سلام علیکم ورحمت الله.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

الحمد لله روز 9 دی هم یکی از روزهای بیداری است. بیداری خودش عظیم است، که بیداری ایجاد شود حرکت به دنبالش خیلی امکان پذیر می شود و همیشه خواب است که انسان را از اطرافش بیگانه می کند. و لذا یکی از نتایج آن حوادثی که پیش آمد یقظه و بیدار شدن بود. حالا در نظام فردی یقظه و بیداری به گونه ای است ودر نظام اجتماعی هم یقظه و بیداری به گونه ای است. ان شاء الله که این بیداری مان دائم باشد و بیداری پس از بیداری پیدا کنیم، نه خواب پس از بیداری.

باز در محضر آیات نورانی سوره آل عمران آیه 166 به بعد هستیم؛ که آیات شریف را در محضرش بودیم که:

«بسم الله الرحمن الرحیم، ﴿وَمَآ أَصَٰبَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِيَعۡلَمَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٦٦[1]وَلِيَعۡلَمَ ٱلَّذِينَ نَافَقُواْۚ وَقِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ قَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَوِ ٱدۡفَعُواْۖ قَالُواْ لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰكُمۡۗ هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يَكۡتُمُونَ١٦٧﴾[2]

بحث خیلی زیبایی است در اینجا علاوه بر آنچه که مربوط به ظاهر متن است یک بحث فرامتن داریم در اینجا که نحوه تببین را دارد بیان می کند؛ علاوه بر آنچه که دارد در اینجا حادثه را بیان می کند.

یک بحثی را قبلا خدمت دوستان داشتیم که در قرآن کریم از قالوا ها خیلی کار می آید. اگر کسی پیگیری کند در قرآن کریم قالوا و قیل و اینها که آمده یک نوع گفتمان سازی در رابطه با جهاد تبیین و حل مسئله و جواب شبهه در قرآن کریم بسیار به آن توجه شده است. برای اینکه مصداقی باشد همینجا را الان با این نگاه و بعد هم خود آیه را انشاءالله می بینیم.

منافقین دو کار کردند: یکی اینکه در جبهه نبرد نیامدند. یک کار پست تری کردند و آن اینکه نیامدنشان را تبدیل به گفتمان کردند و علت آوردند برای آن و این را به عنوان یک شعار قرار دادند. این شعار را قرآن کریم شاید از نیامدنشان بیشتر مورد توجه قرار داده است، چون تأثیر این بیشتر از نیامدن بود. یک کسی که نمی آید ممکن است بگوئیم که ترسیده است، ممکن است بگوئیم که قبول ندارد، ممکن است بگوئیم نظری غیر از این دارد، ممکن است بگوئیم یک عذری دارد، همه اینها امکان پذیر است. چون احتمالات می آید از داخل آنها گفتمان در نمی آید. اما کسی که نیامدنش را تبدیل به گفتمان می کند، من نیامدم به این جهت و شما هم که رفتید اشتباه کردید، یعنی یک دلیلی می آورد که رفتن آنها را هم تخطئه می کند برای توجیه نرفتن خودش. این نگاه را قرآن دارد اینجا مطرح می کند، بعد راه اینها را می خواهد ببندد. می گوید شما برای نیامدن به جنگ یا جنک را قبول نداشتید یا دفاع را هم قبول ندارید. اقلا اگر برای قتال نیامدید که از شهر خارج بشوید در مقابل دشمن، نمی خواستید اهل دفاع از جان و مال خودتان هم باشید؟ اینکه دیگر خیلی فطری و طبیعی است، کاری به دین ندارد، مختص مؤمنین هم نیست. یعنی شما می توانستید وقتی که آن نظام وجودی خود شهرتان، زن و بچه تان، خودتان، اموالتان به خطر افتاده، اقلا بخاطر این دفاع کنید. لذا تعبیر را ببینید، می فرماید: «قیل لهم تعالوا قاتلوا فی سبیل الله» اگر مردید و اهل جنگ هستید بیائید «تعالوا»، تعالوا در نظام اولی بالا آمدن است، دعوتی است که یک کسی که بالا ایستاده می گوید بیائید بالا. هر چند استفاده و استعمال دیگر عام شده است اما قرآن با عنایت به کار می برد. آن چیزی که متعالی است قاتلوا فی سبیل الله است جنگ در راه خداست، اما شما اگر اهل جنگ فی سبیل الله نیستید «أو ادفعوا»، که برای اینها دو راه می گذارد، یا آن مرتبه عالی، یا این مرتبه کف کار. کف کار این بود که دفاع می کردید. دفاع چی بود؟ دفاع اینجور نیست که در صحنه اولی جنگ در خط مقدم حاضر باشند؛ اما می توانستند در مدینه که هستند حالت جنگی داشته باشند برای دفاع، پشت خط را تأمین کنند. می توانستند یا نه؟ این دفاع بود که در شهر آمادگی ایجاد کنند. یعنی اقلش که رنگ وبوی شهر رنگ و بوی دفاعی بشود باعث می شد که دشمن اگر هم لشکر شکست خورد جرأت نکند به شهر طمع کند. اما اگر اینها نه اهل قتال بودند و نه اهل دفاع، معلوم می شود که دلشان اصلا نبوده، نه اینکه فقط عذر یا دلیل داشته باشند نه اینکه اینها با یک استدلالی در جنگ شرکت نکرده باشند. نه، دلشان اصلا نبوده و نمی خواستند که حتی دفاع را هم حاضر نبودند.

عرض کردم که عبدالله بن ام مکتوم یک پرچمی گرفته بود در یکی از جنگها و کور هم بود، در عین حال شرکت کرده بود که گفته بود اقلا من سیاهی لشکر باشم. من نمی توانم بجنگم ملی می توانم یک سیاهی لشکر باشم یک نفر در لشکر دیده بشوم. این همان «او ادفعوا» است، یعنی یک جوری سیاهی لشکر دیده بشوید. نمی خواهد بیائید بجنگید، شمشیر هم دستتان نمی گیرید نگیرید، آن قتال شمشیر به دست گرفتن است نیزه به دست گرفتن است، اما دفاع چی هست؟ سنگر داشتن است. اقلا دیگر سنگر داشته باشید. از مدینه به عنوان یک سنگر می توانستید [حمایت کنید] محتمل7:55. خیلی بیان زیباست، که وقتی در این دو راه قرار می دهد یا این یا آن، دیگر اینها نمی توانند بگویند که ما برای قتال توجیه داشتیم. چونکه قرآن از اینها نقل می کند که «قالوا» زود آمدند جواب بدهند. دوباره اینها در مقام دفاع از خودشان گفتمان درست کردند. «لو نعلم قتالا لاتبعناکم» اگر ما می دانستیم جنگی واقع می شود، نمی گوئیم می جنگیدیم و لقتالنا معکم، نه، همراه شما هم می آمدیم برای قتال نه، «لاتبعناکم»، این «لاتبعناکم» یعنی چی؟ یعنی دنبال شما می آمدیم. حالا دنبال شما می آمدیم می جنگیدیم؟ نه این از داخل آن در نمی آید، «لاتبعناکم» می آمدیم تا ببینیم چه می شود. حتی این تعبیر مفسرین است که می گویند «لاتبعناکم» باز جای فرار را باقی می گذارد. نمی گوید لقاتلنا معکم همراه شما می جنگیدیم در مقابل کفار و مشرکین. نه تعبیر قاتلنا معکم هم ندارد، بلکه دارد «لاتبعناکم» که باز هم اگر می آمدند راهی برای فرار و راهی برای گفتمان فرار درست می کردند. آنوقت اینها در حقیقت می گویند «لو نعلم قتالا»، یعنی چی «لو نعلم قتالا»؟ چند توجیه کرده اند:

یکی اینکه ممکن است اصلا بگوئیم که (حالا یکی را که صریح و ظاهر است را عرض می کنیم که خیلی حاشیه نرویم) می گفتند از ظاهر اوضاع بر می آید که جنگی صورت نخواهد گرفت. شما می روید آخرش به مصالحه می کشد، در حالی که هیچ ظاهری برای مصالحه در کار نبود. یک سال بود اینها در مکه گفته بودند هیچ کس گریه نکند بر کشته های بدر تا کینه ها در دلها محفوظ بماند و همه آماده باشند. مجالسی را ترتیب داده بودند برای اینکه کینه ها بر افروخته بشود، همه با هم هم قسم ومجتمع شده بودند در جنگ که بجنگند وریشه مسلمانها را بکنند، با این حالت آمده بودند، کسی که با این حالت می آید که اهل مصالحه نیست. یک موقعی یک تساوی نیرو است یک وقتی است که طرف احتمال می دهد شکست بخورد می گوید می رویم حالا اول هم حرف صلح را می زنیم اگر نشد جنگ می کنیم. نه، اصلا بحث صلح نبود. لذا «لو نعلم قتالا» اصلا بحث این نبود که ما احتمال جنگ نمی دادیم. پس بحث چیست؟ این جهتش با گفتمان های قبلی و بعدی این سازگار این است که جنگ آن جایی است که یک تساوی عقلائی در نیرو و امکانات باشد، قتال آنجاست. این کاری که شما دارید می کنید خودکشی است قتال نیست. شما با دست خودتان دارید خودتان را به هلاکت می اندازید. این قتال نیست. یعنی خود این گفتمان سازی است در اینکه این خودکشی است نه جنگ. اینکه قتال نیست. نه عُده شما نه عده شما نه آمادگی شما هیچکدام در مقابل آنها تناسبی ندارد. لذا بعضی ها همینجا می گویند که اگر شاستی فشار دهد همه امکانات و تدافع ما از بین می رود. لذا «لو نعلم قتالا لاتبعناکم» اگر من مقاومت نمی کنم حرفی نمی زنم نمی ایستم در مقابل اینها مال این است که چون می بینم تناسبی نیست. نگاهشان این است. یک نگاه نفاق نزدیک به کفر است این نگاه، که اصلا تناسبی نیست جنگی نیست قتالی نیست، یک طرفه است، اراده آنها و پیروزی آنهاست، شما هم دست و پا زدن و تهلکه است. لذا در اینجا خودتان را نیندازید که «لو نعلم قتالا لاتبعناکم». این چقدر فحش است و چقدر نسبت تخطئه نسبت به فعل پیغمبر است، که پیغمبر لباس جنگ پوشیده است. می گوید یعنی همه این کارها جاهلانه است. می خواهم بگویم مصداق امروزی اش را هم ببینیم، نگاهمان تطابقش را هم ببینیم، که «لو نعلم قتالا» یعنی اصلا تناسبی در جنگ نیست. مثل کسی که بگوید کار حماس قتال نیست این خودکشی است. «لو نعلم قتالا لاتبعناکم».

خب تعبیر قرآن را ببینید «هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان»، این گفتمان اینها گفتمان کفر است. «هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان» چون نفاق یک سر نظام مؤمنان داشت و یک سر در گروه کافران داشت. زبانش با مؤمنان بود و دلش با کفار بود. آنجایی که سخت می شود و آنجایی که شدت پیدا می شود زبان سر تابع زبان سرّ و زبان دل می شود لذاست که آشکار می شود. آنجاست که تمایز بین مؤمن و کافر محقق می شود. لذا قرآن اولش فرمود که «و لیعلم المؤمنین ولیعلم الذین نافقوا»، اصلا این جنگ کارش این بود که مؤمن را از منافق جدا کند. نه از کافر، مؤمن را از منافق جدا کند. آن هم جدا کردن به این معنا که اهل نفاق خودشان با پای خودشان خودشان را جدا کردند. کسی آنها را تخطئه نکرد، کسی نیامد علیه آنها جوسازی کند. اینها از جنگ «قعدوا»، از جنگ سرپیچی کردند نشستند در خانه و حرکت نکردند و بعد هم تخطئه کردند فعل مؤمنین را که «لو نعلم قتالا لاتبعناکم»، اصلا این جنگ نیست خودکشی است، این ﴿ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾[3] شاملش می شود که دارید خودتان را به هلاکت می اندازید. 750 نفر کجا، سه هزار نفر کجا. با اینکه اینها جنگ بدر را دیده بودند، بی سابقه نبودند، از سابقین و انبیاء گذشته بی خبر نبودند که چطور با یک اقلیتی در مقابل اکثریت همیشه اینها حرکت کردند و تکلیف داشتند و به پیروزی هم رسیدند. اما اینجا آمدند دوباره دارند [اینجور می گویند] محتمل.دقیقه 15:10. ببینید تمام این قیل و قالوا ها اینها همه گفتمان سازی است که امروز هم در جامعه [اینها وجود دارد]. محتمل. دقیقه 15:19. اگر در مقابل قالوا های اینها گفتمانی که راه اینها را ببندد در یک منگنه دو ضلعی یا دفاع یا قتال، قتال اصل است و اگر نمی آیی دفاع که دیگر باید انجام دهی. یعنی اگر ببینی دارند تو را می کشند هم از خودت دفاع نمی کنی و این را هم حاضر نیستی؟ تو حالت دفاعی هم به خودت نگرفتی. نشستی «قعدوا». کسی که نشسته می بیند دشمن آمده پشت قلعه اما نشسته باشد یعنی چی؟ یعنی من وا دادم، یعنی حاضر نیستم، یعنی حتی دفاع هم نمی کنم. بکشند من را، همینجور نشسته است. می گوید اقلا اگر می خواهی کشته بشوی بایست تا کشته شوی، همین مقدار برای دشمن هزینه ایجاد کن. چون معلوم است که اینها یک حالت ایمنی داشت که پشت پرده بسته بودند با کافرین و مشرکین مکه. حالا ببینید آیه را: «و لیعلم الذین نافقوا و قیل لهم» که اینجا قیل گفته شد برای اینها، این گفته شد از باب این است که اینها را تحقیر کند، یعنی در گفتگو گاهی رو در رو حرف زدن خیلی مناسب نیست. خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را وحضرت آیت الله مصباح را، یک دوره ای بود آن وقتی که آقای مهاجرانی وزیر ارشاد بود، خیلی یکه تازی می کرد گاهی هم تندی هایی می کرد و طعنه هایی میزد، در یک مسئله ای (که الان یادم رفته چی بود حالا حتما دوستان یادشان هست) پیش آمده بود یک حالتی که در میدان نبرد تقاضای هماورد کرد که بیاید کسی با من مناظره کند در این مسئله. حضرت آیت الله مصباح اعلام کردند که من مناظره می کنم. بعد حضرت آیت الله بهجت پیغام دادند به آیت الله مصباح، با اینکه قبول کرده بود و اعلام هم کرده بود آیت الله مصباح که من مناظره می کنم در این مسئله، حضرت آیت الله بهجت گفتند این در شأن شما نیست که با او مناظره کنی. که هم کلام بشوی با او که قال و قال بشود. این قیل است. یعنی باید جوری با او حرف زد که خود این کار این را بزرگ نکند. «قیل لهم» گفته شد برای اینها. یعنی ارزش اینکه قال لهم نه، قیل لهم، تحقیر است، در جائی نوع رابطه باید به گونه ای باشد که حتی اگر می خواهند با آنها دهن به دهن بشوند این احساس نکند که اگر کسی می خواهد با من دهن به دهن بشود حضرت آیت الله مصباح مثلا باید با من دهن به دهن بشود باعث بشود که خودش بزرگ بشود. بعد از مدتی هم فرار کرد رفت و تمام شد. یعنی همان قیل لهم کفایت می کرد برای او. هر چند الان بالاخره حرفهایی می زند که حرفهایش بد نیست که آدم می گوید همین مقدار هم انصاف خوب است، حالا هر چی که هست و هر جوری که هست بالاخره این فرار کرده اما آدم از حق و انصاف نمی گذرد که بعضی حرفهای منصفانه را می زند. با این نگاه، «قیل لهم». حواسمان باشد در روش معاشرت و ارتباط گاهی دهن به دهن شدنها، گفتمان ها و گفتگوها خودش باعث نشود که جبهه مقابل عظمت پیدا کند، بگویند اینها چقدر مهم بودند که پیغمبر چقدر با اینها حرف زد خدا با اینها گفتگو کرد. اینقدر ارزش داشتند پیش خدا که خدا مستقیم با اینها حرف زد. نه، همین مقدار هم  نباید طرف مقابل احساس کند که خدا با او دهن به دهن شده، پیغمبر اکرم این ارزش را به آنها داده است. اینها خیلی زیباست در روش گفتگو و ارتباط.

بعد دنبالش می فرماید: «قیل لهم تعالوا» بیائید. یک نکته ای هم که اینجا گفتنش نسبت به سابق نمی آید این است که: اگر مصیبت و امتحان و شدت وحادثه پیش می آید، نسبت به گذشته حادثه ها و مصیبت ها حالت تطهیر و عقاب ممکن است داشته باشد. اما اگر حادثه ای آمد نسبت به آینده، نسبت آینده حالت امتحان دارد. نسبت به گذشته هر حادثه ای ممکن است چی باشد؟ بگوید این نتیجه فعل من است از یک جهتی، تطهیر فعل من است، عقاب فعل من است، همه اینها امکان پذیر است. اما نسبت به آینده نگاه  متفاوت می شود. همین حادثه را یک وقت شما نسبت به گذشته اش نگاه می کنید گذشته خودت، یک جور باید تحلیل بکنی، همین حادثه را نسبت به آینده که نگاه می کنی باید نگاهت این باشد که خدا با این کار می خواهد نظام آن محوصت و سنت محوصت و خالص سازی را پیش ببرد، امتحان است، تا چی بشود؟ ﴿وَلِيُمَحِّصَ﴾[4] ، تا تمحیص شکل بگیرد. لذا انسان نسبت به گذشته وقتی نگاه می کند نسبت به یک واقعه ای، باید حالش حال این باشد که من یک خطائی کرده ام که خدای سبحان دارد با این کار من را تطهیر می کند. لذا رضایت نسبت به آن حادثه نسبت به گذشته نسبت به تطهیرش و رفع موانع است. اما نسبت به آینده چه؟ نسبت به آینده ایجاد مقتضی است. دارد آنجا رفع موانع می کند نسبت به گذشته، نسبت به آینده چی؟ ایجاد مقتضی می کند می خواهد به من توان بدهد می خواهد مرا به مرتبه بالاتر برساند.

این خودش یکی از نکات زیبا است. دیشب یک کسی سؤال می کرد که چرا من در زندگی ام اینقدر حوادث پیش می آید و اینقدر مشکلات پی در پی؟ گفتم اگر دو تا قاعده را در نظر بگیری نگاهت متفاوت می شود: یکی اینکه خدای سبحان هیچ ابتلائی را فوق طاقت انسان بر انسان بار نمی کند. نه فقط فوق طاقت انسان بر انسان بار نمی کند بلکه دون طاقت انسان بر انسان بار می کند. چرا؟ ﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ فِدۡيَةٞ طَعَامُ مِسۡكِينٖۖ ﴾[5] ، اگر کسی تمام توانش را برای روزه بخواهد، خدا گفته تمام توانت، «علی الذین یطیقونه» کسانی که تمام توانشان را برای روزه بخواهد گفته تبدیل به فدیه می شود، لزوم ندارد روزه را بگیرد. نه اینکه طاقت ندارد، همه طاقتش را بخواهد. طاقت دارد ولی همه طاقتش را بخواهد روزه تبدیل می شود، می گوید اینجا هم روزه واجب نیست.  برای کسی که «لا یطیقونه» که هیچ. اما برای آن کسی که «یطیقونه» به تمام طاقتش، آن هم تبدیل به چی می شود؟ تبدیل به فدیه می شود. درست است؟ این نشان می دهد که تکلیف، حوادث و مصائب هیچگاه فوق طاقت انسان نمی شود. سبقت رحمت بر غضب الهی است که فوق طاعت انسان بر انسان بار نمی شود. این یک نکته.

اگر این نکته و قاعده را انسان ببیند، آن موقع حوادث که پیش می آید هر چقدر هم که هولناک و عظیم باشد حکایت از چی می کند؟ حکایت از این می کند که توان این فوق این است. یعنی آن حوادث و مصائب و مشکلات همه دارند این را می شناسانند به خودش و دیگران که اگر برای این پیش آمده و تا این دون طاقت باید باشد، معلوم می شود توان این فوق این حادثه ومصیبت است. این شناساندن توان است. که اگر انسان از این منظر به این حوادث و مصائب پی در پی نگاه کند، این ایجاد مقتضی است، نگاه به آینده است، یک امید ایجاد کردن است که حوادث ناامید کننده نیست، چرا من نیست که چرا من. دقت کردید. یک وقت نسبت به گذشته است، می گویم مشکلات من را دارد برطرف می کند. این هم ایجاد امید است که رفع مانع است. نسبت به آینده است ایجاد مقتضی دارد می کند. آیا توانستم عرضم را با این اختصار در این پرانتز وسط که بود عرض کنم چقدر این نگاه می تواند اثرگذار باشد ورفع خیلی از مشکلاتی که امروز در جامعه برای عده ای پیش می آید و اینها می بینند و با این نگاه به ناامیدی می رسند، یا احساس می کنند اولین چیزی که ممکن است در این مسئله برای آنها چاره ساز باشد بگویند عوامل غیر عادی در کار است که اختیارش با من نیست. لذا چه کار کنم؟ هیچی، باید دست روی دست بگذارم، یا یک کسی پیدا بشود او بتواند با این نظام غیر عادی مقابله کند. اما این نگاهی که عرض کردم ارتباط انسان را با حوادث امیدآفرین می کند، نسبت به گذشته رفع مانع است و نسبت به آینده ایجاد مقتضی است.

سؤال حضار: 24:53

جواب استاد: همین دومی اش این بود دیگر. قاعده اولش این بود که حوادث دون طاقت است. قاعده دوم این است که اگر حوادث دون طاقت است پس هر حادثه ای که پیش می آید دارد انسان را قدرتش را معرفی می کند، توانش را معرفی می کند، این را آشکار می کند. خدا در صدد این است که او را بشناساند هم به خودش و هم به دیگران. که این قاعده دوم است که از قاعده اول نتیجه گرفته می شود.

خب این پرانتز بسته. از اینجا که آمدیم چون می خواستم از این «ما اصابکم یوم التقی الجمعان» و «هو من عند انفسکم» که بود اینها جامانده بود عرض کنم.

بعد می فرماید: «ولیعلم الله الذین نافقوا و قیل لهم تعالوا» که تعالوا را عرض کردم، «قاتلوا فی سبیل الله». این قاتلوا که در حقیقت آن اوج «تعالوا» است، اوج آن «تعالوا» با «قاتلوا» محقق می شود، آن هم «قاتلوا فی سبیل الله». در مقابلش چیست؟ «أو ادفعوا». دیگر از این دو تا… دقیقه 26. اگر می فرمود «قاتلوا فی سبیل الله» فقط، اینها یا می گفتند ما جنگ را قبول نداریم یا توان نداریم یا می رویم فرمانده جنگی را قبول نداریم، نقشه جنگی را قبول نداریم، همه اینها ممکن بود عذر آورده بشود، اما اگر می فرماید یا «قاتلوا» که اوج است «أو ادفعوا». دیگر «او ادفعوا» فی سبیل الله را نیاورده است. «او ادفعوا». ممکن است «فی سبیل الله» عطف به هر دو باشد به لحاظ آن تعالی اول آمده باشد و دومی هم فی سبیل الله باشد؛ اما اگر سطح دفاع را در سطح وجدان عمومی گرفتیم که به دین هم کار ندارد لزوم ندارد «فی سبیل الله» قید دفاع باشد. «أو ادفعوا». حتی اگر یک کسی غیر مؤمن است حتی خدا را قبول ندارد در جائی که دارد زندگی می کند، در آن شهر آیا اگر به آن شهر حمله کنند دشمنانی که هیچکدام را به رسمیت نمی شناسند باید دفاع کنند از شهرشان یا نه؟ دفاع لازم است تا در مقابل دشمنی که آنهم دشمنی کینه ورزی که با کینه می خواهد حمله کند. پس این «او ادفعوا» یک مرتبه قدر مطلق و پائینترین مرتبه از دفاع است که دیگر جای عذری برای هیچ کس باقی نمی گذارد. می گوید اقلا شما حالت پدافندی شهر را داشته باشید که دفاع باشد. اقلا پشتیبانی کنید از کسانی که درخط مقدم هستند. عرض کردم ابن ام مکتوم وقتی که آنجوری آمد بعد امیرالمؤمنین علیه السلام یک جمله ای دارد نقل می کنند که «الزموا السواد الاعظم». این تعبیر امیرمؤمنان علیه السلام خیلی تعبیر زیبایی است که «الزموا السواد الاعظم فإن ید الله مع الجماعة و ایاکم و الفرقة»[6]. این را قبلا هم بیانش را داشتیم که اگر «ید الله مع الجماعة» و «الزموا السواد الاعظم» کدام سواد اعظم؟ هر لشکری و هر کثرتی؟ عرض کردیم سواد اعظمی که با حق باشند. «الزموا السواد الاعظم فإن ید الله مع الجماعة و ایاکم و الفرقة». حالا این مراتب دارد. «الزموا السواد الاعظم» یک موقع انسان جلو خط است دارد حرکت می کند، یک موقع صف دوم و سوم است، یک موقع در عقب لشکر هم که حرکت می کند باز هم «الزموا السواد الاعظم» نسبت به این هم صادق می شود. یکوقتی یک کسی است نمی تواند برود، اما سفارش می کند بچه هایش را که شما اقلا بروید.  این هم «الزموا السواد الاعظم» صدق می کند. یک کسی است نمی تواند برود بچه ای هم ندارد برود، می گوید از من می آید مالم را بدهم، مالش را می دهد. می گوید من اینها را نمی توانم انجام دهم یک کاری پشت جبهه انجام می دهم، «الزموا السواد الاعظم» صدق می کند یا نمی کند؟ در تمام این مراتب صدق می کند. می گوید اگر یک حرکتی دارد انجام می شود سعی کنید در آن حرکت در متنش باشید. او می شود «قتالا فی سبیل الله» که «قاتلوا فی سبیل الله». اما اگر تا این مرتبه حال ندارید و نمی توانید، (حال ندارید و نمی توانید هر کدام از اینها یک طوری است) اقلا در عقبه این خودتان را داخل کنید. نشان بدهید که در این…، حرفش را اقلا بزنید، دفاع از آن گفتمانش اقلا بکنید. اینها همه چی هست؟ اینها داخل در این سواد اعظم است که اگر این سواد اعظم کشیده بشود یعنی اگر کسی دید نمی تواند در قتال باشد دیگر بگوید پس تکلیف ندارم، نه، این تکلیف تشکیکی است مراتب دارد، تا آن نهایتش که انسان یک رابطه کوچکی هم با آن داشته باشد و یک ارتباط در حقیقت… تا آنجا حساب می شود. غیر از کسی است که هیچ رابطه ای ندارد. یک تظاهرات است، یک راهپیمایی است، یک موقع انسان در متن آن است یکطور است، یک موقع انسان در متنش نمی تواند شرکت کند دفاع از آن کند، گفتمانش را تقویت کند، راجع به آن گفتگو کند، تشویق کند دیگران را اگر این نمی تواند برود آنها بروند. ببینید هر کدام از اینها چی هست؟ تعبیر «تعالوا قاتلوا فی سبیل الله» اوجش، اگر نیستید «او ادفعوا» در نقطه اقلا عقبه حضور داشته باشید. «او ادفعوا» در این نظام تشکیکی. چقدر زیباست. آنوقت این شامل می شود «الزموا السواد الاعظم»، یعنی این سیاهی و این لشکر کشیده شده است، از خط مقدمش تا خط دو و سه اش تا قرارگاهش تا رسیدن به شهری که تأمین این قرارگاه را می کند این کشیده شده است یک واحد است، هر کجای آن اختلال پیش بیاید اختلال در خط مقدم هم پیش آمده است. لذا شما از پشت ضربه زدید نایستادید. اینها دیدند در بد منگنه ای گیر کردند دیگر نسبت به دفاع عذری داشتند، که بکویند چرا حالت دفاعی ندارد، لذا برای اینکه صورت مسئله را پاک کنند چه می گویند؟ می گویند «لو نعلم قتالا لاتبعناکم». ما اصلا احتمال جنگ نمی دادیم. احتمال جنگ نمی دادیم یکی این بود که صلح می خواهد انجام بشود. که هیچ قرینه ای بر این نبود. پس این شقش حتما محقق نمی شود. «لو نعلم قتالا» یعنی جنگی که عقلائی باشد در کار نبوده تهلکه است، لذا اگر ما دست به کاری نزدیم چون تهلکه بوده است. شعارهایی که امروز هم کاملا مشهود است و کاملا دیده می شود.

سؤال حضار: نامفهوم 32:6

استاد: عرض کردم یکی از مصادیق آن است. امام صادق علیه السلام می فرماید از آن کسانی نباشید (تعبیر روایت است) که اگر یک معنایی را برای یک چیزی کردند بگوئید دیگر هیچ معنای دیگری ندارد. مصادیق متعددی دارد. وضع الفاظ برای معانی است، از جمله معانی اش این است که توصیه به سکونت در یک جاهای مسکونی عمران جمعی شهری مثلا می کند. نه روستا در مقابل شهر. آن که می گویند یعنی خود همان روستاهایی هم که مجتمع است از تفرقه و جدا جدا زندگی کردنها منع می کند که جدا جدا زندگی نکنید. اما هر چقدر جائی اثرگذارتر باشد انسان ممکن است رشدش در آنجا … به شرطی که آن سواد اعظم روی قاعده باشد. اما اگر سواد اعظم یک جایی باشد که تمام مبنایش بر اساس از دست دادن فرهنگ باشد، این سواد اعظم قطعا دوری از آن و اعتزال و کناره گیری در مقابل آن، که از این جمع هایی که انسان وقتی درون آنها قرار می گیرد انسان منفعل می شود، می گوید اینجور مواقع باید منفعل نشوی، بلکه اگر نمی توانی کناره بگیری. اگر نمی توانی تأثیرگذار باشی و اگر تأثیر مثبت نیست پس کناره گرفتن لازم است، که اعتزالها عمده اش مربوط به این جریانهاست، که آن جایی که انسان نمی تواند باید معتزل باشد و اعتزال داشته باشد.

سؤال حضار: 33:38

استاد: خب من همین را خواندم دیگر.

سؤال حضار:

استاد: بله دیگر، جماعت بودن است، در خود روایت هم این است که «الزموا السواد الاعظم فإن ید الله مع الجماعة و ایاکم و الفرقة» که تخطئه آن چی هستش… منتهی این دسته روایات را کلا یکی از مصادیقش را آن توصیه به شهرنشینی گرفته اند. یکی از مصادیقش این است، که انسان خودش را قرار بدهد در رابطه با این روح جمعی، حتی اگر شده «او ادفعوا» باشد، حتی اگر شده در خود همان شهر ماندن و حالت دفاعی داشتن باشد.

دنباله آیه می فرماید: «قالوا لو نعلم قتالا لاتبعناکم هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان». «هم للکفر» این لام در اینجا به معنای الی است، یعنی «هم الی الکفر یومئذ اقرب منهم للایمان». چون منافقین بین ایمان و کفر دائما حالت رفت و آمد دارند، می گوید این کارشان و این قولشان اینها را به سمت کفر نزدیکتر می کند. منتهی «اقرب» را بعضی از مفسرین به معنای افعل التفضیل نگرفته اند، که بگویند نزدیک شدن به کفر. بلکه اقرب را اقرب تعیینی گرفته اند، که اینها این کارشان تعین در کفر پیدا کرد نه اینکه نزدیکشان به کفر کرد. چون حال قبلی اینها بین ایمان و کفر بود، حال فعلی قلبی اینها کفر بود، اما حال زبانی اینها اسلام بود. حالا که حال زبانی شان را هم تغییر دادند، چون حال قلبی شان که کفر بود حال زبانی شان را هم که تغییر دادند پس کافر شدند دیگر. این تعبیر را هم بعضی از مفسرین استفاده کرده اند، چون دنبالش می فرماید «یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم». اینها با زبانشان چیزی می گویند که او در قلب هایشان نیست. نفاق یعنی همین. که حالا انشاءالله یک وقتی غیر از این آیه در بحث نفاق باید یک تعمقی که، اصطلاح اسلامی است نفاق، که از آن نافقا یعنی لانه موش گرفته شده که دو سوراخ دارد، از یک سوراخ وارد می شود و یک سوراخ را گذاشته برای روز مبادا که اگر از این سوراخ مورد حمله قرار گرفت او از آنجا خودش را نجات بدهد که قابل پیش بینی نباشد. دو در داشته باشد. اینکه می گویند دو دره کرد این هم خودش دو دره کردن از همین کار موش است که یک در ورودی می گذارد همه فکر می کنند از همینجا خارج می شود، لذا این از اینجا اگر مورد حمله قرار گرفت یا خطری بود یک در دیگری گذاشته است، که بعضی می گویند آن در آماده است، بعضی می گویند حتی به صورتی است که آن در لایه خاک آخرش را بر نمی دارد بطوری که این تونلش آشکار نشده، اگر لازم شد آشکار می کند، یعنی دیگری کاری ندارد در کمتر از چند ثانیه می تواند آن لایه آخرش را بردارد و خروجش را محقق کند. حالا بحث نفاق را بعدا انشاءالله.

اما اینجور می فرماید: «یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم» که اینها زبانشان با قلبشان یکی نیست. «والله اعلم بما یکتمون»، اما خدا نگاهش به کجاست؟ به ما یکتمون است، یعنی آنها را آگاه است. که ما هم در رابطه با همین «والله اعلم بما یکتمون» روایات متعددی هست که انسان حتی اهل ایمان هم «والله اعلم بما یکتمون»، این فقط مربوط به اهل نفاق نیست. جزای الهی بر اساس چیست؟ نظام نیات انسان است و آنچه در درون انسان است. منتهی این مسئله هست که انسان نظام درونی اش را خودش هم گاهی به لایه های عمیقش مطلع نیست که چقدر لایه های درونی عمیق است. لذا انسان «یحسبون أنهم یحسنون صنعا» گاهی خودش هم فکر می کند دارد کار خوب می کند. اما این تکلیف را ساقط می کند؟ می گوید نه، نقطه ای که این به سمت انحراف رفت برایش آشکار بود، اما چون اهمیت نداد در او نهادینه شد، الان علم تفصیلی دیگر ندارد، اما نقطه خروجش از مرز اعتدال و مرز ایمان برای خودش آشکار شد، ولی چون اعتنا نکرد الان بدون توجه و بدون علم فصیلی دارد فرو می رود. ولذا باید آن نقطه های جدا شدن را انسان اهمیت بدهد. اختیاری در این مرتبه قرار گرفت نه اینکه نداند قرار گرفت. اگر ندانستن بود تکلیف و عقابی هم اینجا برای او نبود، اما چون با دانسته رفت هر چند فراموش کرد هر چند الان علم تفصیلی ندارد، ولی با اختیار این منافاتی پیدا نمی کند.

انشاءالله خدای سبحان ما را از شر آنچه که گرفتارش هستیم نجات بدهد.

ادامه ین گفتمان در آیه بعدی انشاءالله در جلسه بعد خدمت دوستان هستیم. والسلام علیکم و رحمت الله وبرکاته.

سؤال حضار: 39:15

استاد: چون معلوم بوده، آن گفتمان، چون دو دسته معلوم بوده اند. یک موقع هست که معلوم نبوده مجهول بود لازم بود معلوم کند، اما چون اینها معلوم بوده، گفتگو راجع به «لیعلم المؤمنین و لیعلم الذین نافقوا»، پس معلوم می شود که گفتمان نسبت به کی هست؟ مؤمنین و منافقین. و چون این خطاب، خطاب عتابی است معلوم می شود دسته منافقین را شامل می شود. پس آمده است دیگر. «لیعلم الذین نافقوا» ذکر شده است دیگر، که دارد حال اینها را می گوید لذا گفتمان آنها را دارد مورد مناقشه قرار می دهد.

سؤال حضار:

استاد: یعنی زبان وقلبشان یکی نیست مربوط به بل است. که حتی همین بیانی که «لو نعلم قتالا لاتبعناکم»، یعنی اینجا دیگر آشکارش کردیم که زبان وقلبشان یکی نیست. یعنی رسوائی اینها را دارد آشکار می کند، که اینجا ما آشکار کردیم که اینها زبان سرشان با زبان سرّشان قبلا یکی نبود الان یکی شد، معلوم شد که اینها به کفر رفتند، لذا علت کفرشان را بیان می کند. بله منافقین دو دسته بودند: یک دسته از منافقین کسانی بودند که اینجوری بودند اصلا که واقعا کافر بودند اما ظاهر اسلام را بیان می کردند. ولی یک دسته از منافقینی که در آیات قبل بیشتر به آنها پرداخت آنهایی بودند که مسلمانهای ضعیف الایمان بودند که اینها وقتی جنگ پیش آمد فرار کردند. اول هم ایستادند در جنگ و آمدند هم در جنگ؛ اما وقتی جنگ سخت شد فرار کردند. این ضعف ایمان است همه جا هست. بعد خدای متعال می فرماید ما اینها را بخشیدیم، اینها را عفو کردیم، رحمت کردیم، اینها بخشیده شدند. اما نسبت به آن دسته چی؟ می گوید نسبت به آن دسته اگر هم الان مسلمان حساب بشوند این فقط مربوط به ظاهر است والا آنها مورد عفو و رحمت قرار نگرفتند. حتی روایت آمده است که وقتی پیغمبر اکرم بر عبدالله بن ابی و بعضی از سران نفاق که یکی از آنها از دنیا رفت وقتی نماز میت خواند بعدش آیه نازل شد که از این به بعد حق نداری برای منافقین تو نماز بخوانی. یعنی همین مقدار تطهیر هم… یعنی این «هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان» کفر آشکارتر شد. چون کفر آشکارتر شد ظاهر اسلام هم نیست نماز هم بر آنها لازم نیست شما بخوانی. نماز بخوانند اما تو نخوان که تطهیر بشوند در نظام ظاهری. این هم خلاصه یک قرینه دیگری. اما آن معنای عام را منافات ندارد که اقرب را افعل تفضیل بگیریم. اما اگر به شدت رسید می تواند افعل التعیین بشود.

سؤال حضار:

استاد: عرض کردیم که اینها همین را دارند می گویند دیگر. می گویند ما این را جنگ نمی دانیم. منتهی به چه دلیلی جنگ نمی دانیم؟

سؤال حضار:

استاد: یکی از احتمالات همین است که ما جنگ بلد نیستیم، در حالی که اینها افرادی نبودند که … معلوم بود کی ها بودند، یعنی اینها افرادی بودند که در مدینه تا مدتها جنگ اوس و خزرج با هم داشتند و همه مردان قبائل در مدینه مردان جنگی بودند، اصلا عرب به جنگیدنش… لذا «لو نعلم قتالا» که ما جنگ را بلد نیستیم، گفتم چند وجه ذکر کرده اند برای این مطلب ما دو وجهش را می گوئیم، یکی اش هم این بود که ما …

سؤال حضار:

استاد: نه دیگه، چون یک عذر خیلی واضح الفسادی بود. یعنی یک مرد جنگی که شمشسرم همایلش باشد بگوید من جنگیدن بلد نیستم. کسی از او می پذیرد؟ افراد سرشناسی که عمری در جنگ بودند بعد بگویند ما جنگیدن نمی دانیم، این خیلی واضح الفساد است. لذا مفسرین گفته اند این عذر اصلا احتمال داده نمی شود. با اینکه یکی از ظهورات اولیه هست ولی احتمال داده نمی شود چون اینها معلوم بود معروف بود شناخته شده بودند، و اینجور نبود که مثلا ناشناس باشند بگویند شاید واقعا فنون رزمی را بلد نیست، شمشیر زدن بلد نیست. اینها از بچگی معروف بودند.

سؤال حضار:

استاد: عرض کردم مگر قرینه ای باشد که … در دفاع چی؟ کسی که جنگ بلد نیست دفاع هم نمی تواند بکند؟

سؤال حضار: سنگ نمی تواند بردارد و بزند؟ نمی تواند سنگر بسازد؟ دفاع این است دیگر. دفاع فقط شمشیر به دست گرفتن نیست، مثالی که عرض کردیم مفصل گفتیم دفاع خیلی شمول دارد، حتی یک آلت پشتیبانی از جنگ باشد مثلا غذا ببرد اینها بلد نبودند؟ یا باید بگوئید اینها اصلا هیچی بلد نبودند، غذا پختن هم بلد نبودند، سنگر ساختن هم بلد نبودند، دیگر این از آن در نمی آید. لذا «او ادفعوا» راه عذر اینها را بست. لذا اینها وقتی گفتند «لو نعلم قتالا»، اگر کسی به آن عنوان هم بگیرد می گویند خب اگر قتال نمی دانید دفاع که بلدید. لذا عذر نداشتند. همین حجت علیه آنها شد. چون او قبل آمده است دیگر.


 

[1] . [آل عمران: 166]

[2] . [آل عمران: 167]

[3] . [البقرة: 195]

[4] . [آل عمران: 141] ، [آل عمران: 154]

[5] . [البقرة: 184]

[6] . بحار الأنوار ، ج۳۳، ص۳۷۲، نهج البلاغة ، ج۱، ص۱۸۴، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۲۸۹

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 906” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید