بحث قرآنی نشئه برزخ و تجرد نفس

سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه أرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.

ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه از سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.

خب در ذیل آیه شریفه «وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقۡتَلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡيَآءٞ وَلَٰكِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤»[1] بودیم که ذیل این آیه شریفه، بحث هایی که از مباحث تربیتی به نظر می‌رسید عرض شد، تا این که تتمه‌ای از تفسیر آیه باقی مانده بود که ظاهراً سر بالجمله رسیدیم. در این قسمت بالجملة چون بحث خارج از آن گفته شده و در بحث‌هایی که دیروز بود گذشت این را عرض می‌کنیم خدمتتان تا ان شاء الله بحث برزخ را هم که مختصر است ان شاء الله امروز برسیم.

در این تتمه تفسیر آیه می‌فرماید: پس این حیاتی که در اینجا برای شهدا در تقدیر گرفته شده است، تقدیر نه! بلکه بیان شده است حیات حقیقی است نه حیات فرضی و نه حیات خیالی و وهمی، بلکه یک حیات حقیقی است. همچنان که شهدا در این دنیا بیداری بخش و نورانیت بخش اند بین احیاء آخرت و برزخ هم، شهدا می‌درخشند و وساطت در حیات دارند و سبب حیات فوق حیات اند. یعنی اگر این‌ها اختصاص پیدا می‌کنند به این که شهدا را در آنجا به عنوان احیاء ذکر می‌کنند، عرض کردیم که بقیه هم حیات دارند، همه مؤمنین و همه انسان‌ها بعد از مرگ در برزخ حیات دارند، منتها حیات کافرین بوار و هلاک است، حیات مؤمنین سعادت است؛ اما در بین مؤمنین شهدا حیاتشان درخشندگی و ویژگی دارد؛ لذا اگر بین مؤمنین مثل این که مثلا در دنیا اگر به عالم به عنوان حی اطلاق می‌شود، که علما را حی می‌دانند، با این که همه حی اند اما علم یک حیات ویژه ای است و یک برتری در حیات است که اختصاص ایجاد می‌کند،‌ در آخرت و در برزخ هم حیات شهدا با این که همه حیات دارند، اما حیات ویژه ای است، حیات مخصوصی است، که آن حیات مخصوص او را در بین تمام اهل حیات در برزخ ممتاز می‌کند. یعنی اگر بگویند در آنجا اینها حیات دارند، مثل کسی می‌ماند که در دنیا به علما می‌گفتند آنها حیات دارند، این ایمان و خود علم حیات است، مثل این که در دنیا به اهل ایمان بگویند اینها حیات دارند، به عالم بگویند حیات دارند، این حیات یک حیات ویژه است. در برزخ هم حیات یک حیات ویژه است در حالی که منافی آن حیات عمومی که همه دارند نیست که مؤمنین و کافرین ]مشترک اند[. لذا اینجا اگر می‌فرماید «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء» این هم حیات عمومی را ثابت می‌خواهد بکند که از بقیه نفی نکند و هم حیات ویژه را و هم شبهه ای را که شهدا وقتی از دنیا می‌رفتند و مقتول فی سبیل الله بودند و آن‌جور با سختی از دنیا می‌رفتند،‌ دیگران می‌گفتند هدر رفته اند. الان یک اصطلاح بدی که گاهی در بین ما رایج است، خیلی هم بد است و از آن اصطلاحاتی است که قطعا مبدئیتش دشمنان ما هستند ولی ما ناخواسته آن را به کار می‌بریم ]این است که[ گاهی یک مطلبی را که داریم حرفی می‌زنیم و مطلبی را می‌گوییم، مثلا کسی می‌پرد وسطش و یک چیزی می‌شود، ناخواسته می‌گوییم این مطلب شهید شد یعنی ضایع شد. اصلا این را به کار نبرید. اینها از آن کلماتی است که گاهی ناخواسته در کلمات ما به کار برده می‌شود و لکن از آن حرف هایی است که ناخودآگاه یک نسل که می‌گذرد و ما مقصودمان آن نیست، این مفهوم یک حالت ضرب المثلی پیدا می‌کند که بعد ضرب المثل های دیگر هم از آن ناشی می‌شود و هر چیزی را که بخواهند بگویند ضایع شد، آن وقت تصوری که از شهید ایجاد می‌شود در ذهن نسل بعد ما این است که ضایع شدن، از بین رفتن، مهدور شدنی که فایده بر آن ]نیست[. این ناخواسته است و ما هم کمک کردیم. حواسمان باشد که هم خودمان به کار نبریم و هم اگر دیگری به کار می‌برد، تذکر بدهیم که ناخواسته است و ما گاهی قصدمان نیست آن؛ اما این الفاظ را خراب کردن است. یعنی یکی از کارهایی که شیطان دنبال آن است، الفاظ را از آن تقدسشان خارج بکند،‌ از آن حالت معنای عمیقشان خارج بکند. یا به صورت مضحک در بیاورد که انسان وقتی که می‌شنود این لفظ را خنده اش بگیرد یا به صورتی در بیاورد که این لفظ معنای بدی از آن مترائی بشود، معنای ضد ارزشی ازش مترائی بشود که اگر ضد ارزش از آن مترائی شد در طول نسلی که می‌گذرد، نسل بعدی کلا بحث شهید هر وقت که می‌شود همه از آن استفاده می‌کنند که ]ضایع شده است[ چون این چیزی که بیشتر استفاده شده بوده این کلمه بوده است، ضایع شدن را استفاده می‌کنند. آن وقت خداوند را ببینید که همین را در مقابل آنها دارد به کار می‌برد. آن‌ها می‌خواستند به شهید بگویند که این مرده است، ولی می‌گوید که «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا» او مرده نیست بلکه احیا است. این حیات دارد یعنی این را با یک دقتی خداوند تبارک و تعالی به ما دارد یاد می‌دهد که الفاظ را جوری به کار ببریم ]که دقیق باشد[. با این که موت اطلاقش به شهید اشکال ندارد و ما می‌توانیم بگوییم که اینها اموات اند، اشکالی ندارد از جهت شرعی؛ اما این جا دارد ما را نهی می‌کند از این که حواستان باشد که چون موت نزد عموم مردم از بین رفتن است، فنا است، از دست دادن است، به شهید اطلاق موت اینگونه نکنید که باعث بشود در ذهن از دست رفتن و از بین رفتن اطلاق بشود. خداوند از این طرف را دارد درست می‌کند و ما از آن طرف را داریم خراب می‌کنیم. یک مطلبی را که ضایع می‌کنیم گاهی می‌گوییم که مطلب ما شهید شد و از بین رفت. این خیلی بد است، یعنی این خلاف اصطلاح و مکتب قرآنی است. لذا می‌فرماید که اگر…. پس این حیاتی که عرض کردم حیات مقتول فی سبیل الله، حیات ویژه است، در عین این که حیات عمومی برای همه است. «المراد بالحیاة فی الآیة…..»

«یکی از حضار:» نامفهوم 7:12

«استاد:» حالا یک بحثی دارد که الان عمدا نخواستم بگویم، ولی حالا که شما می‌فرمایید ]بیان می‌کنیم[. ببینید، آن حیاتی که در برزخ است، حیاتی است با نعمت هایی که پایان دارد، پذیرایی با نعمت های پایان دارد است، در برزخ. لذا صبح و شام دارد در برزخ، لذا جنت و به اصطلاح نار برزخی خلود ندارد و ما دامی است؛ اما در مورد شهید که می‌فرماید «وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩»[2]. آن عند ربهم یرزقون، چون رزق عند الرب و تنعم از رزق عند الرب مربوط به جنت خلد است، کأنه شهید در بین کسانی که در برزخ زندگی می‌کنند، از همان دوران برزخ از جنت خلد و قطعیت جنت خلد و از تنعم به نعمت های جنت خلد بهره مند است؛ لذا این ویژگی که دیگران از جنت برزخی برخورداند ولی شهید جریانش به گونه ای تثبیت شده است که از نعمت جنت خلد در برزخ بهره مند شده است تا آنجا. یعنی بهره مندی اش قطعیت پیدا کرده است و آغاز شده است آن بهره مندی خلدش، لذا عند ربهم دلالت بر این می‌کند که این احیاءش حیات عند الرب است و حیات عند الرب دیگر پایان ندارد و دیگر او انقطاع ندارد، تغییر ندارد. شاید این مسئله برگشت به این مسئله دارد که حیات بقیه حیات برزخی است که هنوز قطعیت ندارد و تغییر امکان پذیر است که البته این نسبت به عموم مؤمنین است؛ اما نسبت به خواص از مؤمنین مثل صدیقین،‌ مثل صالحین، (صالحین که می‌گوییم آن صلوح خاص)، مثل انبیاء، مثل اوصیاء، اینها در حقیقت وضعیتشان ویژه است و اینها هم همان حالت عند الرب از برزخ و بلکه از دنیا برایشان برقرار بوده است.

«یکی از حضار:» مصداقا چه تفاوتی دارد، چون که شما تعبیر کردید به کأنّ تفاوت دارد….

«استاد:» مصداقا این است که ثبات حیات خلودی برای اینها و تثبت وجودی برای اینها شده است؛ چون که می‌دانید دوران برزخ، دوران تثبیت است؛ یعنی انتهای دوران برزخ، می‌شود تثبیت. ما یک تثبیت داریم که وقتی از دنیا خارج می‌شویم باب عمل بسته می‌شود و یک تثبیت داریم در دوران برزخ که در دوران برزخ تعادل بین اعمال حسنه و سیئه ما می‌خواهد ایجاد بشود که یکی برتر بشود بر دیگری و یکی قطعیت کند بر دیگری. یعنی مؤمنین که « خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا »[3] دوران برزخ، دوران تطهیرشان است تا از اعمال سیئه آزاد بشوند و اعمال صالحشان یکسره بشود وجودشان تا وقتی می‌خواهند به قیامت وارد بشوند تثبت وجودی اینها کامل و تام شده باشد؛ اما شهید با ورود به برزخ با این که می‌فرماید این حیات عند الرب دارد، تثبت وجودی اش در دوران برزخ قطعیت پیدا کرده است و این تثبت وجودی و حیات اخروی که آن تثبت وجودی است، از دوران برزخ برای او آغاز شده است و این دیگر برای او تغییر نیست.

«یکی از حضار:» ….یعنی آن نقصانی که داشته است دیگر حذف شده است؟ 10:45

«استاد:» یعنی آن نقصان هایی که باید در دوران برزخ از دیگران تطهیر بشود، با شهادت او در آن لحظه شهادت از او تطهیرش محقق شده است؛ لذا برای او راه، تثبت محقق شده است. هر چند دیگران باید در دوران برزخ این تثبت برایشان محقق بشود. لذا اگر می‌گوییم حیات این ویژه است، این حیات ویژه برای این تثبت است، برای این حقیقتی است که برای او محقق شده است، دیگران باید از اغیار و از غیریت ها در دوران برزخ تطهیر بشوند؛ ولی شهید در لحظه شهادت ین تطهُّر برایش محقق شده است.

«یکی از حضار:» نامفهوم 10:29

«استاد:» بله. آن وقتی که می‌فرماید یعنی کمال بعد از کمال. لذا همه کمال بعد کمال امکان پذیر است اما آن غیر نظام تطهیر است. یعنی در نظام تثبت وجودی، کمال بعد کمال امکان پذیر است و منعی ندارد مثل «لدینا مزید»‌ است که خداوند تبارک و تعالی [فرمود] «لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ ٣٥»[4]  بهشت هم هست که « لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَلَدَيۡنَا مَزِيدٞ ٣٥» حتی در جنت خلد آنی که برای اینها امکان پذیر است و شاء شان است محقق می‌شود؛ اما خداوند تبارک و تعالی علاوه بر شاء آنها و اعمال آنها و اعتقادات آنها بوده و جزائش تثبتا به آنها داده شده، افاضه ویژه برایشان دارد. آنجا که می‌فرماید «يُصۡلِحُ بَالَهُمۡ٥ »[5] برای اینها به این لحاظ است که کمال بعد کمال امکان پذیر است؛ اما دیگر باب آن اعمال ناصالحی که در وجودشان تطهیر می‌خواست از بین رفته است؛ البته با این قید که آن اعمال به حقوق ناس برنگردد. اگر به حقوق ناس برگردد محفوظ و سر جایش است که باید ادا بشود. آن حقوقی که در نظام تطهیر گناهان، در نظام تطهیر نقص ها، در نظام تطهیر غفلت ها، اینها از شهید با آن شهادت برداشته می‌شود؛‌ اما حقوق ناس سرجای خود محفوظ است که روایات هم بر این دلالت دارد.

«یکی از حضار:» این که فرمودید تثبت وجودی پیدا می‌کنند یعنی این که دیگر برزخ ندارند؟!

«استاد:» چرا! برزخ دارند. در دوران برزخ… ببینید سؤال خیلی خوبی است. ما در دوران برزخ یک تطهیر وجودی داریم که اینها از نقائص تطهیر می‌شوند و یک دوران کمال بعد کمال داریم که کسانی که تطهیر شده اند، بعد از دوران تطهیرشان کمال بعد از کمال پیدا می‌کنند؛ یعنی صفات وجودی شان و اعمالشان شکوفا می‌شود در دوران برزخ و در مرتبه برزخی. اینها این دوران شکوفایی و این را دارند؛ اما آن تطهیرش قبل آن برایشان محقق شده است. لذا برای بقیه این دوران سختی اش برای تطهیر است و راحتی اش برای آن بهره مندی اش است. اینها همه اش بهره مندی است برایشان. لذا اگر یادتان باشد در بحث برزخ در بحار که داشتیم، آنجا فرمودند که «القبر إما حفرة منه من حُفَر النیران أو روضة‌ من ریاض الجنة»[6] وقتی که کسی با اعمال صالح تام وارد بشود، آنجا می‌گویند که «نم نومة العروس»[7]  در حقیقت در آنجا دیگر هیچ برای او سختی در کار نیست؛ اما برای کسی که «خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا» است با این که مؤمن است، باید دوران [تطهیر را بگذارند]. آنجا می‌گوید که اینها «یلهی عنهم»[8] اند؛‌ یعنی سؤال و جواب اول را هم ندارند. «یلهی عنهم»، باید تطهیر بشوند و باید تثبت پیدا بشود برایشان و دورانی طول می‌کشد تا این تثبت برای اینها محقق بشود؛‌ اما آن کسی که سؤال و جواب دارد که کافر محض باشد یا مؤمن محض باشد که تثبتش محقق باشد؛ اما آن کسی که تطهیر نشده است و به صورت «خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا» است و این تطهیر در حقش محقق نشده است روایات می‌فرماید که «یلهی عنهم» اینها رها هستند تا دوران تطهیرشان و تثبیت وجودیشان محقق بشود، که آن مربوط به باب سؤال و جواب و بحث عذاب قبر و بحث هایی که می‌آید. خیلی بحث های مفیدی است که می‌تواند تبیین بکند.

در تتمه تفسیر می‌فرمود که «المراد بالحیاة فی الآیة الحیاة الحقیقیة دون التقدیریة» که این تقدیریه یعنی فرض و وهم باشد «و قد ادی الله سبحانه حیاة الکافر بعد موته هلاکا و بوارا فی مواضع من کلامه کقوله تعالی: وَأَحَلُّواْ قَوۡمَهُمۡ دَارَ ٱلۡبَوَارِ٢٨[9]» اینها خودشان (امامان کفر) قومشان را هم با خودشان وارد کردند به آن داری که دار هلاکت است. «الی غیر ذلک من الآیات» نمی‌میرند، اما دارشان دار هلاکت است، این هم یعنی می‌چشند هلاکت را. آنی که دار بوار است یک موقع می‌بینی می‌میرد، که خب راحت می‌شود و یکباره می‌میرد؛ اما یک وقت نه، داخل می‌شود در دار بوار. دار است اما دار دار بوار است؛ یعنی اینجا هست؛ اما هستی اش با بوار و هلاک همراه است دائما. می‌چشد بوار را و می‌چشد هلاک را، نه این که …. «لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ»[10]. اینها موت و حیاتشان اینگونه مثل بقیه نیست، نه موت دارند و نه حیات دارند. چون حیات لازمه اش سعادت است و اینها موت ندارند؛ چون موت هم لازمه اش راحتی است و تمام شدن است. نه موت دارند و نه حیات دارند در آنجا، دائما می‌چشند هلاکت را. «الی غیر ذلک من الآیات فالحیاة حیاة السعادة و الاحیاء بهذه الحیاة المؤمنون خاصة کما قال: وَمَا هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَآ إِلَّا لَهۡوٞ وَلَعِبٞۚ وَإِنَّ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ لَهِيَ ٱلۡحَيَوَانُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ٦٤»[11]. این صدر آیه که این حیات دنیا لهو و لعب است. «و ما هذه الحیاة الدنیا…» نیست؛ یعنی حصر کرده است «و ما هذه الحیاء الدنیا الا لهو و لعب». چرا نیست الا لهو و لعب؟! چون تمام لذت های عالم دنیا مثل لذت سرگرمی است که یک کودک و نوجوان از بازی می‌برد که همان لذتش سریع الزوال است، با این که لذت دارد اما لذتش سریع الزوال است. این را می‌گویند لهو و لعب. دنیا تمام لذائذش (تازه آن چیزی که لذت است) سریع الزوال است،؛ لذا «و ما هذه الحیاة الدنیا الا لهو و لعب» لهو و لعب است. سرگرمی است. به سرعت طی می‌شود و اما «ان الدار الآخرة لهی الحیوان» آن چیزی که حیات جاوید است و آن چیزی که حیات باقی بدون فنا است، آن دار آخرت است. یعنی تطبیق کرده است حیات دنیا را با بازی کودکانه. تطبیق خیلی هم زیبا است که «‌و ما هذه الحیاة الدنیا الا لهو و لعب» بیش از این نیست، یک حد سرگرمی و بازی است فقط، در همین حد است،‌ آن هم تازه لذت هاش، دیگر سختی هایش را نخواسته بیان بکند. لذت هایش همان‌جور که امیرالمؤمنین می‌فرماید: «عیشها رنق[12] و صفوها کدر[13]» آن چیزی که عیش اش است تازه آلوده است و رنق است و آن چیزی که صفوش است،‌آن خلاصه و صفاش است،‌ تازه آن کدر است یعنی کدورت دارد، وای به حال آن‌جایی که خودش کدورت باشد که آن‌جاها تحملش سنگین است. «و ان الدار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون» اگر! این اگر برای عموم ما غیر قابل باور است و الا اگر این محقق می‌شد که «یعلمون» آن موقع گذشت از دنیا خیلی ساده می‌شد!‌ «لو کانوا یعلمون»،‌ اگر! این اگر نسبت به عموم و نسبت به غالب است. «و انما لم یعلموا…» چرا نمی‌دانند «لو کانوا یعلمون…» چرا نمی‌دانند؟! «انما لم یعلموا لان حواسهم…»‌ که دیروز عرض شد که ما حواسمان مقصور است و محصور است «علی ادراک خواص الحیاة فی المادة الدنیویة» حواس خمسه ظاهریه ما این لذت های دنیا را می‌یابد و غیر از آن را وقتی که اما ما…. تعبیر را ببینید خیلی زیباست «اما ما وراءها…» ماوراء حیات دنیا «فاذا لم یدرکوا…» وقتی که ادراکش نمی‌کنند «لم یفرقوا بینه و بین الفناء» وقتی که انسان لذتی را ادراک نمی‌کند، مدرکی را ادراک نمی‌کند،‌ بین این ادراک نکردن و فنا فرقی نمی‌بیند،‌ نبودن را فرقی نمی‌بیند. وقتی که می‌بیند این نمی‌فهمد، ندارد، ادراک نمی‌کند، می‌گوید که نیست! می‌گوید «لو کانوا یعلمون» یعنی این که حواسشان مقصور بر حیات دنیا است و چون مقصور بر همین حواس ظاهری و حیات دنیا است ماورای حیات دنیا را اینها اصلا نیست معنا می‌کنند و نبود می‌بینند برای خودشان، هستی نمی‌بینند. این خطاب برای ما هم هست. فکر نکنیم به کفار فقط دارد می‌گوید. این در حقیقت شامل هر کسی که ارزش های حیات دنیا برای او از لهو و لعب بیشتر باشد، «و ما هذه الحیاء الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهی الحیوان» که اگر قرار است عوض در مقابل آن چیزی که از انسان می‌گیرند که حیات دنیا است که دیروز صبحتش شد و در مقابلش بناست چیزی داده بشود، می‌گوید آن چیزی که لهو و لعب است من می‌خواهم از تو بگیرم و حیات جاویدان به تو بدهم و این خیلی ارزش‌مند است. حیات باقی که حیات ابدی است نسبتش با یک حیات لهو و لعب، نسبت نامتناهی بهره مندی است از نسبت بهره مندی در لحظه، که حیات لهو و لعب است یعنی سرگرمی زودگذر. این را تقسیم کنید بر این از جهت ریاضی و می‌فهمد انسان که خداوند تبارک و تعالی در قبال این عوضی که به گذشت انسان از حیات دنیا می‌خواهد بدهد این بهره مندی هیچ نسبت ریاضی ندارد؛ چرا که نسبت نامتناهی به هر عددی نامتناهی می‌شود، عدد نیست؛ لذا این عوض «لیجزیهم باحسن ما عملوا» است. این جزا، جزای با رحمت واسعه حضرت حق است. هیچ نسبت ندارد، نه صد برابر است و نه هزار برابر است و نه صدهزار برابر. می‌خواهد حیات جاوید را با گرفتن حیات دنیا بدهد. گرفتن حیات دنیا یعنی این که به من می‌گوید در حیات دنیا این کار را بکن و آن کار را بکن، که آنها هم با لذت همراه است، آنها هم نفی لذت نمی‌کند؛ بلکه کسی که در دنیا است با این نگاه الذّ دنیا برایش از کسی که دنیا را منقطع می‌بیند که آن هم در جای خودش بحث دارد؛ اما با همه این حال این عوضی هم که دارد می‌دهد این الذ است و نسبت ندارد در مقابل آن چیزی که دارد می‌دهد. لذا اگر که می‌فرماید اگر کسی حواسش مقصور بود بر «ادراک خواص الحیاة فی المادة الدنیا» نتیجه اش این است که ماورای آن را چون ادراک نمی‌کند، خود به خود و ناخواسته؛ هر چند که بر زبان نیاورد، حتی اگر بر زبان بیاورد که هست، اما عملا انکار می‌کند. یعنی در مرحله عمل که می‌رسد انسان انکار می‌کند. آن چیزی را که دنیا است انتخاب می‌کند و آن چیزی را که آخرت است انکار کرده است عملا. گفتار مهم نیست. آن جایی است که انسان در مرحله عمل باید ببیند چه چیزی را انتخاب می‌کند. هر کدام اگر گاهی انکار می‌کنیم و گاهی اقرار این هم باز اقرار تام نداریم،؛ یعنی اقرار ما یک اقرار اولیه است و زود می‌تواند مغلوب بشود؛ لذا تشکیکی است. باید دائما مرتبه به مرتبه این را تقویت کرد و فقط سفید و سیاه نیست، که یا انکار یا اقرار. نه! از انکار شروع می‌شود ابتدائا، چون نمی‌بینیم؛ ولی لحظه به لحظه و امر به امر خلاصه مرتبه به مرتبه به اقرار می‌رسیم تا برسد به اقرار مطلق، «وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦»[14]  که این شرک همین جا خودش را آشکار می‌کند که اینجا مغلوب می‌شود انسان.

«و ما توهمه الوهم مشترک بین المؤمن و الکافر فی الدنیا» که با این جمله می‌خواهد بگوید که این فقط فکر نکنید مربوط به کفار است،؛ بلکه این مربوط به مؤمنین هم هست، که اینها توهموه عالم آخرت را دار حیوان را فناءً و این توهم برای مؤمنین هم هست. «فلذلک قال فی هذه الآیة بل احیاء و لکن لا تشعرون» این هم باز خطاب به هم مؤمنین است و هم غیر مؤمنین که آن ها هم حیات دارند؛ اما شما نمی‌فهمید. پس لاتشعرون در اینجا و لو کانوا یعلمون در آن جا خطابش به عموم مردم است نه به انسان بما هو انسان که قضیه حقیقیه نیست که همه به این مرتبه برسند نه این‌گونه نیست؛ بلکه انسان هایی هستند یشعرون، یعلمون. پس قضیه قضیه‌ی حقیقیه نیست که خصوصیت ذاتی انسان باشد که عالم آخرت را ادراک نکند،‌نه!‌این‌گونه نیست، یا این که حیات شهدا را ادراک نکند، نه! این‌گونه نیست؛ بلکه غالب مردم که حواسشان در حد حیات دنیا است این شعور و این ادراک را ندارند. حواسمان باشد که اینها نقاط ظریف و دقیق است که آیه تعارضی با جایی که دیگران یا خود شهدا یا دیگران که به این مرتبه کمال رسیدند و ادراک می‌کنند، آن ها را شامل نمی‌شود. صدیقین و انبیاء و اوصیاء و اولیاء خاص را شامل نمی‌شود. آن ها خارج اند از این مسئله. «بل احیاء و لکن لا تشعرون» «ای بحواسکم لا تشعرون بحواسکم» نه این که لا تشعرون مطلقا! اگر مرتبه شما در مرتبه حواس است، لا تشعرون مطلقا برای شما ولی اگر شما می‌خواهید ادراک بکنید، با حواس ادراک شدنی نیست. مراتب دیگر ادراکتان را به کار بیاندازید تا شعور برای شما محقق بشود. چقدر اینها ظریف است، با یک کلمه ببینید چقدر معنا [دقیق می‌شود]. «لکن لا تشعرون ای بحواسکم کما قال فی الآیة الاخری: لهی الحیوان لو کانوا یعلمون. أی بالیقین، یعلمون بالیقین و الشهود» نه یعلمون بالوهم و الظن. یعلمون بالوهم و الظن فایده ندارد، یعلمون بالیقین است که اثر گذار است. «کما قال تعالی: كـَلَّا لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡيَقِينِ٥ لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِيمَ ٦»[15] اینها اگر با علم یقینی وارد بشوند «لترون الجحیم». همین الان نار را می‌بینند و همین الان نار برایشان مشاهَد است. «لترون الجحیم» جحیم برای اینها مشاهدَ و مشهود می‌شود.

«فمعنی الآیة و الله اعلم» یعنی… ما یک معنای به ذهنمان می‌رسد و تفحص بهش رسیدیم؛ ولی خداوند تبارک و تعالی به این حقیقت آیات الهی چون کنه اینها را فقط او می‌فهمد یا «من خوطب به» که می‌فرماید:«انما یعرف القرآن من خوطب به»[16] که مخاطب قرآن، قرآن را می‌فهمد که نبی ختمی بوده است؛ اما این مراتبش برای ما قابل فهم است؛ منتها نه به معنای این که و الله اعلم یعنی ما هیچ چیزی نمی‌فهمیم؛ بلکه خداوند تبارک و تعالی برای فهم این را فرستاده و ما هم این را می‌فهمیم؛ اما این مرتبه فهم ماست و قرآن بالاتر از این است. این مرتبه فهم ماست. خداوند رحمت کند امام را که هر موقع آن چند جلسه در تفسیر آیه حمد را می‌فرمودند، می‌فرمودند: «شاید معنا این باشد.». اگر دقت بکنید این را می‌گفتند که شاید و محتمل است که معنا این باشد، آن هم در اوج تفحص و دقت باز هم این ادب عبودی است در محضر ربوبیت عالم که قرآن تجلی اعظم اوست که ما هیچ‌گاه خود را به آن مرتبه نمی‌دانیم که بگوییم نه فهمیدیم؛ بله معصوم (سلام الله علیه) که مخاطب قرآن است او در حقیقت با قطعیت می‌تواند بیان بکند؛ اما ما حد اکثر بگوییم شاید و محتمل است و الله اعلم که این یک ادب عبودی است. یاد می‌دهد به آدم که این ادب را داشته باشیم در بیان آیات الهی. شاید معنا و الله اعلم این باشد که «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا یعنی و لا تعتقدوا فیهم الفناء و البطلان کما یفیده لفظ الموت عندکم» می‌گوید که این «لا تعتقدوا فیهم» در مورد شهدا فنا و بطلان را که لفظ موت این را نزد شما افاده می‌کند و «و مقابلته ….» مقابل لفظ موت هم حیات است که اگر کسی گفت این مرده است یعنی زنده نیست؛ چون این‌گونه است می‌گوید که «لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا» این اموات را اطلاق نکنید. هر چند خداوند تبارک و تعالی دارد که «خلق الموت و الحیاة» یعنی موت را خلق کرد. خلق الموت یعنی موت یک امر عدمی نیست. اگر می‌فرماید «خلق الموت و الحیاة» یعنی موت یک امر عدمی نیست؛ اما در عرف ما موت در مقابل حیات به کار برده می‌شود نه این که موت و حیات دو وجود در نظام الهی باشند که عرض کردیم دیروز که موت حقیقتش انتقال است و جدا شدن از اغیار است؛ لذا جدا شدن از غیر لحظه به لحظه و در لحظه مرگ به خصوص یک گردنه سنگین است؛‌ اما لحظه به لحظه. این که در آیه بعد می‌فرماید: «وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ »[17] «لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٤٢»[18]. این لعلهم یعقلون یعنی یک مرتبه رشد، یعنی جدا شدن از اغیار. آن فشار ها برای جدا شدن از اغیار است؛ اما این فشار در لحظه مرگ به یک اوجی می‌رسد. لذا آن لحظه ولادت و لحظه موت و لحظه بعث، این سه لحظه سنگین ترین لحظات و فشار ها بر انسان وارد می‌شود که در آن آیه شریفه که «وَسَلَٰمٌ عَلَيۡهِ يَوۡمَ وُلِدَ وَيَوۡمَ يَمُوتُ وَيَوۡمَ يُبۡعَثُ حَيّٗا١٥»[19]  که البته دو تا آیه هست یکی برای حضرت یحیی که این آیه است و یکی هم برای حضرت عیسی که با «وَٱلسَّلَٰمُ عَلَيَّ»[20] شروع می‌شود. این سلام یعنی از‌ آن فشار و از آن جدا شدن از اغیار کاملا در امان هستیم؛ چون این قبلش تمام آن غیریت ها از وجودش از همان ابتدای تولد جدا شده بوده. خیلی تعبیر، تعبیر سنگینی و دقیقی است؛ اما برای بقیه این‌گونه نیست، برای بقیه یعنی آن کسی که دون آن مرتبه هستند این‌جور نیست و لذا سنگین ترین لحظات است و در مقابل سلامت است و سختی و فشار است. لذا این‌جا می‌فرماید که موت را اینها در نظر مردم‌ «لا تعتقدوا فیهم الفناء و البطلان کما یفیده لفظ الموت عندکم» این عندکم به فرمایش آقای حسن زاده کار می‌رسد؛ نمی‌گوید که مطلقا این‌گونه است؛ بلکه می‌گوید عندکم این‌گونه است. «و مقابلته مع الحیاة و کما یعین علی هذا القول حواسکم» که حواس شما هم همین قول را تایید می‌کند که می‌بینید شخصی در جنگی تکه پاره شده است مثلا و جنازه اش تکه‌تکه شده است و شما می‌گویید مرد و تمام شد و تکه‌تکه و سرد شده است و می گویید حیات ندارد. «کما یعین علی هذا القول حواسکم فلیسوا باموات بمعنی البطلان». اموات به معنای بطلان به این‌ها اطلاق نمی‌شود. «بل احیاء ولکن حواسکم لا تنال ذلک و لا تشعر به و القاء هذا القول علی المؤمنین مع انهم جمیعا او اکثرهم عالمون ببقاء حیاة الانسان بعد الموت و عدم بطلان ذاته». برای این‌ مؤمنین چه؟ اینها که اعتقاد دارند! «انما هو لایقاظهم و تنبیههم». این‌ها هم غافل می‌شوند. مگر ما غافل نمی‌شویم از حیات برزخی؟! لذا وقتی یک شخصی از دنیا می‌رود، انسان گاهی آن‌چنان ضجه برای او می‌زند که چرا از دنیا رفته در حالی که برای او به موطن رحمت واسعه حق رفته است و ما آنجا ضجه برای خودمان باید بزنیم که حالا ما هم در پی او رفتنی هستیم و حواسمان جمع بشود، یا اگر ضجه برای او می‌خواهیم بزنیم ضجه از این که باب رحمتی که از او به ما می‌رسید و کمالی که از او به ما می‌رسید بسته شد و ما دیگر آن را نداریم به واسطه ظاهریه، در این صورت اشکالی به این عنوان ها ندارد؛ اما ما معمولا که ضجه می‌زنیم که او نیست و ما فکر می‌کنیم او رفت و تمام شد و ما هستیم و او نیست. همان کلام شهید آوینی که خیلی کلام زیبایی است که فرمودند: «شهدا رفتند و ما ماندیم اما ما رفتیم و شهدا مانده اند» ماندن یعنی بقا و یعنی حیات. بعد می‌فرماید که «انما هو لایقاظهم و تنبیههم بما هو معلوم عندهم یرتفع بالاتفات الیه الحرج عن صدورهم» انسان اگر بداند که رفتنی است و حیات آنجا حیات باقی است، حرج از صدر او خارج می‌شود، سختی رفتن کم می‌شود. هر قدر که انسان باور کند که آن طرف حیات باقی است هر قدر [باور کند، حرج از صدر او خارج می‌شود]. لذا یک شخصی آمد پیش حضرت که آقا شما فرمودی که علامت مؤمن این است که از مرگ نمی‌ترسد و من از مرگ می‌ترسم و از این در هراسم که مؤمن نیستم؟! حضرت فرمودند که ملاک این نیست و ملاک آن لحظه موت است که در آن لحظه‌ای که موت می‌آید و لحظه احتضار وقتی موت را می‌بینی اگر از آن ترسیدی آن بد است؛ اما اگر انسان آنجا… چون ما غافلیم. حضرات می‌دانند که ما اعمالی هم که انجام می‌دهیم اعمالمان هم غافلانه است؛ اما اعمال ما از روی رحمت الهی اثر خودش را در لحظه موت می‌گذارد و وقتی که آن لحظه می‌بینیم حضرات معصومین را بر بالین خودمان آن موقع می‌بینیم که مشتاقیم و می‌بینیم که خیلی سخت نیست؛ اگر الان هم می‌ترسیم ملاک آن موقع است و این هم یک رحمت دیگر است. با این که باید الان برایمان راحت باشد ولی به ما تخفیف دادند و گفتند که اگر الان هم نفهمیدید و جاهل بودید،‌ باز هم آن لحظه ما یک چیزهایی نشان می‌دهیم به شما که راحت تر بشود برای شما که راحت شدن باعث می‌شود که مؤمن با راحتی از دنیا برود. با راحتی دلیل بر این نیست که جان کندن ندارد. با راحتی یعنی این که اگر جان کندن هم هست، جان کندن را می‌پذیرد؛ چون نظام تطهیری است و می‌بیند که این جان کندن برایش تطهیر است و دارد تطهیرش می‌کند و آنجایی که دارد می‌رود دیگر تطهیر آنجا سخت تر است از اینجا. هر چه اینجا سختی به انسان… لذا دارد که نه جان کندن علامت بد بودن است و نه جان کندن علامت خوب بودن است. خداوند تبارک و تعالی چقدر نسبت به بندگان خودش غیور است که اینها آبرویشان نرود. می‌گوید که جان کندن را جوری قرار دادند که هم مؤمن مبتلا باشد به آن و هم کافر و راحت جان دادن هم دلیل بر خوب بودن نیست. هم مؤمن ممکن است به این مبتلا باشد و هم کافر. کافر گاهی عوض اعمال صالحی که انجام داده بود اعتقادی به معاد ندارد و جان کندن راحت عوض آن اعمال صالح است و مؤمن گاهی بعضی از اعمالش جان کندن راحت را برایش به ارمغان می‌آورد. چقدر زیبایی است این و ما باشیم چه می‌کنیم؟! اگر بخواهیم انتقام بگیریم از کسی؟! اما خداوند تبارک و تعالی در آن لحظه حساس هم آبروی همه را چه مؤمن و چه کافر را حفظ کرده است که کسی لو نرود. بنازم به این خدا که این خدا خداست. این خدا خداست.

می‌فرماید که «و الاضطراب و القلق عن قلوبهم اذا اصابتهم مصیبة القتل» که اگر مصیبت قتل به آنها رسید و بعضیشان شهید شدند و مقتول شدند، خیلی دیگر راحت می‌شوند و می‌بیند که انتقال پیدا کرد به یک وادی حیات دیگری که آن اعظم از اینجا است. «فانه لا یبقی مع ذلک من آثار القتل عند اولیاء القتیل الا مفارقة فی ایام قلائل فی الدنیا». می‌فهمد که دوری از آن شهیدشان چند روز است در این دنیا. مثل یک مسافرت می‌ماند که ما رفتیم/ یعنی او که هست و ما رفتیم یک مسافرتی و برگردیم که دوباره او را ببینیم. تعبیر این است که او رفته؛ اما وقتی بخواهیم حقیقتش را ببینیم ما در مسافرتیم و او که در مکان خودش است و در حیات باقی است. «و هو هین فی قبال مرضاة الله». این دوری چند روزه هم ساده است تحملش در قبال مرضاة خدواند تبارک و تعالی. «و ما ناله القتیل من الحیاة الطیبة و نعمة المقیمة و رضوان من الله اکبر و هذا نظیر خطاب النبی بمثل قوله تعالی: ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ١٤٧ »[21]  که خطاب به نبی ختمی می‌شود که حق از جانب توست «فلا تکونن من الممترین» شک نکن؛ یعنی پیغمبر شک می‌کرده است؟! یا نه! این فقط یک بیدارباش است که «مع انه (ص) اول الموقنین و لکنه کلام کنی به عن وضوح المطلب و ظهوره  بحیث لا یقبل ایَّ خطور نفسانی لخلافه». دارد بیان می‌کند که هیچ جای شک نیست؛ نه این که شک نکن؛ بلکه می‌گوید اینجا اصلا جای شک نیست. «الحق من ربک فلا تکونن من الممترین» . اصلا موضوع شک در اینجا نیست؛ چون حق از رب توست.

در نشئه برزخ در اینجا که بیان موضوع نشئه برزخ را بیان می‌کند، می‌فرماید که این آیه شریفه، دلالت واضحی بر حیات برزخی دارد و دیگر در این بیان هم که گفته شد کاملا این دلالت بر حیات برزخی این آیه آشکار بود. هم‌چنان که در صفحه ۱۱۱ کتاب ما در ضمن آن آیه شریفه ای که قبلا داشتیم، منتها نه در رابطه با شهدا که آیه این بود «كَيۡفَ تَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَكُنتُمۡ أَمۡوَٰتٗا فَأَحۡيَٰكُمۡۖ ثُمَّ يُمِيتُكُمۡ ثُمَّ يُحۡيِيكُمۡ ثُمَّ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٨»[22] در ذیل آن آیه اشاره به حیات برزخی داشت؛ آنجا که در صفحه ۱۱۱ می‌فرماید: چگونه اینها کفر ورزیدند به خدا در حالی که شما کنتم امواتا یعنی اول مرده بودید و نبودید یعنی معدوم بودید، فاحیاکم یعنی شما را به دنیا آورد در حیات دنیا، ثم یمیتکم سپس شما را دوباره موت بر شما عارض شد، ثم یحییکم یعنی حیات برزخی، ثم الیه ترجعون که بعد از آن حیات برزخی به سوی خداوند رجوع خواهید کرد؛ یعنی حیات برزخی یک موطن است و ثم الیه ترجعون بحث قیامت است. این قبل از بعث است. بعد از حیات دنیا است و قبل از بعث قیامت است که می‌شود حیات برزخی. در آنجا اشاره کرد و دوستان حتما رجوع بکنند که قسمتی از مطلب را آنجا بیان کرده است. اینجا می‌فرماید که:«فالآیة تدل دلالة واضحة علی حیاة الانسان البرزخیة» آن حیات برزخیه که برزخیه صفت حیات است «کالآیة النظیرة لها و هی قوله ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» که این دلالتش واضح تر هم هست. «و الآیات فی ذلک کثیرة و من اعجب الامر ما ذکره بعض الناس فی الآیة» که این آیه نازل شده است در مورد شهدای بدر و مخصوص به شهدای بدر است و به غیر تعدی ندارد. بعدش می‌گوید که «ولقد احسن بعض المحققین من المفسرین» ذیل این آیه «فی تفسیر قوله: وَٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ »[23] آنجا گفته اند که «اذ سأل الله تعالی الصبر علی تحمل امثال هذه الاقاویل». می‌گوید که باید از خدا ذیل آن آیه صبر بخواهیم از کسانی که یک همچنین حرف هایی می‌زنند. یعنی به طریق عادی این حرف ها قابل تحمل نیست مگر این که خداوند تبارک و تعالی صبر و تحمل بدهد و اینها به طریق عادی این اقوال برای انسان غیر قابل تحمل است مگر این که خداوند صبرش را بدهد. می‌گوید که آنجا مگر این که بخواهیم این را… می‌گوید که مگر چه معنی دارد «و لیت شعری ماذا یقصده» چه معنی دارد؟! کجا و قابل چه ادراکی است و چگونه می‌شود این را فهمید که «هؤلاء بقولهم هذا؟ علی ای صفة یتصورون حیاة شهداء بدر بعد قتلهم». بگویند که همه معدوم می‌شوند بعد از موت و هیچ باقی نمی‌ماند،؛ فقط و فقط شهدای بدر اند که یک اختصاصی دارند اینها و آن محالی که بودن بعد از موت است (در نظر آنها محال است که کسی بعد از موت باشد) آن محال اختصاص و تخصیص خورده است برای شهدای بدر. یعنی این محال است؛ اما نسبت به شهدای بدر در قول آنها تخصیص خورده است و شهدای بدر از این محال خارج اند. «و علی ای صفة یتصورون حیاة شهداة‌ بدر بعد قتلهم مع قولهم بانعدام الانسان بعد الموت و القتل». حالا فکر نکنید که این فقط قول کفار هست. این ها مؤمنین و مسلمان ها هستند که شهداء بدر را قبول دارند و مؤمنین را قبول دارند و حتی در بین شیعه هم قائل دارد. یعنی این فقط در بین اهل تسنن هم نیست. هرچند در بین شیعه قائل خیلی ضعیف است. الحمدلله قائل خیلی ضعیف است و لذا می‌فرماید که «و انحلال ترکیبه». وقتی می‌گویند که بدن ترکیبش بهم خورد همه‌ی انسان همه اش همین بدن است و همه وجود انسان همین بدن است و وقتی ترکیب رفت تمام است و دوباره خداوند تبارک و تعالی روز قیامت بعد از این که فاصله ای افتاد بین این وجود انسان که الان از بین رفت تا قیامت این را دوباره حیات به آن می‌دهد و این بدن دوباره زنده می‌شود، فقط این بدن است و چیز دیگری هم در کار نیست؛ اما در بین شیعه این مسئله خیلی قول ضعیفی است و حتی به طوری که محدثین ما کاملا قائل اند به حیات برزخی، همه محدثین ما تقریبا قائل اند به حیات برزخی و حیات برزخی را مثل مرحوم مجلسی کاملا دفاع می‌کند و آن بابی را مفصل در برزخ قرار داده است که آنجا می‌فرماید که حتی در برزخ بدن، بدن مثالی است و بدن مادی در کار نیست و بدن مثالی در کار است و در آنجا مثل مرحوم مجلسی که از بزرگان شیعه است، می‌بینید که به عنوان کسی که متبحر در اخبار است و محدث بزرگی است، ایشان با کمال دقت این مسئله را آنجا بیان می‌کند و مسئله کاملا عقلانی است و درست است و مطابق با نظر غالب است؛ اما متاسفانه در اهل تسنن این مسئله رواج بیشتری دارد. می‌گوید که اینها که این حرف را می‌زنند «أ هو علی سبیل الاعجاز» آیا می‌گویند که یک اعجاز است که خداوند شهدای بدر را زنده نگه می‌دارد «باختصاصهم…»[24]  … .

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . [البقرة: 154]

[2] . [آل عمران: 169]

[3] . [التوبة: 102]

[4] . [ق: 35]

[5] . [محمد: 5]

[6] . الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۲۶۰، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۲۴، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۸۵، الإختصاص ، ج۱، ص۳۵۹، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۱۷

[7] . الفضائل ، ج۱، ص۸۶، بحار الأنوار ، ج۲۲، ص۳۷۴، الکافي ، ج۳، ص۲۳۸، الوافي ، ج۲۵، ص۶۱۵، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۶۲، شرح الأخبار ، ج۳، ص۴۸۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۱۹۷، الزهد ، ج۱، ص۸۱، الکافي ، ج۳، ص۱۳۱، الوافي ، ج۲۴، ص۲۵۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۳، ص۱۰۸، بحار الأنوار ، ج۶، ص۱۹۷، تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۲۵، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۰۳، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۴۲، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۰۰، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۶۳، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۳۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۵۸، شرح الأخبار ، ج۳، ص۴۹۲

[8] . مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۰۰، المسائل السرویة ، ج۱، ص۶۲، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۳۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۲۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۱، ص۳۹۳

[9] . [إبراهيم: 28]

[10] . [الأعلى: 13] ، [طه: 74]

[11] . [العنكبوت: 64]

[12] . بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۴، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۰۸، نهج البلاغة ، ج۱، ص۱۶۴، تحف العقول ، ج۱، ص۱۸۰، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۹۶

[13] . مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۴۲، أعلام الدین ، ج۱، ص۲۳۸، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۳۵، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۰۸، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۷۳

[14] . [يوسف: 106]

[15] . [التكاثر: 5 و 6]

[16] . الکافي ، ج۸، ص۳۱۱، الوافي ، ج۲۶، ص۴۴۲، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۴۰، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۵۱۳، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۳۴۹، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۳۳۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۴۹۲، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۳۱۰

[17] . [البقرة: 155]

[18] . [البقرة: 242]

[19] . [مريم: 15]

[20] . [مريم: 33]

[21] . [البقرة: 147]

[22] . [البقرة: 28]

[23] . [البقرة: 45]

[24].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص347 و 348.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 201” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید