بحث قرآنی نشئه برزخ و تجرد نفس
بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحیِمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً .
ان شاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم هرقدر دوست دارید و شوق دارید صلوات را بلندتر بفرستید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در بحث آیه ی شریفه ی سوره ی بقره آیه ۱۵۴ بودیم ظاهرا که در ذیل آیه ۱۵۴ که وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقۡتَلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡيَآءٞ وَلَٰكِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤[1] مطالب تفسیری آیه تقریبا گذشت و تتمهای باقی مانده بود که تتمهاش هم خوانده شد. وارد بحث برزخ شدیم. در بحث برزخ قسمتی از این بحث خوانده شده بود که ایشان داشت می فرمود که بعضی ها خواسته بودند که این آیه را فقط بر جریان شهدای جنگ احد بگیرند و یک استثنا که قاعده ی کلی این است. درست است؟ همین قسمت بود دیگر؟ بله؟ شهدای بدر. گفتم احد؟ بله شهدای بدر بگیرند و به عنوان اینکه انسان بعد از مرگ نابود می شود و از بین می رود و چون این جسم است متلاشی می شود و بعد در قیامت خدای تبارک و تعالی دوباره احیا می کند؛ اما در این دوران بین از دنیا رفتن تا قیامت یک فاصله ای است که انسان معدوم شده و از بین رفته؛ چون همین بدن بوده. فقط شهدای بدر به استثنا این ها خدای تبارک و تعالی به آن ها حیات داده که بعضی خواسته اند که این را بر این بگیرند. ایشان خیلی ناراحت شدند و در ذیل این تقاضای صبر از خدا بر یک همچنین کلماتی کردند و بعد هم گفتند که اگر این یک قاعده ی عقلیه باشد که نابود می شوند استثنا در قاعده ی عقلیه معنا ندارد و اگر اراده ی الهی بخواهد به این تعلق گرفته باشد، اراده ی الهیه اگر این محال باشد که به محال تعلق نمی گیرد؛ اما اگر محال نباشد و این استثنا شده باشد، امکان ذاتیاش نسبت به موارد مشابه برقرار است و تخطئه ی حس اگر در کار باشد، حس… . چون این ها قائل به این هستند که در حد حس است همه چیز. اگر حس نمی بیند با اینکه دیده بوده که این ها قطعه قطعه شده اند، این ها از دنیا رفتند و بدن ها سرد شد و این ها را دفن کردند اگر حس این ها را می بیند (به نگاه آن ها دارد جواب می دهد) باید بگوییم این یک مجازی است و این حقیقت نبوده است. حس اشتباه کرده. حقیقتا چون بدن اینها زنده می خواهد باشد دیگر. حقیقتا این ها زنده اند و این خطای حس بوده. می گوید خب اگر یک همچنین چیزی را خطای حس بگیریم و حس تا این مقدار خطا پذیر باشد که یک شیئی را که حقیقتا دیده آن هم نه یک نفر، همه دیده اند برای همه یقینی شده بوده، آنهایی که آنجا بوده اند، بعد بگوییم این خطا بوده؛ بلکه اینها بدن هایشان زنده است و حیات دارند، خب پس به دیده های دیگر حس هم هیچ اعتنایی و هیچ اعتمادی نیست؛ چون به این یقینی وقتی بوده، دفنشان هم کرده اند همه برگشتند، حتی نشسته اند گریه هم برایشان کردند، چون خلاصه این ها بالاخره کسانی که شهید شدند بعدا برایشان عزاداری هم شده است، همه ی اینها خطای حس بوده و محقق نشده. ایشان می فرماید اگر اینجور شد دیگر به هیچ ادراک حسی اعتمادی نیست و تخطئه ی ادراک حس را به دنبال دارد با این نگاه. اگر تخطئه ی نگاه حس هم شد در حقیقت تخطئه ی نگاه فطری است؛ چون دید حسی از نگاه فطری آغاز شده است و یک حقیقت فطریه است که خدای تبارک و تعالی برای انسان قرار داده که به حواسش در حد آنچه که به حواس مربوط است، اعتنا دارد و آنچه که می بیند را باور می کند. برای او ایجاد علم می کند ایجاد ادرک می کند. باید تمام اینها را زیرابش را بزنیم و بگوییم که همۀ اینها امکان خطا دارد و بعد از این هیچ سنگی روی سنگی بند نمی شود. این بحثی بود که دیروز تقریبا گذشت.
یک تکه تطبیقش مانده بود که آیا این علی نحو الاستثناء است فی حکم الحس و ان یکون الحس مخطئا فی امر هولاء الشهداء؟ یعنی آیا خطا کرده؟ و هم احیاء یرزقون بالاکل و الشرب و سائر التمتعات و هم غائبون عن الحس. در حالی که این شهدا غائب از حساند. و ما ناله الحس من امرهم بالقصد و قطع الاعضاء و سقوط الحس و انحلال الترکیب، این هایی که حس دیده بود از این ها که این ها این جوری شدند فقد اخطأ فی ذلک. چون این ها می خواهند به جسم بدنی باشند دیگر. اگر دیدی بدنشان از بین رفت، اگر دیدی بدنشان سرد شد، این ها همه خطای حس بوده. اگر دیدید دفنشان کردید ، اگر نماز میت برایشان خواندید، اینها همه خطای حس بوده، محقق نشده است. فقد اخطأ فی ذلک من رأس فلو جاز على الحس أمثال هذه الاغلاط فيصيب في شئ ويغلط في آخر من غير مخصص هیچ معیاری در کار نباشد بر این که کجا غلط است و کجا صحیح است، خب دیگر این جا بطل الوثوق به على الاطلاق. ولو كان المخصص… . اگر کسی بگوید مخصص در کار است. معیار است. معیار چیست؟ اراده ی الهی. هرجا اراده ی الهی تعلق بگیرد، اراده ی خاص باشد آن جا از این سنخ است. ولو کان المخصص هو الارادة الالهية احتاج تعلقها إلى مخصص آخر. اگر می خواهد اراده ی الهیه تعلق بگیرد، آیا این تعلقی که اراده ی الهیه گرفته خودش این یک مخصص دیگر دارد یا فقط به خصوص این فقط تعلق گرفته یا اینکه نه ارادۀ الهیه مواردی تعلق می گیرد؟ جاهای دیگر تعلق نمی گیرد. اینکه کجا تعلق تعلق می گیرد و کجا تعلق نمی گیرد یک مخصص می خواهد خودش. این جور اگر بگوییم که ارادۀ الهی گاهی تعلق میگیرد، گاهی تعلق نمیگیرد، اولا در محدودۀ حد زدن به اراده ی الهی است، ثانیا این است که پس دید حسی با توجه به این که ممکن است خیلی جاها اراده ی الهی تعلق گرفته باشد و ما خبردار نشده باشیم. لذا هیچگاه به حس نمی شود دیگر اعتماد کرد. چرا؟ چون ممکن است اراده ی الهیه به آن تعلق گرفته باشد که این شیئی که در نظر حس معدوم است این موجود باشد و حس اشتباه کرده. پس اگر هیچ ملاکی در کار نباشد یا بگویید ملاک اراده ی الهیه است بدون مخصص و معیار، البته مخصص و معیار را خود خداوند تبارک و تعالی قرار داده. همین هم که حس می بیند و احساس می کند، چشم می بیند، ادراک می کند، این ها هم اراده ی الهیه به این ها تعلق گرفته و این ها هم ملاک و معیار برایش قرار داده؛ لذا چشم می بیند و گوش می شنود و این ها همه معیاری است که اراده ی الهیه بر آن ها قرار داده. فكان من الجائز أن نجد ما ليس بواقع ، واقعا، اگر این طوری شد، والواقع ليس بواقع. همه ی این ها امکان پذیر می شود وكيف يرضى عاقل ان يتفوه بمثل ذلك ؟ وهل هو إلا سفسطة. نتیجه ی سفسطه همین بود و این هم می شود سفسطه؛ منتها سفسطه ای که با نگاه جبری و این که فقط اراده ی الهیه بدون هیچ معیاری تعلق به هرجایی ممکن است بگیرد و همه ی نظام ظاهری را اسباب را که خودش ایجاد کرده، بدون معیار به هم بریزد هیچ اعتباری نه برای ادراکات حسیه باقی می ماند و نه باری ادراکات عقلیه. هیچ واقعیتی باقی نمی ماند. اگر می بینید در یک جایی معجزه می آورد معجزه خارق عادت است؛ نه خارق عقل؛ لذا آن هم در نظام خودش مطابق قاعده است؛ معیار دارد؛ ضوابط دارد؛ برای خودش میزان دارد؛ این طوری نیست که بدون میزان باشد. در جایی است که میخواهد خصمی را منکوب بکند. حجت او برای او، علیه او حجتی باشد. لذا تکرار بردار است. در جای مختلف امکانپذیر میشود. حتی برخی اولیای الهی بعضی از آن مراتب برایشان امکان تحقق دارد. چون میزان دارد. چون میزان دارد امکان تحقق به اراده الهی ممکن است به عیسای نبی داده شود که احیا کند. ممکن است به موسای کلیم داده شود که عصایش اژدها شود. ممکن است و ممکن است که با معیارش به دیگران هم اعطا شود و آن هم برای خودش میزان و معیار دارد. این طوری نیست که تخطئه ی آن عادت و چیزی که با چشم دیده می شود تخطئه بشود. نه این هم با چشم خودش قابل رؤیت است حتی. با چشم قابل رؤیت است که عصا می شود اژدها. این هم تخطئه ی حکم چشم نیست.
در عین این که ما حس گرا نیستیم، یعنی جزء حسیون و امپریست ها حساب نمی شویم که ما حس گرا باشیم و خودمان را در محدوده ی حس محدود بکنیم، ولی در عین حال ما برای حواس ارزش قائل هستیم و برای حواس واقعا قدرت ادراک قائل هستیم به نسبت نفس انسانی در موطن حس و تخطئه نمی کنیم که اگر این مورد تخطئه قرار بگیرد تمام ادراکات بعدی خیالی و وهمی و عقلی هم چه می شود؟ چون از این جا آغاز می شود آن ها امکان مورد تخطئه قرار گرفتن دارند؛ لذا این ها سرجایش محفوظ است؛ در عین حال نگاه خیالی و وهمی و عقلی ما هم چه است؟ قوای خیالی و وهمی و عقلی ما هم سرجایش محفوظ است. هرکدام حیطه دارند؛ هر کدام حدوده ی خودشان را دارند. نه این را ما تخطئه می کنیم، بگوییم دلمان خنک شد حالا که این ها دارند دشمنان ما را می کوبند، حسگراها را دارند اینها از بین می برند. چون این ها در مقابل حس دارند حرف می زنند، حس گراها با این ها محکوم می شوند پس بگذار هرچه می خواهند، حق و باطل، ببافند و بگویند؛ ما هم خوشحال می شویم. نه، ما در مرتبه ی حس، نفس ما در مرتبه ی حس است و احساس می کند و اصلا حقیقت معلومات ما از مرتبه ی حس آغاز می شود. لذا انسان هم جسمانیة الحدوث است، روحانیة البقاء در مرتبه ی ذاتش، هم جسمانیة الحدوث است، روحانیة البقاء در مقام علمش. یعنی در مرتبه ی علمش هم اگر انسانی هیچ کدام از این حواس را نداشته باشد، امکان علم برایش منتفی می شود؛ لذا باید از این حواس پنج گانه بالأخره یک حسی برای انسان [باشد]؛ اگر می خواهد علم امکان پذیر بشود. آن جمله ی معروف که به صورت یک مثل درآمده که من فقد حسا فقد فقد علما… . باب و شاخه ای از علم را فاقد می شود کسی که یک بابی از حواس را نداشته باشد. درست هم هست. مطابق هم هست. لذا ما حواس را قبول داریم؛ اما حیطه برای آن قائل هستیم. حواس را قبول داریم اما تمام ادراک را حس نمی دانیم. لذا خوشحال نمی شویم که کوبیده بشود حس.
يکي از حضار: نامفهوم 11:50
استاد: نه دیگر به ادراک حصولی دیگر. به ادراک حصولی. لذا آن برهان شیخ در هوای طلق که در اشارات بیان می کند که انسان اگر امکان داشته باشد که اگر در هوای طلق قرار بگیرد به طوری که هیچ گرم و سرد هوا نباشد و هوا هم لامسه ی انسان هیچ احساس هوا را نکند و پایش هم روی زمین نباشد، به جایی هم بند نباشد (فرض مسئله است.) منفرجة الاعضا اگر باشد، اعضا خودشان هم لمس نشده باشند، انگشت ها روی هم نباشد که خود این یک احساس است، اگر نباشد باز هم می یابد که خودش خودش است. باز هم می یابد که خودش خودش است در همان حالت که هیچ حسی در کار نیست. اگر فرض بکنید این هم باز می یابد که خودش خودش است. آن بحث علم حضوری یعنی ابواب علمی که من فقد حسا فقد فقد علما، آن بابی که از راه علم حصولی محقق می شود. ادراکات این طوری.
بعد می فرماید که وقد سلك هؤلاء في قولهم هذا مسلك العامة من المحدثين. سلک هؤلاء المفسرین، این مفسرین در این قولشان که در این جا گفته بودند، سلک مسلک العامة من المحدثین. عامه ی از محدثین یعنی عوام محدثین که این ها بر می گردد به محدثینی که دیروز عرض کردم که از اهل تسنن هستند. در شیعه قول ضعیف است به این مسئله است. حيث يرون أن الامور الغائبة عن حواسنا مما يدل عليه الظواهر الدينية من الكتاب والسنة، اینها هرچیزی را که غائب از حواس ما باشد، مما یدل علیه الظواهر الدینیة، از آن چیزهایی که دین میگوید هست، مثل ملائکه، مثل نفس انسان، اینهایی که دین میگوید هست، روح را دین میگوید هست، اما ما نمی بینیم، میگوید این چیزها، كالملائكة وارواح المؤمنين وساير ما هو من هذا القبيل موجودات مادية طبيعية. این ها هم موجود مادی هستند. مجرد غیر از خداوند تبارک و تعالی نداریم. آن ها قائلند به این که مجرد فقط خدا است. همه ی این ها مادی هستند؛ اما مادی بعضی هایش لطیف است و بعضی هایش غیرلطیف است. لذا بدن یک جسم غیرلطیف است. نفس جسم لطیف است. لذا در حقیقت همه ی این ها جسم هستند و خصوصیات اصلی جسم برای همه ی این ها هم هست؛ اما بعضی از خصوصیات مخصوص جسم کثیف است، یعنی جسم غیرلطیف و بعضی خصوصیات مخصوص جسم لطیف است. این که با چشم دیده نشود، این از خصوصیات جسم لطیف است یا این که میتواند به هرشکلی در بیاید از خصوصیات جسم لطیف است. در هر قالبی می تواند وارد بشود از خصوصیات جسم لطیف است. این ها با هم تفاوت دارد. كالملائكة وارواح المؤمنين وساير ما هو من هذا القبيل موجودات مادية طبيعية وأجسام لطيفة تقبل الحلول والنفوذ في الاجسام الكثيفة. این ها می توانند داخل بشوند در چه؟ حلول پیدا کنند، حال بشوند در اجسام کثیفه؛ مثل این که مثلا آتش حرارت دارد. شما چطور در دیوار وارد می شود؟ چطور از دیوار عبور می کند؟ چطور از شیشه عبور می کند؟ اگر این طرفش در حقیقت خورشید باشد نور باشد یا حرارت باشد، می بینید آن طرف شیشه هم حرارت سرایت می کند. یا این طرف که بخاری روشن است، دیوار که نازک است می بینید آن طرفش هم گرم شده. حلول کرده. این جسم لطیف است. تقبل الحلول والنفوذ في الاجسام الكثيفة على صورة الانسان ونحوه. می توانند بر یک جسم کثیفی مثل صورت انسان این ها چه بشوند؟ حلول پیدا کنند و نحو انسان. يفعل جميع الافعال الانسانية مثلا. این ها می توانند همه ی این افعال را داشته باشند ولها امثال القوى التي لنا. همه ی این قوایی را که ما الان داریم آن ها هم می توانند داشته باشند. چشم داشته باشند. همه ی این قوا، سامعه باصره، ذائقه، شامه، همه ی این ها را داشته باشند؛ منتها به نحو لطیفش. همه ی این ها را دارند. ولها امثال القوى التي لنا غير أنها ليست محكومة بأحكام الطبيعة. به احکام طبیعت کثیفه این ها محکوم نیستند : من التغير والتبدل والتركيب وانحلاله، یعنی این که این رو به زوال می رود، والحيوة والموت الطبيعيتين. این ها مردن برایشان این طوری مطرح نمی شود این طوری که می بینیم ما. فإذا شاء الله تعالى ظهورها، هرگاه خدا اراده کرد این ها بر حواس ما ظاهر بشوند، … . این ها قول آن ها است که دارد بیان می کند. این قول این مفسرین و محدثین عامه است که دارد بیان می کند. فاذا شاء الله تعالی ظهورها، هرگاه اراده بکند که این ها ظهور پیدا بکنند، ظهرت لحواسنا؛ ما آن ها را می بینیم. پس ملائکه خیلی وقت ها ممکن است برای اراده ی الهی اگر تعلق بگیرد، قابل رؤیت بشوند. هرگاه اراده اش تعلق نگرفته باشد به ظهور این ها ما هم نمی بینیمشان. وإذا لم يشأ أو شاء ان لا تظهر لم تظهر ، مشية خالصة. فقط هم به اراده ی حق مرتبط است نه به چیز دیگر. مشیة خالصة. یک ویرگول بگذارید این طرف خالصة که خالصة را با بعدیاش [روی هم نخوانید]. من غير مخصص في ناحية الحواس ، أو تلك الاشياء. مخصصی از ناحیه ی حواس ما در کار نیست که حواس ما تخصیصی بخورد تا این برایش ایجاد رؤیت بشود؛ نه، یا از باب آن شیء تخصیصی بخورد؛ نه، فقط اراده ی الهیه است؛ یعنی تغییری در آن شیء یا تغییری در حواس ما نیست. حالتی برای حواس ما یا حالتی برای آن شیء نیست. بلکه فقط چیست؟ اراده ی الهیه است که تعلق بگیرد دیده می شود و تعلق نگیرد دیده نمی شود. همین است و بس. می خواهید بخوا… . اگر می گویی نه می گوید یعنی مقابل خدا ایستاده ای؟ اگر بگویی نه یعنی مشیت خالصه ی حق را می خواهی … ؟ یعنی انصافا در مقابل بعضی حرف ها بخواهد آدم جواب بدهد خیلی کار سخت می شود؛ چون یک کاری می کنند که اگر داری حرف می زنی احساس کنی در مقابل خدای تبارک و تعالی ایستادهای؛ قدرت او را می خواهی محدود کنی. خود خدا این گونه قواعد را قرار داده. این حقایق را با این سلسله اسباب قرار داده؛ اما آن ها در حقیقت به گونه ای می خواهند قرار بدهند که نظام آن کمال انسانی که باید بر این اساس محقق بشود را به جبر بکشانند در نظام افعال انسان و به جبر بکشانند در نظام ادراک که هیچ چیزی برای انسان امکان پذیر نیست که این را هم می گویند توحید است دیگر؛ اما اگر اتمام حجت هایی که خداوند تبارک و تعالی می خواهد یا حتی قبول همین حرف بر چه نظامی محقق می شود؟ بر این که بگوییم این مشیت خالصه ی حق است، این ادراک، بر چه حقیقتی محقق می شود؟ که باید این را بپذیرد؟ آیا عقل هم تحت مشیت خاصه ی حضرت حق هست یا نه؟ ممکن است اگر مشیت تعلق گرفت بپذیرد و اگر تعلق نگرفت نپذیرد. پس چه ربطی به این شخص دارد؟ چه اتمام حجتی برای این شخص می شود کرد؟ چون اراده ی حق تعلق بگیرد می پذیرد، مشیت خاصه ی حق، اگر تعلق نگیرد نمی پذیرد. پس هیچ عقاب و ثواب چه معنا چه می کند؟ هذا القول منهم مبني على انكار العلية والمعلولية ، بين الاشياء. اشیا تاثیر ندارند. علیت و معلولیت در هم دیگر ندارند. اگر کسی بگوید علیت و معلولیت دارند آیا خلاف اراده ی حق است یا علیت و معلولیت را خداوند تبارک و تعالی قرار داده؟ اگر گفتیم اشیا نسبت به هم علیت و معلولیت دارند آیا این محدودیت برای اراده ی حق ایجاد کردیم، مشیت حق یا مشیت حق علیت و معلولیت را ایجاد کرده؟ آن هم برای نظام عمومی مردم و نظام اتمام حجت تام بشود این را قرار داده. لذا ارسال رسولان آیا به واسطه ی خدا می شود یا نمی شود؟ قبول و رد مگر به واسطه ی ارسال رسولان محقق می شود یا نمی شود؟ بگوییم همه ی این ها مشیت حضرت حق است. لزومی هم نداشت اصلا ارسال. می تواند ارسال رسول هم نکند و همه را عقاب کند. اتمام حجت هم نکند، عقاب کند. خودش می گوید ما هیچ قومی را عقاب نمی کنیم مگر این که اتمام حجت شده باشد؛ یعنی علیت ارسال رسول را برای اتمام حجت خدا جعل کرده، قرار داده. پس هیچ جایی عقاب بدون اتمام حجت نخواهد کرد؛ چون خودش قرار داده این را. در نظام علیت و معلولیت هم همین است. انکار علیت و معلولیت در هر رده ای از هر کسی با هر فکری که شکل بگیرد برگشتش به تمام انکار معارف می شود. برگشتش به تمام انکار احتجاجات می شود. برگشتش به انکار تمام ثواب و عقاب میشود؛ چون علیت و معلولیت در دایره ی جعل الهی محقق می شود.
يکي از حضار: نامفهوم 20:50
استاد: اگر مشیت الهی در این عالم به علیت تعلق گرفته براساس این که می خواهد اتمام حجت بشود. بله اگر اتمام حجت نمی خواهد بشود، اگر می خواهد این نظام وجودی را که براساس علیت و معلولیت در وجود انسان ادراکش قرار داده، مدرکات انسان را هم بر همین اساس قرار داده، اگر بخواهد این نظام را به هم بزند، بله خداوند تبارک و تعالی می تواند نظام دیگری قرار بدهد که علیت و معلولیت در کار نباشد؛ ولی اتمام حجت و تمام این ها هم در کار نباشد.
ح: نامفهوم 21:35
ا: نظامی خدا قرار بدهد که تمام این سرتاسر ارتباطات باید تغییر بکند. پس اساس این است که اگر این نظام است و اگر این چیزی است که قرار داده باید علیت و معلولیت چه باشد؟ همه ی این ها را خود خداوند تبارک و تعالی تثبیت کرده که أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِالْأَسْبَابِ[2] که سببیت را قبول دارد. خودش جعل کرده سببیت را و این سببیت اصلا باعث می شود که انسان ابتلائات و آزمایشات را در صدد رفعش بر بیاید؛ در صدد سعی و تلاش بر بیاید. ابتلا و امتحان معنا پیدا بکند. ثواب و عقاب معنا پیدا کند و الا اگر اراده ی الهیه فقط به عنوان مستقیم بدون جعل اسباب باشد خب خدای تبارک و تعالی چه لزومی دارد کسی عملی انجام بدهد تا ثواب پیدا کند؟ چه لزومی دارد؟ چه لزومی دارد جعل عبادتی بشود و واجب بشود و ما انجام بدهیم؟ چه لزومی دارد؟ مگر اراده ی الهیه نیست؟ خب اراده ی الهیه من همه ی این ها را هم انجام بدهم تعلق بگیرد که نه تو برو در جهنم. کسی این ها را هم انجام ندهد، اراده ی الهیه تعلق بگیرد که تو برو در بهشت. جا دارد یا ندارد با آن نگاه؟
ح: نامفهوم 22:40
ا: عرض کردم. ببینید. شما فرض گفتید می خواهیم بکنیم دیگر؟ فرض مسئله است. فرض محال که محال نیست. فرض محال است در این جا. گفته اگر می خواهد در این عالم علیت و معلولیت نباشد امکان پذیر نیست؛ چون خدای تبارک و تعالی هم قرار داده و هم تایید کرده این قرارش را؛ اما اگر عالم دیگری بخواهد خلق بکند، خلق هم معنا نمی دهد؛ چون خالقیت هم می شود علیت. باید طور دیگری … . اصلا برویم نگاه کنیم ببینیم آیا … ؛ اما این عالم با این چینش با این دستگاهی که می گوید خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ[3]، خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ[4]، خَلَقَ ٱلَّيۡلَ[5] همه ی این ها در حقیقت یعنی علیت؛ یعنی نظام علیت. اگر قواعد … . اگر این که لیل غیر از نهار است، به ما می گوید این آیت من است که لیل غیر از نهار است؛ یعنی این جعل لیل غیر نهار بودن یک آیت من است؛ یعنی یک سببی است که من قرار داده ام تا اتمام حجت بشود برای شما. این که فصول مختلف شده اند این که انسان ها مختلف شده اند، رنگ ها مختلف شد، قومیت [ها مختلف شد] همه آیت من است که شما از این طریق هدایت گری برای … . آیت است یعنی یک سببی است که من قرار داده ام. خلق اسباب، برگشت همه ی اسباب به خداوند تبارک تعالی است. لذا هیچ محدودیتی برای خدا پیش نمی آید تا بگوییم پس مجبور است در دایره ی اسباب قدم بردارد. این وجب عنه است؛ نه وجب علیه؛ یعنی خدا خودش این را قرار داده. آنی را که خودش قرار داده که اشکالی ندارد که خدا در این دایره حرکت می کند که خودش قرار داده. اگر یکی دیگر این را قرار می داد، من قرار می دادم، شما قرار می دادی، دیگری، این محدودیت برای خدا است؛ اما خدا این را قرار داده وجب عنه، که این وجب عنه به چه جهتی است؟ به جهت این که انسان ها کشششان در هدایت و اتمام حجت و نظام عالم در این چینش و چرخش بر این اساس باید شکل بگیرد و محقق بشود.
لذا می فرماید که این برگشتش به انکار علیت و معلولیت است. هذا القول منهم مبني على انكار العلية و المعلولية ، بين الاشياء. حالا انکار علیت و معلولیت بین اشیا به زبان های مختلفی گاهی گفته می شود. بله حالا ممکن است کسی لفظ علیت را خوشش نیاید. بگوید من اسمش را می گذارم سبب و مسبب. عیب ندارد. بگوید اسمش را من یک چیز دیگری می گذارم. می گذارم مثلا زید و بکر. عیب ندارد. اسم که مهم نیست؛ اما حقیقت علیت و معلولیت که آن رابطه است که آن حالت ایجاد است که آن موجد این می شود او مؤثر در این است، تاثیر است، آن باشد. آن مفهومش را قبول کن؛ اسمش را هرچه می خواهی بگذار. آن که مهم نیست. لذا می فرماید که ولو صحت هذه الامنية الكاذبة بطلت جميع الحقائق العقلية ، والاحكام العلمية ، فضلا … . همه ی احکام علمی برداشته می شود؛ چرا؟ چون احکام علمی بنابر یک رابطه ی کلی است که از علیت انتزاع شده. یعنی تمام علوم ریشه اش برداشته می شود. تمام احکام علمیه ریشه اش برداشته می شود. تمام ادراکات و تطبیقات عقلیه، حقایق عقلیه ریشه اش برداشته می شود؛ چون تمام این ها براساس این است که این سرایت عمومیت دارد. یعنی ما از موارد متعدد و از مسائل مختلف انتزاع کردیم، توانستیم برسیم که این برهان سرایت دارد در همه. اثبات شد که سرایت دارد در همه. دیگر هیچ کدام عمومیت ندارد. هر موردی اراده ی خاص حق است. پس دیگر به مورد بعدی نمی شود سرایتش داد. نمی شود متوقع بود که امروز اگر مثلًا غروب شب شد، فردا ممکن است روز بشود، هیچ دلیلی نداریم. دیروز این طوری بوده هیچ دلیلی نداریم که دیروز این طوری بوده. ممکن است دو روز پشت سر هم روز باشد. سه روز پشت سر هم روز باشد. شب حائل نشود بینشان. همه ی این ها چون اراده ی حق است و اراده ی حق هرلحظه ممکن است طور دیگری تعلق بگیرد. این که چرخش آسمان و زمین را خداوند تبارک و تعالی این طوری قرار داده، این را در این مسیر قرار داده، این در این مسیر تا هست حقیقت به این گونه است، بله خسوف و کسوف هم، حتی آن نوادر و شواذ هم در این نظام قاعده دارند. یعنی اگر کسی (ان شاء الله خداوند تبارک و تعالی برای کسی پیش نیاورد، اگر مثلا فرزندی به دنیا می آید از کسی به جای پنج انگشت مثلا شش انگشت دارد، این هم یک روی قاعده و نظام است که هرگاه تکرار بشود همین طور می شود. یعنی این هم یک علیت در آن است که هرگاه این شرایط تکرار بشود باز هم این فرزند شش انگشتی می شود. این طوری نیست که یک استثنایی اتفاق شده باشد. یعنی استثنائات هم در این عالم همه استثنائاتی هستند که خودشان قوانین و احکام و سببیت ها در آن ها حاکم است. بدون سبب نیستند.
ح: نامفهوم 27:30
ا: حالا عرض کردیم آن جا فرض بود. شما ناراحت شدید؟ تا بالاخره کتک نزنی ما را رها نمی کنی. ما عرض کردیم که این فرض است. من باب این که … .
ح: نامفهوم 27:40
ا: ایشان گفت؟ فکر کردم جناح شما بوده. این فرض مسئله کردیم که آن وسط بحث به خاطر این که بحث شکسته نشود، فرمودند می شود. گفتند اگر بخواهد باشد در این نظام نمی شود. باید یک اساس دیگری چیده بشود که تا می گوییم چیده بشود یعنی باز هم سببیت.
ح: نامفهوم 28:00
ا: نه نداریم. ما آن با برهان اثبات می شود که نیست. اگر امکان پذیر بود شده بود. آن برهان می خواهد. منتها ما فرض کردیم؛ اما اگر امکان پذیر بود قطعا محقق شده بود.
بعد می فرماید: و الاحکام العلمیه فضلا عن المعارف الدينية. معارف دینیه هم همین طور است؛ یعنی تمام بایدها و نبایدها، ثواب ها و عقاب ها را باید جمع کرد. تمام این روایاتی را که گفته اند آیاتی که گفته اند این کار را نکنید آن می شود … . برای چه؟ آیا این علت برای آن است؟ یا نه، این کار را نکنی ممکن است او بشود یعنی ممکن است اراده ی خدا به آن تعلق بگیرد؟ خب نمی کنیم. چون آن ممکن است. ممکن شد. اراده ی الهی است دیگر. اراده ی الهی که سبب نمی خواهد. اراده سببیت که در کار نیست در این جا که. ممکن است اگر کسی نماز خواند برود در جهنم. ممکن است کسی نماز خواند برود در جهنم. ممکن است کسی نماز نخواند برود در بهشت. ممکن است کسی همه ی طاعات الهیه را به همان طوری که خدا فرموده انجام بدهد برود در قعر جهنم. کسی که هیچ کدام را انجام نداده برود در بهشت و جنت عدل. امکان پذیر است با اراده ی الهی. چون علت نمی خواهد. این که خدا گفته این کار را بکنیم خواسته سر ما را گول بزند و الا این حرف ها معنا ندارد در اراده ی الهی. محدود کردن که خدا گفت این کار را بکنیم حالا مجبور باشد چه کار بکند؟ چون این کار را کردیم ما را ببرد در بهشت که یا ما اگر گناه مرتکب شدیم ما را ببرد در جهنم. در وعید و وعد هردو می گوییم که حالا اگر وعید لازم الوفا نیست، وعد که لازم الوفا است از حکیم. این ها هیچ کدام … . پای هیچ کدام سر جایشان باقی نخواهند ماند. لذا انکار علیت و معلویت برگشتش به برچیدن تمام احکام عقلیه و دینیه و علمیه بر می گردد. هیچ چیزی باقی نمی ماند. مگر کسی بیاید علیت و معلولیت را اسمش را بردارد؛ ولی رسمش را باقی بگذارد. چنان چه بعضی ها این کار را می کنند. از علیت و معلولیت مثل این که دشمنی با اسم دارند. حالا هرچند که در نظام روایات ما هم به کار رفته؛ سببیت، علیت در نظام روایات به کار رفته. در ادعیه کمتر به کار رفته. اما در نظام روایات ما به کار رفته. یا در قرآن این که خالق است، عنوان همین است که در حقیقت سبب است؛ خالق است. این ها به کار رفته؛ اما اگر کسی آمد لفظ … . ما دعوا با اسم نداریم. دعوای با اسم صحیح نیست. حالا اسمش را فارسی بگذاریم؛ انگلیسی بگذاریم؛ ترکی بگذاریم؛ لری بگذاریم؛ هر اسمی می خواهیم بگذاریم مهم نیست. اسم فارسی دیگری بگذاریم؛ اما رسمش باید باشد. تاثیر و تاثر باید در کار باشد.
می گوید اگر این کار را گفتید ولم تصل النوبة إلى اجسامهم اللطيفة المكرمة. دیگر به آن جسم لطیف هم لزوم ندارد شما بگویید؛ چون جسم لطیف را هم مجبور شده بودی اقرار بکنی که بگویی دیده نمی شود تا بتوانی بعضی از آن چیزهایی که در دین آمده را توجیه بکنی. لزومی ندارد آن اجسام لطیف اصلا؛ چون اراده ی الهیه است اصلا جسم چه لزومی دارد؟ چه لزومی دارد جسم باشد اصلا؟ یک چیزی است خدا درست کرده. ما هم نمی دانیم چیست. می خواهد باشد اصلا می خواهد نباشد؛ چون اراده ی الهیه است. اصلا کاری نداریم به دانستنش. دانستن هم وظیفه ما نیست. فهمش هم مربوط به ما نیست. انکار و اقرارش هم وظیفه ی ما نیست؛ چون انکار و اقرارش هم یک تاثیر و تاثر است دیگر. یک تاثیر و تاثر علمی است دیگر. آن هم اصلا نوبت نمی رسد به اجسام لطیفه ی مکرمه التي (آن اجسام لطیفه ای که… . مثل ملائکه) لا تصل إليها يد التأثير والتأثر المادي الطبيعي ، وهو ظاهر که همه ی این ها برچیده می شود.
فقد تبين بما مر، پس روشن می شود از این جا که أن الآية دالة على الحيوة البرزخية. تا این جا روشن شد که این آیه دلالت می کند بر حیات برزخیه وهي المسماة بعالم القبر که آیه وقتی که می گوید شهدا در آن جا ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقۡتَلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡيَآءٞ وَلَٰكِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤ ﴾، این ها زنده هستند با این که جسمشان تکه تکه شد و دفن شد؛ اما این ها زنده هستند و در حقیقت معلوم هم می شود که قیامت هم هنوز به پا نشده. هنوز هم که قیامت به پا نشده و این قطعی است که دوران حیات این ها هنوز که قیامت … . ما می فهمیم. چون قیامت همگانی است. چون قیامت به پا نشده از یک طرف، از دیگری این ها مرده اند و از طرفی گفته می شود این ها حیات دارند، پس باید بین دنیا و بین قیامت دورانی باشد که اسمش برزخ است؛ که این دوران را اسمش را بگذاریم برزخ که حالا این هم تعبیر از خود قرآن است. پس این دلالت می کند بر حیات برزخیه. و هی المسماة بعالم القبر عالم متوسط بين الموت والقيمة ، ينعم فيه الميت أو يعذب حتى تقوم القيمة. که منعم است در او یا معذب است که القبر اما حفرة من حفر النیران او روضة من ریاض الجنة[6] که این دوران یا داخل در گلستان شدن است یا داخل در گودال آتش شدن است.
ومن الآيات الدالة عليه وهي نظيرة لهذه الآية الشريفة ـ قوله تعالى : ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩ که نزدیک همین … . استدلالش با این شبیه است که این ها نمردند و اموات نیستند؛ بل احیاء عند ربهم یرزقون. فَرِحِينَ بِمَآ … . ادراک هم دارند فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ. این مسرور هستند از آن چه خدا به آن ها در این دوران داده وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم. این ها طلب بشارت می کنند که دیگرانی که به آن ها هنوز ملحق نشده اند که چه نعمت هایی برای شما ذخیره شده. شما هم بیایید. مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ. یعنی معلوم می شود هنوز در دنیا عده ای هستند. زنده هستند در دنیا. نرفته اند. این ها طلب بشارت برای آن ها هم می کنند و به آن ها هم می گویند … . نشان می دهد هنوز قیامت به پا نشده. این ها حیات دارند. عده ای در دنیا هستند. دنیایی ها را هم به آن جا این ها بشارت می دهند. داده وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ که پشت سر این ها هستند که بعدا ملحق می شوند أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠ که این ها خوف و حزن نداشته باشند که قبلا گذشت. خو نسبت به آینده است و حزن نسبت به گذشته است. یعنی کاری که از دست انسان صادق شد و گذشت، انسان بر آن محزون می شود که اگر بد بوده و خطا بوده و کاری که ترس دارد نسبت به آینده خوف اطلاق می شود. این ها چون گره خوردند با یک حقیقتی که آن حقیقت زمان ندارد و آن حقیقت امن محض است و این ها به این مرتبه رسیده اند عند رب هستند و کسانی که با این ها هم سنخ باشند این ها مقام امن دارند. لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. نه از گذشته در هراس اند و نه نسبت به آینده بیم ناک هستند. لذا می فرماید … . این آیه ان شاء الله یک بار مفصل خواهد آمد. چون الان فقط استشهاد به آن است تفسیر آن نیست. بعد می فرماید که ۞ يَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٧١﴾[7]. این خودش علیت است دیگر. ان الله لایضیع. این یک قاعده است که خدا قرار داده. یک علیتی است که خدا قرار داده. عمل عامل اضاعه نخواهد شد. این هم یک علیت است که عمل عامل باقی می ماند. لذا اضاعه نخواهد شد. لایضیع اجر المومنین. وقد مر تقريب دلالة الاية على المطلوب که معلوم است دیگر مثل قبلی است ولو تدبر القائل باختصاص هذه الايات بشهداء بدر في متن الايات لوجد (به خصوص در این آیه) أن سياقها يفيد اشتراك سائر المؤمنين معهم في الحيوة. والتنعم بعد الموت. چون می گوییم و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم. این ها به آن ها بشارت دارند می دهند که این ها نیامدند. معلوم است این ها در جنگ بدر شهید نشدند. زنده بودند بعد از آن دوران؛ اما به آن ها هم بشارت این حیات دارد داده می شود؛ پس معلوم است که امکان ندارد که این اختصاص به شهدای بدر داشته باشد فقط و الا این بشارت بی معنا می شد که لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.
ومن الآيات قوله تعالى : ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ٩٩ لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُۚ كـَلَّآۚ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ١٠٠﴾[8]. پس می گوید این ها مرده اند. یک یوم یبعثون هم در کار است. بین این حیات دنیا که این ها مرده اند تا یوم یبعثون و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ این ها در یک دوران بزرخی هستند الی یوم یبعثون در این دوران هستند که در این دوران می گویند که رب ارجعون است. هنوز بعث نشده برایشان؛ اما در این جا یک ادراکی پیدا کرده اند که این ها می گویند خدایا ما را برگردان به دنیا تا بلکه بتوانیم جبران بکنیم آن اعمال سابقمان را که می گوید نه برگشت پذیر نیست. آن دوران برگشت پذیر نیست. کلا انها کلمة هو قائلها. ان شاء الله قبل از این که به آن جا برسیم، آن رؤیت اتمام حجتی برایمان به گونه ای بشود که آن حسرت در وجودمان همین جا ایجاد بشود تا بتوانیم جبران بکنیم. آن حسرت که انسان باب ها رویش بسته نشود. لذا مریضی، کهولت، دیدن کهولت در دیگران، سختی ها، موانع، موتها برای دیگران، میگوید همه ی این ها برای تو ایجاد حسرت باید بکند که هیچ بعدی ندارد که همین لحظه من هم همین برایم عارض بشود و باب عمل من بسته بشود. آیا حاضری با این مرتبه ی عمل در پیش گاه الهی وارد بشوی و ابدیت را با همین سرمایه بخواهیم ایجاد بکنیم؟ البته انسان به رحمت حق امیدوار است؛ اما آیا جلب رحمت حق قابلیت نمی خواهد؟ این قابلیت بس است برای مرتبه ی جلب رحمت حق؟ آیا اگر به ما بگویند همین جا بسته بشود پرونده ات با همین عمل با همین اعمال، ﴿ خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا﴾[9]، حاضر هستی به پیش گاه الهی وارد بشویم یا وقتی که لحظه ی مرگ می رسد تازه می فهمیم که چون همیشه فکر می کردیم وقت زیاد است دست نگه داشته بودیم. اگر به ما بگویند یک روز دیگر وقت داریم قطعا آن یک روز را بیشتر قدر می دانیم. اگر به ما بگویند فردا از دنیا می رویم، قطعا حالمان این طور نیست. لذا به ما گفته اند نماز که می خوانید فلیصل صلاة مودع[10] که نگاه بکنید این آخرین صلاة است. صلاة وداع است. نماز وداع است. هر نمازی که دارید می خوانید یقین کنید و بدانید که ممکن است این صلاة صلاة آخرین باشد. صلاة وداع از دنیا باشد. با چه حالی انسان می خواند اگر این حال را داشته باشد. امتحان کنید ببینید چه حالی می شود. امتحانش که ضرر ندارد. آدم احساس بکند که این آخرین نمازش است از دنیا. می خواهد آخرین توشه اش را بردارد. فصل اخیرش را می خواهد ایجاد کند با این؛ می خواهد بشود چه؟ فصل اخیرش بشود این. آخرین رتبه ی وجودی اش می خواهد بشود این. قطعا خیلی انسان سعی می کند که این در بهترین حالت شکل بگیرد. لذا قبل از این که به آن جا برسیم که کلا به ما بگویند که آن حسرت برای ما بشود عذاب خودش ان شاء الله این جا کلا برایمان گفته نشود؛ بگوید شما را برگرداندیم. حالا از این به بعد چه کار بکنید؟ نسبت به رهبری من این طور شنیده ام که بعد از آن جریان انفجار بمب ایشان با خودش عهد کرد که خودش را وقف بکند؛ چون برگشت دیگر. احساس برگشت کرد. یعنی مثل این که آدم برود و برگردد احساس برگشت کرد که خودش را وقف بکند؛ دیگر حیثیتی برای خودش و جهتی برای خودش در نظر نگیرد. وقف باشد نسبت به خدا. هم چنین چیزی را برای انسان پیش بیاید برکت کار چه قدر زیاد می شود. چه قدر می تواند برای انسان سرمایه جمع کند و در پیش گاه الهی آبرو ان شاء الله بیاورد.
می فرماید که: والاية ظاهرة الدلالة على أن هناك حيوة متوسطة بين حيوتهم الدنيوية وحيوتهم بعد البعث : وسيجئ تمام الكلام در خود خود آیه إنشاء الله تعالى.
ومن الايات قوله تعالى : ﴿۞ وَقَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ نَرَىٰ رَبَّنَاۗ لَقَدِ ٱسۡتَكۡبَرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ وَعَتَوۡ عُتُوّٗا كَبِيرٗا ٢١ يَوۡمَ يَرَوۡنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ لَا بُشۡرَىٰ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُجۡرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجۡرٗا مَّحۡجُورٗا٢٢ وَقَدِمۡنَآ إِلَىٰ مَا عَمِلُواْ مِنۡ عَمَلٖ فَجَعَلۡنَٰهُ هَبَآءٗ مَّنثُورًا 23 أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ يَوۡمَئِذٍ خَيۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِيلٗا٢٤ وَيَوۡمَ تَشَقَّقُ ٱلسَّمَآءُ (یوم تشقق السماء یعنی قیامت.) بِٱلۡغَمَٰمِ ( وهو يوم القيمة ) وَنُزِّلَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ تَنزِيلًا٢٥ الملك يومئذ الحق للرحمن. آن ملک حق در آن روز … . الملک یومئذ الحق یعنی آن الملک الحق یومئذ للرحمن وكان يوما على الكافرين عسيرا﴾[11]. در آن روز برای کافرین خیلی … . ودلالتها ظاهرة. دلالت این آیه بر حیات برزخی ظاهر است. چرا؟ چون در این جا می فرماید که این ها قال الذین لولا نزل علینا الملائکة او نری ربنا، … . چون این ها می گفتند که انبیا مگر با ما مشترک نیستند؟ دلیل فلسفی می آورند. می گوید آیا انبیا با ما در انسان بودن مشترک هستند یا نیستند؟ هرچیزی که بر یک فرد انسان جایز باشد، امکان پذیر باشد بر همه ی افراد امکان پذیر هست یا نیست؟ مگر قاعده نیست؟ می گوید انبیا مگر ادعا نمی کنند ملائکه را می بینند و ارتباط دارند؟ مگر نمی گویند؟ خب اگر برای انبیا امکان پذیر است ما هم باید ببینیم. ببین چه دلیل قاطع و قوی است. یعنی این طور نیست که یک حرف خیلی بی ربطی بزنند از جهت ظاهری. می گوید هرچیزی که بر فردی از نوعی جایز باشد امکان ذاتی اش برای همه ی افراد نوع هست. اگر امکان وقوعی ندارد مال این است که مانع در کار است. خب امکان ذاتی هست. پس ما طلب محال نمی کنیم. اگر امکان ذاتی نداشت می گفتیم طلب محال است. پس طلب محال نکرده ایم. می گوییم خدایا حالا که به پیغمبر هایت ملائکه را نشان می دهی که این ها می بینند؛ خودت را به آن ها می نمایانی، این ها را تو ارتباط دارند همان رابطه را با ما هم ایجاد کن؛ ما هم ایمان می آوریم. حرف درست است یا نه؟ دقت بفرمایید: وَقَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ نَرَىٰ رَبَّنَاۗ. چرا ما ملائکه بر ما نازل نمی شوند؟ چرا ما ربمان را نمی بینیم؟ لَقَدِ ٱسۡتَكۡبَرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ. این ها استکبار کردند در نفسشان. وَعَتَوۡ عُتُوّٗا كَبِيرٗا ٢١. دیدن ملائکه درست است که این قاعده است که هر نوعی فرضی بر آن حکمی جایز بود بر همه ی افراد نوع امکان ذاتی دارد؛ اما امکان استعدادی که این در این مرتبه است می تواند این حقیقت را ببیند؛ آن این استعداد را ندارد. نداشته و بدون ایجاد آن مقدمات می خواهد این حقیقت محقق بشود. این بدون ایجاد مقدمات و بدون آن طی مراتب کمالی بخواهد به آن مرتبه برسد، مثل این می ماند که … . مثال مادی ظاهری اش را بزنید: یک کسی که سعی می کند و با سعی تمام و تدبیر تمام و به کار گیری تمام قواعد ثروت به دست می آورد، دیگری می گوید که چیست؟ مگر این برای این ایجاد نشده؟ خب برای همه پس معلوم است امکان پذیر است. امکان ذاتی دارد. درست است. پس من هم برایم ایجاد بشود. بدون سعی او بدون اراده ی او بدون تدبیر. بدون هیچ چیزی بگوید ایجاد کن. نمی شود. این استعداد می خواهد. باید این ها مقدمات مهیا بشود. داریم فرض عادی را بیان می کنیم. این ها می فهمند این را. می دانند که جانشان طاهر نیست. مس ملک طهارت وجودی می خواهد. این ها هیچ طهارت وجودی … . لذا استکبار است. لقد استکبروا فی انفسهم و عتو، طغیان کردند عتوا کبیرا، یک طغیان عظیم. يَوۡمَ يَرَوۡنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ، برای این دسته افراد، اگر ملک دیده بشود، اگر بخواهد ملک دیده بشود برای این ها، لَا بُشۡرَىٰ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُجۡرِمِينَ، آن جایی است که باب عمل این ها بسته شده. باب عمل این ها بسته شده در آن لحظه. یعنی وقتی این ها ملک را می بینند که دیدن ملک برایشان جزایی است؛ نه درجه باشد. یعنی در وقت مرگ در وقت قبض روح، پس از قبض روح در سوال، در مواقف پرسش و مواقف قبر این ها ملائکه را می بینند؛ اما ملائکه برای این ها بشارت ندارند. لا بشری یومئذ للمجرین؛ چون وجودشان بسته شده. در آن حالت هم می بینند ملائکه را؛ اما اگر کسی با طهارت وجودی باشد البته. ﴿ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ﴾؛ ملائکه بر وجودشان نازل می شوند؛ بالاتر از دیدن است. تتنزل علیهم الملائکه یعنی ملک می شود جزئ وجود این؛ می شود شأن این؛ یعنی این از ملک بالاتر است که ملک شأن وجودش … . تتنزل علیهم الملائکة الا تخافوا ﴿ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ﴾[12]. وجودش این سعه را پیدا می کند.
لذا می فرماید که ومن المعلوم أن المراد به أول ما يرونهم وهو يوم الموت. این ها می بینند؛ اما کی؟ یوم الموت. اگر دعا می کنند یا اگر می خواهند، به ضررشان است اگر این اجابت بشود. اگر این ها می گویند ما ملک را می خواهیم ببینیم در این حالت با این استعداد، اگر ملک را ببینند، این ملک برای این بشارت ندارد. لذا اگر خداوند تبارک و تعالی به این ها نشان نمی دهد از باب چیست؟ از باب رحمت رحیمیه ی حق است که باز دنبال این است که بلکه این ها هدایت بشوند.
و یقولون حجرا محجورا. حجرا محجورا یعنی چه؟ امان می خواهند. این ها وقتی که در ماه های حرام به هم دیگر می رسیدند دشمن ها می گفتند حجرا محجورا؛ یعنی الان در امان هستیم. الان جای جنگ نیست. حجرا محجورا یعنی امان خواستن. در امان بودن. در ماه های حرام این را به هم دیگر می گفتند که الان وقت جنگ نیست. باید الان دشمنی نمی شود کرد. آن جا وقتی که می رسند و ملائکه را می بینند آن وقت روی عادتی که دارند امان می خواهند؛ اما آن امان در آن جا برایشان امانی نیست. ویقولون حجرا محجورا و قدمنا الی ما عملوا من عمل… . می رسند به اعمالی که داشته اند؛ اگر عملی داشته اند، فجعلناه هباء منثورا. هیچ نیست. چون عقبه نداشت. چون اعتقاد به قیامت برای این ها و به خدا نبوده، این عمل مربوط به دنیا بود. از دنیا خارج نمی شود. هباء منثور است. اصحاب الجنة یومئذ خیر مستقرا و احسن مقیلا که مقیل همان محل قیلوله را می گویند. محل خواب آرامی دارند آن ها. و یوم تشقق السماء بالغمام که همان قیامت است بعد از این محقق می شود.
ومن الآيات قوله تعالى : ﴿قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثۡنَتَيۡنِ وَأَحۡيَيۡتَنَا ٱثۡنَتَيۡنِ فَٱعۡتَرَفۡنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلۡ إِلَىٰ خُرُوجٖ مِّن سَبِيلٖ١١﴾[13][14] وقتی این ها در حیات دنیا هستند، زنده هستند، می گویند خدایا تو برای ما امتنا اثنتین، دوبار ما را می میرانی دو بار ما را زنده می کنی. حساب کنید در حیات دنیا هستند. دو بار مردن چه طور معنا می دهد؟ مردن بعد از حیات دنیا، حیات بعد از حیات برزخی؛ بعد مردن برزخی، بعد حیات قیامتی. این می شود امتنا اثنتین. لذا وسط باید حتما حیات باشد. این حیات وسط می شود قیامت که می شود اثبات برزخ و آن دو آیه ی بعدی هم همین طوری که أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ٤٦ بعد از این که يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ[15] که غدوا و عشیا مربوط به برزخ است. آن جا عرضه هم هست آتش؛ اما وقتی که ادخلوا آل فرعون اشد العذاب قیامت است. بعدی اش هم همین طور. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[2] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۶، الکافي ، ج۱، ص۱۸۳، الوافي ، ج۲، ص۸۶، الفصول المهمة ، ج۱، ص۴۸۶، الفصول المهمة ، ج۱، ص۶۴۶، اثبات الهداة ، ج۱، ص۸۱، بحار الأنوار ، ج۲، ص۹۰، عوالي اللئالي ، ج۳، ص۲۸۶
[3] . [الأنعام: 1] ، [الأنعام: 73] ، [الأعراف: 54] ، [التوبة: 36] ، [يونس: 3] ، [هود: 7] ، [إبراهيم: 19] ، [إبراهيم: 32] ، [النحل: 3] ، [الإسراء: 99] ، [الكهف: 51] ، [الفرقان: 59] ، [النمل: 60] ، [العنكبوت: 61]ٍ ،[الروم: 22] ، [لقمان: 10] ، [لقمان: 25] ، [السجدة: 4] ، [يس: 81] ، [الزمر: 5] ، [الزمر: 38] ، [غافر: 57] ، [الزخرف: 9] ، [الأحقاف: 33] ،[الحديد: 4] ، [التغابن: 3]
[6] . الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۲۶۰، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۲۴، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۸۵، الإختصاص ، ج۱، ص۳۵۹، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۱۷
[10] . الخصال ، ج۲، ص۶۱۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۰۰، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۸۹، غرر الحکم ، ج۱، ص۲۸۵، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۳۴، بحار الأنوار ، ج۸۱، ص۲۳۹، وسائل الشیعة ، ج۵، ص۴۷۱
[14]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص349 و 350.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 202” دیدگاه میگذارید;