نظام استقامت و رشد – ابتلائات ابراهیم(ع) و جعل امامت

سلام علیکم

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا

ان­شاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.

در آیۀ 124 سوره بقره بودیم که آیۀ شریفی است که عرض کردیم هم در مقام انسان کامل و شناختن انسان کامل خیلی به کار می­آید هم در این­که آن حقیقت راه برای ما چگونه باید باشد و هم از این­که انسان کامل چقدر سختی­هایی که تحمل می­کند غیر ازاین­که منافع کمالی برای خودش دارد در طریق نفع برای ناس چه آثاری می­تواند داشته باشد کدهای بسیاری را در این آیۀ شریفه به ما اعطا می­کند. آیۀ شریفه این بود که بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ“وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ ” این درحقیقت آیۀ شریفه که دو جلسه راجع به آن گفتگو شده و قسمت معظم آیه بیان شده و مرحوم علامه در اینجا گفتارها و کلمات بسیار زیبایی داشتند و از خارج از این بحث هم آنچه که جمع شده بود خدمت دوستان عرض شد در رابطه با اصل عطف آیه، در رابطه با ابتلا، در رابطه با این­که تقدم ابراهیم بر ربّ در اینجا از جهت این­که مفعول مقدّم شده، در­جهت “كَلِماتٍ” و “أَتَمَّهُنَّ” و همچنین بحث “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” که امروز ان­شاءالله در خدمتش هستیم. در انتهای بحث گذشته بحث ابتلا که گذشت بحث “أَتَمَّهُنَّ” مانده بود، در بحث “أَتَمَّهُنَّ” عرض کردیم ضمیر یا به خدا برمی­گردد طبق آنچه که مرحوم علامه در اینجا ترجیح دادند یا درحقیقت به ابراهیم، که می­فرماید: “إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنّ”َ این “أَتَمَّهُنَّ” معنای اول این است که کلمات صرف تکلم متکلم تمامیت نیست بلکه وقتی­که اجابت از سوی مخاطب شد اتمام معنا می­دهد لذا می­فرماید که “إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنّ”َ این “أَتَمَّهُنَّ” به این نگاه یعنی این­که ابراهیم اجابت کرد در ابتلای به این کلمات و حق مطلب را و حق آن ابتلا را محقق کرد که امر الهی در آن ابتلا بود را محقق کرد مطابق آن­چه که خدای تبارک و تعالی از او خواسته بود که اطاعت محضه است و در این اطاعت محضه تمامیت محقق شد، این “أَتَمَّهُنَّ” اگر معنا را به ابراهیم بزنیم، منتها اگر به ابراهیم هم زدیم باز هم با توجه به این­که مقام مقام مخلَصین است موطن موطنِ کن فیکون است وهمان­جوری که علامه فرمودند هرجا کلمات که مقام همان کن فیکون است محقق بشود فیکون حتما محقق هست منتها در اوامر تکوینیه کن فیکون قطعی است از جانب خدا، در مقام تشریع کن فیکون ارادۀ انسان دخیل است درآن برای کمال، دخیل است درآن به این معنا که خدای تبارک و تعالی اراده را در تکمیل این کمال شرط دانسته لذا باید اراده در مقام تشریع به کار بیفتد اما در مقام نظام تکوین کن فیکون، “إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” (یس/ 82) که در حقیقت فیکون که مقام خلق است و کن که مقام امر الهی است این­ها بینشان تراخی نیست بینشان درحقیقت تجافی نیست همان­جایی که مقام کن است فیکون هست هرچند ممکن است فیکون در نظام خلق طول بکشد تا محقق شود اما کن فیکون است لذا نظام خلق ممکن است تدریج در آن راه داشته باشد آن چیزی که کن الهی تعلق گیرد یک حقیقت دفعی واحد امریست اما فیکون یک امر خلقی تغییری تدریجی ست لذا ممکن است با تدریج محقق بشود، اما کن مقام امر است این­ها را دیگر قبلا مرحوم علامه فرمودند باز هم ان شاءالله اشاره می­کنند اینجا هم اشاره­ای به آن داشتند که مقام کن که مقام امر است مقام دفعی است مقامی است که زمان در آن نیست مقام یل­الامری است یل­الالاهی است یل­الرّبّی است حالا تعبیرات مختلفی که ممکن است بکنند، اما مقام یکون جنبۀ یل­الخلقی است جنبۀ خلق است جنبۀ تغییر و تدریج است لذا درحقیقت در جنبۀ فیکون در آن اوامر تکوینیه هم ممکن است چه باشد؟ در تکوین تدریج باشد مثل عالم خلق اما در عالم امر که نظام ملائکة الله است مجردات هست در آنجا البته تدریج هم در کار نیست یعنی نقص قابلی در کار نیست تا تدریج بطلبد در اینجایی که تدریج در کار است نقص قابلی در کار است نه نقص فاعلی و الّا آن ارادۀ فاعل تامّ است نافذ است اما نقص قابلی مانع از قبول یک­باره می­شود باید تدریج باشد تا این محقّق بشود اما در نظام مجردات البته نقص قابلی هم در کار نیست چون آنجا آن­چه که امکان­پذیر است یک­جا محقّق می­شود آنجا زمان در کار نیست، حالا این بحث خیلی به اینجا الآن کار نداشت فقط خواستم این را عرض بکنم که این کلمات که همان مقامِ “کن فیکون” است که مرحوم علامه فرمود که آیات متعددی را هم شاهد برایش آورد “فاتمّهنّ” اجابت از جانب بنده اگر باشد “فاتمّهنّ” در مقام کلمات می­شود فاعل ابراهیم خلیل همچنان که حضرت آیت­الله جوادی ترجیح دادند این را، اما اگر “فاتمّهنّ” فاعلش خدا باشد “إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنّ”َ یعنی او را مبتلا به کلماتی کرد پس خدا تمام کرد و تامّ کرد ابراهیم را “فاتمّهنّ” درحقیقت آن کلمات را برای ابراهیم تمام کرد یعنی آن نتیجه­ای را که مترتّب بر او بود را محقّق کرد او ثمره­ای را که بر آن ابتلا مترتب بود را محقق کرد، این دو تا فرمایش را اینجا حالا توجه بکنید که تتمّۀ بحث دیروز است تا ان­شاءالله امروز یک بحث جالبی را در پیش داریم.

می­فرماید که در ص 270: فهذه هي الكلمات، این کلمات که توضیح دادیم که گذشت که حقایق عینیه هستند و آن مقام “کن فیکون”هستش، وأما إتمامهن فإن كان الضمير في قوله تعالى : أتمهن راجعا إلى إبراهيم كان معنى إتمامهن إتيانه عليه‌السلام ما أريد منه، آن­چه که از ابراهیم اراده شده بود ما اُریدُ منه را محقق کرد امر الهی را اطاعت کرد در این ابتلائات، این ابتلائات وامتثاله لما أمر به، امتثال کرد آن­چه را که به او امر شده بود، وإن كان الضمير راجعا إليه تعالى، اگر ضمیر “اتمّهنّ” راجع باشد به خدای تبارک و تعالی كما هو الظاهر، این کما هو الظاهر یعنی ایشان ترجیح را به این می­دهد که ضمیر به چه کسی برگردد؟ به خدا، ولی حضرت آیت­الله جوادی در تفسیر تسنیم ترجیح می­دهند که ضمیر به ابراهیم برگردد آنجا دلیلی هم ذکر می­کنند اما حالا دیگر دوستان رجوع کنند اگر خواستند، كما هو الظاهر، ظاهر کلام این است، كان المراد، اگر این باشد معنا چه می­شود؟ کان المراد توفيقه لما اريد منه، یعنی خدای تبارک و تعالی به او توفیق داد تا آن­چه را که از آن اراده کرده بود محقق شود، ومساعدته على ذلك، خدا مساعدت کرد و کمک کرد بر این­که آن محقق شود، وأما ما ذكره بعضهم، بعضی خواستند بگویند که مراد از کلمات آن حقیقت “کن فیکون” و آن حقیقت عینیه مقصود نیست که دیروز گفته شد بلکه مقصود همین کلمه­ای است که دنبالۀ این کلام آمده که “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” که مقصود از کلمات الفاظی باشد که دنبال این آیه آمده که “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” می­گوید اگر کسی این را بخواهد بگوید که ما ذكره بعضهم که  أن المراد بالكلمات قوله تعالى : “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” إلى آخر الآيات فمعنى لا ينبغي الركون إليه، این در قرآن معهود نیست نمی­شود درحقیقت این را قبول کرد چون در قرآن معهود نیست که اطلاق کلمه شده باشد و منظور از کلمات در قرآن الفاظ باشد ایشان شواهد مختلفی را از کلمات در قرآن آورد که هرجا بحث کلمه آمده منظور حقایق عینیه هست نه کلمات به معنای الفاظ، لذا می­فرماید  لم يعهد في القرآن إطلاق الكلمات على جمل الكلام، بر جمله­هایی از کلام اطلاقِ کلمات شده باشد نداریم، در ادعیه هم خیلی از ادعیه ناظر به همین هستند که کلمات تامّاتی که ذکر شده یا این مسائل به­خصوص در ادعیه که آمده مقصود همان حقایق عینیه هست. خب این تا اینجا قسمت مقدّم آیه.

بعد می­فرماید که “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ” چی؟ “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” بعد از آن ابتلائات سنگینی که برای ابراهیم پیش آمد از جریان آن شکستن بت­ها و انداختن ابراهیم در آتش و بعد تبعید و هجرت ابراهیم از آن موطنش و بعد هم دیر فرزنددار شدن این خودش یک ابتلاءِ سنگینی بود برای نبی­ای از انبیاءِ اولواالعزم که مورد تحقیر و تمسخر قرار می­گرفت و بعد وقتی فرزند خدا بهش عطا می­کند آن دور کردن فرزند و گذاشتنش با مادرش در یک بیابان بی­آب و علف و برگشتن و بعد وقتی این فرزند بزرگ می­شود دوباره درحقیقت امرِ به این­که او را ذبح بکن، تمام این سنگینی­ها و سختی­هایی که در ابتلائات برای ابراهیم و الی ما­شاءالله ابتلائات دیگری که دیگر نسبت به این­ها جزئی­تر می­شود محقق شده همۀ این­ها ابراهیم را آماده کرد که به مرتبۀ امام برسد یعنی این استدلال قرآن این است که اگر کسی می­خواهد رشد معنوی در او محقق بشود از ابتلا ناچار است آن هم ابتلائاتِ در حدِّ تمامِ استعداد، نه در حدِّ ظاهر، عرض کردیم که ابتلائات در تمام استعداد است که انسان را چه کار می­کند؟ به مرتبۀ بالاتر استعداد می­رساند و الّا اگر ابتلاءِ ساده باشد ابتلاءِ ساده صبر بر آن خیلی سنگین نیست چنان­چه عرض کردیم که حقیقتِ آن ابتلائات که فرمودند بحثِ لفظ نیست بحث صدق عملی و فعلی است و خدای تبارک و تعالی با افعالش با انسان سخن می­گوید، ابتلائات از افعال الهی است لذا انسان همان­جور که آیات شریفه هم می­فرماید که “أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ . وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ “ (عنکبوت/ 2-3) درست است؟ قبلی­ها هم چه شدند؟ آزمایش شدند تا صادقین از کاذبین چه بشوند؟ تشخیص داده بشوند “فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ” که باید صادق از کاذب تشخیص داده بشود، اگر می­خواهد ابتلائی صادق را از کاذب مشخص بکند باید ابتلا در حدِّ توان باشد، دقت می­کنید؟ نه دون توان، دون توان باشد انسان می­تواند در ابتلا تحمل بکند و آن تمام وجودش بیرون نریزد اما وقتی ابتلا مصتوعب می­شود ابتلا شامل تمام مراتب وجود می­شود تمام استعداد را دربرمی­گیرد انسان دیگر آن حالت تمرکز و آن حالت استیلای بر خودش را ندارد دیگر درحقیقت چه می­شود در ابتلا؟ آنجا تمام باطنش آشکار می­شود لذا صدق از کذب آنجا آشکار می­شود چنان­چه منافق می­تواند روزه بگیرد نماز بخواند اما اگر نماز خواندن بشود نمازی که ممکن است مرگ در پی آن باشد منافق دیگر آنجا حاضر نیست نمازی را که منجر به مرگ بشود را بخواند، دقت می کنید؟ آنجا خودش را آشکار می­کند یعنی آنجا مصتوعب که شد خودش را آشکار می­کند، لذا می­فرماید که این ابتلائات سبب شد که [در هر موطنی] ابراهیم خلیل به مرتبه­ای از کمال برسد که رتبۀ قبل نداشت با این که نبی بود اما این نبی بعدا خلیل شد بعدا امام شد که هر کدام از این­ها در اثر ابتلائی بود که قبلا برایش مصتوعب محقق شده بود و مقام صدق او را بیرون ریخت لذا در بعضی از انبیا این ابتلائات وقتی که مصتوعب است نمی­توانند از آن ابتلا درست بیرون بیایند به مرتبۀ اولواالعزمِ از انبیا نمی­رسند لذا می­فرماید که “وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ” (طه/ 115) درست است؟ “فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً” مرتبۀ اولواالعزم از انبیا را پیدا نکرد، نه مرتبۀ نبوّتش خدشه­دار شد که دیروز عرض شد، یا خطاب به نبی ختمی می­فرماید “وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ” (قلم/ 48) تو مانند صاحب حوت که یونس نبی است نباش که او در مرتبۀ اولواالعزم از انبیا نبود لذا ابتلای برای او و صبر او در موطن چه کسی بود؟ انبیا بود نه موطن اولواالعزم از انبیا و این نقصی در عصمت انبیا ایجاد نمی­کند چون در مراتب یل­الرّبّی انبیاست نه در مرتبۀ عصمت انبیا که با خلق مرتبط است، این یک قاعدۀ دقیق است که انبیا اگر در قرآن ذکر می­شود که ابتلائات و امتحانات عظیمی برایشان محقق می-شود، ایوب نبی با آن همه ابتلائات عظیم، یوسف نبی با آن همه ابتلائات عظیم که تهمت و این­ها به او زدند در دوران زندانی که انداختنش، برادرانش او را در چاه انداختند به­عنوان برده خرید و فروشش کردند، دوران زیادی را به عنوان یک بردۀ فروخته شده کار[می­کرد]، خیلی عجیب است! آن هم آن تهمتی که در کلّ قرآن کریم نسبت به انبیا فقط دو نفر است که به آن­ها این تهمت زده شده: یکی یوسف نبی است که تهمت زده شده یکی به مریم سلام­الله علیها است که از انبیا نبود اما عصمت داشت به شهادت آیۀ شریفۀ قرآن و ؟؟؟؟ [واژه­ای را متوجه نمی­شوم 16:23] آیۀ شریفۀ“يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَىٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ” (آل­عمران/ 42) تو را خدای تبارک و تعالی معصومه قرار داد که به مریم سلام­الله علیها تهمت و افترا زدند که این فرزند “مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ” (مریم/ 28) که این تهمت خیلی سنگین بود تا فرزند به سخن می­آید برای رفع تهمت، کودک در مهد به سخن می­آید، یا در مقام یوسف کودک در بغل آن زن که یک عصمتی برای آن کودک [بود] که در آن موطن به سخن می­آید تا یوسف را تبرئه بکند که آنجا که می­گوید که “وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ” (یوسف/ 27) آن آیۀ شریفه که در قرآن کریم هست خیلی عظیم است، وقتی اضطرار در انبیا یا در یک­جا این­جوری به این مرتبه می­رسد یک معجزه و کرامت الهی باید آشکار شود تا آن­ها را تبرئه بکند، لذا این ابتلائات برای یعقوب سلام­الله علیه که چقدر گریه کرد تا کور شد، یا شعیب نبی یا انبیای دیگر، نوح نبی 950 سال نبوت و صبر در این­که مردم به او تهمت و افترا بزنند و در حقیقت صبر[کند]، هود نبی، هر کدام از انبیا را که دست بزنیم ابتلائات سنگینی برای آن­ها پیش آمده که این ابتلائات آن­ها را رشد می­داده، ابتلائات برای آن­ها کمال ایجاد می­کرده لذا در عین حال می­فرماید که «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»[1] که اذیت­ها و آزارها و ابتلائاتی که برای نبی ختمی بود بالاتر از همۀ انبیا بود، لذا وقتی کسی می­آید خدمت امیرمؤمنان علیه السلام عرض می­کند که من تو را دوست دارم «إنّی احبّک»[2] بعد حضرت می­فرمایند «صدقت» راست می­گویی بعد دنبالش می­فرماید «فَاتَّخِذْ» در بعضی روایات «لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً»[3] در بعضی روایات “للبلاء جلبابا” اگر این راست بودن را تایید کرد به دنبالش برای این­که این رشد محقق بشود این کمال مطابق بر این محقق بشود آمادگی برای پوشش است سرتاپا، جلباب که پوشش از فرق سر تا نوک انگشت است، «فَاتَّخِذْ لِلْفَقْر» یا «للبلاء جِلباباً»، لذا اگر می­فرماید «البلاء للانبیاء ثمّ الامثل فالامثل» یا «للولاء ثمّ…»[4] این­ها تعبیرات سنگین دقیقی است که آیات قرآن شاهد آن است که انبیا بالاترین ابتلائات را داشتند که این کلمات کلماتِ عظیمه است برای ابراهیم، لذا می­فرماید که “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” پس از این همه ابتلائات بود که تو به مقام امامت می­رسی، حالا ایشان در اینجا [این را] می­خواهد بیان بکند مرحوم علامه که مقام امامت یک مقام بسیار سنگینی است، هر نبی­ای امام نیست این­گونه نیست که هر نبی­ای امام باشد و این­گونه هم نیست که هر امامی نبی باشد، امامت یک درحقیقیت مقام ویژه است که می­خواهد در مقام تعریفِ این باشد که انبیا وظیفه­شان ابلاغ بود اما امام یک وظیفۀ عظیمی را به عهده دارد که ایصال الی المطلوب است در دنیا و آخرت با توجه به آیاتی که استشهاد می­کند که حقیقت امامت نه حقیقت نبوت است نه حقیقت رسالت است نه حقیقت خلافت است نه حقیقت نیابت است نه امثال این­هاست بلکه خود حقیقت امامت یک حقیقت مستقلی است که می­تواند جمع شود با هر کدام از این­ها، می­تواند با نبی جمع شود می­تواند با رسول جمع شود می­تواند با خلیفه و وصی جمع شود، می­تواند با هر کدام از این­ها[جمع شود] اما این­جور نیستش که حتما هر کدام از آن­ها بودند این همراهشان باشد چون ایصال الی المطلوب است در دنیا و آخرت و مقام امامت مقامی است که پس از یقینِ به ملکوت عالم برای شخصی محقق می­شود باید از موطن غیبِ عالم، باطن عالم و ملکوت عالم با انسان­ها و اعمال انسان­ها و قلب انسان­ها رابطه برقرار کند لذا اعمال انسان­ها در محضر امام است قبل از عمل و بعد از عمل، این بحث رؤیت ملکوتی است که مرتبط است که حالا ایشان در اینجا یک بحث زیبایی دارد هرچند اینجا خیلی مختصر وارد می­شود ولی در عین حال کد مسأله را القا می­کنند و تفصیلش را به بعضی از آیات دیگر ملحق می­کنند و موکول می­کنند که کدش را می­گویند: امام “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” (انبیاء/ 73) است لذا حقیقت امام “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” است که به امر ما هدایت می­کند، “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” یعنی چه؟ یعنی درحقیقت امر نه به معنای امرِ لفظی نه به معنای امری که اوامر و نواهی باشد، امر در مقابل خلق است، “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا” یعنی به عالمِ امر یعنی به آن عالم ملکوت به آن رؤیت ملکوتی “يَهْدُونَ” به آن، لذا امام باید طاهر و مطهّرِ بالذات باشد لذا“لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” هم به دنبال این بیانِ این است که کسی ذره­ای ظلم در نظام وجودیش [باشد] و معصیت محقق شده باشد این قطعا و قطعا قابلیت امامت ندارد.

سؤال:22:00 نا مفهوم.

پاسخ: اگر اکتسابی منجر بشود به این­که هیچ ظلمی در زندگی کسی محقق نشود امکان­پذیر است اما اکتسابی به معنای مقدِّمی است یعنی کسی مقدمه را محقق می­کند خدای تبارک و تعالی اعطا می­کند اکتسابی نه به معنای این­که،[با سؤال مجدد ناتمام می­ماند]

سؤال: 22:15 نامفهوم.

پاسخ: عرض کردم که اکتسابی به این معنا که کسی مقدمات کار را محقق می­کند عصمت را به آنجایی که به آن اوامری که [شاید:می­رساند]، اما خدای تبارک و تعالی اعطا می­کند منتها به شرطی که “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” بر آن صدق بکند یعنی هیچ معصیتی از او، حالا این هیچ معصیتی از او سر نزده باشد البته دو بحث است: “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” اگر شامل باشد که ظاهرا این­گونه است، شامل باشد عصمت علمی را هم، یک­موقع یک کسی عصمت عملی دارد یعنی آن­چه را که فهمیده درست است به امر الهی انجام داده اما یک چیزی را اشتباه فهمیده بوده فکر کرده امر الهی است و انجام داده از جهت الهی معذور است عذر دارد، اما آیا این شخص می­تواند امام باشد؟ نه، پس اگر کسی به رتبۀ عصمت عملی و علمی رسید می­تواند امام بشود لذا رسیدن رعیت به مرتبۀ عصمت علمی بسیار البته سخت است، چرا؟ عصمت علمی، عصمت عملی ما داشتیم بزرگانی که به مرتبۀ عصمت عملی رسیده بودند، حضرت آیت­الله بهجت مکرر می­فرمودند که عده­ای بودند که در سرتاسر زندگیشان به هیچ ترک اولی­ای هم مبتلا نشدند، خیلی خب، شهادتِ سنگینی است غیر از نسبت به ائمه، این­ها هم می­دانند یعنی چه وقتی این را شهادت می­دهند، این شهادت که از ابتدای بلوغ، ایشان نقل می­کرد راجع به مرحوم آسید مرتضی کشمیری نه آسید عبدالکریم کشمیری که بعد از انقلاب از دنیا رفتند چندین سال پیش، آسید مرتضی کشمیری که تقریبا یکی از شاید اجداد امام هم محسوب بشود بالاخره آسید مرتضی کشمیری صد و خرده­ای سال پیش از دنیا رفتند، صد و خرده­ای یا بیشتر، ایشان فرمود آسید مرتضی کشمیری اجتهاد کردند در قبل از بلوغشان که شاید کسب علوم غریبه بعد از بلوغ اشکال داشته باشد قبل از بلوغ تمام علوم غریبه را تحصیل کردند که نکند بعد از بلوغ در این شبهه­ای باشد لذا همه را قبل از بلوغ کسب کرد، می­گفت آن موقع اجتهاد کرد ایشان که نکند بعد از بلوغ احتیاط داشته باشد و این اشکال داشته باشد و این یک خدشه­ای باشد در آن زمان، چون الآن مکلّف نیست، منتها این یک اجتهاد است دیگر، دقت می کنید؟ لذا خیلی مراقبت داشتند خیلی مراقبت­های عظیمی داشتند، اما در عین حال از این باب برمی­آید که حالا شواهدی هم که از بعضی از آیات قرآن برمی­آید این است که در طایفۀ رعیت به مقام امامت رسیدن امکان­پذیر نیست به آن معنای امامت، از شؤون امام شدن امکان­پذیر هست، از طریق امام این­ها هم بعضی از اعمال امام را انجام دادند مثل علما مثل دانشمندان، این­ها شؤونی از امامت را انجام دادند اما “أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَی” که حقیقت امامت می­شود که کسی که هدایتش را بی­واسطه و مستقیم از خدا می­گیرد نشان می­دهد به طایفۀ رعیت این نسبت پیدا نمی­کند چون اگر بخواهد رعیت مستقیم از خدا بگیرد دیگر تحت امرحساب نمی­شود آنجا باید افاضۀ این مسأله مستقیم از چه کسی بشود؟ از خود خدا، “أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ” کسی که هدایت می­کند به سوی حق “أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى” (یونس/ 35) یا کسی که اگر می­خواهد هدایت بکند باید اول خودش هدایت را بگیرد بعد هدایت بکند؟ عالمان همه هدایت را می­گیرند و بعد هدایت می­کنند اما امام مستقیم بی­واسطه از خدا می­گیرد.

سؤال:نامفهوم 26:10

 پاسخ: این­ها از شؤون است یعنی امام شدن مراتب دارد این امامی که در اینجا “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” که “يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا”ست این­ها شؤون مختلفی دارد اما آن امام مطلقی که همۀ این صاحب شؤون می­شود اعطای امامت به دیگران هم می­کند که دیگران می­شوند شؤونش البته این اختصاص دارد با توجه به آیاتی که ان­شاءالله حالا بعد از این هم خواهد آمد.

سؤال: 26:35 نامفهوم.

پاسخ: عرض کردم انبیایی که امام داشتند شؤون امامتشان، هرچند تفاضل داشتند خودِ در امامت و نبوتشان تفاضل بود اما شؤون امامت را داشتند، لذا در بین انبیا مثلا به ابراهیم خلیل­الرحمن است که جزءِ عظیم­ترین از انبیاست مثلا می­فرماید این امام است “إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً” و نسبت به یعقوب و نسبت به اسحاق است که “یَهدونَ بِاَمرِنا” حالا آیاتش را می­آورد. ” إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً”[5] أي مقتدى يقتدى بك الناس وتبعونك في أقوالك وأفعالك  فالامام هو الذي يقتدي ويأتم به الناس، امام کسی است که مردم بهش اقتدا می­کنند و او را امام خودشان قرار می­دهند، ولذلك، چون این معنای کلی را اول کردیم بعضی از مفسرین گفتند خب وقتی امام بشود يقتدي ويأتم به الناس خب انبیا مگر یقتدی و یاتم به الناس نیستند؟ خلفای الهی مگر يقتدي ويأتم به الناس نیستند؟ پس مشترک می­شود، ولذلك، به خاطر همین معنا، ذكر عدة من المفسرين أن المراد به النبوة، مراد از امام چه هست؟ نبی است، لان النبي يقتدي به امته في دينهم قال تعالی:  “وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ” (نساء/ 64)، هر رسولی را که فرستادیم برای این­که اطاعت بشود فرستادیم یعنی اطاعت هر نبی­ای بر امتش واجب است، پس همه باید اطاعت بکنند از رسولی که ما می­فرستیم، لكنه في غاية السقوط، این که امام همان رسول باشد و امام همان نبی باشد في غاية السقوط است، چرا؟ ایشان استدلال می­کند می­گوید ابراهیم خلیل­الرحمن در کِبَرِ سنش که بعد از تولد فرزندانش بود به مقام امامت رسید در حالی­که ابراهیم قبل از این نبی بود و مطاع بود و درحقیقت وجوب اطاعت بر او بود، امکان ندارد که در آخرِ پیری به او خطاب شود: “إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً”، یعنی من تو را مطاع قرار دادم، وقتی این رسول بود که مطاع بود، مطاع بودن تحصیل حاصل است اگر بخواهد بگوید” إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً” حالا تو را مطاع قرار دادم، دقت می­کنید؟ پس این­که اینجا می­فرماید “إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً” این امامت غیر از مطاع بودن است یک حقیقت دیگری است. اما اولافلان قوله : إماما مفعول ثان لعامله الذي هو قوله : جاعلك، امام مفعول ثانی است برای عاملش که “جاعل” است، “جاعلک” هم اسم فاعل است، واسم الفاعل لا يعمل إذا كان بمعنى الماضي، وقتی­که درحقیقت به معنای ماضی باشد اسم فاعل عمل نمی­کند، وانما يعمل إذا كان بمعنى الحال أو الاستقبال، یعنی از حالا به بعد تو را مطاع قرار دادم، درست است؟، اگر بخواهد امام به معنای مطاع بودن باشد باید بشود از حالا به بعد تو را مطاع قرار دادم در حالی­که از قبل نبی بوده و رسول بوده و قبل یعنی در آن­موقع مطاع نبوده، فقوله،” إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً” وعدله عليه‌السلام بالامامة في ما سيأتي، لذا می­فرماید این نسبت به آینده است، مع أنه، همین ” إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً”وحي لا يكون إلا مع نبوة، خود این وحی است وقتی خود این وحی است این خودش با نبوت وحی سازگار است پس معلوم می­شود نبی بوده، غیر از قرائن و استدلالات دیگری که هست که ابراهیم از قبل نبی بوده، فقد كان (ع) نبيا قبل تقلده الامامة، پس قبل از امام بودنش نبی بوده، فليست الامامة في الآية بمعنى النبوة، امامت در آیه پس به معنای نبوت نیست. واما ثانيافلانا بينا في صدر الكلام : أن قصة الامامة إنما كانت، اوایل کلام این را توضیح دادیم با قرائن و استشهاد به آیات، انما کانت في أواخر عهد إبراهيم عليه‌السلام بعد مجئ البشارة له بإسحق وإسماعيل، بعد از این­که ملائکه او را به اسماعیل و اسحاق بشارت دادند، وإنما جائت الملائكة بالبشارة في مسيرهم إلى قوم لوط، وقتی که می­خواستند بروند قوم لوط را هلاک کنند آنجا به این بشارت اولاد را دادند، وقد كان إبراهيم حينئذ، لوط از انبیایی بود که تابع نبوت ابراهیم بود و در هدایت قومش درحقیقت تابع ابراهیم نبی بود چون هم­زمان بود با ابراهیم و ابراهیم رسول اولواالعزم بود و لوط از انبیاءِ تابع بود، داشتند قوم لوط را می­خواستند بروند هلاک کنند معلوم می­شود که ابراهیم از قبل که لوط تابعش بود نبی بوده، وقد كان إبراهيم حينئذ نبيا مرسلا  فقد كان نبيا قبل أن يكون إماما فإمامته غير نبوته، پس این یک اعطاءِ جدیده است، ومنشأ هذا التفسير وما يشابهه، می­گوید چرا پس آن مفسرین این­جوری معنا کردند؟ می­گوید منشأ این تفسیر و لغاتی که شبیه این هست این است که وقتی یک لغتی زیاد به کار برده می­شود زیاد به کار برده شدن در یک معنای عرفی کم­کم معنای عرفی جزءِ معنای حقیقیِ او تلقی می­شود در حالی­که این­جوری نیست، لذا می­فرماید منشأ هذا التفسير وما يشابهه الابتذال الطاري على معاني الالفاظ الواقعة في القرآن الشريف في أنظار الناس من تكرر الاستعمال بمرور الزمن ومن جملة تلك الالفاظ لفظ الامامة  ففسره قوم، بعضی­ها می­خواستند امامت را معنا کنند به چه؟  بالنبوة والتقدم والمطاعية مطلقا وفسره آخرون بمعنى الخلافة أو الوصاية أو الرئاسة في امور الدين والدنيا ـ وكل ذلك لم يكن، همۀ این­ها امکان­پذیر نیست در مورد امام، چرا؟  حالا یکی یکی این الفاظ را معنا می­کند که خوب است انسان این معانی را داشته باشد:  فإن النبوة معناها : تحمل النبأ من جانب الله، نبوت معنایش حقیقتش یعنی تحمل نبأ و خبر از جانب خدا لذا درحقیقت هر نبی­ای که تحمل نبأ از جانب خدا می­کند رسول نیست مامور به ابلاغ نیست، ممکن است این تحمل نبأ مربوط به خودش فقط، والرسالة معناها تحمل التبليغ، علاوه بر معنای تحمل نبأ که در نبوت بود رسول هرجا که هست نبی هم هست لذا تحمل نبأ را می­کند در نبوتش و تحمل تبلیغ را می­کند در رسالتش، و تحمل التبليغ والمطاعية والاطاعة قبول الانسان ما يراه أو يأمره غيره، مطاعیت هم معنایش این است که امری که کسی می­کند انسان قبول بکند، وقتی می­گویند او مطاع است یعنی تو باید حتما امرش را بپذیری، مطاع بودن با مطیع بودن وجوبِ اطاعت است کسی که اطاعت می­شود وجوبِ اطاعت بر طرفِ مقابلش می­آید، وهو من لوازم النبوة والرسالة، وقتی کسی نبی شد و رسول شد مطاعیت هم از جملۀ لوازم نبوت و رسالت است، وقتی تبلیغ می­کند خدا به کسی می­گوید برو تبلیغ بکن حرف من را ابلاغ بکن خب معلوم است به طرف مقابلش هم امر می­کند که قبول کن واطاعت کن، درست است؟ آن هم وجوب اطاعت می­آید، والخلافة نحو من النيابة وكذلك والوصاية والرئاسة نحو من المطاعية وهو مصدرية الحكم في الاجتماع وكل هذه المعاني غير معنى الامامة التي هي كون الانسان بحيث يقتدى به غيره بأن يطبق أفعاله وأقواله على أفعاله وأقواله بنحو التبعية، امامت یعنی این­که انسان در افعالش و اقوالش پا بگذارد جای پای امام یعنی پشت سر او حرکت بکند در اقوال و در افعال به­طوری­که حرکت او را نگاه بکند و این طبق حرکت او حرکت بکند، مطابق او، مثل این می­ماند پرچمی را او از دور حرکت می­دهد بقیه پشت این پرچم حرکت می­کنند، صرف ابلاغ نیست که کارِ رسول بود که فقط ابلاغ بود این نه، رساندن است حرکت دادن است ابلاغِ در ضمنِ حرکت است نه ابلاغِ در پیام است، ابلاغِ در پیام کار رسول است اما اگر رسول امام شد که خیلی از رسولان امام هم هستند علاوه بر ابلاغ افراد را حرکت می­دهند می­رسانند در دنیا و آخرت، لذا در آخرت هم “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِم” (اسراء/ 71) آنجا هم باید توسط امام حرکت صورت بگیرد هم­چنان که در دنیا این حقیقت بوده، لذا می­فرماید بأن يطبق أفعاله وأقواله على أفعاله وأقواله بنحو التبعية ولا معنى لان يقال لنبي من الانبياء مفترض الطاعة، به یک نبی­ای که خودش مطاعیت نسبت به او درحقیقت قطعی است و اطاعت باید بشود بگوییم إني جاعلك للناس نبيا، این حرف تحصیل حاصل است، أو مطاعا فيما تبلغه بنبوتك أو رئيسا تأمر وتنهى، خب این­ها همه هست در همین، وقتی نبی­اش کردی همۀ این­ها دنبالش هست، أو وصيا أو خليفة في الارض تقضي بين الناس في مرافعاتهم بحكم الله. وليست الامامة تخالف الكلمات السابقة، امامت با الفاظ سابق از این­جهت فرقی نمی­کند که خود این یک معنای خاص دارد هم­چنان­که الفاظ سابق هر کدام یک معنای خاص داشتند این هم همین­جوری است، وتختص بموردها، این هم یک معنای خاصی دارد که، تختص بموردها بمجرد العناية اللفظية فقط  إذ لا يصح أن يقال لنبي ـ من لوازم نبوته كونه مطاعا بعد نبوته، بعد از آن­که از لوازم نبوتش مطاع بودن بود بگوییم إني جاعلك مطاعا للناس بعد ما جعلتك كذلك، ما قبلا تو را نبی قرار دادیم حالا تو را مطاع قرار می­دهیم این دیگر معنا ندارد ولا يصح ان يقال له ما يؤل إليه معناه، یا مشابه این، وان اختلف بمجرد عناية لفظية، اگرچه مطاع بودن با نبی بودن اختلاف لفظی دارد اما نمی­شود به مجردِ اختلاف لفظی بخواهیم بگوییم که این عیبی ندارد، فإن المحذور هو المحذور وهذه المواهب الالهية ليست مقصورة على مجرد المفاهيم اللفظية، فقط این در معنای لفظی اختلاف ندارند این الفاظ بلکه در حقایق و معانی هم این­ها با همدیگر مختلف هستند، بل دونها حقائق من المعارف الحقيقية فلمعنى الامامة حقيقة وراء هذه الحقائق. از اینجا ایشان وارد معنای امامت می­شود که یک معنای بسیار عالی­ای است که وارد می­شوند.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] بحار­الانوار- العلامه المجلسی- مؤسسة­الوفاء- ج 39- ص 56

[2] الاختصاص- الشیخ المفید- الموتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد- ص 312

[3] در حکمت١١٢ نهج البلاغة: «مَنْ أَحَبَّنا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْباباً». همچنین در کتاب شریف المؤمن– حسین بن سعید کوفی اهوازی- جمعية المعارف الإسلامية الثقافية، بیروت لبنان- ص 10-11 نیز ذکر شده.

[4] در الکافی- الشیخ الکلینی- الاسلامیة- ج 2- ص 252- ح 1 به این شکل آمده: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ». از همین صفحه یک بابی وجود دارد به نام: ‌بَابُ شِدَّةِ ابْتِلَاءِ الْمُؤْمِنِ‌.

[5] از اینجا تفسیر المیزان شروع می­شود: ج 1- ص270.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 152” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید