نظام استقامت و رشد – ابتلائات ابراهیم(ع) و جعل امامت

 سلام علیکم

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

ان شاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.

خب در خدمت آیۀ ۱۲۴ سورۀ بقره بودیم و آیۀ شریفه عبارت بود از “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ ” که عهد من به ظالمین نمی­رسد. در آن­چه که از بحثِ “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” و عهد که به ظالمین نمی‌رسد در این قسمت و فراز بودیم، بحث شریف امامت را ایشان مطرح فرمودند که این بحث امامت با آن­چه که گاهی ابتدائاً در ذهن ما از بحث امامت بود یک تفاوت‌هایی داشت که ایشان این را تبیین کردند که حقیقتِ بحث امامت متفاوت از نبوت و رسالت و وصایت و خلافت و عناوین دیگری است که در قرآن کریم یا روایات شریفه وارد شده و این حقیقت برمی‌گردد به یک منصب جعلی و اعطاییِ الهی دیگری که از آن کارِ خاص می­آید و آن ایصال الی المطلوب است نسبت به دیگران که “لِلنَّاسِ إِماماً” که این ایصال الی المطلوب، که این ایصال الی المطلوب البته با ارائۀ طریقی که انبیا داشتند متفاوت است هرچند نبی­ای ممکن است از جهتی نبی باشد و از جهتی امام باشد منافات بین این هم نبود، این­گونه نبود که هر نبی­ای امام باشد و این­گونه نبود که هر امامی نبی باشد، لذا بین امام و نبی تمایز بود می‌توانست نبی امام باشد چنان­چه ابراهیم خلیل­الرحمن، اسحاق نبی، یعقوب نبی، این­هایی که تصریح شده در قرآن، هم نبی بودند و هم امام بودند و می‌شود امام باشد و نبی نباشد چنان­چه ما نسبت به حضرات معصومین و درحقیقت بزرگواران قائلیم به این­که این­ها امام هستند به آن نظام امامتی که ما در اینجا بیان می‌کنیم که “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” (انبیا / 73) است، اما نبی نبودند، «الّا انّه لا نبیَّ بَعدی»[1]که بعد از من نبی­ای نیست پیغمبر فرمود.  پس تلازمی بین نظام امامت و نظام نبوت نیست. ایشان فرمودند از کلمۀ “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” که به “اَمْرِنَا “ است در اینجا استفاده می‌شود که هدایتِ این‌ها به امر الهی است و این امر الهی را تبیین کردند “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” (یس/ 82) که آن جنبۀ کن و غیرتدریجی و همان جنبه­ای است که به جنبۀ عالم امر و یل­الرّبّیِ الهی برمی‌گردد وجهۀ ربّیِ موجودات برمی‌گردد که “وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ” (انعام/ 75)، یا در آنجا می‌فرماید که ما این­ها را “وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ” (سجده/ 24)، وقتی­که این­ها در ابتلائات بسیار سنگین صبر کردند “وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ” و اهل یقین بودند که از خصوصیات امام را این یقینِ سابقش “وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ” که باید یقین مرتبۀ قبلِ این‌ها باشد که در مورد ابراهیم خلیل هم یک همچین اتفاقی افتاد که “وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ” که از موقنین شود تا بعد بعد از او “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” بعد از این­که مراتب یقین [را طی کرد]. یا در آنجایی که آیاتی که استشهاد فرمودند که آیاتی که “کلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ. وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا عِلِّيُّونَ. كِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ. يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ” (مطفّفین/ 18-21) بر آن کتابی که علیین هست و کتاب ابرار است مقرّبون شاهد هستند یعنی درجۀ مقرّبون فوق ابرار است به این عنوان و این­ها شاهد برچه کسی هستند؟ بر کتاب ابرار هستند، کتاب ابرار کتاب مبدأیتِ وجودی آن­هاست، کتابِ حقیقت وجودی آن‌هاست که ابرار بر او شاهدند یعنی شاهد نه به معنای خوانده و مطلع، شاهد به معنای مصیطر شاهد به معنای محیط که “يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ” که انبیا شاهدان امتشان هستند یعنی مصیطر و محیط بر امت از جهتِ عرضۀ اعمال برآن­ها، که این بحث­ها البته دست به همدیگر بدهد این بحث‌ها خیلی سنگین می­شود وقتی که می‌فرمایند که در مواقف قیامت و منازل برزخ و قیامت امام است که سوق می­دهد انسان را، مثلاً شما درلحظۀ احتضار که وقتی انسان به حالت احتضار می­افتد در آن لحظه حضرات معصومین روایات متعدد است که می‌بیند حضرات را، این که در آن لحظه حضرات را می‌بیند این همان امام است این همان هدایت تکوینی است که “يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ” (ابراهیم/ 27) که این قول ثابت را تفسیر کردند به همان لحظه‌ای که حضرات رؤیت می­شوند در لحظۀ احتضار و به قول ثابت انسان چه می­شود؟ در آنجا مؤمن به قول ثابت “يُثَبِّتُ اللَّهُ”، تثبیت می­شود به وسیلۀ آن­ها، این در دنیا وقتی انسان شوق به یک عمل گاهی پیدا می‌کند و احساس می‌کند که مشتاق یک عمل می­شود این همان هدایت باطنی است این همان رابطه است، اگر انسان نسبت به اعمال خیر گاهی می‌بیند کم اعتناست معلوم می­شود آن رابطه محقق نشده آن درحقیقت اشتیاق که ایجاد نمی­شود معلوم می­شود که آن انس آن رابطه نسبت به امام در نظام باطن محقق نشده اگر انسان در نظام اعمالش، نظام اخلاقش، نظام اعتقادش، در خودش انس مشاهده می‌کند شوق می‌بیند اگر این‌ها را می‌بیند اگر نسبت به امام معصوم و امام منتظر به ما گفتند که محبت و شوق به فرجِ او باید در وجود انسان باشد و این شوق و محبت سبب عمل صالح بشود که یا مثل درحقیقت «كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ»[2] درحقیقت هست کسی که این­گونه است یعنی آن­قدر خودش را بی سر و پا کرده که مشتاق است که سر از پا نشناخته «كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ» مثل کسی است که در خون خودش غلطان است و در حقیقت آغشته [است]، این نگاه که در مواقف قیامت در هر منزلی در روایات ببینید دارد که انسان آن امام را می­بیند، یعنی تعبیر خیلی دقیق است، اگر بر حوض کوثراست، اگر در مواقف قیامت است، اگر در پل است، اگر در سؤال قبراست، همۀ این‌ها وقتی که می­گوید این منازل فشار و سختی و تنگنا و احتیاجِ به تثبیت برای انسان هست اولین چیزی که رؤیت می­شود برای انسان که منقطع شده از همۀ درحقیقت تعلقاتش و علقه‌هاش که قبلاً بوده دیگر الآن اینجا دستش نیست آنجا دارد که این حقیقت باطنی با اوهست، لذا دارد همراه اعمال دیگر هم وقتی که تجلی می‌کند، همۀ اعمال تجلی می‌کنند اما آن انس با آن حقیقتِ ولایت و امامت برایش چه هستش؟ از همه اَبهاست و همه نور آن­ها هم قائم به نور اوست، روایات را ببینید، این همان امام است که همان­جوری که در قیامت سوق می­دهد انسان را منزل به منزل عبور می­دهد “یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” (اسراء/ 71) سوق می­دهد، عبور می­دهد تا وارد جنت می‌کند، دقت می‌کنید؟ این همان امام در دنیا همین­کار را دارد با انسان می‌کند منتها در آنجا مشهود می­شود در اینجا مشهود نیست، در اینجا انسان غافل از آن است فکر می­کند یک­دفعه خودش علاقمند شد به این که این فعل را انجام بدهد، هر شوقی که برای انسان نسبت به فعلی محقق می­شود این هدایت هدایت [باطنی است] این رابطه است این ارتباط با امام است، اگر انسان این شوق را ارتباط با امام دید آن وقت بهایی هم که به آن می­دهد غیر از آن بهایی است که وقتی­که انسان شوق پیدا می‌کند بعد رهایش می‌کند، احساس می‌کند که یک لطفی یک ارتباطی یک توجهی به او شده تا شوق می‌بیند، تا می‌بیند اول وقت شد و نماز شد مشتاق به این است که نماز را اقامه بکند آن شوق درونش تنوره کشید احساس می‌کند که توجه ویژۀ امام به او محقق شده و این توجه به شخصی دون شخصی هم نیست که انسان بگوید حالا به من متوجه بشود امام حواسش از بقیه پرت می­شود.

سؤال: نامفهوم  9:43

پاسخ: عرض کردم یک باری خلاصه برای دوستان شاید مکرر باشد مکرر در مکرر، اما چون بحث قصه جالب است یکی از دوستان وقتی می‌خواست برود زمان جنگ جبهه رفت پیش یکی از این اولیاءِ الهی جعفر آقا مجتهدی آن زمان بود، خداحافظی کرد از ایشان، با ایشان خیلی مأنوس بود، وقتی که می‌خواست برود رفت پیش ایشان خداحافظی کرد، وقتی برگشت هم رفت خدمت ایشان، انس داشت می­رفت غذا می‌برد برای ایشان، ارتباط  داشت، بعد در وقتی که برگشته بود و رفته بود خدمت ایشان گفت به او: فلانی، لهجۀ ترکیِ خیلی قشنگی هم داشت مرحوم آقای مجتهدی، ترکی غلیظ ،تبریزیِ غلیظ بود دیگر، فلانی، اسمش را هم برده بود که مثلاً یادت است که در فلان­جا در آن حالت که مثلاً شما در این حالت بودید هواپیما آمد بالا سر ماشینتان هواپیمای دشمن هم می‌خواست بمباران کند و بزند شما را با تیر، رگبار بود یک­دفعه به ذهنتان افتاد که بروید در این مثلاً کنارش یک گودالی بود با ماشین و در فلان لحظه که یک­جایی گیر کردید که از اینجا باید بروید یا از آنجا باید بروید؟ یا، یکی یکی گفته بود و گفته بود تمام این لحظات من بودم که می­گفتم این کار را باید بکنید، من بودم که می­گفتم آن کار را بکنید، منتها او چه چیزی می‌دید؟ او نمی‌دید یک کسی دارد به او می گوید بکن، او نمی‌دید یک کسی بهش می­گوید که درحقیقت از اینجا برو اما احساس می‌کرد خطور پیدا کرده در ذهنش که از این­طرف برود بهتراست، درست است؟ همین بهتراست که در ذهنش خطور پیدا می‌کرد این هدایت باطنی بود نحوه­ای از هدایت باطنی این است که هدایت باطنی و هدایت در نظام وجودی تکوینی بدون این­که لفظی در کار باشد یک شوقی برانگیخته می­شود، یک خطوری در ذهن انسان [ایجاد می­شود] که گاهی انسان از خودش هم می­بیند، احساس می­کند که خودش است که دارد این خطور به ذهنش آمده خودش است نه از جای دیگری، در حالی­که قبل از این تردید داشت مردد [بود]، یک­دفعه ترجیح می­دهد، این ترجیح هدایت باطنی است بدون این­که انسان متوجه باشد تحت تربیت [است]، اگر کسی سرنخ این­ها را بگیرد البته به بعضی مسائل سنگین­تر از این هم خواهد رسید. بله؟

سؤال: نامفهوم 11:58

پاسخ: بله؟ البته طبق آن که می‌فرماید که “أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ” (یونس/ 35) درآن آیۀ شریفه می‌فرماید این­ها مستقیم از حق می­گیرند، البته ممکن است در عین حال بعضی از امامان نسبت به بعضی دیگر اُمّ باشند اشکالی هم ندارد.

سؤال: نامفهوم 12:24

پاسخ: اشکالی ندارد عرض کردم که، یعنی زن و مرد که ندارد که در اینجا که، این امامت در نظام باطنی که زن و مرد ندارد که، آن رسالت و نبوت است که زن و مرد دارد چون شأنِ ارتباطی با دیگران را دارد، اما آن هدایت باطنی در هدایت باطنی شأن ارتباط با غیر نیست که محذور داشته باشد، لذا درحقیقت مریم سلام­الله علیها هم ممکن است چه باشد؟ ممکن است، نمی گوییم [حنما]، چون “إنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰكِ وَطَهَّرَكِ وَٱصۡطَفَىٰكِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِينَ” (آل عمران/ 42) ممکن است در شأن خودش چه باشد؟ نظام امامتی داشته باشد همین­جوری که فاطمه سلام­الله علیها یک همچین مسأله­ای قطعاً ما معتقدیم که هدایت باطنی برای آن­ها و دستگیری باطنی برای آن­ها هست و این­ها هم مستقیم از خدا می­گیرند، لذا امیرالمؤمنین علیه­السلام به فرمایشِ امام کاتبِ دو وحی بود، امام رحمة­الله علیه فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام کاتبِ دو وحی بود یک وحی­ای که بر پیغمبر می‌شد و آیات قرآن، یک وحی­ای که در آن دوران ۷۵ روزه محَدَّث بود فاطمه سلام­الله علیها و آن­چه که بر فاطمه [وحی می­شد]، مصحف فاطمه را امیرالمؤمنین نگاشته دیگر، آن­چه که بر فاطمه وارد می­شد امیرالمؤمنین کاتبش بود، لذا تعبیر خیلی دقیقی است که امیرالمؤمنین کاتبِ، امام فرمودند ما از این حرف­ها نمی‌زنیم نقل می­کنیم، امام فرمودند امیرالمؤمنین علیه­السلام کاتب دو وحی بود: وحی­ای که بر پیغمبر می­شد که وحی تشریعی بود، وحی­ای که بر فاطمه می­شد و وحی إنبایی بود، وحی إنبایی، اخباری، دقت می‌کنید؟ که ماکان، مایکون، ماهو کائن تشریع نبود آنجا، ماکان، ما هو کائن و ما یکون را او درحقیقت به حضرت فرمودند و در آن صحیفه مضبوط است.

سؤال: نامفهوم 14:10

پاسخ:  درحقیقت نظام تکوینیِ امامت تفصیلِ آن فطرت است یعنی فطرت اقتضایش است امامت تفصیل و فعلیت آن است، یعنی آن­چه که به­عنوان نظام امامت محقق می­شود تفصیل فطرتی است که اقتضایش بود.

سؤال: نامفهوم 14:33

پاسخ: خب بله منتها فطرت در او به فعلیت تامّه رسیده می­شود فطرتِ کل.امام می­شود فطرتِ کل یعنی فطرتِ مطلق، آن­چه که اقتضاءِ فطرت بود تحقق پیدا کرده.

تا کجا رسیده بودیم؟

سؤال: نامفهوم14:49

 عرض کردم فطرتِ تنها قدم برمی‌دارد در مراحل اولیه اما همان هم اگر می‌خواهد تحقق پیدا بکند در وجود به هدایتِ باطنیِ امام محقق می­شود. ممکن است خودِ اوهم متوجه نباشد و قائل به امامی نباشد درآن حیث اما این تحققش، لذا هر مرتبه کمالی که برای انسان ایجاد می­شود محقق می­شود، هر مرتبه کمالی به­واسطۀ حضور و درحقیقت توجهِ امام است، لذا درحقیقت تمام کمالات، اعمال از کانال وجود امام به انسان می‌رسد و بلافاصله بعد از تحقق هم اولین کسی که عرضه می­شود بر آن خودِ امام است، لذا قبل و بعد عمل، این قبل و بعدهم زمانی نیست دیگر لذا بعدیت زمانیه نیست یعنی حین عمل هم همان­جوری کسی که برایش عرضه می­شود اولین، حین عمل درحقیقت امام است و نتیجۀ مترتب بر او به­واسطۀ توجه امام است، آن­وقت انسان مظهریتِ “هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ” (حدید/ 4) را در امام خوب مشاهده خواهد کرد که این مظهرِ این اسم می­شود که “هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ”، دیگر او درحقیقت هرجا که انسان باشد با انسان است حالا در اشقیا پشت کردن است به فعلیت رسیدنِ درکات شقاوت است در مؤمنین به فعلیت رسیدنِ درجات سعادت است، اگر کسی خوب دقیق بشود بعداً می­شود این حقیقت مطلقِ وجود انسان یعنی انسان‌ها در وجود مطلقشان که همان فطرت مطلق است همان مرسلِ وجود انسان است بی تعیّنِ وجود انسان است فعلیت مطلقۀ وجود هر انسانی است می­شود امام، لذا با همۀ انسان­ها هست، نه فقط با همۀ انسان‌ها هست بلکه چون انسان غایت نظام وجود است “نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ” همۀ عالم درحقیقت مرتبط با اوست چون غایتش اوست، چون غایت حقیقتاً اوست نه غایتِ مجازی غایتِ حقیقیه همۀ موجودات می­شوند شأنِ آن انسان کاملِ امام و در نظام کمالی هم یعنی کمالات اولیه و کمالات ثانویه­شان به تحقق وجود اوست لذا با نبودِ او موجودی نیست و با بود او امکان حیات وامکان بقا محقق می­شود. اگر حقیقتِ امام آن-وقت ببینید این بحث اگردرست تبیین شود استدلال‌هایش خوب تنقیح بشود آن مسائلش خوب از روایات و آیات جمع­آوری بشود ببینید یک بحث بسیار عالی می­شود که صوفیه که این­همه مباهات می‌کنند در باب قطب و مباحثی که مربوط به قطب مطرح می­کنند ببینید این یک انگشت بحث امامت هم نمی­شود که انقدر این بحث عمیق است انقدر این بحث دقیق است و سازمان دارد برای خودش یک نظام درحقیقت کمالی کاملی دارد کاملا ریخته شده و سازمان داده شده است این بحث و نظام باطن عالم را هم، ظاهر عالم را هم هر دو را شامل می­شود، یعنی نظام ظاهر هم جزءِ شؤون ظاهر امام می­شود دیگر، این نظام باطن است نظام ظاهر هم جزءِ شؤون ظاهر است چون نظام ظاهر با نظام باطن جدا که نیست کسی نمی‌شود امام باشد و بگویی برود در یک کلبه‌ای در یک جنگل دوری آنجا زندگی بکند که، امکان ندارد که، این درحقیقت منافعش برای مردم است. در نظام باطنی آن­جور تأثیرگذار است در نظام ظاهری یا نبی است این امام که موظف به تبلیغ و ابلاغ و اجراست یا مؤمنی است و عالمی است که موظف به چه هستش؟ در نظام ظاهر به حضور است، لذا حتی امام زمان عجل­الله تعالی فرجه­الشریف که الآن غایب است الآن در تدبیر نظام عالم ظاهراً و باطنا مشغول است یعنی هم در نظام ظاهری امداد می­کند و تثبیت می‌کند هم در نظام باطنی در حقیقت تایید و تثبیت دارد، لذا هر کمالی را آیا می­شود هر کسی هر کمالی پیدا کرد و توفیق بر هر عمل صالحی پیدا کرد می­تواند این را نسبت بدهد به این­که امام دخیل بود در این و ایجاد کرد برای او؟ با این نگاه می­شود نسبت بدهد یا نه؟ اگر بشود نسبت داد با این هر کمالی که برای انسان ایجاد می­شود در نظام تکوین از نفس کشیدن گرفته تا یک عمل صالح، حشرِما مگر می­شود با غیر امام باشد؟! مگر می­شود انسان دور از امام باشد؟! آن چیزی که فلسفۀ غیبت می‌خواهد انسان را سوق بدهد به سمتش همین است که انسان عبور کند از نظام چشم و ظاهر که می‌دید به نظام باطن که درحقیقت با چشم بصیرت می‌بیند لذا حقیقت امام عبور می­دهد انسان را از همین کمال ظاهری به آن کمال باطنی، لذا دارد امام زمان وقتی که ظهور می‌کنند مستقر هستند هر کسی در هر گوشه‌ای از عالم هست احساس می‌کند که او نزدیک­ترین فرد است با حضرت ارتباطش محض است، آن رابطه محقق می­شود، یعنی نظام باطن که الآن باطن است در آن روز مشهود می­شود در آن روز آشکار می­شود لذا دوران غیبت برای ایجاد انس و مقدمه برای آن رابطه ست لذا این همه دوران غیبت عظیم است لذا این همه افضل است، کسی که در دوران غیبت ایمان بیارود اعظمهم ایمانا است اشدّم یقیناً است، تعبیر روایات[3]، ثبات و بصیرت در دوران غیبت که دیده نمی‌شود اما اعتقاد هست، این راهِ درحقیقت ورود و مدخلِ به رسیدن به آن نظام امام [است] که در قیامت آن­وقت چه می­شود؟ از لحظۀ احتضار این قطعی است یعنی همه با آن امام محشورند از لحظۀاحتضار، همه از لحظۀ احتضار به بعد با آن امام محشورند، در دنیا هم با او محشورند اما در دنیا غافلند نمی‌بینند انس ندارند، دوران غیبت برای این است که آن­چه که در قیامت و از لحظۀ احتضار قطعاً برای همه می‌خواهد مشهود بشود در دنیا در دوران غیبت یک شمه‌ای یک رشحه­ای از آن آشکار شود که بعد ظهور که محقق می‌شود ظهور در این ناحیه محقق می­شود حقیقتِ ظرف ظهور با این­که در نظام خارج است ولی اثر حقیقیش در ظرف ادراک است، تعبیر را دیگرحالا بیشتر باز نکنیم، لذا فرج شخصی هم امکان‌پذیر است همین امروز که دوران غیبت است به فرمایش حضرت آیت­الله بهجت خیلی­ها برایشان این غیبت نیست، تعبیر روایات هم هست که در حقیقت «لا یرون شخصه»[4] شخصش دیده نمی­شود،‌ دقت می‌کنید؟ اما چه هستش؟ اما خیلی­ها درحقیقت ارتباطشان کاملاً محفوظ است، این همان نظام امامت است که قیامت و دوران ظهور می­خواهد آن حقیقت باطنی را چه کار بکند؟ ظاهر بکند، لذا ظاهر شدن آن حقیقت باطنی خیلی سنگین است ماها الآن تصور می‌کنیم امام زمان عجل­الله که تشریف بیاورند مثل دوران حضرات معصومین است و منتها با سلطۀ آن­ها همراه است در آن زمان، این­جوری نیست، یعنی نظام درحقیقت امامتِ باطنیه و هدایت به باطن می‌خواهد در آن روز چه بشود؟ مقدمۀ آن ظهوری است که در قیامت می‌خواهد محقق بشود که او مشهود است می‌خواهد این در عالم دنیا که اگر دنیا توان درحقیقت شهود این مسأله درونش بخواهد محقق بشود خیلی باید ابتلا برای انسان‌ها ایجاد بشود خیلی انقطاع، وقتی ابراهیم می‌خواهد به این رتبه برسد چقدر ابتلا و انقطاع برایش ایجاد شد، این می­خواهد حالا عمومیت پیدا بکند که مردم امام را شهود بکنند، آنجا شد امام اینجا می­خواهند امام را شهود بکنند، این شهود هم به نسبت این مأموم به نسبت این کسی که می­خواهد هدایت بشود البته ابتلائات سنگینی را می­برد تا آن شهود باطنی محقق بشود، قطع تعلق‌های زیادی را باید به همراه داشته باشد، لذا در آن قبل از ظهور مردم انقطاع پیدا می‌کنند از شدت ابتلائات و از خیلی از چیزهایی که اسبابی که سببیت داشت ناامید می­شوند از آن سببیت‌ها، احساس می‌کنند هر آن­چه که دل بسته بودند به سببیتش همۀ آن­ها چه شده؟ مندک می­شود و در تأثیر سببیتش عاجز می­شود، لذا دارد هر دولتی هر کسی هر که ارائۀ فکری می‌خواست بکند و طرحی داشت و خودش را منجی می‌دانست قبل از ظهور همۀ این‌ها باید حرف­هایشان را زده باشند کارهایشان را کرده باشند مردم احساس بکنند که این­ها نجات­بخش نبوده این­ها منجی نبوده که از همۀاسبابی که ممکن است باشد منقطع باشند. حالا بحث نظام امامت دنباله دارد بعضی از دوستان اگر یک­موقع وقت داشتند جناب حضرت آیت­الله جوادی هم در تفسیر تسنیم به این مسأله پرداختند، ایشان هم بعضی از فرازها را بازتر کردند اگر رجوع بکنید ان­شاءالله آنجا هم قابل استفاده است، مرحوم علامه اینجا حرف را زده همۀ حرف هم زده شاید از آنجا هم درحقیقت [دقیق­تر باشد] اما به اختصار به ایجاز، حضرت آیت­الله جوادی تفصیل دادند، دسته‌بندی کردند، تقسیم­بندی کردند، قابل استفاده است هرچند خود این متن را درحقیقت کم دقت نکنید چند بار بخوانید بگذارید ملکه بشود در وجود انسان، ان­شاءالله آثارش بماند.

تا یستنتج؟ ويستنتج[5] من هنا أمران، در اینجا می‌فرماید که دو امر را از اینجا نتیجه می­گیریم  أحدهما : أن الامام يجب أن يكون، این از آیۀ شریفه که فرمودش که “أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ” (یونس/ 35) که جلسۀ قبل خوانده شد أن الامام يجب أن يكون معصوما عن الضلال والمعصية، از ضلال و معصیت باید چه باشد؟ یجب این­که معصوم باشد والّا اگر بخواهد ظالم باشد “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ”، تعبیرهم خیلی زیباست که “لا يَنالُ عَهْدِي” عهد من است، امامت عهد من است، تعبیر به عهد از آن مسائلی است که خلاصه قابل بحث است، روی آن فکر بکنید “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” این عهد است که درحقیقت یک نظام خاصی است که نبوت هم عهد است رسالت هم عهد است، لذا “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” یک کبرای کلی است که این کبرای کلی می­گوید که آن­چه که عهد من است به ظالم نخواهد رسید، درست است؟ پس هر چیزی که عهد الهی است به ظالم نخواهد رسید امامت هم از جملۀ عهود الهیه است لذا آن هم به ظالم نخواهد رسید لذا کبری کلی است که “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” ولی اینجا چون صغری بحث امامت است می­گوید امامت به ظالم نخواهد رسید اما “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” معدّایش خیلی وسیع است لذا نبوت هم شامل می­شود رسالت هم شامل می­شود، هیچ­کدام از مناصب الهی که منصب الهی است هیچ­کدام درحقیقت با ظلم با معصیت و گناه جور نیست، نه با معصیت و گناه بعدی، نه، با معصیت قبلی هم، لذا انبیا همه باید معصوم باشند همین دلیلی که اقامه می­شود بر این­که امام باید معصوم باشد از ابتدای تولدش همین دلیل برای اقامه بر معصومیت پیغمبر، رسول و همۀ این‌ها هم اقامه می­شود، لذا می‌فرماید که والا كان غير مهتد بنفسه، اگر این معصیت داشته باشد معصیت یعنی این که غير مهتد بنفسه، باید حتما یک سبب هدایت برایش ایجاد بشود،  كما يدل عليه أيضا قوله تعالی: “وَجَعَلْنَاهُمْ”، این آیات خیلی کنار هم قرار گرفتنشان شرافت ایجاد می‌کند و توجه می‌خواهد، وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً “، “جَعَلْنَاهُمْ” ، ما قرار دادیم ما، “جَعَلْنَاهُمْ”، ما قرار دادیم ایشان را، جعل است یعنی منصب است یعنی به جعل الهی و وهب الهی است، وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً” که این­ها را ما امام قرار دادیم، يَهْدُونَ “، که هدایت می‌کنند “بِأَمْرِنَا “، يَهْدُونَ “، هدایت می‌کنند منتها نه هر هدایتی هدایت به امرِ ما که همان “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا “. “وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ“، ما به آن­ها وحی کردیم  “فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” را، نمونۀ سادۀ ” أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ”، نمی­گوید أن افعَلُ الخیرات نمی گوید أوحینا إلیهم أن افعَل الخَیرات که درحقیقت وحی کردیم أن أقیمواالصلوة نه، ” أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” را، نه إفعل الخیرات را، امررا به آن­ها وحی نکردیم، دقت می‌کنید؟ امرِ بر انجام عمل صالح را وحی نکردیم که این کاررا بکنید، کار را به آن­ها وحی کردیم فعل را به آن­ها وحی کردیم،  تفاوتِ به این­که امرِ به فعل وحی بشود با آن­که خودِ فعل وحی بشود، خودِ فعل وحی می­شود یعنی نظام تکوین یعنی فعل محقق می­شود در وجود، دقت می‌کنید؟ “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ” این وحی تسدیدی است نه وحی تشریعی، وحی تشریعی آنجایی است که أوحینا إلیهم أن افعل الخیرات این می­شود وحی تشریعی یعنی امر به آن­ها وحی می­شود اما آنجایی که می­گوید فعل به آن­ها وحی می­شود یعنی وحی تسدیدی است یعنی تحقق، دقت می‌کنید؟ یعنی این جان انقدر درحقیقت عظیم شده نه این­که درحقیقت امر را به او بگوییم تا انجام بدهد بلکه خودِ فعل در وجود این محقق می­شود، این مستقیم اخذ کردن است، اخذ مستقیم است. در وجود ما گاهی یک شوقی که ایجاد می­شود یک عملی را بلافاصله دنبالش محقق می‌کنیم یک نازله و رقیقه و رقیقه و رقیقۀ این می­شود، خیلی رقیق[است] دقت [بکنید] اصلاً نسبت نیست اما می‌خواهیم بگوییم با این­حال این می­تواند درحقیقت چه باشد؟ یک­جایی که احساس می‌کنیم یک­دفعه یک شوقی در وجودمان نسبت به یک کاری [ایجاد می­شود]، لذا قدر این حالت‌ها را بدانید یعنی آنجاهایی که یک شوقی به عمل صالح یک­دفعه در وجودتان پر­می­کشد از مصادیق ضعیف ضعیف ضعیفِ “فعل الخیرات” است چون وحی تسدیدی بابش بسته نیست وحی تشریعی بابش بسته می­شود با خاتمیت پیغمبر وحی تشریعی بابش بسته است اما وحی تسدیدی که تسدید می‌کنند محکم می‌کنند ایجاد می‌کنند بابش مفتوح است الی یوم القیامه و لذا اولیا با وحی تسدیدی دائماً مرتبط هستند. لذا می‌فرماید که ” أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ “ نه ان اقیمواالصلوة، “وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ”، درحقیقت انجام دادنِ صلات، خودش، نه این­که صلات را انجام بده همچنین ” وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ”، “وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ” الانبياء ـ ٧٣)، ” كَانُوا لَنَا” این­ها بودند لَنا، نه هستند، حضرت آیت­الله جوادی می‌فرماید عابدین صفت مشبهه است نه اسم فاعل یعنی این­ها در عبادت تثبتِ تامّ دارند، عبد محضند، ” كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ”این­ها درحقیقت چه هستند؟ بودند برای ما، یعنی عبودیت در وجود این­ها خب وقتی­که فعل خیرات در وجود این­ها محقق است یعنی معلوم می­شود مرتبۀ أن أفعل الخیرات أن اقیموا الصلاة قبلا محقق شده که ارادۀ این فانی است دیگر در ارادۀ حق، دقت می کنید؟ اصلا دیگر احتیاج به امر نیست، تا بفهمد که درحقیقت آن­چه که ارادۀ حق هست محقق شده، یعنی ارادۀ حق هم، تا بفهمد در نظام ادراک نیست یعنی در نظامِ وجودِ این است که می­شود “فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” که این فعل خیرات از آن بحث‌هایی است که دامنه ­اش را بگیرید رجوع بکنید پیِ آن را بگیرید تا “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ “ وحی تسدیدی تفاوتش با وحی تشریعی بیشتر برایتان روشن بشود. می‌فرماید که فأفعال الامام خيرات يهتدى إليها لا بهداية من غيره بل باهتداء من نفسه بتأييد إلهي که می‌فرماید وتسدید ربانی، این به تایید الهی و تسدید ربانی یعنی همان رابطه همان رابطه‌ای که این درحقیقت فعل خیرات را می‌یابد مثل همان­که می گوییم شوق را در رعیت می‌یابد. والدليل عليه قوله تعالى : ” فعل الخيرات” بناء على أن المصدر المضاف يدل على الوقوع، یعنی اصلا تا می­گوید “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ “ تحقق است نه این­که واقع شدنِ بعد است، فعل خیرات اضافۀ مصدر[است] تا اضافه مصدر باشد یعنی تحقق یعنی درحقیقت کانّه به نحوماضی است انقدر قطعیت و حتمیت دارد اراده دیگر در اینجا دخیل نیست، اراده دخیل نیست نه این­که این­ها اراده ندارند، فوق اراده است یعنی در اینجا این­ها اراده‌شان محو شده دیگر، دقت می‌کنید؟ این مرتبه می­شود عصمت.  بناء على أن المصدر المضاف يدل على الوقوع  ففرق بين مثل قولنا : وأوحينا إليهم أن افعلوا الخيرات فلا يدل على التحقق والوقوع، ممکن است محقق بشود ممکن است محقق نشود وقتی امر تشریعی است. فلا يدل على التحقق والوقوع  بخلاف قوله : “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ “ فهو يدل على أن ما فعلوه من الخيرات إنما هو بوحى باطني وتأييد سماوي، شما بزنید لا به امرٍ تشریعی،  این درحقیقت بوحى باطني وتأييد سماوي است، که درحقیقت مثل تقریبا شبیه آن است که “وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً “ (نحل/ 68) که این تحقق است اصلا، دقت می‌کنید؟ منتها این مرتبه در زنبور چه هستش؟ در زنبور در نظام تکوین اوست وقتی در نظام انسانی می‌رسد که این رتبۀ اختیاررا دارد در حقیقت مرتبۀ، یک بیان خیلی زیبایی دارد که حالا نمی‌خواهم به آن اشاره بکنم تا یک­خرده طول بکشد از جهت عرفانی، این مرتبه‌ای که انسان از مرتبۀ اختیارش عبور می‌کند اختیاراً، لذا دارد که نبی ختمی به حضرت زهرا سلام­الله علیها آنجا فرمودند از خدا چیزی بخواه در بعضی از روایات وارد شده، آنجا فرمودند که عهد کردم که، متن روایت کسی یادش هست؟ «اُریدُ أن لااُرید»[6] ،این اُریدُ ارادی است أن لا اُریدَ، یعنی در قبال ارادۀ حق نه در قبال آن هستند یعنی «اُریدُ أن لا اُرید» دیگر در این­ها واگذاری وتسلیم و رضای مطلق است که خیلی عظیم است. یا وقتی به ابراهیم خلیل­الرحمن جبرئیل در آن حالتی که از منجنیق پرتاب شده تا به آتش برسد، درست است؟ یکی یکی ملائکۀ اعظم خدمتش رسیدند میکائیل گفت من ملک موکّل بر آب هستم اگر اجازه بدهی آب را مسلط کنم بر آتش، گفت: امّا إلیک فلا، آن یکی آمد گفتش که من ملک موکّل بر بادم اگر اجازه بدهی باد را مسلّط کنم، گفت به تو حاجتی ندارم، جبرئیل گفت: کاری داری؟ گفت: نه، گفت اگر کار با ما نداری اقلاً از خودش  بخواه، گفت:عِلمُه ُبِحالی کَفی عن سؤالی[7]. منتها ادا در آوردن البته جواب نمی­دهد. بعد می‌فرماید که، پس یک آن بود که أن الامام يجب أن يكون معصوما…، الثاني : عكس الامر الاول وهو أن،  این عکس نقیضش را اگر استفاده بکنیم می­گوید: وهو أن من ليس بمعصوم فلا يكون اماما هاديا إلى الحق البتة، این هم عکس نقیضش کاملاٌ قابل استناد است و صحیح است. وبهذا البيان يظهر : ان المراد بالظالمين في قوله تعالى : “قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” مطلق من صدر عنه ظلم ما  من شرك أو معصية  وان كان منه في برهة من عمره ثم تاب وصلح. وقد سئل بعض أساتيذنا، این هم نکتۀ قشنگی است که اینجا می­گوید ایشان، یک تقسیم­بندی بسیار بسیار عالی است که حرف را زیبا تثبیت می‌کند با این­که به نقل یک قصه درحقیقت ایشان استناد کرده یک کلامی از استادشان که می­فرماید عن تقريب دلالة على عصمة الامام. فأجاب : أن الناس بحسب، درحقیقت وقتی سؤال شد از ایشان می گوید این جواب را دادند که أن الناس بحسب القسمة العقلية على أربعة أقسام : من كان ظالما في جميع عمره، کسی که از اول تا آخر ظالم بود،  ومن لم يكن ظالما في جميع عمره، کسی که هیچ­گاه ظالم نبوده و ظلمی نداشته و معصیت نداشته، ومن هو ظالم في أول عمره دون آخره، اوایل عمرش معصیت داشت و بعد توبه کرد و دیگر معصیت نداشت، ومن هو بالعكس، یعنی اول عمرش خوب بود بعداً معصیت کرد، درست است؟ معصیت­کار شد، این چهار قسم، و ابراهیم علیه السلام اجلُّ شأنا، این دنبال جواب است، وإبراهيم عليه‌السلام أجل شأنا من أن يسئل الامامة للقسم الاول والرابع من ذريته، قسم اول که همیشه معصیت­کار بودند که قطعاً ابراهیم برای آن­ها نمی­خواست چون مِن آوردش “ومِن ذرّیّتی”، نگفت ذرّیّۀ مَن، یعنی معلوم می­شود همۀ ذرّیّه را ابراهیم منظورش نبوده، قطعاً معلوم می­شود آن که ظالم است درتمام عمرش قطعاً خارج است، و آن کسی هم که الآن ظالم است قبلا خوب بوده خب آن هم که خارج است چون درحقیقت چه هستش؟ کسی که الان ظالم است تقاضای به­اصطلاح منصب امامت برایش نمی شود، تناسب ندارد حکم و موضوع،  پس این دو قسم می­گوید خارج، فبقي قسمان وقد نفى الله أحدهما، دو قسم باقی می­ماند یک قسم آن که تمام عمرش درحقیقت این غیر ظالم بوده یک قسم هم این که اول عمرش ظالم بوده و بعد توبه کرده و حالا خوب است، درست است؟ این دو قسم باقی می‌ماند، خدای تبارک و تعالی قسمتی از دعای ابراهیم را اجابت کرد یعنی تخصیص زد به دعای ابراهیم “و مِن ذرّیّتی” که تقاضای ابراهیم بود که ذرّیّۀ من که صالح هستند حالا آن­که همیشه صالح بوده آن­که درحقیقت قبلا ناصالح بود ولی الآن صالح شد خدای تبارک وتعالی تخصیص زد که از این­ها “قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” آن قسمتی که ظلم در وجودش بوده پس نفی کدام را می‌کند؟ نفی این قسمت را که آن که ابتدائاً درحقیقت معصیت­کار بود و بعد هم توبه کرده صالح شده این امام نمی­شود، نمی­گوید‌ آدم بدی است اما می­گوید امام نمی‌شود، این صالح است توبه کرده اما امام شدن با درحقیقت برهه‌ای از عمر، می­شود در حقیقت تعبیربه عصمت، لذا تفاوت ما با اهل تسنن و اکثر برادران اهل تسنن در همین مسأله است که آن­ها انبیا را هم بسیاری از آن­ها قائل نیستند که لزوم دارد از ابتدای تولد عصمت داشته باشند ولی ما می­گوییم چون عهد است و این عهد خود آیه هم دلالت دارد و روایات هم بر این ناظراست حتما باید از ابتدای تولد این­ها معصوم باشند، لذا می­فرماید  فبقي قسمان وقد نفى الله أحدهما وهو الذي يكون ظالما في أول عمره دون آخره، فبقي الآخر وهو الذي يكون غير ظالم في جميع عمره إنتهى، کلام آن استاد، وقد ظهر مما تقدم من البيان أمور، حالا دیگر این خلاصۀ بحث است در اینجا ایشان می‌خواهد بگوید، ما فکر کردیم امروز این بحث تمام می­شود، حالا اگر سؤالی دارند دوستان تا یکی دو دقیقه در خدمت [هستیم].

سؤال: نامفهوم 39:15

پاسخ: هر منصبی که از جانب خدای تبارک و تعالی اعطایی است یک عهدالهی است لذا مثلاً دارد ” وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ” (طه/ 115) که معلوم می­شود اولواالعزم از انبیا عهد است، دقت می‌کنید؟ یا در آن روایاتِ اخذِ میثاق که وارد شده همه آنجا ذکر شده که عهد گرفت خدای تبارک و تعالی از انبیا نسبت به اولواالعزم از انبیا، از اولواالعزم نسبت به آن مقام ختمی و از مردم نسبت به انبیا که این نبوت نشان می­دهد و رسالت و اولواالعزم عهدالهی است که این­ها را اخذ میثاق کرد، میثاق و عهد درحقیقت یک حقیقتِ واحده است که این­ها میثاق است، مراتب میثاق است، لذا امامت هم یک نحوه میثاق با خداست بین آن شخصِ امام با خدا لذا یک عهد است، لذا یا همان که می‌فرماید “إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا” (احزاب/ 72) این حملِ انسان اختیار این هم یک عهد است منتها این در حد عموم انسان­هاست “وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا” و اگر در بعضی از روایات وارد شده این امانت ولایت بود، این­ها مراتب آن امانت است صادق هم هست اشکال هم ندارد همۀ این‌ها امکانِ صدق دارد.

والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] الارشاد شیخ مفید- ترجمۀ محمدباقر ساعدی خراسانی- اسلامیه- ج 1- ص 11. حدیث مشهور منزلت که در بسیاری از کتب روایی اهل سنت نیز ذکر شده است.

[2] تحف العقول- ابن شعبة الحرانی- مؤسسة النشر الاسلامی- ص 115

[3] و باسناده عن حماد بن عمرو و أنس بن محمد عن أبيه جميعا عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده عن علي بن أبي طالب علیه السلام عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم في وصية طويلة قال: يا علي أعجب الناس إيمانا و أعظمهم يقينا قوم يكونون في آخر الزمان لم يلحقوا النبي و حجب عنهم الحجة فآمنوا بسواد على بياض إلى أن قال: ثم قال صلی الله علیه و آله و سلم لأبي ذر: يا أبا ذر تعيش وحدك، و تموت وحدك و تدخل الجنة وحدك يسعد بك قوم من أهل العراق يتولون غسلك و تجهيزك و دفنك‌. اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات- شیخ حرّ عاملی- ج 1- ص 278

[4] کمال الدین و تمام النعمة- الشیخ الصدوق- اسلامیه- ج 2- ص 380. ضمن حدیثی از حضرت عبدالعظیم حسنی رحمةالله علیه

[5] از اینجا متن تفسیر المیزان آغاز می­شود: ج1- ص274

[6]  روایت را پیدا نکردم اما این عبارت از بایزید و برخی عرفا نقل شده است.

[7] بحار الانوار- علامه مجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 71- صص 155 و 156- ح 70. البته با تغییر.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 155” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید