نظام استقامت و رشد – ابتلائات ابراهیم(ع) و جعل امامت
سلام علیکم
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
ان شاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
خب در خدمت آیۀ ۱۲۴ سورۀ بقره بودیم و آیۀ شریفه عبارت بود از “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ ” که عهد من به ظالمین نمیرسد. در آنچه که از بحثِ “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” و عهد که به ظالمین نمیرسد در این قسمت و فراز بودیم، بحث شریف امامت را ایشان مطرح فرمودند که این بحث امامت با آنچه که گاهی ابتدائاً در ذهن ما از بحث امامت بود یک تفاوتهایی داشت که ایشان این را تبیین کردند که حقیقتِ بحث امامت متفاوت از نبوت و رسالت و وصایت و خلافت و عناوین دیگری است که در قرآن کریم یا روایات شریفه وارد شده و این حقیقت برمیگردد به یک منصب جعلی و اعطاییِ الهی دیگری که از آن کارِ خاص میآید و آن ایصال الی المطلوب است نسبت به دیگران که “لِلنَّاسِ إِماماً” که این ایصال الی المطلوب، که این ایصال الی المطلوب البته با ارائۀ طریقی که انبیا داشتند متفاوت است هرچند نبیای ممکن است از جهتی نبی باشد و از جهتی امام باشد منافات بین این هم نبود، اینگونه نبود که هر نبیای امام باشد و اینگونه نبود که هر امامی نبی باشد، لذا بین امام و نبی تمایز بود میتوانست نبی امام باشد چنانچه ابراهیم خلیلالرحمن، اسحاق نبی، یعقوب نبی، اینهایی که تصریح شده در قرآن، هم نبی بودند و هم امام بودند و میشود امام باشد و نبی نباشد چنانچه ما نسبت به حضرات معصومین و درحقیقت بزرگواران قائلیم به اینکه اینها امام هستند به آن نظام امامتی که ما در اینجا بیان میکنیم که “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” (انبیا / 73) است، اما نبی نبودند، «الّا انّه لا نبیَّ بَعدی»[1]که بعد از من نبیای نیست پیغمبر فرمود. پس تلازمی بین نظام امامت و نظام نبوت نیست. ایشان فرمودند از کلمۀ “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” که به “اَمْرِنَا “ است در اینجا استفاده میشود که هدایتِ اینها به امر الهی است و این امر الهی را تبیین کردند “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” (یس/ 82) که آن جنبۀ کن و غیرتدریجی و همان جنبهای است که به جنبۀ عالم امر و یلالرّبّیِ الهی برمیگردد وجهۀ ربّیِ موجودات برمیگردد که “وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ” (انعام/ 75)، یا در آنجا میفرماید که ما اینها را “وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ” (سجده/ 24)، وقتیکه اینها در ابتلائات بسیار سنگین صبر کردند “وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ” و اهل یقین بودند که از خصوصیات امام را این یقینِ سابقش “وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ” که باید یقین مرتبۀ قبلِ اینها باشد که در مورد ابراهیم خلیل هم یک همچین اتفاقی افتاد که “وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ” که از موقنین شود تا بعد بعد از او “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” بعد از اینکه مراتب یقین [را طی کرد]. یا در آنجایی که آیاتی که استشهاد فرمودند که آیاتی که “کلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ. وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا عِلِّيُّونَ. كِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ. يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ” (مطفّفین/ 18-21) بر آن کتابی که علیین هست و کتاب ابرار است مقرّبون شاهد هستند یعنی درجۀ مقرّبون فوق ابرار است به این عنوان و اینها شاهد برچه کسی هستند؟ بر کتاب ابرار هستند، کتاب ابرار کتاب مبدأیتِ وجودی آنهاست، کتابِ حقیقت وجودی آنهاست که ابرار بر او شاهدند یعنی شاهد نه به معنای خوانده و مطلع، شاهد به معنای مصیطر شاهد به معنای محیط که “يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ” که انبیا شاهدان امتشان هستند یعنی مصیطر و محیط بر امت از جهتِ عرضۀ اعمال برآنها، که این بحثها البته دست به همدیگر بدهد این بحثها خیلی سنگین میشود وقتی که میفرمایند که در مواقف قیامت و منازل برزخ و قیامت امام است که سوق میدهد انسان را، مثلاً شما درلحظۀ احتضار که وقتی انسان به حالت احتضار میافتد در آن لحظه حضرات معصومین روایات متعدد است که میبیند حضرات را، این که در آن لحظه حضرات را میبیند این همان امام است این همان هدایت تکوینی است که “يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ” (ابراهیم/ 27) که این قول ثابت را تفسیر کردند به همان لحظهای که حضرات رؤیت میشوند در لحظۀ احتضار و به قول ثابت انسان چه میشود؟ در آنجا مؤمن به قول ثابت “يُثَبِّتُ اللَّهُ”، تثبیت میشود به وسیلۀ آنها، این در دنیا وقتی انسان شوق به یک عمل گاهی پیدا میکند و احساس میکند که مشتاق یک عمل میشود این همان هدایت باطنی است این همان رابطه است، اگر انسان نسبت به اعمال خیر گاهی میبیند کم اعتناست معلوم میشود آن رابطه محقق نشده آن درحقیقت اشتیاق که ایجاد نمیشود معلوم میشود که آن انس آن رابطه نسبت به امام در نظام باطن محقق نشده اگر انسان در نظام اعمالش، نظام اخلاقش، نظام اعتقادش، در خودش انس مشاهده میکند شوق میبیند اگر اینها را میبیند اگر نسبت به امام معصوم و امام منتظر به ما گفتند که محبت و شوق به فرجِ او باید در وجود انسان باشد و این شوق و محبت سبب عمل صالح بشود که یا مثل درحقیقت «كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ»[2] درحقیقت هست کسی که اینگونه است یعنی آنقدر خودش را بی سر و پا کرده که مشتاق است که سر از پا نشناخته «كَالمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ» مثل کسی است که در خون خودش غلطان است و در حقیقت آغشته [است]، این نگاه که در مواقف قیامت در هر منزلی در روایات ببینید دارد که انسان آن امام را میبیند، یعنی تعبیر خیلی دقیق است، اگر بر حوض کوثراست، اگر در مواقف قیامت است، اگر در پل است، اگر در سؤال قبراست، همۀ اینها وقتی که میگوید این منازل فشار و سختی و تنگنا و احتیاجِ به تثبیت برای انسان هست اولین چیزی که رؤیت میشود برای انسان که منقطع شده از همۀ درحقیقت تعلقاتش و علقههاش که قبلاً بوده دیگر الآن اینجا دستش نیست آنجا دارد که این حقیقت باطنی با اوهست، لذا دارد همراه اعمال دیگر هم وقتی که تجلی میکند، همۀ اعمال تجلی میکنند اما آن انس با آن حقیقتِ ولایت و امامت برایش چه هستش؟ از همه اَبهاست و همه نور آنها هم قائم به نور اوست، روایات را ببینید، این همان امام است که همانجوری که در قیامت سوق میدهد انسان را منزل به منزل عبور میدهد “یَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” (اسراء/ 71) سوق میدهد، عبور میدهد تا وارد جنت میکند، دقت میکنید؟ این همان امام در دنیا همینکار را دارد با انسان میکند منتها در آنجا مشهود میشود در اینجا مشهود نیست، در اینجا انسان غافل از آن است فکر میکند یکدفعه خودش علاقمند شد به این که این فعل را انجام بدهد، هر شوقی که برای انسان نسبت به فعلی محقق میشود این هدایت هدایت [باطنی است] این رابطه است این ارتباط با امام است، اگر انسان این شوق را ارتباط با امام دید آن وقت بهایی هم که به آن میدهد غیر از آن بهایی است که وقتیکه انسان شوق پیدا میکند بعد رهایش میکند، احساس میکند که یک لطفی یک ارتباطی یک توجهی به او شده تا شوق میبیند، تا میبیند اول وقت شد و نماز شد مشتاق به این است که نماز را اقامه بکند آن شوق درونش تنوره کشید احساس میکند که توجه ویژۀ امام به او محقق شده و این توجه به شخصی دون شخصی هم نیست که انسان بگوید حالا به من متوجه بشود امام حواسش از بقیه پرت میشود.
سؤال: نامفهوم 9:43
پاسخ: عرض کردم یک باری خلاصه برای دوستان شاید مکرر باشد مکرر در مکرر، اما چون بحث قصه جالب است یکی از دوستان وقتی میخواست برود زمان جنگ جبهه رفت پیش یکی از این اولیاءِ الهی جعفر آقا مجتهدی آن زمان بود، خداحافظی کرد از ایشان، با ایشان خیلی مأنوس بود، وقتی که میخواست برود رفت پیش ایشان خداحافظی کرد، وقتی برگشت هم رفت خدمت ایشان، انس داشت میرفت غذا میبرد برای ایشان، ارتباط داشت، بعد در وقتی که برگشته بود و رفته بود خدمت ایشان گفت به او: فلانی، لهجۀ ترکیِ خیلی قشنگی هم داشت مرحوم آقای مجتهدی، ترکی غلیظ ،تبریزیِ غلیظ بود دیگر، فلانی، اسمش را هم برده بود که مثلاً یادت است که در فلانجا در آن حالت که مثلاً شما در این حالت بودید هواپیما آمد بالا سر ماشینتان هواپیمای دشمن هم میخواست بمباران کند و بزند شما را با تیر، رگبار بود یکدفعه به ذهنتان افتاد که بروید در این مثلاً کنارش یک گودالی بود با ماشین و در فلان لحظه که یکجایی گیر کردید که از اینجا باید بروید یا از آنجا باید بروید؟ یا، یکی یکی گفته بود و گفته بود تمام این لحظات من بودم که میگفتم این کار را باید بکنید، من بودم که میگفتم آن کار را بکنید، منتها او چه چیزی میدید؟ او نمیدید یک کسی دارد به او می گوید بکن، او نمیدید یک کسی بهش میگوید که درحقیقت از اینجا برو اما احساس میکرد خطور پیدا کرده در ذهنش که از اینطرف برود بهتراست، درست است؟ همین بهتراست که در ذهنش خطور پیدا میکرد این هدایت باطنی بود نحوهای از هدایت باطنی این است که هدایت باطنی و هدایت در نظام وجودی تکوینی بدون اینکه لفظی در کار باشد یک شوقی برانگیخته میشود، یک خطوری در ذهن انسان [ایجاد میشود] که گاهی انسان از خودش هم میبیند، احساس میکند که خودش است که دارد این خطور به ذهنش آمده خودش است نه از جای دیگری، در حالیکه قبل از این تردید داشت مردد [بود]، یکدفعه ترجیح میدهد، این ترجیح هدایت باطنی است بدون اینکه انسان متوجه باشد تحت تربیت [است]، اگر کسی سرنخ اینها را بگیرد البته به بعضی مسائل سنگینتر از این هم خواهد رسید. بله؟
سؤال: نامفهوم 11:58
پاسخ: بله؟ البته طبق آن که میفرماید که “أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ” (یونس/ 35) درآن آیۀ شریفه میفرماید اینها مستقیم از حق میگیرند، البته ممکن است در عین حال بعضی از امامان نسبت به بعضی دیگر اُمّ باشند اشکالی هم ندارد.
سؤال: نامفهوم 12:24
پاسخ: اشکالی ندارد عرض کردم که، یعنی زن و مرد که ندارد که در اینجا که، این امامت در نظام باطنی که زن و مرد ندارد که، آن رسالت و نبوت است که زن و مرد دارد چون شأنِ ارتباطی با دیگران را دارد، اما آن هدایت باطنی در هدایت باطنی شأن ارتباط با غیر نیست که محذور داشته باشد، لذا درحقیقت مریم سلامالله علیها هم ممکن است چه باشد؟ ممکن است، نمی گوییم [حنما]، چون “إنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰكِ وَطَهَّرَكِ وَٱصۡطَفَىٰكِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِينَ” (آل عمران/ 42) ممکن است در شأن خودش چه باشد؟ نظام امامتی داشته باشد همینجوری که فاطمه سلامالله علیها یک همچین مسألهای قطعاً ما معتقدیم که هدایت باطنی برای آنها و دستگیری باطنی برای آنها هست و اینها هم مستقیم از خدا میگیرند، لذا امیرالمؤمنین علیهالسلام به فرمایشِ امام کاتبِ دو وحی بود، امام رحمةالله علیه فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام کاتبِ دو وحی بود یک وحیای که بر پیغمبر میشد و آیات قرآن، یک وحیای که در آن دوران ۷۵ روزه محَدَّث بود فاطمه سلامالله علیها و آنچه که بر فاطمه [وحی میشد]، مصحف فاطمه را امیرالمؤمنین نگاشته دیگر، آنچه که بر فاطمه وارد میشد امیرالمؤمنین کاتبش بود، لذا تعبیر خیلی دقیقی است که امیرالمؤمنین کاتبِ، امام فرمودند ما از این حرفها نمیزنیم نقل میکنیم، امام فرمودند امیرالمؤمنین علیهالسلام کاتب دو وحی بود: وحیای که بر پیغمبر میشد که وحی تشریعی بود، وحیای که بر فاطمه میشد و وحی إنبایی بود، وحی إنبایی، اخباری، دقت میکنید؟ که ماکان، مایکون، ماهو کائن تشریع نبود آنجا، ماکان، ما هو کائن و ما یکون را او درحقیقت به حضرت فرمودند و در آن صحیفه مضبوط است.
سؤال: نامفهوم 14:10
پاسخ: درحقیقت نظام تکوینیِ امامت تفصیلِ آن فطرت است یعنی فطرت اقتضایش است امامت تفصیل و فعلیت آن است، یعنی آنچه که بهعنوان نظام امامت محقق میشود تفصیل فطرتی است که اقتضایش بود.
سؤال: نامفهوم 14:33
پاسخ: خب بله منتها فطرت در او به فعلیت تامّه رسیده میشود فطرتِ کل.امام میشود فطرتِ کل یعنی فطرتِ مطلق، آنچه که اقتضاءِ فطرت بود تحقق پیدا کرده.
تا کجا رسیده بودیم؟
سؤال: نامفهوم14:49
عرض کردم فطرتِ تنها قدم برمیدارد در مراحل اولیه اما همان هم اگر میخواهد تحقق پیدا بکند در وجود به هدایتِ باطنیِ امام محقق میشود. ممکن است خودِ اوهم متوجه نباشد و قائل به امامی نباشد درآن حیث اما این تحققش، لذا هر مرتبه کمالی که برای انسان ایجاد میشود محقق میشود، هر مرتبه کمالی بهواسطۀ حضور و درحقیقت توجهِ امام است، لذا درحقیقت تمام کمالات، اعمال از کانال وجود امام به انسان میرسد و بلافاصله بعد از تحقق هم اولین کسی که عرضه میشود بر آن خودِ امام است، لذا قبل و بعد عمل، این قبل و بعدهم زمانی نیست دیگر لذا بعدیت زمانیه نیست یعنی حین عمل هم همانجوری کسی که برایش عرضه میشود اولین، حین عمل درحقیقت امام است و نتیجۀ مترتب بر او بهواسطۀ توجه امام است، آنوقت انسان مظهریتِ “هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ” (حدید/ 4) را در امام خوب مشاهده خواهد کرد که این مظهرِ این اسم میشود که “هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ”، دیگر او درحقیقت هرجا که انسان باشد با انسان است حالا در اشقیا پشت کردن است به فعلیت رسیدنِ درکات شقاوت است در مؤمنین به فعلیت رسیدنِ درجات سعادت است، اگر کسی خوب دقیق بشود بعداً میشود این حقیقت مطلقِ وجود انسان یعنی انسانها در وجود مطلقشان که همان فطرت مطلق است همان مرسلِ وجود انسان است بی تعیّنِ وجود انسان است فعلیت مطلقۀ وجود هر انسانی است میشود امام، لذا با همۀ انسانها هست، نه فقط با همۀ انسانها هست بلکه چون انسان غایت نظام وجود است “نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ” همۀ عالم درحقیقت مرتبط با اوست چون غایتش اوست، چون غایت حقیقتاً اوست نه غایتِ مجازی غایتِ حقیقیه همۀ موجودات میشوند شأنِ آن انسان کاملِ امام و در نظام کمالی هم یعنی کمالات اولیه و کمالات ثانویهشان به تحقق وجود اوست لذا با نبودِ او موجودی نیست و با بود او امکان حیات وامکان بقا محقق میشود. اگر حقیقتِ امام آن-وقت ببینید این بحث اگردرست تبیین شود استدلالهایش خوب تنقیح بشود آن مسائلش خوب از روایات و آیات جمعآوری بشود ببینید یک بحث بسیار عالی میشود که صوفیه که اینهمه مباهات میکنند در باب قطب و مباحثی که مربوط به قطب مطرح میکنند ببینید این یک انگشت بحث امامت هم نمیشود که انقدر این بحث عمیق است انقدر این بحث دقیق است و سازمان دارد برای خودش یک نظام درحقیقت کمالی کاملی دارد کاملا ریخته شده و سازمان داده شده است این بحث و نظام باطن عالم را هم، ظاهر عالم را هم هر دو را شامل میشود، یعنی نظام ظاهر هم جزءِ شؤون ظاهر امام میشود دیگر، این نظام باطن است نظام ظاهر هم جزءِ شؤون ظاهر است چون نظام ظاهر با نظام باطن جدا که نیست کسی نمیشود امام باشد و بگویی برود در یک کلبهای در یک جنگل دوری آنجا زندگی بکند که، امکان ندارد که، این درحقیقت منافعش برای مردم است. در نظام باطنی آنجور تأثیرگذار است در نظام ظاهری یا نبی است این امام که موظف به تبلیغ و ابلاغ و اجراست یا مؤمنی است و عالمی است که موظف به چه هستش؟ در نظام ظاهر به حضور است، لذا حتی امام زمان عجلالله تعالی فرجهالشریف که الآن غایب است الآن در تدبیر نظام عالم ظاهراً و باطنا مشغول است یعنی هم در نظام ظاهری امداد میکند و تثبیت میکند هم در نظام باطنی در حقیقت تایید و تثبیت دارد، لذا هر کمالی را آیا میشود هر کسی هر کمالی پیدا کرد و توفیق بر هر عمل صالحی پیدا کرد میتواند این را نسبت بدهد به اینکه امام دخیل بود در این و ایجاد کرد برای او؟ با این نگاه میشود نسبت بدهد یا نه؟ اگر بشود نسبت داد با این هر کمالی که برای انسان ایجاد میشود در نظام تکوین از نفس کشیدن گرفته تا یک عمل صالح، حشرِما مگر میشود با غیر امام باشد؟! مگر میشود انسان دور از امام باشد؟! آن چیزی که فلسفۀ غیبت میخواهد انسان را سوق بدهد به سمتش همین است که انسان عبور کند از نظام چشم و ظاهر که میدید به نظام باطن که درحقیقت با چشم بصیرت میبیند لذا حقیقت امام عبور میدهد انسان را از همین کمال ظاهری به آن کمال باطنی، لذا دارد امام زمان وقتی که ظهور میکنند مستقر هستند هر کسی در هر گوشهای از عالم هست احساس میکند که او نزدیکترین فرد است با حضرت ارتباطش محض است، آن رابطه محقق میشود، یعنی نظام باطن که الآن باطن است در آن روز مشهود میشود در آن روز آشکار میشود لذا دوران غیبت برای ایجاد انس و مقدمه برای آن رابطه ست لذا این همه دوران غیبت عظیم است لذا این همه افضل است، کسی که در دوران غیبت ایمان بیارود اعظمهم ایمانا است اشدّم یقیناً است، تعبیر روایات[3]، ثبات و بصیرت در دوران غیبت که دیده نمیشود اما اعتقاد هست، این راهِ درحقیقت ورود و مدخلِ به رسیدن به آن نظام امام [است] که در قیامت آنوقت چه میشود؟ از لحظۀ احتضار این قطعی است یعنی همه با آن امام محشورند از لحظۀاحتضار، همه از لحظۀ احتضار به بعد با آن امام محشورند، در دنیا هم با او محشورند اما در دنیا غافلند نمیبینند انس ندارند، دوران غیبت برای این است که آنچه که در قیامت و از لحظۀ احتضار قطعاً برای همه میخواهد مشهود بشود در دنیا در دوران غیبت یک شمهای یک رشحهای از آن آشکار شود که بعد ظهور که محقق میشود ظهور در این ناحیه محقق میشود حقیقتِ ظرف ظهور با اینکه در نظام خارج است ولی اثر حقیقیش در ظرف ادراک است، تعبیر را دیگرحالا بیشتر باز نکنیم، لذا فرج شخصی هم امکانپذیر است همین امروز که دوران غیبت است به فرمایش حضرت آیتالله بهجت خیلیها برایشان این غیبت نیست، تعبیر روایات هم هست که در حقیقت «لا یرون شخصه»[4] شخصش دیده نمیشود، دقت میکنید؟ اما چه هستش؟ اما خیلیها درحقیقت ارتباطشان کاملاً محفوظ است، این همان نظام امامت است که قیامت و دوران ظهور میخواهد آن حقیقت باطنی را چه کار بکند؟ ظاهر بکند، لذا ظاهر شدن آن حقیقت باطنی خیلی سنگین است ماها الآن تصور میکنیم امام زمان عجلالله که تشریف بیاورند مثل دوران حضرات معصومین است و منتها با سلطۀ آنها همراه است در آن زمان، اینجوری نیست، یعنی نظام درحقیقت امامتِ باطنیه و هدایت به باطن میخواهد در آن روز چه بشود؟ مقدمۀ آن ظهوری است که در قیامت میخواهد محقق بشود که او مشهود است میخواهد این در عالم دنیا که اگر دنیا توان درحقیقت شهود این مسأله درونش بخواهد محقق بشود خیلی باید ابتلا برای انسانها ایجاد بشود خیلی انقطاع، وقتی ابراهیم میخواهد به این رتبه برسد چقدر ابتلا و انقطاع برایش ایجاد شد، این میخواهد حالا عمومیت پیدا بکند که مردم امام را شهود بکنند، آنجا شد امام اینجا میخواهند امام را شهود بکنند، این شهود هم به نسبت این مأموم به نسبت این کسی که میخواهد هدایت بشود البته ابتلائات سنگینی را میبرد تا آن شهود باطنی محقق بشود، قطع تعلقهای زیادی را باید به همراه داشته باشد، لذا در آن قبل از ظهور مردم انقطاع پیدا میکنند از شدت ابتلائات و از خیلی از چیزهایی که اسبابی که سببیت داشت ناامید میشوند از آن سببیتها، احساس میکنند هر آنچه که دل بسته بودند به سببیتش همۀ آنها چه شده؟ مندک میشود و در تأثیر سببیتش عاجز میشود، لذا دارد هر دولتی هر کسی هر که ارائۀ فکری میخواست بکند و طرحی داشت و خودش را منجی میدانست قبل از ظهور همۀ اینها باید حرفهایشان را زده باشند کارهایشان را کرده باشند مردم احساس بکنند که اینها نجاتبخش نبوده اینها منجی نبوده که از همۀاسبابی که ممکن است باشد منقطع باشند. حالا بحث نظام امامت دنباله دارد بعضی از دوستان اگر یکموقع وقت داشتند جناب حضرت آیتالله جوادی هم در تفسیر تسنیم به این مسأله پرداختند، ایشان هم بعضی از فرازها را بازتر کردند اگر رجوع بکنید انشاءالله آنجا هم قابل استفاده است، مرحوم علامه اینجا حرف را زده همۀ حرف هم زده شاید از آنجا هم درحقیقت [دقیقتر باشد] اما به اختصار به ایجاز، حضرت آیتالله جوادی تفصیل دادند، دستهبندی کردند، تقسیمبندی کردند، قابل استفاده است هرچند خود این متن را درحقیقت کم دقت نکنید چند بار بخوانید بگذارید ملکه بشود در وجود انسان، انشاءالله آثارش بماند.
تا یستنتج؟ ويستنتج[5] من هنا أمران، در اینجا میفرماید که دو امر را از اینجا نتیجه میگیریم أحدهما : أن الامام يجب أن يكون، این از آیۀ شریفه که فرمودش که “أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ” (یونس/ 35) که جلسۀ قبل خوانده شد أن الامام يجب أن يكون معصوما عن الضلال والمعصية، از ضلال و معصیت باید چه باشد؟ یجب اینکه معصوم باشد والّا اگر بخواهد ظالم باشد “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ”، تعبیرهم خیلی زیباست که “لا يَنالُ عَهْدِي” عهد من است، امامت عهد من است، تعبیر به عهد از آن مسائلی است که خلاصه قابل بحث است، روی آن فکر بکنید “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” این عهد است که درحقیقت یک نظام خاصی است که نبوت هم عهد است رسالت هم عهد است، لذا “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” یک کبرای کلی است که این کبرای کلی میگوید که آنچه که عهد من است به ظالم نخواهد رسید، درست است؟ پس هر چیزی که عهد الهی است به ظالم نخواهد رسید امامت هم از جملۀ عهود الهیه است لذا آن هم به ظالم نخواهد رسید لذا کبری کلی است که “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” ولی اینجا چون صغری بحث امامت است میگوید امامت به ظالم نخواهد رسید اما “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” معدّایش خیلی وسیع است لذا نبوت هم شامل میشود رسالت هم شامل میشود، هیچکدام از مناصب الهی که منصب الهی است هیچکدام درحقیقت با ظلم با معصیت و گناه جور نیست، نه با معصیت و گناه بعدی، نه، با معصیت قبلی هم، لذا انبیا همه باید معصوم باشند همین دلیلی که اقامه میشود بر اینکه امام باید معصوم باشد از ابتدای تولدش همین دلیل برای اقامه بر معصومیت پیغمبر، رسول و همۀ اینها هم اقامه میشود، لذا میفرماید که والا كان غير مهتد بنفسه، اگر این معصیت داشته باشد معصیت یعنی این که غير مهتد بنفسه، باید حتما یک سبب هدایت برایش ایجاد بشود، كما يدل عليه أيضا قوله تعالی: “وَجَعَلْنَاهُمْ”، این آیات خیلی کنار هم قرار گرفتنشان شرافت ایجاد میکند و توجه میخواهد، “وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً “، “جَعَلْنَاهُمْ” ، ما قرار دادیم ما، “جَعَلْنَاهُمْ”، ما قرار دادیم ایشان را، جعل است یعنی منصب است یعنی به جعل الهی و وهب الهی است، “ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً” که اینها را ما امام قرار دادیم،“ يَهْدُونَ “، که هدایت میکنند “بِأَمْرِنَا “،“ يَهْدُونَ “، هدایت میکنند منتها نه هر هدایتی هدایت به امرِ ما که همان “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا “. “وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ“، ما به آنها وحی کردیم “فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” را، نمونۀ سادۀ ” أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ”، نمیگوید أن افعَلُ الخیرات نمی گوید أوحینا إلیهم أن افعَل الخَیرات که درحقیقت وحی کردیم أن أقیمواالصلوة نه، ” أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” را، نه إفعل الخیرات را، امررا به آنها وحی نکردیم، دقت میکنید؟ امرِ بر انجام عمل صالح را وحی نکردیم که این کاررا بکنید، کار را به آنها وحی کردیم فعل را به آنها وحی کردیم، تفاوتِ به اینکه امرِ به فعل وحی بشود با آنکه خودِ فعل وحی بشود، خودِ فعل وحی میشود یعنی نظام تکوین یعنی فعل محقق میشود در وجود، دقت میکنید؟ “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ” این وحی تسدیدی است نه وحی تشریعی، وحی تشریعی آنجایی است که أوحینا إلیهم أن افعل الخیرات این میشود وحی تشریعی یعنی امر به آنها وحی میشود اما آنجایی که میگوید فعل به آنها وحی میشود یعنی وحی تسدیدی است یعنی تحقق، دقت میکنید؟ یعنی این جان انقدر درحقیقت عظیم شده نه اینکه درحقیقت امر را به او بگوییم تا انجام بدهد بلکه خودِ فعل در وجود این محقق میشود، این مستقیم اخذ کردن است، اخذ مستقیم است. در وجود ما گاهی یک شوقی که ایجاد میشود یک عملی را بلافاصله دنبالش محقق میکنیم یک نازله و رقیقه و رقیقه و رقیقۀ این میشود، خیلی رقیق[است] دقت [بکنید] اصلاً نسبت نیست اما میخواهیم بگوییم با اینحال این میتواند درحقیقت چه باشد؟ یکجایی که احساس میکنیم یکدفعه یک شوقی در وجودمان نسبت به یک کاری [ایجاد میشود]، لذا قدر این حالتها را بدانید یعنی آنجاهایی که یک شوقی به عمل صالح یکدفعه در وجودتان پرمیکشد از مصادیق ضعیف ضعیف ضعیفِ “فعل الخیرات” است چون وحی تسدیدی بابش بسته نیست وحی تشریعی بابش بسته میشود با خاتمیت پیغمبر وحی تشریعی بابش بسته است اما وحی تسدیدی که تسدید میکنند محکم میکنند ایجاد میکنند بابش مفتوح است الی یوم القیامه و لذا اولیا با وحی تسدیدی دائماً مرتبط هستند. لذا میفرماید که ” أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ “ نه ان اقیمواالصلوة، “وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ”، درحقیقت انجام دادنِ صلات، خودش، نه اینکه صلات را انجام بده همچنین ” وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ”، “وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ” ) الانبياء ـ ٧٣)، ” كَانُوا لَنَا” اینها بودند لَنا، نه هستند، حضرت آیتالله جوادی میفرماید عابدین صفت مشبهه است نه اسم فاعل یعنی اینها در عبادت تثبتِ تامّ دارند، عبد محضند، ” كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ”اینها درحقیقت چه هستند؟ بودند برای ما، یعنی عبودیت در وجود اینها خب وقتیکه فعل خیرات در وجود اینها محقق است یعنی معلوم میشود مرتبۀ أن أفعل الخیرات أن اقیموا الصلاة قبلا محقق شده که ارادۀ این فانی است دیگر در ارادۀ حق، دقت می کنید؟ اصلا دیگر احتیاج به امر نیست، تا بفهمد که درحقیقت آنچه که ارادۀ حق هست محقق شده، یعنی ارادۀ حق هم، تا بفهمد در نظام ادراک نیست یعنی در نظامِ وجودِ این است که میشود “فِعْلَ الْخَيْرَاتِ” که این فعل خیرات از آن بحثهایی است که دامنه اش را بگیرید رجوع بکنید پیِ آن را بگیرید تا “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ “ وحی تسدیدی تفاوتش با وحی تشریعی بیشتر برایتان روشن بشود. میفرماید که فأفعال الامام خيرات يهتدى إليها لا بهداية من غيره بل باهتداء من نفسه بتأييد إلهي که میفرماید وتسدید ربانی، این به تایید الهی و تسدید ربانی یعنی همان رابطه همان رابطهای که این درحقیقت فعل خیرات را مییابد مثل همانکه می گوییم شوق را در رعیت مییابد. والدليل عليه قوله تعالى : ” فعل الخيرات” بناء على أن المصدر المضاف يدل على الوقوع، یعنی اصلا تا میگوید “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ “ تحقق است نه اینکه واقع شدنِ بعد است، فعل خیرات اضافۀ مصدر[است] تا اضافه مصدر باشد یعنی تحقق یعنی درحقیقت کانّه به نحوماضی است انقدر قطعیت و حتمیت دارد اراده دیگر در اینجا دخیل نیست، اراده دخیل نیست نه اینکه اینها اراده ندارند، فوق اراده است یعنی در اینجا اینها ارادهشان محو شده دیگر، دقت میکنید؟ این مرتبه میشود عصمت. بناء على أن المصدر المضاف يدل على الوقوع ففرق بين مثل قولنا : وأوحينا إليهم أن افعلوا الخيرات فلا يدل على التحقق والوقوع، ممکن است محقق بشود ممکن است محقق نشود وقتی امر تشریعی است. فلا يدل على التحقق والوقوع بخلاف قوله : “أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ “ فهو يدل على أن ما فعلوه من الخيرات إنما هو بوحى باطني وتأييد سماوي، شما بزنید لا به امرٍ تشریعی، این درحقیقت بوحى باطني وتأييد سماوي است، که درحقیقت مثل تقریبا شبیه آن است که “وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً “ (نحل/ 68) که این تحقق است اصلا، دقت میکنید؟ منتها این مرتبه در زنبور چه هستش؟ در زنبور در نظام تکوین اوست وقتی در نظام انسانی میرسد که این رتبۀ اختیاررا دارد در حقیقت مرتبۀ، یک بیان خیلی زیبایی دارد که حالا نمیخواهم به آن اشاره بکنم تا یکخرده طول بکشد از جهت عرفانی، این مرتبهای که انسان از مرتبۀ اختیارش عبور میکند اختیاراً، لذا دارد که نبی ختمی به حضرت زهرا سلامالله علیها آنجا فرمودند از خدا چیزی بخواه در بعضی از روایات وارد شده، آنجا فرمودند که عهد کردم که، متن روایت کسی یادش هست؟ «اُریدُ أن لااُرید»[6] ،این اُریدُ ارادی است أن لا اُریدَ، یعنی در قبال ارادۀ حق نه در قبال آن هستند یعنی «اُریدُ أن لا اُرید» دیگر در اینها واگذاری وتسلیم و رضای مطلق است که خیلی عظیم است. یا وقتی به ابراهیم خلیلالرحمن جبرئیل در آن حالتی که از منجنیق پرتاب شده تا به آتش برسد، درست است؟ یکی یکی ملائکۀ اعظم خدمتش رسیدند میکائیل گفت من ملک موکّل بر آب هستم اگر اجازه بدهی آب را مسلط کنم بر آتش، گفت: امّا إلیک فلا، آن یکی آمد گفتش که من ملک موکّل بر بادم اگر اجازه بدهی باد را مسلّط کنم، گفت به تو حاجتی ندارم، جبرئیل گفت: کاری داری؟ گفت: نه، گفت اگر کار با ما نداری اقلاً از خودش بخواه، گفت:عِلمُه ُبِحالی کَفی عن سؤالی[7]. منتها ادا در آوردن البته جواب نمیدهد. بعد میفرماید که، پس یک آن بود که أن الامام يجب أن يكون معصوما…، الثاني : عكس الامر الاول وهو أن، این عکس نقیضش را اگر استفاده بکنیم میگوید: وهو أن من ليس بمعصوم فلا يكون اماما هاديا إلى الحق البتة، این هم عکس نقیضش کاملاٌ قابل استناد است و صحیح است. وبهذا البيان يظهر : ان المراد بالظالمين في قوله تعالى : “قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي ۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” مطلق من صدر عنه ظلم ما من شرك أو معصية وان كان منه في برهة من عمره ثم تاب وصلح. وقد سئل بعض أساتيذنا، این هم نکتۀ قشنگی است که اینجا میگوید ایشان، یک تقسیمبندی بسیار بسیار عالی است که حرف را زیبا تثبیت میکند با اینکه به نقل یک قصه درحقیقت ایشان استناد کرده یک کلامی از استادشان که میفرماید عن تقريب دلالة على عصمة الامام. فأجاب : أن الناس بحسب، درحقیقت وقتی سؤال شد از ایشان می گوید این جواب را دادند که أن الناس بحسب القسمة العقلية على أربعة أقسام : من كان ظالما في جميع عمره، کسی که از اول تا آخر ظالم بود، ومن لم يكن ظالما في جميع عمره، کسی که هیچگاه ظالم نبوده و ظلمی نداشته و معصیت نداشته، ومن هو ظالم في أول عمره دون آخره، اوایل عمرش معصیت داشت و بعد توبه کرد و دیگر معصیت نداشت، ومن هو بالعكس، یعنی اول عمرش خوب بود بعداً معصیت کرد، درست است؟ معصیتکار شد، این چهار قسم، و ابراهیم علیه السلام اجلُّ شأنا، این دنبال جواب است، وإبراهيم عليهالسلام أجل شأنا من أن يسئل الامامة للقسم الاول والرابع من ذريته، قسم اول که همیشه معصیتکار بودند که قطعاً ابراهیم برای آنها نمیخواست چون مِن آوردش “ومِن ذرّیّتی”، نگفت ذرّیّۀ مَن، یعنی معلوم میشود همۀ ذرّیّه را ابراهیم منظورش نبوده، قطعاً معلوم میشود آن که ظالم است درتمام عمرش قطعاً خارج است، و آن کسی هم که الآن ظالم است قبلا خوب بوده خب آن هم که خارج است چون درحقیقت چه هستش؟ کسی که الان ظالم است تقاضای بهاصطلاح منصب امامت برایش نمی شود، تناسب ندارد حکم و موضوع، پس این دو قسم میگوید خارج، فبقي قسمان وقد نفى الله أحدهما، دو قسم باقی میماند یک قسم آن که تمام عمرش درحقیقت این غیر ظالم بوده یک قسم هم این که اول عمرش ظالم بوده و بعد توبه کرده و حالا خوب است، درست است؟ این دو قسم باقی میماند، خدای تبارک و تعالی قسمتی از دعای ابراهیم را اجابت کرد یعنی تخصیص زد به دعای ابراهیم “و مِن ذرّیّتی” که تقاضای ابراهیم بود که ذرّیّۀ من که صالح هستند حالا آنکه همیشه صالح بوده آنکه درحقیقت قبلا ناصالح بود ولی الآن صالح شد خدای تبارک وتعالی تخصیص زد که از اینها “قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ” آن قسمتی که ظلم در وجودش بوده پس نفی کدام را میکند؟ نفی این قسمت را که آن که ابتدائاً درحقیقت معصیتکار بود و بعد هم توبه کرده صالح شده این امام نمیشود، نمیگوید آدم بدی است اما میگوید امام نمیشود، این صالح است توبه کرده اما امام شدن با درحقیقت برههای از عمر، میشود در حقیقت تعبیربه عصمت، لذا تفاوت ما با اهل تسنن و اکثر برادران اهل تسنن در همین مسأله است که آنها انبیا را هم بسیاری از آنها قائل نیستند که لزوم دارد از ابتدای تولد عصمت داشته باشند ولی ما میگوییم چون عهد است و این عهد خود آیه هم دلالت دارد و روایات هم بر این ناظراست حتما باید از ابتدای تولد اینها معصوم باشند، لذا میفرماید فبقي قسمان وقد نفى الله أحدهما وهو الذي يكون ظالما في أول عمره دون آخره، فبقي الآخر وهو الذي يكون غير ظالم في جميع عمره إنتهى، کلام آن استاد، وقد ظهر مما تقدم من البيان أمور، حالا دیگر این خلاصۀ بحث است در اینجا ایشان میخواهد بگوید، ما فکر کردیم امروز این بحث تمام میشود، حالا اگر سؤالی دارند دوستان تا یکی دو دقیقه در خدمت [هستیم].
سؤال: نامفهوم 39:15
پاسخ: هر منصبی که از جانب خدای تبارک و تعالی اعطایی است یک عهدالهی است لذا مثلاً دارد ” وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ” (طه/ 115) که معلوم میشود اولواالعزم از انبیا عهد است، دقت میکنید؟ یا در آن روایاتِ اخذِ میثاق که وارد شده همه آنجا ذکر شده که عهد گرفت خدای تبارک و تعالی از انبیا نسبت به اولواالعزم از انبیا، از اولواالعزم نسبت به آن مقام ختمی و از مردم نسبت به انبیا که این نبوت نشان میدهد و رسالت و اولواالعزم عهدالهی است که اینها را اخذ میثاق کرد، میثاق و عهد درحقیقت یک حقیقتِ واحده است که اینها میثاق است، مراتب میثاق است، لذا امامت هم یک نحوه میثاق با خداست بین آن شخصِ امام با خدا لذا یک عهد است، لذا یا همان که میفرماید “إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا” (احزاب/ 72) این حملِ انسان اختیار این هم یک عهد است منتها این در حد عموم انسانهاست “وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا” و اگر در بعضی از روایات وارد شده این امانت ولایت بود، اینها مراتب آن امانت است صادق هم هست اشکال هم ندارد همۀ اینها امکانِ صدق دارد.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] الارشاد شیخ مفید- ترجمۀ محمدباقر ساعدی خراسانی- اسلامیه- ج 1- ص 11. حدیث مشهور منزلت که در بسیاری از کتب روایی اهل سنت نیز ذکر شده است.
[2] تحف العقول- ابن شعبة الحرانی- مؤسسة النشر الاسلامی- ص 115
[3] و باسناده عن حماد بن عمرو و أنس بن محمد عن أبيه جميعا عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده عن علي بن أبي طالب علیه السلام عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم في وصية طويلة قال: يا علي أعجب الناس إيمانا و أعظمهم يقينا قوم يكونون في آخر الزمان لم يلحقوا النبي و حجب عنهم الحجة فآمنوا بسواد على بياض إلى أن قال: ثم قال صلی الله علیه و آله و سلم لأبي ذر: يا أبا ذر تعيش وحدك، و تموت وحدك و تدخل الجنة وحدك يسعد بك قوم من أهل العراق يتولون غسلك و تجهيزك و دفنك. اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات- شیخ حرّ عاملی- ج 1- ص 278
[4] کمال الدین و تمام النعمة- الشیخ الصدوق- اسلامیه- ج 2- ص 380. ضمن حدیثی از حضرت عبدالعظیم حسنی رحمةالله علیه
[5] از اینجا متن تفسیر المیزان آغاز میشود: ج1- ص274
[6] روایت را پیدا نکردم اما این عبارت از بایزید و برخی عرفا نقل شده است.
[7] بحار الانوار- علامه مجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 71- صص 155 و 156- ح 70. البته با تغییر.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 155” دیدگاه میگذارید;