بحث قرآنی نشئه برزخ و تجرد نفس
سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلوات بلندی مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
در ذیل آیه ی شریفه ی ﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦ ﴾[1] بودیم که در مرتبه ی عمل و حین افعال الهی و حوادث صابرین حقیقت صبرشان آشکار می شود و به آن حقیقت عظیمی که به مرتبه ی انا لله و انا الیه راجعون است واصل و نائل می شوند؛ یعنی در مرتبه ی صبر مرتبه به مرتبه خدای تبارک و تعالی این ها را در حوادث و شداید بالا می رود و بالاتر تا این که به این رتبه ی عظیم برساند. حالا با این نگاه اگر کسی نگاه به حوادث بکند که روز گذشته هم توضیح داده شد بیشتر، معلوم می شود که اگر می فرمایند که البلاء للولاء یا البلاء للانبیا ثم الامثل فالامثل[2] معنای حقیقی آن به چه معنا می شود. یعنی در حقیقت خدای تبارک و تعالی البلاء للانبیاء ثم الامثل فالامثل دارد اتقیا را، اولیا را با حوادث رشد می دهد؛ پس اگر اختصاص دارد به انبیا و پس از آن به هر کس که شبیه تر به انبیا است یک واقعیت است؛ چون دارد خدای تبارک و تعالی مسئله ی رشد وجودی این ها که حقیقت انسان را تشکیل می دهد در این ابتلائات ایجاد می کند. لذا با این نگاه ابتلا برای انسان ها یک رحمت می شود؛ یک موهبت می شود. کسی تقاضای ابتلا نمی کند؛ چون در مقابل ابتلای الهی کسی تقاضای سختی کردن … . یعنی باز به شأن خودم و به انانیت خودم من پابندم که می توانم بتوانم صبر کنم. این گفتن خودش غلط است که خدایا بده بلاهایت را تا من صبر کنم. این خودش خلاف انا لله و انا الیه راجعون است که همه چیز را از او می بیند؛ اما اگر کسی در این راه جلو رفت و ابتلائات و سختی ها برایش پیش آمد، او باکی اش نیست؛ چون می داند آنی که ابتلا را ایجاد کرده از باب رحمت و عطوفت و مهربانی است؛ لذا صبرش هم از او می خواهد؛ معرفتش را هم از او می خواهد؛ کمالش را هم از او می خواهد؛ می بیند این توجه او است به این. می بیند این توجه خدا است به آن که اگر با دیگرانش بود میلی، چرا ظرف ظرف مرا بشکست لیلی که انسان گاهی این شکستن ظرف و این دست انداز ها از باب محبت است. از باب لطف است؛ چه در جایی که این دست انداز ها برای تطهیر آن شخص باشد؛ چه در جایی که برای ترفیع باشد که در هر صورت ترفیع است؛ حتی آن جایی که تطهیر است. ترفیع است دیگر! چون مانع را دارد بر می دارد. این دست انداز ها گاهی مانع را بر می دارد. گاهی مقتضی را موجود می کند. گاهی مانع را بر می دارد [این] دست انداز ها. گاهی مقتضی را موجود می کند؛ یعنی آمادگی برای مرتبه ی بعد را. لذا اگر امیر مومنان (ع) به آن شخص که آمد خدمت حضرت در جمع گفت یا علی، یا امیر المومنین من شما را خیلی دوست دارم. حضرت مدتی سرش را به زمین انداخت، چشمانش را و نگاهش را و بعد سرش را بلند کرد و به او نگاه کرد و فرمود صدقت، راست می گویی. راست می گویی. و این تایید باعث شد که سرور در مجلس حاکم بشود که این شخصی که خودش را محب حضرت می نامید تصدیق شد از جانب حضرت که یک حقیقت تصدیقی واقعی است نه تصدیقات تعارفی که ما می گوییم. بعد حضرت آن جا حضرت به این فرمود که اما از این به بعد فلیتخذ للبلاء یا للفقر _مختلف وارد شده است_ جلبابا[3]، خودت را آماده بکن که از این به بعد فقر یا بلا از سر تا پای تو را می پوشاند. این موهبت است با این نگاه یا عقاب است؟ این که کسی که اظهار محبت می کند به امیر مومنان و حضرت تصدیقش می کند این موهبت است یا بشر الصابرین است؟ الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون؛ دارد این حقیقت را در وجودش [نهادینه می کند]؛ منتها فهم این خیلی سخت است. ما متعارفش این است که وقتی سختی می آید می گوییم معمولا خدا از ما رو برگردانده؛ معلوم است خدا به ما کاری ندارد؛ ولی برعکسش در روایات وارد شده که اگر دیدید نعوذ بالله به معصیتی مشغول هستید و گاهی از شما معصیتی صادر شده، اما هیچ مانعی، هیچ رادعی، بلایی، چیزی بر سرتان نمی آید در دنیا بترسید که شاید در مقام استدراج قرار گرفته اید و خدا شما را رها کرده است. خدا شما را رها کرده؛ یعنی در نگاه و منظر اولیا این که حتی کسانی که اهل گناه نیستند در روایت دارد که سالی یک بار شده به تب حتی مبتلا می شوند تا این که نظام … . اگر یک موقعی یک ترک اولایی هم از آن ها صادر شده تطهیر بشود. حالا ما که اگر بخواهیم تطهیر بشویم باید روزانه چندین بار ما را بکشند و زنده کنند. موت و حیات برایمان ایجاد کنند. حالا خداوند تبارک و تعالی به موت و حیات ما، لحظه به لحظه واقع نمی کند به بعضی از بلایا این دیگر البته گفتنش ساده است؛ اما این که بلا بیاید انسان این گونه ببیند این خیلی سخت است. هیچ کدام مردش نیستیم. آن را هم باید بسپاریم به خدا که ما را اهل این مسئله بکند و الا گفتنش ساده است؛ اعتقادا می توانیم معتقد بشویم به این که یک هم چنین مسئله ای از روایات در می آید که ابتلائات این ها از باب ترفیع است. به خصوص به ما گفته اند وقتی که دیگری را می بینید مبتلا است، حتما بنا را بگذارید که خدا او را دوست دارد می خواهد بالا برود. اگر خودتان دیدید مبتلا شدید، بگوییم چه کرده ام که این می خواهد مرا تطهیر بکند. یعنی به خودتان که بلا نازل شد، نگاهتان این باشد که یک کاری از من خطایی سر زده که خدای تبارک و تعالی نظام تطهیری اش را نازل کرده. اگر از دیگران دیدید … . این هم از آن بحث های عجیبی است که خدا نسبت به بندگانش خیلی ساتر است؛ ستار است. این طور نیست که یک کسی که بد باشد مبتلا بشود و یک کسی که خوب باشد مبتلا نشود یا کسی که خوب است مبتلا بشود و کسی که بد است مبتلا نشود. نه، گاهی بدی داریم که مبتلا نمی شود، بد است مبتلا نمی شود، رهایش کرده خدا، بدی است که مبتلا می شود، خداوند تبارک و تعالی هنوز امید نجات نسبت به این را باقی گذاشته تا این بلکه نجات ایجاد بشود برایش، خوبی است که مبتلا نمی شود، امکان پذیر است، این رفتارش و گفتارش به گونه ای است که برای او … . مثل سلیمان نبی می شود که (مثلا عرض می کنم) به ظاهر ابتلایی نداشت. ملک و سلطنت هم برایش باقی بود. ابتلایش آخرش این بود که موریانه ها عصایش را خوردند وقتی آن عصر به آن عظمت را ساخت و می خواست آن را افتتاح کند، روز افتتاحیه اش همانا و خرّ بر رویش و خوردن آن عصایش توسط موریانه ها همانا. این هم یک ابتلای اساسی بود. آخرین مرتبه بود که اولیای الهی بی ابتلا نمی شوند. ﴿۞ وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ ﴾[4]. انبیا هم ابتلا دارند و ابتلا نشانه ی بد بودن نیست که ابتلا در اولیا نشانه ی ترفیع و بلند تر شدن و سعه ی وجود است؛ یعنی برای اولیا ابتلا در حقیقت سعه پیدا کردن است. برای غیراولیا و مومنین ابتلا تطهیر است و ترفیع. تطهیر است (رفع مانع). ترفیع است که با همین رفع مانع بزرگ می شود که ﴿أَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ يَتَضَرَّعُونَ٤٢﴾[5]؛ تا این ها به سوی ما برگردند. ما به سختی ها می اندازیم آن ها را تا این ها برگردند.
پس حقیقتًا نظام ابتلائات الهی از باب رحمت رحمانیه است یا رحیمیه؟ رحیمیه است. یعنی به نفع مومنین است ابتلائات. ﴿بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾[6]. نسبت به مومنین خدای تبارک و تعالی رئوف رحیم است. لذا ابتلائاتش هم برای آن ها رحمت رحیمیه است که می خواهد صبر را و آن صفات مرتبط با صبر را در وجود انسان گسترده تر و عظیم تر بکند. با این نگاه خیلی تغییر ایجاد می شود به حوادث عالم، به نگاه به دیگران، نگاه به خود انسان. اقلش این است که در نگاهمان هم چنین مسئله ای ایجاد بشود با تمرین کم کم این را ملکه بکنیم. امکان پذیر است. با تمرین ملکه بکنیم. با تلقین کم کم آن را به خودمان بباورانیم. نه این که اگر یک مومنی قدم گذاشت در وادی ایمان بعد دید هجمه شد مصیبت ها و مشکلات به او، بگوید معلوم است خدا من را رها کرده. خدا رها کردنش در مصیبت ها و فشار ها نیست؛ منتها این هم خیلی سخت است. گفتنش راحت است. لذا کسی که در اوج مصیبت است می داند این را؛ اما می بیند تحملش را هم ندارد؛ لذا نمی شود آن موقع هم خیلی از او خیلی تحمل خواست؛ چون در آن فشار و مصیبت خیلی سخت است. ملامتش هم نباید کرد که بابا تو که این را می دانی؛ پس چرا عمل نمی کنی؟ این نمی شود آن موقع. خیلی باید حواسمان باشد که فکر نکنیم اگر یک موقع عز و چز و ناله دارد در آن حالت یا شکایت دارد بگوییم بابا پس ایمانت کجا رفته؟ نه خیلی سخت است. خدا یک موقع نظیرش را برای آدم … نعوذ بالله سختی را ایجاد می کند؛ آدم بعد می بیند که ما هم اقلا این زبان گفتاری همین مقدار که می گوییم دلمان خنک می شود در آن فشار. کاری از ما بر نمی آید در آن حالتی که خدای تبارک و تعالی اراده کرده مشکلی را و ابتلایی را کاری از ما بر نمی آید که در برویم از آن؛ اما وقتی که یک کمی ناله می کنیم، همین ناله چه می شود؟ یک خرده انگار دق و دلی آدم را خالی می کند. این هم از ضعف است؛ اما در عین حال این ضعف چیست؟ این ضعف را به کسی تعریض نکنید. اگر دیدید کسی را به او تعریض نکنید که چرا این طوری است؛ نه این ها دیگر سر رفتن هایش است. آن مثل سوپاپی است که روی این دیگ جوش می گذارند؛ این زودپزها که دیگر یک کمی از آن حالت انفجار این را خارج بکند. این قدر را هم خدای تبارک و تعالی می بخشد. ما چه کاره ایم که نبخشیم؟ ما چه کاره ایم که ایراد بگیریم؟ لذا خیلی سخت به مردم نگیریم در این مسائل این طوری. در آن موقع واعظ ناصح نشویم که بابا خدا در کار است؛ خدا … . آن موقع خیلی سخت [است]؛ یعنی گاهی آن جا آن طرفی که دارند به او می گویند در دلش نفرینتان می کند. حواستان باشد. می گوید برای خودت پیش بیاید ببینم چه کار می کنی. این طوری نکنید و می گیرند. نفرین آن موقع می گیرد. حواسمان باشد. اگر آدم کاری از او بر می آید سبک کند برای او این کار را برای او، باری را از دوشش بردارد، البته او خیلی مفید است؛ یعنی اگر ابتلای او را توانست قسمتی اش را او بردارد که او سبک تر بشود برایش البته او خیلی مهم است؛ نه این که فقط نصیحتش بکنیم؛ آن جا جای نصیحت آن موقع نیست. او خودش خدا دارد آن چنان نصیحتش می کند که دیگر اگر ما بگوییم خدا هم خوشش نمی آید؛ چه برسد به بنده ی خدا.
يکي از حضار: نامفهوم 13:20
استاد: مراتب است دیگر. این اوجشان است. یعنی نگویید که همه ی صابرین این ها هستند؛ منتها صابر صیغه ی اسم فاعلی که به کار برده می شود، یعنی ثبات در صبر هم دارند این ها. یعنی این ها آن اوجشان می شود به این ها. بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم … . این دیگر آن صابر است. در حقیقت از بحث اهل صبر که تازه آغاز به صبر کرده باشند گذشته؛ بلکه این ها صابر هستند. صابر یعنی در آن شدت خوابیده.
يکي از حضار: نامفهوم 13:55
استاد: مقام صبر به این معنا عام است؛ نه مقام صبری که در مقابل رضا است. ببینید یک مقام صبر داریم در مقابل رضا است، در مقابل تسلیم است، مقام صبر.
يکي از حضار: چون مقام رضا دارد مقام صبر هم دارد دیگر.
استاد: عرض می کنم نه، یک موقع مقام صبر یک مقام مختصاتی دارد در مقابل رضا و تسلیم؛ اما یک موقع است که صبر در هر مرتبه ای معنای خاص … ؛ یعنی در رضا هم صبر معنا پیدا می کند که آن جا هم کسی که راضی است به صبر مبتلا می شود؛ منتها صبرش از مبدأ رضا محقق می شود؛ لذا صبر برای انبیای گرامی هم محقق است با این که آن ها در مقام رضا و بالاتر هم هستند. این مرتبه ی صبر، بشر الصابرین عام است که انا لله و انا الیه راجعون کسی که به این گویا است و در درونش به این مقر است (مقر است؛ نه فقط لفظ.) این خیلی عظیم است که توحید افعالی را تاما پیدا کرده.
يکي از حضار: نامفهوم 15:10
استاد: انا لله؟ این انا لله و انا الیه راجعون دو نگاه دارد؛ یکی این که صبر در همه ی مراتب هست و این به انا لله هم می رسد. یکی این که کسی که در موطن صبر است وقتی که قالوا انا لله و انا الیه راجعون، هم به این متحقق است و هم مقام انا لله و انا الیه راجعون یک مقام واحد نیست؛ یعنی انا لله و انا الیه راجعون یک مراتب تشکیکی دارد؛ لذا هم در صبری که دارد متحقق به انا لله و انا الیه راجعون است و هم تقاضای انا لله و انا الیه راجعون را دارد؛ یعنی متحقق به مرتبه ای اش است؛ تقاضای مرتبه ی بالاتر را هم دارد؛ لذا این صبر و حادثه ای که برای او پیش می آید، چون امکان ندارد حادثه پیش بیاید و فقط این بخواهد انا لله و انا الیه راجعون را که متحقق است بیان بکند؛ چون خدای تبارک و تعالی، در مقام ظهور این خصوصیت کمال بالاتر را برایش قرار می دهد؛ پس اگر این به توحید افعالی رسیده، باید توحید افعالی موطنش با توحید افعالی که از او متوقع است با آمدن این حادثه، آن بالاتر از این باشد تا بتواند بالاتر برود؛ رشد محقق بشود. لذا انا لله و انا الیه راجعون صاحب مراتب مختلفی است. از مرتبه ی لفظ شروع می شود تا به مرتبه ی معنا و توجه به مفهوم کشیده می شود تا به مرتبه ی تحقق، آن هم با تمام مراتب تشکیکی تحقق. همه ی این ها جزء انا لله و انا الیه راجعون است؛ لذا صبر هر موطنی با مرتبه ای از او تلائم دارد البته.
يکي از حضار: نامفهوم 16:55 و این هم که برای رشد است یعنی وقتی برای کسی پیش می آید تقاضای دفعش را انسان نباید بکند.
استاد: نگفتیم تقاضای دفعش را … . من این را گفتم؟ نه تقاضای دفعش را کردن از خدا وارد شده؛ منتها از خدا؛ یعنی انسان دنبال حل مشکل باشد؛ نه بنشیند تا مشکل روی سرش خراب شود فقط. خدای تبارک و تعالی مشکل را ایجاد می کند، حادثه را ایجاد می کند، به انسان می گوید حرکت کن تا با توکل بر من و با تکیه ی بر من مشکل را برداری. خود این یک امر الهی است که در صدد چه باشد؟ اما منتها انسان یک موقعی که مشکل پیش می آید می رود سراغ دیگران و شاکی از خدا می شود؛ می گوید این نه، این جدا. این اگر شد این بشر الصابرین نیست؛ اما بشر الصابرین آنی است که وقتی مشکل پیش می آید با تکیه ی بر خدا، اعتماد بر خدا، شروع می کند به این که در مقابل مشکل خودش را از مشکل نجات بدهد؛ البته این طوری است. یعنی باید قدم بردارد؛ منتها با تکیه بر خدا. خدا می خواهد در مشکل او را متوجه به خودش بکند. از قدرت ها و علقه های دیگر او را جدا بکند. هر ابتلایی که پیش می آید خدای تبارک و تعالی در آن ابتلا … . این هم یکی از نکته های جالب است. هر ابتلایی که پیش می آید، خدای تبارک و تعالی می خواهد در آن ابتلا انسان را، از غیریت انسان در آن رتبه جدا بکند؛ چون انسان غیریت های مختلفی دارد؛ هر رتبه ای و هر مرتبه ای برای انسان یک غیریتی دارد؛ هم چنان که ابراهیم خلیل الرحمن هم در آن اوج کمالش باز غیریتهایش جدا میشد. اذ ابتلی ابراهیم که همان جا هم غیریت ها از ابراهیم چه می شود؟ در آن مراتب نبوت … . منتها غیریت ها در ما ظلمانی است؛ محبت ها و تعلق هایمان؛ در انبیای عظام نورانی است. یعنی آن حجاب های نورانی که غیریت است باز هم از آن ها برداشته می شود. در ما حجاب های ظلمانی از ما برداشته می شود؛ تعلق های وهمانی برداشته می شود؛ از انبیا تعلقاتشان وهمانی نیست که ظلمانی باشد؛ تعلقاتشان نورانیه است. توهمان نورانیه و تعلقات نورانیه و حجاب های تعینی نورانیه هم از آن ها به واسطه ی این مشکلات برداشته می شود البته؛ ولی قدم باید برداشت برای رفعش.
يکي از حضار: نامفهوم 19:30
استاد: حجاب نورانی حجابی است که گاهی برای انسان پیش می آید، حجاب کثرت های گناه و معصیت و غفلت و این ها نیست. ما یک حجاب های ظلمانی داریم که براساس وهم انسان نشئت می گیرد؛ مثل این که من علاقه ام به فرزندم به گونه ای باشد که اگر در مقابل یک امر الهی قرار گرفتم علاقه به فرزندم برای من ترجیح پیدا بکند. این یک حجاب ظلمانی و معصیت است؛ اما اگر انسان حتی دل می بندد، مثل ابراهیم خلیل به اسماعیل که اسماعیل را به عنوان یک ولی دل ببندد حتی به این مقدار که باید این هم از وجود ابراهیم [خارج شود]؛ نه از ما. ما با دل بستن باید این دلبستگی هایمان را نجات بدهیم؛ اما او نبی اولوا العزم است. آن حجاب نورانی هم باید از وجودش کنده بشود که امر می شود که ﴿ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ ﴾[7] که تو را ذبح می کنم؛ همین هم خیلی سنگین است. این ابتلا خیلی ابتلای سنگینی است که پدر به دست خودش فرزند نورانی، آن نبی الهی، آن سرسلسله ی سلاله ای که ابراهیم می داند خواهد آمد که به دست خودش مأمور بشود که سر ببرد. این خیلی سخت است که آدم تا این جا بگوید چشم. این دیگر بحث پدر و پسر نیست که فقط یک حجاب ظلمانی باشد فقط در یک مرتبه باشد؛ البته پدر و پسر هم یک مرتبه اش حجاب ظلمانی است، یک مرتبه اش حجاب نورانی است. این که تعلق باعث بشود انسان در مقابل خدا بایستد می شود ظلمانی؛ اما این که پدر و پسر را خدا به عنوان یک رابطه قرار داده نورانی است؛ همین مقدارش هم؛ اما این نورانیت در مقام ابراهیم علیه السلام فوق این مسئله بود که فرزندش نبیی از انبیا و ولیی از اولیا و سرسلسله ی اولیایی که خواهند آمد این فرزند را امر به ذبح بشود، با همه ی این ها دم در نیاورد که خدایا پس آن سلسله چه می شوند؟ پس آن حقایق نوریه ای که در صلب او هستند چگونه خواهند بود؟ چون دارد در روایات که آبای پیغمبر اکرم هر پدری که بعدها آن فرزند مبدأ فرزند بعدی که این صلب خواست ادامه پیدا بکند به دنیا می آمد یک نورانیت ظاهریه هم در آن صلب قرار داشت که دیگران هم می یافتند؛ لذا دیگران هم که می دیدند این نور انتقال پیدا می کرد که خودش یک علامت بود؛ خود این. معلوم می شود که ابراهیم خلیل که قطعا دیگران می یافتند ابراهیم خلیل به طریق اولی این صلب را می یافت که سرسلسله است؛ اما امر به ذبح می شود؛ یک کلام هم نمی گوید که خدایا پس آن چه می شود؟ چون می داند که همان طوری که دیروز عرض کردم به آن نبی امر شد برو این کوه را بخور. نگفت کوه است نمی شود خورد؛ گفت وقتی خدا می گوید پس معلوم است می شود خورد. رفت جلو به سمت کوه، هرچه رفت، به جای این که آدم می رود جلو کوه بزرگ تر بشود (چون از دور کوه کوچک تر نشان می دهد) هرچه رفت جلو کوه کوچک تر شد؛ تا این که دید یک لقمه شد گذاشت دهانش. دید امر الهی … . اگر کسی باور داشته باشد به این، اگر کسی باور داشته باشد این طوری می شود برایش. همه چیز کوچک می شود در مقابل اطاعت امر الهی. لذا اگر امام با این باور صحبت می کرد و می گفت اگر همه هم مقابل ما بایستند ما تا آخر ایستاده ایم، این باور را داشت که همه ی کوه ها وقتی که دارد اطاعت امر الهی می کند همه لقمه هستند. کوچک تر از لقمه است؛ ولی این بار که نیست هرچه که هستند، عظیم تر از آن هم دیده می شوند تازه. هرچه که هستند، وقتی که آدم این باور توحیدی در وجودش نیست، یک لقمه را کوه می بیند آن موقع. وقتی این باور نیست یک لقمه را کوه می بیند. این طوری است. لذا امام صادق علیه السلام این روایت شریف که هرچه بخوانیم این روایت را کم است، ما ضعفت بدن عما قویت علیه النیة[8]… . هر قدر نیت قوی تر باشد، بدن در مقابل آن عزم و نیت کم نمی آورد؛ لذا انبیا اولوا العزم از انبیا هیچ چیزی در مقابلشان بزرگ نبود. اولوا العزم من الانبیا بودند؛ صاحبان عزم بودند؛ لذا عزم هرجا در کار باشد، آن فعل کوچک می شود. هرقدر عزم عظیم تر باشد، فعل کوچک تر می شود. این یک اصل مسلم در نظام توحیدی است. این یک اصل است. بعدها هم بیشتر به آن … .
بعد این جا می فرماید که ثم إنه تعالى ملكه بالاذن. پس اگر این انا لله و انا الیه راجعون می گوید همه ی ملک ها، قوا، افعال مربوط به خدای تبارک و تعالی است، لذا دادنش و گرفتنش به من چه ربطی دارد؟ خدا مالک است؛ داده است؛ حالا هم دارد می گیرد؛ گفتنش ساده است. این هایی که من دارم می گویم دائم این را می گویم که خدای تبارک و تعالی بر ما اخذ نکند این را. نگویید چرا هی تکرار می کنی. چون این تکرارش که این ها گفتارش ساده است و انجامش سخت است برای این که خدا اخذ نکند بر ما؛ بگوید ادعا کردی حالا بیا بگذارم در کاسه ات؛ نه ادعا نداریم. داریم این را می خوانیم. این جایی که این نوشته. همین را داریم می خوانیم. اگر خدایا همین هم سخت است نخوانیم این را هم. بگوییم دوستان خودشان مطالعه بکنند. می ترسیم. خدای تبارک و تعالی … . طرف ما کسی است که او در حقیقت می گوید اگر چیزی هم به ذهنتان آمد گاهی به زبان نیاورید که به زبان آوردن گاهی آن علت تامه ی تحقق می شود؛ اما ما دائما پناه می بریم به خداوند تبارک و تعالی؛ می گوییم خدایا داریم مفهومش را زمزمه می کنیم؛ داریم در مکتب الفبا یاد می گیریم؛ اما این الفبا چه دلالت دارد را کاری نداریم؛ همین داریم الفبا یاد می گیریم. می فرماید که أن وجود الانسان وجميع ما يتبع وجودة ، من قواه وأفعاله قائم الذات بالله الذي هو فاطره وموجده فهو قائم به، این موجود قائم است به خدا، مفتقر ومستند إليه (خدا) في جميع أحواله من حدوث وبقاء غير مستقل دونه. هیچ استقلالی دون خدا ندارد. اگر آنی کند نازی فرو ریزند قالب ها. هیچ چیزی از خودش ندارد. فلربه التصرف فيه. اگر این گونه است که هیچ استقلالی از او نیست، فلربه التصرف فيه كيف شاء وليس للانسان من الامر شئ إذ لا استقلال له بوجه أصلا فله الملك في وجوده و قواه و أفعاله حقيقة. خدای تبارک و تعالی ملک برای او است؛ مالکیت برای او است.
ثم إنه تعالى ملكه بالاذن. خدا این ملک را، این ملک را ملکه بالاذن. تملیک می کند به ما، به اذن با اجازه ی خودش؛ منتها تملیک کردن به اذن در دنیا چیست؟ من شما را وکیل می کنم در این که مالک دارایی های من باشید و عزل می کنم خودم را از دخالت یا می فروشم به شما دیگر خودم قدرت تصرف ندارم. این تملیک دیگران است؛ اما تملیک الهی این گونه نیست. تملیک الهی در حقیقت مالکیت از خودش به هیچ وجه نه محدود می شود و نه خارج می شود؛ بلکه این تملیک فقط در حد اذن در تصرف است. اذن در تصرف است که اذن در تصرف این پیدا می کند؛ اما اگر نبود این اذن در تصرف هم نبود.
يکي از حضار: نامفهوم 27:30
استاد: اگر این طوری بود ما مثل یک بچه می ماند. بگوییم که بچه از اول دلش می خواست در بخواند؟ نه. دلش می خواست سختی بشود؟ هرچه به او توضیح بدهی این درس نتیجه اش این است ها. می خواست؟ ما بچه هستیم. اگر قرار بود به اختیار خودمان باشد خدا بگذارد بیچاره بودیم. این هم رحمت رحیمیه است که به اذن ما نگذاشته نزول بلایا را. اگر می گذاشت نزول بلایا را به اذن ما، هیچ کداممان تا این جا هم نمی آمدیم. هیچ کدام تا این جا هم نمی آمدیم. همه مان همان مرتبه ی کودکی مان تا آخر حفظ می ماند. همان دوست داشتیم تا آخر اووَه اووَه بکنیم؛ شیر را بگذارند دهانمان؛ آب را بگذارند دهانمان؛ از آن مرتبه خارج نشویم. قبول ندارید؟ همین که راه بیفتیم بخواهیم برویم غذا به دست بیاوریم هم … .
آقای بیگدلی زحمت می کشید یک صلوات هم بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. خدا رحمت کند آقای بهاء الدینی یک شب عیدی جمعیتی نشسته بودند؛ یک دسته پول پنجاه تومانی (آن موقع پنجاه تومانی اسکناسی بود.) در آورد و داد گفت که این را پخش کنید. پخش کردیم دیدم به همه رسید و این هم تمام شد. هیچ کس نه ماند که نگرفته باشد. گفتیم آقا مثل این که به اندازه هم شما مثلًا … . گفت دیگر به این هایش کار نداشته باشید. دیگر به این هایش کار نداشته باشید. حالا شما هم به این هایش کار نداشته باشید. بگذار کرامات ما همین طور بماند. خیلی علنی اش نکن.
بعد می فرماید که ثم انه تعالی ملكه بالاذن که خدای تبارک و تعالی با اذنش این را تملیک می کند به ما. ملکه بالاذن نسبة ذاته. با اذن این را به ذات خودش نسبت می دهد. به خودش منتسب می کند. ومن هناك يقال : للانسان وجود. این طور بگوییم که … . تعجیل کردیم. حواس ما را برد در کراماتمان؛ غافل شدیم از ذاتمان. دیدید آدم زود مغرور می شود به کراماتش. نباید به دیگران کرامات را نشان داد. ثم انه تعالی ملكه بالاذن. تملیک کرد بالاذن؛ منتها این تملیک به اذن گاهی نسبة ذاته است که در حقیقت می گوید ومن هناك يقال : للانسان وجود. یعنی ذات انسان را، وجود انسان را که به انسان می دهند که آن نسبت ذاتش است گاهی این تملیک، گاهی این تملیک نسبت قواه است. وكذا نسبة قواه وأفعاله. پس گاهی نه خودش هست الان؛ اما قوا و افعالش را داریم نسبت می دهیم به خدا. پس هم ذاتش منسوب است، هم قوا و افعالش منسوب است. ومن هناك يقال : للانسان قوى كالسمع والبصر ، ويقال : للانسان أفعال كالمشى والنطق ، والاكل والشرب ، ولو لا الاذن الالهي لم يملك الانسان ولا غيره من المخلوقات نسبة. هیچ چیزی را مالک نبود. نسبة من هذه النسب الظاهرة. پس اگر انسان بفهمد که همین نسبت های ظاهریه که دست و گوش و چشم و پای و قوای ادراکیه و همه ی این ها حتی وجود را خدا به من اذن داده، با اذن الهی نسبت به مومن و کافر این الان محقق شده که ما احساس مالکیت و حال مالکیت را داریم و الا اگر این اذن الهی نبود هیچ کدام از این ها هم نه در مومن و نه در کافر نبود. این هم یک اذن الهی است که محقق شده. این را هم این گونه ببینیم؛ فقط هم در مومن نیست. در کافر هم همین است. اذن خدای تبارک و تعالی محقق کرده. فقط هم در انسان نیست. حیوان هم این اذن برایش محقق شده و او هم انی مالکیت را نسبت به قوای خودش احساس می کند. حتی نبات هم این اذن را دارد که آن برگ و بال و … را مرتبط با خودش می بیند؛ لذا به مقداری که ادراک برای او هست، می بینید اگر جلویش سد می شود، تمام توان این گیاه صرف می شود تا راهی به سوی نور پیدا بکند که خودش را نجات بدهد. این هم اذن در این است که احساس مالکیت به خودش دارد تا راهی برای خودش پیدا بکند؛ چه در جانب ریشه چه در جانب ساقه. این ها را اگر آدم توجه کند به آن می بیند که همه چیز به اذن او است. آن وقت خیلی برای آدم درس می شود. ولو لا الاذن الالهي لم يملك الانسان ولا غيره من المخلوقات نسبة من هذه النسب الظاهرة. هم انسان و هم بقیه ی مخلوقات که حیوان و نبات و همه. لعدم استقلال في وجودها من دون الله. چون هیچ چیزی بدون خدا استقلالی ندارد.
وقد أخبر سبحانه : أن الاشياء سيعود إلى حالها قبل الاذن. اذن محقق شده. الان هست؛ اما اشیا برمیگردند دوباره به حالت قبل از اذن. در معاد همه ی اشیا برمیگردند به حالت قبل از اذن. چه خوش است آن لحظه. یعنی این اذن خودش در عین این که اذن است، یک راه برای این است که انسان عبور بکند تا مالکیت حق را بیابد، شده یک حجاب برای ما که مستقل می بینیم و متوقف می شویم؛ اما آن جا به زور آدم را عبور می دهند. اگر این به اختیار محقق بشود که انسان عبور بکند و این ها مالکیت او را ببیند، آن می شود قیامتش قیام کرده؛ اما اگر کسی عبور نکرد و قیامتش قیام نکرد و مالکیت مطلقه ی حضرت حق را ندید، عبورش می دهند. پس چه خوش است دیدن مالکیت حق و نبود این اذن. نبود این اذن یعنی عبور از اذن؛ نه این که اذن که یک فعل الهی است بگوییم بد است؛ نه، عبور از این اذن و رسیدن به آن مالکیت چه خوش است که در قیامت محقق می شود اصلش برای همه. این جا مقدماتش را ما با همین عبادیاتی که امر کرده اند به ما، با این عبادیات امید داریم. با این عبادت ها و اوامر الهیه … . با این که نفهمیدیم و با این که نمی دانیم، اما محقق شده باشد آن جا متجلی شود. امید به این داریم که حتی اگر این جا منتقل نشدیم، ولی با اوامر الهی و نواهی و اطاعت آن ها این حقیقت در آن جا برایمان آشکار بشود، منتها به عنوان نه عقاب و جزا، بلکه به عنوان فعل خودمان؛ به عنوان نتیجه آن رشد خودمان که ثواب ما باشد و جزای ثوابی باشد؛ نه جزای عقابی. جزای عقابی یعنی بقیه هم این طور می بینند؛ اما وقتی که می بینند آن موقع خودش را می بیند در لایه های آن مالکیت های اعتباری است؛ بعد می بیند که این جا هم همه ی آن ها پوچ است. می بیند خودش پوچ است آن وقت. چون می بیند که همه ی آن مالکیت ها اعتباری که دل بسته و خودش می دید و خودش را مالک می دید این جا دیگر خبری از آن ها نیست. آن جا این فشار که خودش را پوچ می بیند، خودش را هیچ می بیند، خودش را هیچ آمادگی برای آن مالکیت ندارد، آن می شود عذاب الیم برای او؛ اما ما که با این اطاعت اوامر و نواهی ان شاء الله این را ایجاد کرده ایم (حالا با مراتبش) که آن جا که می رسیم این ها متجلی می شود که به امر او بوده ایم یعنی او را مالک می دیده ایم؛ به اطاعت او بوده ایم، یعنی او را مالک حقیقی می دیده ایم.
وقد أخبر سبحانه : أن الاشياء سيعود إلى حالها قبل الاذن ولا يبقي ملك إلا لله وحده. منتها این جا تعبیر به حد ما بیان کرده ایشان. سیعود الاشیاء الی حالها قبل الاذن، تحولی در حال اشیا نمی شود؛ بلکه تحول در چه می شود؟ تحول در ادراک انسان می شود. این ان شاء الله باشد طلبتان که تحول سیعود الی حال … و الا عالم الان هم مالکیت مطلقه ی حق در آن آشکار است. آن روز بارز می شود. ﴿وَبَرَزُواْ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ٤٨﴾[9]. آنجا بارز میشود؛ نه آنجا محقق میشود. نه آنجا اینها میروند دوباره اینطوری میشود؛ نه اینطوری هست؛ اما انسان امروز غافل از این است. آنجا غفلت معنا پیدا نمی کند از این. همه می یابند. لذا این در ادراک انسان حقیقتا تغییر ایجاد می شود. حالا این البته منافاتی با این که در بیرون هم تغییراتی محقق شده باشد ندارد؛ اما آن تغییرات بیرونی برای این تغییر در ادراک است؛ نه این که آن ها خودشان مستقل باشند.
ولا يبقي ملك إلا لله وحده. آنجا آشکار می شود برزوا لله الواحد القهار که همه چیز برای خداوند تبارک و تعالی است. قال تعالى : ﴿ لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[10]، وفيه رجوع الانسان بجميع ما له ومعه (به جمیع آن چه که برای او است. ما له و معه. بجمیع مالِه نخوانید. بجمیع ما لَه و معه) إلى الله سبحانه. بر آن چه که برای او است و با او است همه اش الی الله سبحانه رجوع پیدا می کند. ما له و معه این ها اعم از صفات، افعال، … . ما له و معه که صفات، افعال، افعال حسنه و افعال سیئه همه ی این ها ﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ٩٦﴾[11]. خدای تبارک و تعالی شما را خلق کرد و ما تعملون، آن چه که انجام می دهید.
فهناك ملك حقيقي هو لله سبحانه لا شريك له فيه ، لا الانسان ولا غير انسان شریک نیست وملك ظاهري صوري كملك الانسان نفسه وولده وماله وغير ذلك ، وهو لله سبحانه حقيقة ، وللانسان بتمليكه تعالى في الظاهر مجازا. تملیک فی الظاهر مجازًا؛ نه تملیکی که ما می شناسیم حقیقتًا تملیک شده باشد ما مالک شده باشیم. فی الظاهر مجازا. فإذا تذكر الانسان حقيقة ملكه تعالى ، ونسبه إلى نفسه، اگر خودش را مالک ببیند، فوجد نفسه ملكا طلقا … . اگر انسانی متذکر باشد حقیقت ملک خدای تبارک و تعالی را متذکر باشد و نسبه الی نفسه، نسب ملک را الی نفسه، فوجد نفسه ملکا طلقا لربه، مالکیت نفس خودش را هم ببیند که به خدا منسوب است در این نگاه حقیقی که ملک طلق رب است وتذكر أيضا ان الملك الظاهري فيما بين الانسان ومن جملتها ملك نفسه لنفسه وماله وولده، این ها را که اگر ببیند که سيبطل فيعود راجعا إلى ربه، این ها باطل می شوند، سیعود راجعا الی ربه وجد أنه بالاخرة لا يملك شيئا أصلا، می بیند که در همین دنیا هم مالک هیچ چیزی نیست. مثل یک خزانه دار است. خدا می گوید انفاق کن؛ می گوید چشم. می دهد. منتها این گفتنش راحت است باز هم. خدا می گوید بده، می گوید من خزانه دار هستم. مثل صندوق دار بانک. حواله یک میلیارد می دهد به راحتی. یک تومان می دهد به راحتی. برایش فرقی نمی کند. هزار تومان باید بدهد یا یک میلیارد بدهد. چرا؟ چون از جیبش نمی دهد. آدم که از جیبش می خواهد بدهد، من ملک استاثر.[12] کسی که مالک می شود و احساس مالکیت می کند خودخواه می شود؛ اما کسی که مالکیت احساس نکند خودخواهی ندارد. این روایت شاید جزء نصایح لقمان حکیم باشد که من ملک استاثر به فرزندش که هر کس مالک می شود. حالا بزنید شاید؛ ولی کلام و کد بسیاری عظیمی است که من ملک استاثر، استیثار می کند برای خودش و خودخواه می شود؛ لذا این جا اگر کسی مال خودش ندید خودخواه هم نمی شود. لذا امام رضا علیه السلام سائل که آمد پیش او به خادم گفت هزار تا بده، گفت هزار زر بدهم یا سفید؟ طلا یا نقره؟ گفت ببین چه به حال این مفید است. برای من که فرقی نمی کند. این گفتنش ساده است که برای من زرد و سفید از مالم بخواهم بدهم فرق نکند. آن مال این است که خودش را خزانه دار ببیند. حواله ی یک میلیاردی بیاید می گوید بده. هیچ باکش هم نیست. تمام هم که می شود دستانش را یک تکانی می دهد و بلند می شود می آید. آن صندوق دار بانک نه غصه دارد و نه غمی دارد که امروز چند میلیارد من دادم. بعد احساس بکند ناراحت است. نه، اگر پرداختی هم یک روز نکند و هیچ کس نیاید هم خوشحال نمی شود. مگر بخواهد سند هایش را که بزند می گوید امروز سند نمی خواهد بزنی؛ و الا سندش چهار صفر جلویش باشد یا پنج صفر یا ده صفر برای این یک صفر اضافه دارد می زند نه بیشتر. همین مقدار فقط فرق می کند.
لذا می فرماید که فيعود راجعا إلى ربه وجد أنه بالاخرة لا يملك شيئا أصلا لا حقيقة ولا مجازا ، وإذا كان كذلك لم يكن معنى للتأثر عن المصائب، همه ی مصائب این طوری می شود، الموجبة للتأثر عند إصابتها فإن التأثر إنما يكون من جهة فقد الانسان شيئا مما يملكه، مالکیت احساس بکند، حتى يفرح بوجدانه ، ويحزن بفقدانه ، وأما إذا أذعن واعتقد أنه لا يملك شيئا لم يتأثر ولم يحزن ، وكيف يتأثر من يؤمن بأن الله له الملك وحده يتصرف في ملكه كيف يشاء ؟[13]
این مسئله که تا این جا می رسد مرحوم علامه از این جا انتقال پیدا می کند که مسالک اخلاقی را که این نتیجه ی عظیم را می تواند منتج بشود و منشا بشود را بیان می کند که چند مسلک است. سه مسلک بیان می کند و بعد می گوید غایت هر مسلکی تا کجا است و آن غایت آخرین مسلکی که به این جا می کشاند انسان را چگونه است. لذا اگر انسان توجه نداشته باشد، خلط بین این سه مسلک می کند. گاهی قسمتی از این را می آورد و قسمتی از آن را و در تعلیم و تربیت خودش و دیگران موجب اشتباه می شود. حالا ببینید این سه تا را ایشان تفکیک می کند خصوصیاتش را؛ جزء مهم ترین بحث هایی است که در المیزان … . با این که دو سه صفحه است؛ اما جزء مهم ترین بحث هایی است که این بحث اخلاق، مکاتب اخلاقی که در این جا آورده، … . ان شاء الله در محضرش باشیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. دوستان برای هم دیگر و برای نظام و برای رهبر نظام در این ایام اجابت دعا و برای نظام اسلامی و رهبری به خصوص حفظش از آفات حتمًا دعای کثیره و دعاهای شدیده داشته باشند. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
[2] . ر.ک: الکافي ، ج۲، ص۲۵۲، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۶۵۹، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۹۸، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۹۸، قصص الأنبیاء (للراوندی) ، ج۱، ص۲۷۸، مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۱۳، الوافي ، ج۵، ص۷۶۳، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۲۶۲، الفصول المهمة ، ج۳، ص۳۰۴، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۶۹، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۴۲، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۱۲۳، الکافي ، ج۲، ص۲۵۲، الوافي ، ج۵، ص۷۶۳، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۲۶۲، الفصول المهمة ، ج۳، ص۳۰۳، ، الکافي ، ج۲، ص۲۵۹، علل الشرایع ، ج۱، ص۴۴،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۱۳، الوافي ، ج۵، ص۷۶۴، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۲۶۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۲۲، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۴۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۱۹۸، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۴۴۰، بحار الأنوار ، ج۵۹، ص۲۷۶، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۲۵، المؤمن ، ج۱، ص۳۹، الکافي ، ج۲، ص۲۵۲، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۹۳، مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۱۲۳، الوافي ، ج۵، ص۷۶۳، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۲۶۱، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۰۷، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۱۹۵، ، مصباح الشريعة ، ج۱، ص۱۸۳ و …
[3] . الأصول الستة عشر (ط – دار الشبستری) ، ج۱، ص۱۰۴، الأصول الستة عشر (ط – دار الحدیث) ، ج۱، ص۳۱۱، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۱۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۱۸، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۴۳، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۳۶۰، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۳۵، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۲۷، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۴۷، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۸۸، الأمالی (للمرتضی) ، ج۱، ص۱۷، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۲۴۷، ، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۹۰، الإختصاص ، ج۱، ص۳۱۰، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۹۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۳۰، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۴۳، معاني الأخبار ، ج۱، ص۱۸۲، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۸۷، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۴۰، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۴۳، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۵۴، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۸۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۲۸، الإختصاص ، ج۱، ص۳۱۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۹۶، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۳۴، الإختصاص ، ج۱، ص۳۱۲، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۹۸، بحار الأنوار ، ج۳۴، ص۲۵۷، ، المؤمن ، ج۱، ص۱۶، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۳
[8] . من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۴۰۰، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۲۹، الوافي ، ج۴، ص۳۷۰، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۵۳، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۰۵
[12] . الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۱۸۸، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۲۲۹، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۷۰، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۳۷، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۴۸، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۹۶، المحاسن ، ج۲، ص۶۰۱، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۳۹، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۱۴۵، بحار الأنوار ، ج۱۳، ص۳۵۷، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۱۰۰، تحف العقول ، ج۱، ص۶، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۶۱، نهج البلاغة ، ج۱، ص۵۰۰، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۸، غرر الحکم ، ج۱، ص۵۷۵، عیون الحکم ، ج۱، ص۴۵۱، بحار الأنوار ، ج۷۲، ص۳۵۷، الإختصاص ، ج۱، ص۲۲۶، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۳
[13]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص353 و 354.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 207” دیدگاه میگذارید;