بحث مسلک‌های اخلاقی

بسم الله الرحمن الرحیم

به بحث اخلاق رسیدیم که از نتایج بحثی که در آیه 155 و ششم سوره بقره و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجو و نفس من الاموال و نفس و الثمرات آنجا فرمود که و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون، ذیل این آیه شریف مطالبی را در رابطه مالکیت حق فرمودند که مالکیت حضرت حق مطلقه است و اگر مالکیت مطلقه شد انسان در از دست دادن‌ها و به دست آوردن‌ها نه خوشی برای او که غفلت‌زا باشد حاصل می‌شود و نه ناراحتی که یاس آور باشد حاکم می‌شود چون خودش را یک امانت‌داری نسبت به هم خودش امانت بود و هم امانت دار نسبت به آن مالکیت حضرت حق بود. از این جا ایشان انتقال پیدا می‌کنند به این مسالک اخلاقی در تربیت انسان سه مسلک است. بیان می‌کنند سه ملک را و این سه مسلک اخلاقی یکی از کلید‌های معارفی است که ما در تربیت خودمان و تربیت دیگران باید خیلی توجه داشته باشیم که خلط می­شود بین این سه تا. سه مبناست. این سه مبنا می تواند با هم ارتباط داشته باشد اما طریقی دارد. یعنی این­ها سه مبناست مستقلا هم کدام مبنایی دارد اما ارتباط بین این سه مبنا برقرار است منتها به شرطی که از طریق همان رابطه این ارتباط برقرار کنیم، و الا اگر از غیر طریق آن رابطه این ارتباط را ایجاد بکنیم به التقاط منجر می‌شود. در تربیت به منشأ صحیح نمی‌رسیم. لذا ایشان بیان می‌کنند اول که مسئله اصلاح نفس را که اصلاح نفس و این که ملکه اخلاقی در انسان ایجاد بشود ابتدائا این را به صورت عام می‌فرمایند که از تکرار عمل‌های جزئی ملکه کلی ایجاد می‌شود. مثلاً اگر شما یک کسی را می‌خواهید شجاع بکنید باید چند بار او را در یک مواقع هول انگیز قرار بدهیم منتها نه اولین بار آخرین مرتبه قرار بدهید که زهر ترک بشود و جان به جان آفرین تسلیم بکند البته مرتبه به مرتبه، منتها نه آنقدر هم مرتبه ضعیف باشد که دیگر فرقی با قبل نکند. یک طوری که می‌ترسید مثلاً معروف است در شنا می‌گویند اگر کسی می‌خواهد شنا یاد بگیرد بیندازید جایی که عمیق است اما مراقبش باشید. این طوری نباشد که نگاهمان در آن نه، مراقبش باشیم اما اگر مراقبش باشید از این هول اگر این هول را غلبه کرد بعد شنا کردن را یاد می‌گیرد. از ترس این که غرق نشود قدرت عاقلانه و اراده عمل کردن ندارد. می‌افتد به یک حالت اضطراری که نمی‌داند چه کار بکند لذا تسلیم می‌شود در آن حالت. اما اگر این بر هولش غلبه کرد دید نه مراقبش هستند و هواسشان هست در آن حالت می‌تواند عاقلانه‌تر تصمیم بگیرد و یواش یواش بر آن حول مسئله غلبه بکند. در هر صفت اخلاقی تربیت بر این اساس است که باید اعمال جزئی انجام بشود و اعمال جزئی ملکه ایجاد می‌کند. مقابله با اعمال رذیله باید به مقابلش او را وادار کرد تصنعی و سخت چه خود انسان باشد یا دیگری با تصنع و سختی که ابتدائاً ایجاد شد اگر بحث خیلی خلاصه طرف خیلی اهل سخاوت نیست، بخیل است. خوب این به سختی باید خودش یا پدر و مادرش یا مربیش او را به سختی وادار کنند که اول سخت باشد برایش. دو روز قبلش فکر بکند که بدهم یا ندهم. بعد خلاصه وقتی که داد تا دو روز هم غصه بخورد که حالا دادم چه می‌شود. عیب ندارد همین این مرتبه هم در مرتبه اول خوب است که با همه این سختی‌ها، قضیه آن طرف را شنیدید یک نفر هی می‌آمد مسجد و می‌رفت آخر گفت که من را بیایید ببندید، بستنش، بعد گفتش که این شالم را بازکنید، باز کردند درش پول بود، گفت این خمس مالم است چند وقت است میام مسجد بدم وقتی میام پشیمون میشم و میرم. این دفعه اگر گفتم بازم بکنید بازم نکنید تا خلاصه این راحت نشده بود گفت حالا راحت شدم. حالا دیگر می‌خواهید بازم بکنید دیگر بازم بکنید. خیالش راحت شد که آن چیزی که باید ادا می‌شده… حالا این سختی اولین بار و دومین بار و سومین بار کم کم انسان را عادت می‌دهد. ترس همین طور، عفت و تقوا همین طور. این یک مبنای مشهور عمومی که انسان از طریق این که به مقابلش اقدام بکند می‌توان آن صفت را اگر پست است به جاهای خطرناک وارد بشود. شب می‌ترسد. این بچه‌ها قدیم‌ها شب‌ها، حالا نمی‌دانم بچه‌ها این طور هستند یا نه آن وقت‌ها دستشویی‌ها خارج از خانه بود، آن طرف مثلاً حیاط این حالا درخت و بالاخره حوض و دیوارها هم این طور هما نما کرده نبود که، خلاصه مخوف بود. برق هم این طور نبود که لامپ کشیده باشند. یک لامپ بزنند که همه جا روشن بشود. حالا که داخل خانه است. خوب این می‌ترسید. آن طرف خانه است، خوب این باید پدر و مادر بیچاره باید بلند می‌شدند با این می‌رفتند، خوب این را اگر یک دوبار وقتی که دوبار رفت آن‌جا و رهاش کردند خوب آنجا که نمی‌ماند مجبور بود بیاد بیرون، آن‌جا هم خطرناک بود مجبور بود بدود تا آن‌جا که ترسش بریزد اما خوب آرام آرام درست می‌شد. حالا این ها می‌رفتند جبهه همین بچه‌های این طوری بعد در این بیابان‌های خطرناکی که حالا غیر از تیر و ترکش و توپ و خمپاره که این‌ها سرجای خودش بود، مار و عقرب و رتیل و … بود. شب تاریک و هیچ نوری این باید خلاصه اگر مهتابی بود که بود اگر هم هیچ خبری نبود این بچه‌های ترسو در جبهه در این سنگرها آن چنان شجاع می‌شدند چون اول که می‌رفتند فکر نمی‌کردند که یک جبهه در نظر می‌آمد که باید بروند جبهه اما فکر می‌کردند در مقابل تیر و ترکش است فقط، اما وقتی می‌رفت آن‌جا می‌دید شب و تاریکی و مثلاً دستشویی حالا کجا باید برود نصف شب پیدا بکند نه نوری و نه چیزی در این دستشویی‌ها خودش خطرناک تر از بیرون دستشویی بود. یک چیزهای مخوفی درست کرده بودند که هر حیوانی امنش آن‌جا بود. مجبور بود دیگر. این روش تعلیمی است که باید بیفتد در فعل در مقابلش تا شجاع بشود. حالا اینجا مرحوم علامه اول این را می‌فرماید که ملکات ایجاد می‌شود چون اختیاری نیست، اما مقدماتش اختیاری است. انجام شجاعت‌های متعدد اختیاری است اما ملکه شجاعت معلوم نیست که گاهی با یک کسی با یک عمل شجاع می‌شود گاهی برای کسی ده‌ها بار هم که انجام بدهد باز هم در حقیقت این شجاعت امکان‌پذیر نشده است. گاهی ممکن است که صد بار مجبور بشود که انجام بدهد. به لحاظ جان و مقدمات و صفات دیگر اثرگذاریش مختلف است. بعضی‌ها هم که از ابتدا شجاع هست باید یک خورده نگهش داشت یک بچه‌ای است که می‌بینید از هیچ چیزی نمی‌ترسد، اگر بخواهی بترسانی او تو را می‌ترساند. خلاصه این هم یک بچه‌ای است بالاخره این باید یک خورده یک کاریش بکنیم یک ذره هم ترسو بشود که از تهور جلوگیری بکنیم. یک بنده خدایی بود می‌گفت سوار چرخ شده بود یک دفعه از ایوان طبقه دوم خودش را پرت کرده بود پایین ببیند چه می‌شود. یک بار دیگر می‌گفت من سوار چرخ شدم در خیابان گفتم اگر چشم‌هام رو ببندم بدون چشم رانندگی بکنم چه می‌‌شود. چشم‌هام رو بستم تصادف کرده بود دست و پاش همه شکسته بود، گفت حالا فهمیدم چه می‌شود. گاهی این طوری هستند. همین بنده خدا جوان که شده بود حالا ببین تفریحش این بود می‌روم در اتوبان ماشینش از این سپرکشی آهنی کرده بود می‌گفت می‌زدم زیر ترمز عقبی می‌زنه بهم داقن می‌شود مقصر هم عقبی است. از بچگی آن طوری بود ولی یک نوع بی‌باکی احمقانه درش است. این را باید از ابتدا در تربیت نگهش دارند. بر خلاف آن کسی که انقدر ترسو است که هیچ کاری انجام نمی‌دهد. باید هر دو طرف را باید بیندازند در موقعیت مخالف تا آرام بشوند.

 تفاوت در ژنتیک، ژنتیک اقتضاء است، اقتضاء بعید به فعلیت و اقتضاء قریب عن الفعلیت لذا این­ها هیچکدام محروم نمی­کند اما دور و نزدیک می­کند، راه را طولانی­تر می­کند.

اقتضایی بودن مختلف است، گاهی می­بینید که در یک جهت فقط خودش را بروز می­دهد. البته این زمینه­اش را دارد که شجاع است قوی هم بشود. یعنی این را می­شود اگر درست کنترل بکنید این راحت­تر است شجاع کردنش تا کسی که خیلی ترسو است. بی­باک بودن را دارد منتها بلد نیست خرج بکند.

اعلم انّ اصلاح اخلاق النفس و ملکاتها فی جانبی العلم و العمل، چون ملکات نفس علمی هستند اینجا می­فرماید فی جانبی العلم و العمل، چون تمام ملکات نفسانی خودشان یک حقیقت علمیه هستند. تمامشان یک حقیقت علمیه هستند. اما آنی که محقق می­شود از اعمال جزئی انسان است. فی جانبی العلم و العمل و الاکتساب الاخلاق الفاضله و ازالة الاخلاق الرذیله انما هو بتکرار الاعمال صالحه المناسبة‌ لها،‌ البته مداومت بر اعمال صالح ملکه او را اقتضائش را ایجاد می­کند هر چند تحقق خود ملکه اختیاری نیست‌. وقتی ملکه­ای ایجاد شد زوال ملکه سخت است،‌ولی تا وقتی به صورت فقط فعل است زوالش هم آسان است فعل مقابلش مقابل این می‌ایستد اما اگر خصوصیتی در وجود انسان ملکه‌اش ایجاد شد،‌چه در جانب رذیلت یا فضیلت مقابله با او سخت می‌شود. لذا از ابتدا باید روی تربیت نوجوان و کودک کار کرد تا این ملکات رذیله ایجاد نشود،‌حتی اگر به بدی مبتلا می‌شود بدی ملکه نشود برایش. اگر ملکه شد آن موقع زوالش هم برای خود او سخت می‌شود و هم برای مربی کار روی او سخت می‌شود. بخواهد جبن را ریشه کن بکند و ملکه شجاعت را به دست بیاورد،‌ به طوری که دل آن‌جا می‌لرزد،‌ کسی که می خواهند شجاعت ایجاد بکنند دو سه مثال برایتان در رابطه با جبهه و آب و این‌ها عرض کردم. هر وقت دید این که امکان پیدا کرد،‌یعنی امکان وقوعی‌اش برای این محقق شد،‌یعنی در یک هولی وارد شد و این زنده ماند بعد دید چیزی نشد و این شب هم صبح شد با این سختی. دفعه بعد به این سختی نیست برای این. دفعه سوم به این سختی نیست. این به طوری که نزدیک هم باشد خیلی فاصله شدید نشود این امکان وقوعی هر دفعه برای این تحملش آسان­تر می‌شود. این یک بحثی در ایشان در جلد 6 هم این را مطرح می‌کند و می‌گوید که انسان اساسش بر این است که در تربیت اخلاقی تا یک فعلی را انجام نداده باشد برایش ممتنع جلوه می‌کند،‌همین که یکبار این را انجام داد به هر فشار و جبری بود که محقق شد از امتناع وقوعی به امکان وقوعی تبدیل پیدا میکند و خیلی از موانع برطرف میشود،‌همان یکبارش حتی. لذا می‌گوید دین برای همین مسأله ابتدا انسان را همان طور که عرض کردیم قبلاً‌ ابتدا انسان را به یک سری عقاید اجمالی دعوت میکند،‌ بعد به اعمال و احکام دعوت می‌کند بعد از آن اعتقاد تفصیلی را بر این حوادث و افعال و اعمال اعتقاد تفصیلی را. لذا می‌گوید حتی الگوسازی که دین الگو معرفی می‌کند،‌مصداقی بیان می‌کند مال این است که امکان وقوعی مسئله را نشان می‌دهد. لذا از راه مصداق بیان می‌کند تا امکان وقوعی‌اش را اگر خودش هم نبیند اقلا در رابطه دیگری ببیند یک کسی مثل او به این در حقیقت انجام داده،‌ می‌گوید همین خیلی کار را ساده می‌کند. به جای این که مفهومی بیان بشود که این کار را بکند،‌مصداقی که بیان بشود امکان وقوعی اش را که دید امکان وقوعی این را از حالت امتناع خارج می‌کند،‌لذا می‌فرماید که و کل ما ورد فی مورد منها و شاهد انه کان یمکنه الورود فیه،‌این امکان دارد ورود در او،‌ و ادرک بعد هم وقتی که انجام داد حالا می‌نشیند و چند روز تعریف میکند که بله من آن شب تا صبح خودم در یک جای تاریک و خلوت و این طور موحش خودم بودم. اگر این ادراک بکند لذت اقدام را و از آن طرف هم بداند که فرار چقدر شنیع هست مجبور میشود تحمل میکند و با این جبر تحمل، در ذهن و وجودش این شکل می­گیرد. این نقش بعد از نقش،‌این نقش­ها کانه بعدش مثل یک مهر می‌شود. نقش‌های مختلف که با هم افتاد به صورت یک ملکه ایجاد می‌شود. این ملکات حتماً‌ سنخشان علمیه است یعنی انسان در ناحیه علم،‌آخر علم الیقین پیدا می‌کند وقتی علم الیقین پیدا شد دیگر اختیاری نیست اما از تکرر ایجاد می‌شود آن علم الیقین که ایجاد شد دیگر خیلی ساده می‌شود. حتی دیگر مبادی تصوریه و تصدیقیه تفصیلیه نمی‌خواهد. انسان می‌بینه دیگر آن‌جا برایش اصلا دیگه کسی بگوید بارک الله به شجاعتت تعجب می‌کند این تقریباً‌احساس شجاعتی هم آنجا دیگر نمی‌کند چون از بس برایش عادی شده. برای او خیلی عادی می‌شود. آن خودش اختیاری نیست ملکه ایجادش،‌ البته به مقدماتش اختیاری و کسبی است. تکرر افعالش اختیاری و کسبی است. دو مسلک است برای به دست آوردن. این دو مسلک که ایشان بیان می‌کند دو مسلک مشهور است. یکی مسلک افلاطونیین و در حقیقت سقراط یا یونانی،‌هر اسمی که می‌خواهید برایش بگذارید،‌یک مسلک یونانیین است و یک مسلک انبیاء بعد مسلک سوم طریقه اختصاصی اسلام است. بعد ایشان دو مسلک اول و دوم را وقتی بیان می‌کند می‌فرماید که مکتب انبیاء از اولی استفاده کرده اما استفاده اولی را عبور کرده ازش و متوقف درش نشده،‌اولی که مسلک یونانیون است و بر اساس نام و حیثیت و آبروی پیش مردم است و در بین مردم ملاک در حقیقت آن شهرت در بین مردم است و از آن استفاده کردن اسلام به این بی‌اعتنایی نکرده اما در این هم متوقف نشده ملاک را این قرار نداده،‌اما این ملاک هم وقتی کسی به مکتب انبیاء اقتضا بکند این ملاک را به دست آورده. یعنی این ملاک برای کسی که از طریق مکتب انبیاء استفاده می‌کند این هم حاصل شده اما ملاک این نبوده که به خاطر این،‌این کار را بکند. انبیاء‌نمی‌پسندیدند که به خاطر ارتباط با مردم و شهرت در بین مردم این‌ها دست به یک کارهایی بزنند و از یک چیزهایی بگذرند یا به یک چیزهایی دست بزنند. نه انبیاء این را نمی‌پسندیدند و این مکتب انبیاء‌نبوده اما وقتی کسی این کار را می‌کرد به خاطر خداوند،‌ یا ثواب به این مرتبه هم می‌رسید. این نکته مهمی است که در هر کدام از مراحل بعدی مرحله قبلی حدش نیست. لذا آنی که از راه افلاطونیون می‌رود او فقط حد این مرتبه را دارد. چون عبور نکرده. اما انبیاء‌ لوپ این رسیده‌اند اما حدش که نقصش است را ندارند،‌ تهذیب این اخلاق است و به دست آوردن این ملکلات است بالغایات الصالحة‌ الدنیویه،‌ و دوم علوم آراء‌محموده عند الناس،‌آن‌چه که مردم آن را می‌پسندند،‌ کما یقال،‌ ان العفه و قناعة‌ الانسان بما عنده و الکف فما عند الناس دو مثال زد،‌ یکی عفت و یکی قناعت الانسان بما عنده و الکف اما عند الناس این جمله‌اش دومی می‌شود همه‌اش. توجب العزه و العظمه فی اعین الناس، خطاب می شود که اگر کسی اهل عفت و قناعت باشد در نزد مردم عظیم جلوه می‌کند و بزرگ جلوه می‌کند. فی اعین الناس و الجاه عند العامه و ان الشَّرَّح این که کسی در رابطه با شهوت حریص باشد که در مقابل عفت،‌یوجب الخساسة‌ و الفقر که باعث پستی می‌شود. حرص در شهوات یوجب الخساسه و الفقر انسان را به پستی و بیچارگی و در حقیقت آن فقر می‌کشاند و ان الطمع،‌ طمع در مقابل قناعت،‌پس این شرح در مقابل عفت،‌لف و نشر مرتب است و الطمع یوجب الذلة‌ النفس المنیعه، البته آن هم سبب این میشود که نفس منیع و کریه با طمع ذلیل بشود،‌ حتی علم را که می‌گویند تحصیلش لازم است می‌گوید علم یوجب الاقبال العامه و العزه و الوجاهه و الانس عند الخاصه،‌ بین بزرگان و اخساء‌کسی که صاحب علم باشد او وجیه است. خوب وقتی که بین آن‌ها وجیه بود خوب بین مردم هم به طریق اولی دیگر وجیه می‌شود. علم به انسان بینایی می‌دهد که انسان را از محذورات حفظ می‌کند. این‌ها همه بنا بر مسلک یونانی است،‌ علم حافظ تو می‌شود اما اگر مال داشته باشی تو باید حافظ مالت باشی که مالت را سرقت نکنند اما علم حافظ تو می‌شود علم به تو امان می‌دهد،‌ علم تو را حفظ می‌کند از خطرات.

کسی که شجاع است ثباتی پیدا می‌کند که تلون ندارد،‌ همیشه ثبات دارد،‌ نه این شجاعت ثبات نفس می‌آورد،‌ حالی به حالی نمی‌شود. یک بنده خدایی بود می‌گفت کسی بود دفعه اولش بود آمده بود جبهه این کاتوشا پشت سر ما بود هر موقع کاتوشای خودمان هم می‌زد این بیچاره می‌افتاد زمین و خم می‌شد،‌ حالا این طوری که شجاعت نباشد تلون است. یکی دیگری هم بود که آدم می‌دید خمپاره بغل پاش می‌خورد چون فرمانده بود باید آن بچه‌ها را از آن حالت افتادن اون وایستاده بود در آن محدوده و این خدا حفظش بکند حاجی مهدی طائب من خودم دیدم ایشان آنقدر شجاع بود که این ور و آن ور و نزدیکش خمپاره می‌خورد اصلاً‌باکش نبود،‌کانه خمپاره‌ها مثل این ترقه‌های معمولی بود. لذا این تلون ندارد،‌این یک حالت ثبات دارد برایش. آن کسی که شجاع است دیگر این حمد مردم را همیشه دارد چه مغلوب بشود و چه غالب،‌غالب بشود می‌گویند بارک الله،‌ مغلوب بشود می‌گویند بارک الله تا آخرین نفسش جنگید در مقابل این که در حقیقت خم نشد و تسلیم نشد. اگر جوان اتفاقی هم ببرد مردم می‌گویند عجب شانسی برد یعنی نمی‌گویند این بارک الله می‌گویند این شانسش برد و الا خودش که اهل بردن نبود که. و ان العداله راحت النفس عن الحمم الموضوعیه،‌این‌ها همه تعریفات بر اساس مسلک اول است. این مشهوراست که در بعضی از کتاب‌های اخلاقی ما هم بر اساس همین تدوین شده است. قرآن به این استقلال نداده که ممدوح در پیش مردم از مذمومش انتخاب بشود و ملاک قرار بگیرد. لذا ما در تربیت برای کودک آیا جواز برایمان هست که بچه را از ابتدا جوری بار بیاوریم که ملاک مذموم بودن و ممدوح بودن پیش مردم ملاک اصلی بشود برایش؟ نه حق ندارد،‌ چون قرآن از این روش استفاده نکرده اما آیا این روش باطل است؟ می‌گوید نه این روح صحیحی درش هست اما قالبش غلط بوده چون هدف نهایی شده غلط بوده اما به صورتی که این را در طریق به کار بگیرد از این استفاده بکند البته در اسلام هم به کار رفته،‌البته در مکتب انبیاء‌هم به کار رفته است. لذا ازش استفاده شده اما نه با قالب خودش،‌نه با حد خودش. نه با این که هدف این بشود و بگوییم به خاطر این این کار را بکن اما به خاطر این نه به اصطلاح ممدوح نیست اما در ضمنش این‌ها هم تحصیل می‌شود،‌تفاوت بین این دو تا خیلی زیاد است. اگر کسی بشکافت می‌بیند حقیقتاً‌ برگشت کرده به مسلک دوم که ثواب و عقاب است اما در بیان اولی و نگاه اولی کأنه دعوت کرده انسان را به همان چیزی که مکتب اول دعوت کرده بوده.

یهودی‌ها می‌گفتند شما به سمت قبله ما نماز می‌خوانید،‌مسلمان‌ها را مسخره می‌کردند و می‌گفتند شما وامدار ما هستید لذا این جا می‌فرماید که رویتان را برگردانید به سمت قبله‌ای که مکه و کعبه‌ است تا شما هم صاحب قبله خاصی باشید تا حجتی از طرف مردم بر علیه شما نباشد.

آنی که  این‌ها قائل‌اند و آن‌چه که در بین عموم مردم است غلط نیست لذا تحول آن اصلاً‌ملاک نیست چون چیزی غایت دیگری دیده نمی‌شود. آن‌جایی که شما یک غایت صحیح واقعی دیگری ببینید بگویید آن چیزی که در بین مردم است ممکن است غلط باشد ممکن است صحیح باشد. اگر صحیح بود عیب ندارد اما همان هم که صحیح است اعتناء کردنش اگر اعتنا به آن هدف نهایی بشود می‌شود غلط چون جای دیگری هم که به اصطلاح بر یک غلطی استقرار پیدا کرده بود هم باید ملاک بشود بر آن. لذا اگر مطابق یک امر صحیحی بود اعتنا بهش می‌شود اما نه غایت قسوی باشد. که اگر این را بر غایت قسوی سوق دادی هر جا هم بر غلطی اجماعی صورت گرفته باشد آن وقت باید تن بدهی. لذا بچه را بر این اساس تربیت کردی اگر بعد یک کاری ببیند که در یک غلطی هم اجماع صورت گرفت آن وقت مثل آن‌جا که قرآن اکثرهم لا یشعرون،‌آن‌جایی که اکثریت را نفی می‌کند با این معنا اصلاً‌ سازگار نیست. استدلال‌های قرآن در مقابل این قرار می‌گیرد. اما این که شما کاری بکنید تا،‌یک نگاه این است که ما یک رابطه درون دینی داریم در رابطه درون دینی‌مان هیچ گاه ملاک رأی مردم نیست. در آن نگاه درون دینی‌مان نگاه آن فضیلت‌هایی که مردم و شهرت بین مردم و ارزش‌هایی که مردم قبول دارند،‌خوب و بدش و درست و صحیح‌اش ملاک آن نیست. حتی اگر صحیح است به عنوانی که آن یک حقیقت بالاترین سبب شده این صحیح ایجاد بشود به آن فقط ما رجوع می‌کنیم،‌اما یک موقع است در نگاه برون دینی است ما می‌خواهیم دعوت بکنیم قطعاً‌باید جوری باشد این حالت و بروز این مسأله کسی که نگاه می‌کند ببیند با آن نظام عقلایی خودشان که حالا نگاه می‌کند سازگار است. این که یهودی‌های دلیلی نداشته باشند که علیه شما ملاک است،‌این حجت است،‌عیبی ندارد این هم به عنوان یک نگاه دیده اما این را به عنوان یک نگاه نسبت به برون‌دینی دارد به این‌ها می‌گوید. نه درون دینی اصلا این ارزش‌ها به عنوان ملاک نگاه بهش نمی‌شود. در برون دینی هم نگاه بهش می‌شود فقط به عنوان اتمام حجت نگاه در حقیقت به عنوان بیان و جذب و نه به عنوان این که نهایت باشد. در ارتباط برای ارتباط پس ببینید مواقع و مواضع ممکن است مختلف باشد. لذا اگر آیه‌ای جایی در حقیقت آن را مورد توجه قرار می‌دهد باید با جاهای دیگر توجه بکنیم یک جور نبینیم.

خداوند که فطرت‌ها را بر یک چیز قرار داده ما همین را می‌خواهیم بگوییم یعنی همان اتفاق آراء‌ محموده مردم بر یک امر فطری هم تعلق بگیرد خیلی زیاد است لذا نهی نمی‌کنیم به طور مطلق. اما منحصرش نمی‌کنیم در این. لذا استفاده می‌کنند ادیان از این اما غایت را این نمی‌بینند. می‌گویید چه طور در آن جا شما کراهت دارید خوردن گوشت مرده برادر مسلمان‌،‌ غیبت آن گونه است. منتها این غیبت آن گونه است خوردن گوشت برادر میته این تعبدی است،‌این دیگر در نظام دینی است. این در نظام بیان است منتها البته این در تفاصیل عللش که مطرح می‌شود حقیقتاً‌غیبت خوردن است. حقیقتاً‌ تمثیل نیست. چون در حقیقت جزئی از آن را ضایع می‌کند. ضایع کردن جزئی از آن خوردن است. بعد ایشان می‌فرماید که به مؤمنین شما بر عزم و ثبات خودتان باشید که این هم در حقیقت یک دلیل بر دلیل است. این هم یک غایتی است در عین  حال که شما ثبات پیدا کردید این غایت محقق می‌شود یعنی این غایت متحقق می‌شود خود به خود یعنی یکی از آثار و فوائدش هم این است نه این غایتش باشد که نتیجه این باشد،‌اما این لعلا فائده این کار است،‌ فائده می‌تواند در حقیقت  متعدد باشد اما غایت ملاک حکم است که بودش بود حکم را دارد و نبودش نبود حکم را دارد. که اگر یک موقعی یهودی‌ها یک روز دیگر ملامتتان نکردند بگویید پس دیگر عیبی ندارد پس به سمت همان بیت المقدس نماز بخوانیم نه این طور نیست. این باید حتماً‌ به سمت کعبه نماز بخوانند چه آن‌ها ملامت بکنند و چه ملامت نکنند، ‌اما یکی از فوائدش هم این بوده که این برگرداندن رو از بیت المقدس به سمت کعبه باعث می‌شود که یکی از فوائدش این باشد که آن‌ها دیگر قدرت ملامت به شما را نداشته باشند. از این جا معلوم می‌شود که این لعلا فائده است.

منازعه نکنید اگر منازعه کردید سست می‌شوید،‌دیگران جری می‌شوند و آن‌ها حالت هجمی به شما پیدا می‌کنند،‌اما این که می‌فرماید لاتنازعوا اصل لا تنازعوا به عنوان یک حقیقت اصلی و غایت اصلی است که تنازع نداشته باشد اما یکی از آثار تنازع این است که دشمنانتان هم بر شما جری می‌شود و الا اگر دشمن بر شما جری نشود تنازع اشکال ندارد؟ چرا اشکال دارد. منتها یکی از آثار تنازع این است که دشمن جری می‌شود و خودتان همکاری‌تان سست می‌شود. این‌ها نشان می‌دهد در این صورت که این‌ها نباشند این در کار هست. این‌ها صاحبان عزم‌اند و یک‌جایی که تصمیم می‌گیرند با عزم است این عزم امور و پایه و سکون اصلی که نبودش می‌ریزد لذا اولوالعزم هم همین طور هستند.

در مسلک ثانی که مسلک انبیاء‌است غایات اخروی مورد لحاظ قرار می‌گیرد. غایات اخروی هم گاهی به لحاظ غایت اخروی مورد لحاظ قرار می‌گیرد و گاهی به لحاظ مقادیر مورد لحاظ قرار می‌گیرد. اما مسلک سوم لوپ این دوتاست.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 208” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید