سلام علیکم و رحمه الله

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلوة والسلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر روایات نورانی کافی شریف، کتاب الحجه، باب صد و هشتم بودیم که نکته‌های خاص در رابطه با کتاب الحجه را در این باب شریف ذکر کردم. در محضر روایت هشتم بودیم. در روایت هشتم ابی بصیر نقل می‌کند عن ابی عبدالله علیه السلام فی قول الله عز و جل «يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ یُدخِله جناتٍ تَجری من تحتها الانهار» یعنی قبلش این است که ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ﴾[1] بیان اینکه در این آیه‌ی شریفه در این‌جا که «يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ» یا  «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ ۚ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار»، سوال کردند از حضرت در رابطه با  «وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» ، حضرت فرمودند که  «مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» ، در چی اطاعت خدا و رسول را بکند؟ اگر در هر جزئی از اجزا اطاعت بکنند در جزء دیگر نباشد، این صدق اطاعت تامه نخواهد کرد؛ اما اگر در چیزی اطاعت بکنند که اطاعت از او تمام مراتب اطاعت سابق و اجزای اطاعت سابق را داشته باشد، آن اطلاق اطاعت خدا و رسول محقق شده است. یک موقع می‌فرمایند که  «مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَه» در اقامه‌ی صلاة، در ایتای زکات، در انجام حج، در فلان مساله. این ممکن است که در یکی انجام بشود اما در دیگری انجام نشده باشد؛ اما کجاست که اگر در آن اطاعت صورت بگیرد، در تمام مراتب سابق اطاعت صورت گرفته است؟ می‌فرماید آن در امر ولایت است که فصل اخیر است. آن حقیقت جامع است که اگر کسی در این حقیقت اطاعت صورت داد، یعنی در تمام مراتب سابق اطاعت شکل گرفته [است] و اگر هم کسی کوتاهی در مراتب سابق داشت از باب انکار نیست، از باب ضعف در انجام است. دنبال اطاعت بوده، ضعف در انجام داشته، چون آن آخری محقق شده [است] . من ممکن است اطاعت مرتبه‌ی ده را داشته باشم، اطاعت مرتبه‌ی بیست را نداشته باشم. اطاعت مرتبه‌ی بیست را داشته باشم، اطاعت مرتبه‌ی نود را نداشته باشم؛ اما اگر اطاعت مرتبه‌ی صدم را داشتم، تمام اطاعت‌های سابق در او هست. در او قرار داده شده‌ است؛ چون او سخت‌ترین مرتبه‌ی اطاعت بوده، جامع‌ترین مرتبه‌ی اطاعت بوده، بالاترین مرتبه‌ی اطاعت بوده که اگر آن بالاترین محقق شده، بقیه‌ به طفیل وجود او محقق است. منتهی ممکن است گاهی انسانی مرتبه‌ی صد اطاعت را داشته باشد اما ضعف در انجام مراتب دون پیدا کرده باشد. او ضعفش به طریق دیگری باید جبران بشود. ممکن است عقاب هم داشته باشد؛ اما این عقاب غیر از کسی است که مرحله‌ی ده را دارد اما مرتبه‌ی بیست را اصلا ندارد. پس چون که صد آمد، نود هم پیش ماست. اگر مرتبه‌ی نهایی اطاعت، که آن اطاعت ولی الهی‌ است که پیغمبر اکرم می‌فرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي﴾، امروز تمام شد دین شما برای شما، «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ». امروز تمام شد. «وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا»[2]. یعنی این بالاترین مرتبه‌ی اطاعت در این حقیقت… که اگر ﴿وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥ﴾[3] که اگر این محقق نشود، اصلا رسالتت را انجام نداده‌ای. این تمامیت و کمال، هم تمامیت هم کمال، هم اکملت هم اتممت، نعمت را تمام کردم؛ چون «تمام» گاهی نسبت به آن‌جایی است که آن مرحله‌ی سابق کفایت نمی‌کند، ناقص است؛ اما کمال مربوط به آن‌جایی است که مرتبه‌ی قبل کفایت می‌کرد اما این بالاتر از آن است، کمالِ آن است. پس تمام مقابل نقص است، کمال در مقابل کامل است. اکملت در مقابل کامل است، که هم اکملت هم اتممت؛ که این می‌شود بالاترین مرتبه‌ی نعمت و اطاعت. لذا می‌فرماید که، با توجه به آن عرضی هم که سابق، اول فصل، داشتیم و مدام آن را  تکرار می‌کنیم،  «و مَنْ یُطِعِ اللهَ»،  اطاعت مراتبی دارد و بر مراتبی صدق می‌کند. آن موقع صدق اطاعت بر اتمّ مراتب اولا و بالذات است و بر بقیه‌ی مراتب ثانیا و بالعرض. چون اطلاق لفظ بر ارواح معانی و وضع الفاظ برای ارواح معانی اقتضا می‌کند که آن مرتبه‌ی کامل و تام اولا و بالذات به آن صدق بکند و بر بقیه‌ی مراتب ثانیا و بالعرض صدق بکند. این بحث را مفصل داشتیم. اگر این نگاه را داشتیم آن موقع می‌بینیم که تمام این تطبیقاتی که در این‌جا شده و تفسیرهایی که شده نه تأویل بلکه متن تفسیر است که  «و مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ» اطاعت خدا و رسول بالاترین مرتبه‌اش آن مرتبه‌ی اتم مراتب است که او می‌شود در ولایت امیر مؤمنان علیه السلام من بعده. آن موقع بیان آیه که می‌فرماید: «فی قول الله عز و جل و مَنْ یُطِعِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فِی وَلَایَة عَلِیٍّ و الْأَئِمَّه مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً هکذا نزلت»[4] که عرض شد که این نزول بر این، نزول به عنوان نقص در افتادن الفاظ نیست. هکذا نزلت یعنی آن حقیقت نزول این آیه همین مساله و بیان این بوده [است] . یعنی بیان مساله است که این‌گونه نازل شده و اگر بر مراتب دیگری صدق می‌کند، آن‌ها مراتب دیگر این مساله است؛ ولی آن‌چه که این آیه حقیقتا شمول پیدا می‌کند به او و ناظر به اوست، این مرتبه‌ی کمالیه است که  «فِی وَلَایَة عَلِیٍّ و الْأَئِمَّهْ مِنْ بَعْدِهِ علیهم السلام» . خب این یک نکته که گذشت. در آیه‌ی دیگری دارد که ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَخۡشَ ٱللَّهَ وَيَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٥٢﴾[5]، که فوز کجاست؟ «يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَخشَ ٱللَّهَ»، اگر این‌جوری شد یا آیه‌ی دیگری ﴿يُصۡلِحۡ لَكُمۡ أَعۡمَٰلَكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۗ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا٧١﴾، که به دنبالش هم «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[6] که بعد گفتیم آن امانت در آیه‌ی بعد حقیقت ولایت است که این هم تناسب آیه و آیه‌ی بعدش را بهتر نشان می‌دهد که این گذشت.

خب، در محضر روایت بعدی می‌فرماید که محمد بن مروان، رفعه الیهم علیهم السلام که مرفوعه است به حضرات معصومین فی قول الله عز و جل «و ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ[7] فِی عَلِیٍّ وَ الْأَئِمَّة کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا[8]»[9]. آن بحثی که در رابطه با حضرت موسی علیه السلام است خیلی شایعات را علیه حضرت پخش می‌کردند، به طوری که چون حضرت یک نجابت و عفت و حیای ویژه‌ای در وجودش حاکم بود، کسی حضرت موسی علیه السلام را در حالیکه در جایی برای تخلیه برود یا در حالیکه برای غسل برود، ندیده بود. چون ندیده بودند، یک شایعاتی که اصلا شاید ایشان، مردانگی‌شان مورد خدشه باشد…، شایعاتِ این‌گونه. یعنی آن وجه حیا و عفت را بر یک امر منفی حمل می‌کردند تا هم آن وجه حیا و عفت را بشکنند، هم این‌که حضرت موسی علیه‌السلام را مورد خدشه قرار بدهند. که «فَبَرَّأَهُ اللَّهُ»، حالا شأن نزولی ذکر می‌کنند. چون توجیه آن سخت است ما خیلی وارد شأن نزول آن نمی‌شویم، که خدا موسی را بری کرد و او را تبرئه کرد و آن ظن و گمان آن‌ها را تخطئه کرد. و  «فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا». از آن شایعاتی که این‌ها داشتند، خدا موسی را تبرئه کرد و آن‌ها را تخطئه کرد. می‌فرماید که و« و ما کانَ وَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ» ، همان‌طوری که در رابطه با موسای کلیم اینجور اذیت کردند، انواع شبهه‌ها و اذیت‌ها را نسبت به موسی روا داشتند و خدای سبحان موسی را تبرئه کرد، این‌ها و« و ما کانَ وَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ الله فِی عَلِیٍّ وَ الْأَئِمَّة». این اذیتی که در رابطه با پیغمبر داشتند، بالاترین اذیتی که داشتند، اذیتی بود که در رابطه با جریان امیرمؤمنان و اولاد حضرت و ائمه‌ی من بعدش داشتند نسبت به پیغمبر، که پیغمبر اکرم از سویی دائما این مساله را به انحای مختلف، از یوم الانذار گرفته تا مرغ مشویتا تا رکوع تا غدیر تا نماز، همه‌ی این کارها را که داشتند، تمام این‌ها مربوط به این بود که اذیت می‌کردند پیغمبر را تا این‌که آن چیزی که مقصود الهی‌ است و پیغمبر موظف به انجام آن است محقق نشود. یعنی دائما شایعات و تخطئه‌ها، این که گاهی شایعه می‌کردند که پیغمبر می‌خواهد چه کار بکند؟ که جلسه‌ی گذشته عرض کردیم، که ﴿قُل لَّآ أَسۡـَٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾[10]، طرف تا این آیه نازل شد، از آن جلسه بیرون آمد، گفت پیغمبر می‌خواهد تیر و تبارش را تا آخر بر ما حاکم بکند. یعنی یک‌دفعه مساله را از یک امر الهی، از یک نگاه الهی تبدیل می‌کردند به یک امر قومی و قبیله‌ای تا بحث قومی و قبیله‌ای تخطئه‌اش ساده باشد. که پیغمبر هم مثل ماست. می‌خواهد قوم و قبیله‌اش را حاکم بکند. لذا توجیه فعل خودشان هم باشد که اگر بعد از این انجام می‌دهند که قوم و قبیله را می‌آورند، خب پیغمبر هم همین کار را می‌خواست بکند در نگاه این‌ها. جریان موسی هم مختلف شأن نزولش ذکر شده [است] منتهی این شأن نزول روایات راجع به آن… این‌که عرض کردم که شبهاتی داشتند به آن، خیلی اذیت کردند در به این مساله… جریان هارون چون از ابتدا بود و بعد از این‌که هارون از دنیا رفت هم قتل هارون را به گردن موسی انداختند که تو او را کشتی. چون هارون با موسی بیرون رفته بودند. البته بعضی نقل‌ها دارد که فرزندان هارون هم با آن‌ها بودند. فرزند بزرگ هارون به خصوص بود. هر چه فرزند هارون ‌گفت که من آن‌جا بودم. این جریان اتفاق نیفتاده؛ چون در یک کوهی هم بود، همان‌جا هم دفن کردند، این‌ها ندیدند. لذا گفتند چون از تو به ما مهربان‌تر بود، هوای ما را داشت، تو او را از بین بردی. حالا به موسای کلیم، نبی رسول اولوالعزم الهی، تا این‌که خداوند سبحان در یک مکاشفه جریان وفات هارون را به مردم نشان داد تا ببینند که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته که این هم یک بحثی است که الان نمی‌خواهیم به آن ورود پیدا بکنیم. بعد از آن جلوی شایعه گرفته شد. از جمله‌ی یکی از بحث‌ها، «فَبَرَّأَهُ اللَّهُ». یعنی عرض می‌کنم که مطالب مختلفی ذکر شده اما اذیت می‌کردند دائما این نبی الهی را که آن سوره‌ی صف هم دارد که  ﴿وَإِذۡ قَالَ… لِمَ تُؤۡذُونَنِي﴾. به قوم خودش، به بنی‌اسرائیل نه فرعونی‌ها، چرا من را اینقدر اذیت می‌کنید؟ «وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ»[11]. با این‌که می‌دانید من رسول خدا هستم اما چرا اینقدر من را اذیت می‌کنید؟ یعنی یک تعمدی، اذیت‌هایی و آسیب‌هایی که موسی علیه‌السلام از قوم خود خورد، اشدّ از آسیب‌هایی بود که از فرعون خورد. خون دل‌هایی که از بنی اسرائیل خورد آن هم از کسانی که اظهار ایمان به او می‌کردند، بیش از خون دل‌هایی بود که از فرعون خورده [بود] . چهل سال با فرعون بود، چهل سال با بنی اسرائیل. آن چهل سالی که با بنی اسرائیل بود خیلی… گوساله پرستی، دیگر وقتی می‌گوییم هذا فراقٌ… بین من و بین شما این فراق باشد و جدا شد که خدایا من را از این‌ها جدا کن. آیه‌ی شریفه که من را جدا کن، این تعبیر خیلی سنگین است از یک نبی رسول الهی که تا کجا پیش می‌روند، چقدر اذیت کردند که تقاضای جدا شدن از امتش را بکند که تا این‌جا کشیده شد.

بعد می‌فرماید روایت بعدی که  «عن علی بن عبدالله قال سألَه رجلٌ عن قوله تعالی فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی» . ببینید این‌ها خیلی زیبا و لطیف است. یک موقع می‌فرماید اگر از من تبعیت کنید، شما ضلالت و شقاوت پیدا نمی‌کنید. خب این معلوم است. پیغمبر می‌فرماید اگر کسی از من تبعیت بکند ضلالت و شقاوت محقق نمی‌شود؛ اما یک موقع می‌فرماید که «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ»، آن هدایت چیست؟ آن هدایت «فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی» ، هیچ ضلالتی و هیچ شقاوتی برایتان ایجاد نخواهد شد. یک موقع می‌فرماید اگر از هدایت من تبعیت کنید، شما ضلالت و شقاوت پیدا نمی‌کنید. یک موقع می‌فرماید اگر از هدایتی، که آن هدایت بالاترین هدایت است، اگر از آن تبعیت بکنید، هیچ نحوه‌ای از ضلالت و شقاوت برایتان نیست. نه ضلالت و شقاوت کلان، نه، کلی و جزئی برایتان محقق نخواهد شد. حتی شقاوت جزئی، حتی ضلالت جزئی، هیچ‌کدام. می‌فرماید که سوال کرد کسی از قوله تعالی «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی»؛ چون این آیه‌ی شریفه در سوره‌ی طه است. در سوره‌ی طه قبلش این است که «قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»[12]. در جریان حضرت آدم که بعد از این‌که هبوط محقق می‌شود بعد خدای سبحان به آدم می‌فرماید که بعد از این‌که تو به زمین آمدی، در هبوط دوم که الان دیگر اینجا نمی‌خواهیم بحثش را بکنیم، چون هبوط اول «اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» بود که دشمنی…، اما ﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَيۡهِۚ﴾. این‌جا فرمود که ﴿قُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ مِنۡهَا جَمِيعٗاۖ فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾ بعد دنبالش  «و الذین کفروا»[13] و ادامه‌اش. در سوره‌ی بقره، این است. در سوره‌ی طه این دو هبوط را جمع کرد در کنار هم. دیگر بین این دو فاصله نینداخت که «تَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ» که «قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا» . دنبالش جریان هبوط دوم را که «بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ». مربوط به هبوط اول. درست است؟  «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً» مربوط به هبوط دوم، که در سوره‌ی بقره تفصیل را آورد. در سوره‌ی طه اجمال را آورد. این جمع بین دوتاست. هم  «بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» را آورد که آن حالت حیوانی انسان که در جهت حیوانیت و عداوت… در مرتبه‌ی دومش «فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ» ، آن‌جا می‌فرماید  «فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی». آن‌جا فرمود «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‌». چه کسانی «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‌» هستند؟ ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾[14]. کسی که به ولایت الهی می‌رسد مرتبه‌ی «لاخوف علیهم». نه نسبت به گذشته محزون است، نه نسبت به آینده ترس دارد. که  «لایضل و لایشقی»، ایمنی کامل و مقام امن است، که اگر کسی به این مرتبه رسید که «فمن تبع هدای» که آن هدایت من آن مرتبه‌ی ولایتی است که در رابطه با امیرمؤمنان علیه السلام قرار دادم بالائمه. این‌ها به مرتبه‌ی «لایضل و لایشقی» می‌رسند.  «لا خوف علیهم و لاهم یحزنون» . توانستم عرض بکنم؟ که این مرتبه همان اوج طاعت است. همان اوج کمال است که لاخوف نسبت به آینده علیهم و لا هم یحزنون نسبت به گذشته‌شان. چون نه حزن نسبت به گذشته…، ﴿لَا تَأۡسَوۡاْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا تَفۡرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُمۡۗ﴾[15]، که حزن بر گذشته این‌ها ندارند. انسان چه زمانی حزن به گذشته ندارد؟ وقتی تحت ولایت صحیح حرکت کرده باشد، خیالش راحت است که تکلیف را انجام داده [است]. یقین پیدا کرده [است]. «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ» یعنی به این مقام یقین رسید با این هدایت، که آن هدایت کیست؟ حضرات معصومین علیهم السلام هستند، که آن‌جا می‌فرماید که «الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»[16]. دیگر دین شما کامل شده، دیگر جریان از حرکت شخصیه‌ای که پیغمبر بود، بقای شخصی تبدیل شد به بقای نوعی که ولی در هر زمانی در کار است، حجت در هر زمان. لذا کفار ناامید شدند که دیگر این سلسله یک جایی برسد که پیغمبر از دنیا برود، قطع بشود. دیدند نه سلسله شد. دیگر ادامه دارد. کفار ناامید شدند. در ادامه می‌فرماید که  «من قال بالائمه واتبع قولهم و لم یجز طاعتهم»[17]. اگر کسی تبعیت امر آن‌ها را قبول کرد، امر آن‌ها را قبول کرد، من قال بالائمه اعتقادا، قال یعنی یعتقد، اگر کسی اعتقاد پیدا کرد، واتبع، غیر از اعتقاد، عمل کرد، تبعیت کرد، و لم یجز طاعتهم، از طاعت این‌ها عبور نکرد. از طاعت این‌ها تخطی نکرد. لم یجز، این‌جا در حقیقت عبور از این نکرد. اگر کسی اینجوری باشد، آن هدای محقق شده.«مَنْ تَبِعَ هُدايَ»، لذا «لایضل و لایشقی» و همچنین «لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» که این می‌شود ولی خدای سبحان، که این هم چقدر زیبا می‌شود.

در روایت بعدی می‌فرماید که «احمد بن محمد بن عبدالله رفعه، که روایت باز مرفوع است، فی قوله تعالی  لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَد وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ[18]» حضرت می‌فرمایند که این روایت شریف که خطاب پیغمبر بود که  «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ». این بلدی که لا را می‌گویند زائده باشد، یعنی أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. که به این شهری که بلد الحرام است قسم می‌خوریم،«وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَد»، در حالیکه تو در این هستی. یعنی وجهی که این بلد باعث می‌شود ما به او قسم بخوریم، وجود است که شرف المکان بالمکین است. این یکی از مصادیقش است. حالا بعضی‌ها لا را زائده نگرفتند. معنا کردند. یعنی از بس که این شریف است، دیگر لزومی به قسم به این‌جا نیست، چون تو در این‌جا هستی. چه زائده بگیرند که مشهور است چه غیر زائده بگیرند، «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَد» . منتهی شاهد مثال کجاست؟  «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» که اگر قسم «أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَد» باشد ؛  «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ»، که به این والد و ولد ما قسم می‌خوریم. که این قسم خوردن بر والد و ولد درحقیقت کیست؟ می‌فرماید والد امیرالمؤمنین علیه السلام است و ما ولد من الائمه علیه السلام.[19] لذا جریان پیغمبر علیه السلام را و جریان امیرمؤمنان و اولادش به عنوان حقیقتی است که خدا به این‌ها قسم می‌خورد و این‌ها را به عنوانِ در کنار پیغمبر مطرح می‌کند که باز همان بحث فرد شاخص است. بله؛ «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» می‌تواند عام هم باشد؟ می‌تواند اما فرد شاخص و آن چیزی که در کنار پیغمبر این را معنا می‌دهد، «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ»، همان چیزی است که در روایت آمده، امیر مؤمنان و ما ولد من الائمه علیه السلام است.

سوال حضار:

پاسخ استاد: بله آمدند دیگر. بله.

سوال حضار:

پاسخ استاد: عرض کردم مراتبی از صدق دارد دیگر. به حضرت آدم می‌تواند صدق بکند. بر حضرت ابراهیم می‌تواند صدق بکند. یعنی نسل آن‌ها که آمده و همچنین «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ» فقط بر سیزده تا هم نیست چون ما ولد حتما اضافه دارد و آن رحمی هم که این ولد در آن محقق شده هم در آن ذکر شده منتهی با عفت و عفیف. که بدون این‌که اسمی آمده باشد که سنت قرآن است، جوری بیان کرده که آن هم معلوم باشد که «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ». خب معلوم است که  «ما ولد» را که پدر نمی‌زاید. که در این آن هم اشباع شده [است]. یعنی همه‌ی حضرات معصومین، پیغمبر اکرم همه در آیه ذکر شده است. بله این آیه مراتبی از صدق دارد. آن یک مرتبه‌اش است، اما بالاترین مرتبه‌اش که از جهت «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ»، همانجور که در رحم عرض کردیم که می‌فرماید ﴿أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ﴾[20] که آن‌جایی که خدا امر کرده أن یوصل، آن‌جا سوال می‌کنند از حضرت می‌فرمایند این پدر و مادر و ارحام را شامل می‌شود. بعد می‌فرمایند که این، بر رحم ولایی که ما هستیم هم شامل می‌شود و از کسانی نباش که می‌گویند این فقط بر یک چیز صدق می‌کند. در این مساله است این روایت شریف. «امرهم أن یوصل» که خدا امر کرده ایشان را که صله‌ی رحم داشته باشند، می‌گوید هم صله‌ی رحم بر پدر و مادر و خانواده و ارحام صدق می‌کند، یعنی ارحام طینی، هم ارحام معنوی و ولایی که آن آباء معنوی هستند که ما هم هستیم. بر ما هم صدق می‌کند. «و لا تکونن ممن یقول فی شیء أنّه فی شیء واحد»[21]، که این‌جور نباش. یک شیء واحد نه که هر چیزی را شامل بشود. نه، یعنی آن‌هایی که در مراحل طولی است. مراتب طولی مساله است که این مرتبه‌ی طینی را صدق می‌کند. این‌جا هم همین‌جور است. «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ»، آن نظام ولادت را به عنوان سنت ولایت الهی در عالم… ، این را می‌بیند تا می‌رسد به مرتبه‌ای که «وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ»، اوج مرتبه‌ی والد بودن باشد که آنا و علی ابوا هذه الامه، که من و علی پدران این امت هستیم. بلکه در حقیقت می‌فرماید که کنت نبیا و آدم بین الماء والنتین. من قبل از آدم هم نبی بودم که آن نبوت اطلاقیه است که همه‌ی نبوت‌ها شئون او می‌شوند. لذا نبوت آدم، نبوت نوح، نبوت عیسی، موسی، ابراهیم علیهم السلام، همه این‌ها می‌شود ظهورات نبوت پیغمبر اکرم. پس اگر بخواهیم بگوییم نبیّ اطلاقی کیست، بالاترین مرتبه‌ی نبوت کجاست، می‌گوییم پیغمبر اکرم است.

در روایت بعدی باز می‌فرماید که «عبدالله بن کثیر عن ابی عبدالله علیه السلام فی قول الله تعالی وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى[22]»[23] ، که باز این‌جا مطابق همان بحثی که قبلا داشتیم، این قدرت تصرف و این ولایت در تصرف، همان‌طوری که خود این تناسب حکم و موضوع نشان می‌دهد، که اگر می‌فرماید «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ… و َلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى»، یعنی نمی‌خواهد این‌جا یک دفعه لِلَّه و للرسول را در یک شأنی بیاورد که ولایت مطلقه‌ی حقیقیه است بعد یک دفعه ذی القربی را بیاورد، بگوید بدهید به فامیل‌های من. که عموم فامیل را نشان می‌دهد در راستای تناسب حکم و موضوع، همان جهتی که ولایت الهی قدرت تصرف در این مساله را پیدا می‌کند و ولایت پیغمبر هم در همان جهت این قدرت تصرف و ولایت را دارد، ذی القربی هم در همان راستا معنا می‌شود. نه همه‌ی ذی‌القربی، هر کس نسبت فامیلی داشت، بلکه کدام ذی القربی؟ اختصاص پیدا می‌کند. همان‌طوری که در جریان ابراهیم خلیل عرض کردیم که وقتی خدا فرمود :  ﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ﴾، آن‌جا ابراهیم علیه السلام عرض کرد:  «وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»[24] که مفصلش را عرض کردیم که ظالمین چه کسی را خارج کرد؟ آن کسانی که قبلا بد بودند، بعدا خوب شدند اما این امر آن‌قدر عظیم است که آن‌ها هم نمی‌توانند امام باشند. با این‌که الان خوبند ولی قبلا ظلم در زندگی‌شان بوده [است] . فقط کسانی را شامل می‌شود که از ابتدا هیچ ظلمی در زندگی این‌ها نبوده [است]. مظهر تام عدل بوده‌اند. این‌جا می‌فرماید ذی‌القربی، با این‌که معنا عام است، اما تناسب حکم و موضوع نشان می‌دهد که آن ذی القربایی که این ولایتی که پیغمبر داشت و آن ولایتی را که خدا داشت می‌توانند اعمال بکنند.

سوال حضار:

پاسخ استاد: آن در حقیقت این ذی‌القربی را عطف به خود پیغمبر و این‌ها می‌کنیم آن‌ها مصارفش است. آن وقت بعد البته این ذی‌القربی را که مصارف را قرار می‌دهند، این ذی‌القربی هم به عنوان عام به عنوان مصارف می‌شود. یعنی اگر به عنوان مصارف دیدند در کنار یتامی و غیره دیده می‌شود، اگر به عنوان  «واعلمو انما غنمتم من شی فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی»، به این عنوانِ تصرف دیدیم، ولایت در تصرف، ذی القربی به این دو تا عطف می‌شود. یعنی از یک جهت داخل در مصرف است از یک جهت داخل در ولایت در مصرف است.

بعد در روایت بعدی می‌فرماید که «عن عبدلله بن سنان سئلت ابا عبدالله علیه السلام عن قول الله عز و جل وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ[25]» که از کسانی که ما آفریدیم، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ، کسانی هستند که هدایت به حق می‌کنند و به یعدلون و به آن هم بازمی‌گردند. که اصلا رجوعشان هم به همان حق هست. بعد می‌فرماید کسانی که این‌جور تمام مبدئیتشان و تمام رجوعشان و تمام زندگی‌شان به حق هست، می‌فرماید مصداق تامش چه کسانی هستند؟ حتی با این‌که این آیه انبیا را شامل می‌شود اما باز اگر گفتیم مصداق تام، می‌شود پیغمبر و اهل بیت. فقط آن‌جا چون پیغمبر روشن است، اهل‌بیت علیه‌السلام را دارند ملحق می‌کنند و معلوم می‌کنند. لذا می‌فرماید که هم الائمه علیهم السلام  که اگر در آن آیه هم می‌فرماید  ﴿أَفَمَن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّيٓ إِلَّآ أَن يُهۡدَىٰۖ﴾[26]، آن کسی که خدا خودش مستقیم هدایتش را به عهده می‌گیرد، او کسی است که سراسر زندگی‌ش این بیان است که «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ و به یعدلون». تمام وجودش هدایت است، همه‌ی وجودش هدایت است. آن‌جا می‌فرماید افمن أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَی» یا آن کسی که خودش نمی‌تواند هدایت را بگیرد، باید با واسطه به او بدهند. لا یهتدی، لایهِدّی یعنی لایهتدی دیگر، الا أن یُهدی. مگر یک واسطه هدایت را به او بدهد، یعنی مردم، بقیه. لذا این‌جا ناظر به آن کسی است که مستقیم از خدا می‌گیرد که همه‌ی وجودش می‌شود مظهر هدایت که این همان نظام نصب الهی و ارتباط مستقیم خداست که خدا متولی هدایت این‌ها هستند و این‌ها متولی هدایت مردم هستند، که این آیه‌ هم ناظر به همان مساله است که وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ، که این امت همانی است که ابراهیم خلیل هم آخر دعایش هست که ﴿وَمِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّكَ﴾ . خدایا ما را مسلم قرار بده و من ذریتنا که خودش و اسماعیل بود، «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ» که بعد آن‌جا مرحوم علامه هم دارد که این امه مسلمه نه معنای مسلم بودن مرتبه‌ی اول است، چون ابراهیم در آخر عمرش دارد این تقاضا را می‌کند که ما را مسلم قرار بده. اول آیه چیست؟ رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَيۡنِ لَكَ، مسلمین یعنی من و اسماعیل را، در اوج آخرین مرتبه، بعد از جریان ذبح که دارند بنای کعبه را می‌کنند در آن حالت «وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ»[27]، یعنی همان طوری که ما را در این مرتبه‌ی اسلام که اوج و مرتبه‌ی تسلیم مطلق است، اسلام مطلق است، قرار دادی، از ذریه‌ی ما هم امت مسلمه… بعد روایات دارد حضرات فرمودند ما اجابت دعای پدرمان ابراهیم خلیل هستیم که آن امه مسلمه را که خواست ما هستیم. یعنی همان مرتبه‌ی اسلام که این هم خیلی زیباست.

در روایت بعدی می‌فرماید که «عن ابی عبدالله علیه السلام فی قوله تعالی هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ قال علی علیه السلام و الائمة». این جریان ام الکتاب و محکمات را در سوره‌ی آل عمران مفصل داشتیم. این‌جا چقدر این روایت با آن بحث‌هایی که داشتیم خودش را خوب نشان می‌دهد که گاهی بعضی آیه‌های قرآن آیات محکم هستند که آن‌ها ام الکتاب هستند. هنّ، آن محکمات، ام الکتابند. و اُخَرُ متشابهات که اُخَرُ متشابهات بعضی از آیاتی هستند، تشابه دارند که آن تشابه‌ها باعث می‌شود «أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ» آن‌هایی که در دلشان زیغ و انحراف هست دنبال متشابهات می‌گردند. دنبال محکمات نمی‌روند. خب آن‌جا عرض کردیم که راسخون در علم، آن ها می‌فرمایند ﴿قُلۡ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ﴾[28]، همه‌‌ی آن از جانب خداست. بلدند متشابهات را به محکمات برگردانند اما کسانی که اهل زیغ هستند دنبال متشابهاتند. آن‌جا این بحث مطرح شد، حالا این‌جا ببینید چه می‌فرماید. می‌فرماید که ام الکتاب و محکمات ما هستیم. قال امیرالمؤمنین علیه السلام و الائمه محکمات. یعنی نشان می‌دهد بین نظام مفهوم و فهم با نظام مصداق، همان‌طور که نظام فهم محکم و متشابه دارد، نظام مصداق، عالم تکوین هم محکم و متشابه دارد. بعضی آیات الهی در نظام تکوین و وجود محکماتند، بعض آیات متشابهاتند. اگر متشابهات خودشان را ملحق کردند به محکمات، این‌ها هم اصلاح می‌شوند. این ها هم محکم می‌شوند. اگر متشابهات در مقابل محکمات قرار گرفتند، متشابهات مربوط به انحراف می‌شود. خیلی زیباست. حالا ببینید می‌فرماید آن آیات محکمات چه کسانی هستند؟ امیرالمؤمنین والائمه علیه السلام. پس انبیا محکمات عالم وجودند. حضرات معصومین در راس محکمات آیات وجودند. بعد کسانی که در مقابلشان، و اُخَرُ متشابهات، قال فلانٌ و فلانٌ، این‌ها متشابه هستند؛ که اما الذین فی قلوبهم زیغ به دنبال چه کسانی می‌روند؟ متشابهات؛ اما کسانی که راسخ در علم هستند، دنبال محکمات می‌روند. بعد می‌فرماید  «أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ» اصحابهم و اهل ولایتهم، هر کس ولایت آن‌ها را دارد و تبعیت از آن‌ها می‌کند،  «فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ». این ها دنبال ایجاد انحراف هستند. ابتغاء الفتنه در عالم، و ابتغاء تاویله ایجاد انحراف. کسانی که این تبعیت را می‌کنند دنبال ایجاد انحراف هستند. این [درباره‌ی] کسانی است که عالم هستند، دنبال این‌ها می‌روند. آن‌هایی که جاهل هستند و می‌روند هم مبتلای به این شده‌اند، حتی اگر جاهل هستند. «و ما یعلم تاویله الی الله».  می‌گفت محضر علامه طباطبایی نشسته بودند، شخصی پرسید: چرا پیغمبر اکرم، متشابهات بعد از خودش را رسوا نکرد؟ صریح می‌گفتند دیگر. خیلی فرموده‌اند اما در عین حال چرا صریح… قبل از این‌که علامه جواب بدهد، یک کسی در آن جلسه گفت این شبهه، به طریق اولی به خدای سبحان وارد است. اصلا چرا خلقشان کرد! اما این‌جا آیه می‌فرماید که این‌ خود یک آزمایش و ابتلا برای سنت محوضت است که اهل ایمان، قدرت تشخیص پیدا کنند. اگر همه چیز ساده و مطابق بود که قدرت تشخیص ایجاد نمی‌شد. این که ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاث او اربع[29]، این قدرت تشخیص است. حالا این‌جا می‌فرماید  «فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأويله وما يعلم تأويله» . حقیقت این مساله که چرا این خلق صورت گرفت، چرا این تشابه‌ها ایجاد شدند، ما یعلم تاویله الا الله. این‌که چرا این تشابهات ایجاد شدند، ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم[30]، که حالا این‌جا عطف گرفته راسخون فی العلم را به عنوان و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون اما در بعضی جاها ممکن است بگویند که والراسخون فعل استیناف باشد که این می‌فرماید راسخون فی العم چه کسانی هستند؟ امیر المومنین و الائمه علیهم السلام[31]، که این راسخون در علم محکمات را می‌دانند. و خودشان در نظام وجود می‌شوند محکمات. ان‌شاءالله خدای سبحان ما را از درگاه این خانواده ذره‌ای دور نکند. ذره‌ای عبور ندهد. قدر این نعمت را بدانیم. توفیق فهم بالاتر و عمل بالاتر به اطاعت آن‌ها و شناخت آن‌ها را روزی همه‌مان بفرماید. در دنیا و آخرت ان‌شاءالله زیر سایه‌ی اهل بیت علیهم السلام باشیم. والسلام علیکم و رحمه الله برکاته.

سوال حضار

پاسخ استاد: معلوم بود دیگر. اولی و دومی را دارد می‌گوید. حالا در روایت بعدی می‌گوید منتهی چون اولی و دومی، اصل فتنه این‌ها هستند. جبت طاغوت که می‌گویند دیگر سومی را نمی‌گویند. می‌گویند جبت طاغوت. جبت طاغوت اولی و دومی اصل هستند، بعدی‌ها به نحو… منتهی در روایت دیگری هست سه تا.. سه تا فلان و فلان می‌گوید که شما هم خوشحال شوید.

سوال حضار

پاسخ استاد: بله چون اتحاد است. اتحاد بین راسخون و محکمات است. آن‌جا جدایی نیست. نه که راسخون علم به محکمات فقط پیدا می‌کنند. علم در آن‌جا اتحادی است، لذا محکمات هم هستند. یعنی علم به آن حقیقتی است که خدای سبحان و آن حقیقت معرفت است، علم به او دارند،می‌شوند محکمات. راهند. لذا این‌ها چی هستند؟ من اراد الله بدء بکم و… و دنبالش هم یک کلام دیگر هم دارد که مَنْ أرادَ اللّهَ بَدَءَ بِكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ[32]. دنباله‌ای یک کلام دیگر هم دارد… که این‌ها هم راه هستند هم خود محکم هستند.

سوال حضار:

پاسخ استاد: نقصی برای بشر آن زمان محسوب نمی‌شود، چون این‌ها فضائل وجود است. فضائل وجود خوب است؛ اما اینجور نیست که اگر فضائل وجود نبود، ذات متزلزل شود. یک بحثی است که ذات باید ثبات داشته باشد، یک فضائل است. شما یک موقع هست که یک خانه دارید، در آن ساکن هستید؛ اما حالا یک خانه دارید که خیلی هم شیک است و رفاه داشته باشید. اصل در خانه سکونت بود که ذاتش است، ضرورت‌ است اما آن تجملاتش همه فضائلش هستند. لذا این‌ها ذات بشر را متزلزل نمی‌کند نبودش اما فضائل زندگی است. خیلی هم خوب است. آثار هم دارد. پس به عنوان فضائل هست اما نه به عنوان ذات. نقص در مرتبه‌ی ذات مشکل داشت اگر نبود. لذا نقص در مرتبه‌ی ذات نیست.

سوال حضار:

پاسخ استاد: عرض کردیم دیگر. چون دین پیغمبر دین خاتم است، ذات هر چه لازم داشته باشد، هر حلال و حرامی را، در آن‌جا بیان شده‌ است و قانونش آمده  اما چیزهای دیگری که در کنار این به عنوان فضائل هستند، این‌ها فضائل زندگی هستند.

سوال حضار:… مثلا در برزخ کامل بشود.

پاسخ استاد: نه لزومی ندارد چون این‌ها فضائل زندگیست. حالا مثلا من تلویزیون نداشتم فیلم ببینم، ضرر کردم؟ یا مثلا مریض شدم…

سوال حضار: مُرد مثلا! اگر زنده می‌ماند، بیشتر رشد می‌کرد.

استاد‌: چون نظام بر اساس زمان نیست، لذا دارد که در بهشت چرا ابدیت است؟ دارد که مادامی که در دنیا بود، همین‌گونه عمل می‌کرد. پس این خودش جبران شده است که عمل این را که اگر مادام…  پیرمرد شده حال ندارد دیگر نماز شبش را بخواند ولی قبلا دائما اهل نماز… می‌گوید این کسی که پیر شده نمی‌تواند اعمال سابقش را انجام بدهد، عمل جوانی را برایش می‌نویسند. مریض شده، افتاده، نمی‌تواند مثل سلامتش… می‌گوید عمل سالم بودن را برایش می‌نویسند. خب این‌ها جبران شدن است دیگر.

[1] . [النساء: 13]

[2] . [المائدة: 3]

[3] . [المائدة: 67]

[4] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۴

[5] . [النور: 52]

[6] . [الأحزاب: 71 و 72]

[7] . [الأحزاب: 53]

[8] . [الأحزاب: 69]

[9] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۴

[10] . [الشورى: 23]

[11] . [الصف: 5]

[12] . [طه: 123]

[13] . [البقرة: 37-39]

[14] . [يونس: 62]

[15] . [الحديد: 23]

[16] . [المائدة: 3]

[17] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۴

[18] . [البلد: 1-3]

[19] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۴

[20] . [البقرة: 27] ، [الرعد: 21] ، [الرعد: 25]

[21] . الکافي ، ج۲، ص۱۵۶، الوافي ، ج۵، ص۵۰۵، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۴۶، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۱۳۰، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۴۹۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۴۳۴،، تفسير الصافي ، ج۳، ص۶۶

[22] . [الأنفال: 41]

[23] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۴

[24] . [البقرة: 124]

[25] . [الأعراف: 181]

[26] . [يونس: 35]

[27] . [البقرة: 127 و 128]

[28] . [النساء: 78]

[29] . بحار الأنوار ، ج۳۴، ص۲۷۴، الإختصاص ، ج۱، ص۱۰، رجال الکشی ، ج۱، ص۱۱، بحار الأنوار ، ج۲۲، ص۴۴۰، بحار الأنوار ، ج۲۸، ص۲۳۹، ، الوافي ، ج۲، ص۱۹۹، الوافي ، ج۵، ص۷۳۰، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۶۴، ، رجال العلامة الحلي ، ج۱، ص۱۲۸، رجال الکشی ، ج۱، ص۸، رجال العلامة الحلي ، ج۱، ص۱۹۱، الرجال (لابن داود) ، ج۱، ص۳۹۸، بحار الأنوار ، ج۲۲، ص۳۵۲، بحار الأنوار ، ج۲۸، ص۲۳۸

[30] . [آل عمران: 7]

[31] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۴

[32] . من لا یحضره الفقیه ، ج۲، ص۶۰۹، عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۷۲، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۹۵، المزار الکبير ، ج۱، ص۵۲۳، المحتضر ، ج۱، ص۲۱۵، الوافي ، ج۱۴، ص۱۵۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۲۷، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۹۶،، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۴۶، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۷، مستدرك الوسائل ، ج۱۰، ص۴۱۶

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 425” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید