین ظاهر فیزیکی شمشیر دیگری هم فراز آمد و فرود آمد شد در حقیقت اشقی الاشقیا، شمشیر ابن الملجم بود بر فرق امیرالمؤمنان، ظاهر یک عمل است که این شمشیر برّا بوده و این فرق شکافته شده و این فرق در لطافت آمادگی، این یک ظاهر فیزیکی مسئله است اما آن نظام اسنادش برمیگردد به آن نظام رابطهای که انسان در این عمل ایجاد کرد نیتی که در این عمل داشت. آن میشود نظام اسنادش. یکی را میکند افضل من عبادت الثقلین یکی میشود اشقی الاشقیا. نظام ایجادش یکی بود. هزاران علل ایجاد تا این شمشیر آن برندگیش آن لطافت در همه اینها باید محقق باشد در هر دو تای اینها و محق هم بوده. این آخری که فعل این هست این هم فعل است در نظام این که دست را بالا برد و پایین برد این نظام ایجاد است. اما این که دست را بالا و پایین برد این غایتش چه بوده آن مقصودش چه بوده آن نظام اسلامی است. که این را میکند شقاوت و آن را میکند سعادت. نمیخواهیم وارد آن بحث بشویم. داریم آن وری میرویم و از این بحث دور میشویم این نظام اخلاقی آن سر جای خودش بحث دارد و یک قدری شده قبلاً و بعد مفصل خواهد آمد این بحثها. بگذاریم این بحث بماند آنجا ما را بکشید من هم دوست دارم. اما این بحث ابتر میماند به خصوص.
اگر به آیات قرآنی نگاه بکنیم میبینیم که اینها را نسبت میدهد به قضاء محتوم و کتاب محفوظ فی اصلاح بعض الاخلاق،بعضی را اسناد میدهد چون میخواهد اصلاح بعض اخلاق … آیا آن را بعضی را که اسناد نمیدهد به لوح محفوظ مستند نیست حقیقتاً وجودش؟ چرا آنها هم مستند است، به لوح محفوظ اما اسنادش به لوح محفوظ نیست. در آنجایی که عمل انسان اسنادش مطابق ایجاد باشد، اسناداً و ایجاداً به لوح محفوظ مستند است. اما در آنجایی که عمل انسان مطابق ایجاد نیست بلکه مخالف غایت ایجاد است آنجا نظام اسناد با نظام ایجاد متفاوت میشود. لذا مستند به لوح محفوظ نمیشود در نظام اسنادش. مستند به کتاب و لوح محفوظ نمیشود در نظام اسنادش که رابطه انسان با او بود نه در نظام ایجادش . حالا دقت بکنید. فما کان من الافعال او الاحوال و الملکات یوجب استنادها الی القضاءو القدر، آنجایی که اگر بخواهد استناد بدهد به قضا و قدر ابطال حکم الاختیار به دنبالش میآید یعنی انسان وقتی که دید این استناد به خدا دارد خودش را تبرئه میکند خودش را دیگر دخیل نمیبیند، استناد نمیدهد به قضا و قدر، بلکه تازه مخالفت هم میکند. این مخالفت که میکند و نسبت نمیدهد با هر دو بیان دقت بکنید. یک بیان این است که نظام تربیتی را نگاه میکند بر اساس نظام تربیتی که اول عرض کردیم. یک نگاه این است که آنجایی که سیئه است حقیقتاً سیئه اسنادش به خدا نیست. حقیقتاً به لوح محفوظ سیئ استناد ندارد هر دو نگاه را داشته باشید در اینجا ببینید اشباع کرده هر دو نگاه را. این میگوید ما آبائمان را بر این یافتیم، وقتی بدی را انجام میدهند و میگویند خدا امر کرده ما را به او. از کجا میگویند خدا امر کرده به او، از چه استنادی این را به استناد به چه میکنند، استناد میکنند به جریان حضرت آدم که آدم وقتی که نهی ارشادی بهش تعلق گرفت در آنجا از شجره منهیه اکل از شجره منهیه را مرتکب شد با این که آدم معصوم بود. لذا خداوند میخواست که آدم این نهی را مرتکب بشود تا انی جاعل فی عرض خلیفه محقق بشود. میگوید خدا امر کرده ما را به این. با این که امر کرده خودش هم امر کرده، میخواهند همه معاصی را به جبر نسبت بدهند. از کجا اینها نشأت میگیرد از همان جریان اولین خطایی که حالا آنجا ارشادی بود، از اولین تخلف این را میخواهند مستند به او بکنند و هم آبائمان را بر آن یافتیم و هم خدا ما را امر کرده بر این که این کار را بکنیم. خداوند هم این دو قسمت استدلال اینها را یکیش را جواب میدهد. چون آن که میگوید آبائمان را در آن یافتیم فعل آباء از اختیاری بودن خارج نکرده این را. میگویند آبائمان را یافتیم بر این اما مطابق آن انجام دادیم. پس ممکن است آباء اشتباه کرده باشد. اینجا را جواب نمیدهد خدا چون این با اختیار منافات ندارد. اما آن که میگوید و الله امرنا بها، خداوند امر کرده ما را با اختیار منافات پیدا میکند. اگر امر الهی در اتیان فاحشه باشد این دیگر نمیتواند عقاب کند خداوند انسان را به خاطر این انجام در حقیقت بدی. لذا میبینید قل ان الله بگو پیغمبر لا یأمر بالفحشاء، هیچ وقت خداوند به بدی امر نمیکند. نظام بدی به خدا استناد ندارد. نظام بدی استناد به خدا ندارد، لا یأمر بالفحشاء،این رابطه به خدا ندارد. لذا این جواب آن قسمت دوم است اما به جواب آباء هیچ نمیدهد. جاهلانه در رابطه با خداوند قضاوت میکنید که این تهدید دومی است. یقین ندارید به این، یک حرف بدون یقین به آن نسبت میدهید. و اگر دقت بکنید این راه ندارد. لذا خداوند فاحشه را نسبتش را به خودش در این آیه نفی کرده. چه نسبتیاش را؟ نسبت استنادش است. اما نسبت ایجادش اگر به عنوان نسبت ایجاد دیده بشود دیگر آنجا فاحشه نیست. یک حقیقت وجودیه است که این توان و قوت داشت،این سلطه پیدا کرده بود،این ظلمش استنادش است. اما این توانایی و قوت اینها همه تواناییهایی بوده که خداوند در وجود انسان قرار داده بوده که بتواند تواناییهایی را به فعلیت برساند. اما در رابطهای که به فعلیت رساندند رعایت آن نظام اسنادی را نکرد میشود شقاوت اما آن شمشیر را بالا و پایین آمدن، این را تصویرش را داشته باشید،این را امام چند بار چند بار خودشان فرمود که یک شمشیر بالا آمد و پایین آمد اما این شمشیر یعنی صورت فیزیکیاش یک عمل بود. اما این شمشیری که بالا آمد و پایین آمد یکی را کرد اشقی الاشقیا خیلی تعبیر زیباست یکی را هم کرد افضل من عبادت الثقلین. جن و انس عبادت بکنند به این عمل همه آن اعمال نخواهد رسید. یعنی در نامتناهی کمال و نامتناهی سقوط. دیگر بقیه بینابین اینهاست. اما اگر در جایی سلب استنادش به قضا اثبات و استقلال اختیار الانسان فی التإثیر داشته باشد آنجا خداوند استناد داده که این استقلال تأثیر انسان منتفی بشود. این یک فائده است که ایشان درآورده. در نظام تربیتی چگونه ما به مبادی مستند بکنیم. چطور در مسلک دوم به مبادی مستند بکنیم، میگوید آنجایی که افعال قبیحه است که اگر بخواهید استناد بدهی هم در نظام تربیتی هم در نظام اسناد اشکال ایجاد میشود آنها را اسناد نده به خداوند. آنها را اسناد بده به خود آن شخص. اما آنجایی که نظام کمال اعمال صالحه است نسبت بدهی به لوح محفوظ هم اثر تربیتی دارد برای این شخص که تکبر ایجاد نمیشود هم حقیقت است که این در نظام تطابق بین نظام اسناد و ایجاد است. نظام ایجاد که استناد دادید نظام اسناد هم مطابق با او محقق شده. چون عمل صالح مطابق با وجود است و عمل ناصالح مخالفت با دستگاه هستی است. لذا اگر عمل صالحی کسی انجام میدهد ده برابر اجر میبیند کسی که عمل ناصالح انجام میدهد مطابق عمل ناصالح، چون تعبدی نیست،چون عمل صالح شنا در جهت آب است، هماهنگی با طبیعت است، لذا وقتی که کسی یک دست در این دریا و در این رودخانه میزند که آب همسو با جریان آب است ده متر جلو میرود اما کسی که مخالف جریان آب قدم برمیدارد این وقتی که زحمت یک دست جلو میرود یک دست جلو رفته و نه بیشتر. لذا نیت عمل صالح هم اجر دارد، چون مطابق با عالم وجود است اما نیت عمل سیئ اجر ندارد. نظام عالم وجود بر اساس سبقت رحمت بر غضب است و لذا نظام اسناد کمالات به انسان هم بر اساس… یعنی تشریع هم بر اساس تکوین است. هم عالم وجود بر اساس سبقت رحمت بر غضب ایجاد شده و هم نظام تشریع بر اساس سبقت رحمت بر غضب تشریع شده. مطابق با او. لذا تطابق کامل بین تشریع و تکوین است. این که اعمال صالح اسنادش هم مطابق با ایجاد است این همان تطابق تشریع با تکوین است.
اصل اراده اختیاری نیست به این معنا که اصل الارادةالمطلقه برای انسان که انسان این طور نیست که از اول بگوید من دوست دارم مختار باشم یا نباشم. این دست انسان نیست. آیا این جبر ایجاد میکند؟ آنچه که از جبر وجود انسان را فرا گرفته شاید بیش از هشتاد تا نود درصد حقایق وجودی انسان جبری است نه رفتنش دست خودش است و نه آمدنش دست خودش است. نه در حقیقت بسیاری از کمالاتی که محقق میشود که توفیقات الهی برای انسان است اینها اسباب و حوادثی است که خدا ایجاد کرده برای انسان. اگر اینها را جواب داد میشود اختیاری، اگر جواب نداد و نفی کرد اینها آمدنشان به دست انسان نبود. هر چند آمدن به دست انسان داریم از این سنخ که عمل صالح توفیق ایجاد میکند اما خود این که از ابتدا یک کودکی با یک ویژگیهای خاصی خلق میشود اینها هیچ کدام اختیاری این فرد نیست. هر چند نسبت به آباء و اجدادش ممکن است اختیار نسبت به آنها صدق بکند. اما اختیاری این فرد نیست. این هیچ اشکالی ایجاد نمیکند. بعد بگوید شما آیا با همه این تفاوت ها آیا نظام جزای الهی اینها هم درش لحاظ شده که جبر ایجاد نشود و ظلم محقق نشود البته اینها هم لحاظ شده. قبلاًهم مفصل درباره این صحبت شده. این که اختیار به این شیءو آن شیء اینها همه اختیاری است. سلسله عللی که در کنارش پسند انسان است، یعنی بله شما بفرمایید که تصور،تصدیق به فائده، این تصدیق به فائده فعل انسان است. یعنی انسان میتواند تصور بکند تصدیق نکند به فاعل. یا میتواند فعل دیگری را تصور بکند آن را تصدیق فاعلی بکند که مقابله با این است. یعنی دو فعل برایش پیش میآید، یعنی این که گویی این کنم یا آن کنم، همین که برایت تردید ایجاد میشود این دلیل اختیاری است. یکی از بزرگان آیات عظام در مجلسی، در ختم آقای آشتیانی در مسجد اعظم قم، خلاصه این را خوانده بود بعد این ای صنمش را نگفته بود. آمده بود پایین بعد یک سری از این ها که مخالف بودند آمده بودند پیش آن آقای بزرگوار و گفته بودند آقا دیدید ایشان شعر را خواند اما ناقص خواند و خواست شعر تلقی نشود جلوی شما که مثلا شما… گفت نه ایشان مخاطب ندید. ای صنم، صنم بالاخره یک زیبایی درش میخواهد، یک بالاخره رعنایی درش میخواهد گفت مخاطب ندید اینش را نخواند. این هم حالا از کجا رفتهای به اینجا میگوید از هیچی چیزی نمیخواهد که… رفتن و آمدن است. و ما کان منها یوجب السلب استنادها الی القضا اثبات … اینجا ثابت میکند استنادش را به قضاء ثابت میکند به قضا این را. و یهدی الانسان الی مستقیم الصراط. آیا فقط به لحاظ اثر تربیتی است این یا به لحاظ حقیقت واقعی خارجی هم هست؟ هم به لحاظ اثر تربیتی است و هم به لحاظ حقیقت خارجی است. به لحاظ اثر تربیتی است چون هزاران هزار علت دیگری هم در کار بودهاند لذا این هم یک جزئی ازش است لذا به آنها نسبت می دهد که این در حقیقت غرور و تکبر نشود. اما به لحاظ حقیقت خارجیه چون تطابق بین تشریع و تکوین است یعنی تشریع این مطابق… این امر الهی بود که این را سوق داد به آن سمت والا این عقلش نمیرسید. این به این توجه پیدا نمیکرد. خداوند تمام اینها را مستند به خودش میبیند که اراده الهیه در وجود این مؤثر افتاد و این انجام داد. این جبر نیست. این در حقیقت راهنمایی است که این را سوق داده از خودش نبوده. اگر میخواست به خودش رجوع بکند ظلمت محضه بود. قدرت توفیق بر این عمل نداشت. لذا آن مستند نیست این عمل صالح به این عنوان که بخواهد در اثر خودش ببیند مثل قارون که بگوید انما اوتیته علی علم من عنده … ما در وجودمان داریم از این موارد. علم یک خورده در وجودمان قوی میشود و محبوبیت یک خورده در وجودمان قوی میشود من ملک استأسر، هر کسی مالک چیزی میشود خودخواه میشود. حالا این چیز میتواند مال باشد و میتواند در حقیقت مقام باشد و میتواند علم باشد. من ملک، این شاید وصیت لقمان به فرزندش در بحار وصایای لقمان، که یک قاعده خیلی عظیمی است در نظام تربیتی، من ملک هر کسی مالک بشود چیزی را، این در رابطه با او خودخواه میشود. میخواهد منع بکند دیگران را که به این برسند. چون احساس میکند که به حریم او دستاندازی میشود. نه این که دیگران را هم دعوت بکند به اینجا. انبیاء هر کمالی را که پیدا میکردند دیگران را هم دعوت می کردند به آن موطن خودشان، چون احساس میکردند نه در حیطه آنها و کمال آنها چیزی ایجاد نمیشود چیزی را برای خودشان نمیدیدند که بخواهند از او چیزی کاسته بشود چون همه چیز را در ید قدرت او میدیدند و همه اینها را در ارتباط با او میدیدند نه با ارتباط با خودشان. اما ما چون در ارتباط با خودمان میبینیم اگر هم موقعی در رابطه استاد و شاگردی حرف میزنند و بیان دارند آن فوت کوزه گری را نگه میدارد نکند که این شاگرد افضل از این بشود و آن فوت کوزه گری را هم بیاید و عبور بکند از این. این مال تنگ نظری است. یک بنده خدای بزرگواری بود خیلی هم آدم بزرگی بود اما میگفت تا من چیزی را ننویسم، تثبیت نشود و چاپ نشود نمیگویم. میرسید به یک جاهایی حرف دقیق میشد میگفت این باشد دیگر. این ثبت بشود به اسم من بعد میگویم. این نشان دهنده این است که آن نظام الهیت در وجود انسان کامل نیست. بله یک کسی ممکن است بگوید من این را میگویم اگر بگویم دیگران بد میفهمند و بد نقل میشود و بد ضایع میشود آن یک بحث دیگری است. یا نه گفتهاند علوم را از غیر اهلش محفوظ نگه دارید. آن یک بحثی است. عیب ندارد آن هم طبق امر است. اما آنجایی که اهلش بوده باشند و این چون ننوشته این را به اسم خودش نگوید روز قیامت حقوق ناس است. انسان میتوانند عدهای بگویند ما اگر این کمال برایمان پیدا میشد کمال بالاتر و سعه بیشتری را میتوانستیم پیدا بکنیم و رشد بالاتری برایمان محقق میشد و این مانع شد و میتواند آنجا ادعای حق داشته باشند. این در مقام تعلیم و تربیت حواستان باشد.
وقتی چیزی به انسان میرسد و خوشی میرسد یکدفعه فرح غفلت زا برایش ایجاد نشود. از خداست از خودش نمیبیند. از خودش اگر ببیند… میگوید چه خوش شانس هستم من. خوش شانس یعنی این جا همه چیز با من دارد همراهی میکند اما از آن طرف اگر اذا مسحه الشر کان جزوعا و اذا مسحه الخیر منوعا… وقتی خیر میرسد دیگران را نمیخواهند به او دست اندازی بکنند اما اگر شر میرسد جزعش بلند میشود که کسی بدبخت تر از من نداشتی؟ میگوید هر چه سنگ است برای پای لنگ است. میگوید لنگم هم کردی، بدتر سنگ هم میاندازی جلو پای ما. این طوری هست در نگاه ما گاهی پیش میآید که احساس میکنیم و این ها دارد که اگر کسی تفوه بکند به این نگاه ایجاد میشود برایش. یعنی اگر یک موقع در ذهنتان هم خطور کرد که… یک موقع داشتیم از مشهد برمیگشتیم یک ماشین میخواست ما را برساند فرودگاه، این هر چراغ قرمزی میرسید سبز بود. این گفت حاج آقا ببین این مربوط به شماست ها، من هر موقع میام در این خیابانها، هر چی چراغ هست برایم قرمز است، باید دائم پشت همش وایستم. گفتم ببین آنجایی که چراغ قرمز میبینی چون نگاهت رو بر این است اگر صد بار در این خیابان رد بشی در این صد بار ده بارش چراغهای قرمز متعدد بیاید ذهنت را جلب میکند و دائم… اما آن وقتهایی که عادی داری رد میشی سبز هم میشود و قرمز هم میشود اصلا توجه نداری عادت است اما تا دو تا یا سه تا قرمز پشت سر هم میشود میگویی ببین این همه قرمزها برای من است. اینها تلقین است و… از اینها در نظام علل عالم بی علت نیست همه اینها حتی یک چراغ سبز شدن و قرمز شدن اما این که انسان از این ناامید بشود اسف و حزن پیدا بکند این خلاف تعلیم الهی است. بلکه از این باید الطفات پیدا بکند. محزون نشود به آن چیزی که از دست داده. آن قدر محزون بشود که حزن او را از کار بیندازد نسبت به آن چیزی که مألوفات انسان است از دست دادن حزن مانع ندارد اما حزنی که انسان را خلاف آن اراده الهی ببیند. یعنی احساس بکند که خداوند دارد به او نعوذ بالله ظلم میکند. حزن این گونه رابطهاش با خدا ضعیف بشود در این رابطه. کما فی قوله تعالی … به آنها بدهید از همان مالی که به شما داده است. یعنی سعی بکنید آنچه که برای شما از اموال هست از خودتان عبور بدهید. چون خدا به شما داده است کانال خودش قرار داده در عبور. اگر کسی متوقف کرد یعنی اگر مثلا عرض میکنم به شما خدا 5 تومان داد اگر توانستید یک تومانش را از خودتان عبور بدهید شما شدهاید کانال فیض الهی. شدهاید جزو نظام ملائکةالله و سبب تدبیر عالم در عالم. اما اگر کسی 5 تومان آمد در کاسهاش و گفت خودم کسب کردهام این یعنی کانال وجودی و ارتباطی خدا و نظام تدبیر را قطع کرده. خداوند وقتی که این را قطع کرد از این به بعد مطابق خودش میدهد. اما اگر این کانال را از خودش عبور داد خدا مطابق این کانال عبور دادن برای او تقدیر قرار میدهد لذا کسانی که سخی هستند خدا برایشان میسازد، لذا میگوید اگر جایی فقر برایت ایجاد شد آنجا صدقه بده. یا دارد بعضی جاها زن بگیر. این زن گرفتن جلو گیری از آن میکند. اینها بیان دارد و خیلی عالی است. مال خدا داده است به تو و تو هم بده. اما اگر مال را برای خودش دید و به خودش استناد داد دیگر نمیتواند بدهد. این خیلی تعبیر زیباست. خداوند داده و شما هم صندوقداری که بدهی، صندوقدار بانکها حسرت میخورند حواله یک میلیاردی بیاید و بگویند باید پرداخت بکنی؟ نه، یک میلیونی بیاید و با یک میلیاردی برای این ها فرقی نمیکند. چند تا صفرش را اضافه میگذارند. چون میگویند این مال ما نیست این جا گذاشتهاند که ما بدهیم.
از آنچیزی که روزی کردیم ما به شما، تو هم بده. تو تدبیر بکن همچنان که ملائکه مدبرند تو مدبر باشد. پدر مدبر میشود در خانه. همین جا نظام تدبیر ملائکه ایش را در همینجا میگوید انفاق نسبت به آن ذوی الحقوقش فرزند و همسر واجب است برای این. این باید کانال باشد و لذا پدر هم راحت این جا خرج میکند. امان از آن که پدری خسیس باشد. این از رزق خداست و خدا گفته بده و دارد میدهد. این آیه بسیار آیه زیبایی است، همه آیات، کل آیات قرآن زیباست. این جا میفرماید که پیغمبر کأنه خودت را به هلاکت میاندازی. علی آثارهم، تعبیر علامه این است، آثار جای پا را میگویند،میگوید اینها پشت کردهاند به پیامبر و دارند میروند و پشت کردن آنها را تعبیر کرده به این که اینها کنار پیامبر بوده اند و دارند میروند جای پای اینها پیامبر دارد به دنبال اینها تو داری میروی که اینها را برگردانی. این قدر با شدت تو رقبت داری که اینها برگردند کأنه جانت دارد به هلاکت میافتد از رفتن اینها. فلعلک باخ النفسک علی آثارهم… اگر به این قرآن ایمان نیاورند از بس تأسف میخوری، انا جعلنا ما علی الارض زینتاً لها ما به آنچه که بر روی زمین قرار دارد را زینت ارض قرار دادیم. لنبلوهم ایهم احسن عملا… خیلی تعبیر سنگین است که آنچه که در ارض است زینت ارض است نه انسان. اما انسان به این آزموده میشود. انسان در ارتباط وهمانی آنچه که زینت ارض است را زینت خودش میبیند. تعلق بهش پیدا میکند. علقه پیدا میکند وقتی علقه پیدا کرد آن وقت لنبلونهم که اینها لنبلوهم ایهم احسن عملا که وقتی در این علقه قرار میگیرند بهشان میگوییم انفاق بکنید، بهشان میگوییم در حقیقت این کار را بکنید و آن کار را بکنید اینها وقتی این کار را انجام نمیدهند این ابتلا باعث بشود که آن علقه را حقیقت ببینند. آن علقه وهمیه را آن زینت ارض را زینت خودشان میبینند. لذا قیامت که به پا میشود همه زمین میشود سعیدا جرزا، یعنی تمام آن تعلقاتی که انسان با ارض داشت از بین میرود. مییابد که زینت او نیستند. وقتی مییابد که زینت او نیستند رابطه خودش را با آنها گسسته میبیند کأنه زمین جرزا جرزا شده و هیچ پستی و بلندی و هیچ نبات و هیچ شجر و هیچ زینتی در او نیست. این به فرمایش مرحوم علامه هم میسازد که ایشان میفرماید که هم میسازد با این که قطع علقه و وهمانی بودن علقه را مییابد که این رابطه غلط بوده و درست نیست و هم میسازد با این که نه در عالم خارج هم همه این زینتها از بین برود. یک زمین صافی باقی بماند. ولی ایشان میفرماید آنی که ابتلا باهاش معنا میدهد آن در رابطه با انسان است که تعلق است. لنبنوهم ایهم احسن عملا، یعنی وقتی مرگ برای انسان مرتبهای از این محقق میشود در وقت قیامت تمامیت این محقق میشود که لنبنوهم ایهم احسن عملا، در دنیا ولی جزایش در کجا محقق میشود؟
یکی میگفت من داشتم در خیابان راه میرفتم دیدم عجب مغازه ها چه زرق و برقی خدایا دل آدم میسوزد،این همه زرق و برق خوب جوان بالاخره این کسانی که می بینند خوب دلشان میخواهد خوب اثر می گذارد بعد دیدم خداوند خودش این همه زرق و برق را میتوانست ایجاد نکند از ابتدا. این همه زرق و برق ایجاد کرده، یعنی اگر کسی در همه این میدان زرق و برق توانست در حقیقت علقه ایجاد نشود آن علقهای که این را میکشد پایین و مانع احسن عمل میشود این کمال فوق کمال میشود. والا زمین سعید جرز بود و عاری از هرگونه زینت بود و انسان علقه نداشت که این که کمال نبود. به پیغمبر میگوید خیلی به پشت کردن اینها تو تأسف نخور. این همه زینت را که ما کردیم، ما کردیم، ما میخواستیم این زینتها باشد تا آن کسانی که از اینها جدا میشود این احسن عملا باشد نه این که کسی ساده هر بچهای در حقیقت اینجا داخل در اولیای الهی بشود. باید حتماً کسی باشد که صاحب عزم باشد.
این طور نیست که اینها بر خداوند غلبه کردند و چون کافر شدند این طوری، آنچه که بر ارض هست بر اشیاء، اینها را خداوند قرار داده تا ابتلا و امتحان ایجاد بکند.
اما مسلک ثالث یک بیان بسیار دقیقی در این جا هست و آیاتی که شاهد آمده اگر توانستید حتماً المیزان رجوع بکنید و با رجوع به آنها دیگر مطلب خیلی دردسر ساز نمیشود. خیلی جهان بینی عجیبی در مسلک ثالث برای انسان ایجاد میشود و نگاه اخلاقی و تربیتی و معرفتی انسان کاملا متحول با نگاه مسلک دوم است که آن هم مسلک انبیاءبوده.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 210” دیدگاه میگذارید;