بحث تغییر قبله از بیت‌المقدس به کعبه و تشریع و تشخیص قبله و معنی آن و شبهات یهود پیرامون این جریان

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

ان‌ شاء الله که از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.

در خدمت آیات ۱۴۲ تا ۱۵۱ سوره بقره بودیم. در خدمت آیه ۱۴۳ بالخصوص از این فراز بودیم که ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِۚ وَإِن كَانَتۡ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٤٣﴾[1]

قسمتی از این آیه را در جلسه گذشته عرض کردیم که بحث شهید و امت وسط بودن تا حدی بیان شد. اولا منظور از امت وسط بودن را نقل قول از المنار شد که صاحب المنار «کذلک جعلناکم امة وسطا» را تفسیر کردند به این معنایی که ممکن است به ذهن انسان زود خطور بکند که امت وسط بودن یعنی وسط بین افراط و تفریط؛ لذا تعبیر ایشان این بود که چون یهود چون در افراط در تعلق و مسیحیان افراط در عدم تعلق به دنیا داشتند یا اینکه مسیحیان افراط در تعلق به دنیا داشتند و اهل شرک عدم تعلق به آخرت و توجه تام به دنیا داشتند، امت اسلام، امت وسط بود که هم دنیا را و هم آخرت را توجه ویژه داشت و جمع کرده بود؛ لذا عنوان وسط در مقابل افراط و تفریط اطلاق می‌شد؛ اما مرحوم علامه فرمودند که اگر «کذلک جعلناکم امة وسطا» تنها بود و تاییدی برای آن نیامده بود این حرف صحیح بود، این حرف فی نفسه هم صحیح است. این حرف که امت اسلامی امت وسط است و افراط و تفریط ندارد فی نفسه هم صحیح است؛ اما در اینجا از این آیه برداشت نمی‌شود و حرف مرحوم علامه هم همین است که از اینجا و از این آیه شریف برداشت نمی‌شود؛ چراکه بلافاصله بعد از‌ «کذلک جعلناکم امة وسطا»، تعبیرِ «لتکونوا شهداء علی الناس»‌ آمده است؛ این امت وسط بودن با شاهد بودن همراه است که «لتکونوا شهداء علی الناس» و  بعد هم می‌فرماید:«و یکون الرسول علیکم شهیدا» که رسول هم بر شما شاهد باشد. این تعلیل و این بیان با امت وسط بودن به معنای عدم افراط و تفریط سازگار نیست و الا اینجا تفریع نمی‌آمد؛ امت وسط بودن که جلوگیری از افراط و تفریط باشد، فی نفسه اصل مسلمی بود. اگر که تتمه ای نداشت برای عدم افراط و تفریط. لذا ایشان حرف صاحب تفسیر المنار را قبول نکردند و گفتند با ذیلی که در آیه وجود دارد این سازگار نیست.

تا اینجا مطلب گذشت و بعد وارد بحث این شدند که «لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا» این شهید یعنی چه که با این تعلیل و آن امت وسط بودن سازگار نیست؟‌ تبیینی داشتند که حقیقت شهید در قرآن کریم اولا در هیچ جای قرآن شهید به معنای مقتول در معرکه به کار نرفته است و کلمه شهید در قرآن هرگاه به کار رفته است،‌ به معنای شاهد است، نه به معنای مقتول در معرکه؛ لذا از مقتول در معرکه در قرآن کریم به عناوین دیگری مثل ﴿ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ ﴾[2]، ﴿ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ﴾[3] تعبیرات این گونه شده است از شهید. خلاصه هر جا که به عنوان لفظ شهید هر چند که در روایات ما شهید استعمال شده است در مقتول در معرکه؛ اما در قرآن شهید بر مقتول در معرکه استفاده نشده است. اگر هم بعدها در روایات شهید را به عنوان مقتول در معرکه استفاده شده است، مقتول فی سبیل الله استفاده شده است، از باب این است که شهید هم که همان مقتول در معرکه است به مرتبه از شهادت بر اعمال امت می‌رسد و این منافاتی هم ندارد البته؛ اما شهید در قرآن به این عنوان استفاده نشده است. شهید در قرآن به کسی اطلاق شده است همان‌طور که فرموده اند که بر عمل و مبدأ عمل و آن چیزی که از عمل باقی است و آن نیت عمل است و آن حقیقت عمل است با تمام مراتب خفی و اخفی آن مطلع است؛ لذا وقتی که در یوم ادای شهادت هست در آن روز، آن ادای شهادت مطابق تام با این تحمل شهادت در دنیا محقق شده است، محقق می‌شود؛ منتها این‌گونه نیست که شهادت همیشه بر اعمال سیِّء باشد یعنی علیه انسان باشد؛ بلکه شهادت می‌تواند به نفع انسان باشد و می‌تواند علیه انسان باشد؛ لذا در قرآن کریم و همچنین روایات شریفه بسیاری از موارد شهادت آمده است؛ مثلا در مورد این که هر عملی انجام می‌دهید آيه شریفه این است که ﴿وَمَا تَكُونُ فِي شَأۡنٖ وَمَا تَتۡلُواْ مِنۡهُ مِن قُرۡءَانٖ وَلَا تَعۡمَلُونَ مِنۡ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيۡكُمۡ شُهُودًا ﴾[4]؛ یعنی این‌جا در این آیه شریفه خواندن قرآن را و عمل صالح را و هر شأنی که انسان در رابطه با خداوند تبارک و تعالی دارد که عمل خیر است و یک عمل صالح است می‌فرماید که «کنا علیکم شهودا». ما که یعنی خداوند تبارک و تعالی و آن سلسله اسبابی که به خداوند منسوب است، مثل ملائکه و … . اینها همه «کنا علیکم شهودا». اینجا علیکم به معنای علیه نیست؛ بلکه به معنای احاطه است؛ یعنی این شهود و این شاهدان احاطه دارند و احاطه در آن‌جایی که ولایت است یک حقیقت نافع است، نه یک حقیقت مضر. هر جا که احاطه در حقیقت با علی متعدی می‌شود،‌ احاطه با علی که می‌آید، که احاطه تام را می‌رساند یک حالت ولایت و یک حالت نفع است؛ لذا اینجا که می‌فرماید «لتکونوا شهداء علی الناس» شما شاهد بر مردم باشد نه علیه مردم؛ بلکه یعنی ولایت دارید بر مردم. «و یکون الرسول علیکم شهیدا» بر این شهدا که خودشان شاهدان هستند و شاهدان بر مردم هستند، رسول خدا شاهد بر این هاست که این شاهد، شاهد احاطی و ولائي است که یعنی رسول ولایت بر اینها دارد و اینها ولایت بر مردم دارند و این ولایت شهادت می‌آورد. لذا هر جا پای شهادت وسط می‌آید پای ولایت وسط می‌آید؛ یعنی آنجا باب ولایت مفتوح است. حتی اگر کسی در عمل سیَّء قدم بر می‌دارد، این عمل سیِّء تحت ولایت آن حضرات بوده است که این به معصیت افتاده است؛ یعنی باید عمل صالح انجام ‌می‌داد و به آن طریق دعوت شده بود، با مخالفت با آن حقیقت ولایتی که با او بود این به معصیت افتاد؛ لذا آن ولایت و آن شهود بر اینها هم هست؛ البته در قرآن کریم هرگاه پای شهود جوارح در کار است در تعبیر مرحوم علامه این است که شهود جوارح اگر در کار باشد، شهود جوارح، شهود علیه است؛ یعنی آنجایی است که پای نفع در کار نیست برای انسان. چون انسان در آنجا ممکن است به آن تخاصم و حاکمیت الهیه تن ندهد. نزدیک ترین چیزی که عمل به واسطه آن محقق شده است که ابصار و سمع و در حقیقت جلد است، این ها شهادت می‌دهند که ما این کار را کرده ایم. وقتی که این ها شهادت می‌دهند، انسان دیگر قدرت ندارد که انکار بکند؛ لذا تقریبا آیاتی که در رابطه با شهادت سمع و بصر و جلود آمده است، ‌آنجا آن آیات علیه انسان است که یعنی انسان های صالح نیستند. حالا اگر احصا بکنید و من هم تقریبی احصا‌ کردم علامه هم ادعا کرده اند [که موارد این‌چنین است].

«یکی از حضار:» یعنی اینجا می‌گوید که خود عمل را حاضر می‌بیند و دیگر نیازی به شهادت شهود مثلا مثل دست و پا و اینها هست؟

«استاد:» حالا عرض می‌کنم که ﴿ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ﴾[5] که عمل را حاضر می‌بینند در این آیه شریفه یا این که خود انسان بهترین رقیب و حسیب است که در آیات دیگر آمده است. در اینجا ها چون ملکه محاسبه، ملکه ی تخاصم در وجود اینها بوده است، ممکن است در آنجا دروغ در آن‌جا به این عنوان که اگر ملکه کذب راه داشته باشد در وجودی در دنیا،‌ اگر آنجا دروغ می‌گوید همان ملکه کذبی است که در دنیا داشت؛ نه اینکه عمل جدیدی باشد و قدرت بر دروغ باشد؛ لذا آنجا ممکن است که تخاصم بکند و ممکن است قبول نکند با همان ملکه دروغی که در عالم دنیا داشت. خداوند تبارک و تعالی کاری می‌کند که او دیگر هیچ راهی نداشته باشد. به فرمایش مرحوم علامه خداوند می‌تواند به دستور خودش و به القاء‌ خودش، درخت و زمین و آسمان و ملک گویای بر شهادت علیه او باشند به اعجاز با اینکه تحمل شهادت نکرده باشند؛ ولی ادای شهادت بکنند؛ اما بنای احکم الحاکمین بر این نیست که از این سنخ ایجاد شهادت بکند، با اینکه این شهادت را اگر ایجاد بکند کسی هم نمی‌تواند بگوید که چرا! چون که خداوند تبارک و تعالی عالم است و می‌تواند به نطق بیاورد همه چیز را. ﴿أَنطَقَ كُلَّ شَيۡءٖۚ ﴾[6]‌ را و هر چیزی به اراده الهی شهادت بدهد بر عمل او؛ اما شهادت در جایی واقع می‌شود حتی نسبت به کافر که آن حقیقتی که دارد شهادت می‌دهد، تحمل شهادت کرده است در دنیا و تحمل شهادت کرده و همراه بوده و تحمل شهادت کرده و در روز جزا ادای شهادت می‌کند و آن شهادت را آنجا ادای می‌کند؛ لذا با اینکه آن امکان پذیر است اما سیره و سنت الهی در قیامت بنا بر آن‌چه که در آیات الهی وارد شده است و همچنین در روایات این است که تحمل شهادت را فرع در اصل می‌داند و آنجا ادای شهادت را متفرع بر این تحمل شهادت می‌داند؛ لذا این دست و پا و سمع و بصر و جلود بر انسان شهادت می‌دهند چون که تحمل شهادت کرده اند. اینها در اینجا حیات دارند، شعور دارند و اینها در اینجا به واسطه انسانی که آنها را به خلاف وادار می‌کند و از آنها در جهت خلاف استفاده می‌کند، عذاب می‌برند و ناراحت اند. زمینی که بر روی او معصیت واقع می‌شود و همچنین زمینی که بر روی او طاعت واقع می‌شود در آنجا دارد که او هم شاهد است؛ اما نسبت به دست و پا، با اینکه اختصاص ندارد، با اینکه اینجا تخصیصی در کار نیست که حتما باید علیه باشد، اما در قرآن کریم هر جا که جریان شهادت سمع و بصر و جلود را ذکر کرده است، آنجا جایی بوده است که خطاب به اهل عصیان و کفار بوده است. اهل عصیان که می‌گوییم یعنی منافقین، و کفار که شامل باشد خطاب به اینها بوده است. هر چند این‌گونه نیست که آنجا سمع و بصر و جلود بر ‌مؤمن شهادت ندهند اما آنچه که در قرآن داریم می‌گوییم که ذکر شده است، چون این اصلش هیچ تخصیصی ندارد، اینها شاهد اند و چون شاهد اند هم بر خیر شاهد اند و هم بر شر شاهدند و هر دو را می‌توانند ادای شهادت بکنند؛ چون تحمل شهادت کرده اند؛ اما ذکر از این ها در امور خیر نشده است از این دست و پا و اینها؛ اما نسبت به مکان نمازگزار گفته اند به ما در جاهای مختلفی نماز بخوانید تا جاهای مختلف بر شما شهادت بدهند؛ یا آیه شریفه‌ای که می‌فرماید:‌﴿ وَلَا تَعۡمَلُونَ مِنۡ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيۡكُمۡ شُهُودًا﴾ که این هر کاری که بکنید از عمل خیر و نماز و تلاوت قرآن،‌ ما شاهد بر شما هستیم. کنا یعنی خداوند، ملائکه و آنچه که در حقیقت طریق این شهادت قرار می‌گیرد.

تا اینجا این بحث… .

«یکی از حضار:» استاد ببخشید اینکه فرمودید که هر جا شهادت است، احاطه لازم است و آنجا ولایت است و این یک بیان عقلی است 14:59، اینکه خدا با این قسمت که زمین یا اعضا شهادت می‌دهند حالا به خیر یا شر ولی این ها ولایت ندارند! آیا این نقض نمی‌شود؟!

«استاد:» بحث خوبی است و من منتظر این سوال بودم که بالاخره اگر بحث ولایت است، این چطور می‌شود که حتی دست و پا یا زمین و آسمان یا ملائکه [شهادت می‌دهند؟] حالا در ملائکه قابل تأمل است که بگوییم ولایت هست. در انسان های مؤمن هم مثل رسول گرامی و اولیای الهی و معصومین و مؤمنین، قابل توجه است؛ اما چگونه می‌شود که زمین و آسمان، مصلی انسان،‌ شاهد باشند؟ این شهادتی که در بحث ولایت مطرح شد یک بحث دقیقی دارد که آن جایی که ولایت است که شهادت است از همان جنبه شهادت ولایت است؛ البته بعضی جاها بر بعضی از شاهدین که شهادت اولیای الهی می‌شود و انبیا، ‌شهادتشان اطلاقی است؛ یعنی در تماما جهات ذات و صفت و فعل او شهادت، ولایت است؛ اما در بعضی از موجودات این شهادت در مرتبه فعل فقط محقق می‌شود و نسبت به خیلی از افعال این تحقق دارد در همان مرتبه فعلی از افعال باید رابطه محفوظ باشد؛ لذا منتها شهادت مصلی و اینها برای او در همان رابطه ای است که محقق شده است در رابطه با آنها. با حفظ این مطلب که ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١﴾[7] که مصلی نه زمین گسسته تنها است، بلکه زمینی که «ان من شیء الا عندنا خزائنه» است. این رابطه در همان مرتبه و همان عملی که محقق شده است در همان حیطه ای که رابطه برقرار شده است، ولایتش در همان در اختیار قرار دادن خودش است برای این کار و شهادت دادن برای این کار است؛ اما اولیای الهی و انبیا‌ که ولایت دارند، آن ولایت اطلاقی است یعنی در مرتبه فعل و صفت و ذات افعال این ولایت سریان دارد. جوابتان را نمی‌دانم که توانستم عرض بکنم یا نه!

«یکی از حضار:» استاد این ولایت در واقع یک جور بحث کمک و همیاری و جنود الرحمان بودن….

«استاد:» ببینید ولایت عام است. ولایت گاهی ولایت نصرت است، گاهی ولایت به معنای اطلاقی است چون که انواع ولایت داریم. این ولایت که در آنجا محقق می‌شود و در آن مرتبه محقق می‌شود،‌ معد بودن و در اختیار قرار دادن و خودشان توفیق ایجاد کردند و مانع نشدند؛ این هم نحوی از ولایت است؛ منتها این نحو از ولایت از سنخ ولایت های اعتباری نیست که اعتبار باشد؛ بلکه سنخ ولایت حقیقی است. حقیقتا کسی که در این مکان دارد نماز می‌خواند با حقیقت این مکان متحد شده است؛ در رابطه با مکان، با حقیقت این مکان نه با این ماده؛ بلکه با حقیقت این مکان که «ان من شیء الا عندنا خزائنه»؛ لذا این هم شاهد می‌شود بر او. این اتحاد… لذا هر رابطة شهادت نحوه ای از رابطه اتحاد است که آن می‌شود ولایت در آن وقت؛ اما هر جایی به حیطه خودش و سنخ خودش و آن رابطه ای که برقرار کرده است. این مصلی که در اینجا نماز خوانده است در مصلی، این مصلی متحد با تمام صلاة او نیست؛ متحد با اوست در مرتبه مصلَی در فعل او؛ اما آن ملکی که حافظ اوست با مرتبه مصلِی او متحد است. آن امامی که به امر او این حقیقت محقق شده است، متحد با اوست در این مرتبه مصلِی بودنش؛ نه فقط مصلَی بودنش،‌ که مصلِی بودنش، مصلَی بودنش هم یک شأنش است. همه آن شرائط دیگر هم شؤون دیگرش است؛ اما اشیای‌ دیگر و موجودات دیگر در حیطه خودش و آن با این ولایت پیدا می‌کنند و مرتبط اند. این یک بحث؛ البته ایشان اصلش را بیان کرده است و به جزئیاتش نپرداخته است و در آن کتاب که عرض کردم بحث شهادت را در سه جا خیلی تفصیلی دنبالش باشید:‌ یکی همین جلد این قسمت المیزان در اینجا، یکی الانسان بعد الدنیا فصل نهم که آنجا خیلی زبده و دقیق و سیر منطقی [بحث کردند] چون آنجا اصل بحثش در شهدا است که در آنجا چینش کرده است و سومی که از این دو تا ضعیف تر است ولی بعضی از مطالب را بیان کرده است، جلد دوازدهم صفحه ۳۲۲ هم این مطلب را بیان کرده است.

حالا بحث شهادت خیلی حرف دارد. پس اصل شهادت برمی‌گردد به این که آن کسی که می‌خواست شاهد باشد، باید تحمل شهادت بکند. تحمل شهادت،‌ به فعل فیزیکی نیست فقط؛ چون عمل ما نازله مراتب درونی و سر و خفی و اخفی ما است،‌ این عمل نازله آن مرتبه است، کسی می‌تواند شاهد عمل من باشد که شاهد بر سر و خفی و اخفی من باشد. چون عمل نازله خُلق است و خُلق، نازله اعتقاد است، کسی می‌تواند شهید و شاهد بر من باشد که تمام مرتبه خُلق و اعتقاد من را علاوه بر عمل شاهد باشد که بداند این عمل نازله کدام مرتبه وجود من است و از چه حقیقتی نشأت گرفته است. چون نبی ختمی و مؤمنین، نماز جماعت می‌خوانند و فعل فیزیکی این نماز یک حقیقت واحده است، چند دقیقه طول کشیده است و چند رکعت بوده است؛ اما این که فعل نبی تا کجا سیرش محقق می‌شود و بقیه تا کجا سیرش محقق می‌شود از زمین تا آسمان متفاوت است. کسی می‌تواند شاهد باشد که به آن مرتبه نازله این عمل، از عمق وجود آن شخص که حتی گاهی خود آن شخص هم علم به … ندارد، یعنی ما خیلی از اوقات به آن مرتبه عمق وجودمان که این عمل نازله آن است اطلاع نداریم. بعضی مراتب را می‌فهمیم؛ اما خیلی از اوقات آن کنه را نمی‌فهمیم؛ لذا گاهی برای فرار از ریا عملی را ترک می‌کنیم حقیقتا؛ اما خود این از یک مرتبه ای بالاتر و خفی ما نشأت می‌گیرد که خودش ریا است. به تعبیر امام در صدر مجلس بعضی ها نمی‌نشینند تا ریا نشود و حالت تظاهر و تکبر نباشد؛ اما خود همین در صدر مجلس ننشتن برای تکبر، گاهی یک نوع تکبر است که انسان بگوید من اهل تواضع هستم و این ناخودآگاه است و خودش هم ملتفت نیست و توجه هم ندارد ولی این ها خفیِّ اوست و یک تصدیقی در آن مرتبه در وجود او هست که گاهی خودش هم به آن اطلاع تفصیلی ندارد؛ اما اگر کسی مطلعش بکند می‌بیند که [ریا و تکبر است]. مثلا همان مثالی که زده بود که کسی چهل سال (امام در چهل حدیث نقل می‌کند) صف اول نماز جماعت حاضر می‌شده است و یک روز دید خلاصه جا مانده است و صف دوم و سوم دارد نماز می‌خواند، بعد احساس کرد خجالت می‌کشد که در این صف ایستاده است. فهمید این سالیان طولانی که حاضر می‌شده است در صف اول نماز این حاضر شدن در صف اول محض اخلاص نبوده است. این شخص هم خیلی عظیم بوده است که این را فهمیده است؛ لذا آن نماز ها را قضا کرد. این نمازهایی را که انسان صف اول ایستاده و چقدر زحمت کشیده نماز ها را قضا کرده است؛ چون متوجه شده است که خلل داشته است؛ اما آن زمان متوجه نمی‌شده است و یک حادثه ای پیش آمد و آن سر او را برایش آشکار کرد. ﴿ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤﴾ [8]. خودشان هم نمی‌دانند و فکر می‌کنند که واقعا دارند عمل نیک انجام می‌دهند؛ لذا کسی که می‌خواهد شاهد باشد آیا شهادتش در حد خودش این شخص است یا بالاتر؟ بالاتر از خود شخص است؛ چرا که خود این شخص هم، گاهی ممکن است حقیقت عمل برایش متشابه باشد و آن کنه و باطن عمل برایش آشکار نباشد؛ هرچند در قیامت وقتی که انسان در محضر عملش قرار می‌گیرد «و وجدوا ما عملوا حاضرا». اینکه «و وجدوا ما عملوا حاضرا» نه عمل به معنای فیزیکی یعنی عمل با تمام مراتب کنه آن را می‌یابد. «و وجدوا ما عملوا حاضرا» یعنی عمل را با تمام مراتب نازل شده که از آن عمق نازل شده است را همه را با هم یک‌جا حاضر می‌بیند و این عظیم است نه اعمال فیزیکی را که ما فکر کنیم که تشبیه می‌کنند بعضی ها که مثل فیلم‌برداری می‌ماند که همه را فیلم‌برداری کرده اند و آن‌جا یک‌جا می‌گذارند، این فیلم‌برداری از فعل ظاهری ممکن است محقق بشود. بله! اگر کسی عمق شهود و فیلم‌برداری را بتواند سرایت بدهد (تصویر است دیگر، فرض است) تا باطنی ترین لایه های وجود انسان البته این را می‌توان تصدیق کرد که همه این‌ها یک‌جا برای او دیده می‌شود؛ اما این به نحو این‌گونه متفرق و جدا‌جدا نیست. این عمل حقیقتش می‌شود. در حقیقت آن‌جا می‌فرماید که «النیة افضل من العمل» بعد تعبیر می‌کند که «الا و ان النیة هی العمل»[9] ‌اصلا حقیقت عمل همان نیت است که با چشم محسوس دیده نمی‌شود؛ لذا شاهد در این‌جا با محسوس چشمی رؤیت نمی‌کند؛ بلکه با شهادت احاطه وجودی این محقق می‌شود. با احاطه وجودی بر آن شخصی که شاهد بر او است این شهادت محقق می‌شود؛ لذا این کار هر کس نیست و این‌جور نیست که هر کسی بتواند بر این شاهد باشد. این بحثی بود که در قبل گذشت.

«یکی از حضار:» استاد این شهادتی که فرمودید،‌ در مورد انسان کامل این احاطه وجودی الان وجود دارد پس تحمل شهادت صورت می‌گیرد اما در مورد صلحا و علما اینجا احاطه نیست و اصلا اینجا تحمل نمی‌کنند که آن‌جا بخواهند شهادت بدهند!

«استاد:» مراتب است؛ یعنی در حقیقت بعضی از اعمال انسان ها، حد وجودی اش را که نسبت به حد وجودی آن شخص است و یک حد کمالی نیست و عمق وجودش یک عمق عویصی و وسیعی نیست/ وقتی عمل از او صادر می‌شود صالحی که (نه هر صالحی) به این عمق سلطه دارد شهادت می‌دهد؛‌ لذا آن‌جا به کسی اذن شهادت داده می‌شود که صواب و حق را شهادت بدهد. اگر کسی دیده بوده و بعضی از مراتب باطنی عمل را دیده بوده اما نه تمام مراتب را آن‌جا حق کلام ندارد؛ چرا که ﴿ لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَقَالَ صَوَابٗا٣٨﴾[10]. اذن به کسی داده می‌شود که تمام مراتب این عمل را شاهد باشد، کنه این عمل را شاهد باشد. چون خیلی از انسان ها کنه عملشان یک کنه پیچیده ای نیست که کسی نتواند شاهد بر او باشد. مؤمنی که در یک مرتبه از ایمان قرار می‌گیرد می‌تواند شاهد بر کنه عمل او باشد؛ هرچند که همه انسان ها این‌گونه نیستند؛ لذا ممکن است به ظاهر ساده و کنه عملش بسیار [پیچیده باشد]؛  اما آنجا که «لا یتکلمون الا من اذن له الرحمن» که آن اذن، اذن وجودی است نه اذن اعتباری، آن کسی می‌تواند شهادت بر اعمال بدهد که (با اینکه دیگران هم فکر می‌کنند شاهد بودند)؛ اما کسی می‌تواند شهادت بدهد که شهادتش صواب و بالحق باشد، شهد بالحق باشد که قدرت این بیان را [داشته باشد]؛‌ نه اینکه هر کسی بگوید که من شاهدم و آن‌جا خدا هم بگوید که بیا بگو، بعد معلوم بشود که این خلاف آن درونش بوده است!‌ نه آنجا اصلا معلوم می‌شود که چه کسی می‌تواند شهادت بدهد که بر تار و پود این فرد سلطه پیدا کرده است؛ لذا کسانی که به طریق هدایت دیگران قرار می‌گیرند و آنها را هدایت می‌کنند؛ یا مروج احکام قرار می‌گیرند؛ یا مروج سنن الهی قرار می‌گیرند، بعضی از این‌ها می‌توانند از همین طریق شاهد بر آنها هم باشند. دقت کنید که می‌توانند نه اینکه هستند. می‌توانند شاهد بر آن ها باشند؛ لذا ما که در طریق تبلیغ دین قرار گرفتیم، اگر خودمان طاهر باشیم، اگر طهارت در وجود ما راسخ باشد، می‌توانیم نسبت به آن کسی که مورد تبلیغ ما قرار گرفته است، نسبت به بعضی شان شاهد باشیم. لذا دارد که «﴿۞ فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡكُفۡرَ قَالَ مَنۡ أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٥٢ رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلۡتَ وَٱتَّبَعۡنَا ٱلرَّسُولَ فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِينَ٥٣ ﴾[11]. این «فاکتبنا مع الشاهدین» یعنی انصار که حواریون بودند در آنجا تقاضا می‌کنند که حالا که مي‌خواهند دیگران را هدایت بکنند با این که این نبی نیست، تقاضا می‌کنند از خداوند تبارک و تعالی که ما را جزء شهدا قرار بده یعنی شهدای اعمال؛ یعنی مرتبه «فاکتبنا مع الشاهدین» تقاضا و دعای برای این که شاهد عمل باشند. این مرتبه عظیمی است که آن کسی که برایش شهادت داده می‌شود، می‌شود شأن شاهد. تقاضای این مرتبه را می‌کنند که این اختصاص دارد در آنجایی که مرتبه قطعی اش است به انبیا و اوصیای انبیا. قطعی اش به آنها اختصاص دارد؛ اما برای بقیه مؤمنین که آیه می‌فرماید که اعمال را انجام بدهید «﴿وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۖ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ﴾[12] که مؤمنون ملحق می‌شوند به خدا و رسول که این مؤمنون در مرتبه اول می‌شوند اوصیای انبیا قطعا؛ اما به تعبیر روایات این سرایت دارد به مؤمنینی که می‌توانند این الحاق را محقق کنند. همچنان که در رابطه با … آیه که می‌فرماید ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ ﴾[13] که اینها هم ملحق می‌شوند. اولا یک عده ای «مع الذین انعم» «من یطع الله و رسول» که آنهایی که در حقیقت اطاعت خدا و رسول می‌کنند، «اولئک مع الذین انعم الله» انعم الله، نبیین و صدیقین و شهدا و صالحین هستند و اینهایی که اطاعت خدا و رسول می‌کنند ملحق به اینها می‌شوند. پس معلوم می‌شود ملحق به شهدا هم هست، الحاق به شهدا هم معنا دارد که اینها در ابتدا از شاهدین نبودند؛ مثل رسول و وصی نبودند که از ابتدا جزء شاهدین باشند؛ بلکه ملحق می‌شوند به شاهدین. این را هم می‌خواهم بگویم که قرآن الی ما شاء الله دلالت دارد بر اینکه شاهد می‌تواند کسی قرار بگیرد که غیر از نبی و وصی باشد؛ می‌تواند البته به نحو امکان؛ لذا حواریون در اینجا از خدواند تبارک و تعالی تقاضا کردند که «فاکتبنا مع الشاهدین» که ما را از شاهدین قرار بده. لذا تقاضای اینکه از شاهدین قرار گرفتن، تقاضای عظیمی است؛ یعنی مقدمات زیادی را تقاضا کردند تا این نتیجه محقق باشد. این زیرکی و زرنگی مؤمنانه است که نتیجه ای را می‌خواهند که مقدمات زیادی را می‌خواهد. عمل اینها را سعه می‌دهد. چون در ناحیه عملشان در طریقی قرار گرفته بودند که وقتی عیسی (علیه السلام) از آنها خواست که چه کسانی حاضرند علاوه بر اینکه خوب اند بخواهند دنبال خوب تر کردن هم باشند، یعنی از بین صالحین چه کسانی می‌خواهند مصلح باشند؟ چه کسانی حاضرند مصلح باشند از بین صالحین؟ اینها گفتند که ما. «فلما احس عیسی منهم الکفر قال من انصاری الی الله» چه کسی حاضر است که کمک کند؟ «قال الحورایون نحن انصار الله» ما حاضر هستیم؛ منتها وقتی که دیدند این عمل سنخیت این عمل با این است که از نبی یا وصی سازگار است که این عمل محقق بشود که به سمت خداوند دعوت کردند لذا به طمع افتادند و این طمع طمع ممدوح است. به طمع افتادند که از خداوند تبارک و تعالی آن مقام را هم بخواهند و اگر آن مقام خواستنش غلط بود، در قرآن مسکوت نمی‌گذاشت که اینها «فاکتبنا مع الشاهدین» با دعوت مردم به سمت خداوند و هدایت آن ها به سمت خداوند تبارک و تعالی «فاکتبنا مع الشاهدین» را در آن آیه شریفه ۱۵۵ سوره آل عمران، تقاضا کردند از خدا.

«یکی از حضار:» ببخشید شاهدان روز قیامت به علم در این زمان آگاهی پیدا می‌کنند؟ مثلا یک عبدی در قیامت شاهد هست؟ عالمی شاهد پامنبری هایش هست. آیا اینکه عمل خارجی در مورد این شخص انجام می‌گیرد در قیامت شهود پیدا می‌کند یا در همین عالم ماده الان علم پیدا می‌کند؟

«استاد:» عرض کردم که تحمل شهادت باید در دنیا محقق بشود تا ادای شهادت آنجا مطابق باشد.

«یکی از حضار:» خب این وقت وجودی می‌شود 33:09 در مورد ائمه کفر چی؟ آنها هم شاهدند روز قیامت.

«استاد:» ما در رابطه با ائمه کفر نداریم که شاهد اند. لذا در حقیقت امام هدایت، با این که ائمه کفر اند آنها میزان کفار اند؛ اما امام هدایت مسلط و مهیمن و شاهد هم بر مؤمنین و هم بر کفار است. چرا که اعمال آنها را نیز شاهد است؛ لذا کنه اعمال آنها را هم می‌داند که از چه مرتبه ای نشأت گرفته است؛ لذا عرض کردیم که چون تحمل شهادت باید در دنیا محقق بشود وجود امام زنده و معصوم زنده در هر زمان قطعی است که اگر امام زنده در هر زمان نباشد، تحمل شهادت از دنیا شروع می‌شود نه به دنیا منقطع بشود و تمام بشود؛ بلکه از دنیا آغاز می‌شود باید محقق بشود؛ اما این که یک کسی شبهه بکند که ﴿إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۭ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾[14] مگر نگفتیم که انبیا شاهدان بر امتشان هستند؟ خب انبیا در زمان امتشان بوده اند؛ اما اینکه گفتیم رسول خدا شهید بر شهدا است که انبیا هستند، چگونه می‌شود که رسول، شهید بر شهدائی باشد که نیستند الان؟! مگر نگفتید که در آن زمان باید باشد؟ شهادت رسول بر شهدایش شهادت بر عمل نیست؛ بلکه شهادت بر مقام است؛ یعنی رسول گرامی اسلام اینها را در مقام شهادت شاهد است که اینها شاهدانند. رسول گرامی اسلام، اینها را به عنوان شاهد تایید می‌کند و تایید اینها بر شاهد بودن بر شاهد بودن آنها بر امتشان که همین آیه شریفه در همین جا هم همین است که می‌فرماید «و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس» تا شما ائمه و امامان معصوم شاهدان بر مردم باشید «و یکون الرسول علیکم شهیدا» که رسول هم شاهد بر شما هست. اینجا هم از همان سنخ است که شهادت پیغمبر اینجا از سنخ شهادت بر اعمال نیست نه که شهادت بر اعمال امکان پذیر نیست از پیغمبر، نه! چون خداوند تبارک و تعالی می‌خواهد برای آنها اتمام حجت قاطع باشد و برای آنها به طور حاکمیت قطعیه باشد برای آن کسی که شهادت دارد برایش محقق می‌شود چه خیر چه شر باید امام حاضر و ولی حاضری باشد که او بداند که در زمان او همراه او بوده و از مرتبه …؛  لذا می‌فرمایند که وجود حجت در عالم، لازم است؛ لذا اولین کسی که در عالم خلق شده است از انسان نبی بود و آخرین فردی هم که از عالم رخت بر می‌بندد باید ولی باشد. این که حجت در «لولا الحجة لساخت الارض باهلها»[15]  تعبیر نزدیک است به این تعبیر، آن واسطه فیض اگر که نباشد (چون شاهد علاوه بر شاهد بودن به همان نسبت وساطتت در فیض هم دارد) وساطت در فیض هم منقطع می‌شود علاوه بر شاهد بودن. بحث خیلی گسترده است و خیلی سنگین است و خیلی فروعات دارد. هر چه روی آن فکر بکنید این بحث پر نتیجه است؛ منتها حالا چون بالاخره و محدودیت زمان داریم، از یک سری از بحث ها عبور بکنیم تا آن تطبیق مسئله را داشته باشیم.

«یکی از حضار:» استاد تصرف در حقیقت اعمال هم می‌کنند شاهدین؟

«استاد:» به عنوان شاهد نه؛ اما به عنوان های دیگری که در آخرت به عنوان شفیع ایجاد می‌شود، اینها به عنوان های دیگر تصرف دارند در شاهد و توفیق ایجاد می‌کنند. اسباب را وفق ایجاد می‌کنند برای او یا در حقیقت خطوری در ذهن او ایجاد می‌کنند؛ اما روال کار هدایت گری بر این است که هر کسی از باب همان دعوت شدن و انذار و تبشیر هدایت بشود؛ البته آن کار و از آن سنخ هم داشته اند که آن هم گاهی برای این بوده است این هدایت داشته است برای دیگران یا برای این شخص؛ اما روال طبیعی بر این سبک نیست ولی آن ولایت تکوینی که در ایصال الی المطلوب در رابطه با امام (علیه السلام) عرض شد که اگر یادتان باشد که آن بحث امام که ﴿ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ ﴾[16] که گذشت ایصال الی المطلوب کار امام است؛ یعنی امام دست را می‌گیرد و همراه می‌شود؛ نه اینکه فقط دعوت بکند و می‌برد؛ بلکه بالاتر از این است که معیتش معیت قیومی می‌شود با کسی  که دارد می‌رود و هدایتش می‌کند؛ البته اگر کسی به این مرتبه رسید او از مرتبه اتحاد شهادتی بالاتر قرار می‌گیرد نسبت به امام و آن بحثی است که آنجا گذشت.

«یکی از حضار:» شهادت هر انسانی برای خودش لاجرم هست؟

«استاد:» بله هست. ﴿ كَفَىٰ بِنَفۡسِكَ ٱلۡيَوۡمَ عَلَيۡكَ حَسِيبٗا ١٤﴾[17]. این حسیب بودن در آنجا شاهد است. خودت حساب‌گر باشی در آنجا چون شاهد بوده است وقتی اعمالش را می‌بیند شهادت می‌دهد بر همان اعمال «کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا».

«یکی از حضار:» حالا این وجوهی که فرمودید که جنبه های وجودی که از این مخفی شده است و اینجا ….

«استاد:» عرض کردم که اینجا می‌بیند تمام حقیقت خودش را چون خودش است.

«یکی از حضار:» خب دیگه تحمل که نکرده که آنجا بخواهد بر خودش شهادت بدهد.

«استاد:»تحمل کرده است علم به علم پیدا نکرده است. چون این خودش بوده است و خودش تحمل خودش را قطعا کرده است: منتها علم به علم نداشته است. این علم به علم غفلت است، این علم به علم برای کثرت است. این علم به علم برای اشتغال است. وقتی که می‌فرماید:﴿فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ ٢٢﴾ در آن روز چشم تیز می‌شود ﴿لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ﴾، این غطا که از وجود خودش نسبت به خودش برداشته می‌شود، همه خودش را می‌بیند که بوده. غفلت در جایی که بوده؛ اما او توجه نکرده است معنا می‌دهد؛ لذا در آنجا وقتی که می‌فرماید «لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا»[18] از این اعمال خودت و آنچه که از تو محقق شده است و بطاننش تو غافل بودی «کنت فی غفلة من هذا». الان در حقیقت غطا را که برمی‌دارد، می‌بیند. چنان‌چه در دنیا گاهی انسان عملی را دارد انجام می‌دهد و از بطنانش غافل است و یک کسی یک تذکری و یک تلنگری به او می‌زند و او متنبه می‌شود که عمق عملش تا کجا بوده است و این با علم حضوری برای خودش محقق می‌شود و علم به علم پیدا می‌کند؛ لذا در دنیا این غافل بوده است، تحمل کرده است؛ اما غافل بوده است. این از علم به علمش غافل بوده است؛ نه اینکه تحمل نداشته است. اشکال خوبی کردید.

«یکی از حضار:» این با فرض غفلت هم تحمل شهادت صورت نمی‌گیرد یعنی غافل است.

«استاد:» عرض کردم که غفلت کجا معنا می‌دهد؟ جایی که داشته باشد اما توجه ندارد؛ یعنی توجه تفصیلی نداشته. پس داشته است یا نداشته است؟ داشته. پس این تحمل است؛ یعنی این بار را که از بطنان وجودش نشأت گرفته را این داشته است؛ اما چون کثرات داشته و اشتغالات داشته است از توجه به این غافل شده است و غافلانه نسبت به این برخورد کرده است. در آن جایی که این پرده غفلت می‌رود کنار می‌بیند که رابطه کاملا برایش مشهود است، چون این را قبلا تحمل کرده بوده؛ نه اینکه آنجا دارد تحمل می‌کند. آن تحملی را که قبلا کرده بوده، مثالش مثل کسی است که یک صحنه ای از ذهنش رفته است و غافل شده؛ الان وقتی که غفلت می‌رود کنار یک دفعه یادش می‌آید که آن صحنه همان است؛ لذا این برای غفلت آنجا معنا می‌دهد که قبلا شاهد بوده؛ اما از یادش رفته بوده است. این خودش یک بحث تربیتی عظیمی دارد؛ یعنی انسان شاهد بر خودش می‌تواند باشد؛ یعنی که اگر اشتغالات کثیره در وجود او نباشد، مانع نشوند، این به عمق وجود خودش حتما مطلع هست. پس ایجاد مانع اختیاری است و چون ایجاد مانع برای اطلاع بطنان وجودش خودش اختیاری است اگر عملی را انجام بدهد که «یحسبون انهم یحسنون صنعا» این علیه اش قابل احتجاج است و نمی‌توان گفت که این نمی‌دانسته است. مانع را خودش ایجاد کرده بوده که «یحسبون انهم یحسنون صنعا» و الا این عمل از بطنان وجودش مانعی نداشت تا ساری بشود به ظاهر و این می‌توانست این مسیر را بیابد. مانع ایجاد کرد در توجه و اشتغالات کثیره ایجاد کرد برای خودش و آن اشتغالات که اختیاری بود ایجادش مانع از این شد که این در حقیقت به عمق عمل خودش مطلع باشد. چون از عمق عمل خودش مطلع نبود، از آن جایی که اختیاری بوده است این عدم اطلاع قابل احتجاج است برایش که این در حقیقت این‌جور نیست برایش که مثل قاصر باشد که از عمق وجودش اصلا خبر نداشته باشد. این غیر از آن است. این هم یک بحث دقیقی است و این ها کد های تربیتی است که از آیات در می‌آید که «لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک» از تو برمی‌داریم. نه از آن، چرا که آن در پرده نبوده؛ بلکه تو در پرده بودی. پرده ایجادش اختیاری است و به دست خود انسان است. چون خداوند تبارک و تعالی سیئه به او منسوب نیست؛ بلکه هر چه سیء است به خود انسان منسوب است. پرده و غفلت حد و نقص است و نقص به انسان منسوب است.

«یکی از حضار:» فرمودید که تا وقتی شفاعت ممکن است که شهادت محقق باشد.

«استاد:» عرض کردم که بین شهادت و شفاعت یک رابطه است که آیه ای را خواندم و از زیارت جامعه هم شاهد برای شما آوردم.

«یکی از حضار:» یعنی منظورتان این نیست که اگر تا وقتی ممکن است و می‌تواند شفاعت کند که شاهد باشد؟!

«استاد:» نه این را عرض نکردم؛ البته کسی که می‌خواهد شفاعت بکند باید رابطه برقرار کرده باشد؛ لذا به زاهد می‌گویند که (در روایات هم متعدد داریم) که به زاهد و عابد می‌گویند که داخل شو در جنت و به عالم می‌گویند که «قف اشفع تشفع»[19] شفاعت کن و شفاعت تو هم مقبول است. چون عالم در مسیر دعوت دیگران بوده است ولی عابد در میسر عبادت ذات خودش بوده است و سالک شده است. تو سالکی داخل جنت شو؛ ولی به عالم می‌گویند که بایست و شفاعت کن و این ها را هم با خودت ببر چون در دنیا این‌گونه بودی؛ البته شفاعت دائر مدار رابطه است. جفت شدن است.

«یکی از حضار:» حتی برای اشخاصی که بعد از ایشان آمده باشند؟

«استاد:» بله ممکن است عملی را پایه گذاری کرده است، بعدها دیگران عمل را انجام داده اند و آن سنتی که دیگران انجام دادند در روایات هم دارند که «من سنَّ سنة حسنة فله اجر من عمل بها»[20] برای همین هم هست اجر آن کسی که عمل کرده به آن سنت؛ یعنی عمل آنها شأن این هم هست و عمل اینها جزء‌ وجود این هم هست یعنی شفیع آنها است.

خب تا کجا خواندیم؟ اقلا یک چند خطی بخوانیم. تا صفحه ۳۲۱.

همین چند خط را تند می‌خوانیم که یک چند خط خوانده باشیم.

«و من المعلوم ان هذه الکرامة» این کرامتی که در حقیقت شهادت بر اعمال است «لیس تنالها الجمیع الامة اذ لیست الا کرامة خاصة للاولیاء الطاهرین منهم» این فقط کرامت برای اولیای طاهرین است و مراتب طهارت، مراتب شهادت است؛ یعنی کسی که می‌خواهد شاهد باشد باید طهارت وجودی داشته باشد تا وجودش حقانی و ربانی و الهی بشود. اگر مراتب کسی که وجودش ربانی و الهی و طاهر نیست، حق شهادت ندارد؛ البته کسی که طاهر محض است حتما شاهد است و کسی که مراتبی از طهارت دارد به مقدار مراتب طهارتش ممکن است که شاهد باشد. اینکه می‌گوییم ممکن است شاهد باشد به خاطر این است که چون می‌تواند نسبت به کسی که در مرتبه طهارت پایین تری است شاهد باشد؛ لذا می‌فرماید که «و اما من دونه من المتوسطین فی السعادة و العدول من اهل الایمان فلیس لهم ذلک». این به اصطلاح کرامت خاصه ای که شهادت است برای آنها نیست «فضلا عن الاجلاف الجافیة» دیگر به این «کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس» یعنی همه امت اسلام شاهدند؟! اجلاف جافیه هم در اینها هستند! آدم های جلف و تو خالی هم در این ها هستند که! نمی‌توان بگوییم چون امت اسلام‌اند همه اینها شاهد باشند. آن هایی که می‌گویند امت اسلام شاهد است مجبور اند بگویند همه افراد، همه را شامل بدانند؛ لذا اشکال وارد می‌شود که اجلاف جافیه و فراعنه و طواغیت در اینها هستند و ما که نمی‌توانیم بگوییم اینها هم جزء شهدا هستند. ما می‌گوییم صلحا هم به راحتی قابل شاهد بودن نیستند چه برسد به اجلاف جافیه. «والفراعنة الطاغیة من الامة و ستعرف فی قوله تعالی و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهدا و الصالحین و حسن اولئک رفیقا. ان اقل ما یتصف به الشهدا». آن چیزی که اقل چیزی است که شهدا به آن متصف می‌شوند «و هم شهداء الاعمال» یعنی می‌خواهد بگوید که شهدا منظور مقتول در معرکه نیست. «هم شهداء الاعمال انهم تحت ولایة الله و نعمته و اصحاب صراط المستقیم» اقلش این است که اینها تحت ولایت الهی قرار گرفته اند؛ یعنی وجودشان نسبت به اوامر الهی مسلم است و تسلیم محض است. تحت ولایت الهی قرار گرفته اند. عبودیت محض اند اینها. لذا می‌فرماید«انهم تحت ولایة الله و نعمته و اصحاب صراط المستقیم و قد مر اجمالا فی قوله تعالی: صراط الذین انعمت علیهم.»[21]

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] . [البقرة: 143]

[2] . [النساء: 76] ، [التوبة: 111] ، [المزمل: 20]

[3] . [آل عمران: 169] ، [محمد: 4]

[4] . [يونس: 61]

[5] . [الكهف: 49]

[6] . [فصلت: 21]

[7] . [الحجر: 21]

[8] . [الكهف: 104]

[9] . الکافي ، ج۲، ص۱۶، الوافي ، ج۴، ص۳۷۵، تفسير الصافي ، ج۵، ص۲۰۰، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۸۰، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۴۳۵، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۳۰، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۵۰، تفسير الصافي ، ج۳، ص۲۱۴، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۵۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۵۸۱، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۲۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۴۹۹

[10] . [النبأ: 38]

[11] . [آل عمران: 52 و 53]

[12] . [التوبة: 105]

[13] . [النساء: 69]

[14] . [النساء: 41]

[15] . ر.ک: الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۴۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۵۸۵، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۱۲، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۴۸۹، الکافي ، ج۱، ص۱۷۹، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۳۹، علل الشرایع ، ج۱، ص۱۹۷، علل الشرایع ، ج۱، ص۱۹۸، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۷۲، كمال الدين ، ج۱، ص۲۰۱، الوافي ، ج۲، ص۶۵، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۰۴، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۲۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۴، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۲۸، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۳۳، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۳۶۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۵۸۲، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۳۹

[16] . [البقرة: 124]

[17] . [الإسراء: 14]

[18] . [ق: 22]

[19] . ر.ک: علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج2، ص394. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه( ط- القديمة)، المجلسي‌، محمد تقى، ج12، ص158.

[20] . متشابه القرآن و مختلفه ، ج۲، ص۱۰۲، بناء المقالة الفاطمیة ، ج۱، ص۸۲، الکافي ، ج۵، ص۹، تحف العقول ، ج۱، ص۲۴۳، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۱۲۴، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۴۵، الوافي ، ج۱۵، ص۵۷، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۴، الخصال ، ج۱، ص۲۴۰، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۲۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۲۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۱۴۹، الفصول المختارة ، ج۱، ص۱۳۶، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۷۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۳۹۸، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۶۴، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۳۰، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۳۱، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۴۶، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۲۸۵

[21].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص321.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 183” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید