بسم الله الرحمن الرحیم.  الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر کافی شریف کتاب الحجة و باب صد و هشتم، باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایة[1]. آیاتی که تفسیر به ولایت شده، این آیات را در این باب شریف قسمتی­اش را تابه­حال در محضرش بودیم و ان شاء الله روایات دیگری که مربوط به این آیات هست را بعضی­اش را باز امروز در محضرش هستیم.

در روایت سی و چهارم عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ١ عَنِ ٱلنَّبَإِ ٱلۡعَظِيمِ٢﴾[2]  قَالَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ الْوَلَايَةُ. این­که بارها در این بحث عرض کردیم که اگر مصادیق مختلفی برای آیات ذکر می­شود، تنافی و تعارضی با همدیگر ندارند. مثلاً همین آیۀ شریفه عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ، اصل و اساس و شأن نزولش در مورد قیامت است. در این­که خدای سبحان قیامتی در پیش است که از نبأ عظیم که قیامت است سؤال می­شود؛ ولی در بعضی از روایات ما هم مثل همین روایت شریف، نبأ عظیم را علاوه بر آن­که در روایات به قیامت تفسیر کردند، به ولایت تفسیر شده. این­که نبأ عظیم قیامت باشد یا ولایت باشد و یا حتی اگر در بعضی از اخبار به چیز دیگری تفسیر شده، با آن نگاهی که وضع الفاظ برای ارواح معانی و در طول همدیگر هستند، منافاتی پیدا نمی­کند و لذا قدرت جمع به انسان می­دهد که هم قیامت است در یک موقف و موطنی و هم ولایت است در موقف و موطن دیگری و این­ها هم در یک راستا هستند؛ لذا می­تواند بحث قیامت با بحث ولایت در آن خالص­سازی و آن جهت خلوصی که در این بحث مطرح است، در هردو قابل تفسیر باشد. حالا ببینید بعضی از روایات دیگری که در این باب وارد شده…

«یکی از حضار:»…

«استاد:» حالا در ادامۀ همین روایت که وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ ﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَيۡرٞ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ عُقۡبٗا٤٤﴾[3] [4]. در آن­جایی است که استشهاد به این آیۀ شریفه مربوط به آن­جایی است که آن مزرعۀ آن شخص که توکلی بر خدا نداشت، بعد از این­که محصول زیادی داده بود، آتش گرفت و از بین رفت. آن­جا کلام این بود که هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّ. کس دیگری حاکمیت در عالم ندارد. یعنی آن نبأ عظیم را که تفسیر به ولایت امیرمؤمنان کردند، با آن­چه که در قیامت به عنوان ولایت الهی محقق می­شود، این­دو در یک راستا است. لذا قیامت روز ولایت است، بروز ولایت حق است. مرحوم علامه می­فرمایند بعضی فکر می­کنند که در قیامت خدا فقط مالک است، در دنیا اسباب مالک هستند؛ ولی نه این­گونه نیست. در قیامت آشکار می­شود که فقط خدا مالک است و برزوا لله. آن­جا بارز می­شود. ﴿وَبَرَزُواْ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ٤٨﴾[5] یا ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَۖ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ١٦﴾[6]. بروز مالکیت حق است. یعنی قبل هم خدا مالک بود، اما پرده­های غفلت و تعلقات مانع از این ادراک بود، ولی در قیامت این پرده­ها ﴿فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ ٢٢﴾[7]  که چشم تیز می­شود، غفلت کنار می­رود و الا امروز هم ولایت فقط مخصوص خدا است، اما ما حاجب هستیم. آن­وقت ولایت حضرات معصومین ظل هدایت الهی است. سایۀ آن هدایت است. در دنیا این خدا خواسته بارز باشد. کسی که ولایت حضرات در وجودش بارز شد، ولایت الهی در قیامت به­راحتی برای او آشکار می­شود و بلکه در دنیا هم ولایت الهی را در این ولایت می­بیند. این نگاه باعث می­شود که بگوییم این­ها در طول همدیگر هستند و لذا ولایت الهی کاملاً این ولایت حضرات معصومین مقهور ولایت الهی است، مندک در ولایت الهی است و هیچ مباینتی و منافات در کار نیست. این راه رسیدن به ولایت الهی از راه ولایت معصوم است. چنان­چه خدای سبحان بعضی ولایت­های دیگر را خودش تکویناً ایجاد کرده و تشریعاً تنفیذ کرده. مثلاً ولایت پدر را بر فرزند تکویناً ایجاد کرده که آن ولایت در دوران کودکی بدون این­که علمی داشته باشد، پذیرفته؛ حتی برای حیوانات هم این ولایت پذیرفته­شده است. حالا چه مادری، چه پدری، بنابر آن حیوانات متفاوت هم هست، این در تکوین قرار داده شده است، در تشریع هم برای نظام انسانی تنفیذ شده است و لذا به آن پرداخته شده که تشریع تطابق با تکوین دارد. با این نگاه، این راه رسیدن به ولایت ولیّ الهی است. یعنی کسی که آن وزنۀ ولایت پدر و مادری را در خانه به خوبی می­زند، او را به خوبی از پسش برمی­آید، آماده می­شود وزنۀ ولایت ولیّ الهی را بزند. چنان­چه مثل وزنه­برداری که می­خواهد وزنه­های سنگین­تر را بزند باید از وزنه­های سبک­تر شروع بکند تا به وزنه­های سنگین­تر برسد. وزنۀ ولایت پدر و مادر و هم­چنین حتی اعمال ولایت پدر نسبت به فرزندان که می­تواند درست اعمال ولایت بکند در چارچوب الهی که زور و جبر و ستمی در این اعمال ولایتش نباشد، چنین کسی مزۀ ولایت را که چشیده، می­تواند ولایت معصوم و ولیّ الهی را بزند و اگر کسی ولایت ولیّ الهی را چشید، فقط می­تواند ولایت الهی را بچشد. ببینید چقدر خدا مسیر را زیبا و ملایم و شیب را مناسب قرار داده تا این مسیر با کم­ترین سختی طی بشود. در این­جا هم وقتی می­فرماید عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ در روایات مختلفی وارد شده. مثلاً روایت ابی­حمزۀ ثمالی قال سألت أباجعفر علیه السلام. از امام باقر پرسیدم فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَمَّ يَتَساءَلُونَ فَقَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ أَنَا وَ اللَّهِ النَّبَأُ الْعَظِيمُ. آن نبأ عظیمی که ازش سؤال می­شود، حقیقت ولایت است. چون در طول هم است مثل این­که می­گوییم که از توحید سؤال می­شود، از رسالت سؤال می­شود و از ولایت. کسی که ولایت را داشته باشد، آیا رسالت و توحید را هم دارد یا ندارد؟ این فصل اخیرش است. امکان ندارد ولایت امیرمؤمنان را کسی پذیرفته باشد مگر این­که قبلش رسالت و توحید را هم پذیرفته باشد و لذا اگر سؤال می­شود عن النبأ العظیم، نبأ عظیم اگر امیرمؤمنان باشد، حتماً و حتماً ولایت الهی در قیامت هم سؤال ازش پذیرفته شده است و قبل از این محقق شده است. پس این می­شود فصل اخیرش. کسی که آن­جا این پاسخ را داشته باشد و این جواب را داشته باشد، جواب قبلی­ها را هم به طریق اولی دارد؛ چون این پس از آن­ها است دیگر. فصل اخیر آن­ها است. لذا می­فرماید أَنَا وَ اللَّهِ النَّبَأُ الْعَظِيمُ الَّذِي‏ اخْتَلَفَ فِيَّ جَمِيعُ الْأُمَمِ بِأَلْسِنَتِهَا. امت در رابطه با این اختلاف کردند. یعنی در قیامت اختلاف نکردند. در رسالت پیغمبر اختلاف نکردند، اما پس از آن، در نتیجۀ او که نبأ عظیمی است که اختلاف نسبت به او واقع شد، ولایت امیرمؤمنان علیه السلام بود که آن ثمرۀ کار پیغمبر بود، ثمرۀ ولایت الهی بود که در ثمره­اش در ولایت پیغمبر و ثمرۀ ولایت پیغمبر در ولایت امیرمؤمنان ظهور و بروز پیدا کرد. پس می­فرماید که  وَ اللَّهِ مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي. هیچ خبری اعظم از خبر من نیست؛ چون این دنبال آن­ها است. چون که صد آمد نود هم پیش ما است. نه این­که ولایت الهی کمتر باشد. معلوم است دیگر. یعنی ولایت الهی منجر به ولایت رسول باید بشود و ولایت رسول اگر می­خواهد منتج باشد، باید به ولایت ولیّ منجر بشود و الا ابتر می­شود. کسی که تا رسول بیاید ولی به ولیّ نرسد، این رسول را هم ندارد؛ چون رسول می­فرماید فإن لم تفعل فما بلغت رسالتک﴿وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ٦٧﴾[8] . اگر تو این را نگویی رسالتت تمام نشده و بیان نشده. پس رسالت رسول تمامیتش و کمالیتش ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ…  وَأَتۡمَمۡتُ﴾[9]­اش به این است که ولایت ولیّ محقق بشود. پس می­فرماید که وَ اللَّهِ مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ آيَةٌ أَعْظَمُ مِنِّي‏.[10] این اعظمیت و آن بیان نبأ اعظم و آیت اعظم از این است که هی سخت­تر می­شود. قبول رسالت راحت­تر است. به خصوص با معجزاتی که رسول دارد؛ اما قبول ولایت خیلی سخت بود؛ لذا پیغمبر اکرم بارها و بارها بیان کردند، اما می­دانستند که امت بر این توافق نخواهند کرد و لذا در بعضی از مراحل حضرت امساک داشت از بیان صریح، می­دانست که نمی­پذیرند و این­ها ابا می­کنند و لذا منتظر بود که بهترین فرصت پیش بیاید برای بیان تا بلکه مخالفت کمتری صورت بگیرد. این یک روایت شریف.

در روایت دیگر باز از ابوحمزة عن ابی­جعفر قال قلت له جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الشِّيعَةَ يَسْأَلُونَكَ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ که عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ قَالَ ذَلِكَ. خیلی این بیان حضرت زیبا است. می­گوید این به من مربوط می­شود که إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُمْ. اگر بخواهم بگویم جوابش را و اگر نخواهم نگویم. امام آن­جایی است که ما امام را مضطر به جواب نمی­کنیم بلکه سؤال از ما است و جواب از امام. اگر خواست جواب می­دهد و اگر نخواست جواب نمی­دهد. شیعه نسبت به این تابع است. آن­جایی که زراره دارد خیلی زیبا آمد خدمت امام صادق علیه السلام، بساطش را پهن کرد. قلمش را درآورد. دفترش را باز کرد. اوراق را آماده کرد. سؤال کرد از حضرت. آمادۀ نوشتن جواب شد و حضرت سکوت کرد و جواب نداد. یک­خورده که گذشت اوراق را جمع کرد. قلم را بست. گفت اختیار با شما است. اگر شما صلاح بدانید جواب می­دهید و اگر صلاح ندانستید و جواب ندهید ما تابع هستیم. نگفت چرا جواب نمی­دهید. جمع کرد و رفت. بعد دارد مدتی گذشت، ­کسانی آن­جا بودند، بعضی رفتند، بعضی آمدند، آن­جا دارد حالا الان شخصش یادم نیست، روایت در رجال کشی است. نمی­دانم ابوبصیر بود کس دیگری بود خدمت امام صادق علیه السلام، حضرت آن­جا فرمودند که بلند شو برو جواب این مسئله را الان به زراره از جانب من الان نقل بکن و دلتنگ شدم و فشار آمد که حضرت می­فرماید که جواب زراره را نباید آن موقع می­دادم. نباید می­داد حضرت. حالا غریبه بوده، نامحرمی بوده، هرچه که بوده، آن­جا حضرت جواب نداد، زراره هم ناراحت نشد. یعنی این­جور نبود که بگوید به من بی­محلی کردند. قشنگ به­راحتی جمع کرد، گفت اختیار با شما است. مقصودم این بود که اگر صلاح بدانید جواب می­دهید و اگر… این یادگرفتن این نکته که ما رابطه­مان با امام این است. تقاضایمان از امام، سؤالمان، توسلاتمان اگر باور کردیم که آن­ها ولیّ ما هستند، صلاح دانستند اجابتش می­کنند، واسطه در اجابت می­شوند، صلاح ندانستند تأخیرش می­اندازند. ما وظیفه­مان سؤال است. ما وظیفه­مان رابطه است. ما وظیفه­مان تقاضا است؛ اما این­جور نیست که آن­ها اگر ما تقاضا کردیم، مضطر به جواب باشند. چقدر زیبا است. مضطر به جواب آن­ها نیستند چون گاهی صلاح ما در این نیست، گاهی صلاح کل در این نیست. در هرصورتی این بیان حضرت می­فرماید که ذَلِكَ إِلَیَّ. ابوبصیر است آن­جا؟ بله آن روایت ابوبصیر است. می­فرماید ذَلِكَ إِلَي‏. این جوابی که تو سؤال کردی که از عن النبأ العظیم، قال ذَلِكَ إِلَيَّ إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ. اگر من صلاح بدانم، صلاحی هم که امام می­داند دلبخواه نیست که الان حال ندارم جواب بدهم، خوشم نمی­آید که جواب بدهم، بلکه آن­ها صلاح امت را و فرد را درنظر دارند. إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُم. اگر هم نخواهم جواب نمی­دهم.‏ ثُمَّ قَالَ لَكِنِّي أُخْبِرُكَ. ولیکن من جواب می­دهم الان. این مقدمه را آورد که یک ادب را برای ما در ارتباطمان ایجاد بکند امروز هم. گاهی وارد یک روایت می­شویم، تعمق هم می­کنیم نمی­فهمیم. گاهی هم وارد یک روایت می­شویم می­بینیم برای ما باز می­کند. زود باز می­شود. هرکدام از این­ها را إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُم‏ را ببینید. یعنی گاهی لازم است ما آن موقع به این منتقل نشویم لذا ورود هم پیدا می­کنیم، حواسمان هم جمع می­کنیم، می­بینیم انگار این روایت گره­گشایی برای ما ایجاد نمی­کند. آن موقع بدانیم دفترمان را جمع می­کنیم، می­رویم سراغ سؤال دیگری. از این سؤال به سؤال دیگری. می­گوییم اگر صلاح نیست، اگر این­جوری شد انسان، خودش را دخیل ندید، درست است این باید توانش را به کار بگیرد، حواسش را جمع بکند، مراقب تعلقات و رفتارش باشد، اگر این­ها را رعایت کرد اما به محضر روایت وارد شد که محضر امام است و زیارت امام است، از روایت پاسخی پیدا نکرد، گشایشی ایجاد نشد، عرض می­کند اختیار با شما است. این­جوری که باشد این زبان دلال هم هست از جانب ما که ما ضعیف هستیم. شما بخواهید می­دهید، نخواهید نمی­دهید. دست شما است و چون آن­ها اهل جود و کرم هستند، اگر حتی ما قصوری داشتیم در فهم و ما باعث شده بود نفهمیده باشیم، چون نگاهمان را بردیم که شما بخواهید می­دهید، شما نخواهید می­دهید، اعطا را از آن­ها دیدیم نه فهم را از خودمان دیده باشیم، باب افهام باز می­شود. این هم بالاخره یک کلیدی که برای زرنگی در ارتباط است؛ منتها زرنگی مؤمنانه که آدم این­جور تسلیم باشد. شما بخواهید می­دهید. فهمش هم می­دهید. نخواهید هم من بکشم خودم را، فایده­ای ندارد و اگر الان نمی­فهمم شما صلاح ندانستید. بعد می­شود امام صادق علیه السلام به ابوبصیر می­گوید برو ابوبصیر این را به زراره بگو، همین­که زراره مظلومانه این حالت را جمع کرد و رفت و هیچ شکایتی نکرد، در این روایت شریف دخل زراره. ابن­بکیر نقل می­کند یعنی پسر برادر زراره. راوی هم چه­کسی هست؟ دارد برادرزاده نقل می­کند از عمو. ابن­بکیر قال دخل زراره علی ابی­عبدالله علیه السلام قَالَ إِنَّكُمْ قُلْتُمْ لَنَا فِي الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ. وقت نماز ظهر و عصر را فضیلتش را فرمودید که عَلَى ذِرَاعٍ وَ ذِرَاعَيْنِ ثُمَّ قُلْتُمْ أَبْرِدُوا بِهَا فِي الصَّيْفِ. منتها در گرمای تابستان لزوم ندارد که این­ها را دوتا را جدا جدا بخواهید بروید و بیایید و این­ها. أَبْرِدُوا بِهَا فِي الصَّيْفِ فَكَيْفَ الْإِبْرَادُ بِهَا وَ فَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِيَكْتُبَ مَا يَقُولُ. سؤال کرد، حالا باز کرد الواحش را که بنویسد. فَلَمْ يُجِبْهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام بِشَيْ‏ءٍ. حضرت هیچ چیزی نگفت. فَأَطْبَقَ أَلْوَاحَهُ. جمع کرد. برهم بست. وَ قَالَ إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ وَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِمَا عَلَيْكُمْ. شما می­دانید. ما وظیفه­مان سؤال است ولی شما می­دانید که جواب بدهید یا ندهید. خیلی زیبا است. با این روایتی که امروز، این­ها را بگذارید کنار هم. نظیر این روایت­ها را کنار هم بگذارید، خودش یک ادب ایجاد می­کند. یک رابطه ایجاد می­کند. بعد می­فرماید که عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ وَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِمَا عَلَيْكُم‏ وَ خَرَجَ. بلند شد جمع کرد و رفت. وَ دَخَلَ أَبُو بَصِيرٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ علیه السلام إِنَّ زُرَارَةَ سَأَلَنِي عَنْ شَيْ‏ءٍ فَلَمْ أُجِبْهُ وَ قَدْ ضِقْتُ مِنْ ذَلِكَ. اینش خیلی زیبا است دیگر. وَ قَدْ ضِقْتُ مِنْ ذَلِكَ. من سینه­ام تنگ شد از این­که آن­جا جواب زراره را… امام است دیگر. اماممان است دیگر. این­جور دل­سوز است. وَ قَدْ ضِقْتُ مِنْ ذَلِكَ فَاذْهَبْ أَنْتَ رَسُولِي إِلَيْه‏. تو پیک ویژۀ من باش به سوی زراره فَقُل‏. بعد جواب را می­فرماید برای آن تابستان هم که هَكَذَا يُصَلِّي فِي الصَّيْفِ وَ لَمْ أَسْمَعْ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِنَا. که در تابستان دستورالعمل فرق می­کرد با ایام دیگر. يَفْعَلُ زراره این را. یفعل ذَلِكَ غَيْرَهُ وَ غَيْرَ ابْنِ بُكَيْرٍ[11] که این بیان روایت است که گذشت. خب این نگاه خیلی زیبا است که عرض کردم در این­جا با این نگاه، نگاه بکنیم. زیرکی مؤمنانه داشته باشیم. دل امام را جوری نسبت به خودمان منعطف کنیم که نقص ما هم با این برداشته بشود. ما ناقص هستیم. ما قابل نیستیم؛ اما امام فاعلیتش تام است. اگر ببیند ما مظلومانه، تابعانه، با تمام تعبد رها می­کنیم و عبور می­کنیم، آن­ها تکمیل می­کنند. آن هم خلاصه این قاعده یادتان باشد. یواشکی گفتیم. خیلی بلند نگفتیم. لسان دلال است. وارد روایت بشویم. قصدمان این است که بفهمیم. با تمام زحمتی هم که لازم است به کار بگیریم. اما اگر روایت بابش باز نشد، عرض می­کنیم شما می­دانید. می­خواهید شما جواب بدهید، باز بکنید، می­خواهید باز نکنید. می­خواهید باعث فهم ما باشید. ما آن­چه که شما می­فرمایید تابع هستیم. جمع کنیم برویم سراغ یک روایت دیگری، باب دیگری، حرف دیگری. بعد می­بینیم رسول ویژه و پیک ویژه می­فرستند برایمان، یقین بدانید که آن را برایمان باز می­کند. آن موقع هم قدردانی ما بیشتر می­شود که این را ببینیم عجب حالا یک­دفعه می­بینیم داریم یک چیز دیگر را می­خوانیم. بعد می­بینیم کأنه آن مطلب آن­جا، این­جا باز می­شود. این­جا باز می­شود. این­جا فهمیده می­شود. آدم می­فهمد این هم ببیند که این پیک ویژه امام است. نگوید عجب این­جا خوب فهمیدم. این­جا خوب فهمیدم نگوید بلکه بگوید این­جا شما به ما جوابمان را اینجا دادید. خدا رحمت کند حضرت آیت­الله بهجت می­فرمود، این را بارها عرض کردم اما ذکر این­ها. یک کسی رفت حرم امیرالمؤمنین عرض کرد آقا من تمام شده پولم. بالاخره مهمان شما هستیم اینجا ما. پولمان هم تمام شده. بالاخره یک گشایشی چیزی. از حرم آمد بیرون، به صحن که رسید دید یک کاروانی از شهرشان آمده، آن­وقت­ها ده­پانزده روز طول می­کشیده تا کاروان برسد. از ایران آمده کاروانی و رسیده آن­جا. تا رسید در صحن، دید آن یک شخصی آمد گفت من داشتم می­آمدم در کاروان، پدرت ما را دید گفت این پول را بدهید به بچه­ام. آقای بهجت می­فرمود که این شخص برگشت به امیرالمؤمنین عرض کرد آقاجان این را بابایم فرستاده. من الان از شما خواستم ولی این را بابایم فرستاده چند روز پیش هم فرستاده. این­جوری نیست که من الان از شما بخواهم. اگر شما می­خواستید اجابت کنید باید الان به دل بابایم می­انداختید. بابایم به یکی الان بدهد. ده­پانزده روز بگذرد. لذا آقای بهجت می­فرمود چه کند خدا در اجابتش با ما که اگر زود اجابت کند، باور نمی­کنیم، دیر اجابت کند ناامید می­شویم. چه کند با ما خدا؟ این چه کند سرش هم آقای بهجت این­جوری این­جوری می­کرد چه کند با ما چجور اجابت بکند؟ یک حالی خلاصه که می­فهمید حال ما چجوری است. حالا این­جوری باشد که اگر ییهو دیدیم روایتی را فهمیدیم، یک گشایشی شد، زود نگوییم این­ها را خودمان فهمیدیم. این­جا دقتمان رفت بالاتر. نه. بگوییم امام این­جا تفضل فرموده­اند. عنایت فرموده­اند. باز کردند. این بالاخره ضمن کلام است. حاشیۀ کلام است. اما به نظر من گاهی برای رابطۀ ما با امام و ولیّ­مان از اصل گاهی کمتر نیست این حواشی. بعد می­فرماید که این کلام بالاخره إِنْ شِئْتُ أَخْبَرْتُهُمْ وَ إِنْ شِئْتُ لَمْ أُخْبِرْهُم خیلی زیبا بود که با این تکمیل شد.

بعد می­فرماید که فقال هی فی امیرالمؤمنین علیه السلام يَقُولُ مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّي‏[12] که خب اصل روایات، روایات زیادی هم هست در رابطه با قیامت است این آیۀ شریفه؛ اما تطبیقش بر ولایت و هم­چنین سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ که در آیۀ دیگر آمده که فرمود این هم ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است، در روایت آمده عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَق‏ قَالَ تلک وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام الَّتِي لَمْ يُبْعَثْ نَبِيٌّ قَطُّ إِلَّا بِهَا.[13] نه فقط مربوط به امت ختمی بلکه لَمْ يُبْعَثْ نَبِيٌّ قَطُّ إِلَّا بِهَا. یعنی چه؟ یعنی تمام ولایاتی که در دوران انبیا برای انبیا بوده، همه نازلۀ ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام هست و اشاره و اشعار به این ولایت دارد. یعنی ولایت­های آن­ها متوقف­شده نیست بلکه نازل و نازلۀ ولایتی است که این ولایت حد ندارد. لذا انبیا امت امیرالمؤمنین و پیغمبر محسوب می­شوند. لذا آن میثاق از آن­ها نسبت به امیرالمؤمنین گرفته شده. این­ها بحث­های دقیق معرفتی است که این­جور نیست که آن­ها خودشان را فقط در مرتبۀ نبی زمان خودشان ببینند. بلکه در مرتبۀ نبی آخرالزمان و ولیّ و وصی آن نبی می­بینند. لذا می­شوند جز امت ختمی. لذا می­شوند جز امت پیغمبر. لذا می­شوند جز مؤمنان به امیرالمؤمنین که ولایتش را پذیرفتند، دنبالش هستند. می­خواهند. هرکدام در آن ولایتی که به آن مؤدب هستند، آن­ها طلب ولایت امیرالمؤمنین را دارند که اوج ولایت است. یعنی اوج را می­خواهند. به آن مرتبه­ای که مربوط به خودشان است، قانع نیستند. طلب اوج برایشان مطرح است. هرچقدر در آن ولایت زحمت می­کشند، طلب دارند، خدا به­شان نشان می­دهد که این اوج را بخواهید. با ولایت امیرالمؤمنین. این طلب در آنها… لذا رجعت همۀ انبیا برمی­گردند و زیر پرچم امیرمؤمنان قرار می­گیرند. در رجعت یک نکتۀ عظیمی است که این­ها را همه را فعلیت می­دهد. آن نکته این است که امیرمؤمنان حیدر کرار است. کرار است یعنی کرة بعد کرة. رجعة بعد رجعة. لذا امیرمؤمنان با همۀ حضرات معصومین که رجعت می­کنند حضور دارد. یعنی در رجعت امیرمؤمنان در روایت دارد با تمام حضرات… لذا منشأ و آن حقیقت میزان ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است و لذا ولایت حضرات دیگر هم شئون او است، ظهور او است. لذا در رجهت که همۀ انبیا و مؤمنان همۀ زمان­ها برمی­گردند، مؤمنان محض و انبیا و اوصیا کل زمان­ها من البدو الی الختم برمی­گردند، زیر پرچم امیرمؤمنان آن­جا به کمالاتشان می­رسند؛ چون طلبشان وجود داشته در زمان خودشان، این طلب به فعلیت می­رسد. همین مقدار را داشته باشید، خیلی حرف معرفتی دقیقی است که در رجعت چرا امیرمؤمنان حیدر کرار است. حرف نیست این­ها. یک نظام معرفتی عظیمی است که در این روایات رجعت قرار داده شده است.

«یکی از حضار:»

«استاد:» خود ولایت را تصریح داشتند. یعنی در کنار آن بشارت به پیغمبر، ایمانشان به پیغمبر بوده ولی در رابطه با ولایت، امر به ولایت امیرالمؤمنین که اتم یعنی آن ظهور اتم بوده و الا ولایت امیرالمؤمنین ولایت پیغمبر است اما ظهور ولایت امیرالمؤمنین ظهور اتم است. ظهور اتم است نه ولایتش بالاتر از ولایت پیغمبر باشد؛ بلکه ظهور اتم است که به این ولایت همۀ این­ها دلبسته بودند و علاقه داشتند.

در روایت دیگری باز چون لَمْ يُبْعَثْ نَبِيٌّ قَطُّ إِلَّا بِهَا خیلی آن­وقت حرف از داخلش درمی­آید. در روایت دیگری عن ابوسعید الخدری قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم يَقُولُ يَا عَلِيُّ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا وَ قَدْ دَعَاهُ إِلَى وَلَايَتِكَ طَائِعاً أَوْ كَارِهاً.[14] هیچ نبی­ای مبعوث نشد الا این­که دعاه الی ولایتک. آن نبی را به ولایت تو دعوت کردیم. یعنی این معرفت به ولایت تو در وجود آن­ها ایجاد شد و به او دعوت شدند. یعنی این­ها معرفت به این مرتبه را پیدا کردند.

باز در روایت بعدی دارد که حذیفه نقل می­کند که قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَا تَكَامَلَتِ النُّبُوَّةُ لِنَبِيٍّ فِي الْأَظِلَّةِ. کمال نبوت برای هیچ نبی­ای در اظله در همان ظل که تعبیر ظل آیا همان عهد ألست است یا آن مرتبۀ ارواح است که خلق الله الارواح قبل الابدان بالفی عام[15]. که می­فرماید که لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ وَ هُوَ يُمْسِكُ الْأَشْيَاءَ بِأَظِلَّتِهَا[16]. خدای سبحان همۀ اشیا را با ظلشان حفظشان می­کند، اما خدا سایه­ای ندارد. لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ که مرتبۀ ظل، مرتبۀ علم الهی است. مرتبۀ ارواح است؛ لذا از موطن ارواح همۀ نفوس را حفظ می­کند. يُمْسِكُ الْأَشْيَاءَ بِأَظِلَّتِهَا. یعنی آن مرتبۀ علم الهی است. اما لَا ظِلَّ لَهُ يُمْسِكُهُ. اما خدا خودش ظلی ندارد که بخواهد او حافظ خدا باشد. این هم یک بحث دقیقی است در جای خودش. بعد می­فرماید که مَا تَكَامَلَتِ النُّبُوَّةُ لِنَبِيٍّ فِي الْأَظِلَّةِ. پس اظله معلوم است کجا می­شود. عالم ارواح قبل الابدان. حَتَّى عُرِضَتْ عَلَيْهِ وَلَايَتِي. مگر این­که بر آن­ها ولایت من عرضه شده باشد وَ وَلَايَةُ أَهْلِ بَيْتِي وَ مَثُلُوا لَهُ. و برای من تمثال من برای همۀ آن­ها چه­شده باشد؟ تمثال ملکوتی امیرالمؤمنین به همۀ آن­ها نشان داده شده باشد. و مثلوا له. بعد می­فرماید که فَأَقَرُّوا بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلَايَتِهِمْ.[17] آن­ها هم اقرار کردند به این طاعت و این ولایت که إن فی العرش تمثال جمیع ما خلق الله که این می­گوید مثلوا له یعنی چه؟ نه فقط صورت ظاهری مقصود باشد. بلکه تمثال ملکوتی است که إن فی العرش تمثال جمیع ما خلق الله. و در عرش هم زمان در کار نیست. وجود عرشی آن­ها در جریان عرش می­یابند که همه تابع چه هستند؟ این مرتبۀ ولایت هستند. خیلی سختش نکنیم. همین موطن را همین­قدر ادامه بدهیم. روایات خیلی زیبا است اما دیگر باید در یک مرتبه­ای که عمومیت مسئله هم از دست نرود.

در روایت سی و پنجم می­فرماید عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾. یک چیزی که من بارها دارم در این روایات تذکر می­دهم که این روایات می­خواهد ما را نشان بدهد، جوری بار بیاورد، جوری تربیت کند که وقتی وارد قرآن می­شویم اتحاد قرآن با ولیّ را ببینیم. انسمان آن­قدر شدید بشود که کأنه امیرالمؤمنین را متجلی در تمام آیات قرآن بیابیم. احساس وجود امیرالمؤمنین را در تمام آیات بکنیم. این حال انس و ارتباط باعث می­شود قرآن فهمیده بشود. باعث می­شود در محضر قرآن انسان مراقبه­اش ویژه بشود که ببیند دارد امیرالمؤمنین علیه السلام را بارز و ظاهر می­کند و به تبعش همۀ حضرات معصومین را. در این روایت شریف این هم خیلی خوب به این مسئله اشاره دارد ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾. خب فأقم وجهک للدین حنیفاً در نگاه اول به چه اشاره دارد؟ به دین توحیدی حضرت ابراهیم علیه السلام که خدا را نشان می­دهد. للدین حنیفاً. حنیف هم یعنی در وسط­بودن، انحرافی­نداشتن، افراط و تفریطی نداشتن، میل به چپ و راستی نداشتن، در وسط جاده حرکت کردن. دیدید اتوبان­ها یک خط وسطی دارد که آن­جا حنیفش است و آن­جایی که به این طرف، کنار جاده یا به آن طرف جاده بخواهد میل پیدا کند این را می­گوید جنیف. جنیف میل کردن است. حنیف حد وسط را رعایت کردن است که می­فرماید ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾ . آن وسط را، آن جهتی که کاملاً از هر تمایلی به چپ و راست مصون و محفوظ است، أقم وجهت را بر این مسئله. بعد می­فرماید قَالَ هِيَ الْوَلَايَةُ[18]  که این تجلی حنیفیت در عالم کجا خودش را محقق می­کند؟ در تبعیت از ولایت و قبول ولایت. یعنی اگر می­خواهی حنیف باشی، جنیف نباشی، آن­جایی که تابع می­شوی نسبت به ولیّ، چون ولیّ راه رفته را در این­جا دارد به تو نشان می­دهد نه راه نرفته را، به هرکس دیگری تو اقتدا بکنی او دارد با تو حرکت می­کند. ممکن است یک قدم از تو جلو باشد؛ اما کسی که خودش متن راه است، صراط است، نحن الصراط[19]، خودش این راه را آن­قدر پا کوبیده تا صراط شده. صراط راه رفتۀ کوبیده­شده است که آماده شده است. او این را کوبیده و آماده کرده. او متن صراط است. ﴿أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾ . در این تبعیت است که تو از هر گزند هر تمایل به چپ و راستی محفوظ می­مانی؛ لذا عالمان اگر الگو می­شوند، به مقدار تبعیتشان از ولیّ الگو می­شوند. نه به این­که خودشان مستقل الگو باشند. لذا عالم را انسان تبعیت می­کند اما تبعیتش از عالم به مقداری است که این در خط ولیّ باشد. هرگاه این عالم قدری تمایل از خط ولیّ به چپ یا راست پیدا کرد، همان مقدار از او جدا می­شود؛ چون معصوم نیست. آن راهی که راه حنیف است، راه ولیّ است. چقدر زیبا که﴿أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾ . آن­وقت یک نکتۀ زیبا این است که حنیفیت ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا٣٠﴾ است. این فطرت و خلقت الهی است. این­که فطرت است یعنی انسان خلقتش بر این تنیده شده است. بر این قرار گرفته است. ببینید مهر فرزند نسبت به پدر و پدر نسبت به فرزند، پدر که می­گیریم اعم از پدر و مادر است دیگر، مقصود حالا یکی را ذکر… که این مهر فطری است، خلق الهی است و لذا محبت پدر و مادر به فرزند و فرزند به پدر و مادر با همۀ آن بالا و پایین­ها یک محبت فطریه است. آن­وقت دین الهی قبولش فطری است. ﴿أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا٣٠﴾[20] خدا مردم را بر این خلق و مفطور کرده. آن­وقت وقتی شد ولایت، یعنی چه؟ اگر می­فرماید که ﴿أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَا٣٠﴾ یعنی چه؟ یعنی ولایت امرش فطری است. یعنی محبت به حقیقت ولایت در درون انسان­ها هست، منتها غفلت­ها حاجب می­شود؛ هم­چنان­که غفلت­ها از قبول خدا هم گاهی ربوبیت الهی… لذا آن جریان، این­ها را باید دائماً بگوییم ذکر باشد. آن جریان یمنی­ها که با جریان امیرمؤمنان علیه السلام را از روی فطرتشان شناختند نه از روی معرفی که پیغمبر فرمود در صف­ها قدم بزنید، هرجا دلتان آرام گرفت، آن وصی من است. این­ها رفتند به امیرمؤمنین که رسیدند آن­جا ایستادند و دست گذاشتند روی شانۀ امیرالمؤمنین، پیغمبر فرمود از کجا می­گویید این است؟ گفت آن­چه که شما فرمودید دلمان این­جا آرام گرفت. آنی که بچه­هایشان را می­آوردند خدمت امیرالمؤمنین، کودکان را می­خواستند ببینند آیا این ملحق به پدر هست یا نه، اگر امیرالمؤمنین را دوست داشت، می­فهمیدند این محلق به پدرش است. یعنی این فطری­بودن این جریان برمی­گشت که اگر این به امیرالمؤمنین علاقه داشت، نشان می­داد که این روی خلقت اصلی و طهارت اصلی است که لذا امیرالمؤمنین علیه السلام را دوست دارد. اصلاً بحث معرفت در آن­جا به عنوان یک چیز کسبی مطرح نبود برای آن کودک، بلکه یک امر فطری است؛ لذا اگر می­فرماید ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا٣٠﴾ یعنی فطرت است. اگر انسان این محبت در وجودش زنده شد یعنی برگشته به نظام فطرتش. نظام فطرت در وجودش بیدار شده؛ لذا در زمان ظهور هم همین مسئله مطرح می­شود که همۀ قلوب میل به امام زمان پیدا می­کنند. آن نظام فطری چه می­شود؟ همان شدت­ها و ظلم­ها و کثرت­ها و جورها باعث می­شود مردم در نظام وجودی­شان به فطرتشان برگردند. ابتلائات شدید باعث می­شود آن نظام… ﴿فَأَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ يَتَضَرَّعُونَ٤٢﴾[21] . که این تضرع برگشت به فطرت است لذا آن­جا قبول ولایت محقق می­شود. پس اگر شدت­ها و کثرت­ها اگر ما توانستیم قلوب را به سمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از راه نزدیک­تری میل ایجاد کنیم، شدت­ها کمتر می­شود. هرچقدر ما کوتاهی بکنیم در ایجاد الفت قلوب با وجود مبارک حضرت، شدت­های بیشتری را لازم دارد تا قلوب به سمت حضرت گرایش پیدا بکند. این هم خلاصه این­که می­فرمایند آن چیزی که اشراط برای فرج است، علائم برای ظهور است، بعضی­اش قطعی است ولی بعضی قطعی نیست، ممکن است پیش بیاید یا نیاید، برمی­گردد به آن­که وظایف مؤمنان در آن دوره چگونه انجام شود. اگر درست انجام شود و قلوب میل به آن حضرت را توانسته باشند با درست­مطرح­کردن پیش آمده باشد، لزومی ندارد بعضی از وقایع ایجاد بشود. اما اگر این کار نشده باشد، حتماً آن وقایع پیش می­آید تا آن نقصی را که ما در تکلیفمان انجام ندادیم و آن نقص را داشتیم، جبران آن نقص با آن شدت محقق می­شود که آن­جاها ما هم باید پاسخ­گو باشیم که چرا کوتاهی کردیم در تکلیفمان تا این شدت لازم باشد بیاید تا آن محبت ایجاد بشود که دارد اشراب می­شود محبت حضرت در قلوب در زمان ظهور. اشراب می­شود. تعبیری که در گوساله به کار بردند. ﴿ أُشۡرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ٩٣﴾[22] . در آن­جا یعنی محبت شدید. اشراب محبت غیر از محب­بودن است. اشراب یعنی تار و پودشان با این چه می­شود؟ محبت پیدا می­کند که تعبیر قرآن اشرب یعنی چون زینت قوم بود، از دست خود این­ها گرفته بود و این­ها جلو روی خود این­ها درست کرده بود، تعلق خودشان را می­دیدند، لذا به او اشربوا فی قلوبهم. این محبت… اشربوا فی قلوبهم. در قلوب این­ها اشراب شد این محبت. لذا دارد حضرت مردم فطرتشان را مرتبط می­بینند؛ چون فطرتشان را مرتبط می­بینند، آن اشراب محبت می­شود در قلوب مؤمنین در آن­جا. این هم خیلی زیبا است. این هم روایاتی که در این­جا است که حالا روایاتش را خود دوستان رجوع بکنند که قَالَ رَسُولُ اللَّهِ. می­فرماید كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ يَعْنِي عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ و کذَلِكَ قَوْلُهُ ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ٢٥﴾[23] [24]. این­ها می­گویند خدا، چون فطری است. بعد همین را می­فرماید امام باقر علیه السلام فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام إِلَى هَاهُنَا التَّوْحِيد.[25] یعنی آن فطرت تا این­جا کشیده شده است. این هم خیلی زیبا است روایت و هم­چنین روایات دیگری که یا اگر می­فرماید فأقم وجهک، مقصود قبله است یا اگر می­فرماید أقم وجهک، مقصود قبله است. این­ها فطری است. یعنی روبه­قبله­شدن و از انحراف و از چپ و راست برگشتن، آن­وقت قبله می­شود ولیّ. دقت کردید؟ حقیقت قبله می­شود ولیّ که ﴿فَٱجۡعَلۡ أَفۡـِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ٣٧﴾[26]‏. که ابراهیم آن­جا در قرآن فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ. خدایا من فرزندانم را گذاشتم این­جا، تو قلوب مردم را به سمت فرزندان من مایل کن. یعنی آمدن به حج معنای حقیقی­اش چه هست؟ ﴿فَٱجۡعَلۡ أَفۡـِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ٣٧﴾ ‏. آمدن به سوی این­ها باشد که لذا می­فرماید حقیقت قبله چیست در روایات؟ الولایة است. در آن­جا هم می­فرماید، روایت هم می­فرماید. این هم ﴿فَٱجۡعَلۡ أَفۡـِٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ٣٧﴾. یعنی حج جعلش، اساسش برچه هست؟ بر رسیدن به ولایت است؛ لذا اگر می­فرمایند که این فطرت الله قبله است، مال این است که از کثرات انسان را به یک نقطه می­رساند، از متفرقات به یک واحد می­رساند و ولیّ آن واحد است. یعنی از قبله به ولایت می­رسد. این­ها خیلی زیبا است. هرکدام از این­ها خیلی این­ها شعار نیست. این­ها حرف نیست. این­ها معارف عظیمی است که خدا در نظام تربیتی این­قدر زیبا این­ها را قرار داده، حالا روایت دیگری هم هست که می­ترسم طول بکشد.

در روایت بعدی می­فرماید که این هم بخوانیم تمام بشود. روایت سی و ششم یرفعه ابراهیم همدانی يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡـٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾[27] که در روز قیامت ﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾. میزان­ها به­پا می­شود. بعد روایت می­فرماید که قَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ.[28]  موازین چه کسانی هستند؟ انبیا و اوصیا میزان هستند. یعنی هرجایی میزانش یک دماسنج است. آن دماسنج میزانش مطابق سنجش دما است. یک ترازو برای وزن است. مطابق وزن است که آن­جا قرار داده می­شود تا انسان بتواند وزن را… یک ترازو برای چه هست؟ سنجش نرمی و سختی است. یک ترازو، انواع سنجش­ها را ما داریم. آن­وقت می­فرماید که میزانی که عمل را می­خواهد بسنجد، اعتقاد را می­خواهد بسنجد، ترازو انسان کامل هر زمانی است که آن ولیّ هر زمانی میزان عمل و اعتقاد افراد آن زمان می­شود که نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ قَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاء. آن­وقت انبیا و اوصیا میزان برای مردم هستند. میزان خود انبیا و اوصیا چیست؟ پیغمبر اکرم و اوصیای او هستند؛ لذا یوم ﴿ جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۭ بِشَهِيدٖ﴾  که نبی­شان است ﴿ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾ [29] تو هم می­شوی میزان برای موازین.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1].  الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص412.

[2] . [النبأ: 1-2]

[3] . [الكهف: 44]

[4] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۸

[5] . [إبراهيم: 48]

[6] . [غافر: 16]

[7] . [ق: 22]

[8] . [المائدة: 67]

[9] . [المائدة: 3]

[10] . تفسير فرات ، ج۱، ص۵۳۳، تفسير فرات ، ج۱، ص۵۳۳، شواهد التنزيل ، ج۲، ص۴۱۷،، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۳

[11] . رجال الکشی ، ج۱، ص۱۴۳، وسائل الشیعة ، ج۴، ص۱۴۹، بحار الأنوار ، ج۸۰، ص۴۲،

[12] . الکافي ، ج۱، ص۲۰۷، تأويل الآيات ، ج۱، ص۷۳۳، الوافي ، ج۳، ص۵۲۳، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۱۵، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۲۳۷، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۶۸۱، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۶۴، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۴۹۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۹۴،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۶، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱، الفصول المهمة ، ج۱، ص۵۸۰

[13] . شواهد التنزيل ، ج۱، ص۴۶۱

[14] . الإختصاص ، ج۱، ص۳۴۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۲، غرر الأخبار ، ج۱، ص۱۸۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۸۰،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۲، بحار الأنوار ، ج۱۱، ص۶۰

[15] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۸۹، مختصر البصائر ، ج۱، ص۴۰۸، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۹۳، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۱۹،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۸۷، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۲۰، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۳۸، ، تفسير فرات ، ج۱، ص۲۲۸، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۸۸، بحار الأنوار ، ج۴۲، ص۱۹۶، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۵۴، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۲۹۰، تفسیر العیاشی ، ج۲، ص۲۴۸، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۸۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۲۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۱۵۲، ، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۸۷، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۱۸، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۳۵۶، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۳۲، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۳۵، بحار الأنوار ، ج۴۰، ص۲۲۲

[16] . التوحيد ، ج۱، ص۵۷، بحار الأنوار ، ج۴، ص۲۸۶، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۲۳۷، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۷۱۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۵۱۶، ، تهذيب الأحكام ، ج۱، ص۲۰۸، الإستبصار ، ج۱، ص۱۷۰، عوالي اللئالي ، ج۳، ص۴۴، الوافي ، ج۶، ص۵۸۵، وسائل الشیعة ، ج۳، ص۳۶۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۷، ص۵۴۰، ، الکافي ، ج۱، ص۹۱، الوافي ، ج۱، ص۳۶۴، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۸۰۰،

[17] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۳، غرر الأخبار ، ج۱، ص۳۰۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۸۱

[18] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۸

[19] . معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۵، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۱۲،، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۲۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۷۱، تفسير الصافي ، ج۱، ص۸۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۳۶۱، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۲۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۶۸، عیون المعجزات ، ج۱، ص۷۵، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۸۵، تفسير فرات ، ج۱، ص۱۳۸، بحار الأنوار ، ج۲۴، ص۱۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۴، ص۴۸۴

[20] . [الروم: 30]

[21] . [الأنعام: 42]

[22] . [البقرة: 93]

[23] . [لقمان: 25]

[24] . اثبات الهداة ، ج۱، ص۶۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۵، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۶۶، التوحيد ، ج۱، ص۳۳۰، مختصر البصائر ، ج۱، ص۳۹۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۶۰۸، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۹، ، الکافي ، ج۲، ص۱۲، الوافي ، ج۴، ص۵۸، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۶۰۶، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۲، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۷۱۲، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۵، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۰۱، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۴۹، الفصول المهمة ، ج۱، ص۴۲۴

[25] . تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸

[26] . [إبراهيم: 37]

[27] . [الأنبياء: 47]

[28] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۹

[29] . [النساء: 41]

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 430” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید