بحث قرآنی نشئه برزخ و تجرد نفس

 

 

نام فایل: Almizan-206

موضوع: شرح تفسیر المیزان

مدت‌زمان: 44:40

مقرر یا پیاده‌کننده: محمد حسن‌پور

 

 

 

پر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سی

 

 

 

 

سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا. ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

خوب در خدمت دوستان در بحث آیه 155 سوره بقره بودیم که آیه شریفه می فرمود که: وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ١٥٧[1]. این آیات شریفه که عرض کردیم یکی از آیات زیبایی است که روش تربیتی خدای تبارک و تعالی را در رابطه با انسان بیان می‌کند و می‌فرماید: اولا خدای تبارک و تعالی گفت و گویش با انسان با فعلش است. این یک نکته دقیق. که لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع؛ اینها که فعل الهی است. گفتار الهی هم هست. تا اینکه انسان و بشر الصابرین. که در این گفتار نتیجه‌گیری کند و به رشد برسد. یعنی خدای تبارک و تعالی به جای اینکه بیان بکند انسان را به رشد برساند، با افعالش و وقوع در حوادث انسان را به رشد می‌رساند. این سیره و داب الهی است که در حوادث روزگار و افعالی که پیش می آید انسان را به رشد می رساند. این خودش یک سیره است. که قابل اقتدا است. دومین نکته ای که عرض کردیم خدمت دوستان این بود که آیا اینکه می فرماید و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و ادامه آیه، آیا این حوادثی که پیش می آید و برای انسان سازندگی دارد آیا انسان می تواند از این استفاده بکند؟ که برای رشد خودش و یا جمعی که تحت تعلیم و تربیت او قرار می گیرند اختیارا آیا می شود حوادثی را وقایعی را کار هایی را پیش آورد که اینها با واقع شدن در آن کار و در آن حادثه امکان رشد برایشان واقع بشود؟ عرض کردیم اگر حدود شرعی کاملا رعایت بشود، به گونه ای که کسی دارد این کار را می کند به حلال و حرام و حقوق ناس اشراف داشته باشد و در برنامه ریزی اش به گونه ای نشود که حق الناسی برگردنش بماند و یا از حلال الهی و یا از مرز حرام الهی تجاوزی صورت گرفته باشد، امکان اینکه چنین مساله ای را بازسازی بکند و جمعی را در این مسیر قرار بدهد؛ آن هم با حفظ تمام شرایط مساله که شرایط مساله از جمله شیب ملایم در این کار اولا؛ ثانیا مراتب مساله به این معنا که ممکن است اینها هر کدام یک جهتی داشته باشد در جهت خودش به کار گرفته بشود اینطور نیست که هر کدام از اینها اثرشان خلاصه یک اثر واحدی باشد. بلکه هر کدام اثر خاص دارد. هر کدام از اینها چه در انفرادشان چه در ترکیبشان. چه در مورد فرد چه در مورد جمع. ببینید آنها چه فرد آنها چه جمع آنها. یعنی آن حوادث. په در مورد فرد که بخواهیم این را در مورد یک فرد به کار بگیریم؛ چه در مورد جمع بخواهیم به کار بگیریم باید تمام اینها با دقت برنامه ریزی شده [باشد]. اثر هر کدام آشکار باشد. برای انسان تا حدودی روشن شده باشد. بعد این اثر را در مورد آن؛ آن هم تا یک وقت مناسب. یعنی این نمی شود دوام داشته باشد. خدای تبارک و تعالی عادتش بر این است که هیچ حادثه ای را برای انسان با دوام قرار نمی دهد. خود دوام مساله در حوادث و ابتلاءات، خودش گاهی یاس آور است. هر چند گاهی در حوادثی که پیش می آید خدای تبارک و تعالی پیش می آورد، گاهی شیب مساله رعایت نشده. بلکه شُک ایجاد شده. برای افراد گاهی یک شک در حوادث ایجاد می شود. اما ایجاد شک خیلی دقت می خواهد. درست است که ایجاد شک آن اثری که ایجاد می کند خیلی گاهی زیاذ تر از آن شیب ملایم است، اما شک یک احاطه می خواهد. یعنی اگر کسی می خواهد شک ایحاد کند باید واقعا به جوانب مساله کاملا احاطه پیدا کرده باشد. تا شک او ایجاد انحراف نکند. آن شکی که می خواهد ایجاد بکند کاملا چه باشد؟ حساب شده باشد. تجربه شده باشد. آزمایش شده باشد. تا بتواند این تاثیر مطلوب را از آن بگیرد. منتها آن خیلی سخت است. آن پیشنهادش گاهی به اصطلاح به این سادگی نیست. عرض می کنم جزء موارد است. اما این مورد باید خیلی حساب شده تر و دقیق تر و با یک برنامه ریزی بالاخره مهم تری انجام شده باشد.

یکی از حضار: نامفهوم 6:11

استاد: بله این هم حالا عرض می کنیم که یکی از شرایط اگر حالا محقق نشد؛ یکی از شرایط دیگری که برای این به کار گیری این حوادث در رشد به کار می آید این است که آیا همه را باید با یک به اصطلاح گونه آزمایش کرد و رشد داد؟ یا متفاوت است؟ ببینید در نظام الهی حوادثی که پیش می آید حوادث هم متفاوت داریم هم مشترک داریم. گاهی یک زلزله مثلا فرض کنید پیش می آید. مشترک است بین اینکه همه کسانی که در آن منطقه قرار دارند مبتلای به این زلزله می شوند. هر چند صبر های همه و بهره های همه از این مختلف است. صدمه های افراد هم مختلف است. درست است؟ مراتب معرفتی افراد هم مختلف است. با این حال یک امر مشترک پیش می آید. گاهی یک امر مختلف. یعنی برای کسی یک چیزی پیش می آید برای دیگری یک چیز دیگری. همه اینها هم باید در این مساله باز کنکاش بشود. دقت بشود. عرض می کنم یک مهره ای از مهره های الهی فعلی از افعال الهی را که انسان می خواهد به کار بگیرد ما ممکن است احاطه به تمام روابطش نتوانیم پیدا بکینم که قطعا نمی توانیم چون این با تمام نظام عالم وجود رابطه دارد. اما این مانع از آن نیست که آن عوامل رئیسی و آن اساس ارتباطات این را نتوانیم پیش بینی کنیم. قابل پیش بینی است تا حدودی. لذا با پیش بینی آن حوادث. یک نکته دیگری که در این رابطه باز مهم است این است که آیا خود مخاطبین ما اگر خواستیم همچین کاری را اجرا بکنیم لازم است بر این مساله مطلع باشند که می خواهیم یک هچنین کاری را بکنیم؟ علم به این مساله داشته باشند؟ قبلا با آنها گفت و گو شده باشد که اساس مثلا این برنامه ای که تدارک دیده شده برای این نتیجه است؟ لذا آماده باشند برای این مساله. مثل این مثلا گاهی مانور های شبانه که در اردو هایی مثلا پیش می آید که به آنها می گویند رزم شب و خشم شب داریم و این طرف آماده می خوابد و خلاصه این… . اوایل انقلاب خشم شب هایشان هم خشمش خلاصه خیلی خشمگین بود. یعنی در هر خشم شبی کشته و مجروح می داد. یعنی این طور نبود که خشمش خلاصه همین طور خشم عادی باشد. برده بودند ما را یک جایی خلاصه اول سال 58 بود. اوایل 58. آماده بکنند بعد برویم کردستان. تازه هنوز جنگ نشده بود. بعدش هر عملی هر آزمونی که می کردند به اصطلاح آن چه می گویند؟ هر موردی از این رزمش را که آزمایش می کردند؛ نه رزم شبش. همین رزم های روزش. هر کدام را که آزمایش می کردند چند تا مجروح خلاصه می داد. تیر خورده و نمی دانم آنقدر خشمگین بودند اصلا آدم اینها را می دید باور کنید از مثلا آن دشمنانی که در کردستان بودند را اینها را خشمگین تر می دید. خیلی جدی بودند. یعنی جدی گرفته بودند خشم را. از جمله دیگر این رزم شبشان خیلی رزم شب بود. آن روزش اینطور بود. شبش بیبنید چه می شد! این بچه ها دیدند نه این خیلی خطرناک است مساله. خیلی ها لت و پار شدند خیلی. دو تا حتی در آن دوره ما دو تا کشته داد. یعنی از این خلاصه تعدادی که آموزش می دیدیم دو تا کشته شدند. شاید بیست تا مجروح شدند در همان دوره ما. حالا یا دوره بود. شب برای رزم شبش آمدند این تخت خواب هایی که در این به اصطلاح سالن بود پشت تمام پنجره ها و در های ورودی اینها این تخت ها را گذاشتند به طوری که اینها نصف شب بیچاره ها آمدند رزم شب ایجاد بکنند. از هر دری که آمدند خلاصه به در بسته خوردند. تیر در می کردند؛ تیر به اصطلاح مشقی نه! تیر خلاصه می زدن در و دیوار لت و پار می شد اینها. خلاصه یک پنجره را فقط بچه ها احتیاطا باز گذاشته بودند که دور ترین بود تا اینها آمدن بجنبند که این در را باز کنند، اینها همه از آن خلاصه چیز در رفته بودند. حالا گاهی رزم شب به این افراط نباشد. که کشته بدهد خلاصه مجروح بدهد. نمی دانم تلفات بدهد. اگر یک موقعی رعایت افراط و تفریط بشه البته اینها می تواند موثر باشد. علم به اینکه -آنجا می دانستیم چون علم داشتیم اقلا یک اینقدر توانستیم که کشته را کمتر بکنیم- اگر یک موقع علم داشته باشند به اینکه این عملی که می خواهد ایجاد بشود این حادثه این واقعه این کاری که که می خواهد انجام بشود این می تواند موثر باشد، و عدم علمش یک نحو دیگری تاثیر دارد. لذا این هم باید بالاخره هر دو دیده بشود. بعضی اهداف با علم به او محقق می شود. بعضی از اهداف بدون علم. این مساله که دارم می گویم تمام اینها در قرآن کریم و روایات ما وارد شده. منتها باید اینها را جمع کرد. که گاهی انسان می داند حادثه ای پیش خواهد آمد. گاهی نمی داند. هر کدام یک نوع ایجاد اثر می کند. منتها به نظر اگر می خواهد کسی این کار را انجام بدهد قبلش در همان حوادثی که خدای تبارک و تعالی ایجاد می کند سرمایه گذاری اساسی را اول در آنجا انجام بدهد. و استفاده بکند از آن عوامل. تمرین داشته باشد نسبت به بهره مندی و بهره گیری از آن حوادث. چه در وجود خودش چه در وجود دیگران. که کاملا دائما هم پیش می آید. اول آنها را خوب بتواند استفاده بکند. اگر کسی مدتی و در یک در حقیقت برهه ای از زمان توانست با دقت تمام بهره مند بشود از آن حوادث و افعالی که خدای تبارک و تعالی برای افراد یا جمعی و اجتماعی پیش آورده، توانست بهره مند بشود و استفاده خوب بکند، آن موقع بهتر می تواند برای برنامه ریزی اینکه اختیارا یک چیزی را پیش بیاورد تا چه بشود؟ این اثر ایجاد بشود. نهایت چیزی هم که می خواهد از این حوادثی که خدا در اینجا فرموده: و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرين. یعنی نهایت چیزی که می خواهد ایجاد بشود صفات صبر می خواهد در اینجا چه بشود؟ بروز پیدا بکند. لذا هدف هم معلوم باشد. و بشر الصابرین. عرض کردیم که نکته اساسی در این است که، این نکته کلید مساله است که خدای تبارک و تعالی ابتداءا اعتقاد اجمالی ایجاد می کند برای افراد؛ تا پس از اینکه افراد به صورت اجمالی؛ اینها روش خیلی مهمی است. اینها آن به اصطلاح بدنه اصلی کار است. قوام است. چارچوب است. رکن است. اول اعتقاد اجمالی ایجاد می کند، پس از اعتقاد اجمالی انسان را به افعال و احکام و رفتار و اوامر و نواهی و حوادث مبتلا می کند. در ضمن اوامر و نواهی و حوادث و افعال، اعتقاد تفصیلی را از اینها بیرون می آورد. دقت کردید؟ یعنی با یک اعتقاد اجمالی اول ایجاد می شود برای آن در حقیقت متربی و متعلم، پس از آن اعتقاد اجمالی که پیش آمد و اعتقاد به خدا و اعتقاد به معاد و اعتقاد به رسالت، اجمالا برایش ایجاد شد دیگر کلاس درس رسمی آموزشی برایش نمی گذارد. بلکه اینجا او را در اوامر و نواهی و افعال و حوادث در حقیقت قرار می دهد. و در ضمن اوامر و نواهی و حوادث و افعال الهی که با او پیش می آورد، تفصیلا اعتقادات او را از اجمال به تفصیل می کشاند. منتها تحت نظر یک مربی. تحت نظر یک معلم. تحت نظر در حقیقت یک کسی که اول می شود رسول گرامی؛ بعد می شوند در حقیقت حضرات معصومین. که این حوادث و آن کسانی کسانی که از طرف آنها هستند. این حوادث بتواند. و الا خیلی ها را نا امید می کند. و این هم یقین بدانیم خدای تبارک و تعالی حادثه ای را برای کسی پیش نمی آورد مگر اینکه قبلش یا قبل از آن قبل، قوه و استعداد تحمل و صبر او را قبلا قطعا ایجاد کرده باشد. یعنی حتما استعداد صبر برایش هست. و این استعداد البته آن هم به نحو استعداد قریب و نه استعداد بعید. یعنی استعداد صبر برایش هست. آن هم استعداد قریب. و الا آزمون سخت می شد. و الا کسانی که امکان قبول شدن داشته باشند کم می شوند. لذا اینکه استعداد قریب این مساله ایجاد بشود و بعد این آزمایش نسبت به آنها ایجاد بشود این هم جزء شرایط کار است. پس ما هدفمان از اینکه بخواهیم یک همچین کاری را اختیارا ایجاد کنیم یا از آنچه که خدا پیش می آورد استفاده بکنیم این است که بشر الصابرین؛ آن هم دنباله اش: ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦[2]. یعنی آن اعتقاد اجمالی باور به خدا و معاد، در اینجا به تفصیل کشیده می شود. تفصیلش چیست؟ این حقیقت إنا لله و إنا إلیه راجعون که یکی از اصول اساسی اعتقادات ماست که ما مبدایتمان از اوست و معادمان به سوی اوست و او مالک مطلق ماست که إنا لله. ما مالک مطلقمان خداست. درست است؟ این حقیقت که مالکیت مطلق مربوط به اوست و این مالکیت مطلق چون مربوط به اوست تمام اطلاعات که خوف و جوع و نقص اموال و ثمرات و انفس باشد، همه مربوط به خود اوست. ذات ما و تمام دارایی ها و تمام آنچه که مرتبط به ماست مربوط به اوست. اگر مربوط به اوست هرگاه خواست اعطا می کند. هرگاه خواست اخذ می کند. وقتی که اعطا کرده من امانت داری بیش نیستم. وقتی هم که اخذ می کند در حقیقت چه کار کردم؟ فک امانت کردم و امانت را رد کردم. لذا این اعتقاد تفصیلی اگر برای کسی پیش بیاید که هر چه که پیش می آید بر او از نقص اموال و ثمرات و انفس و جوع و خوف و اینها، این می بیند در حقیقت مثل یک علمی است در دست باد! ما همه شیران ولی شیر علم؛ حمله مان از باد باشد دم به دم؛ یعنی وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ[3]. می گوید ما همه شیران ولی شیر علم. ما همه شیر پرچم هستیم. پرچم حالا یک شیر در آن هست، چقدر خلاصه این تاثیر دارد؟ حمله مان از باد باشد دم به دم. یعنی اگر می بینید این پرچم حالت حمله دارد و وزش دارد این مربوط به باد است. مربوط به خودش نیست. اگر ما این را ببینیم، آن می شود آن حقیقتی که خدای تبارک و تعالی در ما ایجاد کرده و کار می گیرد. خوب با این نگاه تفصیل اعتقادی ایجاد می شود.

یکی از حضار: نامفهوم 17:40

استاد: حالا یکی از نکاتی که این هم جزء نکات است این است که -همین فرمایش شما- این است که آزمودن و رشد دادن همیشه به سختی نیست. هر چند غالبا این گونه است. گاهی خدای تبارک و تعالی با رفاه و با رخاء ایجاد آزمایش می کند. همان طوری که قبلا در آیات قبل گذشت که ما نعمت های مختلفی را به اینها دادیم. این نعمت های مختلفی که به آنها اعطا شد از قبیل در حقیقت نعمت های ظاهری، تا نعمت رسالت، تا نعمت در حقیقت انزال کتب، تا نعمت معجزات انبیاء؛ همه اینها، اینها هم در مسائل داده هاست. اعطاء هاست. با اینکه همین که ایشان می فرماید. لذا دنبال این بود و اشکروا لی و لا تکفرون. در این مورد، در این مواردی که بحث نعمت است، در آنجا هایی که اعطاءات مطرح است، آنها صفات شکر به صحنه ظهور می رسند در آنجاها. در این نداده ها، در این سختی ها، در این خوف و جوع ها، صفات صبر به تحقق می رسند. کانه تمام صفات کمالی انسان تقسیم می شود به صفاتی که در دایره شکر بروز پیدا می کند، در دایره داده ها. و تمام صفاتی که در دایره صبر در حقیقت متحقق می شود و بروز پیدا می کند؛ در دایره چه؟ در دایره سختی ها، فشار ها، نقص ها. که هر دوی این می شود چه؟ لذا اگر یادتان باشد یک قصه زیبایی چند بار تا به حال برایتان گفتم، بد نیست که آن جریان همسر ایوب(سلام الله علیه)، اینجا خیلی به کار می آید. که وقتی شیطان نا امید شد از همه راه ها، سراغ همسر او رفت که تنها باقی مانده ارتباطی او بود. که خواست چه کار بکند؟ از آن راه ایوب را ضربه بزند. وقتی آمد این خانم که دختر یوسف نبی(سلام الله علیه) بود، این دختر یوسف، خوب به جایی رسیده بود که در عین که دختر عزیز مصر بود سابق از این، و الان همسر ایوب بوده سالیانی، و ثروت مند و صاحب مکنت بودند، در این دوران ابتلاء به سختی و حتی در حد کناسی و غسالی و شستن رخت مردم و جارو کشی خانه های مردم افتاد تا بتواند غذای خودش و ایوب را که در کنار شهر بود تامین بکند. خوب در این حالتی که در شدت بود همین را هم شیطان تاب نیاورد. لذا بین مردم شایعه کردند که ایوب مریضی واگیر دار دارد. و چون خانمش مرتبط با اوست اگر در خانه های شما وارد بشود مریضی واگیر دار به شما هم سرایت می کند. و اینها دیگر این را راه ندادند. روزی که ایشان در هر خانه ای را می زد برای کار طبق متعارف، راهش نمی دادند. بعد تا ظهر آن روز این خانم اسیر بود در این کوچه ها. ظهر شیطان متمثل شده به صورت یک انسانی به این خانم می گوید که خانم شکا که هستی اینقدر مثلا اسیر و عبیری امروز؟ اینطور خلاصه در به دری؟ می گوید من همسر ایوب [هستم]. می گوید: همسر ایوب دختر یوسف؟ نمک بپاشد به زخمش. همدا اینها را من تکرار می کنم که خوب مساله تصویرش قوی بشود. می گوید بله. می گوید پس این چه وضعی است که الان داری با این شدت با این سختی؟ آن عزت یوسفی کجا. این ذلت امروزی که در به دری کجا. جوابی که ایشان می دهد این شاهد مثال ماست. می گوید خداب تبارک و تعالی بندگانش را که دوست دارد، گاهی به راحتی و خوشی مبتلا می کند. تا صفات شکر در وجود آنها متحقق شود و بیرون بریزد. و بعضی بندگانش را می پسندد تا به سختی و مشکل مبتلا کند تا صفات صبر در وجود اینها بیرون بریزد. ما چطور شاکر خدا باشیم که پسندید برهه ای از عمرمان را که بهره مند باشیم و دارا باشیم تا صفات شکر در وجود ما متحقق بشود. و پسندید بر ما که دورانی هم در سختی و فشار باشد و صفات صبر در وجود ما بیرون بریزد. البته دوران نداری پس از دارایی هیچ گاه با دوران دارایی پس از نداری یکسان نیست. این را می دانید دیگر. یک موقع انسان ابتداءا ندارد بعد دارا می شود. این طبق عادت است و عرف است. این خیلی سیرش سیر مطلوبی است. که انسان ابتداءا کم دار است. ندار است. بعد روز به روز در اثر بالاخره مکنت، در اثر کار، به دارایی می رسد. هم نداری را تجربه کرده هم دارایی را. قدر دارایی را هم می داند. چون نداری را تجربه کرده. اما آنهایی که در دوران عمرشان به دارایی از ابتدا متوجهشان بوده، بعد در اواخر عمر به نداری مبتلا می شوند، این سخت ترین آزمون است. یعنی به خصوص آن دوران کهولت وقتی به نداری و آن نقص مبتلا بشوند، این البته جزء سخت ترین دورانی است که می گذرد. ایوب به این شدت مبتلا شد. آن هم نه فقط مال. بلکه تمام فرزندانش. تمام دارایی‌اش. تمام در حقیقت ارتباطاتش. تمام شؤونی که امکان سعه برای او بود از او اخذ شد. به طوری که در یک کنار شهری آخرش زندگی می‌کرد. که این رابطه حالا دیگر من خیلی عنوان‌های زیادی چهار صفحه نوشته بودم. ان شاء الله یک موقعی بعدها، یک فصل دیگری، وقت دیگری، برایتان عرض خواهم کرد. حالا سر آیه شریفه که یک تطبیق هم صورت بگیرد. می فرماید که: و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرين. لما أمرهم الله بالاستعانه بالصبر و الصلاه؛ در آیات در دو آیه قبل. و نهاهم عن القول؛ در مرتبه آیه بعدش. و نهاهم عن القول بموت من يقتل منهم في سبيل الله؛ که اینها قائل نشوند اینهایی که کشته شدند اینها چه هستند؟ موت به اینها نگویند مردند. بلکه اینها چه هستند؟ احیاء هستند. و نهاهم عن القول بموت من يقتل منهم في سبيل الله بل هم أحياء؛ که یک بحث مفصلی ذیل این آیه داشتیم که هر چیزی در قبالش چیزی باید اخذ کرد.که از بحث های تربیتی بود. یادتان می آید یا نه؟ آنجا بحثش مفصل گذشت. بين لهم؛ برای ایشان خدای تبارک و تعالی روشن کرد. السبب الذي من أجله خاطبهم بما خاطب؛ برای ایشان روشن کرد که چرا اینها را مخاطب قرار داده. و هو أنهم؛ چرا این مقدمات را چیده… که وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ [4]. چرا چیده که در حقیقت به اینها اموات نگویید؟ هو أنهم سيبتلون بما لا يتمهد لهم المعالي و لا يصفو لهم الأمر في الحياة الشريفة، و الدين الحنيف إلا به؛ که این حقیقت لا يتمهد إلا به. این علو و این رشد و این نتیجه سنگین کمال متحقق نمی شود مگر اینکه به این مبتلا بشوند. که آن چه بود؟ و هو الحرب و القتال؛ که اینها مقدمه چینی بود برای اینکه می خواست قتال را خدا واجب بکند. که در قتال خوف و جوع و نقص اموال و انفس و ثمرات همه اینها یکجا محقق می شد. با آن جنگ و وجوب جهاد همه اینها با هم دیگر در یک صحنه محقق می شد. چون فصل بار دهی میئه های در حقیقت نخلستان هایشان بود. هم جریان کشته شدن خودشان بود. هم سرمایه هایشان را باید در این خرج می کردند. هم فرزندانشان در این راه کشته می شدند. بسیاری از این وقایع که خوف و همین خوف خود این مقاتله صحنه بسیار سخت و جنگ به خصوص آن جنگ هایی که آن زمان بود، جنگش هم سخت بود. جوان مردانه تر بود. بالاخره باید می رفتند با مقابله با هم. حالا دیگر یکی تو بزن یکی من بزن است. بالاخره یک لحظه می خورد به آدم. آدم نمی داند از کجا خورد. ولی بالاخره یکی تو بزن یکی من بزن است دیگر. اینطور است. از دورادور است. ولی این هم شجاعت می خواهد. فکر نکنید ساده است. به خصوص آنجایی که نیرویی که خط شکن است می خواهد برود و خط دشمن را بشکافد آن خیلی سنگین است. نگاه می کند. به خصوص چون این حملات عمدتا در شب انجام می شد. آتش رگبار مسلسل های سنگین، خمپاره ها، توپ ها، به خصوص آن مسلسل های سنگین، یک دیوار آتش است جلویت. که می دانی هر یک از اینها، این کالیبر پنجاه است. کالیبر هفتاد و پنج است. دارد با این شدت دارد می آید. که با آن چرخش هم که دارد. آن حالت. که اگر بخورد به یک نفر، این را هواپیما با آن می خواهند بزنند. این را می خواهند با آن هلیکوپتر بزنند، می زنند به آدم. خوب این می بیند که این شدت دارد می آید، اما باید حرکت کند برود جلو. این خیلی سنگین و سخت است. این طور هم نیست که بگویی با شمشیرم می زنم می اندارمش کنار. نه دیگر اینطور نیست. او بیاد به تو بخورد خورده! خیلی باید انسان موحد باشد که در این حالتی که می بیند بگوید من باید بلند شوم بروم. ده ها مثل من باید اینها به آنها بخورد تا یکی پشت سر من بتواند عبور بکند. خیلی سخت است. لذا اینجا شجاعتش در آن لحظه ها کم نیست. می فرماید که: لا يصفو لهم الأمر في الحياة الشريفه، و الدين الحنيف إلا به این قتال. لا يدور رحى النصر و الظفر على مرادهم؛ آن آسیاب نصر و ظفر نمی چرخد بر مرادشان، إلا أن يتحصنوا بهذين الحصنين.

امروز هم بالاخره عذر خواهی بکنیم این صدای ما گرفته و گوش دوستان را می[آزارد]. من می ترسم آخرش با همین صدا و این چند روزی که با این صدا؛ روز های قبل هم خوش تر نبود. اما دیگر حالا خیلی بدتر است. با این صدا آخرش ما جهنمی بشویم. یعنی به جای اینکه درس آمدیم دادیم آزردن مومنین ما را خلاصه، باعث بشود بگویند همین عقاب تو این بوده. ولی می ترسیم هم حجتی برای تعطیلی نداریم.

إلا أن یتحصنوا بهذین الحصنین و يتأيدوا بهاتين القوتين؛ که نصر وظفر محقق نمی شود مگر به کمک این دو قوه. دو قوه چه هستند؟ و هما الصبر و الصلوه؛ این الظفر برای در اینجا برای ما اشتباه نوشته. و هما الصبر و الصلاة؛ که و استعینوا بالصبر و الصلوه. از این دو قوه استفاده بکنید. که صبر و [صلوه است]. چون ظفر خط بالایش بوده اشتباها در تایپ خط پایین هم چه زده؟ ظفر زده. اشتباه تایپی است. و هما الصبر و الصلوه. و يضيفوا إلى ذلك ثالثا؛ یک امر سومی را هم به اینها اضافه کرد که در آیه بعدی بود؛ و هو خصله ما حفظها قوم إلا ظفروا بأقصى مرادهم؛ اگر این خصوصیت در قومی ایجاد بشود. ببینید تمام اینها قابل اقتدا است. تمام اینها قابل برنامه ریزی است. استعینوا بالصبر و الصلوة، قابل برنامه ریزی است. این خصوصیت بعدی که کسی قائل باشد به اینکه هر سختی ای که می رسد در درگاه الهی محفوظ است. حتی تا جایی که انسان جانش را تقدیم بکند. بداند که این جان که دارد تقدیم می کند حیات در درگاه الهی پیدا می کند. هر سختی حتی تا جان. درست است؟ اگر کسی این باور در او ایجاد بشود آن موقع چیز سختی برایش باقی نمی ماند. به آن نبی امر کردند پنج چیز را که برو این پنج کار را بکن. وقتی که اولین چیزی را دیدی بخور. تعبیر روایت از امام رضا(علیه السلام) است. اولین چیزی که دیدی بخور. دومی اش را فلان کن. سومی اش را … . پنج تا چیز است. جالب است روایت. بعد این نبی هم اطاعت امر الهی می خواهد بکند، رفت اولین چیزی که دید، دید یک کوه است. به ذهنش آمد که آخر کوه که خوردنی نیست. چطور؟ از این طرف هم یقین داشت که امر الهی حتما شدنی است. امکان ندارد که امر الهی شدنی نباشد. می گوید وقتی که کوه را دید به خودش نهیب زد که امر الهی است. حرکت کن. حتما خلاصه، شدنی است. اگر یک همچین باوری ایجاد بشود شدنی می شود همه چیز. حتی آن چیزی که در ابتدا جلوه می کند که چه هست؟ کوه هست و به ما گفتند. می گوید رفت. هر چه رفت جلوتر این کوه کوچک شد. کوچک شد. به جای اینکه در حقیقت هرچه آدم می رود جلو کوه بزرگ تر بشود. دقت می کنید؟ این هر چه رفت جلو کوه کوچک تر شد. تا وقتی رسید به آن دید یک لقمه شد برداشت خورد. این روایت است. می گوید اگر امر الهی آمد هر بزرگی و عظیمی در مقابل امر الهی کوچک و حقیر می شود. شدنی می شود. اگر این باور در وجود انسان ایجاد بشود. آن چهار تای دیگرش هم زیباست. بعد هم تاویل می کند که غیر از این پشت این یک مسائلی [هست]. زیباست. رجوع کنید. از امام رضا(ع) است. خیلی زیباست و تربیتی. یعنی روایت خیلی روایت تربیتی است. حتما دوستان [رجوع کنند]. می گویند ما این را که پنبه اش را زدیم. خلاصه منبرش هم رفتیم. پیاده اش هم کردیم. تازه شما به ما خبرش را می دهی. می فرماید که: ما حفظها قوم إلا ظفروا بأقصى مرادهم و حازوا الغايه القصوى من كمالهم، و اشتد بأسهم و طابت نفوسهم؛ بأسهم یعنی قوت هایشان. یعنی قوتشان زیاد می شود اگر این اعتقاد را پیدا کنند. اگر این جریان را این خصلت را داشته باشند. و اشتد بأسهم و طابت نفوسهم؛ نفوسشان خوش می شود. هیچ چیز آزرده شان نمی کند. چیزی باعث نمی شود که اینها کم بیاورند. طابت نفوسهم و هو الإيمان. آن خصلت چیست؟ بأن القتيل منهم غير ميت و لا فقيد؛ که اگر کسی کشته می شود از اینها، میت نیست. مفقود نیست. بلکه این زنده است. و حاضر است. غير ميت و لا فقيد، و أن سعيهم بالمال و النفس؛ ببینید سرایت دارد می دهد. نه فقط در کشته شدن. می خواهم بگویم این قابل اقتدا است. و أن سعيهم بالمال و النفس غير ضائع؛ هیچ چیزی اینجا از بین رفتنی نیست. و لا باطل. فإن قتلوا عدوهم فهم على الحياة، و قد أبادوا عدوهم و ما كان يريده من حكومه الجور و الباطل عليهم؛ اگر اینها زنده ماندند در این قتال، خوب اینها کشتند از بین بردند دشمنی را که می خواست اینها را خوار و ذلیل کند و اینها را با جور بر اینها حکومت بکنند. و این قتلهم عدوهم. اما اگر عدوشان اینها را کشت. اینها کشته شدند، فهم على الحياة. اینها بر حیات اند. مائت نیستند. نمردند. علی الحیات اند که و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا. و لم يتحكم الجور و الباطل عليهم؛ با همین قتال سبب شد که جور و باطل بر اینها حاکمیت پیدا نکند. نتیجه اش این شد. پس اگر کشتند هم باطل را از بین بردند هم اینها را در حقیقت عدو را از بین بردند. نگذاشتند حاکمیت جور ایجاد بشود. اگر کشته شدند این زنده بودن قوم در مقابل جور قعطا امکان غلبه جور را باقی نمی گذارد. یعنی جور از بین می رود. هرچند اینها چه شده باشند؟ اینها به ظاهر کشته شده باشند. ولی حیات دارند. اگر در قومی یک همچین حالتی باشد هیچ گاه باطلی بر آنها نمی تواند سیطره پیدا بکند. و لم يتحكم الجور و الباطل عليهم فلهم إحدى الحسنيين على أي حال. ‏ و عامه الشدائد التي يأتي بها؛ عامه شدائدی که خدا آزمایش می کنددر این جنگ ها و پیش می آید، چه هستند؟ هو الخوف و الجوع و نقص؛ خوف که بالاخره معلوم است. ترس. جوع چیست؟ جوع کمبودها . نداری ها. ببینید ما یک نداری ها داریم. یک کم داری ها داریم. این خوف و جوع، خوف و جوع جایی است که خوف جایی است که امنیت نیست. ترس شدیدی است که امنیت کم شده و نیست. و جوع جایی است که نقص شدید ایجاد می شود. لذا قسمت اول آن جایی که شدید است را بیان می کند. که خوف و جوع است. قسمت دوم نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات. آنجایی که کم داری است. یک کمی ای ایجاد می شود. اینجا کمبود است دومی. در اولی شدت بیشتری است. که خوف و جوع شدیدتر است نبودش. ولی آنجا دومی تعبیر قرآن این است که و نقص من الأموال. نقص من الأموال؛ نمی گوید همه اموال از بین می رود. نمی گوید همه انفس. نمی گوید همه ثمرات. می گوید نقص پیدا می کند. این هم یک تعبیر است که خدای تبارک و تعالی تشکیکی برخورد می کند. اینطور نیست که خوف و جوع همیشه به نحو آن شدتش با تربیت بخواهد برخورد بکند. بلکه گاهی با نقص. این همان مراتب تشکیکی مساله است. که در تربیت باید لحاظ بشود. و نقص الأموال و الأنفس، فذكرها الله تعالى، و أما الثمرات؛ که نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات؛ ثمرات مرحوم علامه می فرماید که -روایات هم ناظر به این به این معنا هم هست. بعضی ها هم دیگران این تفسیر را کردند- که ثمرات یعنی فرزندان. نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات. اموال یعنی اموال، مال هایشان. انفس یعنی خودشان ضربه می خورند. ثمراتشان یعنی فرزندانشان. اما بعضی روایات دیگر و بعضی تفاسیر دیگر دلالت دراد که ثمرات یعنی نتایج در حقیقت همان ثمرات به میوه ها. که میوه هایشان و آن نتیجه کارشان آسیب می خورد. چون ممکن است وقت برداشت اینها مجبور بشوند بروند. یا وقت کاشت اینها مجبور باشند نباشند. که نمی توانند بکارند. یا نمی توانند برداشت بکنند. نقص ثمرات هم به این [معنا است]. منتها هر دو آنها هم امکان پذیر است. مانعی ندارد که هر دو اینها هم منظور باشد. و أما الثمرات فالظاهر أنها الأولاد، فإن تأثير الحرب في قله النسل بموت الرجال و الشبان أظهر من تأثيره في نقص ثمرات الأشجار؛ این شدیدتر است. این مورد ابتلای بالاتری است.  و ربما قيل: إن المراد ثمرات النخيل، و هي التمر و المراد بالأموال غير این ثمرات است. و هي الدواب من الإبل و الغنم؛ که عام و خاص هم نشوند. بلکه هر کدام دلالت سوا داشته باشند. قوله تعالى: و بشر الصابرين الذين إذا أصابتهم مصيبه قالوا إنا لله و إنا إليه راجعون‏. أعاد ذكر الصابرين؛ چون در آنجا فرمود که چه؟ استعینوا بالصبر و الصلوه. درست است؟ بعد إن الله مع الصابرین آنجا فرمود. یادتان هست یا نه؟ می گوید اینجا: أعاد ذكر الصابرين ليبشرهم أولا، و يبين كيفيه الصبر بتعليم ما هو الصبر الجميل ثانيا؛ یعنی آنجا به صورت کلی بیان کرد که استعینوا بالصبر و الصلوه. حالا دارد مصادیق صبر را بیان می کند. که کجا باید صبر کرد. کجا باید صابر بود. حالا دارد مصادیق را بیان می کند. أعاد ذكر الصابرين ليبشرهم أولا؛ بشارت را بیان بکند. و يبين كيفيه الصبر بتعليم ما هو الصبر الجميل ثانيا؛ که وقتی می رسند به اینها نگاه صابر چگونه است. دندان می گذارد روی دندان، فشار می دهد، صبر می کند؟ یا با طیب خاطر صبر می کند؟ می گوید با طیب خاطر صبر می کند. الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون. چقدر جالب است! بعد بیان می کند که: و يظهر به حق الأمر الذي يقضي بوجوب الصبر- و هو ملكه تعالى للإنسان- ثالثا؛ به این نتیجه مقر می شود و می رسد که خدا در این آزمایش ها؛ چون از او می بیند همه افعال را. غیر او را فاعل نمی بیند. چون فقط او را فاعل می بیند، می بیند فاعل دارد در ملکش تصرف می کند. تصرف در ملک فاعل است. لذا هیچ دغدغه ای برای او [نمی ماند]. گفتنش راحت است! اما الان من بلند شوم از اینجا ببینم که جیبم خالی است، خلاصه پول در آن نیست، می ریزم به هم دیگر. یعنی گفتنش ساده است. اما عمل به این و رسیدن به این موطا، خیلی کمر ها خم می شود. قد ها در حقیقت شکسته می شود. می فرماید که: و يظهر به حق الأمر الذي يقضي بوجوب الصبر- و هو ملكه تعالى للإنسان- ثالثا؛ و يبين جزاءه العام؛ نتیجه ای هم که پیش می آید جزاء عامش است. این جزاء عام است. جزاء خاص هم جدا دارد. جزاء عامش چیست؟ و هو الصلاة و الرحمة و الاهتداء رابعا؛ این هم سه تا نتیجه است که ایجاد می شود. پس در حقیقت نتیجه و غایتی که ایجاد می شود در این ابتلاءات؛ ببینید اینها دارد راه یاد می دهد. آن غایتی که ایجاد می شود یکی این است که صلوه در حقیقت خدای تبارک و تعالی نسبت به آنها محقق می شود. رحمت حضرت حق نسبت به اینها ایجاد می شود. اهتدا و هدایت یافتن نسبت به آنها محقق می شود. این سه تا نتیجه و جزاست. درست است؟ در حالی که خود اعتقاد تفصیلی هم که پیدا شد که إنا لله و إنا إلیه راجعون، این هم از جمله جزاءات است. و مسائل دیگری که دیگر حالا جزئیاتش باشد. فأمر تعالى نبيه أولا بتبشيرهم، و لم يذكر متعلق البشاره؛ به پیغمبر می گوید به اینها بگو بشر الصابرین. اما چه؟ بشر الصابرین به چه؟ متعلق بشارت معلوم نیست. می گوید متعلق بشارت معلوم نیست که به چه بشارت داده می شوند. چون تفخیم امر باشد. این هم خودش جزء مسائل تربیتی است. که گاهی انسان تشویق را به خاطر تفخیمش و در حقیقت به خاطر بزرگ کردنش چه بگذارد؟ مجهول بگذارد. منتها مجهول نگذارد بعدا یه خودکار بدهد بگوید این گفتم یک چیز خوبی جایزه می دهم؛ بعدا خلاصه یک خودکار بدهد؛ طرف دیگر از به بعد بگوید هرجا مجهول گذاشت، این افقش آخرش این است. اما این هم جزء مسائل تربیتی است. یعنی متعلق بشارت یا تشویق، مجهول باشد. تا خود این، افکار مختلفی را در ذهن ها ایجاد کند. هرقدر آن کسی که این بشارت را می دهد کریم تر باشد، تفخیم متعلق بشارتش عظیم تر است. اگر آن نامتناهی این متعلق را مبهم گذاشته، البته اینجا سبب سرور انسان است. چون می داند حالا دیگر اینجا حدی برایش قرار داده نشده. به کرم او و به دارایی و غناء او، این جزا داده می شود. لذا تفخیم خیلی تفخیم عظیمی است. می فرماید که: لتفخيم أمره فإنها من الله سبحانه فلا تكون؛ اصلش این است که إلا خيرا و جميلا؛ حتما خیر و جمیل است. اما چیست؟ نمی دانیم. و قد ضمنها رب العزه، ثم بين أن الصابرين هم الذين يقولون: كذا و كذا عند إصابه المصيبة، و هي الواقعة؛ مصیبت چیست؟ واقعه ای که تصيب الإنسان، و لا يستعمل لفظ المصيبة؛ هرجا مصیبت به کار برده می شود، در نازله مکروهه است.أصاب نه. اما مصیبه در این به کار رفته. لذا مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ[5]؛ این معلوم می شود که أصاب در حسنه هم به کار برده می شود. اما مصیبت که به کار برده می شود، تلفظ مصیبت در نازله مکروهه است. و هي الواقعه التی تصیب الإنسان. و من المعلوم أن ليس المراد بالقول مجرد التلفظ؛ اینکه می گوید اینها در جوابش می گویند: قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون، منظور این نیست که انسان هر سختی ای رسید به لفظ بگوید إنا لله و إنا إلیه راجعون. یعنی تحقق این مساله را در وجودش بیابد. که این چون فعلی که مبتلا شد، یک حقیقت فعلیه بود، تحقق نتیجه هم فعلی باشد. یعنی هر مرتبه ای از مشکل او را به مرتبه ای از إنا لله و إنا إلیه راجعون برساند. هر چقدر او عظیم تر می شود این نتیجه هم چه بشود؟ در وجودش عظیم تر محقق بشود. و الا به صرف لفظ نیست. و من المعلوم أن ليس المراد بالقول مجرد التلفظ بالجملة من غير حضور معناها بالبال، و لا مجرد الإخطار؛ در ذهنش بیاید؛ من غير تحقق بحقيقة معناها، و هي أن الإنسان مملوك لله بحقيقه الملك، و أن مرجعه إلى الله سبحانه و به يتحقق أحسن الصبر الذي يقطع منابت الجزع و الأسف؛ که اگر این محقق شد منبت جزع و اسف ریشه کن می شود. منبتش کنده می شود. و يغسل رين الغفله؛ اگر اینطور شد حضور دائم می شود. حضور تام می شود. هم منبت جزع و اسف؛ چون مربوط به من نبوده. مال خودش است. ملک خودش اوست. لذا جای تاسف ندارد. و از آن طرف ذکر دائم است. چون ملکیت حضرت حق دائمی است و نسبت به وجود من دائم است، این حالت حضور هم دائمی می شود. بيانه أن وجود الإنسان و جميع ما يتبع وجوده، من قواه و أفعاله قائم الذات بالله؛ همه اینها قائم الذات به خدا هستند. الذي هو فاطره و موجده فهو قائم به؛ این قائم است به خدا. مفتقر و مستند إليه في جميع أحواله من حدوث و بقاء غير مستقل دونه؛ به او در حقیقت وابسته نیست. فلربه التصرف فيه كيف شاء؛ چون ملک خودش است ذاتش و تمام افعالش و صفاتش، هرطور دلش بخواهد تصرف می کند. و ليس للإنسان من‏ الأمر شي‏ء إذ لا استقلال له بوجه أصلا فله الملك في وجوده و قواه و أفعاله حقيقه. برای اوست. چه بگویید مِلک، عیبی ندارد؛ که مالک است. چه بگویید مُلک، یعنی قدرت تصرف. فله الملک. چون مالک مُلکیت هم دنبالش می آید. فله الملك في وجوده و قواه و أفعاله حقيقه. ثم إنه تعالى؛[6]  بحث در این می شود که ما مالکیت ما پس چگونه می شود؟ اینجا وارد بشویم می ترسم دیگر نیمه کاره بماند.‏

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

 

 

 

 

 

[1] . [البقرة: 155-157]

[2] . [البقرة: 156]

[3] . [الأنفال: 17]

[4] . [البقرة: 45] ، [البقرة: 153]

[5] . [النساء: 79]

[6].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، صص 352 – 354.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 206” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید