سلامٌ علیکم و رحمة الله.

 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

 در محضر آیات ۱۷۲ تا ۱۷۵ سوره مبارکه آل‌عمران بودیم که مربوط به جنگ احد بود. بالخصوص این قسمت آیات، مربوط به تتمه جنگ احد که جنگ حمراء الاسد است، مربوط می‌شد. پس‌از این‌که جریان شکست ظاهری مسلمان‌ها در جنگ احد پس‌از غلبه‌ای که داشتند ایجاد شد، کفار و مشرکین به این فکر افتادند که حالا که جنگ مقلوبه شد علیه مسلمانان، کار را یک‌سره کنند و به مدینه حمله کنند و اساس اسلام را از بین ببرند. که خبر وقتی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسید، فقط دستور دادند که مجروحان جنگ، این‌ها چه‌کار کند؟ بسیج شوند. فقط مجروحان جنگ. چون کسانی که از جنگ فرار کرده بودند، نقصی در وجودشان بود و این نقص را نمی‌خواستند در این جنگ که جنگ خالص‌تر‌ها بود در مقابل لشکر مشرکین. آن‌ها باشند. لذا فقط مجروح‌ها را فرمودند که بسیج شوند. خود مجروحان هم البته دسته‌هایی بودند. همه در یک‌رتبه نبودند. لذا مجروح‌ها که جمع شده‌اند. حالا این نحوه جمع شدنشان، چگونگی حرکتشان تا حمراء الاسد که شاید حدود سه مایل فاصله دارد با مدینه و تا آن‌جا آمده‌اند و بعد خبر جریان وقتی به مشرکین رسید، این‌ها در یک روایت شریفی از امام صادق علیه علیه السلام ترسیم شده‌است که اگر آن خود روایت‌ را من خدمت دوستان در محضرش باشیم، فکر می‌کنم که تشریح مسئله را خوب کرده. امام صادق علیه السلام می‌فرماید: لما دخل رسول‌الله المدینه. وقتی‌که آمد به مدینه پیغمبر پس‌از جنگ احد، نزل علیه جبرئیل فقال یا محمد إن الله یأمرک أن تخرج فی أثر القوم. به‌دنبال قوم مشرکین شما چی‌کار کنید؟ خارج شوید از مدینه. فخرجوا علی ما بهم. خارج شدند. علی ما بهم من الالم و الجراح. با همه آن دردها و مجروحیت‌ها که بود، خارج شدند از مدینه. فلما بلغ رسول خدا به حمراء الاسد و قریش قد نزلت الروحاء. درحالی‌که قریش هم در روحاء، آن‌جا درحقیقت نزول کرده بودند و آن‌جا خیمه زده بودند. عِكْرِمَةُ بْنُ أَبِي جَهْلٍ وَ الْحَارِثُ بْنُ هِشَامٍ وَ عَمْرُو بْنُ عَاصٍ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيد، این‌ها در حقیقت با همدیگر نشسته‌اند و شور نظامی‌کردند. گفتند: نَرْجِعُ فَنُغِيرُ عَلَى الْمَدِينَة. ما برویم مدینه را هم غارت کنیم. حالا که تا این‌جا آمده‌ایم. فَقَدْ قَتَلْنَا سَرَاتَهُم‏. ما جنگجوهای این‌ها را کشتیم. وَ كَبْشَهُم‏. و فرمانده اصلی‌شان، جنگجوی اصلی که حمزه بود را کشتیم. این‌ها را امام صادق علیه السلام نقل می‌کند. فَوَافَاهُمْ رَجُلٌ خَرَجَ مِنَ الْمَدِينَة. مشرکین به کسی که از مدینه حرکت کرده بود و داشت به سمت مکه حرکت می‌کرد، برخورد کردند. از او خبر مدینه را پرسیدند. فَسَأَلُوهُ الْخَبَر. حالا در نقل‌های مختلف، این جریان را مفصل‌تر آورده‌اند. این‌جا به‌صورت اختصاری آمده‌است. آن‌جا با یک شعر مفصلی، این شخص اخبار می‌کند از اهل مدینه که دل این‌ها خالی می‌شود. اما در این‌جا می‌فرماید: فَقَالَ تَرَكْتُ مُحَمَّداً وَ أَصْحَابَهُ بِحَمْرَاءِ الْأَسَدِ يَطْلُبُونَكُمْ جِدَّ الطَّلَب‏. دارند می‌آیند دنبال شما با تمام جدیت در طلب. یعنی آمدنشان عادی نیست. عزمشان خیلی راسخ است در این‌که شما را دنبال می‌کنند. فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ هَذَا النَّكَدُ وَ الْبَغْيُ- قَدْ ظَفِرْنَا بِالْقَوْمِ وَ بَغَيْنَا. ما غلبه کردیم اما در غلبه‌ای که کردیم حالا بیشتر می‌خواهیم. زیاده‌خواهی داریم می‌کنیم. این زیاده‌خواهی برعلیه‌مان می‌شود. این‌جا اول نصر به رعبی که خدای سبحان وعده داده است در دل دشمنان، از همین‌جا ما خیلی اوقات نمی‌دانیم نصر به رعب دارد می‌شود نسبت‌به دشمنان ما، علیه آن‌ها، ما توجه نداریم. همین‌که گاهی دشمن ما منصرف می‌شود از بعضی از آن‌چه که دلش می‌خواهد انجام دهد، حتی شاید در محاسبات عادی هم به‌ظاهر این است که می‌توانند انجام دهند؛ اما منصرف می‌شوند. همان‌طورکه مقام معظم رهبری فرمودند: از اول انقلاب این‌ها می‌خواستند انقلاب را از بین ببرند، جمهوری اسلامی را از بین ببرند. همه احزابشان هم در کنار هم قرار گرفتند، در مقابله با نظام اسلامی؛ اما جرأت حمله را در خیلی از احیان و اوقات این‌ها پیدا نکردند. نصر به رعب یکی از مصادیقش همین است که دل آن‌ها خالی می‌شود. از بعضی از عواقب کار می‌ترسند و لذا تعبیری که بعداً در بحث توکل خواهد آمد ذیل حسبنا الله و نعم الوکیل[1]، که علامه طباطبایی می‌فرماید: گاهی اسباب اسباب ظاهری فراهم است؛ اما اسباب روحی محقق نمی‌شود. آن عزم شکل نمی‌گیرد. آن علت دیگری دارد، غیر از نظام اسباب ظاهری. که اگر آن بیاید اسباب ظاهری هم فراهم می‌شود؛ ولی گاهی اسباب ظاهری هم فراهم هست؛ اما آن عزم نمی‌آید. انسان جرأت نمی‌کند. عزمش شکل نمی‌گیرد؛ لذا کار محقق نمی‌شود. در مقابل اهل دین، دشمنان به این گرفتاری خیلی مبتلا می‌شوند. هرچند مسلمانان و مؤمنان هم خیلی از اوقات شده‌است که در تصمیماتشان با این‌که اسباب ظاهری هست، به‌لحاظ ضعف در ایمان، مبتلای به آن عدم عزم و تصمیم روحی و روانی می‌شوند و نمی‌توانند یک عزم جدی را برای تحقق یک کار شکل دهند. مثلاً در نظام اقتصادی ما نتوانسته‌ایم آن عزم ما را پیدا بکنیم. هرچند در نظام نظامی و در بحث نظامی ما توانسته‌ایم این کار را داشته باشیم غالباً؛ اما در بحث اقتصادی هنوز ما نتوانسته‌ایم کسانی که متولی اقتصادی ما هستند حقیقتاً آن عزمی که آن موانع راه را بردارد و برطرف کند و ایجاد مقتضیات کار را محقق کند، نگاه جهادی هنوز شکل نگرفته است. یعنی تقریباً در صحنه اقتصاد، اهل جهاد وارد نشده‌اند. کم‌تر شده‌است. یا اگر بوده‌اند، دیگران هم بودند و این‌ها تعارض شده و نتوانسته‌اند آن نگاه را به مقصد برسانند. خب این یک وعده الهی است. نه‌فقط در نظام جنگ و نظام نظامی هست؛ بلکه در بحث های اقتصادی، در بحث‌های سیاسی، در بحث‌های اجتماعی و در بحث‌های فرهنگی {هم هست و در} همه این‌ها اگر عزم مؤمنان شکل بگیرد و اگر آن توکل و رابطه با خدا و عزم جهادی شکل بگیرد، اصلاً خدا امداد می‌کند. در مقابلش نسبت‌به کسانی که مقابل این حرکت هستند، آن‌ها سست می‌شوند. نصرت به رعب، در جریانات فرهنگی و اقتصادی هم هست. امکان‌پذیر است؛ اما ما هنوز از این ظرفیت، کم‌تر استفاده کرده‌ایم و این، ظرفیت خالی انقلاب ماست که کم‌تر استفاده کردیم.

  یکی از حضار: نامفهوم ۹:۱۸

 استاد: حالا همین را در آیات بعدی می‌خواهد بگوید. در آیات بعدی، جواب حضرتعالی را می‌گوید که آیا این محاسبات عادی اگر بنا بود باشد، این کار عاقلانه بود که یک عده‌‌ای آدم زخم خورده و عصا به‌دست و… شمشیر به دست بگیرند، حرکت کنند و بروند در مقابل یک لشکر غالب که حالا روحیه هم پیدا کرده‌است که غلبه پیدا کرده. اگر قبلاً چند برابر بوده‌اند نسبت‌به مؤمنان، حالا که عده‌ای از مؤمنان هم فرار کرده‌اند و در جنگ دعوت نشده‌اند و فقط مجروح‌ها آمده‌اند. حالا که آن‌ها تازه روحیه هم پیدا کرده‌اند به‌جهت غلبه، این‌ها که مجروح هستند. دفعه قبل این‌ها بوده‌اند به‌علاوه این‌که شکست خوردند. الان این‌ها هستند به منفی عده‌ی دیگری. این‌ها حالا چطور می‌خواهند از جهت محاسبه {پیروز شوند}؟ تقریباً به‌جهت عقلایی، محاسبه نمی‌خواهد. معلوم است. یعنی نمی خواهد که بنشینی و محاسبه {کنی} دو دوتا، چهارتا نمی‌خواهد؛ اما چه می‌شود؟ قرآن چه می‌فرماید؟ چرا امر خاص خدای سبحان در این‌جا واقع شده‌است؟ حالا در آیات بعد این را مطرح می‌کند و جواب شما را موکول می‌کنیم تا ببینیم در همین جلسه می‌شود یا در جلسات آینده؟

 یکی از حضار: نامفهوم۱۱:۱۵

استاد: عرض کردم که این‌ها را خدای سبحان به عنوان یک قضیۀ فی واقعة نمی‌خواهد بیان کند؛ بلکه به‌عنوان یک قاعده، می‌خواهد بیان کند. مقصود شما این است که آن‌جا با وجود پیغمبر و وعده الهی، خب مسئله معلوم است؛ اما آیا برای مؤمنان در عصری که ارتباط غیبی ندارند. پیغمبر اکرم به‌عنوان مژده دهنده و بشارت‌دهنده و رابط غیب و شهود در کار نیست، آن‌جا چه‌کار کند؟ آن‌جا باید محاسبات عادی را انجام دهند یا این یک قاعده است و باید مطابق این قاعده، خطی که داده شده، به‌عنوان یک خط کلان است؟ این را باید از آیه دربیاوریم. حالا ان‌شاءالله در مقام جواب سوال شما، آیه ان شاء الله هست و ببینیم جواب چه می‌دهند. بعد به‌دنبالش امام صادق علیه السلام می‌فرماید: ابوسفیان، (این کلام ابوسفیان را داشتم عرض می‌کردم که) گفت: ما قناعت کنیم به همان پیروزی و بغی نکنیم که دنبال طمع بیفتیم که حالاکه پیروز شدیم، برویم اصلاً همه را شهر را از بین ببریم. با این خبری که شنید، رعب در دلش افتاد. همین‌طور عادی، رعب در دلش نیفتاد. بلکه این شخصی که از مدینه آمد، با این‌که پیغمبر او را نفرستاده بود. فرستاده‌ی آن‌ها نبود که بخواهند یک خبر این‌طور بدهند، تا جنگ روانی کرده باشند؛ بلکه کأنه خودبه‌خود کاری الهی بود. خوب می‌دانید که اشخاص در خبردهی خیلی مختلف هستند. همین خبر را می‌توانست به‌صورت عادی بدهد. بگوید: یکسری، آن‌چه که چشمش می‌دید. یکسری مجروح، لنگان راه افتاده‌اند. آن‌ها با عده‌ای که قبلاً سالم بوده‌اند، نتوانسته‌اند. حالا ادعایشان این است که می‌خواهند چه‌کار کنیم؟ با شما بجنگند و شما را بترساند. یک موقع ممکن بود مخبر این خبر را بدهد. این خبر، خیلی نگرانی ایجاد نمی‌کرد؛ اما نوع خبر و تعبیری که از این شخص که حتی با مسلمان‌ها هم نبود وگرنه آن‌ها او را می‌گرفتند و بیچاره‌اش می‌کردند. یا شک می‌کردند در خبرش. نه. کسی بود که برای این‌ها کسی بود که قابل‌اطمینان بود. حالا آن شعرش، شعر قشنگی است. اگر دوستان خواستند، تفسیرش را رجوع کنند. آنجا ببینند. با چه وصفی لشکر مسلمانان را توصیف می‌کند. این‌جا خلاصه‌اش را امام صادق علیه السلام می‌فرماید: تَرَكْتُ مُحَمَّداً وَ أَصْحَابَهُ بِحَمْرَاءِ الْأَسَدِ يَطْلُبُونَكُمْ جِدَّ الطَّلَب‏. یعنی با تمام وجود، این‌ها صحنه‌سازی نیست. با تمام طلب دنبال شما افتاده‌اند. شما را رها نمی‌کنند. هر جا که بروید کأنه دنبال شما هستند که زود در بروید. یعنی آهسته هم جمع نکنید. یواش‌یواش هم راه نیفتید. این‌ها به‌دنبال شما هستند. آن‌هم طلب جدی دارند نسبت به شما. لذا ابوسفیان این‌جا که رئیس لشکر بود و حرف او مطاع بود. بقیه هم که مثل درست است که مثل خالدبن‌ولید و دیگران بودند و آن‌ها حتی ناراحت هم شدند از حرف ابوسفیان که چرا می‌گوید که برگردیم. خیلی به جوان‌ترها برخورد؛ اما ابوسفیان قاطعانه گفت که برمی‌گردیم و نمی‌ایستیم در این‌جا. مسخره‌اش هم کردند. گفت: برمی‌گردیم و نمی‌ایستیم. تصمیم با او بود. لذا می‌گوید: مَا أَفْلَحَ قَوْمٌ قَطُّ بَغَوْا. این، کلام ابوسفیان است. والله. به خدا هم قسم خورده است.

 یکی از حضار: نامفهوم۱۵:۱۵

 استاد: بله؟ خب بله این‌ها می‌دانید که آن بت هایشان را ﴿ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ ﴾ [2] می‌دانستند؛ لذا بت‌ها را در کجا قرار داده بودند؟ در کعبه. که ابراهیم خلیل بنای توحیدش کرده بود. منتسب می‌کردند خودشان را به ابراهیم خلیل. آن‌جا می‌فرماید: ﴿مَا كَانَ إِبۡرَٰهِيمُ يَهُودِيّٗا وَلَا نَصۡرَانِيّٗا﴾. ابراهیم نه نصرانی است، مسیحی است و نه یهودی است. و ما کان من المشرکین. دنباله ای با یک وسطی که می‌آید. ﴿مَا كَانَ إِبۡرَٰهِيمُ يَهُودِيّٗا وَلَا نَصۡرَانِيّٗا وَلَٰكِن كَانَ حَنِيفٗا مُّسۡلِمٗا وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٦٧﴾[3]. حتی از مشرکین هم نیست. این‌که و ما کان من المشرکین مربوط به این بود که مشرکین هم خودشان را از چه کسی می‌دیدند؟ ابراهیم را از خودشان می‌دیدند. لذا هر سه دسته، یعنی یهودی‌ها و مسیحی‌ها و مشرکین، هرکدام می‌گفتند: ابراهیم از ماست. لذا و ما کان من المشرکین. درست است که بت‌ها را می‌پرستیدند؛ اما این‌ها می‌گفتند: لیقربونا إلى الله زلفى. ما را به خدا نزدیک می‌کند. خب والله مَا أَفْلَحَ قَوْمٌ قَطُّ بَغَوْا. قومی که طغیان کرده‌اند و بیش‌ازحد، افراط کردند. یعنی افراطی‌ها هیچ‌موقع به فلاح نمی‌رسد. پس تا همین‌جا پیروزی مطابق قاعده بود. از این‌جا به بعد اگر بخواهیم کاری بکنیم، این چه هست؟ این بغی است. برگردیم. لذا کلام خیلی زیباست. که به‌دنبال یک خبری که از یک نفری در این‌جا پیش می‌آید، یک تصمیم کلانی به این شکل گرفته می‌شود. این‌ها خیلی عالی است. حالا ببینید آن شخص، خدا در زبانش چه کلامی جاری کرد که این‌قدر ترس در دل این‌ها ایجاد کرد که این‌ها برگشتند.

یکی از حضار: نامفهوم ۱۷:۱۶

 استاد: بالاخره بعضی از سنت‌ها در مردم پیچیده بود و ضرب‌المثل شده بود. ببینید. ضرب‌المثل شدن سنت‌ها یکی از چیزهایی است که قرآن این را می‌خواهد و ما در آن کوتاهی کرده‌ایم. یعنی در جامعه‌ای که ضرب‌المثل‌ها، ضرب‌المثل‌های فرهنگی، در جامعه‌ای که آن سنت‌های الهی باشد، همین این، وقتی جا می‌افتد، کوتاه‌ترین جمله، بیشترین اثر را ایجاد می‌کند. همین یک جمله است؛ اما یک سنت الهی است. معلوم می‌شود که از آثار انبیاء سابق، همین جا افتادن بعضی از این سنت‌ها به‌عنوان ضرب‌المثل هاست. ما در جامعه‌مان بعد از چهل و اندی سال نتوانسته‌ایم ضرب‌المثل‌ها را براساس آن سنت‌های الهی قرار دهیم. مثلاً ببینید از این سنت‌های غلط مثلاً خواهی نشوی رسوا، هم‌رنگ جماعت شو.

 یکی از حضار: نامفهوم۱۸:۲۶

 استاد: یک ضرب‌المثل های غلط سنت می‌شود و فرهنگ می‌شود. به‌طوری‌که بااشاره به او، مردم دنبال دلیل نیستند. برایشان مقبولیت دارد. در قبال این، باید سنت‌ها و آن ضرب‌المثل‌های الهی فرهنگ جامعه بشود. آیات مختلفی مثل ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡۗ ﴾[4] که سرنوشت هرکسی را خودش رقم می‌زند. به‌عنوان یک جمله مثلاً سنت الهی که این مقابل جبر است. مقابل تفویض است. درعین‌حال انتساب به خدای سبحان است. دقت می‌کنید؟ که خدا سرنوشت هر قومی را به واسطه خودشان رقم می‌زند. به دیگری و دیگران ما آن‌چه را که پیش‌آمده است را نسبت ندهیم؛ بلکه خودمان مقصریم. ببینید سنت‌ها را. اگر توانستیم فرهنگ کنیم، الفاظی که در کوتاه‌ترین جملات و کلمات بتواند بیشترین تأثیر و انتقال را داشته باشد که خود این یک هنر است که بتوانیم. قرآن این کار را کرده‌است. مثلاً وقتی‌که این‌ها در مقابل مسلمان‌ها قد علم کردند که آن‌ها گفتند: اعل هبل اعل هبل. بلافاصله پیغمبر فرمود: الله اعلی و و اجل. یعنی در قبال شعار آن‌ها که هبل را برتر می‌دانستند که اعل هبل بلافاصله پیغمبر هم شعار ایجاد کرد که الله اعلی و اجل. این‌هم خیلی قشنگ است. هم شعار است و هم قابل مطرح شدن است. هم آن‌ها گفتند: اعل. پیغمبر فرمود: الله اعلی. یعنی از اعل بالاتر، اعلا بودن است. یعنی روی دست آن‌ها هم شعار آمد. وقتی‌که آن‌ها گفتند: که مثلاً یک شعاری دادند الان یادم نیست که چه چیزی گفتند. مثلاً یک چیزی را گفتند که ما مولا داریم؛ بلافاصله پیغمبر فرمود: الله مولانا و لا مولی لهم. یعنی آن‌ها آمدند یک تمسک به چیزی را در دنباله این.

 یکی از حضار: نامفهوم ۲۱

 استاد: آهان إن لنا عزی و لا عزی لکم.[5] این‌ها در اولی گفتند: هبل و در دومی عزی. ما عزی داریم. خب در ذهن مردم و مشرکینی که تازه مسلمان شده‌اند، کسانی که قبلاً به عزی و هبل معتقد بودند. یک امر انتزاعی بیرونی نیست که این‌ها نشناسند که هبل چیست. مثل الان ما که {شناختی نداریم.} مدت‌ها نسبت‌به هبل و عزی، خشوع و خضوع داشتند. فرهنگش در ذهن‌های این‌ها بوده‌است. اگر این‌ها مسلمان شدند، هنوز بقایای آن فرهنگ هست. لذا از بقایای آن فرهنگ خوب استفاده کردند که إن لنا عزی و لا عزی لکم. بدانید که آن کسی که قبلاً نسبت‌به او خضوع داشتید، همراه ماست و ما او را داریم؛ ولی شما او را ندارید. بلافاصله پیغمبر فرمود: الله مولانا ولا مولی لکم. ما خدا داریم که عزی در مقابل خدا چه‌کاره است؟ این شعار، دل‌ها را گرم می‌کرد. این حالت، فرهنگ سازی می‌کرد. یعنی آن‌چه که دشمن به‌عنوان سلاح‌روانی و جنگ‌روانی در شعارسازی به‌کار می‌گرفت، مقابله ما در شعارسازی، خودش فرهنگ ایجاد می‌کرد. یعنی در تقابل دو فرهنگ، فرهنگ ایجاد می‌شد. این‌جور نبود که فقط دفاع صورت بگیرد. یک صحنه‌ی جنگ بود. در شعارسازی و فرهنگ‌سازی. این صحنه جنگ در شعارسازی و فرهنگ‌سازی را ما باید از پیغمبر، خوب یاد بگیریم و بدانیم که چه‌طور باید فرهنگ‌سازی کنیم. اقل آن این است که با صبوری در جامعه مؤمنین، ابتدا این شعارسازی و فرهنگ‌سازی شکل بگیرد. در بین مؤمنان دغدغه‌مند، ابتدا این شکل بگیرد. یعنی ما برای‌اینکه یک شعاری تثبیت شود، توقع نداشته باشیم که تا مطرح کردیم، یک‌دفعه فراگیر بشود. همان‌طورکه در جنگ هرقدر اخلاص بالاتر باشد، سرعت غلبه بیشتر است، در شعارسازی ها هم که یک جنگ است، همین مسئله است. هرچقدر انسان اخلاص بالاتری، توجه الهی بیشتری داشته باشد، خدای سبحان هم سرعت و فراگیری او را بیشتر می‌کند؛ اما درعین‌حال همان جوری که در جنگ، صبوری و استقامت می‌خواهد، در این‌جا صبوری و استقامتش اشد است. اگر می‌خواهیم یک فرهنگی، یک شعارهایی، یک ضرب‌المثل‌هایی جا بیفتد در جامعه. یعنی اگر عده‌ای متکفل می‌شدند، می‌نشستند آیات قرآن و روایات را دررابطه با مسائلی که قدرت و کشش ضرب‌المثل شدن را دارد، درمی‌آوردند و به بهترین الفاظ امروزی ترجمه می‌کردند، چون ترجمه می‌خواهد. گاهی ممکن است عربی آن برای همه قابل فهم نباشد. فارسی شدن این به طوری‌که بتوانند درلحظه مناسب آن‌هم نه همیشه. آماده داشته باشند در لحظه مناسب، این شعار را یک‌دفعه جا بیندازند که آن‌جا بگیرد. یعنی این بگیرد، خودش مهم است. یعنی وقتی باشد که وقت گرفتن آن است. نه وقتی‌که نیاز نیست. در در وقت نیاز {باشد} تا بگیرد. آن‌موقع، این می‌شود فرهنگ در جامعه. یک موقع می‌بینی یک کلام، موج پیدا می‌کند، فراگیری پیدا می‌کند. این فرهنگ‌سازی شکل می‌گیرد. یک کلامی که جا افتاد به‌دنبال خودش یک عقبه می‌آورد. لذا دشمن به‌دنبال این است که با جوک‌ها، با کلمات طنز گاهی یک فرهنگ را زیرابش را بزند و سست کند. یعنی یک مسئله جدی را وقتی شما در فرهنگ طنز به‌صورت طنز آوردی، دیگر جد از آن فرهنگ نمی‌آید، عزم از آن مَثَل نمی‌آید؛ بلکه تا وقتی این گفته می‌شود یاد آن طنز می‌افتد انسان. پس ببینید گاهی دشمن فرهنگ‌سازی در مقابل می‌کند. ضرب‌المثل‌های غلط را جا می‌اندازد. چنانچه مثلاً می‌گویند که چی؟ همین که می‌گویند: چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. یا مثلاً عیسی به دین خود موسی به دین خود. مارا مثلاً با فلانی در یک قبر نمی‌گذارند که بخواهیم جواب دهیم. یا امثال این ضرب‌المثل‌ها که هرکس به فکر خودش باشد. هرکس بخواهد به‌دنبال کار خودش باشد. این ضرب‌المثل‌ها کاملاً با روح دینی منافات دارد. درمقابل او ساخته‌شده‌است و جاافتاده است. اگر ما بخواهیم آن ضرب‌المثل‌های نگاه دینی را به‌جا مصرف کنیم، آن موقع می‌بینید که بعضی از ضرب‌المثل‌های قوی هم که جاافتاده است را تبدیل به طنز می‌کنند. شاید ما خودمان از مروجین چه باشیم؟ طنزی که آن ضرب‌المثل جد را به هزل تبدیل می‌کند، بشویم. به‌طوری‌که خودمان هم رواجش دهیم برای خنده. بدون این‌که توجه داشته باشیم این دارد یک فرهنگ را متزلزل می‌کند. به‌عنوان یک طنز این را نقل می‌کنیم. یک کسی بود می‌گفت: یک چیزی را برای من، یک طنزی را گفتند که در این طنز هرموقع من دستم را به قنوت بلند بکنم برای دعا، یاد آن تلازم بین این دست‌بلندکردن برای قنوت و آن طنز می‌افتم. می‌گفت: خودبه‌خود خنده‌ام می‌گیرد و دیگر از آن‌موقع به‌بعد طعم دعا را نچشیدم. تمام شد. یک طنز وقتی در وجود شکل گرفت که یک امر جدی را تبدیل به هزل کرد، برکت آن جد و آن فرهنگ و آن ثمرات را از دست انسان خارج می‌کند. آن‌هم گاهی خودمان سبب آن می‌شویم. خودمان هم باعث آن می‌شویم. حالا عرض از این‌جا عبور کردیم. خلاصه که چه‌قدر بحث دامنه پیدا کرد. من نمی‌خواستم که بالاخره سوال شما… . تعبیر این‌که والله مَا أَفْلَحَ قَوْمٌ قَطُّ بَغَوْا. حرف صحیحی است. هرچند از دهان ابوسفیان زده شده‌است و او تکرار می‌کند که اگر جایی کسی بغی کرد. تجاوز کرده از حدش، این حتماً به پیروزی نمی‌رسد. پیروزی او در حقیقت به شکست تبدیل می‌شود و لذا ما همین مقدار پیروزی را از آن عبور می‌کنیم و برداریم و همین را برویم. خب، فَوَافَاهُم‏ می‌گوید: دراین‌حین از طرف مکه کسی می‌آمد، به سمت مدینه برود. یعنی برخلاف حرکت لشکر مکه که داشتند می‌رفتند به سمت مکه و از مکه آمده بود و داشت به سمت مدینه می‌رفت. فَوَافَاهُمْ نُعَيْمُ بْنُ مَسْعُودٍ الْأَشْجَعِيُّ فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ أَيْنَ تُرِيد. کجا می‌روی؟ گفت دارم می‌روم مدینه. قَالَ الْمَدِينَةَ لِأَمْتَارَ لِأَهْلِي طَعَاما. دارم برای خانواده‌ام طعامی را و غذایی را می‌برم. آن‌جا دارد که این‌جا با نقشه حالا. آن‌جا آن شخصی که از مدینه به سمت این‌ها می‌آمد و او را دیدند، آن نقشه پیغمبر نبود. خودش داشت می‌آمد و این‌ها سؤال کردند و این‌جور شدند؛ اما الان این‌ها دیدند که نقشه بکشند و او کلامش خیلی اثر داشت. گفتند حالا ما با نقشه چه کنیم؟ این کسی که دارد می‌رود و رهگذر از ما هم نیست و معلوم هم هست که به ما هم منتسب نیست، می‌توانیم کاری کنیم که از همین سنخ خبری که آن شخصی که از مدینه می‌آمد به ما داد و دل ما را خالی کرد، ما هم به این یاد دهیم و یک پول حسابی هم به او بدهیم و بگوییم که حرف ما را برو بزن. به‌عنوان این‌که خودت دیدی این را نقل کن. تعبیر را دقت کنید. قَالَ هَلْ لَكَ أَنْ تَمُرَّ بِحَمْرَاءِ الْأَسَد. می‌شود که راهت را کج کنی و از سمت حمراء الاسد به مدینه بروی. وَ تَلْقَى. اصحاب پیغمبر را و به آن‌ها بگویی تُعْلِمَهُم‏. اعلام کنی به آن‌ها که أَنَّ خُلَفَاءَنَا وَ مَوَالِيَنَا- قَدْ وَافَوْنَا مِنَ الْأَحَابِيش‏. که آن حبشی ها و هم‌پیمانان ما و دیگرانی که با ما پیمان بسته بودند آن‌ها هم به ما ملحق شدند و آمدند پیش لشکر مشرکین و لشکر مشرکین قوی‌تر شده‌اند. بگو حالا باهم همدست شدند این‌ها. حتی یرجعوا عنا. تا این‌ها برگردند و نیایند دنبال ما. یرجعوا عنا یعنی ترسیده بودند از این‌که همین مجروح‌ها دارند دنبالشان می کنند. این لشکر پیروز، ترسیده است و یک طوری می‌کند با جنگ‌روانی، خبررسانی غلط تا این‌ها برگردند. همین‌قدر که برگردند. یعنی نه این‌که بترسند بروند در لاک. نه؛ بروند و این‌ها را دنبال نکنند. این مقدار. نمی‌دانم می‌توانید آیا صحنه را ترسیم کنید و ببینید که خدای سبحان چه‌طور می‌تواند {اوضاع را تغییر دهد}؟ به‌اصطلاح پیغام بدهد، پس پیغام دهد که اگر ما فلان کار را کردیم شما در حقیقت به دل نگیرید و دنبالش نکنید و بگذارید مسئله همین‌جا خاتمه پیدا کند. حالا این‌جا یک آبرویی برای ما پیدا شده‌است. شما دنبالش نروید. اگر هم می‌خواهید دنبال کنید، یک‌دفعه انجام دهید و خیلی شدیدش نکنید. دنبال نکنید. یرجعوا عنا. بگذارید و شما برگردید. خیلی تعبیر دقیق و زیباست که یک روایت امام صادق علیه السلام صحنه را چه‌قدر از داخلش قواعد درمی‌آورد. که حتی یرجعوا عنا. اگر این کار را کردی، وَ لَكَ عِنْدِي عَشَرَةُ قَلَائِص‏. ما ده‌تا شتر جوان به تو می‌دهیم. ببینید چه‌قدر مهم بوده است. یک شتر جوان آن هم جوان. قلائص شتر جوان است. یک شتر ارزشش خیلی بوده‌است. ده‌تا شتر حاضر بودند به این شخص بدهند تا یک خبررسانی برود انجام دهد تا بلکه آن‌ها برگردند و این‌ لشکر پیروز را دنبال نکنند. که این‌ها جمع شدند. عشرة قلائص که أَمْلَؤُهَا. تازه نه‌فقط این‌که این ده‌تا را؛ آن‌ها را پر هم می‌کنند. از تَمْراً وَ زَبِيبا. از خرما و کشمش هم بار این‌ها برای تو پر باشد. یک همچین سرمایه‌ای. قال نعم. می‌روم. فَوَافَى مِنْ غَدِ ذَلِكَ الْيَوْم‏. فردای صبح آن روز به حمراء الاسد رسید. فقال برای اصحاب پیغمبر پرسید. أین تریدون کجا می‌روید با این وضعی که می‌بینی؟ ناله‌های مجروح‌ها و عصاها و خلاصه این‌جور صحنه. این تریدون قالوا قریش. قصد قریش را کرده‌ایم. قال إرجعوا. برگردید. خطرناک هست. فَإِنَّ قُرَيْشاً قَدْ أَجْنَحَتْ إِلَيْهِمْ خُلَفَاؤُهُم‏. همه هم‌پیمانانشان به آن‌ها پیوستند. و من کان تخلف عنهم. آن‌هایی که دفعه اول نیامدند و ترسیدند که با شما بجنگند و همراهی نکردند با این‌ها، آن‌ها هم با این پیروزی به آن‌ها پیوستند و همه در کنار هم جمع شده‌اند. وَ مَا أَظُنُّ إِلَّا وَ أَوَائِلُ الْقَوْمِ قَدْ طَلَعُوا عَلَيْكُمُ السَّاعَة. فکر کنم آن جور که من این‌ها را ترک کردم همین الساعه است که به شما برسند. یعنی همین پشت سره من داشتند می‌آمدند انگار. اگر زود درنروید آن‌ها رسیده‌اند. بدوید و دربروید. تعبیر وَ مَا أَظُنُّ إِلَّا وَ أَوَائِلُ الْقَوْمِ. آن طلیعه لشکر قَدْ طَلَعُوا عَلَيْكُمُ السَّاعَة. همین الان برسند. با یک ضرب‌الاجلی جمع کنید و بروید. آن‌هم یواش‌یواش نه. باسرعت جمع کنید و بروید. فقالوا. وقتی‌که این کلام برای این‌ها نقل شد، گفتند: حسبنا الله و نعم الوکیل. این‌قدر این کلام که خدا دارد نقل می‌کند… . من یک‌بار خدمتتان عرض کردم که شعارسازی خیلی مهم است. کسانی که حرف اول را در لشکرها می‌زند، خیلی مهم است. این قالواها، در قرآن کریم خیلی مهم است. خدمت مقام معظم رهبری، در یک جلسه‌ای که من در بیت که حدود ۶۰ ،۷۰ نفر آن‌جا می‌آیند، همین موضوع را بیان کردم که قالواهای قرآن که این قالوا‌ها، کسانی که حرف اول را می‌زنند و شعار اول را به‌موقع سر می‌دهند. بعد آن‌جا مصادیق مختلفی را از قرآن ذکر کردیم آن‌جا. ایشان فرمودند: این نگاه که با قرآن، حرف مستند بشود، این خیلی خوب است. این را ترویج کنید که از قرآن استفاده شود. مستند به قرآن باشد. این را ترویج نمایید و این را در حقیقت از دست ندهید. این نگاه خیلی نگاه خوبی است. چون ایشان نگاه قرآنی‌اش خیلی قوی است. توجهش به قرآن و برداشت‌هایی از قرآن با نگاه حاکمیتی و نگاه اجتماعی‌اش خیلی قوی است. این حسبنا الله و این قالواها را خیلی ایشان آنجا پسندید و تشویق نمودند. از جمله یکی از آن قالوا‌ها اینجاست که می‌فرماید: وقتی‌که آمدند و گفتند، خب این‌ها یکدست نبودند مردمی که زخمی بودند. آیه هم الآن عرض می‌کنیم که نشان می‌دهد این‌ها یکدست نبودند. تعبیر آیه این است که اگر دقت بکنید، آیه شریفه وقتی‌که این‌جا می‌خواهد بیان بکند می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ ﴾ . آن‌هایی که قبول کرده‌اند دعوت خدا و رسول را بعد از آنی که زخمی شده بودند. من بعد ما أصابهم القرح. قَرح یعنی آن زخمی که از بیرون می‌رسد. قُرح یعنی آن زخمی که از درون. دمل و آن چیزهای چرکینی درون را قُرح می‌گویند. آنی که به واسطه ضربه‌ای چیزی از بیرون ایجاد می‌شود را قَرح می‌گویند. تفاوت قَرح و قُرح این است. للذین آن‌هایی که استجابت کردند خدا و رسول را از بین زخمی‌ها، لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ. یعنی بین این‌ها مراتب است. أحسنوا منهم یک دسته از آن‌ها هستند. منهم، من تبعیضه است. یعنی همه در یک رتبه نبودند، مستجیبین. مستجیبین تازه. نه کسانی که در لشکر احد بودند. از لشکر احد آن‌هایی که زخمی شده بودند. برای جنگ حمراء الاسد اجابت کرده بودند، می‌فرماید این‌ها هم دو دسته هستند. چندین دسته هستند که دو دسته از آن‌ها الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما أصابهم القرح للذین أحسنوا منهم و اتقوا أجرٌ عظیمٌ.[6] آن کسانی که احسان کردند. احسان، یعنی عمل را بکماله انجام بدهند و اتقوا یعنی نگذارند نقصی ایجاد بشود. یک موقع، یک عمل نقص ندارد، یک موقع یک عمل تمام وکمال را دارد. چون ممکن است مرتبه‌ای از عمل نقص نداشته باشد؛ اما کمالِ کامل را نداشته باشد. احسنوا آن شقی است که کمال عمل را انجام بدهند و اتقوا آن‌جایی است که مراقبند که عمل، ناقص انجام نشود. عمل غیرناقص خیلی خودش مراتب دارد. آن اکملش می‌شود مرتبه احسان. دقت کرده‌اید؟ الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما أصابهم القرح. این‌ها تازه چه هستند؟ یک دستۀ عمومی هستند؛ اما للذین أحسنوا منهم و اتقوا أجرٌ عظیمٌ. برای این‌ها، اجر عظیم است که معلوم می‌شود که هیچ تحت تأثیر شایعات قرار نگرفتند. این‌ها چه کسانی هستند؟ کسانی که این‌جا جواب دادند که چی؟ حسبنا الله و نعم الوکیل. این‌ها تا قبل‌از آن‌که آن دسته دیگر بخواهند حرفی بزنند و بگویند خوب برگردیم اگر این‌طور است. همین‌قدر ما یک ضرب‌شستی نشان دادیم و قبل‌از این‌که آن‌ها حرفی بزند، این‌ها حرف زدند. این‌ها چه‌گفتند؟ گفتند: حسبنا الله و نعم الوکیل. تا این کلام حسبنا الله و نعم الوکیل از این‌ها زده شد، این بیانی که حالا در قرآن ان‌شاءالله این بحث را حتماً خواهیم داشت در ذیل آیه حسبنا الله، که چه کلام عظیمی است. که بیانی هم که می‌شود، اگر یادتان باشد، ﴿إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥۚ﴾[7]. آن‌جا دنبالش فرمود: ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩﴾[8]. بعد دنبالش آمد و کأین من نبیٍ. که این سنت است که ﴿وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ ﴾[9]. که آن‌جا آیات اگر یادتان باشد چه‌قدر آیه زیبا بود. بعد این‌جا قرآن دارد می‌گوید: مصداق و کأین من نبیٍ قاتل معه ربیون کثیر، همین عده هستند این‌جا. یعنی آن جریان اول، إن یمسسک الله قرحٌ فقد مس القوم فلا تهنوا ولا تحزنوا پس حق ندارید سست شوید و ضعیف. بعد مثال زد این سنت خداست کأین من نبیٍ قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا. بعد ادامه داد آیات را، رسید به این‌جا که در این آیات شریف می‌فرماید: الذین استجابوا لله والرسول من بعد ما أصابهم القرح. با همه سختی‌ها. للذین أحسنوا منهم و اتقوا أجرٌ عظیمٌ که این أحسنوا منهم و اتقوا مصداق چه هست؟ کأین من نبیٍ قاتل معه ربیون کثیر. یعنی این‌ها داخل درچه شدند؟ ربیون. به‌عنوان آن قاعده کلی که بود، این‌ها أحسنوا منهم واتقوا أجرٌ عظیمٌ دارند که همان ربییون می‌شوند. آن‌وقت این‌جا می‌فرماید که دنبال روایت شریف که وقتی این‌ها، این‌جور گفتند، جواب دادند گفتند: و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل وَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ ارْجِعْ يَا مُحَمَّدُ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْهَبَ قُرَيْشا. آن‌ها آن‌طرفی دارند فرار می‌کنند و این طرف نمی‌آیند. این شخص گفته بود که این طرف می‌آیند. دنبال شما می‌آیند و الان می‌رسند. جبرئیل فرمود: فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْهَبَ قُرَيْشاً، وَ مَرُّوا لَا يَلْوُونَ عَلَى شَيْ‏ء. این‌ها دنبال جنگ دیگری با شما نیستند. حالا این‌که سؤال دوست عزیزمان فرمودند. آیا این برای ما هم همین‌جور است؟ حالا روایت ادامه دارد. آن‌جا برای‌اینکه این سنت شود، پیغمبراکرم دارد که در روایت بعدی که دنبال این روایت هم هست، می‌فرماید: پیغمبر اکرم، امیرمؤمنان را با عمار یاصر با جمع دیگری فرستادند برای خبرگیری. گفتند: می‌روید و نگاه می‌کنید، اگر این‌ها سوار بر شتران شده‌اند و اسب‌ها را یدک می‌کشند، این‌ها دارند به سمت مکه می‌روند. اگر دیدید سوار اسب‌ها شدند و شترها را یدک می‌کشند، این‌ها دارند به سمت مدینه می‌آیند و می‌خواهند حمله کنند. این خبررسانی عادی‌اش که اینجا می‌گوید جبرئیل خبر داد.  آن‌جا پیغمبر دنبال به‌دست آوردن خبر بود. یعنی این‌جور نبود که پیغمبر فقط نگاه به پیام جبرئیل بکند. امیرمؤمنان علیه السلام می‌گوید رفتند این‌ها، دیدند که این‌ها سوار شتران شدند بارها را بسته‌اند و اسب‌ها را یدک می‌کشند. آمادۀ حرکتند. با این نگاه دارند… . وقتی آمدند امیرمؤمنان به پیغمبر عرض کردند که این‌ها دارند به سمت مکه می‌روند چون سوار بر شتران شده‌اند و اسب‌ها را دارند یدک می‌کشند. این هم خبررسانی عادی‌اش که باید با این نگاه که اگر این‌جا می‌فرماید که جبرئیل اگر خبر داد نگوییم پس جبرئیل چه‌جور به ما خبر دهد تا ما اگر این رابطه را نداریم پس راهمان این نیست. بعد آن‌جا دارد: فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْهَبَ قُرَيْشا. این قد ارهب قریشا با همان خبررسانی است که پیغمبر فرستاد و آن‌ها آمدند و خبر را گفتند که این‌ها دارند برمی‌گردند و می‌روند. نه این‌که به این سمت بیایند. وَ مَرُّوا لَا يَلْوُونَ عَلَى شَيْ‏ء. این‌ها قصد رجوع ندارند. دراین‌صورت، در این حالت وَ رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صل الله علیه و آله إِلَى الْمَدِينَةِ وَ أَنْزَلَ اللَّه‏. این آیه الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما أصابهم القرح للذین أحسنوا منهم و اتقوا أجرٌ عظیمٌ الذین قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لکم. با این‌که به این‌ها گفته شد، کسی آمده که همان نعیم بن مسعود بود. اجیر قریش بود و منافقین داخلی هم که بودند، دامن زدند به این که این جمع آورده است. الذین قال لهم الناس جمعی برای این‌ها گفتند: إن الناس قد جمعوا لکم همه عزمشان را واحد کردند و متحد شدند علیه شما. فاخشوهم. زود در بروید تا نرسیده‌اند. فزادهم إیمانًا. در این حالت، ایمان این‌ها چه شد؟ بیشتر شد. خدا دارد نقل می‌کند. یک موقع هست که یک نقل تاریخ است. بگوییم این‌ها ایمانشان بیشتر شد؛ اما خدا رودربایستی ندارد. یک ذره کم‌وزیاد نمی‌کند. می‌گوید: این خبر که به این‌ها رسید، این‌ها چه شدند؟ ایمانشان بیشتر شد. ایمانشان بیشتر شد یعنی چه؟ یعنی در این‌که بایستند و بجنگند، قوی‌تر شدند. باورشان به این‌که باید بایستند و بجنگند، بیشتر شد. نه‌فقط از قبل که فقط در مقابل قریش بود، این‌ها می‌دانستند آن‌ها هم عظیم‌تر و شدیدتر هستند، نه‌فقط شل نشدند؛ بلکه وقتی فهمیدند هم‌پیمانان این‌ها هم به آن‌ها پیوستند، خبر آمد که این‌ها با تمام قدرت بیشتر دارند حرکت می‌کنند، فزادهم إیمانًا اما و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل که حالا ان‌شاءالله در محضر این فراز که چه‌قدر عالی است و چه‌قدر می‌تواند جامعه را سرشار از نشاط و طرب و حالت درحقیقت انگیزه ایجاد کند ان‌شاءالله بعد از این خواهیم بود که ﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ﴾ برگشتند اما برگشتن پیروزمندانه. پیروزی را در کام مشرکین تلخ کردند. یعنی مشرکینی که پیروزمندانه در جبهه احد، غلبه کرده بودند و سرازپا نمی‌شناختند وقتی‌که به سمت مکه حرکت کردند، به تعبیر نقل‌های تاریخی این است که به‌طوری وارد مکه شده‌اند از ترس و در حرکت، با سرعت حرکت کرده‌اند به سمت مکه که مثل لشکر شکست‌خورده که یک‌سر آن به‌اصطلاح آن طرف است، یک‌سر آن عقب‌مانده و یک عده بدوبدو جلو رفتند و یک عده‌ای عقب ماندند، این‌طوری وارد مکه شدند. به‌طوری‌که هرکس دید، یقین کرد که این‌ها شکست خورده‌اند. از ترس این‌که این لشکر دارد این‌ها را تعقیب می‌کند، تا مکه شکست‌خورده رفتند؛ لذا تعبیر قرآن خیلی زیباست که فرمود: فانقلبوا بنعمةٍ من الله. مؤمنان برگشتند اما بنعمةٍ من الله. این‌ها با یک سرفرازی ﴿ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ ﴾[10].[11] اصلاً هیچ علامت شکست در وجود این‌ها نبود. هیچ علامت نقصی در وجود این‌ها نبود که مقابل این‌ها در برابر لشکر دشمن بود. حالا ان‌شاءالله در ادامه، آیات را در محضرش خواهیم بود.

 و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . [آل عمران: 173]

[2] . [الزمر: 3]

[3] . [آل عمران: 67]

[4] . [الرعد: 11]

[5] . غرر الأخبار ، ج۱، ص۲۴۰، بحار الأنوار ، ج۲۰، ص۲۳، الخصال ، ج۲، ص۳۹۷، بحار الأنوار ، ج۳۱، ص۵۲۰، تفسير القمی ، ج۱، ص۱۱۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۸۲، بحار الأنوار ، ج۲۰، ص۵۲، تفسیر العیاشی ، ج۱، ص۲۰۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۷۰۳، بحار الأنوار ، ج۲۰، ص۹۱، بحار الأنوار ، ج۲۰، ص۴۴

[6] . [آل عمران: 172]

[7] . [آل عمران: 140]

[8] . [آل عمران: 139]

[9] . [آل عمران: 146]

[10] . [آل عمران: 174]

[11] . تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۹۴، تفسير القمی ، ج۱، ص۱۲۲، بحار الأنوار ، ج۲۰، ص۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۳۹۵، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۵۴۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۳۱،

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 914” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید