بحث تغییر قبله از بیت‌المقدس به کعبه و تشریع و تشخیص قبله و معنی آن و شبهات یهود پیرامون این جریان

سلام علیکم، بسم الله الرحمن الرحیم اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذا الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظاوقائدا وناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا ان شا الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستید.{صلوات حضار}خوب در ضمن آیات 142 به بعد سوره شریفه بقره بودیم که ﴿سَيَقُولُ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَ ٱلنَّاسِ مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِي كَانُواْ عَلَيۡهَاۚ قُل لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ١٤٢ وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِۚ وَإِن كَانَتۡ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٤٣﴾[1].

در ضمن این دو آیه شریفه که آیه اول تا حدی گفتگو راجع به آن، صورت گرفت، که تغییر قبله چون مانند هجرت نبی ختمی، جزء آن عظیم ترین دغدغه های وجودی بود، که بین مسلمانان اتفاق افتاد که با هجرت، قبل آن بعثت {و} بعد آن هجرت و الان تغییر قبله، از آن گفتمان ها و جریان سازی هایی بود که یک دفعه همه مردم آن دوره و مرتبط را مورد تاثیر قرار داد. چه مسلمانان چه کفار و مشرکین و چه حتی منافقان. همه اینها تحت تاثیر این جریان به تکاپو افتادند. مسلمانان در دفاع از این مسئله و تاکید بر این و توجیه این و غیر مسلمانان، مشرکین و منافقین و یهود و اهل کتاب و اینها آنها هم در جهت تخطئه دین با استفاده از این مستمسکی که پیش آمده و این جریان جدیدی که پیش آمده {است}؛ لذا از آن جریانات خیلی داغی بود که همه تحت تاثیر قرار گرفتند. بعضی وقتها بعضی احکام یا بعضی مباحثِ پیش آمده گروهی را درگیر میکرد؛ اما این مسئله همه را درگیر کرده بود و همه با هم در مقابل مسلمانان و پیغمبر با این قیام کردند که این خودش یک بحث مهمی است. الان شاید برای ما خیلی عادی جلوه بکند؛ اما یک مسئله ی (یک فتنه ی) خیلی عظیمی بود که خیلی را ممکن است به این دامن فتنه بکشاند و جدا کند؛ لذا خدای تبارک و تعالی قبل از اینکه جریان قبله را مطرح بکند و تغییر قبله را، شروع کردند به زمینه سازی برای این مسئله و دفع آن چه که به عنوان شبهه ممکن بود باشد و ریشه های شبهه را در حقیقت منهدم کردن و پایه ریزی معارفی که آن معارف میتواند در بسیاری از مسائل دیگر اثر گذار باشد و موثر باشد؛ لذا با همین جریانِ ساده ای که در اینجا دارد برای ما الان نقل میکند نه تنها مبانی دقیقی را القا فرمودند، بلکه همین الان هم برای ما ریشه ساز بسیاری از معارفی است که میتوانیم داشته باشیم ریشه های آنها میتوانیم را از همین به دست بیاوریم؛ از جمله بحثی بود که در رابطه با نسخ مطرح شد و ازجمله بحثی بود که در رابطه با شرافت ذاتی و ویژه ی بعضی از امکنه و ازمنه که در اسلام در حقیقت ،این شرافت ذاتیه برای اشیا به معنای اینکه ذاتِ آنها به تنهایی اقتضای این اثر را داشه باشد منتفی شد. منتفی شد یعنی بیان انتفای آن آشکار شد و الا نه بود و منتفی شد. بیان کرد که یک همچنین توهمی که در ذهن ها شکل گرفته توهم صحیحی نیست. بیان دقیقی نیست. بیان دقیق این است که خدای تبارک و تعالی قدرت و سلطه اش مطلق است و هرگاه هر مطلبی و هر به اصطلاح جریانی بخواهد موثر باشد، در هدایت گری انسان ها میتواند جعل بکند او را برای این کار؛ لذا مدتی بیت المقدس به عنوان قبله معرفی شد و بعد از آن کعبه به عنوان قبله معرفی شده است و این هر دو در حقیقت در ید قدرت خداست و چون هیچکدام شرافت ذاتیِ قبله بودن برایشان نیست،  امکان دارد که این قبله به قبله دیگری تغییر پیدا کند و الا اگر شرافت ذاتی برای قبله، داشتند چه قبل و چه بعد هر دو غلط بود؛ چه بیت المقدس در نفی اش چه کعبه در اینکه قبلا نبود. هر دوی اینها اشکال ایجاد میکرد؛ لذا این یک بحث بسیار دقیقی است و تسری به خیلی از مباحثِ ازمنه و امکنه و اشیا و همه اینها پیدا میکند و همه آنها شیئیت ذاتیه برای این مسئله در درون آنها نیست؛ البته به جعل الهی و نظر الهی امکان پذیر میشود؛ به خصوص با این نگاه به خصوص (دقت بکنید! این نگاه هم مهم هست.) به خصوص با این نگاه که قرب حضرت حق به همه اشیا علی السواء است. لذا چون قرب حضرت حق به همه اشیا علی السواء است، هیچ شیئی از جهت قرب حضرت حق به او امتیازی بر شیء دیگر ندارد. اما اشیا در رساندن انسان ها به خداوند تبارک و تعالی میتوانند مختلف باشند. میتوانند بعضی قرب بیشتری در رساندن انسان به کمالاتش داشته باشند؛ لذا به واسطه ی ارتباط با انسان اشیا میتوانند چه باشند؟ مقرِّب انسان باشند و بعضی از اشیا مبعِّد انسان باشند و بعضی از اشیا در قرب انسان شدید تر باشند. این غیر از آن است که اشیاء قرب ذاتی داشته باشند. قرب ذاتی یعنی وجودشان این قرب درآن باشد از ابتدا؛ در حالی که وجود همه اشیا از جانب خدای تبارک و تعالی قرب حق به همه آنها چه هست؟ علی السواء است. چون قریب مطلق است. او نامتناهی حقیقی است و نامتناهی حقیقی قرب و بعدش نسبت به اشیا علی السواء است. اینگونه نیست که به شیئی قریب تر از شیء دیگری باشد. توجه به این مسئله هم میتواند چه باشد؟ تسهیل بکند قبول مطلبی را که بیان شد.

یکی از حضار: برای انسان کامل که مظهر تام الهی است پس دیگر مقدس بودن شیء معنا ندارد.

استاد: متوجه سوالتان درست نشدم.

 یکی از حضار: در مورد انسان کامل همه اشیا مظهر تام الهی است (نامفهوم 7:42)

استاد: خوب بله.

یکی از حضار: پس این شی نسبت به آن شی هیچ تقدسی دیگر ندارد چون همه(نامفهوم7:48).

استاد: برای انسان های دیگر هم همین گونه است. اگر تقدسی ایجاد می شود ازچه جهتی است؟ امر الهی است؛ یعنی اگر خداوند تبارک و تعالی میفرماید که این شیء مقدس است در قرب انسان امر الهی در این که این مقدس است و این را به عنوان قدسی و مقرِّب قرار میدهد، این امر الهی است. برای آن کسی که در قدم اول حرکت است تا آن کسی که به وصول رسیده است، امر الهی مطاع هست یا نیست؟ پس تفاوتی نمیکند نه از باب این است که این واسطه است و وقتی جلو میرود واسطه حذف میشود. اینگونه نیست که حجر الاسود و کعبه واسطه بین پیغمبر و خدا باشد؛ بلکه یعنی پیغمبر اکرم کعبه شانی از شئون اوست؛ اما در عین حال طافی دور کعبه است و طواف کننده است. اشکالی هم ندارد؛ چون  امر الهی است. امر الهی است که این کار را انجام بدهد؛ البته انجام میدهد و او در حقیقت افتخارمیکند به این انجامش هم و قرب هم پیدا میکند با این انجامش هم؛ چون دارد حقیقتا چه کار میکند؟ پس اگر ما به دور کعبه میگردیم، حقیقتا  دور کعبه به عنوان اینکه کعبه است میگردیم؟ یا دور کعبه میگردیم به عنوان اینکه امر الهی است؟ به عنوان اینکه امر الهی است و چون امر الهی پیغمبر و بقیه در او اشتراک دارند و همه مطیع او هستند درست است و بلکه اطاعت انبیا و انسان های کامل اعظم و اشرف نسبت به بقیه است؛ لذا آنها با شدت شوق بیشتری اطاعت امر میکنند. نمیدانم جواب حضرتعالی رو من{دادم؟}. متوجه سوالتان شدم که جواب را مطابقش داده باشم؟ که منظور شما این بود که پس باید اگر آن کسی که جامع میشود  بقیه وساطت های قربی برای او از بین بروند دیگر وساطت قربی نداشته باشند. عرض کردم از اول هم اینها وساطت قربی نداشته اند. آن چه که وساطت قربی داشت حقیقتا و بالذات چه بود؟ امر الهی بود؛ اما امر الهی در این مظهَر در حقیقت ،این وساطت را چه کار میکند؟ جلوه میدهد. پس امر الهی همیشه باقی است و این وساطت ها چه تغییر بکنند. قبله از بیت المقدس به کعبه، امر الهی است. چون امر الهی بوده، امر الهی قرب ذاتی ایجاد می کرد و امر الهی باقی است؛ آن موقع می فرمود اینجا امروز می فرماید آنجا.

یکی از حضار: 10:20نامفهوم

استاد: بله. داریم چه کار میکنیم حقیقتا امر الهی را اطاعت می کنیم. قرب به حق را از طریق اطاعت امر الهی {به جا می آوریم}.و الا اگر امر الهی نبود حجر و بقیه برای ما چه بودند؟ علی السواء بودند؛ چون آن ها در حقیقت ذاتا قربی ایجاد نمی کنند. خدای تبارک و تعالی آیا می توانست یک در حقیقت درختی را مظهَر خودش قرار بدهد؟ بگوید دور این طواف کنید و قرب پیدا بکنید می توانست یا نمی توانست؟ چه اشکالی داشت؟ درست است؟ می توانست در حقیقت، یک چیز غیر از آنچه که ما می شناسیم را ابتدائا و الان برای ما مقدس هست قرار بدهد یا نه؟ خوب بله. تا امر الهی به او تعلق می گرفت او جنبه قداست پیدا می کرد به این عنوان که امر الهی هست. پس برداشتن امر و آمدن امر چه هست؟ به در حقیقت امر الهی و به درحقیقت توجه و عنایت الهی است. با این نگاه، توحید حقیقی میشود و وساطت ها چه می شوند؟ وساطت ها به توحید برگشتشان خیلی قوی تر می شود. تا آنجایی که ما واسطه ها را چه ببینیم؟ دخیل ببینیم در این مسئله و در آن ها را برای آن ها نقش و ارزش قائل بشویم. آیا این نگاه واسطه ها را کم ارزش می کند یا پر ارزش تر؟ پر ارزش تر می کند. چون خدای تبارک و تعالی امر کرده در آنجایی که خود این در حقیقت ارزشی داشت، این ارزش در حد خود این بود. درست است؟ آن جایی که خدا به او ارزش میدهد برای توجه، خوب  این که عظیم تر هست. پس این نگاه نه ارزش اشیا را که به آنها توجه می کنیم کم می کند، بلکه بیشتر هم می کند و هم توحید را قوی تر می کند و هم موکد تر می کند توحید را و در جان{ما قرار میدهد}. همین چیزی که الان در ذهن ما و در ارتباطات ما گاهی شکل صحیحی نگرفته است. آن حالت صحیحش، جا نگرفته است که ما برای اشیا وساطتی قائلیم. برای اشیا اثر ذاتی گاهی اشتباها قائل می شویم؛ بلکه برای اشیا اثر ذاتی قائل نیستیم؛ برای اشیا چه هستیم؟ به امر الهی اثر قائلیم. این در همه چیز همین جوری است. از انسان کامل گرفته (دقت می کنید) تا بقیه اشیا. همه این ها و شرافت هم بیشتر میشود. که انسان کامل هم چه هست؟ به امر الهی و ارتباط با خدا ارزش پیدا کرده است. پیغمبر اکرم عبور می کرد صلوات الله وسلامه علیه عبور می کرد دید کودکان مشغول بازی هستند. بعد آنجا از یک کودکی سوال کرد که من را بیشتر دوست داری یا مثلا پدرت را؟ گفت شما را. من را بیشتر دوست داری یا مادر ؟{گفت:} شما. من را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ گفت شما را. گفت من را بیشتر دوست داری یا خدا را ؟ گفت شما را هم به خاطر خدا دوست دارم. تعبیر خیلی دقیق است یعنی چون ارتباط و اضافه با – توحید را یاد بگیرید از این بچه- چون ارتباط و اضافه به خدا ایجاد می شود در وجودی، مورد قرب است. چون عنایت الهی به وجودی تعلق می گیرد، مورد در حقیقت چه هست؟ توجه ما هم واقع می شود و هدایت گری هم دارد. درست است؟ لذا اگر پیغمبر تکیه می دهد به ستون حنانه و او در حقیقت شرافت پیدا می کند شرافت مال این است که پیغمبری که رسول الهی است به او تکیه کرده و او آن قدر شعور و ادراکش شدید می شود که در فراق پیغمبر حنین14:12 دارد. ناله دارد و او بعد به دعای پیغمبر جزء اشجار مثلا جنتی قرار می گیرد. خب این شرافت از این هدایتگری و توجه ایجاد شد و الا آن ستون حنانه هم چه بود؟ آن درخت هم درختی مثل درختان دیگر بود. در این ارتباط و رابطه البته این قرب برایش ایجاد میشود.

یکی از حضار:نامفهوم14:33

استاد: اینکه انتخاب یک حقیقت خاصی نسبت به حقایق دیگر محقق میشود، این در حقیقت یک بحث دیگری دارد که ان شا الله حالا این را یک دفعه دیگر{میگوییم}. یک دفعه عرض کردیم خدمتتان که در همین شاید مدتی پیش بود که دو سه ماه گذشته بود در امسال که همین شاید دو سه ماه هم کمتر بود. یک وقت،یک وقت دیگری هم این بحث را کردیم. ملاک انتخاب الهی آیا بدون هیچ سابقه ای است یا نه با سابقه است؟ این سابقه از کجا آمده؟ آیا اشیا ذاتا  این سابقه را داشتند یا سابقه هم به جعل الهی محقق می شود؟ سابقه هم به جعل الهی محقق میشود. دقت می کنید؟ این بعضی اش حالا بحث دقیق ترش می آید. الان تقریبا کدش را عرض کردیم؛ ولی بعد ان شاء الله بحث دقیق ترش می آید.

در آیه شریفه در تبیین آیات به این بحث رسیدیم که قوله تعالی: سیقول السفهاء من الناس … . صفحه سیصد و هجده. اراد بهم، به این سفها چه کسی را اراده کرده است خدای تبارک وتعالی؟ الیهود و المشرکین من العرب، یهود مشرکین را و لذلک عبّر عنهم بالناس سفها من الناس، چرا سفها به آنان اطلاق کرد؟ انما سفههم لعدم استقامه فطرتهم؛ چون و من یرغب عن مله ابراهیم الا من سفه نفسه. کسی که نفسش سفیه است، از این فطرت برمی گردد. درست است؟ و این ها که اعتراض به این حکم می کنند در حقیقت این ها چه کسانی هستند؟ کسانی که از نگاه فطری و حقیقت فطری خودشان که آن ملت ابراهیم هست خودشان را چه کار کردند؟ دور کردند. چون قبله برگشت به ملت ابراهیم می کند که ابراهیم بنیان گذار این قبله و قواعد من البیت بود و انتصاب به ابراهیم داشت و هر چه که به ابراهیم منتسب است، چون ابراهیم علی مله الحنیف است و بنیان گذار ملت حنیف است، هر چه که از ابراهیم نشئت می گیرد ظهور پیدا می کند، بروز پیدا می کند مطابق آن شاکله است که مطابق فطرت می شود؛ چون هرچه از ابراهیم نشئت می گیرد مطابق شاکله اش است. پس فطری است. دقت می کنید؟ خیلی بیان دقیقی است که هر چه از ابراهیم صادر می شود، نشات می گیرد مورد توجه ابراهیم است و خلق ابراهیم است و این به ایجاد ابراهیم موجود می شود مطابق شاکله ابراهیمی است که شاکله ابراهیمی فطری است. پس آن هم می شود فطری؛ لذا کسی که از این روی برگردان چه کار کرده است؟ از ملت ابراهیم روی برگردانده است، از فطرت روی برگردانده است و هر کسی از فطرت رو برگرداند، سفیه است. این اقدام، اقدام سفیهانه است. من سفه نفسه. سیقول السفها من الناس اراد بهم  الیهود والمشرکین و لذلک عبّر عنهم خدا تعبیر کرد از ایشان به الناس و وإنما سفههم لعدم استقامة فطرتهم وثقوب رأيهم في أمر التشريع. اینها در امر تشریع استقامت رای و استواری نداشتند و السفاهة عدم استقامة العقل و تزلزل الرای که در حقیقت اینها مطابق فطرت حکم ندارند. تزلزل دارند. قوله تعالی: مَا وَلَّاهُمْ، تولیه الشی ،این مَا وَلَّاهُمْ، ولِیَ در حقیقت که ولایت هم از همین می آید و استعمالات زیادی هم دارد، این جا مختصرا فرمود تولیة الشیء او المکان ،جعله در حقیقت چه؟ قدام الوجهة. یعنی وقتی که در حقیقت او را  مکان را شما در حقیقت قدام وجه قرار بدهید چه میشود؟ تولیة الشی و اَمامَه کالاستقبال، قال تعالی ﴿فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ ﴾[2]. رو کن، آن در حقیقت قدام وجهت را به آن قبله ای که تو راضی هستی و تولیه عن الشی، وقتی که با عن در حقیقت متعدی میشود، عن میاید این در حقیقت رو گرداندن و پشت کردن هست. مثل در حقیقت رغب الی{و}رغب عن، درست است؟ که رغب الی، میل هست و رغب عن درحقیقت بی میلی  هست؛ در حقیقت نفرت هست و تولیة عن الشیء صرف الوجه کالاستدبار و نحو آن. والمعنی… . اینجا میگوید که مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ یعنی پس چه؟ چه سبب رو برگرداندن شد؟ یعنی در حقیقت والمعنی ما الذی صرفهم او صرف وجههم عن القبله التی کانوا علیها وهو بیت المقدس الذی کان یصلی الیه النبی و المسلمون ایام اقامته. به مکه که سیزده سال بوده است و عدة الشهور بعد هجرته الی المدینة که حدود شانزده تا هفده ماه در حقیقت در مدینه هم به سمت بیت المقدس نماز می خواندند. حدود شانزده تا هفده ماه که حالا نقل ها مختلف اند؛ پس سیزده سال آنجا حدود یک سال هم اینجا میشود چهارده سال پیغمبر رو به بیت المقدس نماز می خواند؛ اما دارد که در مکه وقتی پیغمبر نماز می خواند، به گونه ای می ایستاد، چون در کعبه میشود همه اطرافش ایستاده رو به کعبه به گونه ای می ایستاد که هم کعبه مقابل او بود هم در حقیقت چه؟ هم در حقیقت بیت المقدس{روبه روی او بود}؛ لذا در حقیقت به هر دو قبله در حقیقت پیغمبر در آن جا نماز می خواند؛ اما در مدینه البته این امکان پذیر نبود و رو به هر دو امکان پذیر نبود برای پیغمبر؛ لذا در مدینه رو به بیت المقدس نماز می خواندند. بله و عدة الشهور بعد هجرته الی المدینه و انما نسب القبله الی المسلمین. در اینجا گفت قبلتهم، قبله ی مسلمین با اینکه مع ان الیهود ،اقدم فی الصلاه الیها لیکون اوقع فی ایجاد تعجب و اوجب للاعتراض که این شدیدتر است. اگر می گفت از قبله آنها رو برگرداندند، خوب رو برگرداندن از قبله آن ها عادی تر هست دیگر. خوب قبله برای  آنها بوده است. حالا مسلمین یک قبله می خواهند برای خودشان داشته باشند. خب این خیلی مطابق قاعده است؛ اما میگوید از قبله خودشان چرا رو برگرداندند مسلمانان؟ این اعتراض و تعجب را شدیدتر می کند. سوال قوی تر میشود. اینکه قبله ی این ها بود پس چرا از قبله ی خودشان رو برگرداندند؟ سوال شدیدتر می شود. جوابش باید سنگین تر باشد. تا آن جایی که بگویی از قبله ی آنها چرا رو برگرداندند؟ لذا می فرماید لیکون اوقع فی ایجاد تعجب و اوجب للاعتراض و انما قیل مَا وَلَّاهُمْ عن قبلتهم ولم یقل ما ولّی النبی و المسلمین لما ذکرنا من الوجه که این هم می گوید مَا وَلَّاهُمْ عن قبلتهم ،همه را ذکر کرد؛ نه فقط پیغمبر را {و} مسلمین را جدا بکند تا در حقیقت انتساب قبله به این ها شدیدتر باشد. فلو قیل ما ولّی النبی و المسلمین عن قبله الیهود لم یکن التعجب واقعا موقعه که در حقیقت باز بگوید نبی و مسلمین از قبله ی یهود چرا رو برگرداندند؟ خوب این میگوید چون قبله مال یهود بود و تا الان قبله برای آن ها معین نشده بود؛ لذا به آن طرف نماز می خواندند و یک بحث هم این است که آیا پیغمبر تاسیا للسابق در حقیقت قبله را آن جا قرار داد؟ یعنی چون قبله از قبل برای امت های پیشین این بوده است یا نه پیغمبر خود این را هم به وحی الهی قبله قرار داد از ابتدا؟ در آیه و ما جعلنا القبله التی کنت علیها معلوم شود که چه هست؟ قبله را که قرار داده بود؟ خدا قرار داده بود.که ما جعلنا القبله التی کنت علیها آن قبله که ما برایت قرار داده بودیم قبلا. درست است؟ پس معلوم میشود جعل به واسطه چه بوده است؟ قبله به واسطه جعل الهی بوده است. قبله قبلی هم؛ نه که پیغمبر از باب این که قبلی ها برآن قبله بودند تاسیا و ادامه آن قبله را انجام داده باشد. نه.

یکی از حضار:نامفهوم22:37

استاد: بله میخواهد در حقیقت شدت نسخ را بیان بکند؛ شدت رو گرداندن را بیان بکند.

یکی از حضار: 22:53 نامفهوم

استاد: نه اگر آن ها هم احتمال دارد، آنها هم این را بگویند؛ اما آنها حاضر نبودند قبله مسلمان ها را  قبله ی، قبله خودشان را قبله مسلمان ها معرفی بکنند؛ لذا تا قبل از این افتخار می کردند به چه؟ به این که قبله ماست و شما دارید رو به قبله ما نماز میخوانید؛ نمی خواستند بگویند این قبله شماست؛ یعنی این هم که سینه پیغمبر تنگی داشت در اینکه به سمت قبله ی آن ها نماز بخواند مال طعن هایی بود که اینها می زدند که شما در حقیقت وام دار ما در قبله هستید. با اینکه این دروغ است و قبله مربوط به خدای تبارک و تعالی است؛ دقت می کنید؟ ولی همین عقیده این ها با برگرداندن قبله یک حرکت عظیم است. یعنی خدایی که قبله را قرار داده بود، این قبله شرافت ذاتیه پیدا نکرد که شما بخواهید به عنوانی که در دست شماست و شما قبل بودید این را در حقیقت چه کار بکند؟ به عنوان یک حقیقت دیگر تا ابد باشد؛ چنانچه تفضیل بنی اسرائیل بر بقیه با اینکه واقع شد که فضلناهم بر غیرشان، درست است؟ این تفضیل به واسطه ی یک در حقیقت، اهل عبادت و کسان برتری بود که در بنی اسرائیل بودند و هرگاه به ناسپاسی و ناشکری تبدیل شد، این تفضیل چه شد؟ برداشته شد و عقوبت الهی بجایش آمد. همچنان که قبله فضیلت پیدا کرده بود، بواسطه امر الهی بنی اسرائیل فضیلت پیدا کردند بر غیر خودشان. درست است؟ ﴿ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦﴾[3]. بر غیر ما تفضیل دادیم آن ها را؛ اما این تفضیل، تفضیل ذاتی نیست. که آن ها برداشت کردند که قوم یهود چه هست؟ ذاتا برتر بر دیگران است؛ لذا جهنم مربوط به قوم یهود نیست. اگر ما هر عملی انجام بدهیم بالاخره بهشتی می شویم، ممکن است یک توقف کوتاهی هم{داشته باشیم}؛ یک ایستگاهی هم در جهنم برای ما قرار بدهند و عبور بکنیم؛ چون تفضیل ذاتی داریم همان طوری که خدا فضلناهم برای آنها فرمود. این ها بیانشان این است که همه این ها را چه می گیرند؟ ذاتی می گیرند؛ همچنان که قبله را ذاتی گرفته بودند، تفضیل خودشان را هم ذاتی می گرفتند؛ در حالی که تفضیل به ید خدا بود در آن برهه این تفضیل را قرار داد و بعد برداشت و تفضیل را آورد در (در حقیقت چه؟) به اصطلاح آن فرزندان اسماعیل سلام الله علیه در ادامه و بقا.

 یکی از حضار:نامفهوم25:12

استاد: بله خوب این همه ما روضه خواندیم از دیروز تا حالا که فضیلت کعبه ذاتی نیست؛ لذا اگر وحی ادامه داشت و اگر خدای تبارک و تعالی به هر دلیلی در حقیقت که برای هدایتگری مردم بود، لازم می دید می توانست جای دیگری را قرار بدهد برای قبله اشکالی هم نداشت. همچنان که قبلا کعبه بود ولی قبله نبود که اگر ذاتی بود باید قبلا هم چه باشد؟ قبله باشد که در حالی که قبلا، قبله نبود؛ با این که کعبه بود. در زمان سلیمان و داوود خوب بیت المقدس ساخته شد و قبله قرار گرفت. حالا چه از زمان موسی باشد قبله بودن بیت المقدس چه از زمان سلیمان و داوود باشد که روایاتش متعدد است. خوب در هر صورت کعبه که اقدم از آن ها بود. ابراهیم بنیان گذاشته بود با اسماعیل.خوب پس کعبه بود؛ ولی این را قبله قرار دادن بیت المقدس را. درست است؟ پس دلیل ذاتی بودن در کار نیست و الا اگر می خواست ذاتی باشد باید از ابتدا که بود این{قبله قرار میگرفت}؛ مگر اینکه بگوییم قبلا نبود؛ بعدا که ایجاد شد از همان موقع قبله شد. نه قبلا بود؛ ولی قبله جای دیگری بود. پس معلوم می شود ذاتی نیست. آوردیم دلائلش را دیگر قبلا. نترسیم هان، نترسیم. این ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ ﴾[4] اصلا بیان این است که چرا برگرداند؟ چون خدا لله المشرق والمغرب، مشرق و مغرب {برای خداوند است}؛ چون ترس دارد یک خرده برای ما. ترس ندارد؟ دل آدم نمی لرزد یک خرده؟ چرا که کعبه با این عظمت با این شرافت با این خصوصیاتی که برای کعبه ذکر شده است… ؛ اما در حقیقت چه باشد؟ بگوییم شرافت ذاتی آن نیست. ما چون در حقیقت اینجا… . عرض کردم شرافت اشرف میشود برای آن. چرا؟ چون می گوییم خدای تعالی عنایت کرده به او و او را قبله قرار داده {است}. قبله قرار دادن او به جعل الهی است. این اشرف هست یا آن که آن شرافت ذاتی خودش داشته باشد؟ و خدا هم بعد از آن که آن شرافت ذاتی داشت، امرش بیاید؛ اما شرافتش به لحاظ چه باشد؟ شرافت ذاتی. کدام اعظم هست؟ آنجایی که توجه الهی به او به عنوان شرافت تعلق می گیرد. درست است؟ منتها بحث در این است که آیا جعل، جعل مرکب است؟ یا جعل، جعل بسیط است؟ حالا ان شا الله بحثش دیگر اینجا جایش نباشد. بعدها ان شا الله.

سوال یکی از حضار: نامفهوم27:30

استاد: عرض کردم دیگر. اشاره اش را کردم که آیا این جعل، جعل بسیط است؟ یا جعل مرکب؟ اعتبار هست یا از یک حقیقتی نشئت می گیرد که حقیقتش را او ایجاد می کند؟ نه حقیقتش همراه او بوده از قبل، نه حقیقت را او ایجاد می کند؛ البته اینها برمی گردد به نظام علم الهی که نظام علم الهی ایجاد اشیا بر اساس نظام علم الهی است. درست است؟ که ایجاد اشیا بر اساس نظام علم الهی است که علم الهی هدایت گری را در این قرار می دهد. جاهایی که به عنوان (به اصطلاح) جای زیارت هست به تبع هدایتگری که دارند شرافت او بیشتر از قبل هم میشود؛ لذا مومنینی که بعد یک جا برای زیارت وارد میشوند چه مسجد باشد چه در حقیقت جایی باشد که برای زیارت انتصاب بیشتری به ارواح مومنین پیدا بکند و توجه و تمرکز بیشتری از ارواح مومنین آن جا محقق بشود شرافت آنجا را مضاعف می کند. درست است؟ لذا هر جا که این مسئله اختصاص فقط به قبله ندارد به همه این ها دارد؛ لذا کربلا با این که مورد توجه بود چه زمانی(در حقیقت) آن حقیقت و شرافت ویژه را پیدا کرد؟ وقتی که امام حسین علیه السلام تعلق گرفت این مکان به امام حسین علیه السلام. این تعلق به امام حسین علیه السلام شرافت ویژه را برای او ایجاد کرد و الا این شرافتی که امام حسین علیه السلام  به او تعلق گرفت از قبل برای آن جا به این شرافت به این مرتبه نبود. درست است؟ به این مرتبه؛ لذا کعبه هم همین جوریست. انبیا بزرگی که به امر الهی به آن جا ،طوافِ در آن جا مشغول شدند یا مدفنشان در آن جا است یا توجهشان به آن جا بوده است، باعث شرافت در حقیقت چه می شود؟ ویژه می شود. منتها این هم باز شرافت ذاتیه ایجاد نمی کند؛ این ها هم شرافت ویژه است. بله ممکن است جای دیگری با توجه الهی مورد شرافت بیشتری قرار بگیرد.

یکی از حضار:نامفهوم29:30

استاد: عرض کردم امکان دارد یهودی ها بگویند به خاطر اینکه دقیق تر بکنند شبهه را سنگین تر بکنند؛ اما چون از یهود معهود بود که چه؟ معهود بود که قبله را قبله خودشان می دانستند و سعی می کردند بگویند شما به طرف قبله ما دارید نماز میخوانید و نسخ در حقیقت امکان پذیر نیست؛ لذا در حقیقت از این جهت ممکن است که این قول را خدای تبارک و تعالی تشدیدش کرد از قول آن ها که بتواند در حقیقت جواب را اوقع بکند؛ اما مانعی هم ندارد که یهود طعنا این حرفا زده باشد. طعنا این حرف را زده باشد. به عنوان طعن، نه به عنوان که این نه،این قبله شماست واقعا. نه، طعنا. اینجا که داشتید به این سمت نماز می خواندید قبله شما بود. پس چرا رو برگرداندید؟ عیبی هم ندارد که طعنا به خاطر اینکه شدید بکنند این حرف را زده باشند. چون سیقول السفهاء من الناس ما ولاهم عن قبلتهم. مثل این باشد که مقول قول باشد در این صورت.

یکی از حضار:نامفهوم30:36

استاد: اشکالی ندارد عرض کردم، امکان دارد؛ یعنی امکان تصور دارد.من هم دفعه قبل هم نفی نکردم؛ اما با توجه به اینکه این ها می خواستند با این با پیغمبر در حقیقت تحقیر کنند مومنین را قبلش این ها دائما این تذکر را داشتند. قل لله المشرق والمغرب. اقتصر من بين الجهات بهاتين به مشرق و مغرب لکهونهما … . اولا این مشرق و مغرب را همه بدون اینکه بخواهند جهت یابی دیگری داشته باشند به راحتی می شناسند. چون محل طلوع و غروب چه هست؟ خورشید هست. محل طلوع و غروب خورشید مشرق ومغرب هست دیگر. اطلاق مشرق و مغرب به لحاظ طلوع خورشید و غروب خورشید هست؛ لذا با حس کاملا چه هست؟ یافتنی است. برخلاف شمال و جنوب که شمال و جنوب به اضافه به وساطت مشرق و مغرب شناخته می شوند؛ یعنی یک واسطه می خورد در شناخته شدنشان. اگر انسان بخواهد بدون وسیله و آلتی بشناسد این ها را با چشم فقط بخواهد ببیند هیچ قبله نمایی یا درحقیقت جهت یابی در کارش نباشد با چشم می تواند مشرق و مغرب را بشناسد و به تبع مشرق و مغرب شمال و جنوب را بشناسد؛ لذا در قرآن به مشرق و مغرب بارها و بارها چه شده؟ ذکر شده و چون این بلافاصله و بدون واسطه برای انسان قابل شناخت هست همه جا را هم شامل می شود. الا گفتن دو نقطه شمال و جنوب حقیقی را که فقط این دو نقطه خارج است دو نقطه؛ چون تمام اینها از کنارش مشرق و مغرب شروع می شود. فقط این دو نقطه در حقیقت ممکن است خارج از این باشند که حالا آن هم بیان می کند. قل لله المشرق والمغرب ، اقتصر من بين الجهات بهاتين لكونهما هما المعنيتين لسائر الجهات، اینها معین می کنند، المعینتین لسائر الجهات؛ مثل این که برای ما نوشته المعنیتین، المعینتین لسائر، این ها تعیین میکنند سایر جهات را؛ یعنی شمال و جنوب با این شناخته می شود. لسائر الجهات الاصلیه که شمال وجنوب باشند والفرعیه که حالا جهات فرعی شمالِ شرق ،جنوبِ شرق این ها باشد. کالشمال و الجنوب و ما بین کل جهتین من الجهات الاربعه الاصلیه ،والمشرق و المغرب جهتان اضافیتان تتعینان به شروق الشمس او النجوم و غروبهما. غروب در حقیقت خورشید و نجوم به این در حقیقت چه؟ از طریق{این شناخته میشوند}. در روز باشد طلوع و غروب خورشید. چه شب باشد در حقیقت چه؟ طلوع و غروب ستارگان که شب هم از طریق ستارگان… . منتها او یک خرده دقت بیشتری می خواهد. طلوع و غروب خورشید را همه می شناسند. طلوع و غروب نجوم و قرار گرفتن ستاره ها را یک توجه بیشتری می خواهد تا بلد باشند که این ستاره اگر در کجا باشد این علامت چه هست؟ شرق و غرب و شمال و جنوب  هست. یعمان جمیع نقاط الارض غیر نقطتین موهومتین. غیر دو نقطه که برای ما قابل تصور است که نقطة الشمال و الجنوب حقیقیتان. این موهومتین نه به معنای وهمی و غیر واقعی. موهومتین یعنی آنی که ما تصور می کنیم از شمال و جنوب. غیر نقطتتین موهومتین که هما نقطه الشمال و الجنوب الحقیقتان ولعل هذا هو الوجه فی وضع المشرق و المغرب موضع الجهات. در قرآن به جای جهات همیشه مشرق و مغرب را ذکر میکند؛ چون مبدا جهات می شود این. مبدا شناخت جهات می شود مشرق و مغرب. قوله تعالی ﴿وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾[5]، تنکیر  الصراط … . چرا الی صراطٍ مستقیمٍ آورد؟ نگفت الی الصراط المستقیم ؟ می فرماید چون در حقیقت به اختلاف امم صراط ها خصوصیات خاصی پیدا می کند. هر امتی صراط خاص دارد که آن نبی آن امت ترسیم می کند آن صراط را. خودش هم چه هست؟ خودش هم مهیمن برآن صراط هست. مسلط بر آن صراط هست؛ لذا نبی ختمی که علی الصراط المستقیم هست. الصراط المستقیم نه علی صراطٍ مستقیمٍ دقت می کنید؟ علی الصراط المستقیم هست؛ یعنی مهیمن بر همه صراط هاست که الصراط المستقیم مهیمن بر صراط هاست و مهیمن بالصراط، مهیمن بر صراط های دیگر هم هست؛ لذا دین اسلام مهیمن بر در حقیقت بقیه ادیان است و نبی ختمی شاهد بر بقیه انبیا است و میزان بر همه انبیا دیگر است و انبیا دیگر میشوند شئون او. اینها همه دنبال این بعدا می آید. و کذلک یعنی همین زمینه سازی که من یهدی من یشاء الی صراطٍ مستقیمٍ که صراط مستقیم است دنبالش می آید و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهدا علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا. میگوید همین این، چه این کذلک را بزنیم به هدایت به صراط مستقیم، که یهدی من یشاء الی صراط المستقیم … . کذلک جعلناکم یعنی همچنان که هر امتی یک صراط مستقیم دارد، ما برای شما صراط مستقیم شما را به عنوان امت وسط قرار دادیم. که امت وسط بودن یعنی چه؟ یعنی در حقیقت مبیِّن بودن آن وسطیّتی که چه هست؟ آن وسطیتی که بقیه با شما درحقیقت چه می شوند؟ سنجیده می شوند. در یک معنا، یک معنای دقیق تری هم انجام میدهد. بعد خود شما شهدا می شوید بر ناس و پیغمبر می شود شاهد بر شما. دقت می کنید؟ شما به خاطر این به اصطلاح امت وسط بودن شاهد میشوید بر بقیه مردم و پیغمبر شاهد می شود بر شما که شاهد بر مردم بودید. حالا این در قرآن به تعبیرات مختلفی بیان شده است. اینجا امة وسطا آمده است؛ منتها این بیان امة وسطا یعنی این که آیا همه افراد امت در این وسطیّت حرکت می کنند؟ یا افراط و تفریط هست؟ قطعا افراط و تفریط هست؛ اما به مصداقی که در این امت عده ای در امت وسط، باز به تبعیت مطلق از دستورات دین حرکت می کنند این ها می شود اطلاق امت وسط بر این ها سازگار و صادق هست؛ همچنان که وقتی گفتند فضلنا بنی اسرائیل را نه این که همه افراد بنی اسرائیل برتر بودند بر بقیه؛ بلکه به معنای چه هست؟ به معنای این است که در بین بنی اسرائیل انبیائی بودند اوصایی بودند که این ها باعث برتری بنی اسرائیل بر غیر شدند؛ یعنی به واسطه وجود این ها برتری بود که هرگاه اینها نبودند این برتری هم نبود. دقت می کنید؟ این ها درست هست. نه این عمل کسی که صرفِ انتصاب بنی اسرائیل دارد برتر شد از غیر بنی اسرائیل. نه، خدا هیچ فامیلی با کسی ندارد که هر گونه باشد{بازهم مقرب باشد}. ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ ﴾[6] که اینکه{یک شخص} صرفِ انتصاب  به بنی اسرائیل دارد از اولاد آن ها است، فضیلتی بر غیر داشته باشد، اصلا و ابدا در قرآن و در نظام الهی چنین مطلبی در کار نیست. در هیچ امتی این گونه نیست؛ نه در امت یهود بوده، نه امروز در حقیقت یک چنین انتصابی، صرف انتصاب یک فضیلت ذاتیه ایجاد بکند، نه نداریم این را. نداریم این را. بله اگر کسی انتصابی دارد، در دین اولی به رعایت است از دیگران که اگر رعایت کرد چون این اولویت بوده اجر بیشتری دارد؛ چون این انتصاب داشته است. اگر هم رعایت نکرد عذابش مضاعف است. چون انتصاب داشته؛ نه این که شرافت ذاتیه داشته باشد؛ چون هدایت گری مال کسی که منتسب است؛ فرزند رسول خداست. این فرزندِ رسول خدا اطلاق این و شناختن این در بین مردم باعث می شود توجه مردم در هدایت گری به این بیشتر است. اگر این هدایت شده باشد و رعایت بکند اجر بیشتری می برد؛ چنان چه به همسران پیغمبر خطاب می کند که اگر رعایت بکنید اجر بیشتری برده می شود برای شما و اگر هم رعایت نکنید چه هست؟ عذابتان مضاعف است. دقت می کنید؟ این مال هدایت گری و تاثیرگذاری هست و طرفینش با هم تعادل ایجاد می کند از یک طرف عذاب مضاعف می شود از یک طرف چه میشود؟ اجر مضاعف میشود؛ لذا هر دو در یک رتبه بالاتری قرار می گیرد. از جهت اجر و کذا.

بله الظاهر ان المراد کما سنحول القبله لکم، که این کذلک را چه بزنیم؟ به این که شما یهدی من یشاء باشد. چه به این بیانی بزنند که کما سنحول القبله لکم لنهدیکم الی صراط المستقیم، شما را به صراط مستقیم هدایت می کنیم با این تحویل قبله. کذلک جعلناکم امة وسطا به همین گونه ما شما را امت وسط هم قرار دادیم. وقیل ان المعنی و مثل هذا الجعل العجیب که جعلناکم امة وسطا و هوکما. وقیل ان المعنی و مثل هذا الجعل العجیب که قبله بود برگرداندن قبله بود که چطورآن عجیب بود و تعجب آور بود و غیرمنتظره بود؟ جعلناکم امة وسطا. ما شما را هم با یک تعجب دیگری برای بقیه مواجه می کنیم که شما را امت وسط قراردادیم. می گوید بعضی خواستند بگویند قیل این معنایش هست و هو کما تری که این دیگر در حقیقت بدون آن هدایت گری ها بدون آن اعمال امت وسط قرار داده شدن بی معناست در نزد الهی. با قواعد الهی سازگار نیست امت وسط بشود کسی بدون چه؟ بدون هدایت و بدون اعمال صالح این معنا ندارد. و اما المراد بکونهم امة وسطا شهداء علی الناس فالوسط هو المتخلل بین طرفین لا الی هذا الطرف ولا الی ذاک الطرف وهذه الامة بالنسبة الی الناس و هم این یک بیان دیگریست که حالا دارد ایشان می کند. این بیان را الان بطوله و تفصیله نقل می کند و بعد می فرماید این بیان عیبی ندارد؛ اما یک قسمتی از آیه را بیان می کند. اگر آیه را بخواهیم جامع ببینیم این بیان کافی نیست و جواب صحیحی نیست. باید جواب دیگری داده بشود. امت وسط بودن را اگر در حقیقت لتکونوا شهدا علی الناس اش را در نظر نگیریم. این معنا درست می شود؛ اما بگوییم امة وسطا لتکونوا شهداء که علت بشود در حقیقت برای شهدا، آن وقت این معنایی که الان می کنند که می خواهد بگوید مشرکین،کافرین در حقیقت این ها افراط داشتند در توجه به دنیا و اهل کتاب، مثل مسیحیت افراط داشتند در توجه به آخرت، ما شما را امت وسط قرار دادیم که هم آخرت را حفظ می کنید هم دنیا را و این حد وسط جلوگیری از افراط و تفریط. امة وسطا یعنی این {که}تعریف مشهور{است}. علامه می فرماید اگر این معنا را بکنیم چه ربطی دارد به لتکونوا شهداء؟ این امت وسط بودن اگر تنها بود، این معنا عیبی نداشت خوب بود؛ اما چون این می خواهد علت باشد، لتکونوا شهداء علی الناس که شاهد هم شاهد بر اعمال هست، میزان و شاهد بودن بر اعمال هست و شاهد بودن بر اعمال یک حقیقت وجودیه است، ربطی به این امت وسط بودن که بدون افراط و تفریط بودن نمی تواند پیدا بکند. حالا فعلا تقریر بکند آن بیان را. اما المراد بکونهم امة وسطا شهداء علی الناس فالوسط هو المتخلل بین طرفین لا الی هذا الطرف ولا الی ذاک الطرف وهذه الامة بالنسبة الی الناس و هم  اهل الکتاب والمشرکین … . می خواهید این جا را دیگر نخوانیم ؟ بیانش همین بود. بله. و هم  اهل الکتاب والمشرکین. جوابی برای اینکه نخوانیم نیامد. خلاصه پس معلوم می شود باید بخوانیم. على هذا الوصف فإن بعضهم ـ وهم المشركون والوثنيون ـ إلى تقوية جانب الجسم محضا لا يريدون إلا الحيوة الدنيا والاستكمال بملاذها وخارفها وزينتها ، لا يرجون بعثا ولا نشورا ولا يعبأون بشئ من الفضائل المعنوية والروحية. اصلا توجه به اینها نداشتند. این یک طرف افراط در توجه به دنیا و بعض این ها کالنصارى إلى تقوية جانب الروح لا يدعون إلا إلى الرهبانية و رفض الكمالات الجسمية  التی اظهرها. این ها توجه کامل به نظام روحی فقط داشتند و کمالات روحیه. توجه به جسم را بد می دیدند حتی به طوری که چه بود؟ ﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ ﴾[7]. این را ما برایشان ننوشته بودیم؛ ولی خودشان جعل کردند؛ ولی همان را هم رعایت نکردند. می فرماید که إلى تقوية جانب الروح لا يدعون إلا إلى الرهبانية و رفض الكمالات الجسمية. کمالات جسمی را چه قرار داده بود؟ التی اظهرها الله تعالی که کمالات جسمیه را خدا قرار داده بود ظاهر کرده بود. در حقیقت اینها پشت کردند به یک حقیقتی که خدای تبارک و تعالی چه کار کرده بود؟ قرارداد بود با رو کردن به یک جهت دیگری. نتوانستند تعادل در رو کردن ایجاد کنند. رو کردند به طرف نظام روحی پشت کردند به نظام جسمی؛ در حالی که رو کردن به نظام روحی ملازم با پشت کردن به نظام جسمی نیست. این ها این رعایت را نتوانستند بکنند. التي أظهرها الله تعالى في مظاهر هذه النشأة المادية لتكون این کمالات جسمیه ذريعة كاملة إلى نيل ما خلق لاجله الانسان. به آن چیزی که انسان برای او خلق شده تا با این به کمالش برسد. فهولاء اصحاب الروح، این اصحاب روح که نصاری باشند، ابطلوا النتیجه؛ نتیجه را باطل کردند بابطال سببها. دقت بکنید چقدر جالب است این نکته اش. آن هایی که اصحاب روح بودند که نصاری بودند ابطلوا النتیجه. نتیجه را باطل کردند. باز به نهایت نمی رسند؛ به خاطر این که سبب راباطل کردند. سبب چه بود؟ جسم و کمالات جسمیه. این سبب را که باید با این سبب حرکت می کردند تا درحقیقت به کمالات برسند چون  به این پشت کردند، باطلش کردند، لذا به نتیجه نمی رسند. ابطلوا النتیجه به خاطر اینکه بابطال سببها و اولئك اصحاب الجسم آن دسته ی دیگر که اصحاب جسم بودند آن ها هم ابطلوا النتیجه. آن ها هم نتیجه را باطل کردند؛ منتها به چه؟ بالوقوف علی سببها؛ در سبب ایستادند. از سبب عبور نکردند. یعنی به جسم که رسیدند در همان جسم متوقف شدند. پس آن ها رو گرداندند از جسم به نتیجه نتوانستند برسند. این ها متوقف شدند در جسم نتوانستند {به نتیجه برسند}. جسم محل گذر و عبور بود. هیچ کدام از این دو تا درست به این نظر نکردند. عده‌ای کلا رو گرداندند و عده ای توجه تامشان فقط شد این؛ هر دو نتیجه را از دست دادند؛ لكن الله سبحانه جعل هذه الامة وسطا بأن جعل لهم دينا يهدي منتحليه إلى سواء الطريق وسط الطرفين لا إلى هؤلاء ولا إلى هؤلاء بل-خدای تبارک و تعالی- يقوي كلا من الجانبين ـ جانب الجسم وجانب الروح ـ على ما يليق به هر کدام را؛ منتها در حد خودشان توجه به آن کرده است. ويندب إلى جمع الفضيلتين فإن الانسان- موجود جامع است-مجموع الروح والجسم لا روح محضا ولا جسم محضا و محتاج في حيوته السعيدة إلى جمع كلا الكمالين والسعادتين المادية والمعنوية ، فهذه الامة هي الوسط العدل الذي به يقاس؛ چون این گونه است به هر دو جهت توجه شده است، می شود امت وسط که يوزن كل من طرفي الافراط والتفريط فهي الشهيدة –بنابر اینها-على سائر الناس الواقعة في الاطراف. شهید است یعنی چه است؟ اینها میزان می شوند برای بقیه. به این ها نگاه کنند تا از افراط و تفریطشان در حقیقت چه بشود؟ جلوگیری بشود. والنبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وهو المثال الاكمل من هذه الامة ـ او دیگر مثال اکمل برای این امت است او می شود -هو شهيد على نفس الامة- اوميزان میشود برای همه امت. بله- والامة ميزان يوزن به حال الناس ومرجع يرجع إليه طرفا الافراط والتفريط ، هذا ما قرره بعض المفسرين في معنى الآية- در معنای آیه این را فرمودند- وهو في نفسه معنى صحيح لا يخلو عن دقة –دقت هم در آن خوب شده است- إلا أنه غير منطبق على لفظ الآية. حرف، حرف صحیحی است. حرفِ غلط نیست؛ اما از این آیه این در نمی آید. نمی خواهد بگوید حرف غلط است؛ حرف جای خودش صحیح هست؛ دلیل دیگری برای این درحقیقت چه است؟ اقامه شده است؛ اما این آیه نمیخواهد این را بیان بکند، به فرمایش ایشان. چرا؟ غیر منطبق علی لفظ الآیه.[8]  ان شا الله بقیه اش برای جلسه بعد و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

[1] . [البقرة: 142 و 143]

[2] . [البقرة: 144]

[3] . [الجاثية: 16]

[4] . [البقرة: 115]

[5] . [يونس: 25] ، [النور: 46]

[6] . [الحجرات: 13]

[7] . [الحديد: 27]

[8].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص318 و 319.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 181” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید