بحث مسلک‌های اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث اخلاقی که در جلسه گذشته که ایشان سه مسلک اخلاقی را بیان می‌کنند که مسلک اول مسلک یونانیون بود،‌ مسلک دوم انبیای گرامی است .مسلک سوم مسلک نبی ختمی و قرآن کریم است. هر چند مسلک اول بهره‌هایی از فطرت درش هست،‌نمی‌شود بگوییم این خلاف فطرت است،‌ بهره‌هایی در فطرت درش هست و هر چند دستورات دوم دستورات الهی بوده برای انبیاء گرامی،‌ اما افق محدودی را ایجاد می‌کرده برای مؤمنین. شاید آن‌چه که انبیاء‌ امت‌هایشان را دعوت می‌کردند به این امر متوسط مربوط به تقاضایی وجودی امت‌ها بوده که بیش از این تقاضا امکان پذیر نبوده،‌لذا خود انبیا احتمال دارد که آدم این احتمال هم احتمال قوی است چون خودشان جزو امت ختمی محسوب می‌شوند،‌خودشان متعدد بودند به آن مسلک ثالث و از سلوک انبیاء‌ مسلک ثالث به دست می‌آید. هر چند دعوتشان نسبت به امت‌هایشان در مسلک دوم بوده. قرآن کریم بسیاری از تعالیمش را بر اساس مسلک دوم قرار داده اما از مسلک دوم عبور کرده به مسلک سوم و نتیجه نهایی این را در آن‌جا قرار داده لذا این گونه نیست که در قرآن مسلک دوم مطرح نشده باشد. مسلک دوم در قرآن مطرح هست اما حرف نهایی در مسلک سوم زده می‌شود. لذا این که سه مسلک در این‌جا بیان می‌شود مسلک اول که مسلک یونانیون بود اگر به صورت محدود و آن قالب حد خورده او بخواهد مستند باشد البته در انبیای گرامی و نبی ختمی این مورد استفاده این گونه قرار نگرفته اما اگر به عنوان دستوراتی که توقف در او نمی‌شود ولی شروع از اون می‌شود یا اون فایده هم به دست بیاورد در کلماتی که دیروز هم در کلمات قرآن کریم خواندیم نظر به آن‌ها هست هر چند علت حکم نیستند اما فایده حکم هستند،‌ قابل استفاده است و در تعلیم و تربیت قابل مطرح کردن است،‌به شرطی که به عنوان علت ذکر نشود بلکه به عنوان فایده ذکر بشود لذا این زیرکی که معلم و مربی در نظر داشته باشد که مسلک اول را که نگاه به آن محسناتی که در نظر مردم محسنه است و در نظر مردم محموده است و خوب جلوه می‌کند از این استفاده بکند منتها به عنوان یک فایده نه به عنوان هدف،‌ نه به عنوان غایت،‌به عنوان غایت و علت استفاده نمی‌شود،‌اما به عنوان یک فایده قابل استفاده است. این می‌تواند در تربیت به این گونه همان طوری که در قرآن استفاده کرده بود استفاده بشود در مسلک اول. اما مسلک دوم به عنوان غایت قابل استفاده است. این که ثواب و عقاب اخروی ملاک و میزان عمل باشد در دستورات قرآن هم برای عموم مردم به عنوان غایت نهایی حتی مطرح شده،‌ درست هم است. و مردم بر این اساس حرکت می‌کنند اشکالی هم ندارد. اما برای اوحدی،‌برای در حقیقت سابقون،‌برای کسانی که اولای الهی هستند،‌بیش از این،‌این‌ها برایشان می‌شود هدف و غایت متوسط. لذا به مسلک سوم نمی‌شود رسید مگر از راه مسلک دوم یعنی مسلک دوم باید در برحه‌ای از زندگی محقق بشود بعد مسلک سوم قابل پیاده شدن است که آن‌جا دیگر برداشته شدن نقایص و شوق به کمالات برداشته شدن نقایص رفعی است دیگر آن‌جا نه دفعی. یعنی ریشه آن‌ها کنده می‌شود. نه این که مبارزه با ریا بشود،‌ ریشه ریا کنده می‌شود در مسلک سوم. در مسلک دوم مبارزه با ریا می‌شود. در مسلک اول مبارزه با ریا می‌شود منتها هر کدام به نحوی اما در مسلک سوم ریشه ریا کنده می‌شود. مبارزه با ریا لزومی ندارد. ریشه مفاسد کنده می‌شود. لذا می‌گویند رفعی است آن‌جا نه دفعی. دفعی یعنی متوجه شده انسان می‌خواهد در حقیقت آن را بردارد. اما رفع است یعنی اصلاً‌نمی‌گذارد اون متوجه بهش بشود. لذا می‌فرماید که در مسلک اول که تمام شد در مسلک دوم وارد شدیم. المسلک الثانی الغایات الاخرویه. حالا ایشان چند مثال می‌زند برای غایات اخرویه،‌هر کدام از مثال‌ها که می‌زنند یک بیان درش است. یکی را برای مثلاً‌ حسنات می‌زند،‌یکی را برای مثلاً‌سیئات می‌زند. در حسنات دو مثالی که می‌زند هر کدام وجهی دارد و در سیئات که می‌زند         هر کدام وجهی دارد. مثال آخر هم ذووجوه است. می‌فرماید که غایات اخرویه مقصود در این‌جاست. آیه‌ای که دیروز خواندیم و یکی از دوستان تذکر دادند که اشتباه خوانده بودیم از جهت اعرابی تصحیح می‌کنیم که و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور،‌کسی که انتقام برایش امکان پذیر است،‌یعنی جای انتقام برایش باز است،‌صبر و غفر. بیامرزد از انتقام صرف نظر کند. این صبر یعنی ریشه صبر در وجود این ریشه دار بشود که صبر سبب غفران می‌شود. این صبر سبب یعنی غفرانش راحت نیست. پوشاندنش ساده نیست. لذا صبر و غفر. کسی که در رابطه با آن خطایی کرده بوده نسبت به این،‌این در حقیقت از آن حق به خودش نسبت به او بگذرد و این با صبر همراه است. و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور. این در حقیقت صبر و این غفرانی که از این صبر نشأت گرفته ان ذلک لمن عزم الامور،‌این از عزم امور است. این صبر از عزم امور است که صبر سنگین‌ترین عزم هست. در حالا آیات دیگر هم اگر بعدها قابل تطبیق باشد که صبر از عظائم امور است. این‌جا هم دارد تعلیل می‌کند که و لمن صبر و غفر که علت غفران پوشیدن و چشم پوشی کردن این صبر است. ان ذلک این صبر، لمن عزم الامور،‌ صبری که منشأ غفران و بخشش است لمن عزم الامور،‌ از عزم امور است که دعی الی الصبر و العفو و علله بالعزم والاعزام که تعلیل کرده این صبر را و عفو را به عزم و اعزام که این از عزم امور است. این صبر انسان را به سمت عزم می‌برد. این قابل اقتداست. یعنی انسان نسبت به آن‌چه که در رابطه‌های خانوادگی پیش می‌آید لمن صبر و غفر یعنی قدرت دارد انتقام بگیرد و مقابله به مثل بکند حق را هم خدا برای او قرار داده یعنی برای او هم خدا این حق را دیده اما این صبر و غفر،‌ صبر می‌کند و چشم پوشی می‌کند. این می‌گوید از عزم امور است. یعنی انسان را به سمت اولوالعزم شدن می‌برد. اما اگر انسان استفاده کرد از حقش و انتقام گرفت آیا این آدم بدی است؟ نه. آدم بدی نیست اما از اولوالعزم نشده. راه اولوالعزم از این راه مفتوح نیست. این یک مقدمه‌ای بوده. نباید آن‌جایی که آدم نمی‌تواند بگوید حالا که قدرتش نیست بگوید نمی‌کنم بگوید ازش گذشتم تا لمن صبر غفر بشود. این صبر و غفر مربوط به جایی است که اولاً‌انسان حقی برایش کسی ظلمی کرده باشد،‌این هم حد در مقابله پیدا کرده باشد،‌قدرت اعمال حقش را هم داشته باشد حالا از این قدرت اعمال حقش صرف نظر بکند. اما نه این که نمی‌تواند بعد هم منتی سر خدا بگذارد و بگوید خدایا خلاصه البته یک جزای دنیایی داریم که ممکن است با نتوانستن انسان قادر نباشد انجامش باشد. اما یک جزای اخروی داریم. یعنی علاوه بر این که در دنیا نتوانست،‌ممکن است در دنیا نتوانست،‌ اگر می‌توانست انجام می‌داد و مقابله می‌کرد و حقش را می‌گرفت،‌نتوانست اما کسی که این گونه است در دنیا به جایی رسید که خدایا من از آن حق اخرویم هم در رابطه با این گذشتم. این خودش یک توانایی بوده این. با این که در دنیا قادر نبود بر انتقام. حقش هم بود اما قادر نبود. این‌جا نمی‌توانست بگوید می‌گذرم چون اصلاً توانش را نداشت که بگذرد یا نگذرد اما اگر این کسی بود که ظلمی کسی بهش کرده بود خیلی ظلم سنگینی و آن شخص هم مثلاً‌در طریق سلوک بود این کسی که ظلم کرده این خودش هم در طریق سلوک بود اما بعد مدت‌ها که این ظلم خیلی برای این هم سنگین بود می‌گفت داشتم پیاده می‌رفتم جمکران بعد پیش خودم به این در حقیقت مسأله فکر می‌کردم که خدایا نکند از این ظلمی که او به من کرده و فشاری که به من آمده و حقی که به گردن من آمده و من حق دارم در رابطه با این که از او نگذرم نکند تو می‌خواهی کمالی به او بدهی و این کمالش به واسطه این وجود این حقی که من دارم از او و راضی نیستم از او این کمال به او متوجه نشود. به او داده نشود. من از حقم گذشتم که این توفیقات که اگر منع توفیق برای او از قِبَل عدم رضایت من نسبت به او من گذشتم. این البته یک کمال عظیم است. این قدرت است در این‌جا با قدرت است که انسان می‌گوید به درک که خلاصه او به کمال نرسید،‌به سر من آن‌چنان آورده که آن هم سنگین بود چیزی که بر سر آن آورده بود اما کسی به این جا برسد خداوند این لِمن و لَمن صبر و غفر فان ذلک لَمن عزم الامور برای این صدق می‌کند. برای این صبر است که من عزم الامور شده. لذا صبر می‌کنم که این را تمرینش را داشته باشیم در آن مسائلی که پیش می‌آید که اگر دنبال صاحب عزم شدن و اولوالعزم شدن در وجودتان در اراداتتان هستید این‌ها همه مشکلاتی که پیش می‌آید جای صبر است. چه صبر فی الطاعه و چه صبر عن المعصیه و چه صبر در فی المصیبه. آن‌جا در هر سه این‌ها هر کدام صبر در اوالوالعزم را در پیش دارد. هر چند در صبر فی المصیبه از جهاتی به این‌جا نزدیک‌تر است. هر چند آن دو تا هم در این‌جا راه دارد اما صبر فی المصیبه در این‌جا که حوادثی که پیش می‌آید انسان صبور باشد در اولوالعزم شدن راه بیشتری دارد. مسلک دومی که در این‌جا بود غایات اخرویه است که انسان کاری که انجام می‌دهد غایت اخرویه مقصودش باشد. می‌فرماید که قرآن به این دامن زده،‌این‌جا یک حالت معاوضه و بیع را خدا ترسیم کرده که مورد معاوضه جان مؤمنین است. کسی که خریدار است،‌خداوند است و فروشنده هم مؤمن است. مؤمن جانش را می‌فروشد،‌ و خداوند می‌خرد،‌ این مبایعه ضمانت‌نامه‌اش هم قرآن کریم است. در ادامه آیه می‌فرماید این کلمه حقی است در تورات و انجیل در قرآن. یعنی مکاتب ادیان گذشته الهی هم این مسئله را داشتند که این معاوضه جان و خریدارش خدا باشد این معاوضه است یک غایت اخروی است که جنت در مقابل جان. یک غایت دیگر در مقابل او. و قوله تعالی. البته هر کسی که جانش را می‌دهد این ممکن است بالاتر از این غایت را هم داشته باشد. یعنی این گونه نیست که هر کسی که جان می‌دهد حتماً‌در مقابلش جنت می‌خواهد. این معامله‌ای است که سود آور است و قرآن تضمین کرده. البته بالاتر از این هم تضمین کرده. و قوله تعالی انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب. توفیه آن تمام شیء‌ را در حقیقت اخذ کرد. یوفی الصابرون،‌ صابرون توفیه می‌کنند اجرشان را،‌ این در حقیقت بغیر حساب متعلق به اجر هم است یا متعلق یوفی الصابرون است. متعلق به یوفی است. این توفیه و گرفتن اجر بغیر حساب است. پس این بغیر حساب جار و مجرور برمی‌گردد به یوفی که یوفی بغیر حساب. اگر به یوفی به غیر حساب برگردد خیلی عظیم‌تر از آن‌جایی می‌شود،‌ یک کسی بخواهد برگرداند،‌ اجر خودشان را می‌گیرند اما به غیر حساب. این تفاوت می‌کند. آن‌جا خود اجر را گرفته‌اند. اما این‌جا می‌گوید یوفی بغیر حساب اجرهم. آن وقت اجر بغیر حساب می‌شود. دوتایش می‌شود بگوییم اجر بغیر حساب است،‌اما اجر بغیر حسابی که این در حقیقت بغیر حساب متعلق به اجر باشد،‌ اجر را گرفته اما حسابی در مقابل این پس نداده،‌ اما محاسبه‌ای نشده. اما اگر گفتیم یوفی بغیر حساب اجرهم که این بغیر حساب به توفیه برگردد مطلب عظیم‌تر می‌شود که اصلاً‌ به غیر حساب گرفته‌اند. و قوله تعالی ان الظالمین لهم عذاب الیم. از طرف دیگر این دو تا برای مؤمنین بود این‌جا برای ظالمین است،‌ ظالمین عذاب الیم دارند که عذاب الیم برای ظالمین این در مقابل آن ظلمش آن عذاب الیم است آن هم غایت اخروی است. در مقابل ظلم عذاب الیم است. و قوله تعالی که این‌جا شامل هر دو دسته می‌شود الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات. این یک مقدار از آن‌ها دقیق‌تر است. از آن‌ها ظریف‌تر است. من النور الی الظلمات،‌ یا من الظلمات الی النور‌،این ظلمات الی النور هم می‌تواند یک معاوضه باشد از ظلمت به نور رفتن،‌ هم می‌تواند در آن نگاه تشکیکی من الظلمات از کثرات به نور که دارند می‌روند به سمت وحدت دارند می‌روند که با مسلک سوم نزدیک بشود. لذا این آیه هم می‌تواند مصداق در مسلک دوم داشته باشد که غایت اخروی در کار است از یک ظلمتی به نور رفتن برای مؤمن که کاری را انجام می‌دهد تا از ظلمت تبدیل بشود به نور. یا کافر کارش سبب می‌شود که از نور به ظلمت برود اما اگر این مسئله دقیق‌تر بشود همین مسئله چون این‌ها محدود به حد نیست. حسن آن‌چه که خداوند در غایت دوم به کار می‌رود که غایت سوم را هم می‌تواند داشته باشد این است که قابل عبور است. این طور نیست که اگر غایت دوم را قرآن به کار می‌برد منحصر شده باشد در غایت دوم،‌لذا همان جایی که ان الله اشتری من المؤمنین هم هست،‌ انفسهم بان لهم الجنه همان‌جا هم در حقیقت آن جنت می‌تواند در قبال معاوضه جان باشد می‌تواند آن جنت آن حالت لدالله باشد که فنا برای او محسوب بشود. لذا در قرآن هیچ آیه‌ای نیامده محدود بکند اما به گونه‌ای است که این طایفه‌ای که در مسلک دوم سیر می‌کنند می‌توانند این را هدف قرار بدهند و استفاده بکنند ازش و اهل الله هم همین آیه را و همین را می‌توانند با مسلک سوم طی طریق بکنند. لذا این مهم است. که عرض کردیم آن‌چه که قرآن بیان می‌کند تنزل دادن است ولی هیچ نقصانی ایجاد نمی‌شود در بیان و معانی لذا از آن مبدئی که این نازل شده این نزول نازل شده آمده در مرتبه ما اما هیچ‌چیزی کاسته نشده ازش. چون کاسته نشده هر کسی که بر سر این سفره بنشیند چه با مسلک دوم بخواهد از این بهره‌مند باشد حدش این باشد قابل بهره‌مندی است. چه با مسلک سوم بخواهد از این بهره‌مند بشود قابل استفاده است برایش. لذا این طور نیست که اگر می‌گوییم این آیه در مسلک دوم مطرح شده یعنی این که مسلک سوم این قابل مطرح شدن  نیست. این گونه نیست. این نکته مهمی است که بعدا به اشکال نخوریم. می‌گوید به این قسم دوم قسم دیگری از آیات ملحق می‌شود. در این قسمی که تا به حال خوانده‌ایم به لحاظ غایات اخروی بود. در این قسم ملحق به این قسم دوم از سنخ مبادی است. یعنی از سنخ مبادی وارد می‌شود این سنخ مبادی از آن معضلات مباحث فکری است که بحث قضا و قدر و جبر و اختیار و مباحث این طوری همه برمی‌گردد در آن قسمی که در قسم مبادی مطرح می‌شود. و یلحق هذا القسم نوع الآخر من الآیات کقوله تعالی ما اصاب من مصیبة‌ فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبرئها ان ذلک علی الله یسیر،‌ هر حادثه‌ای که به شما می‌رسد همه حوادث و همه آن‌چه که به شما رسیده قبل از این که به شما برسد در یک کتاب محفوظی در آن‌جا ثبت بوده الا فی کتاب من قبل ان نبرئها،‌قبل از آن که به صورت تراشیده شده در بیاید،‌ قبل از آن که به صورت نازله و معین بشود و تغییر پیدا بکند بارئ در حقیقت آن تراشیده شدنی است که دارد حد می‌زند. من قبل ان نبرئها قبل از این که حد بخورد و آن تعین بکند و تنزل پیدا بکند در آن کتاب قبل از این تنزل در آن‌جا بوده ان ذلک علی الله یسیر،‌ یعنی وقتی به شما می‌رسد این برئها،‌خداوند به این حد زده. این برئ پیدا کرده و حد پیدا کرده اما قبل از این که آن اسم باری حق در مورد این کارساز باشد قبلش در آن کتاب قبل از حد مثل ان من شیء الا عندنا خزائنه … که حد و آن در حقیقت برئ برای این هست قبل از حد و بعد در آن خزائن هست در آن کتاب محفوظ است که نشان می‌دهد همه آن‌چه که برای ما پیش می‌آید قبلش در آن جا است. منتها قبلش به قرینه این که می‌فرماید در آن کتاب زمان جزو حدود هست یا نیست. پس قبل،‌ قبل زمانی نیست. چون زمان هم داخل همان حدود و قدر معلوم است. پس قبل،‌ قبل زمانی نیست. همان خزائنی که در عین این که این قدر معلوم الآن دارد معین می‌شود خزائن هم درش هست.

بعضی از آیات که مخاطبش را عمومی‌تر قرار داده اما این مخاطب عام را جذب می‌کند اما میبرد تا آخرین مرتبه،‌اما بعضی از آیات نقطه شروع را از یک مخاطب بالاتری قرار داده. این طور نیست که آن آیاتی که در حقیقت مخاطبش را عام‌تر قرار داده این در همین حد فقط اثرگذار باشد. آن آیه‌ای که مخاطبش عام‌تر است همان هم مخاطبش خاص است. چون چیزی کاسته نشده ازش. یعنی آن مخاطب عام آن مرتبه‌ای که غایات را دارد مطرح می‌کند آن ولی سابق الهی که از سابقون هستند از همین آیه همان مرتبه سابقون را استفاده می‌کنند چون این کاسته نشده چیزی آن مرتبه هم درش است اما این تنزل بیشتری پیدا کرده مخاطب عام‌تری هم فرا گرفته اما بعضی از آیات همان طوری که در بعضی روایات وارد شده که سوره قل هو اله احد و مثلاً‌اواخر سوره حشر برای اقوام متأخرون در آخر الزمان مطرح شده این نشان می‌دهد که بعضی از آیات آن مستوای مخاطبشان خاص‌تر است. اما آنی که عام‌تر است برای خاص هم هست یا نیست. برای خاص هم هست یعنی آن‌جایی که عام است مخاطب عمومی‌تر است اما دعوت از همان موطنی است که خاص دعوت شده به آن‌جا. یعنی کشش این آیات این است که این را این‌جا جذب بکند و ببردش تا بی‌نهایت. این طور نیست که اگر مخاطب عامی مقصود آیه بود پس مخاطب خاص مقصودش نباشد. اما می‌شود بعضی از آیات مخاطبش خاص باشد،‌عام از او کم بهره باشد. یک موقع برداشت اشتباه نشود که بگوییم بعضی از آیات برای مردم عوام الناس است و بعضی دیگر برای خواص است. آن آیاتی که برای عموم مردم نازل شده خواص هم مخاطب آیه هستند و آن‌ها هم بهره‌مند هستند‌و آن‌ها را می‌رساند به آن اوج اما عام را هم یک قدم می‌آورد جلوتر. از آن مبدأیت آن خزائن الهی همه این‌ها نازل شده‌اند و همه را هم می‌برند به سمت همان خزائن. فان الآیات دعت الی ترک العصا و الفرح. عصی یعنی حزن،‌ محزون نباش. حزنی که انسان را غمگین می‌کند که فکر کند کار دیگر در حقیقت گذشته و نمی‌شود یا فرحی که غفلت‌زا باشد. فکر نکنید که دیگر کار از دست خارج است و دارد یک چیزهایی سراغ تو می‌آید بدون حساب کتاب. خداوند متوجه به توست. با توجه به تو همه این مصیبت‌ها دارد پیش می‌آید. این طور نیست که خداوند از تو غافل شده باشد. لذا این باعث می‌شود که انسان نه محزون بشود و نه فرح پیدا بکند،‌ فرحی که غفلت بیاورد. الی ترک العصی و الفرح و ان الذی اصابکم ما کان لیخدئکم،‌این طور نیست که اشتباهی این مصیبت به تو رسیده باشد. ان الذی اصابکم ما کان لیخدئکم و ما اخدئکم و ما کان لیصیبتکم… لاستناد الحوادث الی القضاء مقضی و القدر المقدر. همه این‌ها با نسبت علیت تامه و توجه تام الهی به سمت یک یک ما دارد می‌آید. یعنی تک تک ما هر حادثه‌ای که برایمان پیش می‌آید این با علم تام الهی و نظام سببیت تامه الهیه دارد محقق می‌شود لذا هم علم الهی است و رحمت الهی است و هم توجه تام است.

ما اصاب من مصیبة الا باذن الله و من یؤمن بالله یهدی قلبه،‌که اگر کسی ایمان به خدا داشته باشد در همین مصیبت‌ها،‌ در همین اصابه ها  این ها سبب هدایت او می‌شوند. چقدر جالب است یعنی خداوند تمام این اصابه‌هایی که برای ما حوادثی که پیش می‌آورد همه از باب این است که چه باشد انسان رشد پیدا بکند. همه این نقص‌ها و کاستی‌ها همه این حوادث سبب هدایت این‌ها می‌شود. و من یؤمن بالله یهدی قلبه… این‌ها هم به سمت اصلاح اخلاق انسان را سوق می‌دهد اما این اصلاح اخلاق با توجه به مبادی است آن قبلی‌ها با توجه به آیات است. این دو تا اگر انسان توجه بکند این‌ها دو نوع تربیت است. یعنی در بعضی از افراد باید با توجه دادن او به مبادی او را آرام کرد به بعضی‌ها با غایات به بعضی‌ها با هر دو. دقت بکنید که هر کدام از این‌ها جای خودش را دارد. گاهی با وعده به این که این عمل تو نتیجه‌اش می‌شود فلان این در حقیقت شوق به عمل پیدا می‌کند گاهی به این که این عمل و حادثه‌ای که برای تو رسیده با توجه به این که از جانب الهی نازل شده این رضا پیدا می‌کند و آرام می‌شود. گاهی با این که می‌گوید که این که در مرئا و منظر خداست و خداوند اجر این را ضایع نمی‌کند ان الله لا یضییع انسان آرام می‌شود گاهی با توجه به مبادی‌ای که از آن‌جا تنزل پیدا کرده و ما رأیت الا جمیلا چون از جانب خداست و غیر جمیل دیده نمی‌شود این مسئله حل می‌شود. پس هر کدام از این‌ها یک نوع تربیت درش است که در هر کدام باید به جای خودش مصرف کرد. این‌ها را باید مواردش را درآورد که ببینیم کجا به مبادی نسبت می‌دهد کجا به غایات نسبت می‌دهد کجا به هر دو نسبت می‌دهد در مسلک دوم.

قضا و قدر تخلق به اخلاق الهی تذکر به اسماء الله که اسماء‌الله مبدأ‌ برای نزول این حادثه هستند. با ارتباط به آن اسم خاص او انسان آرامش پیدا می‌کند. که هر حادثه‌ای را به اسم خاصی که منتسب است می‌بیند و این سبب آرامش و اصلاح انسان می‌شود که مبدأ این فعل است. توجه به غایات و مبادی،‌ آن هم توجه با اقسامش. همه این‌ها ایشان دارد به صورت اجمال این‌ها را بیان می‌کند اما این کد را اگر کسی بگیرد تفصیل شعوبش را ایجاد بکند و بتواند در حقیقت بر اساس یک مدلسازی آیات مختلف را ملحق بکند به آن‌جایی که غایات است و آن‌جایی که مبادی است یا آن‌جایی که در مسلک سوم عنوان مسلک سوم پیدا می‌کند این‌ها را بتواند ارتباط ایجاد بکند یک نظام تربیتی می‌تواند از این‌ها احصا بشود تا یک نظام تربیت احصا بشود. اگر شما گفتید که قضا و قدر و این‌ها باعث می‌شود آرامش پیدا بکند،‌ باعث می‌شود که اختیارش را سلب شده ببیند. ببیند هر کاری که باید بکند این حقیقت محقق شده،‌چه این کاری بکند یا نکند. آن محقق است لذا چرا بیخودی دست به کار بزند و اراده بکند.

خداوند مقدر کرده من هم هیچ کاره‌ام؟ باذن خدا دارد این محقق می‌شود پس من چه کاره‌ام. این مختل می‌شود این نظام. اگر در قضاء‌ الهی باشد که این انجام می‌دهد پس این چه بخواهد و چه نخواهد انجام می‌شود پس پرهیز کند برای چه؟ پیش می‌آید که آدم گاهی می‌خواهد در بعضی جهات می‌خواهد تنبلی بکند آن وقت در بعضی جهات جبر می‌شود. در بعضی جهات خیلی اختیارش از اختیاری که خداوند قرار داده تفویضی می‌شود صاحب اختیار مطلق می‌شود بعضی جاها هم می‌بینید که جبری می‌شود. خلط در بین این دو تا در بین ما زیاد است. گاهی جبری می‌شویم به اسم این که توحیدی شدیم. گاهی اختیاری می‌شویم به اسم این که می‌خواهیم مقابله با جبر بکنیم. حد وسط رعایت کردن سخت است.

می‌گوید ما این را قبلاً‌گفتیم که خیلی نظام تربیتی این بحثی که در این جا دارد بیان می‌کند از نظر معرفتی تربیتی دارد بیان می‌کند. یعنی نگاه،‌ نگاه تربیتی معرفتی است. فقط بحث معرفتی نیست در این‌ شبهه قضا و قدر. می‌گوید ما قبلاً‌گفتیم که انسان اراده‌اش یکی از اجزاء‌ الی التحقق این حقیقت هست اما یکی از اجزاء هزاران جزئی که در این‌جا در کار است هر جزئیش نباشد این تحقق پیدا نمی‌کند. یکی از اجزاء آن هم علت اراده انسان است. اگر این نباشد متحقق نیست. اگر این باشد هر کدام از آن هزاران هم نباشد باز هم متحقق نیست. گاهی انسان اراده می‌کند اما محقق نمی‌شود. چون یکی از آن‌ها نیست. این که هزاران جزء‌ دیگر در کار است و این هم یک جزئش است باعث می‌شود اگر انسان عمل خیری ازش سر زد فکر نکند که این مال این بوده، چون می‌گوید هزاران علل دیگر در کارند یکیش من بودم و اراده من بوده. هر کدام از آن‌ها خداوند توفیق و وفق تحققش را ایجاد نمی‌کرد اراده من به نتیجه نمی‌رسید لذا باعث عجب و تکبر نمی‌شود چون می‌بیند هزاران سبب دیگر هم غیر از خود این در کار است. غیر از این که خود این که می‌خواهد اراده بکند همین یک جزئی که از آن هزاران است این هم هزاران جزء دیگر در کار است تا این در حقیقت اراده این محقق بشود تا تصمیم بگیرد. یعنی این خود اراده هم هزاران جزء‌دیگر دارد که این محقق بشود تا این اراده و تصمیم بگیرد. این باعث می‌شود اگر انسان عمل صالحی انجام داد با این نگاه معرفتی،‌با این نگاه به قضا و قدر این را در حقیقت عجب درش عارض نشود. تکبر ایجاد نشود که من بودم. این همه علل در کار بود که تو موفق شدی. تازه باید شاکر باشی که خداوند چقدر وفق ایجاد کرد برای اسباب تا تو توفیق پیدا کردی برای این که این را انجام بدهی و اگر عمل سیئی از او سر می‌زند به غیر منتسب نکند. بگوید من بودم که این کار را کردم. در عمل سیئ وقایه ایجاد می‌کند. این نگاه توحیدی است که من بودم این کار را کردم. نسبت نمی‌دهم که خداوند اراده کرده بود که هزاران علت دیگر بود،‌ من چه کاره بودم. نه اینجا‌     می‌گوید که وقتی به فاحشه می‌رسی نسبت بده به خودت. چقدر در نظام تربیتی این. بگوییم من چه کاره بودم قضای الهی بود!! اما این‌جایی که از عمل صالح سر زد بگو هزاران هزار علت در کار بود من یک جزئی از آن‌ها بود اراده من که آن اراده هم خودش که هزاران جزء‌داشت که این محقق بشود. این که در حقیقت سیری یا در قضای الهی تعلق گرفته و من سیر بشوم یا تعلق نگرفته. اگر تعلق گرفته پس دیگر خوردن من چه تأثیری دارد. قدم برداشتن من چه تأثیری دارد اگر هم تعلق نگرفته بخورم هم سیر نمی‌شوم.

نمی‌شود بگوییم معلول هست یک جزئی از اجزای علت نیست. هر جزئی از اجزای علت نباشد معلول در کار نیست. اگر معلول می‌خواهد باشد شبه باید همه اجزاء‌علت باشد از جمله اراده من است. خیلی مسئله شسته و رفته است.

همچنان که نمی‌شود بگوییم که اراده من در کار نیست،‌ جبری بشود و ابطال حکمه فی تأثیر کذلک لا یجوز له ان یحکم بکون اختیاره سببا وحیدا،‌بگوید فقط اختیار من در کار است. من فقط علت تامه خودم بودم همچنان که قارون گفت که انما اوتیته علی علم عندی،‌ به واسطه علم خودم بود که این همه چیز کسب کردم. ما یک دفعه که از مشهد می‌آمدیم،‌ یک راننده تاکسی بود این بنده خدا می‌گفت حاج آقا خیلی عجیب است من در بین برادرها و فامیل زبانزد هستم به زرنگی و زیرکی و توفیق در موفقیت‌های زندگی یعنی از نظر تحصیلات فوق لیسانسم را راحت گرفتم،‌از جهت کار،‌کارهای زیادی سر راهم قرار گرفته. استعدادم خیلی خوب است،‌ توانایی‌های جسمی من خیلی خوب است. همه توفیقاتی که یک فرد ممکن است داشته باشد،‌اما از جهت زندگی از همه آن‌ها عقب‌ترم. 38 سالش بود می‌گفت نه ازدواج کردم نه بچه دارم نه خانه دارم،‌ نه چیزی دارم. هر کاری را شروع می‌کنم با این که شروع خیلی خوبی می‌کنم به نتیجه‌ نمی‌رسم. گفتم اتفاقا روایت داریم که خداوند گاهی زندگی را برای کسی قرار می‌دهد که هیچ زیرکی ندارد تا نشان بدهد همه چیز فقط به زیرکی نیست. همه چیز فقط به دارایی‌هایی که مربوط به خود ما نیست. بسیاری از آن‌ها توفیقات و علل دیگری در کار است. می‌گفت همه برادران و فامیل از کودکی همه حسرت وجود من را داشتند اما الآن همه خوشحالند که جای من نیستند. همه الان خوشحالند که جای من نیستند. چون می‌دانند که … همین طوری است. این هم یک علت است. در قبال هزاران علت دیگر. اما ما چون این را فقط می‌بینیم فکر می‌کنیم علت اصلی این است پس حتما چون این استعداد را دارد حتما موفق است،‌نه گاهی هزاران علت دیگرش در کار نیست و این هر چه می‌زند به در بسته می‌خورد و آن نه در نزده باز می‌شود. می‌بینی که با کمترین اراده درها به رویش باز می‌شود.

همه آن‌ها به عنوان فاعل طولی،‌خداوند فاعلشان هست نه یکیشان هم آن باشد. حتی اراده انسان. اگر کسی این طوری نگاه نکند و فاعل را خودش ببیند بر این نگاه کثیر من صفات مذمومه کالعجب و الکبر و البخل و الفرح و… اگر کسی بداند هزاران علت برای این این که این فعل محقق نمی‌شود در کار است یکیش اراده من است آیا اگر بداند آن‌ها از جانب خداوند دارد می‌آید مستقیما و این اراده من هم از جانب خداست که البته به واسطه من غم و غصه‌اش خیلی کم‌تر می‌شود انسان. اما اگر فکر کند فقط خودش است و این به در بسته دائم می‌خورد چقدر ناامید می‌شود، می‌گوید هر کاری کنم نمی‌شود چون از خودش می‌بیند دیگر احتمال می‌دهد خودش مشکل دارد لذا از خودش ناامید می‌شود. نمی گوید که نظام تربیتی در کار است و خداوند مقصودش چیست از این مسئله برای من آن را باید پیدا بکنم تا بفهمم و درها باز بشود. اگر کاری خوبی باشد یا ثروتی باشد،‌ او یستکبر علی غیره، او یبخل بماله،‌همان طوری که یهود گفتند که این ها مال ماست، خداوند اگر فقرا را می‌خواهد خودش برود آن‌ها را بدهد در سوره یاسین،‌ و هو جاهل بان بقیة الاسباب الخارجة‌ عن اختیاره الناقص و هی الوفٌ‌ و الوف. هزاران سبب دیگر در کار است که لو لم یمحد له الامر لم یصد اختیاره شیئاً،‌ اگر آن‌ها در کار نباشند اختیارش هیچ کاری ازش نمی‌آید. و لا اغنا عن شیء یقول الجاه لو عنی … اگر یک جایی به مشکل می‌خورد می‌گوید اگر این کار را نمی‌کردم این ضرر متوجهم نمی‌شد. نمی‌داند که فعل او گاهی صحیح بوده. او تصمیم‌ گرفته و محاسبات را کرده،‌یکی بود می‌گفت من همه محاسبات را کردم و هیچ مویی لای درزش نمی‌رفت ولی به بن بست خوردم،‌این نشان می‌دهد که هزاران هزار علل دیگر هم در کار هست،‌فقط محاسبه من آخرین محاسبه نیست. یکی از آن‌ها از این هزاران هزار نباشد این محقق نمی‌شود. اگر اینطور شد نه انسان فرح پیدا می‌کند که غفلت بشود و نه غصه می‌خورد و حزن که ناراحت بشود. می‌گوید خوب نشد که نشد هزاران علت در کار بوده یکیش محقق نشده. خود اختیار اختیاری نیست،‌ این هم یک حرف بسیار دقیقی است که خود اختیار اختیاری نیست. منشأ هزاران علت دیگر دارد تا این اختیار اصل الاختیار،‌مطلق اختیار محقق بشود. اما این اختیار خاص اختیاری، البته اصل الاختیار اختیاری نیست. و السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 209” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید